نويسنده: گريگوري منکيو
مترجم: حميدرضا ارباب



 

زمانی ماری کولوم به ارنست همینگوی گفته بود که تنها تفاوت بین ثروتمندان و سایر مردم این است که ثروتمندان پول بیش تری دارند. ممکن است این اظهار نظر صحیح باشد. ولی در این اظهار نظر به بسیاری از سؤالات پاسخ داده نشده است. شکاف بین غنی و فقیر موضوع بسیار مهم و جذابی برای مطالعه و پژوهش است، ثروتمندان مرفه، تنازع بقای فقرا و بیم و امیدهای طبقه ی متوسط از مهم ترین موضوعات مورد مطالعه است.
تفاوت درآمد بین افراد مختلف به عرضه و تقاضای نیروی کار بستگی دارد، عرضه و تقاضا نیز در جای خود به توانایی طبیعی، سرمایه ی انسانی، تفاوت های جبرانی، تبعیض و امثال آن بستگی دارد. از آن جا که درآمد نیروی کار در اقتصاد امریکا حدود کل درآمد را تشکیل می دهد، عوامل تعیین کننده ی دستمزدها مهم ترین عامل چگونگی توزیع درآمد بین گروه های مختلف جامعه است. به عبارت دیگر، همین عوامل تعیین می کنند که چه کسی ثروتمند و چه کسی فقیر است.
توزیع درآمد موضوعی است بسیار بحث انگیز که سؤالات اساسی زیادی درباره ی نقش سیاست اقتصادی مطرح می کند. یکی از ده اصل اقتصاد که قبلاً ارائه شد این بود که دولت ها در برخی موقعیت ها می توانند موجب بهبود نتایج بازار شوند. این احتمال زمانی اهمیت بیش تری دارد که مسئله ی توزیع درآمد مطرح باشد. دست نامرئی بازار تخصیص کارآمد منابع را انجام می دهد ولی لزوماً این تخصیص کارآمد به معنای تخصیص عادلانه ی منابع نیست. در نتیجه بسیاری از اقتصاددانان ( البته نه تمام آن ها ) دولت ها می توانند با توزیع مجدد درآمد به برابری وعدالت بیش تر برسند. برای انجام این کار دولت ها مجبورند به یک اصل دیگر از ده اصل اقتصادی توجه کنند: مردم درگیر دادو ستد و مبادله هستند. وقتی دولت ها برای ایجاد برابری بیش تر درآمد سیاست های خود را اجرا می کنند، باعث اختلال در انگیزه ها، تغییر رفتار و حتی تخصیص غیر کارآمد ( یا کم تر از سطح کارآمد ) منابع می شوند.

اندازه گیری نابرابری درآمد

بحث خود را در مورد توزیع درآمد با طرح چهار پرسش شروع می کنیم:
• نابرابری درآمد در جامعه ی ما ( امریکا ) چه مقدار است؟
• چه تعداد از مردم در فقر زندگی می کنند؟
• در محاسبه و اندازه گیری نابرابری با چه مشکلاتی روبه روییم؟
• مردم برای تغییر وضعیت خود در گروه های درآمد معمولاً چه می کنند؟
این پرسش های کمّی نقطه ی شروع طبیعی ما برای بحث در مورد سیاست های عمومی با هدف تغییر در توزیع درآمد است.

نابرابری درآمد در آمریکا

فرض کنید کل خانوارهای موجود در جامعه را بر اساس درآمد سالانه ی آن ها طبقه بندی کنیم. شما می توانید کل خانوارها را در 5 گروه در آمدی طبقه بندی کنید و در هر طبقه 20 درصد از جمعیت جامعه را قرار دهید. بنابراین 5 طبقه ی درآمدی دارید؛ 20 درصد پایین، 20 درصد دوم، 20 درصد میانه، 20 درصد چهارم و 20 درصد بالا. درجدول 1 درآمد هر یک از گروه های درآمدی فوق را مشاهده می کنید. علاوه بر این، جدول درآمد 5 درصد از ثروتمندترین افراد جامعه را نیز نشان می دهد. شما می توانید با استفاده از این جدول تعیین کنید که خانواده ی شما در کدام گروه درآمدی قرار گرفته است.
جدول 1 توزیع درآمد در امریکا: سال 2000

درصد جمعیت

درآمد سالانه ی خانوار

 

20 درصد پایین

کم تر از 24,000

20درصد دوم

24,001 تا 41,000

20 درصد میانه

41,001 تا 61,378

20 درصد چهارم

61,001 تا 61,378

20 درصد بالا

91,701 و بیش تر

5 درصد از ثروتمندترین

 160,250 و بیش تر

برای بررسی تفاوت در توزیع درآمد و تغییرات آن طی زمان اقتصاددانان از اطلاعات جدولی مانند جدول 2 استفاده می کنند. این جدول سهم درآمد کل هر گروه از خانوارها را در کل درآمد جامعه نشان می دهد. در سال 2000 میلادی 20 درصد از فقیرترین افراد جامعه فقط 4/3 درصد از کل درآمد را به دست آورده اند و 2 درصد از ثروتمندترین خانوارها نیز 47/4 درصد از کل درآمد را کسب کرده اند. به عبارت دیگر، هر چند جمعیت خانوارها در دو طبقه ی پایین درآمدی و بالای درآمدی یکسان است ولی درآمد 20 درصد از ثروتمندترین افراد جامعه بیش از ده برابر درآمد فقیرترین افراد است.
آخرین ستون جدول 2 سهم درآمدی 5 درصد از ثروتمندترین خانوارها را نشان می دهد. در سال 2000 میلادی 5 درصد از ثروتمندترین خانوارها 20/8 درصد از کل درآمد را به دست آورده اند. درآمد کل 5 درصد از ثروتمندترین خانوارها بیش از درآمد کل 40 درصد از فقیرترین افراد جامعه است.
جدول 2 نابرابری درآمد در امریکا. جدول درصد درآمد کل دریافتی خانوارها را قبل ازمالیات بر درآمد نشان می دهد، در جدوال درآمد کل در 5 گروه درآمدی ( هر گروه 20 درصد از کل جمعیت خانوارهاست ) از کم درآمدترین خانوارها به ثروتمندترین خانوارها تنظیم شده است. در ستون آخر درصد درآمد 5 درصد از ثروتمندترین خانوارها در درآمد کل ارائه شده است.

5 درصد ثروتمندترین

20 درصد بالا

20 درصد چهارم

20 درصد میانه

20 درصد دوم

20 درصد پایین

سال

20/8%

%47/4

%22/8

%15/5

%9/8

%4/3

2000

%17/4

%44/3

%23/8

%16/6

%10/8

%4/6

1990

%15/3

%41/5

%24/3

%17/5

%11/5

%5/2

1980

%15/6

%40/9

%23/8

%17/6

%12/2

%5/5

1970

%15/9

%41/3

%24/0

%17/8

%12/2

%4/8

1960

%17/3

%42/7

%23/4

%17/4

%12/0

%4/5

1950

%26/5

%51/7

%20/9

%14/1

%9/2

%4/1

1935

علاوه بر این، جدول 2 توزیع درآمد را در سال های مختلف از 1935 به بعد نشان می دهد. با یک نگاه اجمالی به جدول متوجه می شوید که توزیع درآمد در طول سال های مختلف به طور قابل ملاحظه ای پایدار و با ثبات بوده است. طی حدود 7 دهه 20 درصد از کم درآمدترین خانوارها حدود 4 تا 5 درصد از درآمد کل را کسب کرده اند، در حالی که 20 درصد از ثروتمندترین خانوارها حدود 40 مقدار نابرابری است. از سال 1935 تا سال 1970 توزیع درآمد به آهستگی به سمت برابری بیش تر حرکت کرده است. سهم 20 درصد از خانوارهای کم درآمد (20 درصد پایین ) از 4/1 درصد به 5/5 درصد و سهم 20 درصد بالا از 51/7 درصد به 40/9 درصد رسیده است. در سال های اخیر این روند معکوس شده است. از سال 1970 تا سال 2000 سهم 20 درصد پایین از 5/5 درصد به 4/3 درصد و سهم 20 درصد بالا از 40/9 به 47/4 درصد رسیده است.
افزایش تجارت خارجی با کشورهایی با دستمزد اندک و تغییرات فناوری باعث کاهش تقاضای نیروی کار غیرماهر و افزایش تقاضای نیروی کار ماهر در آمریکا شده است. نتیجه آن که دستمزد کارگران غیر ماهر درمقایسه با دستمزد کارگران ماهر کاهش یافته و این تغییر در دستمزدهای نسبی باعث افزایش نابرابری در درآمد خانوارها شده است.

مطالعه ی موردی: نهضت زنان و توزیع درآمد
طی دهه های گذشته تغییرات شگرفی در نقش زنان در اقتصاد ایجاد شده است. درصد زنان شاغل به شدت افزایش یافته و از 32 درصد در دهه ی 1950 به 54 درصد در دهه ی 1990 رسیده است. با کاهش تعداد زنان خانه دار، درآمد زنان نقش مهم تری در درآمد کل یک خانوار نمونه داشته است.
نهضت زنان به برابری بیش تر بین مردان و زنان در دسترسی به آموزش و شغل منجر شده و در نتیجه نابرابری درآمد خانوارها بیش تر شده است. زیرا افزایش در مشارکت نیروی کار زنان در تمام گروه های درآمدی یکسان نبوده است. به ویژه آن که این نهضت زنان بیش ترین تأثیر را بر خانوارهایی با درآمد بالا داشته است. زنان خانوارهای کم درآمد بیش ترین نرخ مشارکت زنان را حتی از دهه ی 1950 داشته اند و لذا با نهضت برابری مردان و زنان رفتار کاری آن ها تغییر چندانی نکرده است.
در اصل نهضت زنان باعث تغییر رفتار همسران مردان پر درآمد شده است. در دهه ی 1950 یک پزشک یا مدیر مرد احتمالاً با یک زن خانه دار که در خانه مشغول کار و بچه داری بود، ازدواج می کرد. امروزه همسر همان پزشک یا مدیر مرد احتمالاً خودش مدیر یا پزشک شده است. نتیجه آن که خانواده های ثروتمند، ثروتمندتر شده و همین امر باعث نابرابری در درآمد خانوارها شده است.
همان طور که در این مثال ملاحظه کردید، علاوه بر اصل عوامل اقتصادی، عوامل اجتماعی نیز بر توزیع درآمد تأثیر دارد. گذشته از این، ساده ترین نظریه « نابرابری درآمد بد است » می تواند گمراه کننده باشد. افزایش فرصت های در دسترس زنان مطمئناً تغییر مطلوبی برای جامعه محسوب می شود حتی اگر باعث افزایش نابرابری در درآمد خانوارها شود. وقتی تغییر در توزیع درآمد را ارزیابی می کنیم، سیاستگذاران باید قبل از تصمیم گیری در این مورد که با یک مشکل اجتماعی روبه رو هستند یا نه، به دلایل آن تغییر توجه کنند.

مطالعه ی موردی: نابرابری در جهان
چگونه می توان نابرابری در امریکا را با سایر کشورهای جهان مقایسه کرد؟ پرسش جالبی است ولی پاسخ به آن مشکل است. برای برخی کشورها آمار و اطلاعات وجود ندارد. حتی وقتی آمار وجود دارد، کشورهای مختلف روش های متفاوتی در گردآوری اطلاعات به کار می برند. برای مثال، برخی کشورها آمار مربوط به درآمدهای شخصی، برخی کشورها آمار درآمد خانوارها و برخی نیز آمار هزینه ی خانوار را به جای درآمد خانوار جمع آوری می کنند. در نتیجه تفاوت میان کشورهای مختلف می تواند به تفاوت اقتصاد در کشور یا تفاوت در روش های گردآوری آمار و اطلاعات مربوط باشد.
با توجه به این نکته ی مهم، در جدول نابرابری در توزیع درآمد 12 کشور را مقایسه کرده ایم. کشورها به ترتیب از کشورهایی با نابرابری کم در توزیع درآمد به کشورهایی با نابرابری بیش تر در توزیع درآمد رتبه بندی شده اند. در بالای جدول کشور ژاپن قرار دارد، در این کشور درآمد 10 درصد از ثروتمندان افراد 4/5 برابر درآمد 10 درصد از فقیرترین افراد است. در پایین جدول کشور برزیل قرار دارد، در این کشور درآمد 10 درصد از ثروتمندترین افراد 46/7 برابر درآمد 10 درصد از فقیرترین افراد است. هر چند تمام کشورها نابرابری در توزیع درآمد دارند، ولی درجه ی نابرابری کشورهای جهان با یکدیگر تفاوت اساسی دارد.
جدول 3 نابرابری در کشورهای جهان. جدول نشان دهنده ی درصد درآمد یا هزینه ی 10 درصد از ثروتمندترین و فقیرترین افراد در 12 کشور است. این نسبت ( درصد ) شکاف بین ثروتمندان و فقرا را نشان می دهد.

کشور

دهک پایین درآمدی

دهک بالای درآمدی

نسبت

ژاپن
آلمان
کانادا
هند
انگلستان
چین
امریکا
روسیه
نیجریه
مکزیک
افریقای جنوبی
برزیل

%4/8
%3/3
%2/8
%3/5
%2/6
%2/4
%1/8
%1/7
%1/6
%1/6
%1/1
%1/0

%21/7
%23/7
%23/8
%33/5
%27/3
%30/4
%30/5
%38/7
%40/8
%41/1
%45/9
%46/7

%4/5
%7/2
%8/5
%9/6
%10/5
%12/7
%16/9
%22/8
%25/5
%25/7
%41/7
%46/7

وقتی کشورهای جهان را بر اساس نابرابری در توزیع درآمد رتبه بندی می کنیم، کشور امریکا تقریباً در حد وسط کشورها قرار می گیرد. در مقایسه با برخی کشورهای پیشرفته مانند ژاپن، آلمان و کانادا، درجه ی نابرابری در توزیع درآمد امریکا نسبتاً زیاد است. هر چند توزیع درآمد در آمریکا در مقایسه با بسیاری از کشورهای در حال توسعه مانند مکزیک، افریقای جنوبی و برزیل بسیار بهتر است.

 

نرخ فقر

یک شاخص نشان دهنده ی توزیع درآمد نرخ فقر است. نرخ فقر درصد جمعیت خانوارهایی است که درآمد آن ها کم تر از یک سطح درآمد مشخص است. که به آن خط فقر می گوییم. خط فقر توسط دولت مرکزی امریکا بر اساس هزینه ی یک رژیم غذایی به اندازه ی کافی تعریف می شود. خط فقر با تغییر سطح قیمت ها از سالی به سال دیگر تعدیل می شود و به اندازه ی خانوار بستگی دارد.
برای درک اهمیت خط فقر اطلاعات مربوط به سال 2000 را بررسی می کنیم. در سال 2000، درآمد خانوارهای متوسط 50.890 دلار بود و خط فقر برای یک خانوار 4 نفره نیز 17.603 دلار اعلام شد. نرخ فقر در سال 2000، 11/3 درصد بود. به عبارت دیگر 11/3 درصد از جمعیت با توجه به بعد خانوار و درآمدشان زیر خط فقر زندگی می کردند.
در نمودار 1 نرخ فقر را از سال 1959 به بعد می بینید. ملاحظه می کنید که نرخ فقر از 22/4 درصد در سال 1959 به 11/1 درصد در سال 1973 کاهش یافته است. این کاهش چندان تعجبی ندارد، زیرا درآمد متوسط در اقتصاد ( با توجه به تورم زدایی ) طی همین دوره ی زمانی 50 درصد افزایش یافته است. از آن جا که خط فقر یک شاخص مطلق است، با رشد اقتصادی و انتقال توزیع درآمد به سمت بالا بسیاری از خانوارها نیز به بالای خط فقر منتقل شده اند. همان طور که جان اف. کندی گفته بود: مَد یا بالا آمدن آب دریا باعث می شود همه ی قایق ها به سطح بالاتری منتقل شوند.
به هر حال از اوایل دهه ی 1970 بهبود اوضاع اقتصادی یا به تعبیر کندی، بالا آمدن آب دریا باعث غرق شدن برخی قایق ها نیز شد. با وجود رشد مداوم متوسط درآمد، نرخ فقر به سطحی کم تر از نرخ فقر در سال 1973 تنزل نیافت. عدم توفیق در کاهش نرخ فقر در دهه های اخیر با افزایش نابرابری در توزیع و درآمد ارتباط نزدیکی دارد که در جدول 2 ملاحظه می کنید.
هر چند رشد اقتصادی باعث افزایش درآمد یک خانوار نمونه شده است ولی افزایش در نابرابری درآمد باعث شده تا سهم خانوارهای فقیر در این افزایش درآمد بیش تر شود.

نمودار1 نرخ فقر. نرخ فقر عبارت است از درصد جمعیت یک کشور با درآمدی کم تر از یک سطح مطلق درآمد که به آن خط فقر می گوییم.

فقر یک پدیده ی نامطلوب اقتصادی است که بر تمام گروه های جمعیتی تأثیر می گذارد ولی بر گروه های جمعیتی با تعداد افراد یکسان تأثیری ندارد. در جدول 4 نرخ فقر را در گروه های مختلف مشاهده می کنید. از این جدول سه نکته ی مهم استنباط می شود:
• فقر با نژاد ارتباط دارد. سیاهان و اقوام امریکای جنوبی سه برابر بیش از سفیدپوستان فقیرند.
• فقر با سن ارتباط دارد. کودکان با احتمال بیش از 50 درصد عضو خانواده هایی فقیرند و بزرگسالان با احتمال کم تر از50 درصد عضو خانوارهای فقیرند.
• فقر با ترکیب خانوار ارتباط دارد. خانوارهایی با یک زن بزرگسال و بدون همسر در مقایسه با خانوار دیگری که سرپرست آن ها یک زوج متأهل است، 5 برابر فقیرترهستند.
این سه واقعیت سالیان سال در مورد جامعه ی امریکا صادق بوده است و نشان می دهد که کدام گروه از مردم با احتمال بیش تری فقیرند. این آثار به طور همزمان اثر می کنند: کودکان سیاه پوست و اقوام مهاجر امریکای جنوبی که سرپرست خانواده ی آن ها مرد است، نصف سایرین فقیرند.

مشکلات اندازه گیری نابرابری درآمد

هر چند اطلاعات مربوط به توزیع درآمد و نرخ فقر تا حدودی به درک ما از درجه ی نابرابری درآمد در جامعه کمک می کند، ولی تفسیر این اطلاعات آن طور که به نظر می رسد چندان ساده نیست. اطلاعات مربوط به درآمد سالیانه ی خانوارهاست. به هر حال آن چه برای خانواده ها مهم است درآمد نیست، بلکه توانایی حفظ سطح خوب و مطلوب زندگی است. به دلایل مختلف، آمار مربوط به توزیع درآمد و نرخ فقر تصویر کاملی از نابرابری در سطح استاندارد زندگی ارائه نمی کند. در ادامه این دلایل را بررسی می کنیم.
جدول 4 چه کسانی فقیرند؟ این جدول نشان می دهد که نرخ فقر در گروه های مختلف جمعیتی بسیار متفاوت است.

گروه

نرخ فقر

کل جمعیت
سفید پوستان غیر مهاجر
سیاه پوستان
مهاجران آمریکای جنوبی
آسیایی ها و...
کودکان (زیر 18 سال)
بزرگسالان ( بالای 64 سال )
خانواده های رسمی
زنان سر پرست خانواده

11/3 درصد
7/5 درصد
22/0 درصد
21/2 درصد
10/7 درصد
16/1 درصد
10/2 درصد
5/6 درصد
27/9 درصد


پرداخت های انتقالی ( کمک های بلاعوض غیر نقدی )

اندازه گیری توزیع درآمد و نرخ فقر درآمد پولی خانوار بستگی دارد. به هر حال خانواده های فقیر در چارچوب سیاست ها و برنامه های دولت کمک هایی مانند کوپن مواد غذایی، خدمات بهداشتی رایگان و کمک هزینه ی مسکن دریافت می کنند. پرداخت های انتقالی به افراد فقیر به صورت کالاها و خدمات غیر نقدی است که به آن کمک های بلاعوض می گوییم. شاخص های اندازه گیری نابرابری درآمد به هیچ وجه این پرداخت های انتقالی و کمک های بلاعوض غیر نقدی را در نظر نمی گیرد.
از آن جاکه به کمک های بلاعوض غیر نقدی و پرداخت های انتقالی معمولاً به فقیرترین اقشار درآمدی جامعه پرداخت می شود، در نظر نگرفتن ارزش پولی این کمک ها به مثابه بخشی از درآمد خانوار آثار منفی بسیاری در محاسبه ی نرخ فقر خواهد داشت. بر اساس یک پژوهش چنان چه پرداخت های انتقالی غیر نقدی در درآمد خانوارها منظور شوند، تعداد خانوارهای فقیر 10 درصد کم تر از آن چیزی خواهد شد که بر اساس آمارهای رسمی اعلام می شود. نقش مهم پرداخت های انتقالی غیر نقدی این است که ارزیابی تغییرات در فقر را مشکل تر می کند. در طول زمان با اجرای سیاست های دولت برای کمک به فقرا، ترکیب کمک های نقدی و غیر نقدی ( کمک های بلاعوض ) تغییر می کند. برخی از این تغییرات بر محاسبه ی نرخ فقر اثر می گذارد، بنابراین فقط نوع کمک را نشان می دهد و محرومیت اقتصادی واقعی را مشخص نمی کند.

دوره ی زندگی اقتصادی

درآمد در اقشار مختلف مردم تفاوت های قابل پیش بینی دارند. کارگر جوانی که مشغول تحصیل است درآمد کمی دارد. درآمد همین کارگر با افزایش تجربه و بالا رفتن سن، در حدود 50 سالگی به حداکثر خود می رسد و پس از آن در حدود 65 سالگی با بازنشسته شدن به شدت کاهش می یابد. این الگوی معمول مربوط به تغییرات درآمد را دوره ی زندگی اقتصادی می نامیم.
از آنجا که مردم می توانند قرض کنند و خارج از دوره ی زندگی اقتصادی به تدریج پس انداز کنند، لذا سطح استاندارد زندگی آن ها در هر سال به جای آن که به درآمد سالانه ی آن ها بستگی داشته باشد، به درآمدهای طول عمرشان بستگی دارد. افراد جوان وام می گیرند تا مخارج تحصیل خود یا هزینه ی خرید خانه را پرداخت کنند؛ وام گیرندگان پس از افزایش درآمد به بازپرداخت بدهی های خود اقدام می کنند. مردم در دوران میانسالی بیش ترین پس انداز را دارند. از آنجا که مردم می توانند برای دوران بازنشستگی پس انداز کنند، لذا کاهش در درآمدهای دوران بازنشستگی لزوماً به کاهش یکسان در سطح استاندارد زندگی منجر نمی شود.
الگوی دوره ی زندگی اقتصادی باعث نابرابری در توزیع درآمد سالانه می شود، ولی به هیچ وجه نابرابری واقعی در سطح استاندارد زندگی را نشان نمی دهد. برای اندازه گیری سطح استاندارد زندگی در جامعه، توزیع درآمد در طول عمر در مقایسه با توزیع درآمدهای سالانه اهمیت بیش تری دارد. متأسفانه آمار مربوط به درآمدهای تمام عمر به سادگی در دسترس نیست. به هر حال وقتی به آمار نابرابری درآمد نگاه می کنیم، باید مسئله ی مهم درآمد در دوران زندگی را نیز در نظر داشته باشیم. از آن جا که درآمد دوره ی عمر یک فرد در طول زندگی افزایش و کاهش می یابد، لذا درآمد دوره ی عمر در مقایسه با درآمد سالانه ی افراد توزیع نسبتاً یکسانی در تمام گروه های جمعیتی خواهدداشت.

درآمد موقت و درآمد دائمی

درآمد در طول زندگی مردم تغییر می کند. این تغییرات فقط شامل تغییرات قابل پیش بینی در دوره ی عمر نیست، بلکه عوامل تصادفی وموقت را نیز شامل می شود. در یک سال به علت سرمازدگی شکوفه های پرتقال در ایالت فلوریدا از بین رفت و درآمد باغداران این ایالت به طور موقت کاهش یافت. به طور همزمان قیمت پرتقال در ایالت فلوریدا افزایش می یابد و باغداران پرتقال در کالیفرنیا با افزایش درآمد موقت روبه رو می شوند. سال بعد این روند معکوس می شود.
مردم می توانند با تغییرات دوره ی زندگی یا با تغییر موقت درآمدهای خود اقدام به استقراض کنند یا به دیگران قرض دهند. وقتی باغداران پرتقال در ایالت کالیفرنیا سال خوبی را تجربه می کنند ( در مثال فوق ) باید بسیار نادان باشند که تمام درآمد اضافی خود را خرج کنند. در عوض، باید بخشی از درآمد خود را پس انداز کنند زیرا این خوش اقبالی پایدار نخواهد بود.
به طور مشابه، باغداران ایالات فلوریدا با توجه به درآمد اندک خود مجبورند تا از دیگران ( مثلاً کشاورزان ایالت کالیفرنیا ) قرض کنند. وقتی یک خانوار پس انداز می کند یا قرض می گیرد نوعی ضربه گیر در مقابل تغییرات اتفاقی در درآمد ایجاد می کند، به طوری که این تغییرات در سطح استاندارد زندگی آن ها اثری نمی گذارد. توانایی خرید کالاها و خدمات یک خانوار تا حد زیادی به درآمد دائمی، که درآمد معمول یا درآمد متوسط است، بستگی دارد.
در محاسبه ی سطح استاندارد زندگی توزیع درآمد دائمی در مقایسه با توزیع درآمد سالانه اهمیت بیش تری دارد. هر چند به سختی می توان درآمد دائمی را محاسبه کرد، ولی یک مفهوم بسیار مهم است. از آنجا که درآمد دائمی شامل تغییرات موقت درآمد نمی شود، درآمد دائمی در مقایسه با درآمد جاری نابرابری کم تری دارد.

تحرک و پویایی اقتصاد

مردم غالباً در مورد « ثروتمندان » و « فقرا » به گونه ای صحبت می کنند که گویا این افراد همیشه در طول سالیان به همان گروه درآمدی وابسته اند. تحرک و پویایی اقتصاد باعث جا به جایی مردم درگوره های درآمدی مختلف می شود، این تغییرات در اقتصاد امریکا بسیار زیاد است. بالا رفتن از نردبان درآمد می تواند به علت خوش اقبالی یا تلاش کاری زیاد باشد، و پایین آمدن از نردبان درآمد می تواند به علت بداقبالی یا تنبلی باشد. برخی از این پویایی ها نشان دهنده ی تغییر موقت در درآمد است. و برخی دیگر نیز نشان دهنده ی تغییرات پایدار در درآمد است.
از آن جا که تحرکات اقتصادی بسیار وسیع است، لذا بسیاری از افراد زیر خط فقر به طور موقت در آن وضعیت به سر می برند. فقر یک مشکل بلند مدت موقت برای برخی خانوارهاست. در یک دوره ی ده ساله حدود یک چهارم خانوارها فقط یک سال زیر خط فقر بودند. با وجود این، کم تر از 3 درصد خانوارها به مدت 8 سال یا بیش تر در وضعیت زیر خط فقر قرار داشتند. از آن جا که احتمالاً فقر موقت یا فقر دائم با مشکلات و مسائل خاص خود روبه روست، سیاست هایی که برای حل مشکل فقر ارائه می شود نیز باید با توجه به این گروه ها تنظیم شود.
راه دیگر اندازه گیری تحرک اقتصادی وجود موفقیت اقتصادی از نسلی به نسل دیگر است. اقتصاددانانی که در این زمینه مطالعه و پژوهش می کنند، یک تحرک اقتصادی پایدار را شناسایی کرده اند. اگر درآمد پدر یک خانواده 20 درصد بیش از متوسط درآمد نسل خودش باشد، آن گاه درآمد فرزند او به احتمال زیاد 8 درصد بیش از متوسط درآمد نسل اوست. در این جا بین درآمد یک پدر بزرگ و نوه تقریباً هیچ ارتباطی وجود ندارد.
یک نتیجه ی این تحرک اقتصادی این که اقتصاد امریکا با میلیونرهای خود ساخته ی زیادی رو به رو شده است. طبق برآوردها از سال 1966 حدود 2/7 میلیون خانوار امریکایی دارای ثروت خالص ( سرمایه منهای بدهی ) بیش از یک میلیون دلار بوده اند. این خانوارها 2/8 درصد از کل جمعیت ثروتمندان را تشکیل می دهند این میلیونرها ثروت خود را به تنهایی و با راه اندازی یک کسب و کار تجاری به دست آورده اند. تنها این میلیونرها صاحب ارثیه و ثروت های مشابه آن بوده اند.
منبع مقاله :
منکيو، گريگوري، (1391) ، کليات علم اقتصاد، ترجمه: حميدرضا ارباب، تهران: نشرني، چاپ اول.