نويسنده: سيد علي شهرستاني
مترجم: سيد هادي حسيني



 

شيطان آن گاه که مي شنود منادي، نام يکي از دشمنان اهل بيت (عليهم السّلام) را بر زبان مي آورد، مي جنبد و به خود مي بالد؛ و نيز امام کاظم (عليه السّلام) از نام گذاري به « حُمَيرا » نهي مي کرد.
در اين عرصه، نوه عُمَر اَطرَف ( در اوائل عصر عباسيان ) از سبب تسميه ي امام علي (عليه السّلام) جدش را به « عُمَر » سؤال کرد. عيسي بن عبدالله بن محمد بن عمر اطرف خواست پشت پرده ي اوضاع و احوال اين نام گذاري را روشن سازد و بيان کند که اين کار از سوي امام علي (عليه السّلام) صورت نگرفت، بلکه عمر اين نام را نهاد.
ابن عساکر به سندش از زُبير، از محمد بن سلام روايت مي کند که گفت: از عيسي بن محمد بن عمر بن علي بن ابي طالب، پرسيدم: چگونه جدت علي [ فرزندش را ] عمر نام گذارد؟ گفت: از پدرم در اين باره سؤال کردم، او مرا از پدرش، از عمر از علي بن ابي طالب خبر داد، گفت: پس از آنکه عمر بن خطاب خليفه شد، من به دنيا آمدم، پدرم به عمر گفت:
اي اميرمؤمنان، برايم پسري زاده شد.
عمر گفت: نام گذاري او را به من ارزاني دار!
علي گفت: او در اختيار توست.
عمر گفت: او را عمر ناميدم، و غلامم، مُوَرق را به او بخشيدم.
ابن عساکر- در ادامه- مي گويد:
هم اکنون فرزندان زيادي از نسل او هست. زبير مي گويد: [ پس از اين ماجرا ] عيسي بن عبدالله را ديدم و جريان ر ا از او پرسيدم، وي نيز مانند آنچه را محمد بن سلام گفت، بر زبان آوَرد (1).
در اين متن، شگفتي محمد بن سلام و تعجب زُبير را مي نگريم، نيز مشاهده مي کنيم که عيسي بن عبدالله نيز از اين کار شگفت زده بود و از پدرش ماجرا را پرسيد. همه ي اينها- آشکارا- دلالت دارند بر اينکه در آن زمان، ميان حضرت علي (عليه السّلام) و عمر، نزاع و درگيري شديدي وجود داشت و همين امر، اين سؤال تعجب آور را در ذهن ها پديد آورد که چگونه حضرت علي (عليه السّلام) نام دشمن کينه توز و خوني اش را بر فرزندش نهاد؟!
پاسخ، روشن شد به اينکه: عُمَر- خودش- به اين نام گذاري مبادرت ورزيد، و در صدد برآمد، شکوه عمري را بر بناي درگيري اسامي، بکارد.
پوشيده نماند که حکام اموي و عباسي، مي کوشيدند اين انديشه را که امام علي (عليه السّلام) نام خلفاي سه گانه را بر فرزندانش نهاد، در ذهن ها رسوخ دهند و بيشترين سوء استفاده ها را از آن به عمل آورند، و تبليغ کنند که اين کار حضرت علي (عليه السّلام) از سر علاقه و محبت به خلفا صورت گرفت.
ليکن نشانه هاي جعل بر دو نص از آنها آشکار است:

نص اول

ابن عساکر در تاريخ دمشق مي گويد: به ما خبر داد ابو عبدالله محمد بن ابراهيم نَشابي [ گفت ] به ما خبر داد ابوالفضل، احمد بن عبدالمنغم بن احمد بن بُندار [ گفت ] براي ما حديث کرد ابوالحسن عُتَقي [ گفت ] به ما خبر داد ابو الحسن دارقُطني [ گفت ] براي ما حديث کرد شافعي [ گفت ] براي ما حديث کرد عبدالله ناحيه [ گفت ] براي ما حديث کرد عباد بن احمد عَرزَمي [ گفت ] براي ما حديث کرد عمويم، از پدرش، از عمرو بن قيس، از عطيه، از ابو سعيد، که گفت:
کودکي را که کاکل داشت در کنار علي بن ابي طالب ديدم، پرسيدم: اين کودک که در کنارت هست، کيست؟
فرمود: اين، عثمان بن علي است، او را به نام عثمان بن عفان ناميدم [ فرزندي دارم که ] او را به اسم عمر بن خطاب ناميدم و [ فرزندي که ] به نام عباس- عموي پيامبر- نام گذاردم، و [ فرزندي که ] نام بهترين انسان ها، محمد را بر او نهادم.
و اما حسن و حسين و محسن را پيامبر نام گذارد و عقيقه شان کرد و سرشان را تراشيد و هم وزن موي آنها صدقه داد و دستور داد نافعشان را ببرند و ختنه شان کنند(2).
نگارنده، قصد ندارد به مناقشه در سند اين روايت بپردازد، بلکه مي خواهم نظر خوانده را به نکات زير جلب کنم:
1. آيا بهتر نبود حضرت علي (عليه السّلام) به جاي « هذا عثمان بن علي » ( اين کودک عثمان بن علي است ) که اخبار از غايب [ نه مخاطب ] است، بگويد: « هذا ابني عثمان »؛ اين کودک، پسرم عثمان است.
2. اين سخن امام که « و قد سَمَّيتُه بعُمَر » ( او را به [ اسم ] عُمَر نام نهادم ) به چه معناست؟ آيا اين کودک دو يا سه اسم ( عثمان، عمر، عباس ) داشت يا اينکه امام مي خواست يکايک اولادش را ذکر کند و بگويد: فرزند ديگري دارم که او را به اسم عمر ناميدم و فرزند سومي که عباس نام گذاردم و ...
بنابراين، متن روايت مضطرب و آشفته است.
3. مقصود امام از عبارت « بعبّاس عم النبي » ( عباس عموي پيامبر ) چيست؟ مگر عباس، عمومي آن حضرت ( نيز ) نبود؟!
4. ذکر ديگر نام ها ( محمد، حسن، حسين، محسن ) در اينجا چه خصوصيتي دارد؟ چه ربطي به غلام ( پسر بچه ) و کودک دارد؟ چرا راوي خبر ( ابو سعيد ) فرزندان ديگر امام را- از جمله پسر ديگري که نامش ابوبکر بود- نام نمي برد؟
آيا نمي توانيم ادعا کنيم که اين خبر ساختگي، از سوي کساني جعل شده که وجود فرزندي به نام ابوبکر را براي امام علي (عليه السّلام) نفي مي کنند؟
و ديگر پرسش هايي که مي توان در اطراف اين روايت مطرح کرد.
پيروان خلفا، اخبار فراواني را در اين سياق جعل کردند؛ چرا که هر يک از اين راويان، ماجرا را به شکلي که خودش مي پسندد نقل مي کند؛ گاه واقعه در دوران امام است، و زماني بعد از درگذشت آن حضرت و ...
حکايت اين راويان، از طريق جست و جوي حافظان احاديث و خواست آنها، به مجامع حديثي و تاريخي راه يافته است.
اختلاف نقل ها در اخبار، گاه پديد مي آيد و ترديد در آن نيست، ليکن مي گوييم اين خبر در جاهاي اختلافي حساس قصد شده است و از حساسيت امويان با اين اسم خبر مي دهد.
بنابراين، گاه حادثه با تسميه ي عبدالله بن جعفر، فرزندش را به اسم معاويه ارتباط مي يابد، گاه با تغيير عبدالله بن جعفر نام پسرش را از علي به معاويه، مرتبط است اگر اين خبر درست باشد، با خبر نخست که وي، در همان ابتدا فرزندش را معاويه ناميد هماهنگي ندارد.

نص دوم

ابن عساکر در تاريخ دمشق از ابوالفضل رَبعَي نقل مي کند که گفت:
پدرم برايم حديث کرد، شنيدم که مي گفت: ابو محمد، علي بن عبدالله ( پس از قتل علي بن ابي طالب ) در سال 40 به دنيا آمد. عبدالله بن عباس او را علي ناميد و به ابوالحسن کنيت نهاد.
و- همراه با او- در همين سال، براي عبدالله بن جعفر پسري به دنيا آمد، او را علي ناميد و کنيت ابوالحسن را بر وي گذاشت.
خبر اين ماجرا به معاويه رسيد، براي آن دو پيغامي فرستاد که اسم ابو تراب و کنيت او را از فرزندانشان بر دارند و آن دو را به اسم معاويه بنامند و کنيت او را بر آنان نهند و هر کدامشان [ در برابر اين تغيير نام و کنيه ] يک ميليون درهم دريافت دارند.
چون پيک معاويه به آن دو رسيد، عبدالله بن جعفر، در اين کار شتاب ورزيد، پسرش را معاويه ناميد و هزار هزار درهم گرفت.
و اما عبدالله بن عباس از اين کار روي برتافت و گفت: برايم حديث کرد علي بن ابي طالب از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که فرمود:
هيچ قومي نيست که در ميانشان مرد صالحي باشد و بميرد، آن گاه مولودي به جاي آن در ميانشان بيايد، پس او را به اسم آن مرد صالح بنامند جز اينکه خدا نيک فرجامشان کند؛ و من هرگز اين کار را نمي کنم.
پيک نزد معاويه باز آمد و او را از خبر ابن عباس آگاه ساخت. معاويه پيک را بازگرداند و گفت: کنيه فرزندت را [ به کنيت من ] تغيير ده، و 500 ميليون درهم ارزاني ات باد.
چون پيک سوي ابن عباس با اين پيغام بازگشت، ابن عباس گفت: اما اين کار را، آري [ انجام مي دهم ] پس او را به ابو محمد کنيت نهاد (3).
اين متن، برخلاف نصي است که در بحث هاي پيشين از ابن عباس نقل کرديم که وي در زمان خلافت امام علي (عليه السّلام) پيش آن حضرت آمد و از او خواست که فرزندش را نام گذارد، امام (عليه السّلام) او را علي نام نهاد و به ابوالحسن کنيت نهاد (4).
اينکه ابن عباس از امام علي (عليه السّلام) در ايام خلافت آن حضرت، از او خواست که فرزندش را نام گذاري کند، با تسميه ي ابن عباس کودکش را بعد از وفات امام علي (عليه السّلام) [ به نام آن حضرت ] به جهتِ حديثي که از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيد، هماهنگي ندارد.
همچنين اين حديث، ناسازگار با سخني است که ابن عساکر از عيسي بن موسي روايت مي کند و مي گويد:
چون علي بن عبدالله بن عباس، از نزد پدرش، پيش عبدالملک مروان آمد، عبدالملک از او پرسيد: نامت چيست؟ گفت: علي. پرسيد: کنيه چيست؟ گفت: ابوالحسن.
عبدالملک گفت: آيا با اين نام و کنيه، مي خواهي پيش من بماني؟ کنيه ات را عوض کن و صد هزار [ درهم ] دريافت دار.
علي بن عبدالله گفت: تا پدرم زنده است اين کار را نمي کنم.
آن گاه که عبدالله بن عباس درگذشت، عبدالملک او را به ابو محمد کنيت نهاد (5).
ابن اثير در الکامل مي نويسد:
علي بن عبدالله، در همان شبي به دنيا آمد که علي بن ابي طالب به قتل رسيد. پدرش او را « علي » ناميد و گفت: « او را به اسم کسي ناميدم که محبوب ترين انسان ها پيش من است » و کنيت ابوالحسن را بر او نهاد.
[ سال ها بعد ] که علي، بر عبدالملک بن مروان درآمد، عبدالملک او را گرامي داشت و بر تخت پيش خود نشاند و از کنيه اش پرسيد، علي آن را باز گفت.
عبدالملک گفت: در سپاه من کسي به اين اسم و کنيه- با هم- نبايد باشد!
از او پرسيد: آيا فرزندي داري؟ پاسخ داد: آري، او را محمد ناميدم.
عبدالملک گفت: پس تو ابو محمدي [ و ابو محمد، کنيه ات باشد ] (6).
در حلية الأولياء مي خوانيم:
علي بن عبدالله بن عباس، به ابو الحسن کنيت داشت. چون نزد عبدالملک بن مروان آمد، عبدالملک به او گفت: نام و کنيه ات را تغيير ده، اين اسم و کنيه را نمي توانم تحمل کنم!
علي گفت: نامم را عوض نمي کنم، اما کنيه ام را ابو محمد مي گذارم.
و اين چنين، وي کنيه اش را تغيير داد.
يافعي مي گويد: عبدالملک اين سخن را از سر کينه توزي با علي بن ابي طالب بر زبان آورد؛ زيرا اسم و کنيه ي وي، چنين بود (7).
نگارنده قصد ندارد- در اين ماجرا- خبري را بر خبر ديگر، ترجيح دهد، بلکه مي خواهم، به خواننده يادآور شوم که ميان اخبار ذکر شده در وقايعي اين چنين، کدام صحيح و کدام باطل است. اين ماجرا، يا در عهد امام علي (عليه السّلام) رخ داده يا بعد از وفات آن حضرت- در دوران معاويه- روي داده است يا در عصر عبدالملک ( در زمان حيات عبدالله بن عباس يا بعد از آن ) بوده است.
خواه تبديل کنيه از سوي ابن عباس در مقابل عوض ( و پاداشي ) بوده باشد و يا بدون عوض [ فرق چنداني ندارم ] مهم اين است که آنان به اسم علي (عليه السّلام) حساس بودند؛ به ويژه هنگامي که اين نام، با کنيت ابوالحسن، همراه مي شد؛ چرا که ناگزير- طبق ديدگاه آنان- بر محبت دلالت مي کرد و در نتيجه، پايه هاي حکومت آنها و سياست هاشان را که بر دشمني با اهل بيت (عليهم السّلام) (و در رأس آنها اميرالمومنين (عليه السّلام)) بنا شده بود، مي لرزاند و ويران مي ساخت.
دکتر داود سلوم درباره ي بختري مي گويد: وي براي جلب رضايت متوکل عباسي، کنيه اش را از ابوالحسن، به ابو عباده، تغيير داد.
نيز وي درباره ي يزيد بن مُفَرغ حِمَيري (م 69 هـ) آورده است که وي براي راهيابي در جامعه ي جديد، کنيت ابو عثمان را بر خود نهاد و به امويان و اولاد عثمان پيوست (8).
ياوران قدرت حاکم، لقب هاي « صديق »، « فاروق »، « جامع القرآن » (گردآورنده ي قرآن) « سيف الله » ( شمشير خدا ) را ربودند، و به گزاف، آنها را بر ابوبکر، عمر، عثمان و خالد بن وليد، ارزاني داشتند.
چنان که آنان، عثمان را « ذو النورين » ( صاحب دو نور و شوهر دو دختر رسول خدا ) لقب دادند تا از اهميت لقب « زهراء » که به طور ويژه به حضرت فاطمه (عليه السّلام) ارزاني شده بود، بکاهند.
و نيز اختلاف ميان حضرت فاطمه (عليها السّلام) با ابوبکر را به عنوان اختلاف ميان « صديقه ي فاطمه » و « صديق ابوبکر » مطرح کردند تا بيان دارند که هر دو در يک مرتبه اند و هرگز دروغ بر زبان نمي آورند، در حالي که همه مي دانند اختلاف در جايي معنا مي يابد که راست گو و دروغ گويي در قضيه باشد با صرف نظر از اينکه کدامشان « صديق » و « کِذيب » است.
زهرا (عليها السّلام) با صراحت به ابوبکر گفت: « لَقَد جِئتَ شَيئاً فرياً » ( دروغ بر ساخته اي را آوردي ) ليکن ابوبکر، جرأت نکرد آن حضرت را تکذيب کند و به اين سخن تکيه نمود که شهود فاطمه، کامل نيست و با اين کار، خواست در عمل او را تکذيب کند.
بنابراين، هر يک از آنها ديگري را دروغ گو مي انگاشت، چگونه مي توان هر دو را « صديق » به شمار آورد؟(9)
در اين چارچوب، ابوبکر و عمر را به « دو آقاي پيران اهل بهشت » لقب دادند، در قبال حديث صحيحي که درباره امام حسن و امام حسين (عليه السّلام) وارد شده که: « حسن و حسين، سرور جوانان اهل بهشت اند ».
لقب « شهيد » را از حمزه- عموي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گرفتند و آنان را بر عثمان اطلاق کردند، و لقب « اميرالمومنين » را از امام علي (عليه السّلام) ستاندند و بر عمر و کساني که در پي او آمدند، به کار بردند و به همين ترتيب ده ها لقب و نام را براي اين و آن تراشيدند.
پديده ي وضع القاب و صفات بر خلفاء در دوران امويان و عباسيان ادامه يافت؛ به معاويه نسبت دادند که کاتب وحي بود، ابو مسلم خراساني را « وزير آل محمد » و « سيف آل محمد » شمردند، ابراهيم بن محمد را- در دولت عباسي اول- به لقب « امام » مفتخر ساختند، و لقب هاي فراواني را از آل محمد (عليهم السّلام) دزديدند و بر خلفاشان نهادند؛ مانند: هادي، مَهدي، مُهتدا، مرتضي، قائم.
حال امويان نيز چنين بود. آنان گرچه در زمان فرمان روايي شان با نام گذاري به اسم علي و حسن و حسين، مبارزه کردند، ليکن هنگامي که قدرتشان رو به ضعف نهاد، از روي سياست، نام امام علي (عليه السّلام) را به عنوان سلاحي در برابر عباسيان به کار گرفتند؛ چرا که با سقوط حکومتشان، براي آنها چيزي جز مسلح شدن به سلاح ديگران و پناه آوردن به شخصيت ها و نمادهاي آنان، باقي نماند.
يکي از نوادگان معاويه، از نام امام علي (عليه السّلام) به عنوان سوشي در راستاي اقدام سياسي اش بهره بُرد. وي مي خواست از طريق زيرکانه اي خلافتِ اموي را بازگرداند و اين کار را با استفاده از نام علي (عليه السّلام) و معاويه ( هر دو با هم ) انجام داد و شخصيت آنان را در فعاليت سياسي اي که اميد مي رفت به ثمر نشيند به کار گرفت.
همه ي اينها، از رهگذر نام ها و کنيه ها و قابليت ها، صورت مي گرفت.
در منابع تاريخي در شرح حال سفُياني آمده است که: وي، امير، ابوالحسن، علي بن عبدالله بن خالد بن يزيد بن معاوية بن ابوسفيان قُرَشي اُمَوي است، که به « ابو عَميطَر » معروف بود و بزرگ قوم خود و شيخ آنها در زمان خويش به شمار مي آمد. در زمانِ امين، در دمشق، به عنوان خليفه با او بيعت شد و در آغاز سال 97 ( در سن 80 سالگي ) بر دمشق سيطره يافت(10).
شعار يارانش اين جملات بود:
يا علي يا مختار، يا مَن اختارَه الجَبار عَلَي بن العباس الأَشرار؛ (11)
اي علي، اي برگزيده، اي کسي که خدا او را بر بني عباس پليد برگزيد.
وي مي گفت:
أَنَا مِن شيخَي صِفِّين؛ يعني علياً و معاويه؛ (12)
من دستاورد دو سردار صفين ( علي و معاويه ) هستم.
به سخن اين اموي، که عليه عباسيان به پا خاست، نيک بنگريد. وي مي خواهد حضرت علي (عليه السّلام) را با معاويه بياميزد و در نقشه ي خود، دو نيروي معارض با عباسيان را به کار گيرد؛ مي گويد: من از دو شيخ صفين ( علي و معاويه ) ام.
نيز وي، ميان نام علي و کنيه اش ( ابوالحسن ) و ميان عشيره و قوم معاويه ( قرشي اموي ) و ميان آنچه براي اهل بيت (عليهم السّلام) ثابت است ( و خدا آنها را انتخاب کرد ) گرد مي آورد و آن را به عنوان شعاري، ضد عباسيان قرار مي دهد، يارانش مي گويند: يا علي، يا مختار ( اي علي، اي منتخب ) اي کسي که برگزيدش خداي جبار، بر بني عباس بدکار.
آري، با اين راه هاي پوشيده و پيچيده، آنان مي کوشيدند حقايق را تحريف کنند و آنها را در راستاي مصالح خودشان به کار گيرند، ليکن ائمه (عليهم السّلام) از برنامه ها و ترفندهاي آنان و نقش آنها در سوء استفاده از اسامي و کنيه ها آگاه بودند و براي شيعيان، راهکارهاي پيچيده ي آنها را روشن مي ساختند.
از امام زين العابدين (عليه السّلام) روايت شده که فرمود:
اين است حال کساني که فضايل ما را بپوشانند و حق ما را انکار کنند و نام و لقب ما را به خود اختصاص دهند و ستمگران را در غصب حقوق ما ياري رسانند و علي ما با دشمنان، همدست شوند (13).
از امام رضا (عليه السّلام) نقل شده که به ابن ابي محمود فرمود:
مخالفان ما، اخباري را در فضايل ما جعل کردند، که سه قسم است:
دسته ي اول، غلو ( زياده روي ) درباره ي ماست.
دسته ي دوم، تقصير ( کم روي و کوتاهي ) در امر ما مي باشد.
دسته ي سوم، آشکارگويي معايب دشمنان ما و رسوا سازي آنهاست.
پس هرگاه مردم زياده روي درباره ي ما را مي شنوند، شيعيان ما را کافر مي شمارند و به آنان نسبت مي دهند که به پروردگاري ما قائل اند.
و هنگامي که کوتاهي درباره ي ما به گوششان مي رسد، معتقد مي شوند که ما همان گونه ايم.
و زماني که بدگويي دشمنان ما را [ با تصريح ] به نام هاشان مي شنوند، به اسامي ما ناروا مي بندند، خداي بزرگ مي فرمايد:
( وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيرِ عِلْمٍ)؛ (14)
به معبود کساني که جز خدا را مي پرستند، ناسزا مگوييد، که آنان [ در مقابله با شما ] از روي ناداني، به ناسزاگويي خدا مي تازند (15).
از امام باقر (عليه السّلام) روايت شده که فرمود:
هر که ما را به اسم ها و لقب هامان بنامد و دشمتان ما را به اسامي و القاب ما ننامد ( مگر در هنگام ضرورت و در تنگنايي که ما نيز در آن شرايط، دشمنانمان را به اسم و لقب خويش مي ناميم ) خداي بزرگ روز قيامت به ما مي گويد: براي اين دوستانتان کمک و ياري تان را پيشنهاد دهيد (16) و (17).
از امام کاظم (عليه السّلام) رسيده که فرمود:
هر کس که يکي از محبان ما را بر يکي از دشمنان ما ياري رساند، او را قوي و شجاع سازد تا حقي که بر فضل و برتري ما دلالت دارد، به نيکوترين صورت نمايان شود و باطلي که به آن دشمنان ما قصد حق زدايي از ما را دارند، در زشت ترين صورت بروز يابد تا غافلان، به خود آيند و دانش پژوهان، روشن شوند و عالمان، بصيرت فزون تر يابند، خدا روز قيامت، او را در والاترين منازل بهشت بر مي انگيزد و مي گويد:
اي بنده دشمن شکنم، که دوستانم را ياري کردي و برتري محمد ( بهترين پيامبرانم ) را روشن ساختي و شرافت علي ( افضل اولياي مرا ) را نماياندي، و با هر که با اين دو دشمن بود، ستيزيدي و به اسامي اين دو و جانشينانشان نام نهادي.
خدا اين خطاب ها را مي فرمايد و به گوش همه ي کساني که در عرصه ي قيامت حضور دارند مي رساند. پس هيچ فرشته و گردن فرزا و شيطاني نماند جز اينکه بر اين شخص دشمن شکن، درود مي فرستد و ناصبي هايي را که در دنيا، بر محمد و علي- صلوات خدا بر آن دو باد- ناسزا مي گفتند، لعن مي کند(18).
بنابراين، به برکت اهل بيت (عليهم السّلام) نام گذاري ها، جايگاه صحيح خود را يافت. تأکيد بر نام گذاري بر اسامي امامان (عليهم السّلام) در روايات متعددي آمده است. از آموزه هاي پسين، تعليمي است که امام هادي (عليه السّلام) (م 254 هـ) به موسي بن عبدالله نخعي مي آموزد، همان زيارتي که به « زيارت جامعه ي کبيره » معروف است و با آن، مي توان هر يک از امامان (عليهم السّلام) را زيارت کرد.
اين زيارت، در بردارنده ي معارف بلندي درباره ي اهل بيت (عليهم السّلام) است و موالات کامل آنها و برائت از دشمنانشان در آن موج مي زند، در يکي از فقرات اين زيارت مي خوانيم:
وَ أَسماؤُکم في الأَسماء... فَما أَحلي أَسماءَکُم وَ أَکرَمَ أَنفُسَکُم؛(19)
و نام هاي شما در ميان نام هاست... چقدر اسامي تان شيرين است و خودتان گرامي هستيد!
اين دو جمله ( مانند ديگر جملات اين زيارت ) معارف ارزشمندي را در بر دارد که در اينجا فرصت شرح آن نيست، ليکن اشاره مي کنيم که اين دو فقره، به اهميت اسامي اهل بيت و اَبعاد الهي اين نام ها اشاره دارند.
آري، دشمنان، افزون بر سرقت اسامي ائمه و کنيه هاشان، مي کوشيدند معاني بعضي از اين نام ها و لقب ها را در راستاي مصالحشان، تغيير دهند.
از احمد بن ابي نَصر بَزَنطي حکايت شده که گفت:
به امام جواد (عليه السّلام) گفتم: گروهي از مخالفانتان، مي پندارند که مأمون پدرت را « رضا » ناميد، بدان جهت که به ولايت عهدي اش تن داد!
امام (عليه السّلام) فرمود: به خدا سوگند، دروغ مي گويند و کار ناشايستي مي کنند. خداي متعال او را « رضا » ناميد؛ زيرا آن حضرت، مرضي خداي متعال در آسمان است و مرضي پيامبر و امامان پس از او، در زمين مي باشد.
پرسيدم: مگر هر يک از پدران گذشته ات مرضي خدا و پيامبر و ائمه بعد از آن حضرت نبودند؟! فرمود: چرا. گفتم: پس چرا خدا- از ميانِ آنها- او را « رضا » ناميد؟
امام (عليه السّلام) فرمود: براي آنکه دشمنان مخالفش ( همچون دوستان موافقش ) از او خرسند بودند، از اين رو خدا- از ميانِ همه- او را رضا ناميد(20).
اين سخن امام (عليه السّلام) به ما مي فهماند که ائمه (عليهم السّلام) همراه با بيان قواعد کلي در نام گذاري ها و کنيه ها و لقب ها، به بعضي از تطبيق هاي نادرستي که از سوي حاکمان صورت مي گرفت [ نيز ] اشاره مي کردند و به تصحيح تحريفات مغرضان و حقه بازي شيادان مي پرداختند. آنچه را که امام جواد (عليه السّلام) در سبب لقب يافتن پدرش به « رضا » بيان مي دارد در اين راستاست. همچنين خواهد آمد که امام کاظم (عليه السّلام) از تسميه به « حُمَيرا » نهي فرمود؛ زيرا اين اسم، عَلَم شد براي زني که در شمار دشمنان امام علي (عليه السّلام) درآمد و در برابر آن حضرت آتش جنگ را برافروخت. هيچ يک از زنان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به کنيت يا لقب خاص معروف نمي باشد مگر « عايشه » که اين لقب را يافت. اگر دشمني با اميرالمومنين (عليه السّلام) در نام گذاري ها لحاظ شود، اين اسم، نزد خدا مبغوض مي گردد.
اين لقب، زماني بر عايشه اطلاق شد که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به زنانش خبر داد که بعضي از آنها بر امام زمانش خروج مي کند! سپس به عايشه رو کرد و فرمود: « إياک أن تَکونيها يا حُمَيراء »؛ مبادا آن زن تو باشي از حُمَيرا!
نهي امام (عليه السّلام) از سر دشمني با اسامي و القاب و کنيه ها- از اين نظر که اسم و لقب و کنيه اند- نمي باشد، بلکه بيان آن چيزي است که خدا در کتابش امر کرد و پيامبرش بر آن تأکيد ورزيد.
ائمه (عليه السّلام) با هيچ کس دشمني شخصي و ذاتي نداشتند، حتي دشمني شان با خلفاي گذشته بدان جهت بود که حدود خدا را زير پا نهادند و به سخن خدا و تأکيدات پيامبر درباره ي امامت الهي، وقعي ننهادند.
از يعقوب سراج نقل شده که گفت: بر امام صادق (عليه السّلام) در حالي درآمدم که آن حضرت مقابل سر امام کاظم (عليه السّلام) که در گهواره بود، ايستاده بود، ... فرمود:
نزد مولايت بيا و بر او سلام کن! به آن حضرت نزديک شدم و سلام کردم. امام (عليه السّلام) با زبان گويايي جواب سلامم را داد.
سپس امام صادق (عليه السّلام) به من فرمود: برو نام دخترت را که ديروز بر او نهاده اي، تغيير ده؛ چرا که آن اسم را خدا دشمن مي دارد(21).
يعقوب مي گويد: برايم دختري به دنيا آمد و او را « حميرا » ناميدم. اين سخن امام اشارت به آن بود.
امام کاظم (عليه السّلام) دخترش را « عايشه » ناميد؛ زيرا اين اسم عربي رواج داشت و در آن قبح ذاتي ديده نمي شد و در انحصار کسي نبود. نيز اين نام گذاري ممکن است بدان جهت باشد که در برابر سوء استفاده ي ديگران از اين اسم، در برخورد با آن حضرت، بايستد.
اما نام گذاري به « حميرا » را دوستداران اهل بيت (عليهم السّلام) بر نمي تافتند؛ زيرا اين اسم، ويژه ي عايشه بود، و جز او کسي به اين لقب شناخته نمي شد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خبر داد به اينکه سگان « حَؤأَب » بر يکي از زنانش پارس مي کنند، سپس خطاب به عايشه فرمود: اي حميرا، مبادا تو آن زني باشي که سگان حوأب بر او بانگ زنند!
از اين رو، اسم « حميرا » ويژه ي عايشه است برخلاف نام « عايشه » که ميان همه مشترک مي باشد و بسياري از زنان ( قبل از دختر ابوبکر و بعد او ) به آن، ناميده شدند.
بنابراين، تولي و تبري، در نام گذاري ها نيز مد نظر است، ليکن شرايط مشخص و معيني دارد.
از ربعي بن عبدالله روايت شده که گفت: شخصي به امام صادق (عليه السّلام) عرض کرد: فدايت شويم! ما نام هاي شما و پدرانتان را [ بر خود و فرزندانمان ] مي نهيم، آيا اين کار، ما را سود مي بخشد؟
امام (عليه السّلام) فرمود:
إي وَالله، و هَل الدِّينُ إلا الحُب و البُغض، قال الله (إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ) (22)؛ (23)
به خدا سوگند، آري! آيا دين، جز دوستي با دوستان خدا و دشمني با دشمنان خداست؟! خدا [ به پيامبر ] مي فرمايد [ بگو ]: « اگر خدا را دوست مي داريد، مرا پيروي کنيد، خدا دوستتان مي دارد و گناهانتان را مي آمرزد.
با اين سخن، امام (عليه السّلام) روشن ساخت که « تولي » (دوستي با دوستان خدا ) و « تبري » ( بيزاري از دشمنان خدا ) از ارکان دين است و اگر نام گذاري به انگيزه ي محبت اهل بيت (عليهم السّلام) صورت گيرد، فايده بخش است؛ چنان که نام گذاري به اسامي دشمنان خدا ( از اين نظر که دشمنان خدا و پيامبر و اولياي اويند ) زيان بار مي باشد؛ به جهت اين سخن خداي متعال که فرمود: « اي پيامبر، بگو: اگر خدا را دوست مي داريد، مرا پيروي کنيد، خدا دوستتان مي دارد ».
خداوند- در اين آيه- محبتش را به پيروي از پيامبر مشروط ساخت. اين- خود- گوياست به اينکه « حب » و « بغض » (دوستي و دشمني ) بايد براي خدا و در راه رضاي او باشد.
پس کسي که با آزار عترت پيامبر، آن حضرت را بيازارد و بر آنان برآشوبد و شهادت براي ولي خدا را کتمان کند، در زمره ي کساني است که خدا او را دشمن مي دارد.
بنابراين، چاره اي نماند جز اينکه وجود ناسازگاري ميان اهل بيت (عليهم السّلام) و بعضي از صحابه را، آشکارا بر زبان آوريم؛ چرا که مواضع آنها در رابطه ي با قرآن و سنت، ضد يک ديگر است. از اين رو معقول نيست که تطابق نام گذاري ائمه (عليهم السّلام) با اسامي خلفا، ناشي از محبت آنان باشد؛ چرا که خداي متعال حُب ولي خود و دشمنش را در يک قلب، گرد نمي آورد.
باري، تسميه به نام خلفا، به دليل عواملي است که بر شمرديم، و گاه ممکن است به جهت وصيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به امام علي (عليه السّلام) باشد به اينکه با چنين اموري رو به رو خواهد شد و آن گاه که بدان گرفتار آمد، به اين نام گذاري دست يازد.
بسا ممکن است اين رويکرد در تسميه، براي به دست آوردن دل ديگران باشد تا ناصبي نگردند، يکي از مستبصران(24) برايم نقل مي کرد که زماني که بر مذهب خلفا بود، چون مطابقت نام يکي از اولاد امام علي (عليه السّلام) را با اسم يکي از خلفاي سه گانه دريافت، محبت و شگفتي اش نسبت به امام علي (عليه السّلام) افزون گشت و او را يک صحابي با عظمت دانست و سپس همين امر، در تشيع و روشن بيني و هدايت يابي اش سوي مذهب حق، تأثير گذاشت.
وي مي خواست بيان دارد که گاه اين نام گذاري ها، جنبه هاي مثبت دارد، و اين گونه نيست که در همه ي حالات، داراي آثار منفي باشند.

پي نوشت ها :

1- تاريخ دمشق، 304:45.
2- تاريخ دمشق 303:45- 304.
3- تاريخ دمشق 44:43- 45.
4- ابن حجر در « تهذيب التهذيب 312:7- 313 » مي گويد: مُبَرَّد و ديگران حکايت کرده اند که چون وي به دنيا آمد، پدرش او را پيش علي بن ابي طالب آورد، آن حضرت فرمود: او را چه ناميدي؟ گفت: آيا تو زنده باشي و من پيش از تو او را نام گذارم؟ امام (عليه السّلام) فرمود: او را به اسم خود ناميدم و کنيه ي خويش را بر وي نهادم؛ اوست پدر پادشاهان! و بعد از آن، تغيير کنيه اش را به وسيله ي عبدالملک آورده است.
5- تاريخ دمشق 43:45.
6- الکامل في التاريخ 422:4؛ تاريخ طبري 165:4.
7- حلية الأولياء 207:3؛ مرآة الجنان 245:1.
8- ديوان يزيد بن مفرغ حميري: 80. در اين منبع آمده است که قبايل بسياري، براي کسب مال و مقام، نسبشان را به نَسَب يماني تغيير دادند.
9- نگارنده اين بحث را در کتاب « من هو الصديق و من هي الصديقه » روشن ساخته است. اين کتاب با عنوان « درنگي در مفهوم يک لقب » به قلم مترجم، به فارسي ترجمه و چاپ شد.
10- سير اعلام النُبلاء 284:9.
11- همان، ص 286.
12- الکامل في التاريخ 377:5 ( حوادث سنه 195 هـ ) و در چاپي جلد 249:6؛ نيز بنگريد به، سير اعلام النُبلاء 286:9.
13- تفسير منسوب به امام حسن عسکري (عليه السّلام): 589؛ بحارالأنوار 236:26.
14- سوره ي انعام(6) آيه ي 108.
15- عيون اخبار الرضا (عليه السّلام) 272:2؛ بحار الأنوار 239:26.
16- در « بحار الأنوار 391:24 » به جاي « ما تعينونهم به »، عبارت « ما تغنونَهم به » ( آنچه را که مي توانيد به آن بي نيازشان سازيد ) ضبط است (م).
17- تفسير منسوب به امام حسن عسکري (عليه السّلام): 209.
18- تفسير منسوب به امام حسن عسکري (عليه السّلام): 209؛ بحارالانوار 391:24.
19- من لا يحضره الفقيه 616:2؛ تهذيب الأحکام 100:6.
20- علل الشرايع 236:1- 237، حديث 1.
21- اصول کافي 310:1، حديث 11؛ بنگريد به، ارشاد مفيد 219:2؛ اعلام الوري 14:2؛ الثاقب في المناقب: 433، حديث 1؛ وسائل الشيعه 389:21، حديث 3.
22- سوره آل عمران(3) آيه 31.
23- تفسير عياشي: 168؛ مستدرک وسائل الشيعه 129:15، حديث 2.
24- کساني که اهل سنت که حقانيت مذهب شيعه را در مي يابند و آن را بر مي گزينند(م).

منبع مقاله :
شهرستاني، سيدعلي؛ (1390)، نام خلفا بر فرزندان امامان (عليهم السّلام) ( بن مايه ها، پيراهه ها )، ترجمه: سيد هادي حسيني، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول