نويسنده: دكتر محسن جهانگيري




 

فرانسيس بيكن (1) (1561-1626م ) سياستمدار، حقوقدان، ‌اديب و فيلسوف تجربي مذهب انگليسي است، كه مراحل بسيار مهم قضايي و سياسي را در زماني نسبتاً كوتاه پيمود، تا آنجا كه به مقام دادستاني كل و، بالاخره، به مقام صدارت عظماي انگلستان نائل آمد. (2) در نويسندگي و گويندگي نيز از همگنان گوي سبقت ربود و شهرت و اعتباري شايسته يافت، تا آنجا كه " دالامبر " (3) از وي با عنوان " بزرگ ترين، جهاني ترين و فصيح ترين فلاسفه " نام برد. (4) علاوه بر اين، بنيانگذار ادبيات فلسفي به زبان انگليسي شناخته شد. (5) آثار ادبي اش، همچون مقالات (6) و آتلانتيس نو، (7) مورد ستايش اهل ادب قرار گرفت، (8) برخي وي را همسنگ و هم طراز " شكسپير "، (9) اديب نامدار انگليسي، شناختند، برخي هم شكسپير را متأثر از وي انگاشتند. (10) در اهميت و ارزش علم، ‌به ويژه علم جديد تا توانست سخن گفت و به نگارش رساله و مقاله پرداخت تا آنجا كه پيامبر علم جديد - البته نه عالم - خوانده شد. (11) مخالف و ضدّ مابعدالطبيعه بود، ‌ولي به تأمّلات فلسفي - به معني عام كلمه - عشق مي ورزيد. به روايتي سي (12) و به روايتي ديگر سي و نه (13) اثر فلسفي از خود به يادگار گذاشت. نقّادي چيره دست بود، ‌تقريباً از تمام فلاسفه خرده گرفت و بر نظام هاي مختلف فلسفي انتقادات سختي وارد كرد، و در اين باب كتابي به نام ردّ فلسفه ها (14) نگاشت. بيش از همه، منطق ارسطو را مورد انتقاد قرار داد، ‌آن را نه تنها بي حاصل، بلكه مضرّ و زيانمند نيز قلمداد كرد. در مقابل آن و براي ارائه ي منطق خود، كتاب ارغنون نو (15) را به رشته ي تحرير درآورد كه در بيداري انديشمندان " دوره ي تجديد حيات فرهنگي و ادبي اروپا " سهم زيادي داشت. خلاصه، فلسفه اش مورد توجه برخي از فيلسوفان قرار گرفت، " لايب نيتس "، " هيوم " و " كانت " عظمتش را تصديق كردند (16) و افكار فلسفي اش در پيدايش دانش، فرهنگ و تمدّن جديد و جريان هاي فلسفي بعد از خود جدّاً مؤثر افتاد و احياناً مورد ستايش واقع شد، تا آنجا كه وول (17) جهان را مديون وي شناخت و مبادي فكري اش را عاقلانه و حيات بخش انگاشت. (18) " فلسفه ي تحصّلي " (19) اروپا از وي بهره مند شد، ‌در " فلسفه ي تجربي " (20) انگلستان از خود اثري عظيم بجا گذاشت، تا آن اندازه كه مي توان او را پدر فلسفه ي تجربي انگلستان ناميد. فلسفه ي " اصالت نفع " (21) بنتام (22) از وي متأثر شد و فلسفه ي " اصالت عمل " (23) آمريكا نيز از انديشه هاي وي مايه گرفت و خلاصه همچنان كه " مكولي " (24) توجه داده: به واسطه ي آثارش عقل هايي را به حركت درآورد كه جهان را به حركت درآوردند. (25) ماديّون جديد نيز به ستايشش پرداختند، " ماركس " او را بنيانگذار حركت " ماده گرايي جديد " انگاشت. (26) " انگلس " (27) نيز از وي ستايش ها كرد. (28) خلاصه، ‌او فيلسوفي بزرگ بود و در ابواب مختلف فلسفه سخن گفت. يكي از ابواب مهم آن طبقه بندي علوم است، كه موضوع مقاله ي ماست؛ و از آنجا كه او طبقه بندي خود را مبتني بر قواي نفساني كرده است ما پيش از طرح موضوع، يادداشت مطالب ذيل را درباره ي نفس و قواي آن لازم مي دانيم.
اولاً - در آثار او اغلب واژه هاي نفس ناطقه، (29) نفس انساني، (30) ذهن، (31) به جاي يكديگر به كار رفته است.
ثانياً - او دو گانگي نفس و بدن را پذيرفته و همچنين ميان نفس انساني و حيواني فرق نهاده، تا آنجا كه آن دو را دو نوع كاملاً متباين تشخيص داده است، نه مراتب و درجات مختلف شيء واحد. (32) چنان كه نفس انساني را لاهوتي شناسانده كه از نفخه ي الهي نشأت گرفته است و نفس حيواني را ناسوتي شناسانده كه تنها از آب و خاك سرشته شده است. (33)
ثالثاً - براي نفس انساني قوايي قايل شده است: حافظه، (34) متخيّله، (35) عاقله، (36) فاهمه، (37) اراده (38) و شهوت؛ (39) و آنها را حاكي از مراتب و درجات فعاليّت نفس دانسته و از اين قوا، سه قوّه ي اولي را مهم تر شناخته و چنان كه خواهيم ديد علوم را بر طبق آنها طبقه بندي كرده است.
رابعاً - درباره ي ماهيت و جوهريّت نفس ناطقه و فنا و بقاي آن به تأمّل نپرداخته و همچنان كه انتظار مي رفت و حكمتش ايجاب مي كرد اين گونه مباحث را از قلمرو فلسفه حذف و در حوزه ي ايمان قرار داده و به " الهيّات مقدّس و منزل " (40) ارجاع كرده است.
خامساً - به نظر مي نمايد او علوم را بدين جهت طبق قواي نفس انسان طبقه بندي كرده، كه او را نفخه ي الهي، چراغ خداوندي، مستعدّ پذيرش نقش كلّ جهان، (41) و در نتيجه منبع تمام علوم مي شناخته است.

طبقه بندي علوم

اشاره شد كه يكي از ابواب مهم فلسفه ي بيكن طبقه بندي علوم ( به اصطلاح دقيق تر طبقه بندي معارف بشري ) است، كه در كتاب پيشرفت دانش (42) اجمالاً‌ و در كتاب فزوني و ارجمندي دانش (43) تفصيلاً بدان پرداخته است، و ما در اينجا به اختصار، در حدّ يك مقاله، به گزارش آن مي پردازيم. گفته شد او علوم را بر طبق سه قوّه ي مهم نفس، يا ذهن، بر سه طبقه ي بزرگ تقسيم كرده است.
الف: تاريخ، كه مربوط به حافظه بوده و موضوعش حادثه ها و پديدارهاي جزئي است، كه از واقعيّت عيني برخوردارند. اين حوادث در حافظه صرفاً نگهداري مي شوند. مقصود اينكه حافظه تنها خزانه ي آنهاست، نه منبع و منشأ آنها.
ب: شعر، كه مربوط به متخيّله بوده و موضوعش امور و حوادث مخترع است، كه از واقعيّت عيني بي بهره اند و متخيّله منبع و منشأ آنهاست. شايسته ي توجه است كه مقصود از آن فنّ شاعري نيست، بلكه پديد آوردن جهاني است از اشياي مصنوعي به شباهت اشياي حقيقي. و چون شعر از متخيّله نشأت مي گيرد، از قيد و بند قوانين ماده آزاد بوده و در نتيجه ممكن است آنچه را كه در طبيعت آن را پيوسته است بگسلد و آنچه را كه گسسته است بپيوندد.
ج: فلسفه، كه مربوط به عاقله بوده و موضوعش تصورات و قوانين كلّي اشياء است، كه با روش استقرايي از حوادث و امور جزئي اتّخاذ شده اند. بنابراين، تاريخ يا حداقل برخي از اقسام آن زمينه ي فلسفه است. او براي هر يك از طبقات مذكور اقسامي قايل شده و هر قسمي را نيز باز به اقسامي تقسيم كرده است.

اقسام تاريخ:

اقسام تاريخ عبارتند از: تاريخ طبيعي، (44) تاريخ مدني، (45) تاريخ روحانيّت، (46) تاريخ ادبيات. (47)

تاريخ طبيعي نيز بر سه قسم است

1. تاريخ مخلوقات معتاد، ‌كه بر طبق عادت و نظام معمول طبيعت وجود يافته اند، مانند اغلب كاينات جوّي و حوادث برّي و بحري و عناصر ساده و مركّبات و مواليد. به نظر وي، اين قسم از تاريخ توسعه و تكامل يافته است.
2. تاريخ عجايب و غرايب، كه از نظام معتاد و معمول طبيعت منحرف شده، مستثني هاي انواع متداول بوده و به اصطلاح " عجايب المخلوقات و غرايب الموجوداتند ". به نظر وي، مطالعه در اين قسم تاريخ بسيار سودمند و لازم است، ولي در اين خصوص كار شايسته اي انجام نيافته و در نتيجه ناقص مانده است. (48) شنيدني است، با وجود اين، ‌او بحث در معجزات انبياء و كرامت اولياء را كه خارج از روال معمول طبيعت مي نمايند و به اصطلاح خارق العاده هستند، هوشمندانه از حوزه ي فلسفه خارج دانسته است. (49)
3. تاريخ هنر، يعني طبيعت تغيّر يافته. به نظر وي، در اين زمينه نيز مطالعه ي كافي به عمل نيامده است. (50)

تاريخ مدني نيز بر سه قسم است

خاطرات يا تاريخ مقدّماتي، (51) آثار باستاني (52) و تواريخ كامل. (53) او اين سه قسم تاريخ را با سه نوع تصوير يا تنديس ناقص، مسخ شده، و كامل مقايسه كرده است: خاطرات، تاريخ ناقص يا پيش نويس هاي ابتدايي و ناپخته ي تاريخ اند. آثار باستاني، تاريخ مسخ شده يا بقايايي از تاريخ اند، كه اتفاقاً از دست حوادث زمان سالم جسته اند. امّا تواريخ كامل، همان تواريخ مدوّن اند، كه بر حسب موضوعاتشان بر سه قسم تقسيم مي شوند: تاريخ ايام، يعني شرح وقايع به ترتيب تاريخ؛ شرح احوال؛ و روايات و اخبار. قسم اول كامل ترين اقسام، و در عظمت و اهميّت حايز مقام اول، در نفع و فايده در مقام دوم، و در صدق و خلوص در مقام سوم است. (54)
تاريخ روحانيّت هم - علاوه بر اقسام سه گانه ي تاريخ مدني كه مذكور افتاد - اقسامي دارد:
تاريخ معابد، (55) كه به گزارش ازمنه و ادوار معابد، مثلاً كليساها، مي پردازد؛ تاريخي (56) كه درباره ي نبوّات و تحقّق آنها سخن مي گويد؛ و تاريخ عنايات الهي (57) كه موضوعش هماهنگي موجود ميان اراده ي پنهان و آشكار خداوند است. به نظر وي، در قسم اول هيچ گونه نقص قابل ذكري مشاهده نمي شود؛ قسم دوم ناقص است؛ و قسم سوم از قلم نيفتاده و مورد غفلت واقع نشده، ‌امّا قسمت معظّم آن همچنان مبهم است.
تاريخ ادبيات، كه به بحث در الفاظ و عبارات مي پردازد، بر سه قسم تقسيم مي شود. زيرا بحث آن يا درباره ي نطق ها و سخنراني ها، ‌يا درباره ي رساله ها و نامه ها، يا در خصوص كلمات قصار و امثال است. او تاريخ ادبيات را از ضمايم تاريخ به شمار مي آورد. (58)

اقسام شعر

شعر، علاوه بر اقسامي كه ميان آن و تاريخ مشترك است، مانند " تاريخ ايام ساختگي "، (59) " شرح احوال ساختگي "، (60) " رسالات ساختگي "، (61) اقسام مخصوصي نيز دارد كه عبارتند از: شعر نقلي، (62) شعر نمايشي، (63) شعر كنايه اي، (64) يا تمثيلي. (65) شعر نقلي، تقليد محض تاريخ است، كه با مبالغه ي بسيار به گزارش جنگ ها، ‌صلح ها، ‌عشق ها، و أحياناً به تعريف و توصيف جامعه ها مي پردازد. شعر نمايشي، تاريخ ديدني است، كه گذشته را همچون حال نمايش مي دهد. شعر كنايه اي يا تمثيلي، براي رساندن منظور يا مفهوم خاصي به كار گرفته مي شود، ‌و در واقع نوعي حكمت تمثيلي است كه در زمان باستان معمول و رايج بوده و به وسيله ي آن نكات دقايقي را كه بالاتر از فهم عامّه قرار داشته ارائه مي دادند. از اينجاست كه بيكن براي اسطوره ها و افسانه هاي باستاني حكمتي پنهان قايل شد و به كشف آن همّت گماشت و در آثار فلسفي اش مسئله ي وجود حكمت نهان را در داستان ها و افسانه ها مورد توجه قرار داد. (66) البته شعر تمثيلي استعمال ديگري نيز دارد كه مغاير با نوع مذكور است. زيرا آن براي آشكار ساختن امري به كار مي رفت، ولي اين براي پنهان كردن اموري به كار مي رود كه آشكار ساختن آنها مصلحت نيست، مثلاً اسرار و رموز ديني، سياسي، يا فلسفي، كه در داستان ها و تمثيلات گنجانده مي شوند. به نظر وي، در اين قسم از علوم كه شعر است نمي توان از نقصي سخن گفت. (67)

اقسام فلسفه

همچنان كه گفته شد، ‌فلسفه مربوط به عاقله است؛ منشأش نور طبيعت، يعني حس و عقل، و موضوعش خدا يا طبيعت يا انسان است. بنابراين، سه قسم مي شود: فلسفه ي الهي، (68) كه موضوعش خداست، فلسفه ي طبيعي، (69) كه موضوعش طبيعت است و فلسفه ي انساني، (70) كه موضوعش انسان است.
شايسته ي ذكر است كه بيكن جز اقسام سه گانه، به قسم ديگري از فلسفه نيز قايل بود كه آن را مبنا و نياي مشترك همه ي علوم قرار داد و " فلسفه ي اولي " (70) نام نهاد و معتقد شد كه نسبت فلسفه ي اولي به ساير اقسام فلسفه همچون نسبت تنه ي درخت است به شاخه هاي آن. (72) بدين ترتيب، ارتباط علوم، بلكه وحدت آنها را در اصل مورد تأكيد قرار داد. امّا بايد توجه داشت كه فلسفه ي اولاي وي با فلسفه ي اولاي متداول متفاوت است. زيرا چنان كه مي دانيم، موضوع فلسفه ي اولاي متداول " موجود من حيث هو موجود " است، ‌در صورتي كه موضوع فلسفه ي اولاي او مبادي و اصول معيّني است كه مشترك ميان علوم، يعني مبادي مشترك همه ي آنهاست، از قبيل:
1. اگر دو مقدار برابر با دو مقدار نابرابر جمع شوند، حاصل جمع نابرابر خواهد بود.
2. دو مقدار برابر با مقدار سوم با هم برابرند.
3. هر چيزي دگرگون مي شود امّا چيزي نابود نمي شود. يعني مقدار طبيعت ثابت است، نه چيزي بدان افزوده مي شود و نه چيزي از آن كاسته مي شود. (73) او علاوه بر مبادي مذكور، بحث در امكان، امتناع، ‌وجود و عدم، چندي، همانندي، ناهمانندي و امثار آن را - البته نه به عنوان مفاهيم منطقي، ‌بلكه به عنوان خصوصيات واقعي اشياء - نيز از مباحث فلسفه ي اولي به شمار آورده است. (74)

فلسفه ي الهي

او اين قسم فلسفه را كه محصول عقل انسان است، " الهيّات طبيعي " (75) نيز ناميد و در مقابل " الهيات منزل و مقدّس " قرار داد، كه قسيم فلسفه و حاصل وحي و الهام است و ميان آنها دقيقاً فرق گذاشت، كه بيان آن از حوصله ي مقاله ي ما خارج است. مقصود وي از فلسفه ي الهي آن نوع معرفت به خداوند است كه به وسيله ي نور طبيعت و تفكّر در مخلوقات به دست مي آيد و در واقع علمي است كه درباره ي وجود خدا و طبيعت او، از اين حيث كه در مخلوقات تجلّي يافته، بحث مي كند. البته بحث در خصوص فرشتگان و ارواح را نيز به دنبال دارد. و چون وسيله ي آن نور طبيعت و تفكّر در مخلوقات است فقط ملحدان (76) را هدايت مي كند، امّا درباره ي احكام دين چيزي نمي تواند بگويد، زيرا نور طبيعت تنها وسيله ي اقناع و ارشاد ملحدان است، تا به وجود خداوند اعتقاد يابند، ‌ولي در طبيعت نوري گسترده نيست، ‌تا اراده و اطاعت حقيقي خدا را آشكار سازد. (77) خلاصه، به نظر وي اين علم مي تواند الحاد را ردّ كند و ضرورت وجود و قبول علت نخستين را مدلّل سازد. زيرا اگر چه انسان به هنگام كشف علل ثانوي، غالباً چنان شيفته ي آنها مي شود كه ديگر وجود علت نخستين را ضرورت نمي داند، امّا پس از تأمل در مي يابد كه همين اتّصال علل شاهد صريح و گواه گوياي وجود علت نخستين، يعني خداوند است. الحاصل، فلسفه ي سطحي ذهن انسان را به الحاد سوق مي دهد، امّا تعمّق در فلسفه او را به وجود خداوند هدايت مي كند. (78)

فلسفه ي طبيعي

او به اين قسم فلسفه - كه گفته شد موضوعش طبيعت است - بيش از ساير اقسام فلسفه دل بسته، تا آنجا كه آن را برتر از همه ي علوم از جمله رياضيّات انگاشته و همچون كلمه ي الهي شفاي خرافات و غذاي پسنديده ي ايمان شناخته و در كتب و رسالاتش به كرّات اظهار تأسف كرده كه در ادوار مختلف به فلسفه ي طبيعي توجه شاياني نشده و هرگز به طور جدّي مورد بحث قرار نگرفته و در نتيجه توسعه و تكامل نيافته و همچنان ناقص مانده است. (79) شنيدني است كه او فلسفه ي طبيعي خود را هم ناقص دانسته و براي تفسير مشروع طبيعت نابسنده خوانده، ولي در عين حال آن را بر ساير فلسفه هاي طبيعي ترجيح داده است. (80)

اقسام فلسفه ي طبيعي

فلسفه ي طبيعي اقسامي دارد و نخست بر دو قسم نظري (81) و عملي (82) تقسيم مي شود. زيرا فلسفه ي طبيعي يا به جست و جوي علل يا به توليد معلولات مي پردازد؛ در صورت اول " فلسفه ي طبيعي نظري " يا علم طبيعي، و در صورت دوم " فلسفه ي طبيعي عملي " يا " تدبير (83) طبيعي " پيدا مي شود. فلسفه ي طبيعي نظري هم بر دو قسم انقسام مي يابد: فيزيك و متافيزيك، يعني علم الطبيعه و مابعدالطبيعه. موضوع فيزيك علل فاعلي و مادي اشياء است. بايد توجه داشت كه علت مادي وي، نه هيولاي ارسطو و نه اتم ذيمقراطيس است. زيرا او نه هيولاي ارسطويي (84) و نه اتم ذيمقراطيس را پذيرفت، (85) و بلكه مقصود وي از آن، ‌اجزاي به وجود آورنده ي جسم، يعني اجزايي است كه جسم از آنها تشكّل يافته است. (86)
علت فاعلي وي هم، نه معطي وجود است و نه مفيد حركت، بلكه منظور پديدار پيشيني است، ‌كه باعث پيدايش تغيّر در اشياء است. چنان كه ملاحظه مي شود، او برخلاف، ‌مشائيان، ‌بكلّي علل غايي را از فيزيك حذف كرد. زيرا آن را نه تنها بي حاصل، بلكه زيانمند وگمراه كننده نيز مي پنداشت. (87)
موضوع متافيزيك علل غايي و صوري اشياء است. مقصود از علت غايي همان معناي متداول، ‌يعني " مالأجله الشيء " است. بايد توجه داشت با اينكه او بحث از علل غايي را در متافيزيك روا دانست و از مباحث اين علم به شمار آورد، ولي آن بخش مابعدالطبيعه را كه درباره ي علل غايي بحث مي كند بي اعتبار و بي اهميت تلقي كرد، (88) به طوري كه گويي مي خواهد اين گونه مباحث را به كلّي از فلسفه ي طبيعي حذف كند. البته با وجود اين، بحث غايت را در مورد افعال انسان ( افعال ارادي ) جايز مي داند. (89) اين هم گفتني است كه او اهميت بحث در غايت را در حكمت الهي انكار نكرده و همچنان كه برخي از اهل نظر اظهار كرده اند: با اينكه بحث از علل غايي را در علم طبيعي و مابعدالطبيعي بي حاصل انگاشته، ولي منكر اين نبوده كه سير طبيعت بيانگر يك غايت الهي است. (90)
بنابراين، مي توان گفت بحث متافيزيك فقط در صور اشياء است. امّا بايد توجّه داشت كه صورت مصطلح وي‌، نه صورت افلاطوني، و نه صورت ارسطويي و مشايي است. زيرا صورت افلاطوني موجودي مجرّد و مفارق از ماده است، و بيكن به چنين موجودي قايل نبوده و حتي مي توان گفت جز خدا به موجود مجرّدي عقيده نداشته است. صورت ارسطويي هم نيست. زيرا صورت ارسطو عامل فعّال حركات طبيعي و جزء متعيّن جسم است كه به هيولاي نامتعيّن و ساكن بالذات كه جزء ديگري است تعيّن و حركت مي بخشد، ‌در صورتي كه بيكن تركيب جسم را از هيولي و صورت قبول نداشت، چرا كه آن با روش ثبوتي وي قابل اثبات نبود. پس صورت مصطلح وي چيست ؟ به درستي و روشني معلوم نيست. او با تعابير مختلف به تعريف صورت پرداخته، و همين اختلاف باعث ابهام شده است. براي نمونه گاهي گفته: صورت شيء قانون شيء است، مثلاً صورت حرارت قانون حرارت است. (91) گاهي گفته، صورت يك طبيعت امري ذاتي است و طبيعت با حضور آن حاضر و با غياب آن غايب است. (92) گاهي صورت شيء را تجلّي ذاتي و طبيعت فعّال آن شناسانده كه كيفيّات خاص شيء از آن نشأت مي گيرند. (93) و گاهي هم صورت شيء را طبيعت نهان آن تعريف كرده است. (94) و بالاخره، گاهي هم صورت شيء را تعريف شيء دانسته است. (95) ملاحظه شد كه عبارات و تعريفات مختلف است و در نتيجه مقصود به روشني معلوم نيست. آقاي " فولتون " (96) نظر داده كه در فلسفه ي بيكن كلمات صورت، (97) طبيعت، (98) علت، (99) و قانون، (100) قابل تبديل به يكديگرند، (101) يعني معني واحدي دارند. به نظر مي آيد اين نظر درست باشد. بنابراين، اگر بگوييم مقصود بيكن از صور، قوانين كلّي و ازلي و ابدي و لايتغيّر اشياء است چندان راه خطا نرفته ايم. شنيدني است به عقيده ي وي علم به اين قوانين براي انسان ها تنها از طريق تجربه و استقراء ممكن است، يعني اينكه علم مستقيم انسان به اين امور ناممكن و طريقه ي ارباب كشف و شهود مردود است. البته خداوند كه معطي و صانع صور است مستقيماً به صور علم دارد. (102)

اقسام فلسفه ي طبيعي عملي

فلسفه ي طبيعي عملي كه در معني مورد اعمال فلسفه ي طبيعي نظري است بر دو قسم است: قسم اول مكانيك است، كه مورد اعمال فيزيك است. قسم دوم سحر است، كه مورد اعمال متافيزيك، ‌يعني - چنان كه اشاره شد - قوانين كلّي و سرمدي و لايتغيّر اشياء، است. به احتمال قوي منظورش از اطلاق سحر به بخش عملي متافيزيك، اشاره به نتايج عملي شگفت آور اين علم است (103) و مي خواهد بگويد كشف قوانين كلّي و سرمدي و لا يتغيّر طبيعت و به كارگيري آنها در عمل نتايجي به بار مي آورد كه همچون عمل ساحران و جادوگران شگفت انگيز و بهت آور است. مثل تبديل سيم به زر، پيري به جواني و امثال آنها. (104)

ذيل فلسفه ي طبيعي

او برخلاف ارسطو و پيروان وي، كه رياضيّات را علمي مستقلّ مي شناختند و از اقسام فلسفه ي نظري به حساب مي آوردند، ‌استقلال علوم رياضي را قبول نكرد، ولي در عين حال منكر اهميت آن نشد و حتي قول ذيمقراطيس و فيثاغورث را كه اولي براي مبادي نخستين اشياء، يعني اتم ها، ‌شكل قايل شد و دومي اعداد را مبادي اشياء پنداشت بي وجه ندانست.
با همه اينها، چنان كه اشاره شد، ‌رياضيّات را علمي مستقلّ نشناخت، بلكه وسيله اي و كمكي براي علوم طبيعي، اعمّ از فيزيك و متافيزيك پنداشت و در ذيل اين علوم قرار داد. البته با متافيزيك سازگارتر انگاشت، زيرا موضوع رياضيّات در انتزاعي بودن با متافيزيك مناسب تر است. (105)

اقسام فلسفه ي انساني

اين قسم فلسفه كه موضوعش انسان است بر دو قسم تقسيم مي شود. زيرا، يا انسان را به عنوان فرد مطالعه مي كند يا به مطالعه ي انسان در جامعه مي پردازد. اولي " انسان شناسي " (106) و دومي " فلسفه ي اجتماع (107) يا سياست " ناميده مي شود.

انسان شناسي نيز بر دو قسم تقسيم مي شود

علم به بدن، و علم به نفس يا ذهن.

علم به بدن نيز اقسامي دارد

" علم پزشكي "، (108) كه مربوط به سلامت بدن است؛ " علم آرايش "، (109) كه مربوط به زيبايي است؛ " علم پهلواني "، (110) كه مربوط به زورمندي است؛ و " هنرهاي زيبا "، (111) كه مربوط به لذّات حواسّ است. (112)
علم به نفس نيز بر دو بخش تقسيم مي شود: علم به جوهر يا طبيعت نفس، و علم به قوا و افعال آن. چنان كه قبلاً مذكور افتاد، او بحث در جوهر يا طبيعت نفس را در فلسفه روا ندانست و آن را مخصوص " الهيّات منزل و مقدّس " انگاشت، امّا بحث در قوا و افعال نفس را از مباحث فلسفه به شمار آورد و با روش علمي قابل تحقيق شناخت، و چنين نگاشت: " بحث در اعمال قوّه ي فاهمه ي نفس، علم منطق، و بحث در اعمال قوّه ي اراده و شهوت، علم اخلاق را به وجود مي آورد. (113) بنابراين، مي توان گفت: موضوع منطق اعمال قوّه ي فاهمه و موضوع اخلاق اعمال قوّه ي اراده و شهوت است.

منطق

او منطق را " علم عقلاني " خواند و كليد علوم و فنون ديگر شناخت، و به قول ارسطو استشهاد كرد كه: " دست ابزار ابزارها و ذهن صورت صورت هاست ". (114) و چون نظر وي در منطق، برخلاف معمول، بيشتر روي كشف حقيقت است نه بيان و سنجش آن، بنابراين در نظام فكري وي مطالعه ي اشتباهات و خطاها يا بت هاي ذهن انسان - كه ذهن را از كشف حقيقت باز مي دارند - اهميت خاصي دارد، ‌و شرط اول تحقيق و كشف حقيقت به شمار مي آيد، ‌و در واقع به منزله ي آسيب شناسي تجربي ذهن است. و لذا در اين باره بسيار انديشيده و فراوان سخن گفته و اقسام خطاها و بت ها و علل و عوامل پيدايش آنها را به تفصيل شرح داده است (115) و حقّاً به خوبي از عهده ي آنها بر آمده است، و چنان كه كندياك (116) خاطر نشان ساخته: هيچ كس بهتر از وي علل اشتباهات بشر را نشناخته است. (117)

فنون منطق

او منطق را بر چهار " فنّ عقلاني " (118) تقسيم كرده است: فنّ تحقيق و اختراع، (119) ‌فنّ امتحان و قضاوت، (120) فنّ نگه داري، (121) و فنّ انتقال. (122) زيرا انسان اولاً به اختراع چيزي مي پردازد، ثانياً درباره ي آن به قضاوت مي نشيند، ‌ثالثاً آن را حفظ مي كند و نگه مي دارد، ‌رابعاً به ديگران انتقال مي دهد. فنّ اختراع بر دو قسم است: اختراع علوم و فنون، اختراع استدلالات لفظي و قياسات صوري. به نظر وي، قسم اخير در واقع اختراع نيست. زيرا اختراع كشف چيزي است كه ما نمي دانيم، ‌نه بيان مجدّد و مكرّر آنچه مي دانيم. (123) بنابراين و با توجه به آنچه قبلاً اشاره شد - كه نظر وي در منطق بيشتر روي كشف حقيقت است، نه بيان آن - مي توان گفت منطق، به معني درست كلمه يا استقراي او - كه آن را استقراي علمي خوانده -، همين فنّ اختراع علوم و فنون است كه آن را تفسير طبيعت نيز ناميده است. (124) و لذا به اين فنّ اهميت زيادي داده، ولي آن را ناقص خوانده است. (125) زيرا منطق متداول بيشتر به قياس اعتبار داده است - كه به عقيده ي وي به درد بيان حقيقت مي خورد، نه كشف آن - و استقراي سنّتي نيز بي اعتبار است، زيرا به موارد مثبت اكتفا مي كند، و از موارد منفي غفلت مي ورزد. (126) بنابراين، او براي جبران اين نقص و تكميل و اصلاح منطق، كتاب ارغنون نو را به رشته ي تحرير درآورد، از منطق متداول كه همان منطق ارسطو بود، ‌خرده گرفت. بر قياس منطقي و استقراي سنّتي انتقادات سختي وارد آورده، و شرايط استقراي خود را - كه گفته شد آن را استقراي علمي خوانده است - به تفصيل گزارش داد.

فنّ امتحان و قضاوت

اين فنّ، ‌چنان كه اشاره شد، ‌فنّ نقد و ارزيابي نتايج اختراع است، به اين صورت كه انسان به نظم و ترتيب يافته ها و پذيرفته هاي خود مي پردازد تا ارتباط آنها را با شرايط حقيقت بسنجد و بدين ترتيب حق را از باطل تشخيص دهد. (127) چنان كه ملاحظه مي شود، اين همان منطق متداول است كه درباره ي قواعد استدلالات و شرايط قياسات بحث مي كند و در نظر وي اهميت چنداني ندارد.

فنّ نگهداري

فنّ حفظ يافته ها و پذيرفته هاست. در اينجا انسان خود را پرورش مي دهد، تا آنچه را يافته و پذيرفته حفظ كند، و در نتيجه به مطالعه و قواعد زبان و بيان احتياج مي يابد.

فنّ انتقال

مقصود از آن، انتقال علوم و فنون به ديگران است، كه مستلزم مطالعه در قواعد زبان و فصاحت و بلاغت است. (128) به نظر مي آيد، نظر آقاي آنتني درست باشد كه نوشته است: منطق بيكن به نخستين دوره ي علوم در قرون وسطي، يعني صرف و نحو و معاني و بيان و منطق شباهت بسياري دارد. (129)

اخلاق

موضوع اخلاق خير است و خير اقسام و درجاتي دارد؛ به اعتباري به خير ظاهري (130) و خير واقعي، (131) و به اعتباري ديگر به خير فردي (132) و خير اجتماعي (133) تقسيم مي شود. او خير واقعي را بر خير ظاهري و خير اجتماعي را بر خير فردي ترجيح داد. خير ظاهري را مادر خواهش، (134) خير واقعي را مادر فضيلت، (135) خير فردي را خير خودي، (136) و خير اجتماعي را انسان دوستي (137) و صفت الوهيّت خواند و نوشت: انسان بدون اين صفت يك شيء فضول و شرير و نكبت بار بوده و بهتر از حشرات موذي نيست. (138)

اقسام اخلاق

شايسته ي توجه است كه او اخلاق را به اعتباري بر دو بخش تقسيم مي كند: بخشي درباره ي طبيعت خير سخن مي گويد، و در ضمن به ارائه ي اسوه ها و نمونه ها (139) مي پردازد، كه جاي آن در عالي ترين صورتش دين است كه از جانب خداوند است، نه فلسفه كه حاصل عقل انسان است. بخش ديگر در خصوص تربيت نفس بحث مي كند و به ارائه ي قواعد و احكام و تعليم فضايل اهتمام مي ورزد، ‌تا بدين وسيله انسان ها را به مقامات اهل فضايل، يعني همان اسوه ها برساند. (140)
گفتني است با اينكه او از اخلاق مسيحيّت ستايش ها كرده و در هر فرصتي خود را معتقد و مؤمن به آن نشان داده، (141) از ماكياولي (142) نيز به نيكي نام برده و عقيده اش را ستوده، چنان كه نوشته است: « ما بيشتر مديون ماكياولي و كساني هستيم كه مي نويسند: انسان چه مي كند، ‌نه اينكه چه بايد بكند، زيرا ممكن نيست هوشياري مار را با بي آزاري كبوتر جمع كرد، (143) مگر دقيقاً از همه ي خصوصيات مار، از قبيل پستي، خزيدن، ‌رواني و نرمي، حسد، نيش و امثال آن، ‌يعني از تمام صور و طبايع شرّ آگاه باشيم، ‌زيرا بدون اين، فضيلت بي دفاع و بي حفاظ خواهد بود ». (144)

فلسفه ي اجتماع

اين فلسفه، خيري را در مورد بحث قرار مي دهد كه از اجتماع عايد انسان مي شود و بر سه قسم است. زيرا خير مذكور يا از معاشرت همگنان و همكاران به دست مي آيد، يا كمكي است كه انسان در امور عملي يعني مشاغل، از جامعه مي گيرد، يا امنيت و مصونيّت از آسيب و زيان است، كه از بركت حكومت بدان نايل مي شود. بنابراين، سه نوع حكمت يا تدبير پيدا مي شود: " حكمت معاشرت "، (145) " حكمت معاملت "، (146) و حكمت در امور مربوط به حكومت. (147) حكمت نوع اول در دو نوع اخير تأثير دارد. (148) ما در اينجا بحث خود را پايان مي دهيم، زيرا همين اندازه را براي يك مقاله بسنده مي دانيم. كساني كه بخواهند بيش از اين درباره ي اين امور به مطالعه بپردازند به دو كتاب مهم بيكن: پيشرفت دانش و فزوني و ارجمندي دانش مراجعه فرمايند.

پي نوشت ها :

1. francis Bacon.
2. Sorely, A History of British Philosophy to 1900, Chap. 2, p. 16.
3. D Alembert Jean Lo Rond.
4. Durant, the Story of Philosophy, P. 142.
5. Sorely, Ibid.
6. The Essays.
7. The New Atlantis.
8. Haight, introduction to Essays & New Atlantis p. XCI.
9. Shakespear , William (1594 - 1616)، نويسنده و سراينده ي سرشناس انگليسي.
10. رجوع کنيد به صورت گر، تاريخ ادبيات انگليسي، بخش دوم، سده ي شانزدهم تا هفدهم، فصل پنجم، ص 35.
11. Cranston, the Encyclopedia of Philosophy, Vol. 1, p. 237.
12. The Encyclopedia American.
13. Rossi, francis Bacon, from magic to Science, p. 80.
14. Bacon, The Refutation of Philosophies.
15. Bacon, The New Organon.
16. Sorely, Ibid, p. 34.
17. Whewell.
18. Church, Bacon, p. 188.
19. Church, Bacon, p. 188.
20. Empiricism.
21. Utilitarianism.
22. (Jeremy (1748 - 1832
23. Pragmaticism.
24. (Lord Macauley(1859- 1800 : مورّخ و سياستمدار انگليسي است. درباره ي بيکن مقاله اي نوشته و از وي انتقاد کرده است. مراجعه شود به : Francis Bacon Selections with Essays, p. 11.
25. Ibid.
26. Rosenthal and Vudin, A dictionary of philosophy, p. 44.
27. (Engels (1820-1895 .
28. Ibid.
29. Rational Soul.
30. Human Soul.
31. Mind.
32. Wallace, Francis Bacon, On the Nature of Man, p. 14-15.
33. Ibid; Bacon, Advancement of Learning, p. 118.
بيکن در اين مورد به فقرات 7 و 19 باب دوم سفر تکوين استشهاد کرده که در آنجا به ترتيب چنين آمده است: « خداوند خدا پس آدم را از خاک زمين بسرشت و در بيني وي روح حيات دميد و آدم نفس زنده شد. بگذار آب را پيش بيايد بگذار خاک را پيش بيايد ». Ibid.
34. Memory.
35. Imagination.
36. Reason.
37. Understanding. آقاي " والاس " نوشته است در سرتاسر قرن شانزدهم تا اوايل قرن هفدهم برخي از دانشمندان فاهمه و عاقله را دو قوه ي متمايز نمي شناختند، امّا بيکن ميان آنها فرق نهاد، به اين صورت که فاهمه را قوه ي فهم معاني راستين الفاظ شناخت؛ بنابراين، وقتي تحقّق مي يابد که زبان در کار باشد. ولي عقل يا عاقله به جمع و تفريق نتايج کلّي مي پردازد و در واقع عاقله قوه ي استدلالي و به عبارت ديگر فاهمه استدلالي است. رجوع شود به:
Wallace,, Ibid, p. 96-97.
38. Will.
39. Appetite. شهوت به معني عام کلمه.
40. Sacred and inspired theology.
41. Bacon, Ibid, p. 5.
42. The Advancement of Learning يگانه اثر فلسفي بيکن است، که به زبان انگليسي نوشته شده و در سال 1605 يا 1606 انتشار يافته است. او خود اين کتاب را بعداً به لاتيني برگردانيد.
43. De dignitate et augmentis Scientianm. اين کتاب که در واقع شرح و تفصيل کتاب اول است به زبان لاتين نوشته شد و در سال 1623به طبع رسيده است. اين کتاب بعدها به زبان انگليسي با عنوان On the Value and Progress of the Sciences برگردانده شد.
44. Natural history
45. Civil history.
46. Ecclesiastical history.
47. Literary history.
48. Bacon, Ibid, p. 70.
49. Ibid, p. 71.
50. Ibid.
51. Memorials or Preparatory history.
52. Antiquities.
53. Perfect histories.
54. Ibid, p. 73-74.
55. The history of the Church, by a general name.
56. History of Phrophecy.
57. History of Providence,
58. Ibid, p. 80-81.
59. Feigned Chronicles.
60. feigned Lives.
61. Feigned Epistles.
62. Narrative.
63. Representative.
64. Allusive.
65. Parabolical.
66. Rossi, Ibid.
67. Bacon, Ibid, p. 83.
68. Divine Philosophy.
69. Natural Philosophy.
70. Human Philosophy.
71. Philosophia Prima.
72. Ibid, p. 85.
73. Ibid, p. 86.
74. Ibid, p. 92.
75. Natural theology.
76. Atheists.
77. Ibid, p. 88.
78. Essays of Atheism (16) p. 66; Hoffding, A History of Modern Philosophy, Vol. 1, p. 204.
79. Benjamin, the Philosophy of Francis Bacon, Part 2,p. 78-79; Bacon, New Organon, Book One, Aph. 89, p. 87.
80. Ibid, Aph. 117, p. 107, Aph. 118, p. 108.
81. Speculative.
82. Operative.
83. Nautral Prudence.
84. Ibid, fulton's introduction', p. 17.
85. Ibid, Book Two, Aph. 8, p. 129.
86. Ibid; Quinton, francis Bacon, p. 44.
87. Bacon, Advancement of Learning , p. 98-98.
88. Hoffding, A History of Modern Philosophy, Vol. 1, p. 201.
89. Bacon, New Organon, Book Two, Aph. 2, p. 121.
90. Russel, History of Philosophy, p. 565.
91. Ibid, Book Two, Aph. 17, p. 152.
92. Ibid, Aph. 4, p. 123.
93. Hoffding, Ibid.
94. Bacon, Ibid, Book Two, Aph. 13,p. 142.
95. Hoffding, Ibid, p. 200.
96. Fulton H. Anderson استاد دانشگاه " تورنتو " و ناشر کتاب ارغنون نو.
97. Form.
98. Nature.
99. Cause.
100. Law.
101. Bacon, Ibid, p. 23.
102. Ibid, Book Two, Aph. 15, p. 151.
103. Copleston, A History of Philosophy, Vol. 3, part 2, p. 108.
104. Hoffding, Ibid.
105. Ibid.
106. Anthropology.
107. Philosophia Civils or Political Philosophy.
108. Medicine or art of Cure.
109. Cosmetic or art of decoration.
110. Athletic.
111. Art of Voloptuary.
112. Bacon, Advancement of Learninig, p. 109.
113. Ibid, p. 120.
114. Ibid.
در ترجمه ي عربي کتاب النفس ارسطو ( ترجمه ي اسحق بن حنين ) آمده است: « فالنفس بمنزلة اليدفان اليد آلة و العقل صورة الصور ». ارسطو، النفس، مقالة الثالثه، 8، ص 79.
115. درباره ي بت ها مراجعه شود به کتاب اول ارغنون نو.
116. ( Condillace, Etienne(1780-1715 ; متفکّر معروف فرانسوي .
117. Durant, Ibid, p. 129.
118. The arts intellectual.
119. Art of inquiry of invention.
120. Art of examination of judgment.
121. Art of Costody or memory.
122. Art of elocution or tradition.
123. Bacon, Ibid, p. 122, 127; Quinton, Ibid, p. 51.
124. Bacon, New Organon, Book One, Aphor. 26& Copleston, Ibid, Vol. 3, Par. 11, p. 9. & Gilson, Modern Philosophy, p. 39.
125. Bacon, Advancement of Learning, p. 122-123.
126. Bacon, New Organon, Book One, Aph. 46, p. 51.
127. Bacon, Advancement of Learning, p. 13; Quinton, Ibid, p. 50.
128. Bacon, Ibid, p. 135; Quinton, Ibid.
129. Bacon, Ibid, p. 136; Quinton, Ibid.
130. Apparent good.
131. Real good.
132. Individual good.
133. the good of Communion.
134. Desire.
135. Virtue.
136. the Self good.
137. بيکن مي نويسد يونانيان در اين جا کلمه ي " philanthropia " را به کار برده اند، که واژه ي humanity انگليسي براي اداي معني آن ضعيف مي نمايد. مراجعه شود به : Essay of Goodness (13) p. 50.
138. Ibid.
139. Examplars.
140. Bacon, Advancement of Learning, p. 154; Hoffiding, Ibid, Vol. 1, p. 206.
141. براي نمونه مراجعه شود به: Bacon, Ibid, p. 209.
142. Niccolodi Bernard Machiavelli.
143. اشاره به فرموده ي مسيح عليه السلام است، که فرمود: هان من شما را مانند گوسفندان در ميان گرگان مي فرستم، پس مثل مارها هوشيار و چون کبوتران ساده باشيد. ( عهد جديد، انجيل، انجيل متي، باب دهم، فقره ي 17).
144. Bacon, Ibid, p. 165-166.
145. the Wisdom of Conversation.
146. the Wisdom of negotiation.
147. the Wisdom of state.
148. Ibid, p. 179. & Quinton, Ibid, p. 52.

منابع :
صورت گر، لطفعلي، تاريخ ادبيات انگليسي، بخش دوم، [ بي جا ]، [ بي تا ].
Bacon, Francis, The Advancement of Learning, London, 1973.
Bacon, Francis, The Essays, New York, 1942.
Bacon, Francis, The New Organon, Introduction by Fulton NewYork, 1960.
Bacon, Francis, The Refutation of Philosophies, America, 1966.
Benjamin, The philosophy of Francis Bacon, Translations, Thoughts and conclusions, part. 2.
Church, R. W., Bacon, London, 1909.
Copleston, Fredrick, A History of Philosophy, Vol. 3, Par. 11, NewYork, 1963.
Purant W. The story of philosophy, NewYork, 1962.
Cranston, Mauric, The Encyclopedia of philosophy Vol. 1.
Haight, Gordons, introduction to Essays and New Atlantis.
Hoffding, Harold, A History of Modern Philosophy, Vol 1, NewYork, 1955.
Matheson, P. E. & E. F, Francis Bacon Selections With Essays, by, macaulay & S. R. Gardiner , Britain, 1964.
Auinton, Anthony, Francis Bacon, Oxford University Press, 1980.
Rosenthal. M and Vudin. P. A Dictonary of philosophy.
Rossi, Paolo, francis Bacon, from Magic to Science, Translated from Italian, Britanian, 1968.
Russel, B. History of philosophy.
Sorley, W. R, A History of British Philosophy to 1900, Cambridge, 1965.
Wallace, Karl R. Francis Bacon, On the Nature of Man, London, 1967.

منبع مقاله :
مجله ي دانشکده ي ادبيات و علوم انساني، دانشگاه تهران، شماره هاي 1و 2و 3 و 4، سال 25، پاييز 1367 ش، ص 51-33