نويسنده: حميرا زمّردي




 

روزگاري که دو امپراتوري بزرگ دنيا، ايران و روم بر اريکه ي قدرت تکيه داشتند، عرصه ي پهناوري از سرزمين صحرانشينان عرب از جمله عربستان، حمير، حيره، عدن، حبشه، يمن (1) و ... تحت فرمانروايي، خراجگزاري و حمايت ايرانيان قرار داشت. از سوي ديگر سرزمين اعراب به دليل موقعيت ناشي از نبودن باران هاي مداوم و در نتيجه بي برکت بودن زمين، زمينه ي مهاجرت عرب را به سرزمين آباد و متمدن ايران هموار مي کرد. از اين رو در دوران ساساني طوايفي از تازيان در مناطق گرمسير ايران همچون خوزستان، بحرين، فارس و کرمان سکونت داشتند. مهاجرت اعراب به ايران و مواضع سياسي و فتوحات ايران در سرزمين اعراب، نوعي روابط و پيوستگي هاي تاريخي و فرهنگي ميان اين دو قلمرو را موجب مي شده است. پادشاهان ساساني براي ممانعت از تاخت و تاز يا مهاجرت تازيان به ايران در سرزمين حيره ( غرب عراق کنوني ) دولت عربي دست نشانده اي را به فرمانروايي خاندان منذر به وجود آوردند که در پي آن يمن به متصرفات ايران افزوده شد و روابط تجاري اعراب حجاز با دولت ساساني و فتوحات خسروپرويز در مستملکات روم شرقي اعم از سوريه، فلسطين و قسمتي از آسياي صغير نيز اعراب را به فرهنگ ايراني آشنا و علاقه مند مي کرد. (2)
از طرفي وقتي که شاپور ذوالاکتاف (م. 379 م) زمام حکومت را به دست گرفت گروهي از قبايل عرب را به دليل آزاري که به مردم مي رساندند گوشمال داد و کتف تازيان را سوراخ کرده و به طناب کشيد. (3) بدين ترتيب اعراب همواره با نظر بيم و احترام به ايران و روم مي نگريستند و عظمت آنان براي عرب ضرب المثل بود. (5) استاد محمد محمدي با استناد به قول کريستن سن مبني بر اين که سرچشمه ي بسياري از عقايد اديان شرقي به دين مزدايي مربوط مي شود، تصريح مي کند که بسياري از عقايد زردشتي و اساطير ايراني در ميان اعراب پيش از اسلام منتشر شده بود و ابن قتيبه از ميان اديان رايج پيش از اسلام که در ميان عرب رواج داشته، از دين مجوسي نام مي برد و مي گويد زندقه از مردم حيره در قريش راه يافته است. هم چنين يکي از مستشرقان در بيان عقايد و قصصي که پيش از قرآن در بعضي از اديان شرق رواج داشته بخشي از عقايد و افسانه هاي زردشتي اعم از داستان ها و اعتقادات مربوط به ارداويراف و معراج، درخت طوبي، جن و پري و فرشتگان و ... را در مقايسه با عقايد اسلامي برمي شمرد (5) و ناگفته پيداست کينه ي کهن عرب نسبت به قدرت و اقتدار ايرانيان، علاوه بر مقاصد ديني ايشان در فتوحات، ناشي از انگيزه هاي قومي و عصبيت بوده است. مسعودي (م. 346) نيز از علل غلبه ي اعراب بر ايران، خصلت دلاوري و تسلط اقوام وحشي را بر اقوام متنعم برمي شمارد و خصلت کشورداري و پادشاهي اعراب را به دليل خشونت و افزون جويي دانسته و اين امر را فقط از طريق شيوه ي ديني ممکن مي داند. هم چنين او به نقل از يکي از ملوک چين در تفسير تهاجم اعراب به ايران مي نويسد: « عرب بر مملکتي معتبر و مهم و وسيع و پردرآمد و مالدار چيره شد که مردمش عاقلند و شهرتش جهانگير است. (6) جرجي زيدان، نويسنده عرب نژاد مسيحي نيز به تفصيل به شرح کينه هاي ديرينه ي اعراب نسبت به ايران در برشمردن برخي از انگيزه هاي فتوحات آنان پرداخته است. (7)
با فتوحات پي در پي اعراب در قادسيه، مدائم، جلولا و نهاوند،آيين نوين اسلام اعتقاد به فره ي ايزدي را در هم شکست (8) و با ضعف و تزلزلي که در مواضع سياسي، ديني و عقيدتي موبدان و دولت ساساني راه يافت، شکوه و حشمت خسروان به دست فاتحان عرب درهم شکست و پيروي از انديشه هاي کوتاه و توسعه نيافته ي ديانت زردشتي (9) جاي خود را به يک « همزيستي ثمربخش ميان عقايد ايراني و اسلامي » (10) بخشيد و از اين رهگذر پس از چندين قرن، آثار و شاهکارهاي بزرگ علمي، ادبي و ... ايرانيانِ مسلمان در قالبِ زباني نوين (11) پا به عرصه ي وجود و بازپروري نهاد و از سوي ديگر زبان فارسي و تفکر ايراني در مواضع فرهنگي، علمي و حتي زباني اعراب تأثير فراواني گذاشت.
منابع کهن ايران شناسي، به روايات متعددي از بشارت پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در فتح ايران زمين توسط اعراب اشاره داشته اند. (12) فتوحات عرب عليرغم مقاومت هاي محلي و ايستادگي بعضي از ايالات و اقوام ايراني به سرعت و سهولت انجام گرفت. چنانکه پيشتر اشاره کرديد نظام فئودالي و بينش طبقاتي (13) جامعه ي ايراني پيش از اسلام و چيرگي قوي دستان و زمين داران بر کارگزاران و زيردستان (14) و هم چنين ضعف اخلاقي و فساد موبدان (15) و نيز بي رنگي و نارسايي عقايد و تفکرات زردشتي موجبات دلسردي مردم را فراهم ساخته، زمينه را براي تسلط بيشتر اعراب فراهم مي کرد.
چنانکه برخورد مسالمت آميز خاتون بخارا با سعيد بن عثمان در فتوحات بخارا (16) مؤيد پذيرش سياست و دين جديد از سوي ايرانيان در بعضي از ولايات است.
ابن فقيه همداني (م. بعد از 290) ابن واضح يعقوبي (م. 297)، ابن خردادبه (م. 300)، ابن حوقل (م. 350)، مَقدسي (م. 381) و ابن خلدون (م. 880) هر يک در اخبار جغرافيايي اقليم ها، گزارشات مهمي از مقاومتِ ايرانيان در برابر تهاجم حکومتي و ديني اعراب و مهاجرت آنان به ايران و در نتيجه آميختگي زباني عرب و عجم ( پارسي ) داده اند.
از جمله ي اين اشارات، قولِ يعقوبي درباره ي فتح آبادترين شهرهاي خراسان از جمله هرات در زمان احنف بن قيس در خلافت عثمان است که منجر به سکونت قوم عرب در آنجا شده است. (18) هم چنين او از بخارا که پيوسته از آن دفاع مي شده است ياد مي کند و مي گويد اعراب تا زمان وليد بن عبدالملک به دليل نافرماني مردم بخارا سه بار به فتح آن پرداختند. (19) شرح مقاومت مردم گرگان و ياغي گري آنان در برابر فاتحان عرب نيز از مندرجات روايات اوست. (20) در اشروسنه نيز مردم به مجاورت اعراب راضي نمي شدند و در سيستان آنان را « اَهرمن » مي خواندند و از هم نشيني با آنان به هر بهانه اي که مي شد خودداري مي کردند. (21) ابن فقيه همداني خاطرنشان مي سازد که مردم خراسان اسلام را از روي گرايش و خواهاني پذيرا شدند اما بشارتِ گشودنِ قزوين را که از سرزمين هاي ديلم است، به دستِ فاتحان اسلام نقل مي کند (22) و اين قول حاکي از آن است که فتح اين سرزمين امري بديع و مهم تلقي شده است. هم چنين او در تلخي واقعه ي حمله ي اعراب و درهم شکسته شدن شکوه ديرين پارسيان چنين مي گويد: « کشور مردم فارس در روزگاران گذشته از همه ي ممالک بزرگتر بود و خواسته ها افزونتر داشتند و ساز نبردشان بيشتر بود و عرب خود، آنان را از آزادگان مي خواندند. چه، پارسيان دشنام مي دادند ليکن کسي دشنامشان نمي داد، خدمتکار مي گرفتند و خود خدمتکار کسي نمي شدند تا آن گاه که خداوند اسلام را آشکار کرد بدين گونه آن شکوه ديرين چونان آتشي شد که به خاموشي گرايد و خاکستري که بر باد رود. اين شد که آنان پراکنده شدند و در دوران اسلام از آنان بزرگواري نام آور نماند مگر اين که عبدالله بن مقفع و فضل بن سهل چنين باشند. » (22)
در بعضي از مناطق ايران نيز همچون آذربايجان و فارس برخي مردم آيين اسلام را نپذيرفتند و با قبول جزيه و خراج « اهل ذمه » شدند و بر آيين سابق خود باقي ماندند.
بنا به قول استخري در ذکر اخبار ديار پارس، هنوز زردشتيان پارس دسته بزرگي بودند و آتشکده هاي آنان برقرار بود. (23) اما به دليل فشار و تحقير و آزار، عده اي از مجوسان فارس و خراسان به سيستان و مکران رفتند و بعضي از آنان به ديار هند مهاجرت کردند. (24) برخي نيز با قبول اسلام آزادي خود را به صورت محدود به دست آوردند و به موالي موسوم شدند. (25)
مسعودي تصريح مي دارد که ديلمان و گيلان از نخست، ديني را نپذيرفته و آييني را دوست نداشتند (26) (؟) از اينروست که پس از فتوحات عرب ديالمه با تازيان و تازه مسلمانان طبرستان به جنگ مي پرداختند (27) و اين از شواهد مقاومت ديلميان در برابر اعراب بوده است.
از سوي ديگر بيشتر مردم کرمان در تمام مدت خلافت امويان زردشتي ماندند و زردشتيان فارس دسته ي بزرگي را تشکيل مي دادند چنانکه مرکزيت دين زردشتي و بناي آتشکده ها در آنجا حفظ شده بود. (29) تا آنجا که مقدسي در قرن چهارم هجري مي گويد هنوز آداب گبران در آنجا به کار مي رود. (30)
زادويه مرزبان سرخس، با تسليم مال و دختران شهر براي کنيزي اعراب جان 100 نفر را نجات بخشيد با اين حال باقي مردم و نيز خود او به قتل رسيدند. (30)
طبري در خصوص مقاومت آذربايجان مي گويد شش هزار جنگجو از کوفه به آنجا فرستاده مي شد که هر چهار سال يکبار تغيير مي کردند. (31)
چنانکه اشاره شد اعراب پيش از اسلام از طريق بحرين و خليج فارس و عمان به بنادر جنوبي ايران مهاجرت مي کردند. اما در دوره ي اسلامي از راه کوفه و بصره به ايران مي آمدند و در قرن اول هجري همدان، اصفهان و کاشان محل توجه و تردد و کوچ عرب بود.
قم و خراسان بيش از همه مورد توجه اعراب بود زيرا اقامت در اين نواحي با طرز معيشت اعراب بيابان نشين که به راحتي مي توانستند با شتر در بيابان هاي گرمسير اطراف خراسان و واحه ي مرو رفت و آمد کنند موافق تر مي نمود اما صعود به نقاط کوهستاني و عبور از رودخانه ها براي اَعراب مشکل بود. (32)
خلفا و اُمراي عرب براي انتشار عقايد و تعصبات قومي خود، اعراب را در ممالک مفتوحه منتشر مي کردند و پرچم عرب را در آنجا استوار مي نمودند. (33) به گفته ي بلاذري کوفه و بصره نخستين شهرهايي بودند که پس از اسلام (ق 2 هـ) ابتدا به صورت اردوگاههايي براي استقرار سپاهيان مسلمان و مهاجرين تأسيس شده بودند. (34)
اگرچه فتوحات عرب در آغاز، جنبه ي نشر و ترويج ديني داشت اما رفاه طلبي و تنعم و آميزش با مردمي متمدن، گرايشات متعددي براي اين مهاجرت فراهم مي کرد. آميزش عرب با عجم چه در جهت همسايگي و سکونت اعراب در ايران و چه در زمينه ي خويشاوندي هاي سببي، مايه ي وجود فرزندان و نسل هايي شد که تدريجاً خشونت بدوي و تعصب عربي پدران را از بين برد و سر منشأ روابط و علايقي شد که اعراب را با آداب و فرهنگ ايراني آشنا کرد و موجبات تغيير زبان ايراني و نيز تغيير در زبان و لهجه ي عرب و نگارش تأليفات و ترجمه هاي ارزنده ي ايرانيان، به زبان عربي را فراهم آورد.
اخبار جغرافي نويسان عرب و عجم از مهاجرت اعراب به ايران، مباحث زباني را مطرح مي کند که زبان رايج مردم شهرها و قصبات اين سرزمين وتغييرات زباني ناشي از اختلاط عرب و عجم را به تصوير مي کشد. چنانکه ابن حوقل، زبان اهل ديلم را متشکل از فارسي، ارمني، گيلي و نيز زبان هاي ديگر مي داند و تصريح مي دارد که زبان اهل آذربايجان فارسي است و اگرچه زبان عربي در ميان آنان به کار مي رود اما فقط بازرگانان و زمين داران آن را نيکو مي فهمند و مردم از آن چيزي در نمي يابند. (35)
يعقوبي نيز ضمن آن که در موارد متعدد به آميختگي عرب و عجم در شهرهاي ايران اشاره مي کند، دوره ي مهاجرت اعراب به نواحي مختلف ايران را در زمان خلافت عثمان (م. 35) ذکر مي کند. (36) و منابع تاريخي پيشرفت مهاجرت اعراب را بعد از خلافت معاويه ذکر کرده اند.
از سوي ديگر بنا به سياست فاتحان، گروهي از طوايف ايراني نيز به ممالک عربي مهاجرت کردند. گزارش يعقوبي در قرن سوم هجري، در خصوص بخشي از « باب الشام » بغداد مؤيد اين قول است چنانکه او اهالي اين قلمرو را چنين معرفي مي کند: « ... که مردم آن اهل بلخ و اهل مرو و اهل ختل و اهل بخارا و اهل اسبيشاب و اهل اشتاخنج و اهل کابل شاه و اهل خوارزم مي باشند و براي مردم هر سرزميني، فرمانده و رئيسي است. » (37)
اختلاط عرب و عجم در سفرنامه ي ابن بطوطه (م. 779) به نحوي بيان شده است. او در خصوص مواجهه ي شيخ تبريزي عارف که از او مي پرسد: « جهانگرد عرب هستي؟ » مي گويد: « حاضرين مي گويند بلکه عجم هم » و ادامه مي دهد: « بلي عرب و عجم هر دو ». (38)
هم چنين حمدالله مستوفي (م. 750) در ذيل اخبار عراق ( بصره ) تغييرات زبان عربي درهم جواري زبان فارسي را چنين روايت مي کند: « زبانشان عربي مُغير است و پارسي نيز گويند ». (39)
از طرفي، راه هاي تجاري و بازرگاني بر اين آميزش، قطعاً تأثير به سزايي داشته است چنانکه ابن خردادبه در آغاز قرن چهارم هجري، در معرفي مسير راه بازرگانان يهودي و راذانيه نقل مي کند که: « به زبان عربي، فارسي، رومي، فرنگي، اندلسي و صقلبي سخن مي گويند و از مشرق به مغرب و از مغرب تا مشرق از راه دريا و خشکي سفر مي کنند. » (40)
او در بيان شگفتي بناها، رؤياي واثق بالله (م. بعد از 750) مبني بر شکاف برداشتن سد ذوالقرنين را خاطرنشان مي سازد و پيرو اين رؤيا واثق بالله دستور مي دهد کساني براي استخبار گسيل شوند و آنان با گذار از منطقه ي تفليس و خزر به دژهايي در نزديکي سرزمين نامطلوب مي رسند که اهل آن مسلمانند و به عربي و فارسي سخن مي گويند. (41)

کتاب سوزانِ اعراب

تمدن و فرهنگ مکتوب ايران زمين در برهه هاي متعددي از تاريخ مورد تاخت و تاز و اِمحاء و نابودي قرار گرفته است. سابقه ي اولين کتاب سوزيِ ايران بنا به شهادت تاريخ، مربوط به حمله ي اسکندر مقدوني است. اين آثار مکتوب و تأليفات به جا مانده از تفکرات علمي، عقلاني، ديني و ... ايران بار ديگر توسط مهاجمان عرب و پس از آن به وسيله ي چنگ آوران مغول نابود شدند.
انگيزه ي کتاب سوزان علاوه بر خدشه دار کردن تمدن و فرهنگِ ملتي بزرگ، ناشي از تعصبات ديني و سياسي و جهالت فرهنگي مهاجمان خصوصاً اعراب و مغولان بوده است. تا در پي محو اين آثار، از ردپاي به جاي مانده از تفکرات کهن ايراني به طريقه اي غيرمستقيم بنايي نو برآورند و وارثان نو رسيده ي انديشه ي ريشه دار گردند و در نتيجه در پي يک دگرديسي فرهنگي، خطي جديد و تاريخي نو جانشين آثار فرهنگي گذشته شود.
استاد محمد محمدي، سوزاندن کتاب مخالفين را يکي از راه هاي انتقام جويي و تشفي خاطر مهاجمان مي داند. چنانکه اسکندر پس از تصرف گنجينه هاي داراي هخامنشي و محو يا انتقال آن به يونان، دستور داد ديوان هاي دولتي را نيز در آتش بسوزانند. (42)
بنا به گواهي تاريخ، بسياري از تحريرهاي دوباره ي متون ديني پيش از اسلام اعم از تأليفات و ترجمه ي آثار کهن ايراني پس از فتوحات عرب، بازمانده ي عصاره ي تفکر علمي و عقلي و مذهبي ايرانيان باستان بوده است. ابن خلدون اندلسي (م 880)، دانشمند بزرگ مسلمان نيز علاوه بر آن که بيشتر دانشمندان و مؤلفان دوره ي اسلامي را از ايرانيان مي داند بر اين قول نيز صحه مي گذارد که « دانش و آيين هاي پيشينيان به نوعي مختص به يونان ( ميراث ارسطويي ) و ايران ( ميراث موبدان ) مي شود. » (43)
انتقال دانش ايراني به زبان رومي و قبطي ( مصري ) پس از حمله ي اسکندر و نسخه برداري از مکتوبات ايراني به زبان يوناني و سوزاندن نسخه هاي اصليِ گنجينه هاي داريوش از مندرجاتِ حافظه ي تاريخي است. (44)
ابن نديم (م. 378) نيز سوزاندن و پراکندن دانش هاي نگاشته شده، سنگ نوشته ها و کنده کاري هاي ايراني را از اقدامات اسکندر برمي شمارد. (45) و ابوريحان بيروني (م. 440) به معدوم شدن نسخه ي طلاکاري شده ي اوستا که در دوازده جلد از پوست گاو نگهداري مي شد، اشاره دارد و مي گويد با ويران شدن آتشکده ي فارس توسط اسکندر و قتل هيربدان، اوستاي نامبرده از بين رفته است. (46)
و بار ديگر اعراب در بدو فتوحات خود بر آثار ايراني، آتشي ديگر گشودند. عبدالرحمان بن خلدون با اظهار افسوس نسبت به اين امر مي گويد: « کو آن همه دانش ايرانيان که عمر هنگام گشودن ايران به نابود کردن آنها فرمان داد؟ » و سپس ملت عرب را وارث دانش يونانيان از راه ترجمه مي داند. (47)
حال آن که پس از حمله ي اسکندر به ايران، دانش يونانيان، واجد بهره هاي فراواني از علم و آثار ايراني نيز بوده است.
روايتِ حاجي خليفه (م. 1067) در کشف الظنون حاکي از آن است که « سعد بن ابي وقاص » در خصوص کتب ايرانيان به عمر بن خطاب نامه اي نوشت و از او دستور خواست عمر نيز حکم کرد که کتاب ها را در آب افکن زيرا اگر متضمن هدايت باشد خداوند ما را با کتابي که راهنماتر از آن است، هدايت کرده است و اگر مايه ي گمراهي باشد خداوند ما را از آن بي نياز کرده است. » (48)
ابوريحان بيروني، دانشمند بزرگي ايراني خاطرنشان مي سازد که « وقتي قتيبه بن مسلم بار دوم خوارزم را گرفت، هرکس را که خط خوارزمي مي دانست از دمِ شمشير گذرانيد و با آنان نيز که از اخبار خوارزميان آگاه بودند و آن را تدريس مي کردند چنين کرد. از اين رو اخبار خوارزم طوري پوشيده ماند که پس از اسلام نمي شود آنها را دانست. » (49)
اين قول بيروني مؤيد آن است که اقداماتِ اعراب عليه دانش ايرانيان نه تنها در حوزه ي کتاب سوزان، بلکه در راستاي محو محفوظات، زبان، خط و مجموعاً نشانه هاي بزرگ تمدني کهن، اقدامي آگاهانه بوده است. چنانکه اُرانسکي علاوه بر نابودي آثار مکتوب ايران توسط سران نظامي عرب، به ذوب کردن مصنوعات بديع هنري طلا و نقره که بر آن مطالبي منقور بوده است اشاره مي کند و مي گويد پس از حفريات باستان شناسي خوارزم و مراکز فرهنگي ماوراء النهر، فرهنگ قوم ايراني کشف شده است. (50) از طرفي استاد محمدي نقش موبدان را در نگه داري آثار باقيمانده ي کهن از طريق حفظ، استنساخ، درس و بحث يادآور مي شود. از ديگر مواردي که در راستاي محو آثار فرهنگي ايران صورت گرفته است سوزاندن چهارده جوال از کتب مانويان و عکس ماني در باب العامه ي بغداد به سال 311 هجري بوده است. استاد محمدي ضمن پرداختن به نمونه هاي زيان بار حملات فرهنگي اعراب، به سستي ايرانيان در حفظ ميراث کهن فکري پس از اسلام اشاره داشته و به شرح واقعه اي از زمان طاهريان در اين خصوص از قول دولتشاه سمرقندي مي پردازد مبني بر اين که در سال 213 هجري وقتي کتاب وامق و عذراء ( که به نام انوشيروان تدوين شده بود ) را نزد عبدالله بن طاهر امير خراسان بروند، دستور داد که اين کتاب را که به زعم او تأليف مغان است در آب افکنند و هر جا که از تصانيف عجم و مغان کتابي مي يابند بسوزانند. (51)
جرجي زيدان نويسنده ي مسيحي عرب، سوزاندن کتاب هاي يوناني و فارسي در اسکندريه و فارس را نتيجه ي بي توجهي خلفاي اسلامي به علوم پيشينيان به خصوص طب و فلسفه مي داند. (52)
اما شماري از مورخان، قضاوت قطعي درباره ي آتش زدن کتاب خانه ي اسکندريه و ايران توسط اعراب مسلمان را محل تأمل و بحث قرار داده و گفته اند که نمي توان مسلمانان را مرتکب چنين عملي دانست. (53)
جرجي زيدان ضمن آن که رسم کتاب سوزان در ميان هر ملت و قوم فاتحي را در تاريخ، رسمي ديرينه دانسته مي گويد علت اين که منابع مربوط به فتوحات اسلامي بر اين امر صحه نگذاشته اند آن است که وقتي تمدن اسلامي پيشرفت کرد و مسلمانان به ارزش علم و کتاب واقف شدند وقوع اين حادثه را در زمان خلفاي راشدين بعيد دانستند و خبر مذکور را از اخبار مربوط به فتوحات حذف کردند و پس از هواخواهي علم و تمدن، چندين برابر آن چه را که سوزاندند به دنياي متمدن بازگرداندند. (54)
ياقوت حموي (م. اوايل ق هفتم) در باب کتاب خانه ي شهر ساوه از شخصي سخن مي گويد که در قرن چهارم هجري بزرگ ترين کتاب خانه ي دنيا را در آنجا ديده است (55) و اکنون اثري از آن باقي نمانده است و اين امر پرده از تکرارِ رسم کتاب سوزان و اِمحاء آثار ايراني در برهه هاي مختلف تاريخ برمي دارد. کتاب سوزان نه تنها لطمه هاي فرهنگي و علمي ناشي از قطع ارتباط با فرهنگ و تمدن و دانش گذشته ي ايران را موجب شد بلکه موجب تغيير روند نشانه هاي مربوط به خط و زبان باستاني ايران و آميزش بيشتر زبان و خط ايراني با فرهنگ و خط و زبان عربي گرديد.

پي نوشت ها :
 

1- تقي زاده، سيدحسن، از پرويز تا چنگيز، ص 96 و 95؛ مسعودي نيز به حمله ي ايرانيان به سرکردگي وَهرَز به يمن، در دوران پيش از اسلام اشاره دارد (مسعودي، مروج الذهب، ج1، ص 445 و 444).
2- مسعودي، همان، ج1، ص 449 و 444 و 250؛ محمدي، محمد، فرهنگ ايراني پيش از اسلام، ص 184-180
3- مسعودي، همان، ص 250؛ بنا به قول ابوالفرج اصفهاني در اَلاغاني در زمان خسرو انوشيروان نيز دسته هايي از اعراب که باعث ناامني ايران در مرز عراق شده بودند توسط سپاهيانش گوشمال داده شده و از خاک ايران بيرون رانده شدند (کسروي، احمد، شهرياران گمنام، ص 145)
4- اقبال، عباس، خاندان نوبختي، مقدمه، ص ط؛ زيدان، جرجي، تاريخ تمدن اسلام، ص 43
5- محمدي، همان، ص 202 و 201
6- مسعودي، همان، ج1، ص 288 و 264، 263 و ص 140
7- زيدان، جرجي، همان، ص 49
8- دينوري، ابوحنيفه، اخبال الطوال، ص 174- 142؛ زرين کوب، عبدالحسين، دو قرن سکوت، ص 42؛ همو، بامداد اسلام، ص 87؛ در « اخبار الطوال دينوري » جمله اي به زبان فارسي نقل شده است مبني بر اين که وقتي نگهبانان مدائن با تازيان مهاجم روبرو شدند فرياد زدند: « ديوان آمدند، ديوان آمدند » (دينوري، ابوحنيفه، اخبارالطوال، ص 161)
9- فراي، ريچارد، ميراث باستاني ايران، ص 399
10- اشپولر، برتولد، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ج2، ص 297
11- زباني که مسعودي از آن به « فارسي دوران دوم » (فارسي مُغير) تعبير مي کند. (ر.ک مسعودي، همان، ج1، ص 356، 355)
12- از جمله ي اين روايات مواردي است که به اختصار بدان مي پردازيم: چون پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نامه اي را از طريق عبدالله بن حذافه سهمي نزد خسرو فرستاد. خسرو خشمگين شد و نامه را پاره کرد و در عوض مشتي خاک براي پيامبر فرستاد پس از آن پيامبر فرمود: « او نامه ي ما را پاره کرد هان که به دست مردم خويش پاره شود. او ما را خاک فرستاد هان که شما مالک خاک او شويد » (ابن فقيه همداني، ترجمه مختصرالبلدان، ص 167 و 166)
ابوالحسن مسعودي نيز در ذکر تاريخ پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در کتاب « التنبيه و الاشراف » بر اين قول صحه نهاده است (مسعودي، التنبيه والاشراف، ص 238) و در مروج الذهب از پيش بيني شاپور بر اساس اخبار گذشتگان در خصوص چيرگي اعراب بر ايران خبر مي دهد و علت کشتار عرب از سوي شاپور را بر مبناي همين خبر برمي شمارد. (همو، مروج الذهب، ج1، ص 251-249) هم چنين گزارش مسعودي و ابن خلدون از رؤياي موبدان و لرزش ايوان مدائن که در پي آن خسروپرويز، عبدالمسيح بن بقيله غساني را نزد « سطيح کاهن » مي فرستد نيز حاکي از بشارت فتوحات عرب در ايران زمين است. (همو، مروج الذهب، ج1، ص 272؛ ابن خلدون، مقدمه، ج1، ص 198)
13- کريستن سن، آرتور، ايران در زمان ساسانيان، ص 537؛ لمتون، مالک و زارع در ايران، ص 57
14- ر.ک. به گشنسب، نامه ي تنسر، ص 58 و 57
15- زرين کوب، عبدالحسين، دو قرن سکوت، ص 63 و 41
16- نرشخي، تاريخ بخارا، ص 57 و 56؛ اين امر تا حدي است که دکتر زرين کوب مي نويسد اين مسالمت تا به حدي بود که گمان مي رفت خاتون را با سعيد سرو سري است. (زرين کوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 371)
17- يعقوبي، البلدان، ص 56
18- همو، ص 69
19- همو، ص 53
20- زرين کوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 371
21- ابن فقيه همداني، البلدان، ص 124
22- همو، ترجمه مختصر البلدان، ص 165
23- استخري، مسالک و ممالک، ص 106
24- زرين کوب، عبدالحسين همان، ص 372؛ و ر.ک. معين، محمد، مزديسنا و ادب فارسي؛ ص 13 و 12؛ و ر.ک. محمدي، محمد، همان، ص 49 و 48
25- تاريخ ايران کمبريج، ج1، ص 32؛ کسروي، احمد، شهرياران گمنام، ص 29؛ محمدي، محمد، فرهنگ ايران پيش از اسلام، ص 48؛ لمتون، ا.ک. س، مالک و زارع در ايران، ص 75 و 74
26 و 27- کسروي، احمد، شهرياران گمنام، ص 29، در مروج الذهب چنين مطلبي که ديلمان و گيلان آييني نداشتند يافته نشد.
28- محمدي، محمد، فرهنگ ايران پيش از اسلام، ص 48
29- مقدسي، احسن التقاسيم، ج2، ص 460
30- بلاذري، فتوح البلدان، ص 161
31- کسروي، احمد، همان، ص 141
32- زرين کوب، همان، ص 370-367
33- زيدان، جرجي، همان، ص 682
34- بلاذري، فتوح البلدان، ص 103 و 36
35- ابن حوقل، صورة الارض، ص 320
36- يعقوبي، البلدان، ر.ک. ذيل شهرهاي هرات، بوشنج، حلوان، صيمره ( کمره )، کرمانشاه، قزوين، آذربايجان، نهاوند، کرج، ري، مرو و ...، ص 56-44
37- يعقوبي، البلدان، ذيل بغداد، ص 20؛ هم چنين او در ادامه ي بحث خود از محله ي کرماني ها، قطعه زمين سُغد و قطعه زمين هاي گرگانيان و اصحاب فرغانه و ديلميان ياد مي کند. (همو، ص 21)
38- ابن بطوطه، سفرنامه، ص 645
39- حمدالله مستوفي، نزهت القلوب، ص 40
40- ابن خردادبه، مسالک و ممالک، ص 145
41- همو، ص 153
42- محمدي، همان، ص 41 و 40 (به نقل از تاريخ طبري، بخش 1، ص 701.
43- ابن خلدون، مقدمه، ج1، ص 1195-1149؛ 73
44- زيدان، جرجي، تاريخ تمدن اسلامي، ص 546؛ سهيل محسن افنان، پيدايش اصطلاحات فلسفي در عربي و فارسي، ص 137 و 136؛ افنان تصريح مي دارد که برخي از اين کتب توسط عده اي از ايرانيان نگهداري شد و يکي از آنان با فرار کردن به جزيره ها و قله هاي دوردست توانست از دست اسکندر جان سالم به در ببرد و پس از مرگ اسکندر بخشي از اين آثار به تحرير درآمد و بخشي نيز در دوره ي اسلامي از زبان ديني ( اوستايي ) به فارسي دري و يا عربي ترجمه شد و در اين خصوص به نسخه ي خطي رساله اي نجومي اشاره مي کند که « ماهان کرد » آن را به فارسي و سپس به عربي ترجمه کرد. او خاطرنشان مي سازد که اين مجموعه ي خطي در کتاب خانه ي نور عثمانيه به شماره ي 2800 نگهداري مي شود و در شهر سيواس به سال 658 هـ استنساخ شده است؛ صفا؛ ذبيخ الله، تاريخ علوم عقلي در ايران، ج1، ص 70
45- ابن نديم، الفهرست، ص 300، 299
46- بيروني، ابوريحان، آثارالباقيه، ص 302 و 301؛ حمزه ي اصفهاني (ق 4 هـ) نيز در « سني ملوک الارض و الانبياء » به حسدورزي اسکندر در سوزاندن کتاب ها و قتل موبدان و هيربدان اشاره دارد. (به نقل از محمدي، محمد، همان، ص 64)
47- ابن خلدون، همان، ج1، ص 70
48- حاجي خليفه، کشف الظنون، ج1، ص 446
49- بيروني، همان، ص 57
50- اُرانسکي، م. يوسف، مقدمه فقه اللغة ايراني، ص 257
51- محمدي، همان، ص 50 و 44؛ زيدان، همان، ص 444
52- زيدان، همان، ص 442
53- ممتحن، حسين علي، نهضت شعوبيه، ص 87
54- زيدان، جرجي، همان، ص 445 و 443؛ زيدان نمونه هاي تاريخي ديگري از کتاب سوزان تاريخ را برمي شمارد از جمله اين که در سال 656 هجري وقتي هلاکوي مغول بغداد را فتح مي کند، دستور مي دهد که کتاب هاي کتاب خانه ي بغداد را به دجله بريزند و از کتاب خانه ي بغداد، آخور و اسطبل چارپايان ترتيب مي دهد. محمود غزنوي نيز پس از تسخير شهر ري در سال 420 هجري وقتي طايفه ي باطنيه را مي کشد، معتزله را تبعيد مي کند و کتاب هاي فلاسفه و معتزله و علماي هيئت را مي سوزاند. (زيدان، همان، ص 444) هم چنين مطابق گزارش عبداللطيف بغدادي در قرن هفتم هجري، اعراب به هنگام تصرف ممالک، به سوزاندن کتاب خانه ها اقدام مي کردند و حريق کتاب خانه ي اسکندريه [در دارالعلمي که اسکندر موقع بناي اسکندريه ساخت] که به دستور عمر و توسط عمروعاص انجام گرفت يکي از اين موارد است. اما گوستاولوبون مسلمانان را از اين اتهام بَري دانسته و آن را افسانه اي مهمل مي شمارد و روميان و نصاري را عامل سوزاندن اين کتابخانه مي داند. (ممتحن، همان، ص 85؛ به نقل از عبداللطيف بغدادي، الافاده ي و الاعتبار في الامور المشاهده ي و الحوادث المعاينه بِاَرض مصر، آکسفورد، 1800 م، ص 114؛ ورک گوستاولوبون، تاريخ تمدن اسلام عرب، ص 265-263)
55- خاکرند، سعيد، در تعليقات مسالک وممالک ابن خردادبه، ص 189

منبع مقاله :
زمردي، حميرا؛ (1393)، تاريخ تحليلي زبان فارسي، تهران: مؤسسه ي انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم