نويسنده: حميرا زمّردي




 

مراد از زبان هاي ايراني نو آن دسته از زبان هاي ايراني است که از نظر تاريخي از قرن دوم و سوم هـ/ هشتم و نهم. م که آغاز نگارش ايرانيان به خط عربي است، شروع مي شوند. (1)

بازمانده ي تأثيرات زبان هاي ايراني ميانه در فارسي دري پس از اسلام

سومين دوره از بررسي هاي تاريخي زبان هاي ايراني به زبان هاي ايراني نو که پس از استيلاي عرب در ايران رواج داشته است مي پردازد و در مواردي مي بينيم که ساختمان زبان هايي چون سغدي، خوارزمي و ختني در ادامه ي روند خود با دوران تاريخي آنها تطبيق مي کند. با استقرار حکومت يعقوب ليث صفاري در سال 254 هجري در زرنج سيستان، زبان فارسي دري، زبان رسمي ايران شده به تدريج جانشين ديگر زبان هاي ايراني يعني سغدي، خوارزمي و بلخي مي گردد.
اگرچه که در دوره هاي مختلف زبان فارسي برخي از زبان ها نيز به عنوان زبان رسمي و اداري موردنظر بوده و به کار مي رفته اند اما هميشه يک زبان دري به کار مي رفته که زبان فارسي دري پس از اسلام، آخرين مرحله ي تکامل و تحول آن بوده است و به قول فردوسي:
« بفرمود تا پارسي و دري نبشتند و کوتاه شد داوري »
(فردوسي، ج8، ص 254)
لفظ « فارسي و دري » در منابع مختلف ايران شناسان و جغرافي نويسان ايراني و عرب به تعابير مختلف به کار رفته است. (2)
خوارزمي (م.375) در مفاتيح العلوم علاوه بر ابداع جالبي که در خصوص تقسيم زبان ها به لحاظ مفهومي به زبان حمام، زبان اُنس، زبان تملق، زبان مظالم و ... دارد به تقسيم بندي زبان ها و لهجه هاي ايراني مي پردازد که عبارتند از: فهلويه، دريه، خوزيه، سريانيه و بر مبناي آن « فارسيه » را زبان موبدان و کساني که به آنان منسوب اند و به طور کلي زبان مردم فارس مي داند. هم چنين دريه را زبان مردم پايتخت و شهرهاي مداين و مردمي که بر درگاه پادشاه بوده اند دانسته مي گويد اين زبان، خاص مردم دربار بوده و غالب لغات آن از ميان زبان هاي مردم خاور، لغات زبان مردم بلخ بوده است. (3)
ابن نديم (م.378) نيز از قول عبدالله بن مقفع، ضمن تقسيم زبان هاي فارسي به پهلوي، دري، فارسي، خوزي و سرياني؛ زبان دري را زبان شهرنشينان و درباريان مي داند و اذعان مي دارد که از ميان زبان هاي اهل خراسان و مشرق، زبان مردم بلخ در آن بيشتر است و از فارسي به عنوان زبان موبدان و علما که مردم فارس بدان سخن مي گفتند ياد مي کند و مي گويد فهلويه از زبان هاي ايراني است که پادشاهان در مجالس خود به آن سخن مي گفته اند و به پَهله منسوب است و پهله بر پنج شهر اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند و آذربايجان اطلاق شده است. (4)
دکتر صادقي، سخن ابن مقفع را مبتني بر اين فرض مي داند که چون پارتي زبان ناحيه ي « پَهله » بوده و پارسي به « پارس » تعلق داشته؛ دري نيز در اصل زبان بومي شهرهاي مداين يا خراسان بوده است. اما به نظر ايشان منشاء زبان پارتي، خراسان است نه پهله ( سرزمين ماد ) و پهلوي ( فارسي ميانه ) به پارس تعلق دارد. از سوي ديگر زبان پارتي که با سقوط اشکانيان اعتبار و نفوذ خود را حفظ کرده بود با ظهور ساسانيان زبان رسمي ايران شد و مقداري از لغات و عناصر پارتي از همان ابتداي حکومت ساساني وارد پهلوي شد. بدين صورت زبان پهلوي با قرض گرفتن از عناصر پارتي و بعضي ديگر از عناصر لهجه اي از صورت کاملاً محلي خود خارج شد و به شکل زبان ملي ايران دوره ي ساساني درآمد.
زبان منطقه ي فارس هم از قرن سوم ميلادي به بعد در دو راه متفاوت افتاد. يکي زبان پهلوي که زبان رسمي عهدِ ساساني بود و ديگر لهجه هاي فارسي که به مرور به شاخه ها و صورت هاي مختلف تقسيم شدند و با ادامه ي راه زبان پهلوي دو جريان پيش آمد: 1- صورتي که در آثار زردشتي و اندرزنامه ها و متون ادبي اواخر عهد ساساني و اوايل دوره ي اسلامي بود و ديگر فقط در نوشته ها به کار مي رفت. 2- زبان دري يعني زبان تداول مردم پايتخت که در اواخر عهد ساساني در بعضي شهرهاي ديگر هم رواج داشت اما در نوشته ها جايي نداشت.
زبان پهلوي در اواخر عهد ساساني به صورت زباني مُرده درآمده بود و در کتابت از آن استفاده مي شد. برخي از ايران شناسان غربي دري از پهلوي مشتق شده است و در زمان ساسانيان نيز به موازات پهلوي وجود داشته است. اما عناصري که از زبان پهلوي در فارسي وجود دارد اساساً مربوط به چارچوب اصلي زبان است. به عبارت ساختمان دستوري زبان همان ساختمان پهلوي منطقه ي فارس است که مقداري عناصر قرضي از پارتي و ساير لهجه ها در آن وارد شده است. ازينرو نمي توان فارسي دري را آميخته اي از پهلوي پارتي دانست و نمي توان عناصر اين دو زبان را در فارسي دري برابر تلقي کرد مانند زبان اردو که اگرچه داراي عناصر فارسي و هندي است اما ساختمان دستوري آن متعلق به زبان هندي است نه فارسي. در نتيجه زبان فارسي اساساً مشتق از پهلوي است که با عناصر غيرپهلوي آميخته شده است.
اَکنون به شواهدي چند از موارد تحول زبان از پهلوي به فارسي اشاره مي کنيم:
- کلمه داناگ، ترساگ، گيتيگ، پارسيگ، خانگ، نامگ به صورت دانا، ترسا، گيتي، پارسي، خانه، نامه درآمده است.
- « و » هاي آغازين پهلوي که به بعد از آن ها کسره داشته در فارسي به صورت « گ » و کسره ي آن به ضمه بدل شده است: و شتاب ---> گشتاسب؛ وزين ---> گزين
- « و » هاي آغازين کلمات « واد »، « وهرا »، « ويش » به « ـبـ » بدل شده: باد، بهرام، بيش
- از سوي ديگر در پهلوي لغات زيادي وجود دارد که در فارسي از بين رفته است و نيز لغات فراواني در فارسي از پارتي يا سغدي و لهجه هاي ديگر وارد زبان فارسي شده است. از جمله عناصر پارتي عبارتند از: ژرف، ژاله، آژنگ، مژده، دژ، پژمان، ويژه، انجمن، باج، هنجار، پنج، رنج، ورج، آماج، بهره، چهره، گوهر، مهر، پهلوان، تخم، زخم، بهانه، سپاه و ... از ميان کلمات سغدي مستعمل در زبان فارسي عبارتند از: فغ، فغفور، ترت و مَرت ( تار و مار )، نوک، ستيغ، راغ، غوک، چغد، ( جغد )، زيور، سنگسار، چرخشت، پساک، فام، يافه ( ياوه )، زندباف، الفغدن و ...
هم چنين انتقال پايتخت ساسانيان از فارس به خوزستان و بعداً به مداين مسلماً موجب بعضي تغييرات در زبان پهلوي و اقتباس بعضي عناصر لهجه اي شده و وجود سپاهيان و مأموران دولتي و مهاجرت ها نيز عامل ديگري براي نفوذ لغات و عناصر غيربومي در زبان پهلوي بود که به زبان گفتار راه يافت. از سوي ديگر حمله ي خيونان به خراسان از قرن چهارم ميلادي مطابق نظر کريستن سن؛ پهلوي را از غرب به شرق برد و به مروز جايگزين زبان پارتي و زبان بلخي و بعضي لهجه هاي متداول در خراسان نمود و اين امر نقطه ي عطفي در اختلاط عمده ي عناصر پارتي و ساير لهجه هاي متداول در خراسان نمود و اين امر نقطه ي عطفي در اختلاط عمده ي عناصر پارتي و ساير لهجه هاي خراسان با پهلوي شده و زبان آميخته اي که در خراسان به وجود آمد از طريق سپاهيان و ساير مأموران دولتي و بازرگانان به شهرهاي مداين راه يافت. اما از آن جا که تفاوت ها و اختلافاتي با زبان پهلوي داشته در قرن پنجم ميلادي زبان دري نام مي گيرد که قديمي ترين نمونه هاي به دست آمده از زبان فارسي دري نيز مربوط به زمان بهرام گور در همان آغاز قرن پنجم ميلادي است.
نکته ي مهمي که بايد بدان اشاره داشت تحول کلمه ي پهلوي در دوره ي اسلامي است که به معني پارسي، زبان رسمي ايران در عهد ساساني به کار مي رفته است و اعراب، زبان ايرانيان را چه پهلوي و چه دري؛ « فارسيه » در مقابل « عربيه » مي ناميده اند چنانکه از قرن چهارم و پنجم هجري به بعد نيز دري، فارسي و فارسي دري يکي محسوب شده اند و از قرن چهارم تا هفتم هجري نيز « دري » را به معني فصيح، زبان رسمي، درباري و معيار ذکر کرده اند. امروزه زردشتيان يزد و کرمان، لهجه ي خاص خود را که از لهجه هاي غرب ايران است نيز دري مي نامند. (5)
استاد خانلري نيز در نتيجه ي مباحثات ارزشمند خود خاطرنشان مي سازد که زبان رسمي و ادبي ايران پيش از اسلام تا پس از اسلام دوام و استمرار داشته و قطع و فصلي واقع نشده است. به نظر ايشان علت انتساب زبان دري به خراسان اين بود که با مرگ يزدگرد و افول ابدي ساسانيان، درباريان همراه او در مرو ماندند و با تسلط مسلمانان عرب در آن ناحيه، گروه کثيري از موالي با سپاه اسلام همراه شدند و در فتح ولايات شرقي وشمال شرقي با تازيان همکاري کردند. به اين ترتيب سنتي که از لحاظ زبان اداري و رسمي در دربار ساساني پديد آمد به مشرق انتقال يافت و زبان رسمي رايج در دستگاه ساساني مبناي زبان رسمي، اداري و ادبي و علمي قرار گرفت. و گويش هاي محلي ديگر در برابر آن به چنين مقامي دست نيافتند. (6) در سال 254 هجري يعقوب ليث صفاري (م.265) زبان فارسي دري را زبان رسمي ايران کرد و اين رسميت تاکنون ادامه دارد پس از او نيز در سال 261 هجري با تأسيس دولت ساماني در بخارا به گسترش فارسي دري اهتمام نمود. (7)

ارتباط خط و علامت هاي زباني، فرهنگي و تاريخي با آثار کهن ايراني

قديمي ترين آثار زبان فارسي مبتني بر کتيبه هاي ميخي است که در مغرب و جنوب غربي ايران کشف شده است. آثار مزبور از لحاظ زبان و خط و محتوا منعکس کننده ي اوضاع تاريخي و فرهنگي دوران هخامنشي (قرن هاي ششم تا چهارم ق.م.) است. با لشکرکشي اسکندر مقدوني و سقوط هخامنشيان (330 ق.م) رسم نَقر کتيبه ها به زبان پارسي باستان و خط ميخي متروک شد. پس از ظهور ساسانيان، اين رسم دوباره تجديد شد و ادبيات مهمي به زبان پارسي ميانه به وجود آمد، اما با تغيير قواعد دستور زبان و دگرگوني اصوات و ترکيب لغات، آثار جديد، کيفيت نويني از احوال فرهنگي و تاريخي را منعکس کردند که بر مبناي يک سازمان طبقاتي و صنفي و دولتي متمرکز و آيين زردشتي استوار بود. آثار اين دوران بر پايه ي خط آرامي قرار داشت.
حتي خطوط خوارزمي و سغدي در اين دوران بر مبناي کتابت آرامي بود. اما تأليفات متأخرتر آيين زردشتي مربوط به دوران پس از اسلام تحت تأثير مسائل عقيدتي، فرهنگي، تاريخي و ادبي مرحله ي نوين زبان فارسي قرار گرفت. البته رواج خط و الفباي عربي پس از اسلام، در تحريرهاي ايرانيان به يکباره به کار نرفت. ارانسکي، به نقل از کتاب اَلوزراء و الکتاب مي گويد در خراسان از خط پارسي (بر پايه ي الفباي پهلوي) استفاده مي کرده اند و محرران را « مغان » مي خواندند. تا آنکه از سال 742 م. خط عربي جانشين خط قديم پارسي پهلوي شد. (8)

خط زبان هاي نو ايراني

زبان فارسي به عنوان زباني زنده که تاريخي مکتوب به پشتوانه ي دو هزار و پانصد سال دارد از قرن نهم- دهم ميلادي در دوران جديد زبان هاي ايراني به خط عربي نوشته شده است و رواج آن در ايران، آسياي ميانه، افغانستان و سرزمين هاي مجاور با مسلمان شدن مردم ايراني زبان مربوط بوده است. خط عربي نيز مانند آرامي به واسطه از خط فنيقي مأخوذ است و مرکب است از 28 صامت که از راست به چپ نوشته مي شود و حروف آن به يکديگر متصل است. از اشکالات حروف الفباي عربي آن است که براي اداي اصوات زبان هاي ايراني چندان مناسب نبوده است. چنانکه کلمه ي Mard را مي توان به سه گونه ي مُرد، مَرد، مِرد خواند. هم چنين اين الفبا فاقد چند حرف صامت ايراني pcgz بر پايه ي حروف ب، ج، ک، ز عربي مي باشد. (9)
در نوشته هاي علمي براي متمايز شدن از فارسي ميانه و فارسي باستان که صورت هاي پيشين آن هستند از اصطلاحات فارسي نو و فارسي قديم استفاده مي شود. (10)

لهجه ها و گويش هاي ايراني نو

با توجه به وسعت سرزميني که زبان پارسي در آن رواج داشت و عدم مرکزيت نظام فئودالي وسستي روابط فرهنگي و اقتصادي نواحي مختلف که با خانخاني و فئوداليته ملازمت دارد، زبان فارسي جديد به لهجه هاي محلي تقسيم شده است. (11)
فقدان کتابت اين زبان ها و لهجه ها و نداشتن موازين متقن براي تشخيص و تمييز « زبان » و « لهجه » همواره اين مقوله را با مشکل روبه رو ساخته است. اما نکته ي مهم در خصوص تفاوت لهجه هاي يک زبان واحد اين است که هر يک درجات مختلف تکامل اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي را به دليل وسعت جغرافيايي متکلمان به آن زبان طي کرده اند و بدين ترتيب اصوات يک زبان و اجزاء کلمات آن باهم تفاوت دارد. (12)
مميزه ها و وجوهي که موجب تمايز گويش هاي خويشاوند يا ارتباط آنها با هم مي شود اغلب نامنظم و تصوري هستند. تعداد زيادي از گويش ها شکل زنجيره اي از لهجه هاي کاملاً نزديک به هم را دارا هستند که به شکل نامحسوسي از يکديگر جدا مي شوند. مثلاً گويش هاي تالشي جمهوري آذربايجان درجه به درجه به گويش هاي تالشي ايران ( ماسال، اَسالم، شاندرمَن و ...) نزديک مي شوند و اين گويش ها نيز با گويش هاي استان گيلان و منطقه ي خلخال در آذربايجان مرتبطند. ازينرو نبود ملاک هاي دقيق و سنجيده اي که بتواند مبناي طبقه بندي قرار بگيرد از معضلات بحث گونه شناسي است. هم چنين منطقه ي رواج يک زبان در تعيين جاي آن در طبقه بندي تاريخي و گويش شناختي زبان هاي ايراني ملاک نيست.
مثلاً قلمرو آسي در شمال غربي ناحيه رواج تمام زبان هاي ايراني قرار گرفته است اما آسي يک زبان ايراني شرقي است و دنباله ي گويش قديم سکايي ( ايراني شرقي ) است يا تاجيکي معاصر که اکنون قلمرو آن در شمال شرق زبان هاي ايراني است متعلق به زبان جنوبي غربي ايران است. به طور کلي شباهت و تفاوت هاي زبان هاي معاصر و سير ارتباط آنها با يکديگر در زبان هاي ميانه و باستاني ايران نشان مي دهد که روند و راه هاي تحول تا چه اندازه از هم دور شده اند. به عنوان مثال ويژگي هاي مهم زبان خوارزمي، آن را از يک سو به سغدي و از سوي ديگر به آسي مربوط مي سازد و ويژگي هاي عمده ي زبان سغدي در يغنابي تداوم مي يابد. (13)
اخبار مبسوط جغرافي نويسان و مقايسه ي ميان آثار و تأليفات علمي و ادبي مکتوب پس از اسلام از تفاوت و تنوع لهجه هاي فارسي دري حکايت دارد.
مقدسي جغرافي نگار عرب زبان با شناخت گسترده اي که از خراسان، ماوراء النهر و سيستان دارد، از لهجه هاي محلي فارسي، اعم از نيشابوري، بستي، مروي، بلخي، هراتي، بخاري، سمرقندي، شاشي، فرغاني، خوارزمي، ايرانشهري و ... ياد کرده و درباره ي خصوصيات آنها اخبار جالبي را نقل مي کند و در مواردي نقدي فرهنگي و روان شناختي از زبان ها به دست مي دهد. مثلاً در باب زبان خراسانيان مي گويد: « سربازاني هستند... با صداي زير و زبان رسا، لهجه هاي گوناگون دارند. زبان نيشابور گيراتر و رساتر است ولي آغاز واژه را کسره مي دهند و آن را به « ي » اشباع مي کنند: بيگو، بيشو و سين بي فايده مي افزايند چنانکه بخردستي، بگفتستي که سستي و لحاح را مي رساند. »؛ « مردم طوس و نساخوش زبان ترند »؛ « سخن سگستان يا پوزش دشمنانه که با صداي بلند از سينه بيرون مي آيد »؛ زبان بُست بهتر است و روستائيانشان زباني ديگر دارند که خشن است »؛ « زبان دو مروبد نيست جز آنکه در آن يورش و گردن فرازي و کشيدن دنباله ي واژه ها ديده مي شود »؛ « زبان بلخ شيرين تر از زبانهاست جز اين که واژه هاي زشت به کار مي برند »؛ « زبان هرات وحشيانه است و خشنت تر از آن در اين سرزمين يافت نشود يورشمندانه نهيب مي زنند و با فشار سخن را آلوده بيرون مي دهند » و از قول وزيري مي گويد: « زبان هراتي براي دست شويي خوب است »؛ « مروزي براي وزارت خوب است »؛ « سگستاني براي جنگ خوب است و نيشابوري براي داوري خوب است » (14)
هم چنين بيان معادل هاي کلمات در لهجه هاي مختلف زبان فارسي از مقولاتي است که مؤلفان آغازين دوره ي نهضت تأليف وترجمه بدان اشاره داشته اند. چنانکه در تاريخ بخارا مي خوانيم: « شهر حموک و به زبان بخاري کسي که بزرگ بود وي را حموک خوانند. » (15)
زبان هاي ايراني نو به دليل اين که در حال حاضر هم به کار مي روند « زبان هاي زنده » محسوب مي شوند که علاوه بر صورت هاي ملفوظ، صورت مکتوب نيز دارند و همانگونه که پيشتر اشاره شد در آثار مورخان و جغرافي نويسان، اشارت و تفصيلاتي در خصوص آنها به کار رفته است.
اما در باب اين که کدام يک از لهجه هاي متعدد فارسي، پايه و اساس زبان ادبي قديم را تشکيل مي داده است بايد گفت اين مسئله به دليل فقدان مدارک زبان شناسي، لاينحل مي ماند ولي با توجه به اين که مفهوم زبان ادبي، زبان عامه ي مردم است که توسط استادان سخن منقح شده است اين نکته را خاطرنشان مي سازد که استاداني که موازين زبان پارسي جديد را مدون ساختند، شاعران و نويسندگان خراسان، سيستان و ماوراء النهر بوده اند و در آن زمان گويش هاي فارسي نواحي مذکور که گويش مادري ايشان بوده مبناي زبان ادبي پارسي آن زبان را تشکيل مي داده است. تا جايي که « تکوين زبان ادبي متقدم و اوليه در درجه ي اول به بلخ، بخارا، مرو، طوس و ديگر مراکز فرهنگي خراسان و ماوراء النهر مربوط مي شود. (16) رونق و شکوفايي زبان و ادبيات فارسي و طرح آن به عنوان زبان رسمي در عهد سامانيان موجب گرديد که آن زبان در ادبيات مکتوب پايدار بماند و استوار شود. در نتيجه تفاوت کنوني لهجه هاي زبان فارسي با هر شدت و ضعفي که دارد به لحاظ منشأ و ريشه نيست بلکه نتيجه ي سرنوشت تاريخي متفاوتي است که در دوره هاي مختلف رخ داده است. (17)

پي نوشت ها :
 

1- ارانسکي، زبان هاي ايراني، ص 103
2- خانلري، تاريخ زبان فارسي، ج1، ص 281- 271؛ ابوالقاسمي، محسن، تاريخ مختصر زبان فارسي، ص 108 و 103
3- خوارزمي، مفاتيح العلوم، ص 112
4- ابن نديم و خوارزمي در توضيح زبان خوزي مي گويند: « زبان مردم خوزستان است که پادشاهان و بزرگان در خلوت و هنگام فراغت و در حمام و مجالس اُنس و بازي و خوشي و نيز در وقت شست و شوي بدن، بدان سخن گفته اند. و زبان سرياني زبان مردم سورستان ( سواد يا عراق ) و زبان مردم نَبَط است که اطرافيان پادشاه هنگام درخواست نيازمندي ها و شکايات از مظالم به آن سخن مي گفته اند زيرا اين زبان، تملق آميزترين زبان هاست » (ابن نديم، الفهرست، ص 22؛ خوارزمي، همان، ص 113 و 112)
5- صادقي، علي اشرف، تکوين زبان فارسي، ص 54-29 و 21؛ دکتر صادقي در نقد نظر اديبان مبني بر اينکه اصالت فارسي دري از خراسان است يا ادامه ي زبان پارتي است با استناد به سخن کريستن سن (که در متن نيز مندرج است) ضمن تأييد نظر يان ريپکا و مولفانِ تاريخ ادبيات به نقل اقوال آنان مي پردازد: « مباني فارسي دري لهجه هاي منطقه ي جنوب غربي ايران است که از همان زمان ساسانيان تحت تأثير لهجه هاي متعدد ايراني از جمله لهجه هاي شمال غربي ايران ( منطقه ي ماد ) قرار گرفته بود که خود از قرن دوم پيش از ميلاد به شدت تحت تأثير زبان پارت ها قرار داشته است. عوامل متعددي موجب انتشار اين زبان در خراسان گرديد که عبارتند از: سير قهقرائي زبان پارتي در خراسان و تسلط نهايي ساسانيان بر اين خطه، پس از آنکه دولت هياطله در دوران انوشيروان و در قرن ششم ميلادي سقوط کردند و نيز ورود مهاجران مانوي بر اثر تعقيب ساسانيان و پس از آن مهاجرت زردشتيان تحت فشار اعراب از علل مهم آن بودند. »
6- خانلري، همان، ص 281 و 280
7- ابوالقاسمي، تاريخ مختصر زبان فارسي، ص 103
8- ارانسکي، همان، ص 159-157، 47 و 46؛ تفضلي، احمد، زبان پهلوي، ص 12 و 11
9- ارانسکي، مقدمه ي فقه اللغة ايراني، ص 246 و 245 و 225
10- همو، زبان هاي ايراني، ص 105
11- همو، مقدمه ي فقه اللغة ايراني، ص 176 و 275
12- همان، ص 142-139
13- همو، زبان هاي ايراني، ص 76 و 69.
14- مقدسي، احسن التقاسيم، ج2، ص 490 و 489؛ داستان مواجهه ي ناصرخسرو (م.481) و قطران (قرن پنجم) قطران سؤالاتي درباب معاني لغات و مشکلات ديوان مُنجيک (ق 4) و دقيقي (م. 367) مي پرسد، که گوياي تفاوت حوزه هاي لهجه اي در منطقه ي وسيع زبان فارسي است. هم چنين ثابت مي کند که اختلافات لهجه اي مانع از تفاهم ميان گروه هاي معيني از متکلمان به لهجه هاي گونان فارسي نبوده است. (ناصرخسرو، سفرنامه، ص 8)؛ همچنين انگيزه ي اسدي طوسي (م. 465) در تدوين و تنظيم « لغت فرس » که در تفسير معني لغات نامفهوم شاعران حوزه ي خراسان و ماوراء النهر نوشته شده ناشي از همين امر بوده است.
15- نرشخي، تاريخ بخارا، ص 9
16- گورکي، ا. م، درباره ي ادبيات، مسکو، 1953 (به نقل از اُرانسکي، مقدمه ي فقه اللغة ايراني، ص 278)؛ ارانسکي، همان، ص 279 و 278.
17- همو، مقدمه ي فقه اللغة ايراني، ص 335، 331؛ زبان هاي ايراني، ص 165-163.

منبع مقاله :
زمردي، حميرا؛ (1393)، تاريخ تحليلي زبان فارسي، تهران: مؤسسه ي انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم