نويسنده: غلامحسن مقيمي




 

بي شک، انديشه اجتماعي هر انديشمندي با تفسير و برداشت وي از فرد و انسان آغاز مي شود. اين تفسير خواه آشکار و خواه ضمني، در ساختمان نظام سياسي وي تأثير دارد. به سخن ديگر، اختلاف نظريه هاي سياسي به طور ريشه اي به نحوه نگرش آنها به نهاد آدمي و نيز جايگاه وي در نظام هستي بر مي گردد، بنابراين سؤال هايي از قبيل اين که سرشت و طبع بشر چيست ؟ آيا موجودي مختار است يا مجبور ؟ برابر آفريده شده يا مختلف ؟ مادي است يا روحاني ؟ و ... در حقيقت مقدمه اي براي نظريه پردازي درباره ي دولت و نظام سياسي است که در اين بخش، آنها را از منظر بيروني بررسي مي کنيم.

الف) جايگاه انسان در نظام خلقت

با توجه به اصول کلي نظام فکري بيروني، بين عقل مطلق و نفس کلي که عالي ترين مرتبه وجود بعد از خالق يکتاست و ماده و حيوان که آخرين مرحله وجود است و از عناصر چهارگانه آب، آتش و هوا ترکيب شده است، پيوستگي و تعادل وجود دارد و انسان نيز در اين حرکت منسجم و هدف مند هستي، از عناصر مذکور ترکيب شده که موجب تمايز با ديگر موجودات گشته است. به عبارت ديگر، انسان مرکب از ماده ( عالم سفلي ) و معني ( عالم عليا ) است. بدين ترتيب، وي موجودي چند بُعدي است و اين ابعاد متضاد، صفات و اخلاقيات متضادي را هم در رفتار فردي و هم در رفتار اجتماعي موجب مي شود، به نحوي که هم خواهان بقا و خلود است و هم ميل به مرگ دارد، هم به دانايي و علم تمايل دارد و هم داراي گرايش جهل و ناداني است، هم خيرخواه است و هم صفت شّر دارد، هم داراي صفت غضب و شهوت است و هم از صفت بخشش و تقوا برخوردار است و ... . علت اين صفات متضاد و واکنش مختلف ناشي از وجود ترکيبي وي است، زيرا وجود وي مجموعه اي از نفس و جسد مي باشد:
نفس به جدّ ماننده است به گوهري ايزدي که نه او را مرگي است و نه انحلالي، نيز ماننده است به معقول يگانه ثابت بر ازل، و تن بر خلاف آن است و چون باهم جمع شوند طبيعت بدن را فرمان به خدمت دهد و نفس را به سروري،... وليک چون به موافقت با تن پليدي گيرد و آن را خدمت کند و بدان عشق ورزد بدان جا که جسد او را به شهوات و لذات، مسخر خويش گرداند شييء احق از نوع جسمي و ملامست آن نتواند که دريابد. (1)
با توجه به عبارت مذکور انسان به عنوان يکي از موجودات عالم تحت قمر، ترکيبي از نفس روحاني و بدن جسماني است و به لحاظ سلسله مراتبي، عالم روحاني بر عالم جسماني تقدم دارد و « بدن انسان که جنبه جسماني عالم سفلي مي باشد، از عناصر متضاد جسماني ( آب، خاک، آتش و هوا ) ترکيب يافته و به صورت يک کل واحد در آمده است ». (2) البته، چنان که گذشت انسان با حواس از عالم محسوسات مطلع مي شود، ولي اين سبب برتري و امتياز وي از حيوان نيست، چرا که « حواس به بدن مناسب تر و به حيوانيت شبيه تر است »، (3) بلکه امتياز انسان تنها به واسطه « عقلي است که خداوند به او افاضه نموده است ». (4) حتي جايگاه انسان در خلقت و هستي بالاتر از هر چيزي است، چون « برگزيده شده براي خلافت و اقامه ي سياست و عمارت زمين » (5) و لذاست که جميع کائنات « مسخّر او هستند » (6) و او متکفل تشکيل اجتماع و تمدن سازي بر اساس تدبير و تنظيم امور است که لازمه آن، قانون مبتني بر عقل و راهنمايي دين مي باشد.
به هر حال، بيروني در مطالعات خود درباره ي رابطه بين انسان و جهان، رابطه سلسله مراتبي را تأکيد کرده، لکن هيچ گاه آن را بسط نداده است. (7)

ب) ماهيت و طبع انسان

بيشتر مسائل انديشه سياسي برپايه فرضيه هايي است که درباره ماهيت و سرشت بشر ارايه شده است. هر نوع برداشت از طبع انسان در منظومه فکري و ساختار انديشه سياسي انديشمندان نقش کليدي را ايفا مي کند. از ديدگاه بيروني، آدمي موجودي مرکب از نيروهاي چند گانه است که نه صرفاً خير است و نه به کلي شر، بلکه در يک نزاع دايمي به سوي تکامل يا سقوط قرار گرفته است. بنابراين، همان طور که صفت شرارت و دروغ جزء « خبث نهايي طبيعتِ » (8) انسان مي باشد، خير و راستي نيز جزء « طبع آدمي زادگان است ». (9)
بيروني همانند ديگر انديشمندان اسلامي عقل را مهم ترين عنصر سعادت و حفظ اعتدال در درون انسان دانسته است که سه دشمن هلاک کننده ( غضب، شهوت و جهل ) دارد. (10) وي جامعه را نيز صحنه تعارض نيروهاي متعارض مي داند و لذا، به ضرورت ايجاد تعادل از سوي حاکم عادل، در نظام سياسي اشاره مي کند. (11) بنابراين، کليدي ترين، مفهوم در انديشه انسان شناسانه و جامعه شناسانه بيروني عنصر عدالت است که به وسيله قوه عقل و دين در بيرون و درون آدمي تعادل ايجاد کرده، موجب سعادت وي مي گردد. به هر حال، ابوريحان با توجه به آموزه هاي اسلامي و تحليل واقع بينانه از انسان، نسبت به طبع انسان نه بدبين است و نه خوش بين، بلکه ماهيت آن را « لااقتضا » مي انگارد به عبارت ديگر، بشر مَقسم نيروهاي دوگانه خير و شر است، منتها به واسطه تأثير و غلبه نيروهاي درون انسان، يکي بر ديگري مسلط مي شود و ديگر استعدادها پنهان مي ماند. (12)

ج) برابري انسان ها

در انديشه بيروني چون انسان ها لا اقتضا و « نه خير و نه شر » آفريده شده اند، در عالم خارج نيز نسبت به همديگر امتيازي ندارند. وي با تمسک به آيات ( إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَاللهِ أَتقاکُم ) و ( فَلا أَنسابَ بَينَهُم يَومَئِذٍ وَلا يَتَساءَلوُنَ )، همه انسان ها را ( اعم از زن و مرد ) بالذات برابر مي انگارد، مگر به واسطه کسب محاسن اخلاقي و علم و حکمت، روح و سرشت خودش را زينت داده، متکامل گرداند. (13)
سپس بيروني به دلايل اختلافات ظاهري بشر از جمله اقاليم، اهويه، انساب و ... اشاره مي کند، (14) اما براي هيچ کدام اصالت قائل نمي شود و همه را عارضي تلقي مي کند. ولي در عين حال انسان ها وقتي وارد زندگي مدني مي شوند، به واسطه ميزان بهره مندي از عقل و معارف به دو دسته بزرگ عامي و عالِم تقسيم مي شوند که طبايع عامي برخلاف عالِم، مشتاق محسوس و گريزان از معقول است. (15)

د) آزادي انسان

ابوريحان مختار بودن انسان را در امتداد ماهيت دوگانه وي مي داند که بايستي در مسير تکاملي خود جنبه خير را انتخاب کند و لذا، علت خوردن ميوه ممنوعه و رانده شدن از بهشت، در مختار بودن انسان در کنش و رفتار ريشه داشته است. (16) بيروني ضمن اشاره به عقايد فلاسفه هند درباره آزادي، آزادي را به عنوان يک « حق مشترک همه طبقات اجتماعي و نژادهاي گوناگون انساني » (17) مي شمارد، بنابراين وي برابري و آزادي انسان را با جامعه سياسي پيوند مي زند.
ابوريحان مختار بودن انسان را به نحو تام نمي پذيرد، بلکه رفتار و فاعليت انسان را در طول خواست خدا مي بيند. به عبارت ديگر، انسان نه مختار مطلق است و نه مجبور مطلق و لذا، فاعل اصلي خداست « و آنچه که از جز او به تحت آن است، ياري است مر او را بر کامل گرداني فعل ». (18) بدين ترتيب، خداوند به خاطر ماهيت و سرشت آدمي زمينه انجام افعال متفاوت و متعارض را براي بشر فراهم کرد و ابزار شناخت و معرفت را ( اعم از حواس، عقل و دين ) در اختيارش قرار داد و سپس به وي اراده تصرف افاضه کرد تا نيکي يا بدي را برگزيند. (19)
نکته ديگر اين که بيروني هرگاه از انسان و دين بحث نموده، مهم ترين دشمن انسان را جهل و ناداني تصور کرده است و حتي برخي موارد « رفتار انسان را بين ناداني و دانايي » (20) قرار داده است، بنابراين انسان تنها در سايه تعقل است که مي تواند سعادت مند شود، لکن به واسطه وجود قواي شيطاني در درون انسان و تجلي آن در اجتماع، حقايق در پرده اي از ابهام قرار مي گيرند و لذا، تکاليف ديني که به منزله کلفت است، بخشي از آزادي انسان را محدود مي کند، و « هدف و غايت تکليف، جلوگيري از انحطاط انسان » (21) و کنار زدن حجاب هاي حقيقت است، ولي در عين حال عملاً انسان در پذيرش دين مختار آفريده شده است. بنابراين، بيروني تلاش کرده تا با ارايه ي تصويري واقع بينانه از آزادي انسان، نه گرفتار انحراف جبرگرايان افراطي شود که همه رفتار انسان را در آئينه مشيت الهي مي بينند و نه دچار اشتباه اختيارگرايان مطلق شود که فاعليت خداوند را انکار مي کنند.

جمع بندي

انسان موجودي آزاد، برابر و « خليفه خداوند در روي زمين » (22) آفريده شده و به او بزرگ ترين موهبت که عقل باشد، عطا شده است. ميزان رشد و کمال آدمي نيز به ميزان بهره گيري از عقل مي باشد، چرا که انسان « بالفعل نادان است و بالقوه خردمند... و عقل پاکي است که بودِش و رشد از آن است ». (23) بنابراين، کار ويژه ي ديگر عقل، نابرابري و اختلاف افراد جامعه مي باشد که در نهايت، جامعه به « خواص و عوام » (24) تقسيم شد که خود کارکردي متضاد دارد: از سويي، موجب گرايش به عقايد غلط مثل « جبر و تشبيه » (25) و تمايل به « محسوسات » (26) و عدم تحقيق و تدبّر در قشر عوام الناس مي شود و از سوي ديگر، به واسطه اختلاف نيازها، معارف هم متفاوت مي گردد. (27) بدين ترتيب، نظام اجتماعي و سياسي انسان ها بر اساس ميزان معرفت و اختلاف نياز شکل مي گيرد. از منظر بيروني کنش انساني قبل از « اراده تصرف » (28) مبتني بر حواس و عقل است:
و بدين گونه نفس در ماده همچون گردونه سواري است که حواس در چرخش آن به خواست وي، خادم اويند و خردي که از ايزد پاک بر روي افاضت شده است، هادي اوست. (29)
از مجموع عبارت هاي بيروني مي توان استنباط کرد که انسان در حصار سه رکن و عنصر مهم قرار دارد و رفتار وي نيز متأثر از آنها مي باشد: « دين » که عالي ترين و مطمئن ترين معارف عناصر سه گانه مي باشد، به واسطه ماهيت الهي بودنش داراي ثبات و بقا است؛ عنصر ديگر، « عقل » مي باشد که واسطه بين عالم معقول و محسوس است و نيز مهم ترين مميز انسان از حيوان مي باشد که تکاليف ديني، خليفه الهي و مختار بودن انسان به واسطه آن است و در نهايت، سومين حصار انسان « ناداني و قواي نفساني به خصوص غضب و شهوت » است که سرچشمه سستي، تباهي و انحطاط بشر مي باشد:
تو گويي ( عقل - دين - ناداني ) اند که نخستين آن، راحت و پاکي است و بودِش و رشد از آن است، و دومين آن تعب و مشقت است که ثبات و بقا از آن است و سومين آن سستي و کوري است که تباهي و فنا از آن است و از اين سه، نسبت اولي با فرشتگان کرده اند و دومي با مردگان و سومي با بهايم. (30)
بيروني در جاي ديگر کار ويژه تکاليف را ارتقا از رتبه انسيت به فرشتگي، و کارکرد ناداني و هواي نفساني را تنزل و انحطاط به رتبه بهايم ذکر مي کند:
و زوال تکاليف نباشد، مگر به ارتقاي از انسيت به رتبت ملائک که از سر بساطت گوهر و پاکي طبع خويش عصيان امري نمي کنند و ملالي از عبادت نمي يابند يا به انحطاط از آن به رتبت بهايم که دورند از خرد. (31)
بدين ترتيب، کنش فردي و اجتماعي انسان به واسطه اين که مبتني بر کدام يک از آنها باشد و يا ترکيبي از کدام ها باشد، متفاوت خواهد بود:
آنچه که از صُور عارض مي گردد، به سبب قواي سه گانه اولي [ عقل و دين و ناداني ] و چيرگي فردي يا مزدوج آن، گونه گون مي شود؛ يعني فرشتگي و انسيت و بهيميّت. (32)
در نتيجه، اگر عقل « چيرگي يابد، [ امور ] بر خرد منعقد گردد و تصفيه حواس و کار بهر فرشتگان، و از اين روي است که آسايش از توابع آن و رهايي از نتايج آن ». (33) و اگر صفات حيواني بر انسان « چيرگي يابد، [ امور ] بر ناداني منعقد گردد و فريب به آرزوها و... و پايان آن عتاب است، و انحطاطِ » (34) زندگي سياسي و اجتماعي را در پي خواهد داشت، لذا هم چنان که ثبات و بقا از آنِ احکام و مقررات ديني است، رهايي و آسايش و امنيت نيز منوط به زندگي عقلاني و نظام مبتني به معارف عقلاني معطوف به دين مي باشد.

پي نوشت ها :

1. ابوريحان بيروني، تحقيق ماللهند، ص 62.
2. همو، الجماهر في معرفة الجواهر، ص 79.
3. همان، ص 78 و همو،، تحقيق ماللهند، ص 34.
4. همان، ص 76.
5. همان.
6. همان.
7. سيد حسين نصر، نظر متفکران اسلامي درباره طبيعت، ص 244.
8 . ابوريحان بيروني، تحقيق ماللهند، ص 2 و 32.
9. همان، ص 2 و 16 - 17.
10. همان، ص 52.
11. همان، ص الف.
12. همان، ص 34.
13. همو، آثارالباقيه، ص 177 - 178 و تحقيق ماللهند، ص 1 - 2.
14. همو، آثار الباقيه، ص 298.
15. همو، تحقيق ماللهند، ص 83. .
16. همان، ص 53 و 62- 63 و آثار الباقيه، ص 142.
17. همو، مجموعه مقالات، همان، ص 115.
18. همو، تحقيق ماللهند، ص 19.
19. همان، ص 29 - 30 و 53.
20. همان، ص 53.
21. همان، ص 242 - 243.
22. همو، الجماهر في معرفة الجواهر، ص 76 - 77.
23. همو، تحقيق ماللهند، ص 27 و آثار الباقيه، ص 123.
24. همو، تحقيق ماللهند، ص 19.
25. همان.
26. همان، ص 83.
27. همان، ص 30.
28. همان.
29. همان، ص 34.
30. همان، ص 27.
31. همان، ص 242.
32. همان، ص 33.
33. همان، ص 65 - 66.
34. همان، ص 66.

منبع مقاله :
مقيمي، غلامحسن؛ (1390)، انديشه سياسي ابوريحان بيروني، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم )، چاپ سوم