نويسنده: آيت الله سيد علي حسيني ميلاني




 

 نکاتي پيرامون سند و دلالت حديث

آن چه گذشت سندها و طُرُق اين حديث بود که در مهم ترين کتاب ها و جوامع حديثي اهل سنّت آمده بود. پيش از بررسي وضعيت رجال و راويان سندهاي مذکور، لازم است به اختصار به چند نکته ي شايان توجه اشاره کنيم:

نکته يکم.

رفتار صحابه، اين حديث را تکذيب مي کند؛ زيرا در بسياري از موارد، ملاحظه مي شود که صحابه به مخالفت با سنّت ابوبکر و عمر برخاسته اند و حال آن که فرض بر اين است که ابوبکر و عمر از خلفاي راشدين بوده اند.
از اين گذشته، خليفه ي دوم در چندين مورد به مخالفت با خليفه ي اول پرداخته است (!) اگر در حقيقت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين حديثي را بر زبان، جاري ساخته بود، اين اختلافات و مخالفت ها روي نمي داد ... .
اين نکته را گروهي از علما ذکر کرده اند و بر اساس آن به تأويل حديث پرداخته اند. برخي از همين دانشمندان همانند شارح مسلّم الثبوت ضرورت تأويل اين حديث را به صراحت بيان داشته اند... . (1)
به نظر ما اين گونه تأويل در صورتي اجتناب ناپذير است که اصحاب به اطاعت از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پايبند بوده و تسليم اوامر و نواهي آن حضرت باشند؛ اما ... .

نکته دوم.

عرباض بن ساريه سلمي، تنها راوي اين حديث است و همه ي طُرُق و سندهاي آن به او منتهي مي شود و همين مسأله، شک و ترديد انسان را بر مي انگيزاند؛ زيرا پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در مسجد و پس از اقامه ي نماز به ايراد سخن پرداخته و چنان موعظه رسايي نموده که اشک از چشم ها سرازير و دل ها هراسناک شده است ... آن گاه از وي خواسته اند تا پيماني بر ذمّه ي آنان نهد که او نيز در پاسخ فرموده است ... .
حال بايد پرسيد که چگونه فقط عرباض اين حديث را روايت کرده است؟ و چرا جز عرباض، صحابي ديگري به نقل اين حديث نپرداخته است؟!

نکته سوم.

اين حديث، فقط در شام روايت شده و تنها مردم شام به نقل و ترويج آن پرداخته اند! بيشتر راويان اين حديث از مردم شهر « حمص » هستند که در آن زمان، ياران معاويه و دشمن ترين دشمنان امير مؤمنان علي (عليه السلام) را در خود جاي داده بود. (2)
بنابراين جهت و به ويژه همراه ساختن آن با بررسي متن حديث، هيچ اعتمادي به صدور اين حديث از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نمي ماند و اين حديث بي اعتبار مي شود؛ چرا که چگونه مي توان به حديثي اطمينان کرد که به صورت سلسله وار از زبان مردم حمص، نقل شده است و ديگر راويان و حاملان حديث از آن اطّلاعي ندارند؟!
و از طرفي قاطبه ي شاميان، براي تحکيم قدرت معاويه يا کاستن از شأن مخالفان او، از جعل حديث و تزوير ابايي نداشته اند.

نکته چهارم.

اين حديث از احاديثي است که بخاري، مسلم، هم چنين نسائي از نگارندگان کتاب هاي سنن، از آن روي گردانده اند ...
و از طرفي شيوه چندين تن از علما و دانشمندان بزرگ اهل سنّت اين است که در صورت روي گرداندن بخاري و مسلم از يک روايت، آن ها نيز آن روايت را بي اعتبار مي شمارند؛ اگرچه صاحبان کتاب هاي سنن به نقل اين گونه روايات و توجه به آن ها اتفاق نظر داشته باشند.
براي نمونه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در حديثي فرموده است:
ستفترق اُمّتي علي ثلاث و سبعين فرقة ... ؛
امت من به زودي به هفتاد و سه فرقه تقسيم خواهد شد... .
ابن تيميه در پاسخ به اين حديث چنين مي گويد:
اين حديث در صحيح بخاري و مسلم، نقل نشده و حتي برخي از علماي حديث همانند ابن حزم و ديگران بر آن ايراد گرفته اند. در حالي که نگارندگان سنن هم چون ابوداوود، ترمذي و ابن ماجه و نيز مُسندنگاران همانند امام احمد بن حنبل و ... اين حديث را نقل کرده اند. (3)
به راستي از اتّفاقات شگفت اين که همين حديث « عليکم بسنّتي... » نيز دقيقاً همين گونه است؛ چرا که اين حديث در صحيح بخاري و مسلم، نقل نشده و حتي برخي علماي حديث، همانند ابن قطّان به آن ايراد گرفته اند. در حالي که نگارندگان سنن همانند ابوداوود، ترمذي، ابن ماجه و مسندنگاراني همانند امام احمدبن حنبل آن را نقل کرده اند.
فراتر اين که شيوه علماي اهل سنّت و مبناي آنان در نقل حديث اين است که اگر بخاري از نقل يک حديث، خودداري کند، گرچه مسلم آن را نقل کند، از آن حديث روي بر مي تابند... .
ابن قيّم مطلب را به صراحت بيان داشته است. البته در بخش آينده عبارت او را نقل خواهيم کرد. ابن قيّم در پايان مي نويسد: حتي اگر مسلم نيز چنين حديثي را صحيح دانسته باشد، نبايد اين حديث را نقل و به آن استدلال کرد.
آري، حديث مورد بحث ما نيز همين گونه است، اگر مسلم نيز آن را صحيح بداند، نبايد آن را نقل و به آن استدلال کرد. از اين گذشته، مسلم به پيروي از بخاري، اين حديث را نقل نکرده و حال آن که اين حديث در دسترس آنان بوده است.
حاکم نيشابوري در توجيه اعراض بخاري و مسلم از اين حديث گفته است که بخاري و مسلم دچار توهّم شده اند به اين معنا که ... روي گرداندن آن ها ضعيف است و خود دچار توهّم شده اند و اگر چنين نبود، اين حديث را نقل مي کردند ... .
در ادامه خواهيم ديد که خود حاکم نيشابوري دچار توهّم شده است.

نکته پنجم.

ناقلان اين حديث چند دسته اند که برخي از آنان هم چون ترمذي و حاکم نيشابوري، اين حديث را صحيح دانسته اند، برخي ديگر هم چون ابوداوود درباره آن سکوت نموده اند، دسته اي ديگر همانند بغوي، آن را در شمار احاديث حَسَن قرار داده اند (4) و برخي نيز هم چون ابن قطّان، به بطلان آن حکم داده اند ... .

نگاهي به راويان اين حديث

اينک نگاهي گذرا به شرح حال راويان اين حديث داريم.

عرباض بن ساريه حمصي تنها راوي اين حديث (5)

تنها راوي اين حديث « عرباض بن ساريه ي » صحابي است. وي از اهل صفّه بود، در شام سکونت داشت (6) و مدّتي به حمص رفت. (7) بخاري و مسلم از او روايت نقل نکرده اند، اما حديث وي در سنن اربعه (8) آمده است. عرباض در سال 75 هجري درگذشت. (9)
عرباض ادّعا مي کرد که چهارمين نفري بوده که اسلام آورده است، اما بي ترديد اين ادّعا دروغ است ... عمرو بن عبسه نيز همين ادّعا را در مورد خود بيان مي کرد. محمّد بن عوف مي گويد: هر کدام از عرباض و عمربن ساريه و عمرو بن عبسه مي گفتند: من چهارمين نفري بودم که اسلام آوردم، ولي معلوم نيست که کدام يک از اينان پيش از ديگري اسلام آورده است؟! (10)
عرباض مي گفت: عتبه، از من بهتر است؛ زيرا يک سال پيش از من به نزد پيامبر آمد.
اين ادّعا نيز دروغ است. در همين باره ابن عساکر، ابن اثير، ابن حجر و ... با سند از عبدالله بن احمد، از پدرش، از شريح بن عبيد اين گونه نقل کرده اند: عتبه مي گفت: عرباض از من بهتر است و عرباض مي گفت: عتبه، از من بهتر است؛ زيرا يک سال پيش از من به نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد. (11)
آن چه به روشني، دروغ بودن اين سخن را آشکار مي کند، روايتي است که ابن اثير در شرح حال عتبه از شريح نقل مي کند؛ وي مي گويد:
عتبة بن عبدالسلمي گفت: هرگاه مردي به نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي آمد و آن حضرت، نام وي را خوش نمي داشت آن را تغيير مي داد. ما هفت نفر از بني سليم خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رفتيم و مهتر ما عرباض بن ساريه بود که با پيامبر بيعت کرديم. (12)
از ديگر دروغ هاي عرباض مي توان به حديثي که احمدبن حنبل نقل کرده اشاره نمود:
عبدالله، از پدرش، از عبدالرحمان بن مهدي، از معاويه - يعني ابن صالح - از يونس بن سيف، از حرث بن زياد، از ابورهم نقل مي کند که عرباض بن ساريه سلمي مي گويد: ماه رمضان بود. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، ما را به سحري دعوت مي کرد، از آن حضرت شنيدم که مي فرمود: بياييد به سوي غذاي مبارک.
سپس شنيدم که مي فرمود: خدايا! حساب و کتاب را به معاويه بياموز و او را از عذاب، نجات بخش. (13)
گرچه ابن قطّان به تضعيف اين حديث، بسنده کرده (14) ولي بدون ترديد اين حديث، دروغ مسلّم است؛ زيرا در غير اين صورت، بايستي در صحاح ششگانه و ديگر کتاب ها، نقل مي شد و براي آن، بابي در مناقب معاويه باز مي گشت.
آري، واقعيات، حقايق، براهين و اسناد مختلف، اين حديث را تکذيب مي کند، ادله ي مستحکم کتاب و سنّت متقن نيز بر دروغ بودن اين حديث، صحّه مي گذارند؛ چرا که اين ادله بر تحريم قتل نفس، تغيير احکام، ارتکاب محرّمات قطعي همانند فروش شراب و بُت، ميگساري، ربا خواري و محرّمات بي شمار ديگري تأکيد مي ورزند که معاويه آن ها را براي خود مباح مي شمرد ... .
بايد گفت که عرباض در سرزمين شام، رحل اقامت افکند و چندي در حمص، شهر دشمنان دون پايه ي حضرت علي (عليه السلام) سکونت داشت ... آن هم در شرايطي که دروغ و افترا رواج فراوان يافته بود ... از اين رو عرباض به منظور نزديکي به حکّام و دستيابي به جيفه ي دنيا، احاديثي را مي ساخت و به خدا و رسولش نسبت مي داد.

راويان حديث از عرباض بن ساريه

گفتني است که راويان اين حديث از عرباض بن ساريه عبارتند از:
1. عبدالرحمان بن عمرو سلمي،
2. حجر بن حجر،
3. يحيي بن ابي المطاع،
4. معبد بن عبدالله بن هشام.
راوي چهارم را تنها در نزد حاکم نيشابوري مي توان يافت. وي مي گويد: « معبد بن عبدالله بن هشام قرشي » از راويان اين حديث است.
آن گاه ادامه مي دهد: از آن جا که نقل روايت از طريق او، از شرط و مبناي اين کتاب خارج است، آن را نقل نمي کنم.
اکنون به شرح حال کوتاهي از اين راويان مي پردازيم.

يحيي بن ابي المطاع شامي

سومين راوي اين حديث ار عرباض يحيي بن ابي المطاع است که سه نکته درباره او قابل ذکر است:
نخست آن که تنها ابن ماجه از او حديث نقل کرده است. (15)
دوم آن که ابن قطّان درباره يحيي مي گويد: از وضعيت او اطلاعي ندارم. (16)
سوم آن که يحيي در حالي از عرباض حديث نقل مي کرد که اصلاً او را نديده بود. و اين حديث مورد بحث ما نيز از جمله ي همين روايات است. ذهبي مي گويد: « دحيم » ديدار يحيي با عرباض را بعيد دانسته است. احتمال مي رود که يحيي به شيوه ي مرسل از عرباض، روايت نقل کرده باشد و اين شيوه به طور گسترده در ميان شاميان به چشم مي خورد؛ به گونه اي که از کساني حديث نقل مي کنند که آن ها را نديده اند. (17)
در اين باره ابن حجر در تقريب التقريب مي نويسد:
دحيم به اين موضوع اشاره مي کند که روايت يحيي از عرباض [ بن ساريه ] مرسل است. (18)
ابن عساکر، ذهبي و ابن حجر مي گويند: ابوزرعه در مقام ابراز تعجّب از حديث وليد بن سليمان به دحيم گفت: من با يحيي بن ابوالمطاع، همراه بوده ام؛ چگونه عبدالله بن علاء بن زبر از زبان وي نقل مي کند که « شنيدم عرباض مي گفت » در حالي که يحيي فاصله ي زماني بسياري با عرباض دارد؟!
دحيم گفت: من به شدّت اين روايت را انکار مي کنم و عرباض سال ها پيش، از دنيا رفته است. (19)

حُجر بن حجر حمصي

دومين راوي اين حديث، حجر به حجر حمصي است که دو نکته درباره او قابل ذکر است:
1. او از مردم حمص بوده است.
2. تنها ابوداوود از زبان او روايت نقل کرده است.
ابن حجر درباره او مي گويد: حجر بن حجر از قول عرباض بن ساريه و خالدبن معدان نيز از حجر به حجر روايت نقل کرده اند. ابوداوود يک حديث پيرامون اطاعت از فرمانروا از وي نقل کرده است.
ابن حجر در ادامه مي گويد: حاکم نيشابوري، حديث او را آورده است. (20)
آري اين، همان حديثي است که ما درصدد تکذيب آن برآمده ايم. ذهبي به اين موضوع اشاره مي کند و مي گويد: تنها خالدبن معدان، حديث عرباض را از حجربن حجر و راوي ديگر نقل کرده است. (21)
منظور از راوي ديگر عبدالرحمان بن عمرو سلمي است که با حجر بن حجر اين حديث را نقل کرده و مي گويند: روزي نزد عرباض رفتيم ... .
3. ابن قطّان درباره حجر مي گويد: حجر بن حجر، فرد شناخته شده اي نيست. (22)

عبدالرحمان بن عمرو شامي

نخستين راوي اين حديث از عرباض بن ساريه، عبدالرحمان بن عمرو است. وي راوي مشهور اين حديث است و بيشتر طُرُق اين حديث در سنن و ديگر کتاب ها به او ختم مي شود ... در کتاب هاي حديث، فقط همين يک روايت از عبدالرحمان بن عمرو نقل شده است.
ابن حجر مي گويد: وي در کتاب هاي حديث، تنها به نقل يک روايت پيرامون موعظه پرداخته که ترمذي، آن را صحيح دانسته است.
ابن حجر مي افزايد: حاکم نيشابوري در المستدرک علي الصحيحين و ابن حبّان نيز آن حديث را صحيح دانسته اند. قطّان فاسي ادّعا کرده که وضعيت عبدالرحمان، وضعيت شناخته شده اي نيست؛ بنابراين حديث وي، صحيح نيست. (23)
تا اين جا به بررسي راويان اين حديث از زبان عرباض پرداختيم.
اينک به اختصار به شرح حال راويان ديگري مي پردازيم که از اينان به نقل اين حديث پرداخته اند که عبارتند از:
1. خالدبن معدان،
2. ضمرة بن حبيب،
3. عبدالله بن علاء بن زبر.

عبدالله بن علاء دمشقي

در مورد عبدالله بن علاء بن زبر به دو مورد اشاره مي نماييم:
1. وي اهل شام بوده به گونه اي که ذهبي او را « رئيس دمشق » دانسته است. (24)
2. ذهبي در ميزان الاعتدال از او نام برده و مي گويد: ابن حزم مي گويد: يحيي و ديگر راوي شناسان وي را ضعيف دانسته اند. (25)

ضمرة بن حبيب

در مورد ضمرة بن حبيب بايد گفت:
1. وي اهل حمص بوده است. (26)
2. مؤذّن مسجد جامع دمشق بوده است. (27)

خالدبن معدان حمصي

عمده راوي اين حديث، خالدبن معدان است؛ چرا که او اين حديث را از زبان عبدالرحمان بن عمرو و حجربن حجر نقل مي کند و همه ي سندها به وي ختم مي شود. درباره او به سه مورد اشاره مي کنيم:
نخست آن که او از مردم حمص بوده است. (28)
دوم آن که وي از بزرگان شام بوده است. (29)
سوم آن که او رئيس پليسِ يزيد بن معاويه بوده است. طبري در ذيل تاريخ خود، اين گونه روايت مي کند:
حارث، از حجّاج، از ابوجعفر حمداني، نقل مي کند که محمّد بن داوود مي گويد: از عيسي بن يونس شنيدم که مي گفت: خالدبن معدان رئيس پليسِ يزيد بن معاويه بود.
ابن عساکر نيز در تاريخ خود اين مطلب را چنين عنوان مي کند که خالدبن معدان، مسئوليت نيروي پليس يزيد بن معاويه را بر عهده داشت.
آن گاه در ادامه، اين روايت را به سند خود از عيسي بن يونس نقل مي کند. (30)
اينک نگاه کوتاهي به شرح حال ديگر راويان اين حديث از زبان افراد نامبرده داريم که عبارتند از:
1. محمّد بن ابراهيم بن حارث،
2. معاوية بن صالح،
3. وليد بن مسلم،
4. بحير بن سعيد،
5. ثور بن يزيد،
6. عمرو بن ابي سلمه تنيسي.

محمّد بن ابراهيم بن حارث تيمي دمشقي (31)

احمد بن حنبل و حاکم نيشابوري، محمّد بن ابراهيم را به عنوان راوي اين حديث از زبان خالد، معرفي کرده اند. عقيلي از عبدالله بن احمد نقل مي کند که پدرش مي گفت: احاديث محمّد بن ابراهيم ايراد دارد، او احاديث ناشناخته يا ناپسند نقل مي کرد. (32)

بحير بن سعد حمصي

بنابر روايت ترمذي، ابوداوود و ابن ماجه، بحير بن سعد يکي از راويان حديث از زبان خالد است. بحير از مردم حمص بوده است.
ابن حجر در اين زمينه مي نويسد:
ابوخالد بحير بن سعد سحولي حمصي از خالدبن معدان و مکحول روايت کرده است. اسماعيل بن عياش، بقية بن وليد، ثوربن يزيد - که از دوستان وي بوده است - معاوية بن صالح و ديگر راويان از او روايت نقل کرده اند. (33)

وليد بن مسلم دمشقي

بنابر نقل تاريخ نگاران وليد بن مسلم از دوستداران بني اميه (34) از مردم دمشق (35) و عالِم شام (36) بود. طبق روايت ابن ماجه او راوي اين حديث، از زبان « عبدالله بن علاء » بوده است. در شرح حال او چنين نوشته اند:
وليد، اهل تدليس بود و چه بسا از زبان دروغ گويان به تدليس حديث مي پرداخت.
وليد، ده حديث از زبان مالک، نقل کرده که پايه و اساسي ندارند. وي احاديثي « اوزاعي » را از « ابن سفر » که فردي دروغ گو بود اقتباس مي کرد و در آغاز اين احاديث مي گفت: اوزاعي چنين گفت.
احاديث ناپسندي از وليد نقل شده است. او احاديث مرفوع و مرسل را نقل مي کرد.
وليد به نقل از اوزاعي، احاديث وي را از زبان برخي شيوخ ضعيف، از شيوخي ديگر هم چون نافع، عطا و زهري - که اوزاعي آنان را درک کرده بود - روايت مي کرد؛ آن گاه نام اين شيوخ ضعيف را حذف نموده و حديث را به طور مستقيم از زبان اوزاعي از عطا از ... نقل مي کرد. (37)

معاوية بن صالح حمصي

بنابر روايت احمدبن حنبل و ابن ماجه يکي ديگر از راويان اين حديث، معاوية بن صالح است که از « ضمرة بن حبيب » نقل کرده است. وي از چهار جهت قابل بررسي است:
1. از مردم حمص بود. (38)
2. در حکومت اموي، قاضي اندلس بود. (39)
3. با لهو و لعب به خوشگذراني سرگرم بود. به همين جهت برخي محدّثان، از نگارش روايات او دست برداشتند. (40)
4. ابن ابي حاتم مي گويد: « به احاديث وي استدلال نمي شود »، « بخاري از نقل احاديث وي خودداري نموده است » و « ابن معين، او را ضعيف مي داند ».
يحيي بن معين در مورد ديگري مي گويد: هرگاه ابن مهدي، حديثي را از معاوية بن صالح نقل مي کرد، يحيي بن سعيد او را منع مي نمود، اما ابن مهدي توجّهي نمي کرد.
جالب اين که، حديث مورد بحث ما را نيز ابن مهدي از معاوية بن صالح نقل کرده است!
از ابواسحاق فزاري نقل شده که مي گفت: معاوية بن صالح، شايستگي اين را نداشت که روايات وي نقل شود.
ابن عمّار مي گويد: برخي ادعا کرده اند که معاوية بن صالح، هيچ نوع شناختي از علم حديث نداشته است.
برخي از راوي شناسان او را ضعيف دانسته اند تا جايي که عقيلي، ابن عدي و ذهبي او را در شمار راويان ضعيف قرار داده اند.

ثور بن يزيد حمصي

عمده ترين راوي اين حديث از قول خالد، ثور بن يزيد است. حاکم نيشابوري در توجيه روي گرداندن بخاري و مسلم از اين حديث مي گويد:
به نظر من، بخاري و مسلم، توهّم کرده اند که جز از ثوربن يزيد، شخص ديگري اين حديث را از خالدبن معدان نقل نکرده است.
در مورد ثوربن يزيد ذکر اين نکات ضروري است:
1. وي از مردم حمص بود تا جايي که ذهبي، وي را « عالِم » حمص مي ناميد. (41)
2. وي علي (عليه السلام) را دوست نمي داشت: « جدّش در جنگ صفّين از سپاه معاويه بود و در همين جنگ کشته شد و هرگاه ثور نام علي (عليه السلام) را مي بُرد چنين مي گفت: قاتل جدّم را دوست ندارم ». (42)
3. وي هم نشين ناسزاگويان به علي (عليه السلام) بود و گفته اند که « ازهر حرازي، اسدبن وداعه و گروهي ديگر دور هم جمع مي شدند و علي بن ابي طالب (عليهما السلام) را دشنام مي دادند، اما ثوربن يزيد علي (عليه السلام) را دشنام نمي داد. هرگاه ثور از دشنام دادن پرهيز مي کرد، آن گروه پاهايش را مي کشيدند ». (43)
4. وي اهل بدعت بود.
ذهبي در اين باره مي گويد: « اگر او بدعت گذار نبود، يکي از علماي بزرگ، لقب مي گرفت. (44)
در نقل ديگري آمده است:
« مردم حمص، او را تبعيد و از شهر خود اخراج کرده بودند ». (45)
« به همين جهت گروهي، بر او ايراد گرفتند ». (46)
ابن عدي، او را در شمار راويان ضعيف قرار داده است. (47)
5. مالک همواره او را نکوهش مي کرد، ديگران را از هم نشيني با او نهي مي نمود و هيچ روايتي را از او نقل نمي کرد. (48)
اوزاعي درباره ي او به بدي سخن مي گفت و او را هجو مي کرد. (49) ابن مبارک نيز در اين زمينه با اوزاعي هم عقيده بود. (50)
يحيي بن قطّان مي گويد: « هرگاه ثور، حديثي را از قول فردي که نمي شناختم نقل مي کرد به او مي گفتم: تو بزرگ تري يا آن فرد؟! اگر مي گفت: او از من بزرگ تر است، حديثش را مي نوشتم، اما اگر مي گفت: او از من کوچک تر است، حديثش را نمي نوشتم ». (51)

عمرو بن ابي سلمه دمشقي (52)

بنا به روايت حاکم نيشابوري يکي از راويان اين حديث، « عمرو بن ابي سلمه دمشقي » از عبدالله بن علاء است. عمرو در « تنّيس » اقامت داشت.
ساجي و ابن معين، عمرو بن ابي سلمه را از نظر نقل حديث ضعيف دانسته اند.
ابوحاتم مي گويد: به سخن او استدلال نمي شود.
عقيلي مي گويد: روايات او غط هستند.
احمد مي گويد: « عمرو احاديث باطلي را از زهير نقل کرده است ». (53)
اينک به شرح حال راويان ديگر اين حديث به نقل از رجال مذکور مي پردازيم که عبارتند از:
1. بقية بن وليد،
2. ضحّاک بن مخلد که همان ابوعاصم نبيل است.
3. وليد بن مسلم،
4. عبدالله بن احمد بن بشير،
5. عبدالرحمان بن مهدي،
6. عبدالملک بن صباح مسمعي،
7. يحيي بن ابي کثير،
8. احمدبن عيسي بن زيد تنّيسي.
گفتني است که پيش تر با شرح حال « وليد بن مسلم » که بنابر روايت ابوداوود، اين حديث را از قول « ثور » نقل مي کند، آشنا شديم.
در مورد « عبدالرحمان بن مهدي » نيز - که بنا به روايت احمد بن حنبل و ابن ماجه، اين حديث را از « معاوية بن صالح » نقل مي کند - دانستيم که او را از نقل روايت از زبان « معاويه » باز مي داشتند، ولي توجّهي نمي کرد.

ابوعاصم ضحّاک بن مخلد

بنابر روايت ترمذي، احمد بن حنبل و حاکم نيشابوري، « ابوعاصم » اين حديث را از « ثور » نقل مي کند. يحيي بن سعيد درباره ابوعاصم، ايرادهايي داشت. هنگامي که داستان اين سخنان را براي ابوعاصم نقل کردند گفت: « اگر حديث نقل نکنم خود را هيچ دانسته ام » (54)
عقيلي، ابوعاصم را در شمار راويان ضعيف آورده و سخنان مذکور را پيرامون وي نقل کرده است. (55)

يحيي بن ابي کثير

بنابر روايت احمد بن حنبل « يحيي بن ابي کثير » راوي اين حديث از « محمّد بن ابراهيم: است. يحيي بن ابي کثير « تدليس مي کرد » (56).
عقيلي به نقل از همام مي گويد: « بي شرم تر از يحيي بن ابي کثير نديده ام. ما صبحگاهان او را از روايتي مطلع مي کرديم و شبانگاه همان روايت را براي خودمان نقل مي کرد ». (57)

عبدالملک بن صباح مسمعي

و بنا به روايت ابن ماجه، « عبدالملک بن صباح مسمعي » راوي اين حديث از « ثور » است. ذهبي در ميزان الاعتدال با اشاره به نام عبدالملک چنين مي گويد: « وي به سرقت روايات متّهم است ». (58)

عبدالله بن احمد بن بشير

عبدالله بن احمد بن بشير دمشقي، شيخ ابن ماجه راوي ديگر اين حديث است. در تهذيب التهذيب آمده: او امام مسجد جامع دمشق بود. (59)

احمد بن عيسي

و بنا به روايت حاکم نيشابوري « احمد بن عيسي » راوي اين حديث از « عمرو بن ابي سلمه » است. البته او از راويان صحاح شش گانه نيست و ابن حجر، تنها به منظور شناخت و تمييز دادن، نام او را ذکر کرده است. (60)
ابن عدي درباره او مي گويد: احمد بن عيسي، احاديث ناشناخته اي را نقل کرده است.
دارقطني مي گويد: او نظر نقل حديث قوي نيست. ابن طاهر او را دروغ گو دانسته و ابن حبّان نيز او را در شمار راويان ضعيف قرار داده است. (61)

بقيّة بن وليد حمصي

بنابر روايت ترمذي و احمد، « بقيّة بن وليد » راوي اين حديث، از « بحير بن سعيد » است. اينک به اختصار، به ديدگاه علماي اهل سنّت، پيرامون او مي پردازيم:
ابن حبّان مي گويد: نمي توان به احاديث بقيّة بن وليد، استدلال کرد.
ابومسهر مي گويد: احاديثي که او نقل کرده، سالم نيستند. بنابراين بايد از آن ها دوري جست.
ابوحاتم مي گويد: به احاديث او استدلال نمي شود.
ابن عيينه در پاسخ به سؤالي پيرامون يکي از همين احاديث بامزه و شگفت مي گويد: من أبوالعجب ( پدر شگفتي ها ) هستم. من بقيّة بن وليد هستم.
ابن خزيمه مي گويد: من به روايات « بقية » استدلال نمي کنم.
احمد بن حنبل مي گويد گمان مي کردم که بقية، تنها به نقل احاديث ناشناخته از قول راويان ناشناس مي پردازد؛ اما متوجه شدم که از قول راويان مشهور نيز، احاديث ناشناخته اي را روايت مي کند. از اين رو فهميدم که (اين حديث) از کجا آمده است.
وکيع مي گويد: نشنيده ام که کسي براي گفتنِ « رسول خدا فرمود » از « بقيه » گستاخ تر باشد.
شعبه مي گويد: بقيه، راوي احاديث عجيب، غريب و ناشناخته است.
ابن قطّان مي گويد: وي به تدليس از قول راويان ضعيف مي پرداخت و اين کار را مباح مي شمرد. بنابراين، عدالت وي مخدوش است.
فيروزآبادي مي گويد: بقيه، محدِّث ضعيفي است.
ذهبي در ميزان الاعتدال مي نويسد: زبيدي مي گويد: او محدِّث ضعيفي است و از دروغ گويان روايت مي نمود و تدليس حديث مي کرد.
ذهبي مي افزايد: صاحب نظران بسياري گفته اند: بقيه، اهل تدليس بوده است؛ بنابراين اگر حديثي را به نقل از فردي بيان کند، حجّيت ندارد. (62)

درنگي در ديدگاه حاکم نيشابوري

اينک مناسب است اندکي در ديدگاه هاي حاکم نيشابوري اين حديث شناس اهل سنّت درنگ کنيم؛ چرا که او خود را به سختي انداخته و براي صحيح دانستن اين حديث پافشاري کرده است و سلامت تمام و کمال اين حديث را مورد تأکيد قرار داده است. وي با اين سخن که - « بخاري و مسلم پنداشته اند که غير از ثوربن يزيد هيچ راوي ديگري از قول خالدبن معدان به نقل آن نپرداخته است » - در واقع مي گويد: اگر اين پندار نبود، بخاري و مسلم به طور قطع، اين روايت را نقل مي کردند (!!) اما واقعيت آن است که حاکم در اين مورد خود دچار توهم شده است.
حاکم در ادامه چنين مي گويد: « من براي صحّت اين حديث، کنکاش فراوان کردم » تا ا ين که مي گويد « ... صحّت اين حديث را از والدينم، فرزندم و همه ي مردم، دوست تر مي داشتم ». (63)
ما از چند محور ديدگاه حاکم را نقد مي نماييم:
نخست آن که ما برخي ايرادهاي اين حديث را که شامل سندها و طُرُق آن مي شد به اطلاع شما (حاکم) رسانديم. با اين وصف چگونه ممکن است که اين ايرادها از چشم بخاري، مسلم و پيروان اين دو - همانند نسائي - به دور مانده باشد؟ چگونه مي توان اِعراض آن ها از ذکر اين حديث را ناشي از پندار مورد ادعاي شما (حاکم) دانست به ويژه آن که - طبق گفته هاي خودِ شما - روايات محمّد بن ابراهيم که از ديگر راويان احاديث خالد است، در صحيح مسلم و بخاري ذکر شده است؟!
دوم آن که شما گفته ايد بخاري به « عبدالرحمان بن عمرو سلمي » استدلال کرده است، امّا ما تا کنون در اين مورد مطمئن نشده ايم ... زيرا نام اين شخص در کتاب الجمع بين رجال الصحيحين نگارش ابن قيسراني مقدسي ذکر نشده است.
سوم آن که شما گفته ايد: « اين حديث را در آغاز کتاب الاعتصام بالسنة، روايت کرده است ».
از ظاهر عبارت شما بر مي آيد که منظورتان، بخاري و حديث عرباض بن ساريه است، امّا ما چنين حديثي را در کتاب ايشان نيافتيم.
چهارم آن که شما گفته ايد: « سه نفر از عبدالرحمان بن عمرو در روايت وي از قول عرباض بن ساريه، پيروي کرده اند ». اما بايد گفت: خود شما سومين نفر از اينان را ترک کرده ايد چرا که نقل روايت از طريق وي را خارج از شرط و مبناي کتاب خود، دانسته ايد.
نفر دوم نيز عرباض بن ساريه را ملاقات نکرده است، پس چگونه مي تواند از قول او نقل روايت کند؟!
در مورد نفر اول هم بايد گفت که تنها ابوداوود به نقل روايات او پرداخته است و ابن قطّان مي گويد: او فرد شناخته شده اي نيست.
آن چه گذشت نتيجه ي تلاش حاکم نيشابوري در تصحيح اين حديث بود و اين است شأن حديثي که اثبات صحّت آن را از والدينش، فرزندش و همه ي مردم، دوست تر مي داشت (!!)
از همين جا مي توان شأن حاکم نيشابوري و المستدرک علي الصحيحين و تصحيحات وي را دريافت و حق را به کساني داد که مي گويند: « حاکم نيشابوري، سهل انگار بوده و به ثبت و ضبط احاديث زايد بر صحيح بخاري و مسلم توجه کرده است ». (64)
فراتر اين که برخي گفته اند: « المستدرک علي الصحيحين حاکم نيشابوري را از آغاز تا پايان مطالعه کردم، اما در آن حديثي نيافتم که معيارهاي بخاري و مسلم در آن رعايت شده باشد! » (65)
بالاتر اين که برخي گفته اند: « حاکم يک جلدحديث گردآوري کرده که احاديث آن جعلي هستند ». (66)

بطلان سندي حديث

بدين ترتيب بطلان اين حديث روشن مي گردد و معلوم مي شود که حق با افرادي است که اين حديث را « غيرصحيح » دانسته اند.
اينک به شرح حال و ديدگاه دو تن از اين افرادي که آن را غير صحيح دانسته اند، مي پردازيم؟

حافظ ابن قطّان فاسي و ديدگاه او

ابن حجر پس از اشاره به اين حديث، در ضمن شرح حال عبدالرحمان بن عمرو سلمي مي گويد: « قطّان فاسي ادّعا مي کند که اين حديث، صحيح نيست؛ زيرا عبدالرحمان بن عمرو سلمي، فردي ناشناخته است ». (67)
اينک به اجمال به شرح حال ابن قطّان فاسي مي پردازيم:
حافظ بزرگ حديث، ابوالحسن علي بن محمّد معروف به ابن قطّان فاسي، در گذشته 628 هجري، از بزرگان نقد حديث و رجال است. ذهبي در تذکرة الحفّاظ، شرح حال او را نقل کرده و او را ستوده است. جلال الدين سيوطي در طبقات الحفّاظ از ابن قطّان ياد مي کند و مي گويد:
« ابن قطّان، ابوالحسن علي بن محمّد بن عبدالملک بن يحيي بن ابراهيم حميري کتامي فاسي حافظ حديث، علّامه، قاضي، که از ابوذر خشني و راويان هم طبقه ي او، روايت شنيده است.
ابن قطّان در زمره ي آگاه ترين مردم به موضوع حديث و روايات بود. وي از کساني است که اسامي راويان حديث را بيش از ديگران در خاطر داشت و در حفظ و محکم کاري، شهره ي خاص و عام بود.
وي کتاب الوهم و الإيهام را بر کتاب الأحکام الکبري عبدالحق به رشته ي تحرير درآورد.
ابن قطّان در ربيع الأول سال 628 هجري درگذشت ». (68)

ابن عربي مالکي و ديدگاه او

دانشمند ديگري که اين حديث را رد کرده، ابن عربي مالکي است. وي در شرح سنن ترمذي مي گويد:
« ابوعيسي، ترمذي به صحّت اين حديث حکم داده است و در ميان رجال آن، نام بقيّة بن وليد به چشم مي خورد که در مورد او انتقادهايي نقل شده است ». (69)
جمله ي فوق با بياني ملايم و صريح بر بي اعتباري سند حديث، دلالت مي کند؛ زيرا ابن عربي در خدشه دار نمودن اعتبار بقية بن وليد، به بيان همين عبارت، اکتفا کرده است. ما پيش از اين برخي سخنان ابن عربي را درباره بقيّة بن وليد ذکر کرديم تا افراد داراي بصيرت، گوش شنوا و توجه کامل به حقايق، از آن بهره مند شوند ... .
اينک نگاهي کوتاه به شرح حال ابن عربي مالکي داريم:
قاضي ابن عربي: ابوبکر محمّد بن عبدالله، درگذشته سال 543 هجري در زمره ي حافظان بزرگ و فقهاي برجسته قرار مي گيرد... ابن خلّکان در وفيات الاعيان، ذهبي در تذکره و ابن کثير در تاريخ خود شرح حال او را آورده اند. جلال الدين سيوطي در طبقات الحفّاظ، شرح حال وي را چنين مي نگارد:
« ابن عربي، علّامه ي حافظ، قاضي ابوبکر محمّد بن عبدالله بن محمّد اشبيلي که در سال 468 هجري به دنيا آمد و به مشرق، نقل مکان کرد. وي در محضر طرّاد زينبي، نصربن بطر، نصر مقدسي و ابوالحسن خلعي علم آموخت و در نزد ابوحامد غزالي، ابوبکر شاشي و ابوزکرياي تبريزي به کمال علم نايل آمد.
او در زمينه ي ادبيات و بلاغت به جمع آوري و تأليف کتاب پرداخت و با تبّحر در اين علوم، آوازه اي بلند يافت.
ابن عربي در علم تبحّر داشت، تيزهوش، خوش مشرب و نيک سرشت بود. وي پس از آن که قضاوت « اشبيليه » را بر عهده گرفت با شدّت و قدرت، کار خود را انجام داد، اما بعدها عزل شد؛ بنابراين به تأليف و گسترش علم همّت گمارد و به رتبه ي اجتهاد رسيد.
ابن عربي در زمينه هاي حديث، فقه، اصول، علوم قرآني، ادبيات، نحو وتاريخ به نگارش کتاب پرداخت و در ربيع الآخر سال 543 هجري در فاس وفات يافت ». (70)

پي نوشت ها :

1. فواتح الرحموت بشرح مسلّم الثبوت: 231/2.
2. نگاه کنيد به سخنان ياقوت حموي پيرامون اهالي حمص در معجم البلدان: 349/2.
3. منهاج السنه: 456/3.
4. مصابيح السنّة: 159/1، کتاب الايمان، باب الاعتصام بالکتاب والسنة، حديث 129.
5. تاريخ مدينة دمشق: 531/11.
6. الإستيعاب: 308/3.
7. الإصابة: 399/4، تحفة الأحوذي: 366/7.
8. همان: 399/4، تهذيب التهذيب: 153/7.
9. همان: 399/4، همان: 154/7.
10. تاريخ مدينة دمشق: 532/11، تهذيب التهذيب: 153/7.
11. همان: 534/11، أسد الغابة: 557/3، الإصابه: 362/4.
12. أسد الغابة: 557/4.
13. مسند احمد: 111/5، حديث 16702، عرباض بن ساريه.
14. المغني عن حمل الأسفار (چاپ شده در حاشيه ي احياء العلوم): 37/1.
15. تهذيب التهذيب: 244/11.
16. تهذيب التهذيب: 244/11.
17. ميزان الاعتدال: 221/7-222
18. تقريب التهذيب: 315/2.
19. تاريخ مدينة دمشق: 147/68، ميزان الإعتدال: 227/7، تهذيب التهذيب: 244/11.
20. تهذيب التهذيب: 197/2.
21. ميزان الاعتدال: 207/2.
22. تهذيب التهذيب: 197/2.
23. همان: 215/6، شماره ي 4106.
24. سير أعلام النبلاء: 350/7.
25. ميزان الاعتدال: 150/4.
26. تهذيب التهذيب: 422/4، تقريب التهذيب: 445/1.
27. تهذيب التهذيب: 423/4.
28. تاريخ مدينة دمشق: 137/18، تهذيب التهذيب: 108/3، سير أعلام النبلاء: 536/4.
29. سير أعلام النبلاء: 536/4.
30. تاريخ مدينة دمشق: 519/5.
31. همان: 154/54.
32. تهذيب التهذيب: 6/9.
33. همان: 384/1.
34. تاريخ مدينة دمشق: 201/66، تهذيب التهذيب: 133/11.
35. همان: 205/66، همان: 133/11.
36. تهذيب التهذيب: 133/11.
37. الضعفاء والمتروکون دارقطني: 415، تاريخ مدينة دمشق: 212/66-213، ميزان الاعتدال » 142/7، تهذيب التهذيب: 135/11-136.
38. تاريخ مدينة دمشق: 31/692، الکامل ابن عدي: 145/8.
39. همان: 32/62، همان: 145/8.
40. الضعفاء الکبير عقيلي: 183/4.
41. ميزان الاعتدال: 97/2، سير أعلام النبلاء: 344/6.
42. تهذيب الکمال: 421/4، تاريخ مدينة دمشق: 231/11.
43. همان: 427/4، تهذيب التهذيب: 32/2.
44. سير أعلام النبلاء: 344/6.
45. تاريخ مدينة دمشق: 237/11، تهذيب التهذيب: 32/31/2.
46. خلاصة تذهيب تهذيب الکمال: 154/1.
47. الکامل في الضعفاء: 309/2.
48. تهذيب التهذيب: 32/2.
49. تاريخ مدينة دمشق: 236/11، تهذيب الکمال: 425/4.
50. تهذيب التهذيب: 32/2.
51. همان: 32/2.
52. تاريخ مدينة دمشق: 45/49.
53. همان: 48/49 و 49.
54. ميزان الاعتدال: 445/3.
55. الضعفاء الکبير: 223/222/2.
56. تهذيب التهذيب: 235/11.
57. الضعفاء الکبير: 423/4.
58. ميزان الاعتدال: 401/4.
59. تهذيب التهذيب: 125/5.
60. همان: 60/1.
61. همان: 60/1.
62. الموضوعات: 67/1 و 102 و 157، ميزان الاعتدال: 45/2، تهذيب التهذيب: 434/1، تقريب التهذيب: 134/1، فيض القدير: 142/1، القاموس المحيط: 440/4، تاج العروس: 211/19 (ذيل واژه بقي).
63. المستدرک علي الصحيحين: 175/1-177.
64. اين عبارت نووي است که در التقريب بشرح السيوطي: 80/1 آمده است.
65. اين جمله را سيوطي در تدريب الراوي: 81/1 به نقل از ابوسعيد ماليني آورده است.
66. اين جمله را سيوطي در تدريب الراوي: 81/1 آورده است.
67. تهذيب التهذيب: 215/6.
68. طبقات الحفّاظ: 498.
69. عارضة الأحوذي: 144/10.
70. طبقات الحفّاظ: 468 و 469.

منبع مقاله :
حسيني ميلاني، سيد علي، (1390) سنّت پيامبر يا سنّت خلفا؟!، قم: الحقايق، چاپ دوم.