نويسنده: سيد علي شهرستاني
مترجم: سيد هادي حسيني



 

با تکيه به منابع اهل سنت

1. معناي « بکر » و « ابوبکر »

شکي در اين نيست که زندگي در « جزيرة العرب » از ديگر جاها متمايز بود؛ چرا که طبيعت بياباني داشت و ساکنانِ بَدوي آنان در جست و جوي آب و علف، صحراها و بيابان ها و کوه ها را درمي نورديدند و به جهت همين حالت اجتماعي و طبيعي، به گياه و حيوان اهتمام مي ورزيدند.
نَضر بن شُمَيِّل ( م 204 هـ ) فرهنگ لغتي را با عنوان الصفات نگاشت که درباره ي زراعت، درخت انگور، سبزيجات، درختان، بادها، ابرها و باران هاست.
ابو عَمرو شيباني ( م 206 هـ ) در کتاب النخلة او را مي پيرود و اَصمعي ( م 216 هـ ) کتاب النخلة [ ديگري را ] به دنبالِ وي مي آورد، سپس ابن اعرابي ( م 231 هـ ) کتاب صفت نخل و صفت زراعت و گياه و سبزي را مي نگارد.
ابو زيد انصاري ( م 215 هـ ) کتابي را درباره ي « تمر » ( خرما ) مي نويسد، محمد بن حبيب ( م 245 هـ ) و حسين بن خالويه (م 370 هـ ) کتابي را درباره ي « الشجر » (درخت ) مي نگارند، و ابو حاتِم سجستاني ( م 255 هـ ) ) در کتابي- فقط- به « الکرم » ( ميم يا درخت مَو يا انگور ) مي پردازد.
جاحظ ( م 255هـ ) ) و دَمِيري ( م 808 هـ ) ) و ديگران، درباره ي حيوانات، قلم مي زنند.
ابن کلبي ( م 204 هـ ) ) داراي اثري است با عنوان نسب الخيل في الجاهلية و الإسلام و ابن عبيده ( م 210هـ ) و اَصمعي ( م 213 هـ ) در الخيل، و ابن اعرابي ( م 231 هـ ) و غندجاني ( م 430هـ ) در أسماء خيل العرب و أنسابها و فرسانها، و صاحبي تاجي ( م بعد از 677هـ )کتاب الحلية في أسماء الخيل المشهورة في الجاهلية و الإسلام، و ده ها کتاب ديگري که درباره ي اسب و استر و اُلاغ نوشته شده است.
چنان که نَضر بن شُمَيِّل ( م 204هـ ) ) و شيباني ( م 206هـ ) و سعيد بن اَوس انصاري ( م 215هـ ) ) و اصمعي ( م 216هـ ) و ابن زياد کلالي ( م 215هـ ) و نصر بن يوسف- شاگرد کسائي- و احمد بن حاتم ( م 231هـ ) و ابن سکيت ( م 246هـ ) و ضبي ( م 250هـ ) و جاحظ ( م 255هـ ) و سجستاني ( م 255هـ ) و رياشي ( م 257 هـ ) و ديگران کتاب هايي را درباره ي « اِبِل » ( شتر ) نگاشته اند.
اسب و شتر، در رأس حيوانات، جاي دارد؛ به ويژه شتر، که راه ها را مي شناخت و در سختي ها و بلاها بردبار بود، خوراک و پوشاک و کالاهاي انسان را حمل مي کرد و مي توانست به مدت ده روز تشنگي را تحمل کند، در صحرا مي زيست و به خورشيد عشق مي ورزيد و با قدرت بويايي اش توان تشخيص گياهان سمي را داشت.
خداوند خواص بسيار ديگري را در کُرک و بول و شير و پيِه و استخوانِ شتر قرار داد.
در اين باره گفته اند: هرگاه کرک شتر را بسوزانند و بر بريدگي نهند، خون بند آيد. و زماني که شخص مست بول شتر بياشامد، در دم هوشيار گردد، و بول شتر براي ورم کبد سودمند است و توانايي جنسي را افزايش مي دهد و رويش موها را زياد مي کند و مضمضه ي شير شتر، دندان ها را از پوسيدگي حفظ مي کند و براي دندان هاي خورده شده مفيد است، بوي پيه شتر مارها را مي ترساند و به عقب مي گريزاند، استخوان شتر براي غشي ها سودبخش است ( و ده ها خواص و فايده ي ديگر ).
حتي گفته اند: شتر اگر بار شود، بار گران را بر مي دارد و اگر به حرکت آيد، مسافت طولاني را مي پيمايد و اگر آن را بدوشند، انسان را سيراب مي سازد و اگر نحرش کنند، گرسنگي را مي زدايد.
آن گونه که در حديث پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است: شتر، براي صاحبش مايه ي عزت است و گوسفند، برکت زا مي باشد (1).
گفته اند حضرت يعقوب، با اجتهادي از پيش خود، گوشت شتر را بر خويش حرام ساخت.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ناقه اي داشت که « قَصواء » يا « عَضباء » يا « جَدعاء » ناميده مي شد.
همه ي اين امور، عرب را وامي داشت که به شتر بنازد و به آن اهتمام ورزد و به استفاده هايي که از شتر مي برد افتخار کند و کتاب هايي را درباره ي صفات و ويژگي ها و اسامي شتر بنگارد و اشعاري را در اين زمينه، به نظم آورد و براي هر فاصله ي زماني از عمر شتر، نامي بگذارد؛ مانند: فَصيل ( بچه شتري که آن را از شير بگيرند ) و اِبنة مَخاض ( کره شتر ماده ي يک ساله ) و ابن لَبُون ( کره شتر نر دو ساله ) و ...
اگر به کتاب الإفصاح في فقه اللغه بنگريم نام هاي فارواني را مي يابيم که براي سر شتر، گردن، سينه، شکم، شکنبه، دُم، پستان، پاها، و انواع شير دهي اش وضع شده اند.
چنان که ميان شتر نر و ماده فرق نهاده اند؛ به شتر نر « جمل » گويند و به شتر ماده « ناقه »، و نام « بعير » به هر دوي آنها اطلاق مي شود.
خداي متعال، ويژگي هاي چهارپايان را بر مي شمارد و مي فرمايد:
( وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ* وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ* وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ* وَالْخَيلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ )؛ (2)
و چارپايان را براي شما آفريد؛ در آنها براي شما [ وسيله ي ] گرمي و سودهايي است و از آنها مي خوريد؛ و در آنها براي شما [ چشم اندازي از ] زيبايي رخ مي نمايد آن گاه که [ آنها را ] از چراگاه برمي گردانيد، و هنگامي که [ آنها را ] به چراگاه مي بريد.
و بارهاي شما را به شهري مي برند که جز با رنج و سختي نمي توانستيد برسيد؟ قطعاً پروردگار شما، رئوف و مهربان است.
و اسبان و استران و خران را [ آفريد ] تا بر آنها سوار شويد و [ براي شما ] تجملي [ باشد ] و آنچه را نمي دانيد مي آفريند.
و اين آيه که فرمود:
( أَفَلَا ينْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيفَ خُلِقَتْ* وَإِلَى السَّمَاءِ كَيفَ رُفِعَتْ )؛ (3)
آيا به شتر نمي نگرند که چگونه آفريده شد؟ آيا به آسمان نگاه نمي کنند که چگونه برافراشته است؟!
و اين سخن که فرمود:
(أَوَلَمْ يرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيدِينَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ* وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَكُوبُهُمْ وَمِنْهَا يأْكُلُونَ* وَلَهُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا يشْكُرُونَ )؛ (4)
آيا نديده اند که ما به قدرت خويش براي ايشان چهارپاياني آفريديم که آنان مالک آنها باشند؟ و آنها را براي ايشام رام گردانيديم، از برخي شان سواري مي گيرند و از برخي مي خورند و از آنها سودها و نوشيدني ها دارند، پس چرا شکرگزار نيستند؟!
و « بَکر » و « بَکره » از همين الفاظ به شمار مي رود و از نام هايي است که براي شتر جوان وضع شده اند؛ همان حيوان محبوب و مهم در جزيرة العرب.
بنابراين، کنيه ي « ابوبکر » کنيت زشت ( و نوعي فحش و دشنام )- نزد عرب- نمي باشد، و در اطلاق آن بر اشخاص، عيب ذاتي وجود ندارد.
آري، گاه کنيت « ابوالفَصيل » را براي تحقير مي آورند که تابعِ استعمال است و مانند آن است: « رَقاع » ( پينه دوز ) در مقابل « حَذاء » ( کفاش )، « کَناس » ( رُفت گر، جاروکش ) در مقابل « مُنَظِّف ( پاک کننده )، « نجار » ( در مقابل مهندس دکور ( و ده ها کلمه ي ديگر ).
گاه در کنيه، گونه اي از معاني مدنظر، لحاظ مي شود و به زيبايي، زشتي، خوبي، بدي، رهنمون است و گاه براي بزرگداشت و احترام يم ايد و گاه با هدفِ توهين يا اِخبار، آن را مي آورند.
خداي سبحان در قرآن، نامِ عموي پيامبر ( ابو لَهَب ) را براي احترام به او، نمي آورد، بلکه بدين وسيله او را مي نکوهد و جريحه دار مي سازد (5)، مي فرمايد:
( تَبَّتْ يدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ )؛ (6)
بُريده باد دو دست ابولهب، و مرگ بر او باد.
و چنين است ديگر کنيه ها، که با عنايت به خوي و جنبه اي ( خواه خوب يا بد و خواه اِخبار يا اعلام ) وضع شده اند.
مردم، يزيد ميمون باز را « ابو قِرَدَه » کنيت دادند و ابو هُرَيره، به جهت علاقه اش به گربه، اين کنيت را يافت (7) و حجاج « ابو وَذَحَه » خطاب مي شد (8) زيرا گفته اند که سوسک هاي سرگين خوار را بر مقعدش مي نهاد تا خارش آن تسکين يابد، و سعيد بن حفص بخاري « ابو فَأره » کنيت گرفت، و مروان بن عبدالملک « ابو اَکيَس » و منصور عباسي [ به جهت خست و حسابرسي دقيق ] به « ابو دوانيق » مشهور گشت و ...
بنابراين، در استعمال کنيه ها، افزون بر عَلَم بودن، به [ مناسبت و ] عنايتي، چيزي لحاظ مي شد و به گزاف و تصادفي، بر شخصي وضع نمي گشت، هر چند گاه به طور ناگهاني و بي هيچ پيشينه اي نيز اين کار صورت مي گرفت.
اکنون مي پرسيم: وجه کنيتِ ابن ابي قُحافه به « ابوبکر » چيست؟ چرا اين کنيتِ خاص ( و نه ديگر کنيه ها ) بر او نهاده شده؟ آيا « ابوبکر » کنيه ي او در زمان جاهليت بود يا در صدر اسلام بر او اطلاق گشت؟
اينکه از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حکايت شده که آن حضرت، نام ابن ابي قُحافه را از « عتيق » يا « عبدالکعبه » به « عبدالله » تغيير داد و کنيتِ « ابوبکر » را جاي گزين کنيه ي پيشين او ساخت، چه معنايي مي دهد؟ مگر کنيت او در جاهليت چه بود که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آن را عوض کرد؟ چرا به اين کنيت اشاره نمي کنند؟
چرا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پسر ابو قحافه را « عبدالرحمان »، « ابو محمد » ( و مانند آن ) کنيت نداد؟ يا اينکه آن حضرت رسالت داشت و اعمالش هدفمند بود؛ به توحيد خدا فرا مي خواند و به اسم هايي که عبوديت و ستايش خدا را گويا باشد، نام مي نهاد، و برترين نام ها و کنيه ها و لقب ها و بهترين آنها را بر مي گزيد.
لازم است اين امور روشن شود تا از رهگذرِ آنها، انگيزه هاي وضع اين کنيه را از سوي ديگران بر امامان اهل بيت (عليهم السّلام) يا بر بعضي از اولادشان، در مي يابيم.

2. کنيتِ پيشينِ پسر ابو قحافه و زماني که کنيتِ ابوبکر را يافت

پيش از پرداختن به اين بحث، چند نکته شايان توجه است:

يک:

اشتقاقِ نام ابوبکر ( عتيق ) و نام برادرانش « عاتق »،« مُعتَق » و ... بيانگر آن است که آنان در گذشته برده بودند و آزاد شدند.

دو:

درباره ي عباسيان ( قائم، مهدي و ... ) ابوبکر خوارزمي، چنين سروده است:
مالي رأيتُ بني العباس قد فَتَحُوا *** من الکني و مِن الألقاب أبواباً
وَ لَقَبُوا رَجُلاً او عاشَ أَوَلُهم *** ما کانَ يَرضي به للحَشِّ بَواباً
قَلَّتِ الدراهمُ في کَفَّي خليفتنا *** هذا فَأَنفَقَ في الأقوام أَلقاباً (9)
- جاي شگفتي است که مي بينم بني عباس، باب بخشش کنيه ها و لَقب ها را چارطاق گشوده اند.
- شخصي را لقبي داده اند که اگر اول آنها زنده بود، او را به عنوان دربان « مستراح » نمي پذيرفت.
- هر دو دست اين خليفه ي ما از دينار و درهم تهي است [ دل خوش مي سازد که ] به اين و آن، لقب مي بخشد.

سه:

طلحه، يازده پسر ( و به قول بعضي 9 پسر ) داشت که همه شان به نام هاي انبيا بودند: موسي، عيسي، اسحاق، يعقوب، ابراهيم، محمد، زکريا، عمران، صالح، يحيي، اسماعيل.
زبير، ده پسر داشت که همه شان را به اسم شهدا ناميد: عبدالله، مُنذر، عُروه، حمزه، جعفر، مُصعب، عُبَيده و ... .
طلحه به زبير گفت: من فرزندانم را به اسامي انبيا ناميدم و تو فرزندانت را به اسامي شهدا ناميده اي! (10).
زبير گفت:
من اميدوارم که پسران از شهدا باشند، در حالي که تو اميد نداري پسرانت انبيا شوند! (11).

چهار:

ترمذي را « ابو عيسي » گويند، گرچه « ابو عبدالله » هم گفته اند (12).
پيداست که کنيه، بيشتر به جهتِ شهرتِ خصلتي يا انتساب به جهت يا صفتي يا تلازم و به هم نزديک بودن [ دو نام ] مي آيد؛ بعضي از کنيه ها صريح اند و بعضي پنهان.
اَهدَل مي گويد، زمينه براي آوردن کنيه، اموري است:

اول:

اخبار از واقعيت؛ مانند « ابوطالب » که به نام فرزندش « طالب » کنيت يافت و بيشتر کنيه ها از اين قسم اند.

دوم:

فال نيک زدن و اميدواري؛ مثل « ابوالفضل » براي کسي که اميد فرزندي را دارد که در بردارنده ي همه فضيلت ها باشد.

سوم:

اشاره به ضد؛ مانند « ابو يحيي » براي « ملک الموت » ( فرشته ي مرگ ).

چهارم:

شخصي به خصلتي مشهور باشد و به آن، کنيت يابد يا بدان سبب که به خودي خود، به آن خصلت توصيف مي شود يا به وجه نزديک يا دوري به آن نسبت دارد؛ مانند « ابو الوفاء » براي کسي که نامش ابراهيم است يا « ابو ذَبيح » براي کسي که اسماعيل يا اسحاق نام دارد (13).

احتمال اول

در کنيتِ ابن ابي قُحافه به « ابوبکر » اين احتمال را نمي توان تصور کرد؛ زيرا وي فرزندي به نام « بکر » نداشت (14) تا به ابوبکر کنيت يابد.

احتمال دوم

اين احتمال نيز، اگر از آن سخاوتمندي و بخشندگي اراده شود، تصور ناشدني است، هر چند پيروان خلفا با کوشش تمام، به وسيله ي اخبار ساختگي، مي خواهند آن را ابراز دارند، مانند:
• ابوبکر، بِلال بن رَياح و عامر بن فَهِيرَة را ( که برده ي مشرکان بودند و به سختي شکنجه مي شدند ] با مال شخصي اش خريد و از دستِ مشرکان آزاد ساخت (15).
• ابوبکر، دو مرکب به مبلغ 800 درهم خريد و چهار يا شش ماه به آنها رسيدگي کرد و آماده ساخت تا پيامبر با آنها به مدينه هجرت کند (16).
• ابوبکر- قبل از مسجد قبا، مسجد « جُمَيح » را در مدينه ساخت.
و ديگر اخبار موضوعه که در اين زمينه هست.
اما اين تکنيه را بر وجه دومي مي توان صحيح دانست و آن اينکه اين کنيه را پدرش، پيش از ولادت يا هنگام تولد يا بعد از آن ( و نه شخص ديگر ) بر او گذاشته باشد.
ليکن نقل معروفي را سراغ نداريم که ابو قُحافه، تولد فرزندش را به فال نيک گيرد و به او کنيت « ابوبکر » دهد؛ به ويژه آنکه اَموال خديجه و اينکه خدا پيامبرش را بي نياز ساخت، اين اخبار را تکذيب مي کند.
اگر ابوبکر ( يا مسلمان ديگري ) بِلال را خريد، با مال پيامبر به اين کار دست يازيد، و از آنجا که ابوبکر با مشرکان ارتباط داشت، در اين کار واسطه بود.
اينکه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دو مرکب ابوبکر را جز با پرداخت بهاي آن، نپذيرفت، تأکيدي است بر اينکه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اموالي داشت که مي توانست اين گونه هزينه ها را بپردازد، پس نيازي به کمک کسي نداشت تا بر او و بر رسالتش منت گذارد (17).
افزون بر اين، اگر ابوبکر، چنين اموال هنگفتي داشت، چرا در زمره ي تاجران معروف قريش نمي باشد؟! کساني مانند: « ابوسفيان »، « ابوجهل »، « عبدالله بن جُدعان »، سعد بن عُباده انصاري ( و اَمثال اينان ) که به ثروتمندي و برخورداري از اموال فراوان، معروف و مشهور بودند.
تنها چيزي که از ابن ابي قحافه سراغ داريم اين است که برده ي عبدالله بن جُدعان تيمي ( تاجر فاسق قرشي ) و بانگ زننده ي مردم براي حضور بر سر سفره ي او بود (18).
شاعر عايشه- در جنگ جمل- عُمَير بن اَهلَب ضَبي، مي سرايد:
أَطَعنَا بَني تَيم بن مُرَّة شِقوَةً *** و هل تَيمٌ إلا أعبُدٌ و إماءُ (19)
- ما از سرِ نگون بختي، از « بني تيم بن مره » فرمان برديم! آيا بني تيم، جز اينکه بردگان و کنيزاني بودند، صفت ديگري داشتند؟!
در نقل ديگر است که وي اين گونه سرود:
کفينا بَني تيم بن مُرَّة ما جَنَت *** و ما تَيم إلا أَعبُدٌ و إماءُ (20)
جنايتي که « بني تيم بن مره » کرد ما را بس است! تيمي ها بردگان و کنيزاني بيش نبودند.
درستي سخني که درباره ي ابوبکر گفته اند چگونه با روايتِ ابن سعد، جور در مي آيد؟ وي در الطبقات الکبري از عطاء بن سائب نقل مي کند که گفت:
چون ابوبکر خليفه شد، بامداد جامه هايي را- براي داد و ستد- بر دوش انداخت و روانه ي بازار شد. عمر بن خطاب و ابو عبيدة بن جراح به او برخوردند، گفتند: اي خليفه ي رسول خدا، قصد کجا داري؟ ابوبکر گفت: به بازار مي روم.
گفتند: اين چه کاري است که مي کني؟ تو زمامدار مسلماناني!
ابوبکر گفت: پس عيالم را از کجا خوراک دهم؟
گفتند: [ با ما ] بيا تا چيزي را برايت معين کنيم. ابوبکر با آن دو به راه افتاد، برايش روزانه يک شقه ي گوسفند و لباسي که سر و بدنش را بپوشاند، تعيين کردند [ و همزمان با اين کار ] عمر گفت: امر قضاوت با من باشد، و ابو عُبيده گفت: من هم عهده دار اَموال و درآمدها مي شوم. عمر مي گويد: گاه يک ماه [ و بيشتر از آن ] مي گذشت و کسي به شکايت نزدم نمي آمد (21).
چگونه معقول است که ابوبکر مسجد « جُميَح » را بنا کند با اينکه مي دانيم نخستين مسجدي که بر پايه ي تقواي الهي تأسيس شد، مسجد « قبا » است، نه « جُميَح ».
چگونه جمحي ها اجازه دادند که ابوبکر مسجدي بسازد، در حالي که عثمان بن مظعون را زدند و بدان خاطر که مسلمان شد، او را آزار رساندند.
اين سخنان درباره ي ابوبکر چگونه درست در مي آيد در حالي که وي پايين ترين خانواده در ميان قريش به شمار مي آمد؛ چرا که ابوسفيان به امام علي (عليه السّلام) گفت:
بر امر حکومت، خوارترين بيت- در ميان قريش- بر شما غلبه يافت؟! [ اگر بخواهي ] سواره و پياده را [ براي بازپس گيري خلافت از او ] بسيج مي سازم (22).
اين ادعاها، چگونه مي تواند با روايت ابو هريره همخواني يابد که مي گويد:
چون پيامبر درگذشت و خبر آن به مکه رسيد و ابو قحافه صداي اين خبر دهشت آور را شنيد، پرسيد: چه شده است؟ گفتند: پيامبر درگذشت. گفت: امرِ بزرگي است، چه کسي بعد او حکومت را عهده دار شد؟ گفتند: پسرت! پرسيد: بنو مخزوم و بنو مُغيِره [ به فرمان روايي او ] تن دادند؟ گفتند: آري.
ابو قحافه گفت: پروردگارا، آن را که تو بلند کني، کسي نمي تواند پايين بياورد؛ و آن را که پايين آوري، کسي نمي تواند بالا ببرد. (23)
و در متن الطبقات الکبري آمده است:
آنچه را خدا دهد، کسي نمي تواند باز دارد؛ و آنچه را خدا منع کند، کسي نمي تواند عطا نمايد (24).
در المستدرک از مُرة طَيِّب نقل شده که گفت:
ابو سفيان بن حرب، پيش علي بن ابي طالب آمد و گفت: مگر امر حاکميت اين قدر بي ارزش است که به دست کمترين قبيله ي قريش- از نظر نفرات- و خوارترين آنها ( يعني ابوبکر ) افتد! والله، اگر بخواهي، عليه او سواره و پياده را گرد آورم (25).
در کنز العُمال از سُوَيد بن غَفَلة نقل شده که گفت:
ابوسفيان، بر علي و عباس درآمد و گفت: اي علي، و تو اي عباس، اين امر را چه شده که در قبضه ي ذليل ترين قبيله ي قريش و کمترين آنها افتاده است؟! به خدا سوگند، اگر بخواهي، سواره و پياده را بر ضد او بشورانم (26).
در تاريخ دمشق، در ادامه ي اين نقل آمده است:
والله، اگر بخواهي، سواره و پياده را عليه ابوبکر گرد آورم، و از همه جاي اين سرزمين، مردم را- بر ضد او- به پا خيزانم (27).
در المصنف از ابن اَبجَر نقل شده که گفت:
چون با ابوبکر بيعت شد، ابوسفيان پيش علي آمد و گفت: بر اين امر [ حاکميت و ولايت ] پست ترين خاندانِ قريش بر شما، چيره شد. هان! به خدا سوگند، سواره و پياده را [ عليه او ] گرد آورم (28).
امام علي (عليه السّلام) سخن پيشين را [ که در آغاز ذکر شد ] بر زبان آورد تا ابوسفيان از اختلاف ميان او و ابن ابي قحافه، سوء استفاده نکند؛ چرا که آن حضرت مي دانست ابوسفيان، پيروزي اسلام را نمي خواهد و تنها در پي تحکيم ارزش هاي قبيله اي است.
از اين رو اميرالمؤمنين (عليه السّلام) از رهگذر درگيري اش با ابوبکر، بهانه و دستاويزي، در اختيار ابوسفيان قرار نداد.
مخفي نماند که عرب خالص، بسا بدان جهت به پيامبر ايمان مي آوردند و فرمانبردارِ آن حضرت مي شدند، که وي فرستاده ي الهي و همه ي صفات کمال را ( از جمله نَسَب گسترده، عزت عشيره اي، حَسَب گرامي و بلند مرتبه ) دارا بود. اما کسي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) او را براي جانشيني اش نام نَبُرد و نسب و حسبي [ شايسته ] نداشت، عرب اصيل به او تن نمي داد؛ به ويژه آنکه ابوبکر، اموال را با زورگويي و قدرت نمايي مي ستاند (29).
در هر حال، در اينکه ابوبکر از خانداني پست بود، جاي سخن و مناقشه نيست؛ از اين روست که حُطيَئَه مي سرايد:
أََطَعنا رسولَ الله إذ کانَ بيننا *** فيا لَعبادِ الله ما لأَبي بکر
آن گاه که رسول خدا در ميان ما بود، از او فرمان برديم؛ اي بندگان خدا، ابوبکر چه کاره است!
و حارث مي گويد:
أََطَعنا رسولَ الله إذ کانَ وَسَطنا *** فيا عَجَباً مِمَّن يُطيع أبابکر
رسول خدا را- آن گاه که در جمعِ ما بود- اطاعت کرديم؛ شگفتا از کسي که ابوبکر را فرمان بَرَد.
و إن أُناساً يَأخُذونَ زکاتکم *** أَقَلَّ و ربَّ البيت عند من الذَّرَّ
به پروردگار کعبه سوگند، مردماني که زکات شما را مي ستانند که در نظر من از مورچه ( و ذره ) کمتر و ناچيزترند.
أَنُعطي قُرَيشاً مالَنا! إن هذه *** لتلک التي يَخزَي بها المرء في القبر
ايا زمامِ امورمان را به قريش بسپاريم؟ ما را چه شده است؟ اين کاري است که مردگان را شرمنده مي سازد.
و ما لبني تَيم بن مُرة إمرهٌ *** علينا و لا تلک القبائل من فِهرِ (30)
بني تَيم بن مُره را چه جاي امارت بر ماست؟ اين قبيله ها از فِهر ( پدر نسل قريش ) نيستند.
لأَنَّ رسولَ الله أَوجَبُ طاعةً *** و أَولي بما استولي عليهم مِنَ الأمر
زيرا طاعت پيامبر- بدان سبب که بر ايشان سيطره يافت- واجب تر و اولي است.
و نيز حارث مي سرايد:
کانَ الرَّسول هو المطاع فقد مَضَي *** صَلَّي عليه اللهُ لَم يَستَخلِف
[ زياد مي گويد: ] پيامبر که همه گوش به فرمانش بوديم، درگذشت- درود خدا بر او باد- آن حضرت کسي را [ به عنوان امير و حاکم ] بر جاي ننهاد.
هذا مقالُک يا زياد فقد أَرَي *** أَن قد أَتَيتَ بقولِ سُوءٍ مُخلِف
اي زياد، اين سخن توست! مي بينم که ديدگاه ناشايست و خلافِ واقع را ابراز داشتي
و مقالُنا أن النبيَّ محمداً *** صَلي عليه اللهُ غيرُ مُکَلِّفِ
اين سخن، بي تکلف است که گوييم: محمد، پيامبر خدا- درود خدا بر او باد-
تَرَکَ الخلافةَ بَعدَه لِوُلاته *** وَدَعا زيادٌ لامريٌ لم يُعرَفِ
پس از خود، خلافت را براي واليانش نهاد؛ و زياد آن را براي مردي ادعا مي کند که [ در ميان ما ] معهود نمي باشد.
إن کانَ لابنِ أبي قُحافة إمرةُ *** فقد أَتي في أَمرِه بِتَعَسُّفِ
امارتي براي ابن ابي قحافه نيست، او به زور اين کار را به دست گرفت.
أم کيفَ سَلَّمَتِ الخلافةَ هاشم *** لعتيقِ تَيمٍ کيفَ ما لم تَأنَفِ (31)
چگونه بني هاشم، خلافت را تسليم عتيق تَيم کند؟! چرا از اين کار خودداري نورزد؟
در کتاب الردَّة آمده است که حارثه گفت:
ما هنگامي که رسول خدا زنده بود- فقط- از او فرمان مي برديم، اگر مردي از خاندانش امارت را به دست گيرد، او را اِطاعت مي کنيم؛ اما ابن ابي قُحافه بر گردن ما حق طاعت ندارد و با او بيعت نبسته ايم (32).
اَشعثِ بن قيس گفت:
زکات نپردازيد! چرا که من مي دانم عرب، بني هاشم را وانمي گذارد و به بني تَيم زکات پرداخت نمي کند (33).
دارقُطني روايت کرده است که:
چون مردم با ابوبکر بيعت کردند، ابوسفيان بن حَرب- با صداي بلند- به علي گفت: ذليل ترين خاندان قريش بر اين امر سيطره يافت؟! ( مقصودش قبيله ي ابوبکر بود که همان « تيم » است و ضعيف ترين قبيله ي قريش به شمار مي آمد ).
علي به او گفت: چنين نيست اي دشمن اسلام و مسلمانان، اين کار به اسلام و مسلمانان آسيبي وارد نمي سازد... (34)
در نامه ي امام علي (عليه السّلام) به معاويه مي خوانيم:
آن وقت که با ابوبکر بيعت کردم، پدرت ابوسفيان نزدم آمد و گفت: تو از ديگران به اين امر، سزاوارتري! تو را عليه مخالفانت ياري مي رسانم و اگر بخواهي مدينه را پر از سواره نظام و لشکر پياده- بر ضد ابن ابي قحافه- مي کنم.
خدا مي داند که پدرت اين کار را کرد و اين من بودم که از بيم ايجاد تفرقه و شکاف ميان مسلمانان، او را پس زدم.
اگر تو اين را بپذيري و حقي را که پدرت از آن من مي دانست، تن دهي، به رشد و صواب برسي؛ و اگر خودداري کني، عازم جنگ با توام (و السلام ) (35).
همه ي اين متون، ما را بر اين مي دارد که بر نتابيم کنيتِ « ابوبکر » بر ابن ابي قحافه، از باب فال نيک و اميد، باشد؛ زيرا وي کسي است که درباره اش اين آيه فرود آمد: ( أَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَينَ يدَي نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ )؛ (36) آيا دلتان نيامد که پيش از نجوا با پيامبر، صدقه اي را پيشکش دهيد؟!
ابوبکر تنگ نظرانه دل نگران بود از اينکه صدقه ناچيزي را پيش از نجوا با پيامبر، تقديم کند، چگونه دل مي داد که اين همه اموال را به پيامبر ببخشد؟
شرح و بسط اين گونه امور را مي توان در جاي خودش- در سيره ي پيامبر و کتاب هاي کلام- پيگيري کرد.

احتمال سوم

احتمال سوم اين بود که کنيتِ « ابوبکر » براي کنايه و تعريض بر ابن ابي قحافه وضع شد؛ مثل اينکه به شخص سياه پوست « ابو البيضاء » ( پدر سپيدي ) گويند، و به نابينا ( ابو بصير ) ( صاحب ديده و بصيره ) و به کچل و طاس « ابو الجعد » ( پرمو ) و به لنگ ( پادار ) و ...
اگر قائل شويم که اين کنيت از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر ابن قحافه، نهاده شد، اين احتمال، بعيد به نظر مي رسد.

پي نوشت ها :

1- مسند بزار 345:7؛ مجمع الزاوئد 487:1 ( از ابن عمر ) و المعجم الکبير 426:24؛ مسند احمد 424:6 ( از اُم هاني از پيامبر ).
2- سوره ي نحل (16 ) آيات 5-8.
3- سوره ي غاشيه (88 ) آيات 17 و 18.
4- سوره ي يس (36 ) آيات 71-73.
5- زمخشري در سبب تکنيه ي ابولهب- در قرآن- مي نويسد: اگر بگويي چرا خدا او را به کنيت آورد، در حالي که کنيه براي احترام به شخص مي آيد؟ مي گويم: به سه جهت؛ يک: وي به همين کنيه شهرت داشت نه اسم. دو: نام وي « عبدالعزي » بود، از آن به کنيه اش عدول شد. سه: از آنجا که وي اهل دوزخ است و « النار ذات اللهب » ( آتش زبانه دار ) بازگشت و فرجام اوست، با کنيه اش همسوست و شايسته است به همين کنيه ياد شود ( بنگريد به، عمدة القاري 232:8 ).
6- سوره تبت (101 ) آيه ي 1.
7- بنگريد به، عمدة القاري 124:1. در اين مأخذ آمده است که وي نخستين کسي بود که اين کنيت را يافت؛ بدان جهت که با گربه اي بازي مي کرد، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) کنيت « ابو هريره » را به او داد.
8- شرح نهج البلاغه 279:7؛ مجمع البحرين 485:4.
9- اين ابيات از ابوبکر خوارزمي است؛ بنگريد به، يتيمة الدهر (ثعالبي ): 264؛ حصن الإسم: 54 ( جاکلين لوبيليا، المعهد الفرنسي للدراسات العربيه، ترجمة سليم برکات ).
10- بنگريد به: السيرة النبويه 307:1.
11- فتح الباري 478:10.
12- اين چند نکته از سوي مؤلف است که در چاپ هاي بعد- در متن عربي- خواهد آمد ( م ).
13- الکواکب الدرية 52:1.
14- بنگريد به، تحفة المولود 134:1.
15- تفسير ابن ابي خاتم 3441:10 ( در اين مأخذ آمده است: ابوبکر 7 تن را در راه خدا عذاب مي شدند، آزاد کرد: بِلال، عامر بن فَهِيرَه، نَهديه، دختر نهديه، زِنِّيره، ام عيسي، کنيز بني مؤمل ) و نيز بنگريد به، زاد المعاد 23:3؛ السيرة الحلبيه 481:1.
16- مناقب آل ابي طالب 345:1؛ بحار الانوار 24:41؛ صحيح ابن حبان 274:15، حديث 6859؛ موارد الظمآن 532:1، حديث 2167.
17- السيرة الحلبيه 188:2؛ و بنگريد به، صحيح بخاري 804:2، حديث 2175 ( و جلد 3، حديث 3692؛ و جلد 5، حديث 5470 )؛ مسند احمد 198:6؛ صحيح ابن حبان 180:14 ( و جلد 15، ص 286 ).
18- صحيح بخاري 1419:3، حديث 3692 ( و جلد 5، ص 2187، حديث 5470 )؛ مسند احمد 198:6، حديث 65667. در اين مأخذ مي خوانيم: هنگامي که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي خواست از مدينه خارج شود، ابوبکر به او گفت: اي رسول خدا- پدرم فدايت باد- يکي از دو راحله ام را برگير! پيامبر فرمود: در برابر [ پرداخت ] بهاي آن!
19- بنگريد به، رجال کشي: 277، رقم 108؛ الدرجات الرفيعه: 108؛ بحار الانوار 2732. در اين مأخذ ( افزون بر متن کشي ) آمده است: ابن ابي قحافه، براي مهمانان ابن جدعان، کاسه ي روغن را به دست مي گرفت.
20- تاريخ طبري 50:3؛ الکامل 139:3؛ أنساب الأشراف 59:3.
21- تاريخ دمشق 105:1.
22- الطبقات الکبري 184:3.
23- سمط النجوم العوالي 402:2. در اين مأخذ، مي افزايد: مقصود، قبيله ي ابوبکر ( تيم ) است، چرا که تيم، ناچيزترين قبيله ي قريش به شمار مي آمد.
24- المستدرک علي الصحيحين 274:3.
25- الطبقات الکبري 184:3.
26- المستدرک علي الصحيحين 83:3؛ تاريخ الخلفا: 67.
27- کنز العمال 262:5 ( و ص 260، از زيد بن علي )؛ تاريخ دمشق 465:23.
28- تاريخ دمشق 465:23؛ و نيز بنگريد به، مرقاة المفاتيح 53:4.
29- المصنف ( عبدالرزاق ) 451:5.
30- سخن امام علي (عليه السّلام) در چگونه ستاندن اموال زکات و صدقات، خواهد آمد.
31- مقصود، فِهر بن مالک بن نَضر بن کِنانه... نِزار بن مَعَد بن عدنان، مي باشد که به « پدر قريش » معروف است و هر که نسبش به او برسد، قريشي است ( بنگريد به، جمهرة النسب، ص 12 و بعد از آن ) ( م ).
32- کتاب الردة ( واقدي ): 177؛ الفتوح 480:1.
32- کتاب الردة: 171، الفتوح 47:1.
33- کتاب الرده: 175.
34- سمط النجوم العوالي 402:2.
35- الفتوح 559:2.
36- سوره ي مجادله (58 ) آيه 13.

منبع مقاله :
شهرستاني، سيدعلي؛ (1390)، نام خلفا بر فرزندان امامان (عليهم السّلام) ( بن مايه ها، پيراهه ها )، ترجمه: سيد هادي حسيني، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول