نويسنده: علي اوجبي *




 

چکيده

آنچه در پي مي آيد برگردان فارسي مير سيد احمد اردکاني از عالمان و دين پژوهان بزرگ سده ي 13 قمري، معاصر با فتحعلي شاه قاجار (متولد 1175 اردکان يزد و زنده تا 1245ق) از سيره ي خواجه در يکي از مهمترين منابع تاريخ فلسفه با نام محبوب القلوب به قلم قطب الدين محمد اشکوري از شاگردان ميرداماد است؛ که بر اساس تنها دستنوشت موجود اين اثر که در کتابخانه ي مجلس شوراي اسلامي نگهداري مي شود، بازخواني شده است. به خواست الهي اين ترجمه در قالب سه مجلد به زيور طبع آراسته خواهد شد. پيش از اين مجلد نخست آن در شرح حال حکماي پيش از اسلام از سوي مؤسسه ي ياد شده به چاپ رسيده است. در پي نوشت ها « M » نشانه ي متن عربي و « S » بيانگر تفاوتهاي نسخه ي اساس فارسي است. با نشانه هاي A و B داخل علامت // به شماره ي صفحات نسخه ي اساس اشاره شده است.
سيره ي خواجه، محبوب القلوب، اشکوري

افضل المحقّقين، نصيرالدين محمّد بن محمّد الطوسي قدّس نفسه القدّوسي

فاضلي است محقّق که مخالف و مؤالف براي درک مطالب معقوله و منقوله خدمت او را گزيدند؛ و فحولِ علما براي اَخذِ مسائل فروعيه و اصوليه بر عتبه ي آستان اِفادتش آرميدند. کتب و رسائل نافعه علم تصنيف نمود و در هدم بنيان شبهات فخريه بذل جهد فرمود، خصوصاً در شرح اشارات.
[ تا طلسم سحرهاي شبهه را باطل کند *** از عصاي کلک او آثار ثعبان آمده ]
و کتاب اشارات را از استاد خودش فريدالدين داماد شنيد و او از صدرالدين سرخسي و او از افضل فيلاقي و او از ابوالعباس لوکري و او از بهمنيار و او از شيخ رئيس. [ از شرح اشارات در اواسط ماه صفر سال 644 فارغ شد.]
و مولدش شهر طوس بود. در طلوع آفتاب روز شنبه يازدهم ماه جمادي الاولي به طالع حوت، در سال پانصد و نود و هفت؛ و در همانجا علوم معقول را نزد خالِ خود تحصيل نمود و از آنجا به نيشابور آمده، با فريدالدين داماد و قطب [الدين] مصري و ديگران بناي مباحثه گذاشت؛ و در منقول، شاگرد پدر خود است و پدرش شاگرد فضل الله راوندي است و فضل الله شاگرد علم الهدي است.
و بعد از آن خواست که مذهب اهل بيت را ترويج نمايد و به اعتبار خروج مخالفان در خراسان [و عراق] دلتنگ بود و در اطراف دلتنگ و محزون مي گشت تا آنکه ناصرالدين محتشم که از قِبَل علاء الدين پادشاه اسماعيليه، حاکم قهستان بود، او را طلبيده صحبت او را غنيمت شمرد؛ و محقّق اخلاق ناصري را براي او تصنيف کرد؛ و مدّتي با او بسر برد؛ و چون مؤيّدالدين علقمي قمي – که از اکابر فضلاي شيعه بود در آن زمان- وزارت مستعصم عبّاسي مي نمود در بغداد. محقّق اراده کرد که به بغداد رفته، به معاونت وزير علقمي، مذهب اهل بيت را ترويج نمايد. لهذا قصيده اي [به زبان عربي] در مدح مستعصم خليفه گفته، به بغداد فرستاد و نامه به وزير نوشت که آن قصيده را به عرض خليفه رسانَد و او را به بغداد طلب نمايد؛ و چون وزير بر فضل و بزرگي و رشدِ او مطّلع بود، ترسيد که چون به بغداد آيد، موجب کساد بازار او گردد. [پنهاني] نامه به محتشم نوشت که نصيرالدين به خليفه ارسالِ مراسلات مي کند و قصيده اي [به واسطه ي من] نزد خليفه فرستاده است [ در مدح او (1)] و مي خواهد که پيش تو بيرون آيد. از او غافل مباش.
محتشم [وقتي نامه علقمي را خواند]، محقّق را حبس نمود. در حبس با او صحبت مي داشت تا آنکه به [قلعه ي] الموت به نزد پادشاه اسماعيليه آمد و مدّتي نزد پادشاه بسر برد؛ و چند کتاب در آنجا تصنيف نمود، از آن جمله تحرير مجسطي بود [که در آن شماري از مسائل هندسي را حل کرد.]
چون ايلخان مشهور به هلاکوخان نزديک قلاع اسماعيليه رسيد، ولد علاء الدين به اشاره ي محقّق [پنهاني] به نزد هلاکوخان رفت و چون بر هلاکو معلوم شد که آمدن پسر علاء الدين به اشاره ي محقّق بوده و قلعه فتح شد، محقّق را اِعزاز و اِکرام بسيار نمود و با او در امور شور مي کرد؛ و محقّق او را به تسخير عراقِ ترغيب نمود و هلاکو به محاصره بغداد آمد و آن نواحي و بلاد را تسخير نموده، مستعصم را مستأصل گردانيد.
و علاّمه حلّي رحمه الله از پدرش شيخ سديد الدين روايت کرده است که چون هلاکو به نواحي بغداد آمد، اهالي حلّه گريخته به بطائح رفتند مگر اندکي؛ و از کساني که در آنجا ماندند، من (2) بودم و سيّد مجدالدين بن طاووس و فقيه بن ابي العزّ؛ و رأيِ ما بر آن قرار گرفت که نامه اي به سلطان بنويسيم و اعلام نماييم که ما مطيع و منقاديم و نامه را نوشته، به شخص عجمي (3) داده فرستاديم. سلطان فرماني نوشته بود که « هر گاه راست مي گوييد، به نزد ما بياييد » و آن فرمان را مصحوبِ دو نفر به حلّه فرستاد؛ و چون آن دو نفر وارد شدند، همه ترسيدند؛ زيرا که نمي دانستند که امر به کجا منتهي خواهد شد.
من (4) گفتم که:« هرگاه من به تنهايي بيايم، کافي خواهد بود؟ »
آن دو نفر گفتند: بلي! کافي است.
من با ايشان رفتم. چون به نزد سلطان رسيدم، هنوز بغداد فتح نشده بود. سلطان از من پرسيد که: شما چگونه جرأت نموديد که به من نامه نويسيد و نزد من بياييد و حال آنکه بر شما معلوم نشده است که امر من به کجا خواهد رسيد با صاحبِ شما؛ (5) و ايمن نيستيد از آنکه من صلح نمايم و برگردم؟!
من گفتم که : موجبِ اِقدام ما بر اين عمل، آن است که به ما رسيده است که اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (عليه السلام) در يکي از خطبه هاي خود فرمود که « زوراء زميني است گزستان که بناها در آن مشيّد خواهد گرديد و کسانِ آن بسيار خواهند شد و فرزندانِ عبّاس آن را موطنِ خود قرار خواهند داد و مسکن زينتها و دار لهو و لعب ايشان خواهد بود؛ و در آن جور بسيار و خوف بي شمار به هم خواهد رسيد؛ و پيشوايان فاخر و قاريان فاسق و وزيران خائن در آن بسيار خواهد شد؛ و خدمت خواهند کرد بني عبّاس را اَبناي روم؛ و در ميان ايشان امر به معروف و نهي از منکر نخواهد بود؛ و مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا خواهند نمود؛ و در آن وقت اندوه بي شمار و گريه هاي طولاني ظاهر خواهد گرديد؛ و واي بعد از واي براي اهل زوراء از تُرک؛ و ايشان گروهي اند که چشمهاي ايشان تنگ و رويهاي ايشان مانند سپرهاست که آنها را با پتک کوبيده باشند. لباسِ ايشان آهن است. مو در رخساره ايشان بسيار کم؛ و پيشواي ايشان پادشاهي خواهد بود که از جانب مشرق آيد و آواز بلند داشته باشد و صولتش قويّ و همّتش عالي باشد؛ و هيچ شهري نگذرد مگر آن را فتح نمايد؛ و هيچ رايتي در مقابل رايتِ او نيايد مگر آنکه نگونسار گردد؛ و واي بر کسي که با او دشمني نمايد و او در آخر ظفر خواهد يافت »؛ و چون ما اين صفات را در شما يافتيم، به شما اميدوار شده، به نزد شما آمديم.
سلطان را خوشحال گردانيده (6) فرماني نوشت به اسم من که اهل حلّه را مطمئن سازم و به اين سبب حلّه و کوفه و مشهدين (شريفين از کشتار) سالم ماند.
و بعد از تسخير بغداد، (7) [و استيصال خليفه] هلاکو، محقّق را به بستن زيج امر نمود و محقّق مراغه (8) را براي آن اختيار فرمود؛ و آلات و ادوات آن را فراهم آورد؛ و اَعوانِ محقّق در آن رصد، جمعي از علما و شاگردان محقّق بودند:
از آن جمله عالم علامه قطب الدين شيرازي، شارح حکمت اشراق و کليات قانون بود؛ و او [مردي فاضل با اخلاق و سيرتي نيکو بود و] در جميع اجزاي حکمت محقّق و مدقّق است و از خواجه استفاده نموده است.
و ديگر مؤيّدالدين عروضي دمشقي بود که در علم هندسه و آلات رصديّه استاد بود. [به يکباره در سال 664 در مراغه درگذشت].
و ديگر فخرالدين اخلاطي بود که طبيبي بود فاضل و حاذق. (9)
و ديگر نجم الدين قزويني، صاحب حکمت و کلام و منطق بود. (10)
و ديگر فخر الدين مراغي بود که در علوم رياضيّه متبحّر و در هندسه بخصوصها فاضل بود.
و ديگر محيي الدين مغربي بود که با کمال فضل در علوم رياضيّه در اعمال / A152/ رصد نيز استاد بود.
و ديگر نجم الدين کاتب بغدادي بود که (11) در اجزاي رياضي و هندسه و علم رصد فاضل [و] کاتب و مصوّر نيز بود؛ و در حُسن اخلاق و جود و کرم و کمال کسي به او نمي رسيد.
< و بالجمله: > ضبط حرکات کواکب نموده، در زيج موسوم به زيج ايلخاني ثبت فرمود (12) و آنچه از آن زيج معلوم مي شود، اين است: « زيج » معرّب « زيگ » فارسي باشد و زيگ در لغت فرس به معني ريسمانهايي چند است که نسّاجان به طريقي ترتيب مي دهند براي نقش جامه هايي که مي خواهند ملوّن باشد؛ و چون اين کتاب مجدول است به طريق آن ريسمانها و قانون است براي استخراج حرکات کواکب و اوضاع آنها؛ لهذا از روي مشابهت، آن را به اين اسم خوانده اند.
و محقّق در بغداد در سال ششصد و هفتاد و دو فوت شد؛ و مدّت عمرش هفتاد و پنج سال و هفت ماه و هفت روز بود؛ و در مشهد امام موسي کاظم (عليه السلام) مدفون گرديد.
و از اتفاقات حَسَنه آنکه چون خواستند که آن زمين مقدّس را حفر نمايند، قبري مرتّب مصنوع (13) ظاهر شد که ناصر عباسي آن را براي خود ترتيب داده بود و توفيق دفن شدن در آن نيافت و او را در رصافه دفن نمودند و در يکي از سنگهاي آن قبر، تاريخِ اِتمام آن نقش بود؛ و چون ملاحظه نمودند، روز اتمام آن با روز ولادت خواجه مطابق بود.
دهقان به باغ بهر کفن پنبه کاشته است *** مسکين پدر ز زادن فرزند شادمان
و از محقّق مذکور از تفسير سوره ي « والعصر » سؤال نمودند، فرمود که: « بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ »، أي في الاشتغال بالأمر الطبيعية و الاستغراق في المشتهيات البهيمية « إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا »، أي الکاملين في القوّة النظرية « و عملوا الصالحات »، أي الکاملين في القوّة العملية « وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ »، أي الذين يکمّلون عقول الخلائق بالمعارف النظرية « وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ »،أي الذين يکمّلون أخلاق الخلائق بتبيين المقدّمات الخُلقية.
و از کلام اوست که در بيان مراتب معرفت به حق سبحانه و تعالي مي فرمايد که: مراتب آن مختلف است مثل مراتب معرفت آتش مثلاً. زيرا که:
-اَدني معرفت آتش آن است که کسي شنيده باشد که موجودي هست که اثر آن در هر چيز که مجاور شود، ظاهر مي گردد؛ و اگر چيزي از آن اخذ نمايي، کم نمي شود و آن موسوم است به « نار »؛ و نظير اين مرتبه در معرفت الله معرفت مقلّدين است که تصديق نموده اند و هيچ اطّلاع بر حجّت ندارند.
-و از اين مرتبه بالاتر کسي است که دود آتش به او مي رسد و مي داند که مؤثّري هست که اين دود اثرِ اوست؛ و نظير اين مرتبه در معرفت الله معرفت اهل نظر و استدلال است که براهين قاطعه حکم مي کنند بر وجود صانع.
-از اين مرتبه بالاتر کسي است که حرارت آتش را به واسطه ي مجاورت آن احساس نمايد يا اشيا را در روشني آن ملاحظه کند؛ و نظير اين مرتبه در معرفت الله معرفت مؤمنان خالص است که دلهاي ايشان اطمينان به هم رسانيده است و يقين نموده اند که نور سماوات و ارض اوست، چنان که خود مي فرمايد.
-و از اين مرتبه بالاتر مرتبه ي کسي است که به آتش سوخته و در آن متلاشي گرديده باشد؛ و نظير اين مرتبه در معرفت الله معرفت اهل شهود و فناست.
و درجه ي عليا و مرتبه ي قصوي همين است؛ رزقنا الله تعالي الوصول إليها بمنّه و کرمه.
و اين قطعه از منظومات اوست:
لو أنّ عبداً أمسي بالصالحات غدا *** و زار کلّ نبيٍّ مرسلٍ و ولي
و صام ما صام صَوّامٌ بلا مَلَل *** و قام ما قام قوّامٌ بلا کَسَل
و حجّ کم حَجهً لله واجبة *** و طاف بالبيت حافٍ غير منتعل
و طار في الجوّ لا يأوي إلي أحد *** و غاص في البحر مأموناً من البَلَل
و أکسي اليتامي من الديباج کلَّهم *** و أطعمهم من لذيذ البُرّ بالعسل
و عاش في الناس آلافاً مؤلّفة *** عارٍ من الذنب معصوماً من الزَّلل
فليس في الحشر يوم البعث تنفعه (14) *** الاّ محبّة أميرالمؤمنين عليّ
و از همين سياق است رباعي زين الدين تائب آبادي که به فارسي گفته است:/ B 152/
گر ذروه افلاک بود منزل تو (15) *** وز کوثر اگر سرشته باشد گِلِ تو
چون مِهرِ علي نباشد اندر دل تو *** مسکين تو و سعيهاي بي حاصل تو
و مصدّق اين منظوم روايتي است که خوارزمي در کتاب مناقب از رسول خدا (صلّّي الله عليه و آله و سلم) روايت کرده است که فرمود: « يا عليّ! اگر عابدي به آن قدر که نوح در ميان قوم خود اقامه نمود عبادتِ خدا نمايد و به وزن کوه اُحُد طلا داشته باشد و همه را در راه خدا انفاق نمايد و آن قدر عمر ببايد که هزار حج بجا آورد پياده و آخر در ميان صفا و مروه به ظلم کُشته شود و ولايت تو با او نباشد، بوي بهشت نخواهد شنيد؛ و هرگز در آن داخل نخواهد شد. »
[و نيز مؤيّد منظومه ي اوست آنچه] شيخ کليني در کتاب کافي از حضرت امام باقر (عليه السلام) روايت کرده است که رسول خدا فرمود که: « اگر مردي تمام شبها را بپا دارد و تمام روزها را روزه بدارد و تمام اموال خود را تصدّق نمايد و در همه ي روزگاران حج بجا آورد و ولايت ولي خدا را نشناسد که به او موالات نمايد و اعمالش به دلالت ولي باشد، او را بر خدا هيچ حقّي در ثواب نخواهد بود و از اهل ايمان نيست. » (16)
و محقّق مذکور در جواب سؤالهاي جمال الدين نخجواني نوشته است که اگرچه مسئله ي جبر مسئله اي است که کلام در آن طويل شده است، امّا اين همه طول ضروري است؛ (17) زيرا که شکّي در اين نيست که از حيوان افعالي صادر مي شود که به آنها شاعر نيست، چه جاي آنکه قادر و مريدِ آنها باشد، مثل نموّ و هضم غذا و امثال آنها؛ و افعالي ديگر صادر مي شود که به آنها شاعر است، امّا به اراده او نيست، مثل خواب و بيداري و تنفّس مطلق نه تنفّس در زمان معيّن، بلکه مرض و صحّت نيز از اين قبيل است؛ و افعالي ديگر صادر مي شود که هم به آنها شاعر است و هم به قصدِ او صادر مي گردد؛ و صحّت صدور افعال از او غير قصد اوست به صدور آن؛ زيرا که گاهي صحيح است صدور فعل از او بدون قصد و گاهي قصد فعلي مي کند که صدور آن از او صحيح نيست. پس صحّت صدور و لاصدور قدرت است؛ و همين قدرت کافي نيست در صدور فعل، بلکه ترجيح اَحد الجانبين بر ديگري نيز مي خواهد و ترجيح به قصد حاصل مي شود؛ و آن اراده و داعي مي خوانند؛ و نزد قدرت و اراده فعل واجب مي گردد و نزد فقدان يکي از آن دو يا هر دو، صدورِ فعل ممتنع خواهد بود.
و گوش مده به سخن آن کس که مي گويد که فعل از قادر بدون ترجّح اَحد الطرفين صادر مي تواند شد، به دليل امثله ي جزئيه. زيرا که در آن امثله او را علم به مرجِّح نيست؛ و هر فعلي که از فاعل به سبب قدرت و اراده حاصل گردد، به اختيار اوست؛ و هر فعلي که چنين نيست، اختياريِ او نيست.
و سؤال سائل در اين مقام که آيا بعد از حصول قدرت و اراده قادر بر ترک هست يا نه؟ به قول کسي مي ماند که بگويد که ممکن بعد از آنکه موجود شد، مي تواند که در حال وجود معدوم باشد.
و محال است که قدرت به قدرت ديگر حاصل شود و الّا تسلسل لازم مي آيد و امّا اراده مي تواند شد که به قدرت سابقه حاصل گردد، مثل کسي که در طلب اَصلحِ وجوه کوشش مي کند که او بعد از علم به جميع وجوه (18)، قصد به فرض وقوع هر يک مي نمايد به فکري که آن نيز به اختيار او صادر گرديده است تا آنکه منکشف گردد صلاح و فساد در آنچه اراده حاصل خواهد کرد. براي آنکه اَصلح آن جلوه نمايد.
و اين اراده مکتسب است و اسبابِ کسب آن قدرت بر فکر و علوم سابقه است که بعضي از آنها نيز به قدرت و اراده حاصل مي شود لکن تسلسل حاصل نمي شود، بلکه به اسبابي منتهي مي گردد که حصول آن به قدرت و اراده نيست.
و شکّي در اين نيست [که] فعل در نزد حصول اسباب واجب است و نزد فقدان آن ممتنع.
پس هر که نظر به اسباب اوّلين مي کند و مي داند / A 153/ که آنها به قدرت فاعل و اراده او نيست، به جبر حکم مي کند؛ و اين حکم به حسب اطلاق صحيح نيست؛ زيرا که سبب قريبِ فعل قدرت و اراده بنده است؛ و هر که نظر به اسباب قريب مي کند، به اختيار حکم مي نمايد و آن نيز به حسب اطلاق صحيح نيست؛ زيرا فعل اسبابي که تمام مقدور و مراد او باشد، حاصل نشده.
و حق آن است که فرموده اند که « لا جبر و لا تفويض ولکن أمر بين الأمرين. »
و محقّق طوسي را در اين مسئله به لغت فارسي رساله اي هست که نقلِ آن بألفاظها در اين مقام ضرور است؛ و في الحقيقه ترجمه عبارات جواب جمال الدين است که نقل شد؛ و اين رساله اين است:
از اين بحثها معلوم شد که مردم را قوّتهاست اصلي که در او آفريده اند؛ و بعضي از آن بي ارادت و اختيار او مبادي بعضي افعال اوست؛ و بعضي مبادي قوّتهاي ديگر هم از آنِ او مي شود، مثل (19) ادراک که مبدأ شهوت و غضب و ديگر قوّتهاي شوقي است تا از آميزش قوّتهاي اصلي و حادث، او را قدرتي و ارادتي حاصل مي شود که با وجودِ هر دو صدورِ افعال ارادي از او واجب باشد؛ و با عدمِ هر دو يا يکي، ممتنع؛ و قدرت و ارادتِ او اسبابِ (20) افعال اويند، همچنان که هاضمه سبب هضم، بل همچنان که آتش سبب احراق است؛ و قدرت و ارادت مستندند به ديگر اسباب و جمله با کثرت و اختلاف در سلسله احتياج به سبب اوّل که واحد حقيقي و واجب [الوجود] لذاته و مسبّب الاسباب است. (21)
پس گوييم که: (22) مرادِ ما از آنکه مردم مختارند، آن است که قادرند بر آنکه بعضي افعال از او به حسب ارادت و جهدِ او صادر شود و (23) ظاهر شد که فايده ي تکليف و امر و نهي و مدح و ذمّ و ثواب و عقاب که او را شوقي انگيخته شود به طلبِ کمال که آن شوق مبدأ ارادتِ او باشد و آن ارادت باعثِ او بر طلب و (24) جهد و سعي کردن در آن.
و دانسته آمد که وجود او و قوا و افعال ارادي و غير اراديِ او در سلسله ي معلولاتِ واجب الوجود- تعالي اسمه (25)- مرتّب ومنتظم است؛ و تسبّبِ قوّتهاي او افعالِ او را به تقدير الهي و مشيّت اوست؛ بر آن جمله که قضا و قدرِ او اقتضا کرده است.
پس اگر کسي به سبب آنکه صدورِ فعل ارادي انسان از قدرت و ارادت او بر سبيل وجوب است، او را مجبور خواند و سلب اختيار از او کند. (26) يا به سبب آنکه اين افعال در سلسله معلولات مستند است به علّت اولي، گويد فعل خداي تعالي است. بعد از وضوح معني در عبارت مضايقتي نيست، اما اگر گويد اين افعال تابع قدرت و ارادت انساني نيست و فعل خداست بي واسطه ي اسباب؛ و تکليف و امر و نهي و سعي و جهد (27) مردم را در آن تأثيري نيست. حاشا و کلاّ! اين اعتقاد مخالف حق است و با وجود غير مطابق.
و آنچه بعضي گويند که: (28) چون حق (29) تعالي پيش از خلق مردم دانست که مردم چه خواهند کرد، خلاف آن نتوانند کرد؛ و اين جبر باشد.
در جواب به معارضه گوييم که: (30) همچنان که افعال مردم را پيش از خلق ايشان دانست به اعتراف تو، افعال خود را پيش از آفرينش آن هم دانست. پس او را تعالي هم (31) جبر لازم آيد؛ و هر چه جواب توست در افعال او، جواب ماست در افعال مردم.
و آنچه تحقيق است در اين موضع آن است که علم او تعالي هر چند موجب فعلي معيّن باشد، امّا چون موجب فعلي باشد که سبب قريب آن فعل قدرت و ارادت شخصي باشد، منافي اختيار آن شخص نباشد.
و آنچه گويند که: جهد چه فايده کند اگر خداي تعالي کسي را چيزي تقدير کرده باشد. اگر جهد نکند، لامحاله به او رسد؛ و اگر تقدير نکرده باشد و او بسيار جهد کند، به او نرسد.
جواب اين هم (32) از آنچه گذشته /B 153/ معلوم شود. چه آنچه خداي تعالي تقدير چنان کرده باشد که توسّط جهد حاصل شود، آن کس را که جهد نکند حاصل نشود و جهد ناکردنِ او دليل تقدير ناکردنِ حق تعالي باشد. چنان که عدم آلت تناسل در خلقت، دليل باشد بر آنکه صاحبش را فرزند تقدير نکرده اند. چه عدم سبب همچنان که سببِ عدمِ مسبّب باشد، دليل عدم سبب موجب آن مسبّب (33) نيز باشد، اما آن کس را که جهد کند، واجب نباشد که هر چيز که به توسّط جهد تقدير کرده باشند، (34) به او رسد. چه جهد تنها سبب موجب نباشد، بلکه با آن شرايط ديگر ببايد که حُسن توفيق عبارت از استجماع آن شرايط باشد و سوء توفيق عبارت از فقدان بعضي از آن؛ و وجود سببِ غير موجب اقتضاي وجود مسبَّب نکند.
اين است آنچه محرّر اين سواد را در اين مسئله معلوم شده است از مقتضاي افکار اهل تحقيق؛ و پوشيده نماناد (35) بر کساني که از نصوص انبيا و بزرگان دين و دعوت خبردار باشند که اين سخن موافق اشارات ايشان است؛ و از همه ظاهرتر آن است که در خبر آمده است که از حضرت پيغمبر (صلي الله و عليه و آله و سلم) پرسيدند که: « أ نحن في أمرٍ فرغ منه أم في أمرٍ مستأنفٍ؟ فقال صلوات الله و سلامه عليه: في أمرٍ فرغ منه و في أمرٍ مستأنفٍ. »
و آنچه گفته (36) است « جفّ القلمُ بما هو کائنٌ. قيل ففيم العمل؟ فقال عليه السلام: اعملوا فکلٌ ميسَّرٌ لما خلق له. »
و آنچه در شرح قدر فرموده است که « هر چه هست و مي باشد از قدر است » به عباراتي که در موضع آن مثبت است. سائلي پرسيده است که من چنين و چنين (37) کرده ام. فرموده است که: (38)« و هذا أيضاً من القدر. »
و آنچه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) فرموده است که: « لا جبر و لا تفويض ولکن أمرٌ بين الأمرين. »
و آنچه در فصول مقدّسه آمده که مفروغ و مستأنف به هم تمام است و با هم مفروغ و محقّق. < تمام شد عبارت محقق طوسي عليه الرحمة.
و مؤلف گفته است که > از اقوال محقّق معلوم مي شود که موجِب و موجِدِ فعل اختياريِ بنده خداوند عزّوجل است؛ و قدرت و اختيارِ عبد سببِ قريبِ فعل (اختياري) اوست؛ و به اين اعتبار جايز است اطلاق فاعل به معني مباشر بر عبد از روي حقيقت و اطلاق فاعل به معني خالق و موجِد از رهگذر مسامحه و مجاز.
و بالجمله: بعد از تأمّل دقيق در عبارات محقّق ظاهر مي گردد که اراده ي عبد و قدرت او سبب قريبند براي وجود فعل اختياري بنده؛ و موجِد حق تعالي است جلّ جلاله و عمّ نواله؛ و موافق براهين عقليه و نقليه نيز همين است؛ زيرا که ذوات و ماهيّات مجعول نيستند؛ و قابليات و استعدادات از توابع و لوازم آنهاست. (39) پس آنها نيز مجعول نخواهند بود (40) و جاعل وجود را به حسب قابليت و استعداد عطا مي فرمايد و او را هيچ تصّرفي در ذات قابل نيست، چنان که علم را اثري در معلوم نيست؛ و اگر چنين نباشد، قابل نخواهد بود و قابليت هم عارضي [و مجازي] خواهد بود، نه ذاتي؛ و ثابت شده است که قابليت از لوازم ذاتيه ي اشيا است. پس به جعل موصوف نمي گردد؛ و شاهد بر اين مدّعا قول حق تعالي است که « قُل کُلٌّ يَعمَلُ عَلَي شاکِلَتُه » (41)؛ و معاضدِ اين است آنچه به حضرت داود (عليه السلام) خطاب رسيد در وقتي که گفت:« لماذا خلقتَ الخلقَ؟ فقال تعالي: لما هم عليه »؛ يعني حق تعالي استعداد و قابليات ايشان را مي دانست و مطابق آن به ايشان وجود عطا نموده، ايشان را آفريد؛ و از اين قبيل است قول خداي تعالي « و آتاکم مِن کُلِّ ما سألتُموُه » (42)؛ يعني به شما عطا فرمود از هر چيز خواستيد؛ يعني به لسان استعداد و قابليت سؤال نموديد و الاّ معلوم است که بسيار اشيا را بنده به زبان ظاهر سؤال مي کند و به او نمي رسد [جز اندکي]؛ و از آن معلوم مي شود که مراد از آيه سؤال به زبان حال است [و استعداد،] < نه مقال.>
و در کتاب روضة الواعظين از يزيد بن معاويه شامي / A 154/ روايت کرده است که در مرو به خدمت امام رضا (عليه السلام) رفتم و عرض کردم که: يا ابن رسول الله! مردم از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مي کنند که (فرمود:)« لا جبر و لا تفويض ولکن أمرٌ بين الأمرين » معني اين حديث چيست؟
فرمود که: « هر که گمان کند که خداي عزّوجلّ افعال ما را خود مي کند و ما را بر آن عذاب مي نمايد، او قائل به جبر است؛ و هر که مي گويد که حق تعالي امر را به خلق و رزق را به حجج خود واگذاشته است، (43) او قائل به تفويض است؛ و قائل به جبر کافر است و قائل به تفويض مشرک. »
عرض کردم که يا ابن رسول الله « أمرٌ بين الأمرين » کدام است؟
فرمود که: « راه نمودن به اِتيانِ آنچه به آن مأمورند و به ترک آنچه از آن منهي اند. »
عرض کردم که: خدا را در آن اراده و مشيّتي هست؟
فرمود که: « اراده و مشيّت خدا در طاعت، امر به آنها و رضا به آنها و معاونت بر آنهاست؛ و در معاصي نهي از آنها و سخط و عقوبت بر آنها و خذلان به سبب آنهاست. »
عرض کردم که: قضاي خدا در آن افعال است؟
فرمود: « بلي! هيچ فعلي از افعال بندگان نيست- چه خير و چه شرّ- مگر آنکه خدا را در آن قضايي هست. »
عرض کردم که: معني اين قضا چيست؟
فرمود که: « حکم کردن است بر ايشان به آنچه سزاوار آن اند، به واسطه ي افعال خود از ثواب و عقاب در دنيا و آخرت. »
و شيخ کليني [در کافي با حذف اسناد] از ابوبصير روايت کرده است که نزد حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) نشسته بودم که کسي از آن حضرت پرسيد که: يا ابن رسول الله! فداي تو شوم. از کجا شقاوت ملحق به اهل معصيت گرديد تا آنکه حق تعالي در علم خود حکم فرمود به عذاب ايشان به مقتضاي اعمال ايشان؟
آن حضرت فرمود که: « ايّها السائل! هيچ کس از خلق خدا به حقِّ حکم خدا اقامه نمي تواند نمود. پس چون حکم فرمود، عطا نمود به اهل محبّت قوّت بر معرفت خود را و سنگيني عمل کردن به آنچه ايشان اهل آن بودند، از ايشان برداشت؛ و عطا نمود به اهل معصيّت قوّت بر معصيّت را به سبق علم خودش در ايشان و منع نمود ايشان را از تواناييِ قبول کردن از او. پس موافقت نمودند با آنچه در سابق علم او بود درباره ي ايشان و نتوانستند که اتيان به حالي نمايند که ايشان را از عذاب او نجات دهد؛ زيرا که علم او اولي است به تصديق؛ و اين است معني « شاء ما شاء » و سرّ آن. »
<و مؤلف گفته است که:> اين حالت به جهت سوء استعداد جبلّي و نقص استحقاق ذاتي و قصور قابليت طباعيه ي ايشان است که موجبِ سوء اختيار و خسران اتّجار مي گردد؛ و سرّ قدر همين است بنابر اعتقاد يکي از علماي ما [که بهره ي وافر دارد.]
و [بر تو] مخفي نخواهد بود که فرقه ي جبريه، ثواب و عقاب و شرايع و اديان و اِنزال کتب و ارسال رُسُل، همه باطل و بي فايده مي دانند؛ و اين [جز] کفر و انکار نيست (44)؛ و اهل تفويض بعضي از ممکنات را که عبارت از افعال عباد باشد، از واجب [بالذات] مستغني مي دانند؛ و از اينجا باب اثبات صانع مسندّ مي گردد؛ زيرا که در صورتي که جايز باشد که ممکني از ممکنات در دايره وجود درآيد بدون استناد به قيّوم واجب [بالذات]، جايز خواهد بود که همه ي ممکنات [از آغاز] چنين باشند. علاوه بر آنکه برهان اقامه شده است بر آنکه ممکنات به حسب طباع محتيجند به واجب بالذات؛ (45) و چگونه مي تواند شد که موجود گردند بدون استناد به فيض الهي و انتها به جناب مقدّس باري؟! و اين مذهب بعينه مذهب ثنويه است که به شرک بر مي گردد؛ و از اين جهت است که در اخبار بسيار، [که صدوق در کتاب توحيد گرد آورده است] جبريه را کافر و تفويضيه را مشرک خوانده اند.
و مبادا که توهّم نمايي که امّت وسط نيز به تشريک راجع مي شوند؛ زيرا که در صورتي شرک لازم مي آيد که ايشان معلول را مستند به دو مبدأ دانند که اراده ي حق تعالي و قدرت عبد باشد بر سبيل شرکت؛ و ايشان چنين نمي دانند، بلکه ايشان مي گويند که در اينجا مسبّبات مترتّبه است /B 154/ بر اسباب متسلسله؛ و اسباب و مسبّبات در نظام جملي منتهي به مبدأ واحد مي گردند که آن حق تعالي است جلّ جلاله و هو مسبّب الأسباب من غير سببٍ.
اين است مقام تحقيق و ميقات حق که در آن تدافع ميانه ي آيات مرتفع مي گردد و تعارض اخبار به توافق بازگشت مي کند؛ و سرّ « ما شا الله کان و ما لم يشأ لم يکن » هويدا مي شود و تصادم ميان « سبحان مَن تنزّه عن السوء و الفحشاء » و « سبحان مَن لا يجري في ملکه إلاّ ما يشاء » مرتفع مي شود.

پي نوشت ها :

*پژوهشگر حوزه هاي فلسفه و کلام.
1-M: و هذا لا يوافق الرأي.
2-M: والدي.
3-S: اعجمي.
4-M: والدي.
5-M: ما ينتهي اليه امري و امر صاحبکم.
6-M: فطيّب قلب والدي.
7-M: و بعد تسخير البلاد.
8-M: + من اعمال تبريز.
9-S: که هم طبيب بود و هم فاضل.
10-M: کان فاضلاً في الحکمه و الکلام خصوصاً في المنطق.
11-S: + با آنکه.
12-M: + و المؤلّف قد اشتراه مع شرحه کشف الحقائق للفاضل العلامة مولانا نظام الدين الاعرج النيسابوري في دار السلطنه اصفهان حين ورودي في تلک المدينه أکثره بخطّ الفاضل المهندس مولانا غياث الدين جمشيد الکاشي صاحب کتاب سلّم السماء و هو من أرباب الرصد في سمرقند بخدمه السلطان الاکرم الاجل الفاضل الغ بيک الکورکاني طيّب الله ثراه.
13-S: مضوّع.
14-S: ينفعه.
15-M: گر منزل افلاک شود منزل تو.
16-M: + و تصديق الحديث قوله عزّ مجده و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثوراً.
17-M: و ان طال الکلام فيها فليس بذلک التطويل.
18-S: وجود.
19-M: مانند.
20-M:- افعال ارادي از او ... اسباب.
21- M : واجب لذاته است و مسبب الاسباب.
22-M: - که.
23- M: - و.
24- M: - و.
25- در نسخه ي M « تعالي اسماؤه » آمده و مصححان آن را با عبارت « تعالت اسماؤه » اصلاح کرده اند.
26-M: سلب اختيار کند ازو.
27-M: جهد و سعي.
28-M: - که.
29- M: خداي.
30-M: - که.
31-S: هم تعالي.
32-S: انهم.
33-M: سبب.
34-M: باشد.
35-M: نماند که.
36-M: فرموده.
37-M: - و چنين.
38-M: - که.
39-M: من لوازمها و توابعها.
40-M: + بل من اقتضاء ذواتهم و ماهياتهم اللازمه ي لهم حاله ي العدم.
41-اسراء/ 84
42-ابراهيم/ 34
43-M: من زعم أنّ الله فوّض أمر الخلق و الرزق إلي حجبه.
44-S: است.
45-M: طباع الممکنات هو العلّه التامَه للاحتياج الي الواجب بالذات.

منبع مقاله :
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول