نويسنده: آندره شاراک
مترجم: ياسمن مَنو





 

( Homme )

* روسومجموعه ي طرح فلسفي خود را بر حکمي که در گفتار در باب منشاء و مباني نابرابري انسان ها بيان مي کند، سامان مي دهد: « به نظر من، لازم ترين معرفت بشري که در عين حال کم ترين پيشرفت را کرده، شناخت انسان است »(1). تمامي جنبه هاي فلسفه ي او ( چه درمتافيزيک و چه در سياست ) از اين ديد بررسي مي شود، چه مسئله بر سر عيان کردن نيکي ذاتي انساني باشد و چه بخواهد انسان را به شهروند تبديل کند. ولي شناخت انسان، چه انسان طبيعي و چه مدني، بستگي به روابطي دارد که در آن جاي مي گيرد و از او يا « يک حيوان کوته بين احمق » مي سازد يا موجودي متفکر و اجتماعي که مقدر است بشود: « فقط زماني انسان خود را خوب مي شناسد که ديگران را بشناسد و براي شناخت انسان ها بايد چيزهايي را که به آن وابسته اند شناخت. اين چنين همه چيز انسجام مي يابد ».(2)
** حتي اگر روسو تعبيرهاي متعددي از انسان شناسي خود ارائه دهد ( آن گونه که درگفتار دوم به وضعيت طبيعي رجوع مي کند و يا آن گونه که در اميل با برشماري تمامي مشخصه هاي مشترک بين ملت ها، انسان انتزاعي را شکل مي بخشد )، به هر حال حکم روش شناختي که در رساله ي تعليم و تربيت بيان شده در کليت خود، فهم تمامي اَشکال شخصيتي انسان را ممکن مي سازد: « بررسي مناسب انسان بررسي روابط اوست. »(3)
مسئله اين است که انسان قابليت هاي مختلف خود را با عمل کمال پذيري به فعل در نمي آورد، مگر بر مبناي روابطي که با محيط مادي و يا همنوعان خود برقرار مي کند: طبيعتِ انسان اين امکانات را اندک اندک بر مبناي موقعيت ها تحقق مي بخشد و ترتيب پيدايش آن ها از آن پس تعيين کننده است. تعليم و تربيت اميل بهترين نمونه ي اين فرايند را ارائه مي دهد، به طوري که تدريجاً روابط مادي را به روابط کاملاً اخلاقي ارتقا مي دهد تا در نهايت « انسان مطابق با طبيعت » را شکل دهد: « تا وقتي که او خود را فقط بر مبناي وجود مادي اش مي شناسد، بايد خود را در رابطه با چيزها بررسي کند؛ اين کار برد دوران کودکي اوست؛ وقتي به تدريج وجود اخلاقي خود را احساس مي کند، بايد خود را در روابط با انسان ها بررسي کند و اين کار برد تمام زندگي اوست ».(4) شناخت روابط همچنين براي تميز انسان وضعيت طبيعي از انسان مدني، اساسي است: انسانِ وضعيت طبيعي جز با خود رابطه ندارد و در اين صورت به هيچ رابطه ي اخلاقي دست نمي يابد و زندگي خود را بر مبناي حساسيتي ناپرورده جهت مي دهد. برعکس، مشخصه ي زندگي انسان مدني از خود بيگانگي در مقابل ديگر اعضاء جامعه است: « انسان طبيعي براي خود همه چيز است. او يک واحد کمّي است، يک کلّ مطلق که رابطه اي جز با خود يا همنوع خودندارد. انسان مدني يک واحد کسري و وابسته به مخرج کسر است و ارزش آن در رابطه با کل يعني بدنه ي اجتماعي است ».(5) انسان مدرن به تمامي زير نقابش زندگي مي کند، يعني آن که تمام قدرت خود را در روابط متقابل انساني تحليل مي برد، روابطي که او را در وابستگي به ديگري قرار مي دهد. اميل دليل بدبختي معاصران خود را در اين موقعيت مي بيند؛ معاصراني که ذاتاً بدجنس نيستند، ولي در اين روابط ناگوار قرار گرفته اند: « [....] از آن جا که اين نقاب انسان نيست و ظاهر فريبنده ي آن نبايد انسان ها را مجذوب کند، پس انسان ها را آن طور که هستند نشان دهيد نه طوري که از آن ها منزجر شوند، بلکه طوري که به حال شان دل بسوزانند و نخواهند که به آن ها شبيه شوند ».(6) وظيفه ي قرار داد اجتماعي استقرار نوعي از تماميت است، به طوري که از وابستگي فرد به فرد ديگر جلوگيري شود، چرا که شهروند رابطه ي تنگاتنگي با کل بدنه ي مردم برقرار خواهد کرد.
*** با اين حال، وظيفه ي شهروند نيست که خود را کاملاً انساني نشان دهد، چرا که فقط بايد جماعت خاص هموطنان خود را دوست بدارد و براي حفظ اين جماعت، حتي با بيگانگان خشن رفتار رکند. برعکس، اميل که تجسم انسان منطبق با طبيعت است، در ديگري خودِ بشريت را دوست دارد و هر بار که در مقابل بي عدالتي قرار مي گيرد، قلبش اعتراض مي کند. نمي توان اين دو شخصيت را با هم وفق داد. به واقع اين دو شخصيت مي توانند ( بر خلاف شهرنشينان عادي ) يک شيفتگي جمعي واقعي را رشد دهند، ولي نمي توانند آن را در بطن روابط يکساني بپرورانند: « از آن جا که بايد يا با طبيعت يا با نهادهاي اجتماعي مبارزه کرد، بايد بين ايجاد انسان يا شهروند يکي را انتخاب کرد، چرا که در آن واحد نمي توان هم اين و هم آن را ساخت ».(7)

پي‌نوشت‌ها:

1. مقدمه، جلدIII، ص 122.
2. رساله ي عالم، بخش اول، جلد v، ص 585.
3. اميل، کتاب چهارم، جلد IV، ص 493.
4. همان، کتاب چهارم، جلد IV، ص 493.
5. همان، کتاب اول، ص 249.
6. همان، کتاب چهارم، جلد IV، ص 525.
7. همان. کتاب اول، جلد IV، ص 248.

منبع مقاله :
شاراک، آندره، (1386)، واژگان روسو، ياسمن مَنو، تهران: نشر ني، چاپ اول.