نويسنده: سيّدصادق حقيقت




 

فقها چگونه و با چه سازوکاري به فهم متون ديني دست مي زنند؟ تفاوت اساسي اصوليون و اخباريون در مقوله اجتهاد چيست؟ در اين مقاله، درصدد هستيم جايگاه اجتهاد را به عنوان روش شناسي فقه و اختلاف نحله هاي مختلف را در اين بين نشان دهيم. اجتهاد در دستگاه تفسير نصوص ديني و سازوکار فهم و استنباط احکام فردي و اجتماعي، نقش و جايگاه مهمي در تکوين عقلانيت سياسي شيعه داشته است.(1) اين نقش به ويژه در دوران معاصر، باتوجه به تفوق اصوليان بر اخباريان و مسلط شدن اجتهاد و شکل گيري نهاد مرجعيت، اهميت بيشتري يافته است. مواجهه شيعه با تجدد، در شرايطي صورت پذيرفت که دستگاه اجتهاد مرکزيت يافته، و تجديد حيات فکري شيعه در اين دوران تا حد زيادي به همين امر بستگي پيدا کرده بود. (2) از اين رو، فهم و تحليل انديشه سياسي شيعه در گرو تحليل و نقد اين دستگاه است. فهم ويژگيها و ساختار دولت اسلامي جز با فهم اجتهاد و چگونگي کارکرد آن ميسر نيست.
عموم لغت شناسان « اجتهاد » را به تلاش و کوشش و به کار انداختن نيرو و توانايي خود براي رسيدن به هدف خاصي همراه با سختي و مشقت تعريف نموده اند. (3) اجتهاد ملکه اي است که به واسطه آن مي توان حکم شرعي را از منابع معتبر استنباط نمود. تعريف اصطلاحي اجتهاد از دو ديدگاه امکان پذير است. گاهي، اجتهاد از منظر نوعي عمل فردي نگريسته مي شود. در اين نگرش، اجتهاد را مي توان عمل و فعاليت شخص مجتهد، در مقابل تقليد، تلقي کرد. محقق حلي در کتاب معارج الاصول حقيقت اجتهاد را اين چنين تعريف کرده است: « و آن در عرف فقها نهايت سعي و کوشش در به دست آوردن احکام شرعيه است. به اين اعتبار، به دست آوردن احکام از دلايل شرع اجتهاد خوانده مي شود؛ زيرا اين امر بر اعتبارات نظري ويژه اي استوار است که در بيشتر موارد از ظواهر نصوص، مستفاد نمي باشد. هرگاه قياس را استثنا نماييم، ما نيز در به دست آوردن احکام از راههاي نظري، اهل اجتهاد محسوب مي شويم. » (4) وي قلمرو اجتهاد را در عمليات استنباطي که مستند به ظواهر نصوص نيست، محدود ساخته بود. پس از وي، دامنه اجتهاد گسترش يافت؛ به گونه اي که استنباط حکم از ظاهر نصوص را نيز دربرگرفت؛ زيرا اصوليان دريافتند که استنباط حکم از ظاهر نصوص نيز مستلزم عمليات پيچيده اي براي شناخت ظهور کلام و اثبات حجيت آن است. گسترش دايره مفهومي اجتهاد، زمينه ساز نگرشي جديد به اجتهاد شد. بر اساس اين نگرش، هر نوع عمليات معتبر در فرايند فهم و استنباط حکم شرعي، درون دايره اجتهاد قرار مي گيرد. بنابراين، به اجتهاد فراتر از فعل مجتهد به عنوان دستگاهي قاعده مند نگريسته مي شود. به شکلي که فهم و استنباط حکم شرعي از طريق آن صورت مي پذيرد. بدين ترتيب، اجتهاد چارچوبي قاعده مند براي طراحي و عرضه پرسشهاي برآمده از نيازهاي تاريخي جامعه اسلامي با تکيه بر نصوص ديني و تفسير آنها شد. بنابراين، دستگاه اجتهاد از سويي واقع را تعبير، و از سوي ديگر نص را تفسير مي کند؛ و به اين ترتيب ميان نص و واقع پيوند برقرار مي نمايد. البته، بخش مهمي از آنچه به عنوان اجتهاد از آن ياد مي شود، در حوزه « ما لا نص فيه » قرار دارد. در واقع، آنچه اجتهاد را ضروري و موجه مي سازد، ندرت و محدوديت نصوص ديني، به ويژه درباره زندگي سياسي است.
از ديگر ويژگيهاي اجتهاد اين است که همواره معطوف به عمل بوده است؛ چرا که نزد مسلمانان، جايگزين حکمت عملي يوناني تلقي مي شد. در فرايند اجتهاد، پرسشهاي برآمده از نيازهاي تاريخي انسان مسلمان در يک دوران خاص به نصوص عرضه، و دستورالعمل مناسب براي اداره زندگي اتخاد مي شود. بر همين اساس است که زمان و مکان به عنوان دو عنصر بازتاب دهنده واقعيت، در اجتهاد حضور دارند. (5) درست همان گونه که حکمت عملي به واقعيت تغييرپذير توجه دارد، (6) اجتهاد نيز با مسائل جاري و روزمره زندگي سياسي آميخته است. دستگاه اجتهاد مجموعه اي از ايده ها، مفاهيم و قواعدي را در بردارد که مدعي توليد دانش عملي مسلمانان، از جمله دانش و انديشه سياسي، است.

تحول اجتهاد شيعي

اجتهاد شيعي، از لحاظ پيدايش و سير تحول، روندي متفاوت با اجتهاد سني داشته است. اهل سنت پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، با خلأ ناشي از کمبود نصوص مواجه شدند؛ و به همين دليل، درصدد جبران اين خلأ برآمده، و دستگاهي ويژه به اين منظور تدارک ديدند. ابن ادريس شافعي با نگارش کتاب الرسالة، مباني روش شناسي فقه اهل سنت را در مجموعه اي منسجم، تأسيس نمود. (7) اين در حالي بود که شيعيان با وجود امامان (عليهم السلام) و زندگي در عصر نصوص شرعي، نياز چنداني به اجتهاد احساس نمي کردند؛ چرا که از ديدگاه شيعه، امام (عليه السلام) و امامت امتداد وجود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و استمرار نبوت تلقي مي شد.
تلاش شيعه براي تأسيس چارچوب قاعده مند براي فهم و استنباط احکام شرعي، پس از شروع غيبت کبري (329ق) آغاز شد. شيعيان با غيبت امام (عليه السلام) دريافتند که بايد بر اساس ميراث بر جاي مانده از امامان خود، در کار پي ريزي قواعدي دقيق براي استنباط حکم شرعي باشند؛ قواعدي که چارچوب نظري آن را پيش تر خود امامان بنا نهاده و شيعيان را به استنباط در چارچوب آن دعوت نموده بودند. فقيهان اماميه در اين دوران با اين پرسش اساسي مواجه بودند که آيا وظيفه شان در برابر ميراث عظيمي که از امامان به ميراث رسيده، تنها به فهم و درک ظاهري خلاصه مي شود، يا با توجه به اينکه براي هر واقعه اي از سوي خداوند حکمي مقرر شده، اگرچه به آن علم واقعي نداريم، مي توان به اجتهاد بشري دست زد؟ اين پرسش براي اهل سنت، پس از وفات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) طرح شد و آنان را به دو دسته اهل حديث و اهل رأي تقسيم نمود. فقهاي شيعه در عصر اول تنها به ذکر روايات اکتفا مي کردند؛ چرا که نياز چنداني به استنباطهاي جديد احساس نمي شد. در طول زمان، فقيهان شيعه نيز در برابر « حوادث واقعه » به دو بخش اهل رأي و اهل خبر تقسيم شدند؛ و بدين ترتيب، دو گرايش اخباري مسلک قم و خرد گراي بغداد در مقابل هم شکل گرفتند. چون در گفتمان اهل خبر تکيه بر متن و ظاهر اخبار بود، جستجو و گردآوري احاديث مهم ترين وظيفه مجتهدان به حساب مي آمد. محمد بن يعقوب کليني (م، 329ق) و محمد بن بابويه قمي معروف به شيخ صدوق (م، 381ق) دو چهره مشهور اين گفتمان بودند که دو مجموعه روايي کافي و من لايحضره الفقيه را گردآوري کردند. با قدرت يافتن آل بويه در بغداد و گرايش آنان به فلسفه و علوم عقلي، در برابر ظاهرگرايي نهاد خلافت، گفتمان خردگرايي شيعي شکل گرفت. در چارچوب اين گفتمان، که بعدها به اجتهاد مشهور شد، نقل و گردآوري احاديث، جاي خود را به قاعده مند و ضابطه مند ساختن فهم شريعت بر اساس اصول عقلاني داد.
تبار عقل گرايي در شيعه به ابن جنيد اسکافي (م، 378ق) بازمي گردد. پس از او، شاگردش شيخ مفيد (336-413ق) تلاش کرد تا عقل را دليل حجيت کتاب و سنت و اقوال امامان معرفي کند. عقل گرايي شيخ مفيد در اين حد محصور نماند؛ و عقل نزد او، به عنوان معياري براي سنجش اخبار نيز طرح شد. سيدمرتضي (355- 436ق) شاگرد مشهور شيخ مفيد، عقل را منبع مستقلي براي فهم و پذيرش بنيانهاي اعتقادي دين، و نيز فهم احکام شرع شناسايي کرد. پس از او، شيخ طوسي (385- 460ق) با نگارش کتاب العدة في اصول الفقه، نخستين گام جدي را در راه تدوين اصول استنباط فقه شيعي برداشت. روش شناسي او با بهره گيري از دستاوردهاي اصولي و فقهي اهل سنت و جذب عناصري از گرايش رقيب، يعني اهل خبر، به روش مختار اکثر فقها تبديل شد؛ و بدين ترتيب، شيخ طوسي به مقام « شيخ الطائفه » ارتقا يافت. وي درصدد آشتي دادن و برقرار ساختن پيوند ميان نقل گرايي و عقل گرايي برآمد. او نه مانند اهل حديث، صرفاً به دنبال جمع احاديث بود؛ و نه همچون اهل رأي، بر اصول عقلي تکيه مي کرد. طريقه شيخ هرچند تا حدود يک قرن پس از او ادامه داشت، ولي هرگز نتوانست منازعه ميان اهل حديث و اهل رأي را يکسره ساخته، نهادي دائمي از تلفيق آن دو پديد آورد. يک سده پس از شيخ، عالَم فقاهت شاهد تقويت گرايش خردگرايانه اجتهاد در آثار ابن ادريس حلي (م، 598 ق) بود. اين گرايش، در واقع، رجعتي به دوران سيدمرتضي تلقي مي شد و با انتقاد شديد به آثار شيخ و انکار اعتبار حجيت خبر واحد همراه بود. اين انتقادات نقش بسياري در سير تکاملي اجتهاد داشت؛ و سبب شد تا اجتهاد در دوران محقق حلي (606- 676ق) از انسجام بيشتري برخوردار شود. به همين دليل است که گفته مي شود نگرش ايجابي و مثبت به مفهوم اجتهاد به محقق حلي بازمي گردد. راهي که محقق گشوده بود، با رهرواني مانند خواهرزاده او، علامه حلي (م 726 ق)، ادامه يافت. ابن مطهر با جرئتي کم نظير، به استنساخ اصول اهل سنت پرداخت؛ و با نگارش نهاية الاصول، نسخه اي از اصول فخر رازي را در بين شيعه ترويج کرد. او همچنين مشهورترين شخصيتي است که مسئله تقليد را طرح کرد.
مرحله بعد در تحول اجتهاد شيعي، دوران صفويه است. رسميت يافتن تشيع در دولت صفويه از يک طرف، نمايانگر پيوند قدرت و دانش، و از طرف ديگر عامل مهمي در گسترش فقه استدلالي شيعه بود. نفوذ روزافزون فقيهان در عرصه زندگي سياسي، قلمرو حاکميت شاه را به شکل بالقوه تهديد مي کرد. همگام با تحکيم اقتدار شاهان صفوي و اطمينان يافتن آنان نسبت به استمرار قدرت خويش و ثبات اوضاع داخلي، انديشه کاستن از حيطه نفوذ سياسي فقيهان قوت مي گرفت. مهم رتين تدبير شاه عباس براي اين امر تقويت جريان محافظه کار اخباري بود که فرصتي براي پيروزي بر اصوليان تلقي مي شد. در اوايل قرن يازدهم، گرايش نقل گرايانه اهل خبر تقويت و به ظهور گفتمان اخباري منجر شد. در واقع، جريان اخباري واکنشي اعتراض جويانه در برابر رويکرد عقل گرايانه اي محقق کرکي و ديگران بود. طي اين دوران، مجموعه هاي روايي مانند وافي فيض کاشاني (م، 1094 ق)، وسائل الشيعة محمدبن حسن حرعاملي (1033- 1104 ق) و بحارالانوار محمدباقر مجلسي (1037- 1110 ق) تدوين شد. اخباريان تنها رقيبان مجتهدان نبودند؛ بلکه در کنار آنان، اهل تصوف با رويکردي کاملاً متفاوت به رقابت با اصحاب اجتهاد مي پرداختند. بدين سان، مثلث سه گانه اي از نهاد سلطنت، اهل تصوف و اخباريان در برابر اصوليان شکل گرفت. دستگاه اجتهاد در منازعه و رقابت با اين گفتمانها وارد مرحله اي تازه شد و تا دوران معاصر ادامه يافت.

پي نوشت ها :

1. اکثر ارجاعات اين مقاله به منبع زير مربوط است: ميرموسوي، علي (آذر و دي 1381).
2. عنايت، حميد (1362)، ص 275.
3. الصدر، رضا (1378)، ص 19.
4. الحلي، جفعر بن حسن (1403ق)، ص 179-180؛ مقصود او اين است که اصوليون اهل اجتهاد هستند؛ ولي نه همانند اهل سنت که قياس را حجت مي دانند.
5. موسوي خميني، روح الله (1369)، ج21، ص 98.
6. ارسطو (1378)، ص 215.
7. ابوزيد، نصرحامد (1992).

منبع مقاله :
حقيقت، سيدصادق؛ (1392)، مباني انديشه سياسي در اسلام، قم: انتشارات دانشگاه مفيد، چاپ اول