زيرعنوان: ساده زيستي در سيره ي شهدا

اورکت پنج سال قبل

شهيد حاج محمدابراهيم همت
پدر شهيد همّت مي گفت:
- وقتي اورکت تقسيم مي کردند، ابراهيم سهميه اش را نمي گرفت و اورکتي که از پنج سال قبل داشت مي پوشيد. (1)

زمينم دنبالم است

شهيد عباس کريمي
همان موقعها يک روز از طرف سپاه به خانه مان زنگ زدند. گفتند يک زمين به نام عباس درآمده و بيايد بگيرد. گفتيم اختيار با ما نيست با خودش تماس بگيريد. او جواب داد: به هيچ وجه دنبال قضيه را نگيريم. وقتي برگشت، رفت سپاه. گفته بود من هر جا بروم زمينم دنبالم است و احتياج ندارم. وقتي هم ازدواج کرد، حتي يک ريال از ما يا خانواده همسرش نگرفت. تنها يک تلويزيون و راديو داشت که با خود برد.
موقع عروسي همه ي فاميل دورش جمع شدند که لباس نو بپوش و عروسي ات را توي باشگاه بگير. قبول نکرد و گفت: « من از خانواده شهدا خجالت مي کشم ». با همان لباس سپاه، زنش را به خانه برد. بعد از ازدواج هم بلافاصله رفت به جبهه. (2)

کل هزينه ي ازدواج

شهيد حميد باکري
کل هزينه ي ازدواج حميد (باکري) 500 تومان شد. الگوي ازدواج فاطمه (عليهاالسلام) بود و علي (عليه السلام). و همچون آنها، ساده، زير سايه اسلام و قرآن و دستورات خدا. (3)

بدهکار!

شهيد شيخ عبدالله ميثمي
شهيد ميثمي، از مال دنيا چيزي که نداشت، هيچ؛ تازه در موقع شهادت پنج هزار تومان هم بدهکار بود. او با اطمينان از اداي قرضش به دست پدر، بال در فضاي شهادت گشود. (4)

پشت بام بهتر است

شهيد مهدي باکري
بعد از والفجر 4، به تسليحات لشکر سرزد. کمي به بچه ها کمک کرد. از او خواستند که شب را در کنارشان باشد. شهيد مهدي باکري قبول کرد. وقتي ديد اتاق استراحت بچه ها کولرگازي دارد، بيرون آمد و رفت روي پشت بام خوابيد.
به او گفتند که پشت بام خيلي گرم است. او گفت:
- براي من پشت بام خيلي خوشتر است.
او نمي خواست محيط استراحتش با بچه هاي خط مقدم تفاوتي داشته باشد.
شبي فرماندهان قرارگاه، در خانه ي ما جلسه داشتند، نان نداشتيم. صبح آن روز به آقا مهدي گفته بودم که نان تهيه کند، ولي فراموش کرده بود.
وقتي هم به خانه آمد، دير وقت بود. تلفن زد از لشکر نان آوردند.
ايشان پنج قرص نان برداشت و بقيه را برگرداند و به من گفت:
- شما حق نداريد از ناني که مردم براي رزمندگان فرستاده اند بخوريد.
در يک روز گرم تابستان که تازه از خط مقدم به قرارگاه برگشته بود، برايش يک کمپوت خنک گيلاس باز کردند. تا آن را جلوي صورتش برد، پرسيد:
امروز به بسيجي ها کمپوت داده ايد؟
وقتي گفتند: « نه، جزء جيره نبوده است ».
گفت: پس چرا براي من باز کرديد؟
گفتند: ديديم خيلي خسته اي؛ کمي از شما بهتر؟
به يک باره با شنيدن اين حرف، رنگ صورت مهدي عوض شد و با ناراحتي جواب داد:
- از من بهتر، بچه هاي بسيج هستند که بدون هيچ چشمداشتي مي جنگند و جان مي دهند.
هرچه به او اصرار کردند که حالا ديگر اين کمپوت باز شده اين قدر سخت نگير، قبول نکرد. بعد رو کرد به آن شخص و گفت:
- حالا که اين را باز کردي و اصرار مي کني، خودت بخور تا در آن دنيا هم جواب بدهي. (5)

خوراک حلال

شهيد حسين خرازي
شهيد خرازي برنامه ي غذايي رزمندگان اسلام را به رغم اشتغال فراواني که داشت، از لحاظ پاکي مورد بررسي قرار مي داد و از لحاظ مسائل شرعي در تهيه ي آن دقت زياد به خرج مي داد و به مسؤولان آشپزخانه مي گفت:
- دقت کنيد غذايي را که به بچه ها مي دهيد، پاک و مطهر باشد چون اگر کوچکترين شبهه اي در آن باشد، در طول عمليات به ما ضربه خواهد زد.
ايشان از اين جنبه حتي در مسافرتها و مأموريتها، غذاخوري بين راه را شناسايي کرده بود و غذاي بعضي از آنها را شبهه ناک مي دانست.
حسين در همين رابطه در وصيت نامه اش، به همسرش، درباره فرزندان خود مي نويسد:
- خوراک حلال و طيب، به او بخوران و او را طلبه و سرباز امام زمان (عج) تربيت کن! (6)

پس انداز نمي کرد

شهيد ابراهيم امير عباسي
پدرش نه شغل دولتي داشت، نه بيمه اي - چيزي بود.
کارش کارگري بود و عرق ريختن. خدا رحمتش کند؛
تقيدش به حلال و حرام، زبانزد همه ي آشناها بود.
گاهي مي گفت: من افتخارم اينه که حتي يک لقمه نان شبهه ناک به تو و بچه ها ندادم، چه برسد به لقمه ي حرام.
لباس فرم سپاه تنش بود. به سر و صورتش گرد و غبار نشسته بود. با ناراحتي گفتم: « الان ساعت ده شبه! ناسلامتي امشب، شب داماديته؛ نمي گي بايد زودتر بياي؟ »
خنديد. گفت: « حالا هم که دير نشده مادر، الان سريع مي رم يک دوش مي گيرم و آماده مي شم ».
خواست برود، جلويش را گرفتم. گفتم: « بايد به من بگي که امشب چي کار داشتي که مهم تر از داماديت بوده ».
از جواب دادن طفره رفت. بعد از کلي اصرار کردن، گفت: « داشتم پادگان را جارو مي کردم! توي محوطه خيلي آشغال ريخته بود! ».
بعدها فهميدم چون مسؤول آموزش بوده و آن شب براي نيروها مانور داشتند، مانده بوده تا کارها را به اصطلاح، راست و ريست کند. خودش هيچ وقت از مسؤوليت هايش چيزي به ما نگفت. هميشه مي گفت يک نيروي ساده هستم؛ بعد از شهادتش فهميديم چکاره بوده است.
با اين که مي توانست پول پس انداز کند، ولي هيچ وقت اين کار را نکرد. بخشي از پولش را براي خانه خرج مي کرد، با بقيه اش يا کار افراد محتاج و فقير را راه مي انداخت، يا قرض مي داد به اين و آن.
وقتي شهيد شد، از مال دنيا هيچي نداشت. مقداري هم بدهکاري داشت که توي وصيت نامه اش نوشته بود. سهمش از ارث خانه ي پدري را هم بخشيده بود به مادر. (7)

قناعت

شهيد محمود سعيدي نسب
محمود دنبال زندگي مرفه و پرزرق و برق نبود، بلکه به حداقل آن، قناعت مي نمود. حتي با تنگنا هم مواجه بود. شايد بتوان سبب تنگناهاي اقتصادي را در مسافرت هاي متعدد که اقتضاي خدمتش در جبهه و سپاه بود، ‌جستجو کرد.
ناگفته نماند، هيچ يک از مشکلات، اعم از اقتصادي يا غير آن نتوانست در طبع بلند و صدق و صفايي که شهيد همواره در برخورد داشت، تأثير بگذارد. (8)

پي نوشت :

1. صنوبرهاي سرخ، ص 92.
2. دجله در انتظار عباس، ص 75.
3. گمشدگان، ص 35.
4. صنوبرهاي سرخ، ص 99.
5. صنوبرهاي سرخ، ص 56.
6. صنوبرهاي سرخ، صص 46-47.
7. ساکنان ملک اعظم، صص 2 و 18 و 76.
8. فصل طواف، ص 102.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره شهداي دفاع مقدس (22) ساده زيستي، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول