نويسنده: علي اوجبي (1)




 

باب چهارم: در نبوّت و امامت که در پي آن است و ديگر مباحث مربوطه

اين باب شامل دو قسم است:

قسم اوّل: در نبوّت و آنچه بدان وابسته است

پيامبر انساني است که از سوي خدا براي بندگان برانگيخته مي شود تا با معرفي آنچه در انجام فرامين الاهي و دوري از گناهان بدان نياز دارند، آنان را به کمال رساند.
پيامبر به سه شيوه شناخته مي شود:
1. نخست آنکه آنچه مي گويد مخالف عقل نباشد، مانند اينکه خداي تعالي بيش از يکي است.
2. دوم اينکه مردم را به سوي فرمانبرداري از خدا و دوري از گناهان بخواند.
3. سوم اينکه در پي ادّعاي پيامبري از او معجزه اي آشکار شود که همراه با تحدّي و مطابق ادّعايش باشد.
معجزه، فعلي است بر خلاف عادت که امثال انسان از آوردن آن ناتوان باشند.
تحدّي آن است که پيامبر به امتش بگويد: اگر سخن مرا نمي پذيريد، مانند اين معجزه ي من بياوريد. کار ( خلاف عادت )ي که بدون تحدّي از کسي سر زند، کرامت ناميده مي شود و هر که بدان باور دارد، آن را ويژه ي اوليا مي داند.
در عصمت پيامبران اختلاف شده است. عصمت عبارت است از اينکه مکلّف به گونه اي باشد که ارتکاب او به گناهان بدون هيچ اجباري محال باشد. برخي مي گويند: معصوم کسي است که از آغاز تا پايان عمرش مرتکب گناه- چه صغيره و چه کبيره- نه به عمد و نه از روي سهو نمي شود. گروهي مي گويند: سهو منافاتي با عصمت ندارد. شماري بر آن اند که گناه صغيره خللي به عصمت وارد نمي سازد. عدّه اي مي گويند: پيامبر تنها در زمان ادّعاي پيامبري بايد معصوم باشد و نه پيش از آن. برخي ديگر مي گويند: او تنها در اداي رسالتش بايد معصوم باشد؛ يعني او در بيان رسالتش بايد راست بگويد و به عمد يا از روي سهور دروغ نگويد، امّا در ديگر حالات تمامي آنها [ حتي دروغ ] برايش رواست.
براهمه ي هند نبوّت را انکار کرده و مي گويند: در آنچه با عقل يافتني باشد، نيازي به پيامبر نيست؛ و هر آنچه عقل راهي به آن نداشته باشد، پيش عقلا پذيرفتني نيست. بنابراين، ادّعاي پيامبري به هيچ وجه پذيرفتني نيست.

فصل محمّد پيامبر خداست

حضرت محمّد- درود خدا بر او و خاندانش باد- پيامبر خداست؛ زيرا ادّعاي پيامبري کرده و معجزه آورده؛ و هر که چنين باشد، بي ترديد پيامبر خداست؛ زيرا محال است که غير خدا به دنبال ادّعاي پيامبري از سوي فردي خاص، معجزه اي برايش آشکار سازد که مطابق ادّعايش باشد، امّا ادّعاي حضرت محمّد به وسيله ي خبر متواتر به اثبات رسيده است.
امّا درباره ي معجزه آوردن او گر چه روايات متفاوتند، امّا آن معجزات بسي فراتر از آن هستند که قابل انکار باشند. قرآن از جمله معجزات اوست که قابل انکار نيست. تحدّي پيامبر براي قرآن نيز آشکار است.
درباره ي چگونگي اعجاز قرآن اختلاف شده است: برخي فصاحت آن را معجزه مي دانند. شماري همين که عقلاي آنان که توان معارضه با قرآن را داشتند، منصرف شدند، و هنگام تحدّي پيامبر ناتواني شان آشکار شد، را اعجاز قرآن مي دانند.
امّا اينکه هر که ادّعاي پيامبري کرد و مطابق ادّعايش معجزه آورد، پيامبر است، پيش عقل معلوم و آشکار است؛ زيرا معجزه نمي توان از سوي غير خدا باشد. پس اگر همراه با ادّعاي کسي معجزه اي ظاهر شد، دلالت بر آن دارد که خدا او را در ادّعايش راست مي داند؛ و هر که ادّعاي پيامبري کند و خدا تصديقش نمايد، بي ترديد پيامبر است.
تمامي پيامبران پيشين که حضرت محمّد- درود خدا بر او و خاندانش باد- از پيامبريشان خبر داده، پيامبر معصومند؛ زيرا وجوب راستگوييِ پيامبر لازمه ي پيامبري اوست.

فصل شيوه ي حکما در اثبات پيامبري

حکما براي اثبات پيامبري راه ديگري در پيش گرفته اند و آن اينکه انسان مدني بالطبع است [ = نهاد و سرشتش به گونه اي است که به صورت جمعي زندگي مي کند ]، يعني تنها با جمع و در کنار ديگر همنوعانش زندگي کند تا هر يک به کاري- چون تهيه ي غذ، لباس و مسکن- که در زندگي بدان نيازمند بپردازد و با هم مشارکت و همياري داشته باشند؛ زيرا محال است که هر يک بدون همياري ديگران قادر بر رفع تمامي نيازمندي هايش باشد.
از سوي ديگر شهوت و غضب آميخته با سرشت انسانهاست. پس ممکن است از ياري هنوعانش بهره ببرد بدون آن که خود به آنها ياري رساند. بنابراين برپايي جامعه تنها با عدل امکان پذير است؛ و محال است بيان کننده ي عدل يکي از همان افراد باشد بدون آنکه بر ديگران برتري داشته باشد؛ زيرا اگر چنين شود، باز جامعه برپا نخواهد ماند. پس تنها معجزه است که مي تواند بيان کننده ي عدل را از ديگران جدا سازد؛ و اگر معجزه از سوي خدا نباشد، از سوي همگان پذيرفتني نيست.
بنابراين جامعه ي بشري تنها زماني بر پا مي ماند که پيامبري داراي معجزه وجود داشته باشد که از سوي پروردگار اخباري دهد که نزد عقلها ممتنع نباشد؛ عدل را آشکار سازد؛ به خير بخواند؛ اگر در مسير راست بودند، به آنچه دوست دارند وعده دهد؛ و اگر در مسير راست نبودند، به آنچه دوست ندارند، وعده دهد؛ قوانيني براي عبادت پروردگارشان که بر هر چه خواهد تواناست و از نهان ها آگاه است، از ديگران بي نياز است؛ آماده سازد تا او را فراموش نکنند و ظاهر و باطن شريعتش را پذيرا باشند؛ قواعدي را مهيا کند که در کارهاي فردي و جمعي عدل را به همراه داشته باشد؛ و آنان که قوانين ياد شده را نپذيرند يا برخلاف آن رفتار کنند، مجازات کند تا مردم پيوسته در راه دستيابي به منافع دنيوي و اخروي باشند؛ زيرا محال است خدايي که بنابر دو دانش « تشريح » و « منافع اعضا » آنچه در اندام حيوان ضروري است قرار داده، از آنچه مقتضي صلاح دنيوي و اخروي انسانهاست، اهمال کرده باشد.
اين استدلالي است که حکما در اين باره اقامه کرده اند.

فصل نسخ- يا تغيير احکام شرعي از سوي خداي تعالي- جايز است

نسخ يا همان تغيير احکام شرعي در زمانهاي گوناگون از سوي خداي تعالي جايز است.
يهوديان نسخ را جايز نمي دانند و مي گويند: نسخ بدا است؛ و بدا براي خداي تعالي جايز نيست. اين انديشه درست نيست؛ زيرا بدا در جايي است که محکوم عليه و زمان يکي باشند. آنها به اين سخن حضرت موسي - درود خدا بر او باد- تمسک کرده اند که « تا ابد موي سر را بتراشيد » در حالي که اين دليل قطعي نيست؛ زيرا ابدي گاه در يک زمان طولاني به کار مي رود.
دليل بر جواز نسخ آن است که به اثبات رسيده است شريعتهايي که پس از شريعت حضرت موسي آمده اند، همگي حق اند.

قسم دوم: در امامت و مباحث وابسته

امامت، رياست عمومي ديني است که همگان را به حفظ منافع ديني و دنيايي و دوري از مضار ديني و دنيايي مي خواند.
مردم در نصب امام اختلاف دارند: برخي معتقدند به دليل عقلي واجب است. گروهي بر اين باورند که به دليل شرعي واجب است. شماري هم آن را واجب نمي دانند.
کساني که نصب امام را واجب مي دانند، اختلاف دارند: برخي وجوب نصب را از خدا مي دانند. برخي نصب امام را بر خدا واجب مي دانند و شماري بر خلق واجب مي دانند.
آنها که وجوب نصب امام را از خدا مي دانند، همان غاليان و اسماعيليه اند.
آنها که معتقدند نصب امام بر خدا واجب است، همان شيعيان اند که بر اين باورند پس از پيامبر- درود خدا بر او و خاندانش باد- حضرت علي امام است. البته پس از اتفاق نظر در اينکه درباره ي امامت حضرت علي نصّ الاهي وجود دارد، در راه شناخت حضرت اختلاف کرده اند: اماميه ي اثنا عشريه و کيسانيه مي گويند: امامت با نصّ جلي به اثبات مي رسد، ولي زيديه مي گويند: با نصّ خفي نيز به اثبات مي رسد.
آنها که معتقدند نصب امام عقلاً بر خلق واجب است، ياران جاحظ اند؛ و ابوالقاسم بلخي و ابوالحسين بصري از معتزله.
آنها که معتقدند نصب امام به دليل شرعي واجب است، همان اهل سنت اند. اين دو گروه اجماع دارند که پس از رسول خدا خلفا امام اند.
آنها که معتقدند نصب امام واجب نيست، همان خوارج اند و اصم از معتزله.
اينها آراي اماميه بود.
امّا غاليان:
برخي مي گويند: خداي تعالي در برخي از زمانها در صورت يک انسان ظاهر مي شود که پيامبر يا امام ناميده مي شود و مردم را به دين قويم و راه مستقيم مي خواند؛ و اگر او نباشد، خلق گمراه مي شوند.
شماري همانند برخي از صوفيان به حلول يا اتحاد اعتقاد دارند.
آنها که به الوهيت علي- درود خدا بر او باد- باور دارند، يا سبأيه- از ياران عبدالله بن سبا- هستند يا نصيريه يا اسحاقيه و يا فرقه هاي ديگر که گزارش تفصيلي آراي آنها فايده ي چنداني ندارد.
امّا اسماعيليه به دليل انتساب به اسماعيل، فرزند امام جعفر صادق- درود خدا بر او باد- است که اسماعيليه ناميده شده اند؛ و به دليل آنکه معتقدند « هر ظاهري باطني دارد. باطن ياد شده مصدر است و ظاهر ياد شده مظهرش. ظاهري نيست که باطن نداشته باشد مگر همچون سراب. باطني نيز نيست که ظاهري نداشته باشد مگر خيالي که ريشه ندارد. » باطنيه نام گرفته اند. همين ها چون در برخي از اوقات از ظواهر شريعت به سوي باطنش عدول کرده اند، به ملاحده نيز ملقّب شده اند.
اعتقاد اسماعيليه آن است که خداي تعالي به وسيله ي معنايي که با کلمه ي « کن » يا غيرش تعبير مي شود، دو جهان را آفريد:
-جهان باطن، يا همان عالم امر و جهان غيب که در برگيرنده عقول، نفوس، ارواح و تمامي حقايق است. نزديک ترين موجود اين عالم به خدا عقل اول است سپس به ترتيب موجودات ديگر قرار دارند.
-جهان ظاهر، يا همان عالم خلق و جهان شهادت که در برگيرنده ي اجرام علوي و اجرام سفلي و اجسام فلکي و اجسام عنصري است. بزرگترين آنها عرش است سپس کرسي سپس ديگر اجسام به ترتيب.
اين دو جهان از کمال به سوي نقصان تنزل مي يابند سپس دوباره از نقصان به سوي کمال باز مي گردند و حرکت به عالم امر پايان مي پذيرد. اين معناي کلمه ي « کن » است بدين ترتيب سلسله ي هستي که آغازش خدا و بازگشتش نيز خداست، نظم مي گيرد.
سپس مي گويند: امام مظهر عالم امر است و حجّتش مظهر عقلي است که عقل اوّل و عقل کلّي ناميده مي شود. پيامبر نيز مظهر نفسي است که به آن نفس کل گفته مي شود.
امام، حاکم عالم باطن است. غير امام تنها با تعليم امام مي تواند به خدا عالم شود؛ از اين رو آنها را تعليميون ناميده اند. پيامبر نيز حاکم عالم ظاهر است. شريعت مورد نياز تنها با او تمام مي شود. براي شريعتش تنزيل و تأويلي است. ظاهرش تنزيل است و باطنش تأويل. هيچ زماني از پيامبر يا شريعتش خالي نخواهد بود. نيز از امام و دعوتش نيز خالي نخواهد بود. البته گاه دعوت امام نهاني است با اينکه خودش ظاهر است، امّا در آن هنگام که امام غايب است، بي ترديد دعوتش ظاهر است تا مردم پس از پيامبر بر خدا حجتي نداشته باشند.
همان گونه که پيامبر با معجزه ي قولي يا فعلي شناخته مي شود، امام نيز به دعوتش به سوي خدا شناخته مي شود؛ زيرا معرفت به خدا تنها با امام به دست مي آيد. ائمّه از فرزندان امام اند. پس امامي نيست مگر آنکه فرزند امامي ديگر است. جايز است که امام فرزنداني داشته باشد که امام نباشند. بنابراين هيچ زماني از امام آشکار يا نهان خالي نيست؛ همان گونه که از روشنايي روز و تاريکي شب خالي نيست. جهان هميشه اين گونه بوده و خواهد بود. شيوه ي آنها نزديک کردن گفته هاي حکما و اهل شرايع است در آنجاها که امکان دارد.
امّا درباره ي تعيين امامان اسلام، اسماعيليه مي گويند: امام در دوره ي رسول خدا علي است، پس از او پسرش حسن امامي است به وديعه نهاده شده پس از او حسين امامي است مستقر و ثابت؛ از اين رو امامت در فرزندش حسن ادامه نيافت و به فرزندان حسين منتقل شد و به پسرش علي رسيد، سپس پسر او محمد امام شد، سپس نوبت به پسر او جعفر رسيد و سرانجام پسر او اسماعيل امام شد. او هفتمين امام است.
اسماعيليه مي گويند: در دوران پسر اسماعيل، يعني محمد، امامان پنهان شدند؛ از اين رو اينان را به سبعيه [ = هفت گانه ها ] نيز ناميدند؛ زيرا بر هفت امام ظاهر بسنده کردند و دوره ي محمد زمان پنهان شدن ائمه و ظهور مدعيان امامت است. سپس مهدي در سرزمين مغرب ظهور کرد و ادّعا کرد که از فرزندان اسماعيل است. بدين ترتيب امامت به فرزندان او منتقل شد و ادامه يافت تا به مستنصر رسيد. پس از او اختلاف کردند: برخي از آنها به امامت پسرش نزار اعتقاد دارند و برخي به امامت پسر ديگرش مستعلي باور دارند. پس از نزار ائمه ي نزاري ها پنهان شد، امّا امامت مستعلي ها تا معاضد ادامه يافت.
حسن بن علي بن محمد صبّاح که بر قلعه ي الموت چيره شد از داعيان نزاري ها بود. پس از او ادّعا کردند که حسن ملقب به « ذکره السلام » امام آشکار و از فرزندان نزار است و فرزندان او تا زمان ما بودند و سپس منقرض شدند.
امّا اماميه معتقدند: نصب امام لطف است و لطف بر خدا واجب است. پس بايد امام معصوم باشد تا مردم را گمراه نکند. اين را آيه ي « عهد من به ستمکاران نمي رسد » تأکيد مي کند.
و بر اين اتفاق نظر دارند که پس از پيامبر علي- درود خدا بر او باد- امام بود؛ زيرا جز او کسي معصوم نبود. سپس امامت به فرزندش حسن رسيد. سپس برادر او حسين- که در کربلا به شهادت رسيد- امام شد. سپس پسرش زين العابدين سپس پسر او محمد باقر سپس پسر او جعفر صادق سپس پسر او موسي کاظم سپس پسر او علي رضا سپس پسر او محمد تقي سپس پسر او علي النقي سپس پسر او حسن زکّي عسکري سپس پسر او محمدمهدي- که همه در انتظار ظهورش هستند- او باقي است و آشکار خواهد شد و دنيا را پس از آنکه پر از جور شد، پر از عدل خواهد کرد. او دوازدهمين امام است؛ از اين رو اماميه را به « اثناعشريه » ملقب کرده اند.
اماميه در بيشتر اصول با معتزله هم عقيده اند، ولي در فروع، فقهي دارند که منسوب به اهل بيت است. البته در چگونگي امامت اختلافهاي بسياري دارند که فايده اي در بيان آنها نيست. تمامي اماميه که تاکنون هستند، بر همين عقايدي هستند که گفتيم.
کيسانيه معتقد بودند که علي امام است و سپس حسن سپس حسين سپس محمد حنفيه. آنها مي گويند: امامي که در انتظارش هستيم- يعني حضرت مهدي که دنيا را پر از عدل خواهد کرد- الآن در کوه رضوي نزديک مدينه پنهان است. برخي از اينها حضرت مهدي را بر حسن وحسين مقدم مي دانند. برخي ديگر امامت را به فرزندش هاشم مي رسانند سپس به ديگري. کيسانيه فرقه هاي متعددي دارند، ولي هيچ يک اينکه وجود ندارند.
زيديه معتقد بودند که علي، حسن و حسين امامند. امامت آنها را با نصّ جلي اثبات مي کردند و امامت مابقي را با نصّ خفي؛ زيرا شرايط امامت پيش آنها عبارت بود از:
1. امام بايد عالم به شريعت اسلام باشد تا مردم را به سوي آن هدايت کند و گمراهشان نکند.
2. امام بايد زاهد باشد تا در اموال مسلمانها طمع نکند.
3. امام بايد شجاع باشد تا در جهاد با مخالفان فرار نکند و آنها در برابر اهل حق پيروز نشوند.
4. امام بايد از فرزندان فاطمه- يعني از فرزندان حسن و حسين- باشد؛ زيرا پيامبر فرمود: « مهدي از فرزندان فاطمه است »
5. امام بايد به خداي تعالي و دين حق آشکارا دعوت کند و در ياري دين خدا شمشير بکشد.
آنها بر اين باورند که پيامبر و امامان پس از وي تصريح کرده اند که هر که اين شرايط پنج گانه را دارا باشد، امامي است که بايد از او پيروي کرد. اين همان نصّ خفي است. البته در امام حسن و حسين دعوت با شمشير را واجب ندانستند؛ زيرا پيامبر فرمود:« اين دو امامند، چه قيام کنند، چه نکنند. »
زيديه جايز مي دانند که زماني خالي از امام باشد و دو امام که شرايط ياد شده را دارند، در دو سرزمين دور امامت کنند.
آنها حضرت زين العابدين را امام نمي دانند. چون با شمشير به سوي خدا دعوت نکرد. ولي پسرش زيد را امام مي دانند. چون شرايط ياد شده را داشت. به زيد نسبت داده شده اند؛ چون با اين باور از ديگر فرقه هاي شيعي جدا شدند. ديگران آنها را به « رافضه » لقب دادند؛ زيرا آنها زيد را از ديگر فرزندان امام حسين رفض ( =جدا ) کردند.
زيديه فرقه هاي بسياري دارند. مانند صالحيه- که خلافت خلفاي پيش از علي را انکار نمي کنند؛ زيرا علي به خلافت آنها رضايت داد- جاروديه، سليمانيه و فرقه هاي ديگر. بيشتر آنها در فروع پيرو ابو حنيفه اند مگر در مسائل اندکي که پيشوايانشان مخالفت کرده اند.
امّا کساني که به دليل عقلي معتقدند که نصب امام بر مردم واجب است، اين گونه استدلال مي کنند: با نبود امام انتظار آن مي رود که ضرري متوجه شود که آن ستم بر ضعيفان است؛ و از نگاه عقل دفع ضرر مظنون واجب است. ضرر ياد شده هم تنها با نصب امامي که احکام شرع را پياده کند، دفع مي شود. اينان با اهل سنت در تعيين امام موافقند.
اهل سنت معتقدند که نصب امام بر هر که توان آن را داشته باشد واجب است؛ چون پيشينيان بر آن اجماع دارند. امام يا به نصّ کسي که بايد سخنش را پذيرفت شناخته مي شود و يا با اجماع مسلمانان. امام پس از پيامبر ابوبکر بود به اجماع سپس عمر به نصّ ابوبکر سپس عثمان به نصّ عمر مبني بر اجماع جماعتي بر امامت عثمان سپس علي مرتضي- درود خدا بر او باد- به اجماع صحابه اي که معتبر بودند. اينان خلفاي راشدون اند. سپس ميان حسن و معاويه اختلاف شد و حسن سازش کرد. بدين ترتيب خلافت در معاويه استقرار يافت و پس از وي به بني اميه و بني مروان رسيد تا به بني عباس منتقل شد. بيشتر اهل حلّ و عقد بر امامت آنها اجماع کردند. خلافت تا زمان ما - که اتفاقات بسياري در آن رخ داد- در ميان آنها جريان داشت.
امّا آنان که به وجوب نصب امام باور ندارند، مي گويند: در نصب امام فتنه ها رخ خواهد داد، برخي بعضي را به قتل خواهند رسانيد؛ همچنان که در ايام امامت علي و معاويه و پس از آنها در بيشتر اوقات چنين شد؛ و به اتفاق همگان دوري کردن از آنچه به فتنه و جنگ مي اندازد، اولويت دارد؛ شريعت براي هر که بخواهد بر حق باشد و با فرمانبرداري خدا به او نزديک شود، کافي است. اين مجموعه ي ديدگاه هاي مردم درباره ي امامت بود.

پي نوشت :

1. پژوهشگر حوزه هاي فلسفه و کلام.

منبع مقاله :
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول