نويسنده: آندره شاراک
مترجم: ياسمن مَنو



 

 (Peuple)

* پيمان اجتماعي بر حسب اين که افراد را در نظر بگيريم يا جمعي را که اين افراد تشکيل مي دهند، باعث دگرگوني مضاعفي مي شود: از يک طرف افراد را به شهروند ( عضوي از حاکم ) تبديل مي کند و به تبعه ( تابع بيان اراده ي عمومي مندرج در قوانين )؛ و از طرف ديگر توده ي مردم را به ملتي اصيل تبديل مي کند، ملتي که توافق تمامي اعضاء خود را بيان مي کند: « شرکاء به طور جمعي نام ملت را بر مي گزينند و به طور خاص خود را شهروند به منزله ي شرکت کنندگان در اقتدار حاکميت و تبعه به منزله ي مطيع قوانين دولت مي نامند ».(1)
** روسو بر خلاف حقوق دانان، بنيان نهادن دولت بر اساس الگوي قرار داد دوگانه را رد مي کند، قرار دادي که بيانگر پيمان مشارکت ( که شهروندان آينده را گرد هم مي آورد ) و پيمان تابعيت ( که به وسيله ي آن حکومت را انتخاب مي کنند ) است. نويسنده ي ژنوي معتقد است که فقط قرار داد مشارکت يک قرار داد واقعي است و به همين دليل، خاستگاه بدنه ي سياسي است، چرا که خود حاکميت را مي سازد: « پس قبل از آن که عملي را بررسي کنيم که مردم پادشاه را انتخاب مي کنند، بهتر است عملي را بررسي کنيم که بر مبناي آن ملتي ملت مي شود، چرا که اين عمل لزوماً مقدم بر عمل ديگر است و اساس واقعي جامعه است. »(2) از همين رو لفظ حاکميت مستلزم تجمع مردم است، آن چه مدرن ها ديگر درک نمي کنند: « آن ها خواهند گفت: تجمع مردم! چه خيال باطلي! امروز خيال باطلي است، ولي دو هزار سال پيش چنين نبود. آيا سرشت انسان ها تغيير کرده است؟ »(3) قرار داد اجتماعي به عمل مشارکت محدود مي شود که بر مبناي آن شرکا ملت واحدي را تشکيل مي دهند، چرا که نظريه ي پيمان تابعيت که بر مبناي آن شهروندان اِعمال حاکميت را به مرجع ديگري انتقال مي دهند، لزوماً شامل نابودي سرچشمه ي کاملاً مردمي اين حاکميت است: « اگر [...] ملت صرفاً قول دهد که اطاعت کند، اين عمل باعث اضمحلالش خواهد شد و خاصيت ملت بودن خود را از دست مي دهد؛ از آن زمان که اربابي وجود دارد، ديگر حاکمي در ميان نيست، و از آن پس بدنه ي سياسي نابود مي شود »(4). دراين صورت ملت تا زماني حفظ مي شود که اِعمال قدرت حاکم را که مسئولش است، واگذار نکند. اما نمي تواند عملاً بر اجراي قوانين اعلام شده نظارت کند و بايد ايجاد حکومت را که مسئول اين نظارت است، بپذيرد. لازم است درک کنيم که حکومت و قوه ي مجريه بخشي از حاکميت نيستند و بايد کاملاً مطيع آن باشند و اقتدار خود را فقط زماني که تجمع ملت وجود ندارد اِعمال کنند، چرا که « به محض آن که ملت به طور قانوني به صورت بدنه ي حاکميت گرد مي آيد، هر گونه صلاحيت قانوني حکومت پايان مي يابد، قدرت مجريه معلق مي شود و پست ترين شهروند همان قدر محترم و مصون از تعرض است که بالاترين صاحب منصب قضايي، چرا که آن جا که موکل حضور دارد، ديگر وکيلي موجود نيست »(5). اما حکومت مسئول حوزه هاي کامل حيات دولت است. به اين ترتيب ملت به طور خاص به جنبه هاي داخلي زندگي خود مي پردازد که بيش تر در حوزه ي آگاهي اوست و همچنين اهميت بيش تري دارد. به علاوه « اِعمال خارجي قدرت به هيچ وجه مناسب ملت نيست. احکام بزرگ دولت در دسترس ملت نيست و براي اين امور بايد به رهبران رجوع کند که همواره در اين مورد از او آگاه ترند و به مصلحت شان نيست که با خارج قرار دادهاي زيان بار براي وطن منعقد کنند ».(6) پس ملتي که به حفظ قوانين علاقه مندتر است لزوماً آگاه تر هم هست.
*** از همين رو، روسو ماهيت ملت را به بُعد حقوقي عمل مشارکت تقليل نمي دهد. او دقت دارد تاماهيت ملت را در روابط متعدد و ويژه اي درک کند که تحکم آنها بسيار مهم تر از پيشرفت يک آرمان انتزاعي بين شهروندان است. دراين صورت قوانيني که قانون گذار براي ملت مي گذارد تا زندگي او را نظم دهد، بايد در جهت تقويت روابط موجود باشد و موجب تفرقه ي مخربي نشود: « [.....] درهر کشوري اهداف عمومي هرنهاد درست بايد بر مبناي روابطي که ايجاد مي شود، تغيير کنند؛ روابطي که ناشي ازموقعيت محلي يا روحيات ساکنين است و بر پايه ي اين روابط بايد براي هر ملتي نظام خاصي از نهاد تعيين شود که شايد في نفسه بهترين نباشد، اما براي دولتي که برايش در نظر گرفته شده است، بهترين باشد ».(7) پس قبل از هر چيز درايجاد قوانين خاص، مسئله ي تقويت سرشت هر ملت مطرح است: « احکام برگرفته از تجربه ي خودتان بهترين براي حکومت شما هستند. مسئله اين نيست که غير از آن چه هستيد بشويد، بلکه آن چه هستيد حفظ کنيد ».(8) روسو همچنين بسيار محتاطانه به امکان اصلاح ملت پس از اولين دوره ي موجوديت اش برخورد مي کند: « ملت ها و انسان ها فقط در جواني فرمانبردارند و با افزايش سن غير قابل اصلاح مي شوند. به محض آن که سنن مستقر شد و تعصبات ريشه دواندند، بيهوده و خطرناک است که بخواهيم آنها را اصلاح کنيم »(9). انقلاب ها توانسته اند مانند بحران پيشرفت يک بيماري، رخ دهند، ولي « براي يک ملت نمي تواند دوبار پيش بيايد، چراکه ملتي مي تواند آزاد شود که هنوز وحشي است، ولي آن گاه که نيروي مدني فرسوده شد، ديگر ممکن نيست ».(10) اگر چه اهداف عمومي قوانين درست براي همه ي ملت ها يکي است ( اين چنين بايد برابري بين شهروندان تسهيل شود )، با اين حال براي اين که مفيد باشند بايد متناسب باموقعيت هاي مشخصي باشند تا خصوصيات يک ملت را در اجتماع گسترده تري حل نکنند: « براي جلوگيري از در هم آميختن ملت خود با ملت هاي خارجي، [موسي] به ملت خود آداب و رسومي غير قابل انتقال به ساير ملت ها را داد [....]؛ به هزاران طريق ملت خود را گوش به زنگ نگه داشت و آنان را همواره بين ديگر انسان ها بيگانه کرد و تمامي پيوندهاي برادري که بين اعضاي جمهور خود برقرار کرد، موانعي شدند که آن ها را از همسايگان شان جدا نگه داشتند » (11). براي روسو، دغدغه ي خوشبختي يک ملت لزوماً انحصاري است.
مسيحيت (Chtistianismr) ( ن. ک: دين (Religion)

پي نوشت ها :

1. قرار داد اجتماعي، کتاب اول، فصل ششم، جلد III، ص 362.
2. همان، کتاب اول، فصل پنجم، جلد III، ص 359.
3. همان ، کتاب سوم، فصل دوازدهم، ص 425.
4. همان، کتاب دوم، فصل اول، ص 369.
5. همان، کتاب اول، فصل چهاردهم، جلد III، ص ص 8- 427.
6. نامه هايي از کوهستان، نامه ي هفتم، جلد III، ثص 827.
7. قرار داد اجتماعي، کتاب دوم، فصل يازدهم، جلد III ، ص 392.
8. طرحي براي قانون اساسي کُرسي، جلد III، ص 903.
9. قرار داد اجتماعي، کتاب دوم، فصل هشتم، جلد III، ص 385.
10. همان.
11. ملاحظاتي در باره ي حکومت لهستان، جلد III ، ص ص 7- 956.

منبع مقاله :
شاراک، آندره، (1386)، واژگان روسو، ياسمن مَنو، تهران: نشر ني، چاپ اول