نويسنده: احمد پاکتچي




 

1. جابجايي يا قلب کلمات

در اين بند به بررسي گونه هايي از تحريف مي پردازيم که در آنها هيچ واژه اي به واژه ديگر تبديل نشده، بلکه رخدادي ديگر تحقق يافته است؛ رخدادي که مي تواند از نوع قلب و جا به جايي کلمات درون جمله، افتادن کلمات يا افزوده شدن آنها باشد.
نمونه هايي از احاديث که در آنها قلب کلمات در جمله رخ داده باشد، اندک نيست، اما بايد در نظر داشت که بخش مهمي از اين قلب ها، ممکن است تغيير محسوسي در معنا پديد نياورد؛ برخي از اين قلب هاي رايج و بي اهميت از نظر معنا جابجايي ميان معطوف و معطوف عليه است، مانند حديث زير:
عبدالله بن عمر قال إن رسول الله (صلي الله علي و آله و سلم) کان يأتي قباء راکبا و ماشيا ( بخاري 1407 ق، ج 1، ص 399؛ مسلم 1955م، ج 2، ص 1016 ).
که در ضبط بعضي راويان چنين آمده است: " کان يأتي قباء ماشيا و راکبا " ( بخاري 1407 ق، ج 6، ص 2671؛ ابوداوود 1369ق، ج 2، ص 218 )، بدون آنکه تفاوت معناداري در ميان باشد.
در مواردي چنين جابجايي ميان معطوف و معطوف عليه مي تواند يک لف و نشر مرتب را به مشوش يا به عکس تبديل نمايد؛ از جمله در حديث:
عبدالله [ بن مسعود ] عن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) قال: لو لم يبق من الدنيا إلا يوم لطول الله ذلک اليوم، حتي يبعث فيه رجلا مني أو من أهل بيتي، يواطيء اسمه اسمي، و اسم أبيه اسم أبي، يملأ الأرض قسطا و عدلا ملئت ظلما و جورا ( ابوداوود 1369ق، ج 4، ص 106 ).
همين حديث در مأخذ ديگر چنين آمده است:
عبدالله بن مسعود عن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) أنه قال: لا تذهب الأيام و الليالي حتي يملک رجل من أهل بيتي، يواطيء اسمه اسمي، واسم أبيه اسم أبي، فيملأ الأرض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما ( حاکم نيشابوري 1411 ق، ج 4، ص 488 ).
رابطه بين دو واژه قسط و عدل با دو واژه ظلم و جور هر چه باشد، لف و نشر در يکي از اين دو حديث مرتب و در ديگري مشوش است.
نمونه ديگري از قلب کلمات که اثر نامحسوسي در معنا دارد، جابه جايي ميان مبتدا و خبر است که حداکثري معناي نحوي آن مي توان تبديل خبر عادي به خبر مقدم باشد، مانند حديث زير:
أنس [ بن مالک ] عن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) قال: أية الإيمان حب الأنصار، و آية النفاق بغض الأنصار ( بخاري 1407 ق، ج 1، ص 14، ج 3، ص 1379 ).
أنس بن مالک عن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) قال: آية النفاق بغض الأنصار، و آية الإيمان حب الأنصار ( احمد بن حنبل 1313ق، ج 3، ص 134 ).
تبديل جمله فعليه به اسميه يا عکس آن نيز تفاوت ويژه اي در معناي ايجاد نمي کند؛ مانند حديث زير:
أبو هريرة يقول عن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) يخرب الکعبة ذو السويقتين من الحبشة ( بخاري 1407ق، ج 2، ص 577، 579؛ مسلم 1955م، ج 4، ص 2232 ) که در برخي روايات به جمله اسميه زير تبديل شده است: " ذو السويقتين من الحبشة يخرب بيت الله عز و جل" ( همان اثر، ج4، ص 2232؛ احمد بن حنبل 1313ق، ج 2، ص 417 ).
اما مواردي هم وجود دارد که در آن ها قلب کلمات مي تواند به تغيير معنا منجر شود که نمونه هاي آن در سطور بعد ديده مي شود. گاه قلب کلمات به گونه اي است که در آن زوج مقلوب، وزن اصلي خود را کاملاً يا بيشتر حفظ مي کنند، و اين ماده اشتقاق آنهاست که قلب مي شود؛ بدين ترتيب ماده واژه متقدم در وزن واژه متأخر ريخته مي شود؛ مانند:
خطبه اميرالمؤمنين (عليه السّلام): إن بني أمية ليفوقونني تراث محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) تفويقا. والله لئن بقيت لهم، لأنفضنهم اللحام الوِذام التَرِبَة ( نهج البلاغة، خطبه 77 ).
شريف رضي يادآور مي شود که عبارت اين خطبه به صورت " التُراب الوَذَمة " نيز نقل شده و اين رخداد را قلب خوانده است. گفتني است وِذام جمع وَذَمَة به معناي شکمبه يا روده حيوان است و تَرِبَة را مفسران صفتي برگرفته از تراب به معناي خاک آلود و آنچه روي خاک افتد، گرفته اند، اين در حالي است که التُراب الوَذَمة تفسير لغوي قابل دفاعي ندارد ( ابوعبيد 1384ق، ج 3، ص 438 ).
در حالي که برخي از محدثان آگاه به لغت عرب بر درستي وجه الوِذام التَرِبَة تأکيد کرده اند ( مثلاً ابوعبيد، شريف رضي، همان مواضع ) و برخي از محدثان نيز همين وجه را نقل کرده اند ( مثلاً ابن ابي شيبه 1409 ق، ج 7، ص 469 )، غالب نزد محدثان ضبط التُراب الوَذَمة است ( مثلاً ابن سعد، الطبقات، ج5، ص 32؛ ابن عساکر 1415ق، ج 21، ص 114 ) و برخي از آنان مانند احمد بن حنبل از ترجيح اين ضبط دفاع کرده اند ( احمد بن حنبل 1408 ق، ج 2، ص 163؛ نيز اشاره به اين تحريف: ابوهلال 1408 ق، ج 1، ص 165؛ دارقطني 1405ق، ج 3، ص 182 ).
در ادامه بحث از قلب، بايد به مواردي اشاره کرد که قلب کلمه در سطحي فراتر از جمله، يعني در سطح بين جملات رخ مي دهد. به عنوان نمونه، در بسياري از نسخ نهج البلاغة شاهد عبارت زير هستيم:
فلا عين من لم يره تنکره، و لا قلب من أثبته يبصره ( نهج البلاغة، خطبه 49؛ نيز قاضي نعمان 1409ق، ج2، ص 311- 312 ).
اين در حالي است که ارتباط روشني ميان چشم و انکار نمودن از سويي، و قلب و ديدن از سوي ديگر وجود ندارد و از همين رو برخي شارحان در توجيه آن دچار تکلف شده اند ( مثلاً ابن ميثم 1632ش، ج 2، ص 129؛ خويي 1360ش، ج 4، ص 281 ). اين در حالي است که ابن ابي الحديد گزارش مي کند نسخه يا نسخه هايي را ديده که در آن عبارت خطبه به صورت " فلا قلب من لم يره ينکره، و لا عين من أثبته تبصره "، ضبط شده است ( ابن ابي الحديد 1379ق، ج 3، ص 217 ). در واقع از سويي به سبب وجود چنين ضبطي در برخي نسخ، و نيز تناسب عرفي ميان چشم و ديدن، و قلب و انکار، شوشتري پيشنهاد کرده است که عبارتِ نخست دچار پديده قلب ميان واژگان « عين » و « قلب » شده و صورت اصلي روايت به صورت « فلا قلب من لم يره ينکره، و لا عين من أثبته تبصره » بوده که ابن ابي الحديد به ضبط آن در برخي نسخ اشاره کرده است ( شوشتري 1376ش، ج 1، ص 168 ).

2. زيادت و نقصان کلمات

2- 1. بررسي نمونه هاي زيادت و نقصان

اما در باب زيادت و نقصان کلمات، به عنوان شروع مي توان از همان حديث نبوي مربوط به حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) به روايت ابن مسعود آغاز کرد که در سطور پيش از آن ياد شد؛ متن حديث که در سنن ابوداوود سجستاني ضبط شده و در آن به تفاوت هايي ميان راويان مختلف توجه شده، از اين قرار است:
حدثنا مسدد أن عمر بن عبيد حدثهم ح وثنا محمد بن العلاء ثنا أبوبکر يعني ابن عياش ح وثنا مسدد ثنا يحيي عن سفيان ح وثنا أحمد بن ابراهيم ثنا عبيدالله بن موسي أخبرنا زائدة ح وثنا أحمد بن إبراهيم حدثني عبيدالله بن موسي عن فطر المعني واحد کلهم عن عاصم عن زر عن عبدالله [ بن مسعود ] عن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) قال: لو لم يبق من الدنيا إلا يوم- قال زائدة في حديثه لطول الله ذلک اليوم- ثم اتفقوا حتي يبعث فيه رجلا مني أو من أهل بيتي يواطي، اسمه اسمي و اسم أبيه اسم أبي- زاد في حديث فطر يملأ الأرض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما وجورا- و قال في حديث سفيان لا تذهب أو لا تنقضي الدنيا حتي يملک العرب رجل من أهل بيتي يواطي ء اسمه اسمي - قال أبو داود لفظ عمر و أبي بکر بمعني سفيان ( ابوداوود 1369ق، ج 4، ص 106 ).
در روايت زائدة بن قدامه بعد از عبارت " لو لم يبق من الدنيا إلا يوم"، اين عبارت افزوده شده است " لطول الله ذلک اليوم " که در ديگر روايت هاي چهارگانه عمر بن عبيد، ابوبکر بن عياش، سفيان ثوري و فطر بن خليفه ديده نمي شود.
در روايت سفيان ثوري که به جاي " لم يبق من الدنيا "، " لا تنقضي الدنيا " آمده، پس از آن بخش " الا يوم " وجود ندارد، در حالي که در روايت ديگران ديده نمي شود.
در حديث فطر بن خليفه اين عبارت افزوده شده است: " يملأ الأرض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا "، در حالي که در روايات ديگران ديده نمي شود.
در ميان روايات مختلف، برخي "من اهل بيتي" و برخي تنها " منّي" آورده اند. بدون داوري درباره اينکه کدام يک از اين حالات اصيل است و کدام عبارت افزوده يا کاسته شده اند، اما در مجموع کاملاً روشن است که در يک حديث، تا چه اندازه زيادت و نقصان صورت گرفته است.
در نگاهي به اسباب و علل، پديده حذف در استنساخ امري است که مي تواند تا حد بسياري قابل انتظار باشد؛ اين پديده بسيار محتمل است که ناسخ به هنگام نسخه برداري از يک متن، در اثر شتاب و کم دقتي، يک واژه يا حتي بيشتر از آن را اسقاط کند. نمونه چنين حذفي را مي توان در حديث زير مشاهده کرد:
معاوية بن الحکم السلمي قال:... کانت لي جارية ترعي غنما لي قبل أحد والجوانية، فاطلعت ذات يوم، فإذا الذيب قد ذهب بشاة من غنمها، و أنا رجل من بني آدم آسف کما يأسفون، لکني صککتها صکة. فأتيت رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فعظم ذلک علي. قلت: يا رسول الله، أفلا أعتقها. قال ائتني بها، فأتيته بها.
فقال لها: أين الله؟ قالت: في السماء قال: من أنا؟ قالت: أنت رسول الله. قال: أعتقها، فإنها مؤمنة ( مسلم 1955م، ج 1، ص381 ).
گفتني است همين حديث را علي بن احمد ابن بخاري در المشيخة خود نيز نقل کرده و در نسخه خطي چستربيتي از اين کتاب عبارت به اين شکل ضبط شده است:
... أفلا أعتقها ائتني بها فأتيته بها. کاملاً مشخص است که در اين عبارت " قال " قبل از " ائتني بها " حذف شده و عبارت دچار اختلاف معنا شده و از همين رو، شايد توسط کسي جز ناسخ، واژه ائتني هم دستکاري شده و وضوح خود را از دست داده است ( ابن بخاري، المشيخة، نسخه چستربيتي، برگ 30؛ قس: نسخه چاپي ابن بخاري 1419ق، ج 2، ص 1284 ).
در حالي که پديده حذف مي تواند به سادگي برآمده از يک سهو ناشي از سرعت نسخه برداري باشد، درباره اضافه يک يا چند کلمه بايد به دنبال اسباب متفاوتي بود؛ اگر کلمه يا کلماتي که اساساً در اصل وجود ندارد، به متن افزوده شوند - و اگر حالت جعل و وضع را کنار بگذاريم و بر سهو تکيه کنيم - افزوده شدن يک کلمه بايد ناشي از نوعي اقتضاي معنايي يا نوعي تداعي بوده باشد.
در برخي از موارد، وجود يک اطلاع بيروني موجب مي شود تا راوي يا ناسخ، احساس کند لفظ حديث دچار ضعف معنايي شده و در صدد ترميم آن برآمده است. نمونه اي از چنين رخدادي در حديث زير ديده مي شود:
جابر بن عبدالله عن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم)... و دماء الجاهليَة موضوعة و أوَل دم أضعه دم ربيعة بن الحارث کان مسترضعا في بني سعد فقتلته هذيل... ( ابن ماجه 1952 م، ج 2، ص 1025؛ نيز حاکم نيشابوري 1411ق، ج 3، ص 275- 276؛ بيهقي 1414ق، ج 5، ص 274؛ ابن عبدالبر 1412ق، ج 2، ص 490 ).
تعبير " دم ربيعة بن الحارث " در عرف عرب مي تواند به معناي آن باشد که فردي از خاندان ربيعة بن حارث و نه شخص او گشته شده است؛ اما گويا برخي از راويان براي تقويت معنا و تثبيت آن که فرد کشته شده شخص ربيعه نيست، واژه " ابن " را پيش از ربيعه افزوده اند: و أول دم أضعه دم بن ربيعة بن الحارث ( ابن سعد، الطبقات، ج4، ص 47؛ مصعب ربيري 1373ق، ج 3، ص 88 ). قاضي عياض ضبط با " بن " اصيل و صورتي را که در آن "بن" حذف شده را خطا مي داند ( قاضي عياض 1973م، ج1، ص 63 )، اما حالت عکس آن نيز کاملاً امکان پذير است. به هر روي، اينکه در سطور بعد خواهيم ديد چگونه تحريف ديگري از سوي حماد بن سلمه بر اساس ضبط با " بن " صورت گرفته، ممکن است سابقه بيشتر اين ضبط را تقويت کند.
در مروري بر ديگر اسباب، مي توان گفت گونه اي از اضافه آن است که ناشي از تصحيف کلمه و بي معنا شدن عبارت باشد. در عمل اضافه يک کلمه از آن روست که ناسخ عبارت را بي معنا مي يابد و به دنبال اصلاح آن براي رسيدن به يک عبارت معنادار مي جويد، اما در مسير اصلاح دچار خطا مي شود؛ در حالي که عامل تخريب يا تضعيف معنا در حديث تصحيف است، ناسخ تصور مي کند افتادن يک کلمه عامل تخريب يا تضعيف معناست و مي کوشد تا با بازگرداندن کلمه يا کلماتي، معنا را به حديث بازگرداند. نمونه چنين رخدادي را مي توان در حديث زير بازجست:
امام علي (عليه السّلام): إذا سألت رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) أعطاني، و إذا أمسَکَتُّ ابتدأني ( آمدي 1366ش، ص 119 ).
در ضبطي ديگر از اين حديث چنين آمده است:
إذا سألت رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) أعطاني، و إذا سَکَتُّ عن مسألة ابتدأني ( آمدي 1366ش، ص 119 ).
نخست در اثر اسقاط دو حرف واژه أمسکت به سکت تبديل شده و عبارت دچار تضعيف معنا شده، براي تقويت آن، ترکيب " عن مسألته " افزوده شده است.
نمونه اي ديگر از تکميل عبارت پس از تصحيف در حديث زير ديده مي شود:
عبدالله بن سنان قال: سألت أبا عبدالله (عليه السّلام) عن القسامة، هل جرت فيها سنة؟ قال: فقال: نعم، خرج رجلان.
من الأنصار يصيبان من الثمار، فتفرقا، فوجد أحدهما ميتا. فقال أصحابه لرسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) إنما قتل صاحبنا اليهود... ( کليني 1391ق، ج 7، ص 360 ).
در ضبط ديگري که شيخ طوسي از اين حديث به دست داده است، نخست واژه " الثمار " به " النجار " تصحيف شده و سپس با اين احساس که در چنين ترکيبي نمي توان از بني النجار با لفظ النجار سخن گفت، واژه بني هم پيش از آن افزوده شده است ( طوسي 1364ش، ج 10، ص 168؛ نيز نک: شوشتري 1401ق، ج 3، ص 83 ).
به اينها بايد مواردي را علاوه کرد که در آنها تصحيف مورد تخريب ساخت نحوي شده و روات براي تصحيح جمله، واژه هايي با کاربرد نحوي - اغلب از سنخ حروف - را افزوده يا کاسته اند تا ساخت نحوي راست آيد. از اين دست مي توان به تبديل رخ داده در حديث زير اشاره کرد.
عبدالرحمن بن الحجاج قال: سألت أبا عبدالله (عليه السّلام) عن الرجل يستقرض من الرجل الدراهم، فيرد عليه المثقال، أو يستقرض المثقال، فيرد عليه الدراهم. فقال: إذا لم يکن شرط، فلا بأس، و ذلک هو الفضل. إن أبي رحمه الله کان يستقرض الدراهم الفسولة، فيدخل عليه الدراهم الجلال [ الجياد ]. فقال: يا بنيّ ردها علي الذي استقرضتها منه، فأقول يا أبه إن دراهمه کانت فسولة، وهذه خير منها. فيقول: يا بني، إن هذا هو الفضل فأعطه إياها ( کليني 1391ق، ج5، ص 254؛ طوسي 1364ش، ج 7، ص 115 ).
در کتاب ابن بابويه همين حديث به عنوان پرسش عبدالرحمن بن حجاج از امام (عليه السّلام) با اين عبارت آمده است:
"... کان يستقرض الدراهم الفسولة فيدخل من غلته الجياد" ( ابن بابويه 1404ق، ج 3، ص 284 ). در اينجا با تصحيفي که صورت گرفته و " عليه " به " غلته " تبديل شده، عملاً الدراهم معناي خود را از دست داده و راوي با زايد تلقي کردن آن، اقدام به حذف کرده است ( نک: شوشتري 1401ق، ج 2، ص 66 ).
در برخي از موارد اضافه، برخلاف موارد پيش که در آنها نخست تصحيف و بعد حذف يا اضافه اتفاق افتاده، عکس آن رخ مي دهد؛ يعني نخست واژه اي به مجموعه عبارت افزوده مي شود و موجب تخريب يا تضعيف معنا مي شود و آنگاه ناسخي به منظور تصحيح معنا به جاي حذف واژه افزوده شده، گمان به تصحيف مي برد و عملاً خود اقدام به تصحيف مي کند. نمونه اي از اين نوع اضافه باز در حديث " دم ربيعة " ديده مي شود؛ در سطور پيش با دو ضبط اين حديث آشنا شديم: " أوَل دم أضعه دم ربيعة بن الحارث " ( ابن ماجه 1952م، ج 2، ص 1025 ) و " أول دم أضعه دم بن ربيعة بن الحارث " ( ابن سعد، الطبقات، ج 4، ص 47 )، اما گويا در برخي نسخه برداري از ضبط اخيرِ حديث، واژه دم تکرار شده و بدين صورت در آمده است: " أول دم أضعه دم دم بن ربيعة ". در گام بعدي، برخي از راويان ظاهراً با تکيه بر ضبط اخير، " دم " مکرر را نام فرزند ربيعه انگاشته، به تصحيح آن اقدام کرده و آن را به صورت آدم تصحيف کرده اند و حاصل آن اين ضبط است: " أول دم أضعه دم آدم بن ربيعة ".
ابوبکر جوهري تصريح دارد که چنين تصحيفي از سوي حماد بن سلمه صورت گرفته و نام آدم بن ربيعة براي بار نخست در روايت او ظاهر شده است که جوهري آن را ناشي از خطاي وي در خواندن صورت مکتوب حديث دانسته است ( ابواحمد عسکري 1402 ق، ج 1، ص 80- 81؛ قاضي عياض 1973م، ج 1، ص 63 ). بر اساس منابع انساب مي دانيم که ربيعة بن حارث اصلاً فرزندي به نام آدم نداشته و آن فرد مقتول اياس بن ربيعه يا حارثة بن ربيعه بوده است ( ابواحمد عسکري 1402ق، ج1، ص 81؛ قاضي عياض، همانجا ). در برخي منابع روايي، کشته شدن فرزندي به نام آدم بن ربيعه بر اساس همين تحريف، مسلم شمرده شده است ( مثلاً نک: ابن دريد 1411 ق، ص 71؛ يعقوبي 1397ق، ج 2، ص 110؛ ابن اثير 1280 ق، ج 2، ص 166 ). و از آن رو که ادعا مي شد در شيرخوارگي کشته شده، وجود چنين شخصيتي گاه مورد پذيرش کتاب انساب هم قرار گرفته است ( مثلاً مصعب زبيري 1372ق، ص 87؛ ابن حزم 1982م، ص 70 ).
در برخي از موارد آنچه سبب ايجاد واژه اي افزوده در حديث است، افزودن واژه اي به جمله است که تنها توضيح واضحات درباره يک واژه موجود در اصل حديث است؛ به عنوان نمونه مي توان به حديث زير اشاره کرد:
ابن عمر عن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) قال: من صلي علي جنازة فله قيراط. فسئل رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) ما القيراط؟ قال: مثل أحد ( احمد بن حنبل 1313 ق، ج 2، ص 31، 474؛ ابن عساکر 1415ق، ج 59، ص 39؛ ابن بخاري 1419ق، ج 2، ص 1180 ).
اين در حالي است که در برخي از گونه هاي روايت اين حديث، واژه جبل به عنوان توضيحي براي کوه احد، افزوده شده و عبارت به صورت "مثل جبل أحد" در آمده است ( ربيع بن حبيب 1415ق، ج1، ص274؛ ابن ابي شيبه 1409ق، ج3، ص 12؛ ابويعلي موصلي 1404ق، ج11، ص 336؛ ابونعيم اصفهاني 1351ق، ج 9، ص 58 ). گفتني است ناسخ المشيخة ابن بخاري، نيز در نسخه خود مکرراً ضبط اين حديث از طرق مختلف را "مثل جبل أحد" نوشته و در تصحيح بعدي روي نسخه خطي، واژه مثل در اين موارد قلم زده شده است ( ابن بخاري، علي بن احمد، المشيخة، نسخه چستربيتي، برگ 14 ).
همچون آنچه در پايان بحث از قلب گفته شد، به عنوان تتمه اي بر بحث از زيادت و نقصان هم جا دارد به مواردي اشاره شود که در آنها حذف يا اضافه کلمات در سطحي فراتر از جمله، يعني در سطح بين جملات رخ داده و نه معناي يک جمله از حديث، بلکه معناي کل حديث را تغيير داده است. به عنوان نمونه مي توان به سخن امام علي (عليه السّلام) - در بيان ويژگي هاي حيوانِ قرباني در عيد اضحي- اشاره کرد که مي فرمايد:
و من تمام الأضحية استشراف أذنها، و سلامة عينها، فإذا سلمت الأذن والعين، سلمت الأضحية و تمّت، و لو کانت عضباء القرن تجرّ رجلها إلي المنسک ( نهج البلاغة، خطبه 53 ).
بر اساس اين ضبط از حديث، صرفاً سلامت گوش و چشم يک حيوان شرط لازم و کافي براي صحت قرباني آن است، هر چند دچار شکستگي شاخ و لنگي پا باشد. اين در حالي است که اين حديث در برخي منابع ديگر با عبارت کامل تري بدين صورت روايت شده است:
و إذا سلمت العين و الأذن تمّت الأضحية، و إن کانت عضباء القرن أو تجرّ برجليها إلي المنسک فلا تجزي ( ابن بابويه 1404ق، ج 1، ص 520 - 521 )، و بر اساس اين ضبط، سلامت شاخ و عدم لنگي نيز از شرايط قبول قرباني محسوب مي گردد؛ شوشتري ضبط اخير را اصل شمرده و ضبط مرسوم در نسخ نهج البلاغه را محرف به حذف دانسته است ( شوشتري 1401ق، ج 1، ص 76 ).
به عنوان تتمه اي بر بحث زيادت و نقصان کلمات، بايد به سخن ابوعيسي ترمذي اشاره کرد که به هنگام ارائه تعريفي از حديث غريب، يکي از مصاديق را غرابت حديث از آن رو دانسته است که زيادتي در حديث باشد که در روايات ديگر ديده نمي شود، به شرط آنکه زيادت از کسي باشد که بر حفظ او اعتماد داريم ( ترمذي 1398ق، ج5، ص 758 - 763 ).

2-2. احتياط در قول به نقصان

در باره برخي از احاديث قول به تحريف چندان آسان نيست، زماني که آن حديث از طرق مختلف نقل شده و در منابعي معتبر از کتب روايي نقش بسته است. دست کم نقادان اهل احتياط، در چنين مواردي ترجيح داده اند، به صراحت حديث را منتسب به تحريف نسازند. يکي از جالب ترين نمونه ها در اين باره حديثي است که در منابع مختلف با اين لفظ نقل شده است:
" العسل شفاء من کل داء ".
حديثي کوتاه که در تمامي منابع با ثبات کامل و بدون تصحيف در الفاظ آن نقل شده است، به سختي مي تواند از سوي يک نقاد اهل حديث متصف به تحريف گردد؛ گفتني است اين حديث در منابع گوناگون از شيعه و اهل سنت به نقل از اين بزرگان آمده است:
امام علي (عليه السّلام) ( برقي 1331ش، ص 498؛ کليني 1391ق، ج 6، ص 332؛ ابن بابويه 1362ش، ص 623 ).
ابن مسعود موقوفا ( ابن ابي شيبه 1409ق، ج 7، ص 126؛ طبري 1405ق، ج 14، ص 141 ).
ابن مسعود مرفوعا ( ابن عدي 1405 ق، ج 3، ص 418 ).
امام کاظم (عليه السّلام) ( برقي 1331ش، ص 498؛ فقه الرضا (عليه السّلام) 1406 ق، ص 346 ).
با اين همه حتي براي فردي مانند ابن بابويه قمي که نهايت حساسيت را درباره احاديث داشته، پذيرش مضمون اين حديث آسان نبوده است که عسل شفاي همه بيماري ها باشد و از همين روست که وي برخلاف احتراز شديدي که از تأويل احاديث دارد، ناچار به تأويل اين حديث شده است ( نک: مازندراني 1421ق، ج 1، ص 16 ). وي در کتاب الاعتقادات خود تأييد مي کند که اين حديث در اصل حديثي صحيح است، اما معنايش آن است که عسل شفا براي هر بيماري بارد است ( إنه شفاء من کل داء بارد: ابن بابويه 1413ق، ص 115 ). با وجود آنکه بابويه در عبارت خود کوشش دارد مناقشه را در معنا مطرح کند، اما پيشنهاد او درباره حديث، در داوري خواننده مي تواند بيشتر سازگار با نوعي تحريف به حذف باشد، بدان معنا که واژه " بارد " پس از " من کل داء " افتاده باشد.
گفتني است در زماني نزديک به ابن بابويه، در غرب جهان اسلام نيز ميان ابن نغريله يهودي با مسلمانان درباره اين حديث چالشي وجود داشته و ابن نغريله مسلمانان را در اين باره که مضمون چنين سخني را مي پذيرند که عسل شفاء هر بيماري باشد نقد مي کرده است. اين ابن حزم اندلسي است که در رساله خود در رد وي، يادآور مي شود که خداوند متعال نگفته است عسل شفاي بيماري است، بلکه گفته است" در آن شفايي براي مردم هست" ( فيه شفاء للناس ) و اين مدعايي است که هيچ عاقلي آن را رد نمي کند ( نک: ابن حزم 1987 م، ص 55 ).
در بازگشت به موضع ابن بابويه، چنين مي نمايد که وي از اعتراف به رخداد تحريف در حديث طفره رفته، ولي با پذيرفتن نقصان معنا و نياز به تأويل، در مقام معنا و عمل، به قول به نقصان نزديک شده است.
منبع مقاله:
پاکتچي، احمد؛ (1392)، فقه الحديث ( با تکيه بر مسائل لفظ )، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (عليه السّلام)، چاپ اول.