عوارض اعتياد به کار
نشانه هاي مرتبط با سندرم اعتياد به کار، نه به جنسيت خاص و نه به صنعت يا سازماني ويژه وابسته اند؛ آن ها را مي توان سائق هاي محيطي دانست که با هيچ يک از مسائل پيرامون ما مرتبط نيستند. تأثيرات زيان بخش سندرم اعتياد
نويسنده: سيد حميد آتش پور
نشانه هاي مرتبط با سندرم اعتياد به کار، نه به جنسيت خاص و نه به صنعت يا سازماني ويژه وابسته اند؛ آن ها را مي توان سائق هاي محيطي دانست که با هيچ يک از مسائل پيرامون ما مرتبط نيستند. تأثيرات زيان بخش سندرم اعتياد به کار، ناشي از فقدان اراده، استعداد، تعليم و تربيت، مسائل اخلاقي يا ارزش هاي خانوادگي نيست. در بيش تر موارد، افرادي که متأثر از چنين بدکنشي هايي هستند، حتي نسبت به مشکل خود آگاهي ندارند. اين افراد گاه از محيط کار و بيش از همه از خانواده شان، بازخوردهاي منفي دريافت مي کنند. اين گونه افراد بدترين و دردناک ترين وضعيت را هنگامي دارند که کاري براي انجام دادن نداشته باشند. اتمام هر کاري، به خاطر الگوهاي کاري که اين افراد دارند بسيار عذاب آور است. الگوهاي کار معتادين در بيش تر موارد باعث رضايت مندي شخص نمي شوند، زيرا آن ها به محض اين که کاري را انجام دادند، از کار مورد نظر دست مي کشند و رضايت مندي خود را در فعاليت ديگري جست وجو مي کنند. اين وضعيت ممکن است چرخه ي دردناکي را در اين افراد به وجود آورد، زيرا تمايلات و سائق هاي آن ها براي انجام دادن کار، سخت تر و براي اتمام آن کار بيش تر مي شود. اين چرخه دقيقاً ه وضعيتي مي شود که در آن فرد براي رسيدن به آرامش و ايجاد احساس مثبت از موفقيت هايي که به دست آورده است ناتوان مي شود.
معتادين به کار هرگز نيازشان به ماندن در بالاترين سطح و مشغول بودن پايان نمي گيرد. پويايي چنين وضعيتي بايد به عنوان يک طرح درماني در نظر گرفته شود و نياز به اصلاح و بهبود نشانه هاي اعتياد به کار را دارا باشد. يکي از محققان اين زمينه به نام « استرول » ( 1998 ) معتقد است که معتادان به کار، غالباً در حال نگراني، فعاليت، رقابت و پيشرفت هستند. آن ها تمايل به پرخاشگري دارند، پيش از بروز حوادث مهم عصباني مي شوند، و به سرعت و با انرژي حرکت مي کنند. اگر يک فرد معتاد به کار را از کار کردن باز دارند، احساس آرامش رواني خود را از دست مي دهد و احساس گناه، اضطراب و بي ارزشي مي کند. آنان اغلب اوقات خسته، تندخو و جدا از اجتماع هستند و حتي ممکن است نشانگان استرس از قبيل: سردرد، خواب گردي، تنگي نفس، افزايش ضربان قلب، تنش عضلاني يا زخم معده داشته باشند.
هسته اي اصلي پويايي معتادان به کار اين است که آن ها دامنه اي از ناامني، عزت نفس غير واقع بينانه، پايين بودن عزت نفس و ناامني رواني را در بر مي گيرند. افرادي که از اعتياد به کار رنج مي برند، مي توانند تصاوير غير واقع بينانه اي از خويشتن داشته باشند. فاجعه ي اعتياد به کار، وضعيتي است که در آن بخش عمده اي از ذهنيت فرد بر اساس اوضاع بيروني کار و وضعيت هاي مربوط به خط مشي کاري فعال است.
دوم اين که فردي که معتاد به کار است، در بيش تر موارد قدرت کافي براي حفظ سلامتي خود را ندارد و به همين دليل ممکن است به انتخاب هايي دست نزند که براي خود و خانواده اش مشکلات عديده اي ايجاد کند، هر چند که چنين فردي نمي تواند به مشکل خود پي ببرد و حتي در بيش تر مواقع، آن را انکار مي کند. اين جاست که رفتارهاي فرد معتاد به کار، غير واقع بينانه اند و انتظاراتي که از خود دارد، تحميل هايي هستند که از درونش سرچشمه مي گيرند. در واقع، تحميلي که بر فرد وارد مي شود بيش از آن که بيروني باشد، دروني است. معتادين به کار، مانند افراد وابسته به الکل يا مواد مخدر، مجبورند دايماً بر ميزان کار خويش بيفزايند. اين فرايندها، چرخه ي احساسات مربوط به خويشتن را در ارتباط با موفق شدن، کنترل کردن، اجتناب کردن با رعايت موارد بهداشتي، با مشکل مواجه مي سازند.
از سوي ديگر برخي از پژوهشگران معتقدند که اعتياد به کار شکل مثبتي از يک فعاليت سازماني است. مصاحبه با 100 نفر از کارکنان معتاد به کار مشخص کرد که آن ها بسيار راضي و کار آمد هستند. اما در مقابل برخي ديگر از پژوهشگران، اعتياد به کار را موضوعي منفي مي دانند. آن ها اعتياد به کار را معادل اعتيادهاي ديگر مي دانند و معتقدند که معتادان به کار، غالباً ناراحت، وسواسي و مضطرب هستند. برخي از مطالعات مرور شده توسط آتش پور و همکارانش در سال 1384 نشان داده اند که وجود انواع مختلف الگوهاي رفتاري اعتياد به کار، به طور بالقوه به ميزان عملکرد شغلي و بازده هاي کار و زندگي همراه شده با آن بستگي دارد. اين مسئله را تحت عنوان سرايت کار- خانه مورد بحث قرار خواهيم داد.
براي معتادين به کار، کار دارويي است که آن ها را مشغول نگه مي دارد. بنابراين آنان قادر به درک احساسات ديگرشان از قبيل صميميت و دوستي نيستند. بسياري از افراد علاقه مند به حوزه ي اعتياد به کار، تأثير اعتياد به کار را در افراد، خانواده و محل کارشان موشکافي کرده اند و مورد بررسي قرار داده اند. به عقيده ي آن ها معتادين به کار تمايل به کار کردن يا تفکر در مورد کار را در هر مکان و هر زماني دارند. اين افراد غالباً تلفن هاي همراه يا رايانه هاي قابل حمل خود را همراه دارند تا پس از اتمام ساعات رسمي کار، در مکان هايي مثل منزل، تريا، پارک و... به ادامه ي کار خود بپردازند. اعتياد به کار شديد با نقصان حل مؤثر مسائل، ارتباطات ضعيف، ثبات کم در نقش هاي آشکار خانوادگي، مشارکت عاطفي کم تر، پاسخ هاي عاطفي ضعيف و کارکرد پايين در خانواده در طول روند رشد مرتبط است.
علاوه بر اثرات اعتياد به کار، مسئله ي ديگر، تأثير اين پديده در بروز عدم تعادل بين کار و خانواده است. عدم تعادل بين کار و خانواده باعث بروز مشکلات زيادي مي شود و پيامدهاي منفي بسياري براي آن ها ( مثل عدم رضايت از زندگي، اضطراب و ضعف سلامتي )، روابط بين فردي شان ( مثل افزايش تعارض بين فردي و طلاق ) و براي سازمان ( کاهش بهره وري طولاني مدت و تأثير بر همکاران ) در بر خواهد داشت. پديده ي سرريزشدگي به عنوان يکي از مفاهيمي که اخيراً وارد حوزه ي کار و خانواده شده است اشاره به انتقال خُلق، توانايي، انرژي و مهارت ها از يک محيط به ساير محيط ها دارد، که در آن بحث منظور انتقال حالات و مسائل کار به خانه به صورت منفي است. شواهد تجربي نشان مي دهند که تأثير منفي ناشي از محيط کار بسيار اثرگذار است و مي تواند فضاي خانواده را به شدت آلوده کند. در اکثر موارد وضعيت معتادين به کار در فضاي کار - زندگي، يک بازي صفر و يک است و کسب موفقيت در يک حيطه، در نهايت معنايي جز از دست دادن حيطه ي ديگر را ندارد. اين افراد درگير مسائل متعدد محيط کار و خانواده هستند و فضاهاي مشابهي را در هر دو حيطه به وجود مي آورند. اين شباهت غالباً بر حسب عاطفه ( لق وخو و رضايت )، ارزش ها ( اهميت خواست ها و تقاضاها در کار و خانواده )، مهارت ها و رفتارهاي آشکار معنا مي يابند. ساير واژه هايي که بر سرريز شدن دلالت دارند، عبارتند از تعميم، هم شکلي، استمرار و شباهت. در فرايند انتقال وضعيت کار به خانواده، بر سه حيطه ي سرريزشدگي مي توانيم تأکيد کنيم:
الف- خُلق و خو:
اين سرريز شدن زماني رخ مي دهد که خُلق وخوي يک حيطه، خُلق و خوي حيطه ي ديگر را تحت تأثير قرار مي دهد. اين تأثير بر حسب يک رابطه ي علت و معلولي تبيين مي شود که خُلق و خوي يک حيطه را به عملکرد يا پاداش ها در ساير حيطه ها ربط مي دهد. معتادان به کار به واسطه ي خُلق و خوي کاري خود، داراي خُلق وخوي کلي خاصي نيز هستند. به مرور زمان به علت خُلق وخوي تحريک پذير و منفي، توانايي حل مشکلات در آن ها از بين مي رود و خودکارآمدي آن ها را کاهش مي دهد.ب- ارزش ها:
سرريز شدن ارزش ها بين کار و خانواده، دو ساختار علت و معلولي را نشان مي دهد. اول اين که کار و خانواده نيروهاي اجتماعي هستند که ارزش ها را با توجه به زندگي به صورت يک کل تحت تأثير قرار مي دهند و اين ارزش هاي موجود در زندگي، ارزش هاي خاص يک حيطه را تحت تأثير قرار مي دهند. دوم اين که ارزش هاي يک بُعد ممکن است به طور مستقيم ارزش هاي بُعد ديگر را تحت تأثير قرار دهند. به نظر مي رسد براي هر دو ساختار، ارتباط بين ارزش هاي کار و خانواده ممکن است به طور غير ارادي بين دو حيطه منتقل شوند. گاهي نيز يک تقلاي عمدي براي هم آهنگي ارزش هاي بين کار و خانواده به وجود مي آيد. شايد همين مسئله باعث شود که الگودهي و انتقال اعتياد به کار والدين به فرزندان نيز قابل توجيه شود.ج- مهارت ها:
معمولاً حيطه ي سرريزشدگي مهارت هاي کار به خانه مسيرهاي علت و معلولي خاص را مي پيمايد. اين انتقال قادر است در طرح واره يا ساختار ذهن خانواده يا کار وارد شود و حيطه هاي مورد نظر را تحت تأثير قرار دهد. براي مثال داشتن مهارت در انجام دادن دقيق کار مي تواند در خانواده به نوعي وسواس در چک کردن رفتار ديگران يا پيدا کردن کارهاي جديد در خانواده منجر شود. در حوزه ي مهارت ها، رفتارهاي مختلف در يک بُعد مي توانند به طور مستقيم يا غيرمستقيم رفتارهاي موجود در بُعد ديگر را تحت تأثير قرار دهند و برخي از آن ها به صورت رفتارهاي عادتي در آيند.بر اساس مطلب بيان شده و مطالعات صورت گرفته توسط « کريمي و آقايي » در سال 1381، سرريزشدگي منفي منجر به ايجاد تعارض در حيطه ي کار - خانواده مي شود و استرس ها و اضطراب هاي يک حيطه را به حيطه ي ديگر منتقل مي کند. براي چنين افرادي کار و خانواده به صورت دو رقيب در مي آيند و کسب مزايا در يکي منجر به آسيب ديگري مي شود. اما اين مسئله تنها ظاهر قضيه را نشان مي دهد، زيرا براي معتادين به کار حيطه ي کار نيز از خانواده متأثر مي شود و تأثير و تأثر خانواده بر کار حتي ميزان موفقيت آن ها را در کار زير سؤال مي برد. معتادين به کار به واسطه ي پديده ي سرايت، دچار فشار نقش و پيامدهاي منفي آن مي شوند. آن ها به طور متناوب يا مکرر بين نقش هاي کاري خود و ساير نقش ها دست و پا مي زنند و دچار تعارض هايي مي شوند. چنين تعارض هايي نه تنها ناخوشايند هستند بلکه انتظارات مرتبط با نقش و ارضاي آن ها را به تعويق مي اندازند. تعارض ياد شده ( کار - خانواده ) در معتادين به کار مي تواند زمان محور، فشار محور يا رفتار محور باشد. تعارض زمان محور، مواقعي رخ مي دهد که فشارهاي مرتبط با نقش يا وظيفه که مي توانند از هر دو بُعد ( کار يا خانواده ) ناشي شوند نسبت به پر کردن زمان با هم به رقابت بپردازند ( تا ديروقت کار کردن فرد که باعث مي شود فرد نتواند وظايف طبيعي خود در قبال خانواده را به خوبي انجام دهد ). در نهايت، اين مسئله ( کاهش زمان يا توجه به مسائل خانواده ) باعث کاهش عملکرد نقش مربوط به خانواده مي شود. شکل الف نشان مي دهد که نه تنها عملکرد نقش مربوط به خانواده دچار اختلال مي شود، بلکه هم چنين خواست هاي کاري با خواست ها و تقاضاهاي خانوادگي بر سر زبان يا توجه به امور خانوادگي با هم به رقابت مي پردازند، و همين امر به وسيله ي علامت هاي + ( مثبت ) و - ( منفي ) به ترتيب روي مسيرهاي الف و ب اثر مي گذارد.
تعارض فشار محور که دومين نوع تعارض است زماني رخ مي دهد که فشار احساس شده ي مرتبط با نقش يک بُعد، عملکرد رفتارهاي مربوط به نقش بُعد ديگر را تحت تأثير قرار مي دهد. به عنوان مثال پدري که نگران کودک بيمارش است احتمال دارد نتواند به خوبي به وظايف کاري خود رسيدگي کند و در نتيجه ممکن است دچار اشتباه شود. بر اساس شکل ب، فشار در يک تقاضا ممکن است بر توانايي در ساير حيطه ها تأثير مستقيم يا غير مستقيم داشته باشد که در نتيجه توسط سلامت عمومي تعديل مي شود ( براي مثال رضايت از زندگي و سلامت جسمي و رواني ). شواهد نشان مي دهند که اين ارتباط غير ارادي است. به عنوان مثال کار ممکن است باعث خستگي، تنش و ناکامي شود، که اين امر بر عملکرد خانواده تأثير بارزي مي گذارد. اين تأثير در حالي است که تلاش ارادي وآگاهانه براي به وجود آمدن آن صورت نگرفته است.
سومين نوع تعارض، تعارض رفتار محور، ناشي از رفتارهاي ناسازگاري است که به وسيله ي نقش هاي متعارض ايجاد مي شوند. به عنوان مثال از مدير مالي يک سازمان انتظار مي رود که سخت گير و کم تر عاطفي باشد، اما همين رفتارها در محيط خانواده به احتمال زياد منجر به ايجاد تعارض و کشمکش با اعضاي خانواده مي شوند. به عبارت ديگر تعارض رفتار محور شکلي از سرريز شدن رفتاري را در معتادين به کار نشان مي دهد. در شکل ج، مسيرهاي الف، ب و ج که در آن ها رفتار انتقال يافته از يک حيطه مانع عملکرد نقش در حيطه ي ديگر مي شود، به خوبي نشان مي دهند که رابطه ي مورد نظر غير ارادي است و مي تواند پاداش ها و توجه به فراد را کاهش دهد.
به نظر مي رسد تعارض زمان محور در معتادين به کار، رايج ترين وع تعارض باشد. فرضيه ي ما اين است که کل انرژي انسان همان طور که روان شناسان تأکيد کرده اند تا حدودي ثابت است ونقش ها و وظايف مختلف به طور غير قابل اجتنابي زمان و انرژي لازم براي برآورده کردن
همه ي خواست هاي مربوط به آن ها را کاهش مي دهند. در نتيجه ي اين مسئله، تعارض کار- خانواده، ايجاد مي شود. اين مسئله توسط « مارکز » در اواخر دهه ي 1970 و با تأکيد توسط « ادواردز » و « بارد » در سال 2000، بيان شده است.
با توجه به مطالب فوق، لزوم شناخت افرادي که به نوعي دچار اعتياد به کار هستند ضروري است. سرپرستان و مسئولين واحدهاي سازماني و صنعتي با آگاهي يافتن از نشانه هاي رفتاري و رواني اين قبيل افراد، در صدد بررسي دقيق نيروي انساني تحت نظر خود بر آمده اند و از شيوع و تشديد اين مسئله، که براي فرد، خانواده و سازمان يا محيط کار داراي اثرات منفي است، جلوگيري مي کنند. برخي از نشانه هاي بارز هشدار دهنده ي اين قبيل کارکنان در ذيل آورده شده است:
- خانه ي آنان شبيه به يک اداره ي کوچک است.
- آنان همواره برانگيخته و آماده ي کار و رقابت کردن هستند.
- اين افراد تجهيزات مربوط به کارشان را هميشه، حتي در تعطيلات، به همراه خود دارند.
- کار کردن، بيش از هر چيز ديگر در زندگي، آن ها را خوشحال مي کند.
- خوابيدن يا اوقات فراغت را هدر دادن وقت مي دانند.
- آن ها در مرخصي ها، اگر مجبور به اين کار شوند، احساس بي قراري مي کنند و سعي مي کنند مدت مرخصي خود را کوتاه يا آن را متوقف کنند.
- اين قبيل افراد به طور مرتب در حال حل کردن مشکلات موقعيت کاري در ذهن شان هستند.
- اين افراد، خسته، تندخو و جدا از اجتماع هستند و حتي ممکن است نشانگان فشار رواني از قبيل سردرد، زخم معده، تنگي نفس و...را داشته باشند.
متأسفانه در ايران تحقيقات علمي در اين زمينه به صورت محدود و معدودي انجام گرفته و ضروري است که با روند صنعتي شدن و توسعه يافتن جامعه، از پرداختن به اين موضوع و ساير مسائلي که به نيروهاي انساني در سازمان ها و محيط هاي کاري مربوط مي شوند، حمايت لازم صورت گيرد. دليل اين مسئله اين است که عمده ترين، مهم ترين و پر ارزش ترين منابع هر جامعه اي را منابع انساني آن جامعه تشکيل مي دهند. وجود يک يا چند متخصص روان شناسي صنعتي و سازماني در هر محيط کاري مي تواند مانع از بروز بسياري از مشکلات و معضلاتي شود که امروزه سازمان ها و اداره هاي جامعه ي ما با آن ها درگير هستند.
منبع مقاله :
آتش پور، سيد حميد؛ (1388)، اعتياد به کار( روان شناسي معتادين به کار )، تهران: نشر قطره، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}