نويسنده: مهدي کمپاني زارع (1)




 

2 -5. عرفان عملي خواجه نصير

خواجه بر آن است که طريق عرفان به مراتب از راه دنيا آسانتر است و اين از آن روست که اين طريقي است که ما زماني از آن آمده ايم و اکنون به سوي آن باز مي گرديم، در حالي که چنين رابطه اي با دنيا نداريم، اما آنچه مانع ورود و سلوک در اين طريق است، شهوت و تعلق ست. به تعبير مولانا:
آفت اين در هوا و شهوت است *** ورنه اينجا شربت اندر شربت است
آنچه خواجه آفات راه مي داند، بر سه دسته است:
نخست: شوائب طبيعت که عبارتند از شهوت و غضب و اموري چون حب مال و جاه و...
دوم: وساوس عادت مانند فريبهاي نفس امّاره و خيالات و اوهام پست که انسان را از فضايل دور مي کند و در دامن رذايل مي اندازد و جالب اينکه فاعل عمل گمان مي برد که کاري نيک انجام داده است.
در زمين ديگري خانه مکن *** کار خود کن کار بيگانه مکن
سوم: پيروي از انسان هايي که جز ادّعا بهره اي از طريق عرفان ندارند و ديگران را نيز چون خود در تيه ضلالت سرگردان مي سازند.
حرف درويشان بدزدد مرد دون *** تا بخواند بر سليمي زان فسون
کار مردان روشني و گرمي است *** کار دونان حيله و بي شرمي است
خواجه بر آن است که ثمره ي اعراض از حق در اين جهان تنگي آن جهان و شقاوت جاوداني است و کدام شقاوت بالاتر از فراموشي و کوري باطني است؟ او آيات کتاب الهي را در اين باب کاملاً با مشي عارفان به باطن مي برد و به نحو انفسي تفسير و تأويل مي نمايد. او کوري باطن را در سه مرتبه ختم، طبع و رين ذو مراتب مي داند.
چشم باز و گوش باز و اين عمي *** خيره ام در چشم بندي خدا
خواجه بر آن است که خلق سالکانند و تا اثري از مقصد به سالک نرسد، سلوک آغاز نمي شود و هيچ سالک تا از مقصد آگاه نشود، بدان راغب نگردد و در حرکت نيايد. آگاهي از مقصد، معرفت است و رغبت به آن، محبت. وي بر آن است که هم آغاز سلوک به تحريک مقصد است و هم ادامه ي آن و هم راه آن و آغازش و هر که در اين طريق قرار مي گيرد، با دو بال معرفت و محبت راه مي سپرد و ممکن نيست که يکي از آنها نباشد و سالکي باشد.
عاشق هر پيشه اي و مطلبي *** حق بيالود اول کارش لبي
اين محبت هم نتيجه دانش است *** کي گزافه بر چنين تختي نشست
خواجه در مقام تفاوت انسانها معتقد است که اين امر به مقتضاي طبيعت آنان نيست و بازگشت به کمالاتي دارد که در قواي نفس انسان واقع مي شود. وي براي اين کمالات سه درجه قائل است: « اوايل اين درجات کساني را بود که به وسيلت عقل و قوت حدس استخراج صناعات شريف و ترتيب حرفتهاي دقيق و آلات لطيف مي کنند و بعد از آن جماعتي که به عقول و افکار و تأمل بسيار در علوم و معارف و اقتناي فضايل خوض مي نمايند و از ايشان گذشته کساني که به وحي و الهام معرفت حقايق و احکام از مقربان حضرت الهيت بي توسط اجسام تلقي مي کنند و در تکميل خلق و تنظيم امور معاش و معاد سبب راحت و سعادت اهل اقاليم و ادوار مي شوند. و اين نهايت مدارج نوع انساني بود و تفاوت در اين نوع بيشتر از تفاوت بود در نوعهاي حيوانات، هم بدان نسبت که در حيوانات و نباتيات گفته آمد. و چون بدين منزلت رسد ابتداي اتصال بود به عالم اشرف و وصول به مراتب ملائکه مقدس و عقول و نفوس مجرد. تا به نهايت آن که مقام وحدت بود، و آنجا دايره وجود با هم رسد. » (2)
اوصاف الأشراف به اين جماعت سوم ناظر است و اخلاق به دو جماعت نخستين. در اخلاقيات است که فرد مي کوشد در بدايت امر سيري از حيوانات به انسانيت داشته باشد و در سلوک است که انسان خدا را مي جويد و به خدا تشبه مي جويد. در عرفان عملي وي شرح سفر اين جماعت را از مقامات تبتّل تا فنا بيان مي کند. اين سير براستي سفري است و سفر هم مقدماتي دارد و هم توشه اي مي طلبد و هم بدايت و نهايت و رهزن و شوق و خستگي اي دارد و تنها اهل سفر اين را مي دانند و تعليم مي کنند. باري خواجه در نقشه اي که از اين سفر ترسيم نموده بي آنکه وارد در جزئياتي شود که بيشتر شخصي است و به سلوک خاصي مرتبط مي شود، گذرگاه هاي اساسي را نشان مي دهد. وي درباره ي اين حرکت چنين مي نويسد: « شبهه نيست که هر کسي چون در خود و افعال خود نگرد، خويش را به غير خويش محتاج داند و محتاج به غير ناقص باشد و به خود و چون از نقص خود خبردار شود. در باطن او شوقي که باعث او باشد بر طلب کمال پديد آيد، پس به حرکتي محتاج شود در طلب اهل کمال و اهل طريقت اين حرکت را سلوک خوانند و کسي که به اين حرکت رغبت کند شش چيز لازم حال او شود:
اول: بدايت حرکت و آنچه از آن چاره نباشد تا حرکت ميسر گردد، که آن به منزله زاد و راحله است در حرکت ظاهر.
دوم: ازاله ي عوايق و قطع موانع که او را از حرکت و سلوک باز دارند.
سوم: حرکتي که به واسطه آن از مبدأ به مقصد رسند و آن سير و سلوک باشد و احوال سالک در آن حال.
چهارم: حالهايي که در اثناي سير و سلوک از مبدأ حرکت تا وصول به مقصد بر او گذرد.
پنجم: حالهايي که بعد از سلوک اهل وصول را سانح شود.
ششم: نهايت حرکت و عدم او و انقطاع سلوک که آن را در اين موضع فناي در توحيد خوانند. » (3)
خواجه در هر شش مرحله به اساسي ترين موارد مي پردازد.
شايان ذکر است خواجه در بيان مراحل سير و سلوک سالک طرحي را بيان نموده که به رغم شباهتهايش با سخنان ديگران، خاص وي است. اين نه تنها ضعف خواجه نيست، چنانکه برخي پنداشته اند، (4) بلکه عين قوت اوست و نشان مي دهد که وي بر سر خوان تجارب دروني خود نشسته و اهل ذوق است، نه تذوق و اينکه چنين ترتيبي خاص اوست، ناشي از تجارب خاص اوست. البته وي از آن امور شخصي نيز به مباحثي بسنده کرده که فايده ي عام دارد. ابن سينا در ابتداي نمط نهم اشارات به صراحت بيان مي کند که « أنّ للعارفين مقامات و درجات يخصون بها في حياتهم الدنيا دون غيرهم. » (5) اين عبارت که مکرر خوانده شده، کمتر مورد توجه قرار گرفته است، در حالي که بيانگر نکته اي بسيار اساسي در عرفان عملي است و آن تفاوت سالکان در طريق سلوک است. در عرفان بي هيچ مجامله اي تعداد راهها به تعداد سالکان است؛ از اين رو نمي توان به نحو دقيق اين طريق را صورت بندي نهايي کرد. کساني که مدعي چنين صورت بندي اند يا غافل و جاهل اند و يا شياد و يا در خوشبينانه ترين منظري مقلدي طوطي صفت که نه از وجدان خود، بلکه از داشته هاي ديگران حکايت مي کند. شرح اين اختلاف مشارب و مسالک و احوال و مقامات در بيان اهل عرفان عرصه گسترده اي است، (6) و براي آن وجوهي ذکر شده است. (7) غرض نگارنده نيز از ترسيم کامل ديدگاه هاي خواجه در عرفان عملي نمودن طريق خاص وي در عرفان است تا معلوم شود که وي نه صورت بندي از ديگران تقليد نموده و نه به تکرار تعاريف کتب مقامات اشتغال داشته که بتوان در بررسيهاي حوزه عرفان عملي با مطالعه ديگر آثار از آن بي نياز شد. (8)

3 -5. تأويلات عرفاني خواجه نصير

يکي از اختصاصات نوشته ها و انديشه هاي عرفاني خواجه استفاده گسترده از تأويل است. او تقريباً در همه ي آثار عرفاني خود از تأويل استفاده نموده است. اما اين مهم در تذکره ي آغاز و انجام نمود بيشتري دارد، به گونه اي که همه ي اين رساله را با حجم عظيم استفاده وي از آيات و روايات مي توان تفسير انفسي و تأويل عرفاني سخنان خداي متعال و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مسأله مبدأ و به ويژه معاد دانست. (9) البته همان گونه که در باب تأويلات خواجه از داستان سلامان و ابسال گفته شد، وي در مقام شرح نيز تمايل و تبحر خود را در اين زمينه آشکار کرده است. البته اوصاف الاشراف نيز خالي از تأويل نيست، هر چند حجم آن با تذکره آغاز و انجام قياس نيست. گر چه مي توان ريشه ي اين اندازه از توجه وي به امر تأويل را در مصاحبت طولاني اش با باطنيه نيز جستجو کرد و حتي مواردي از تأثيرپذيري هاي وي را از آنان در اين باب نشان داد، اما براستي خود عرفان مهمترين عامل توجه به تأويل مي باشد. عارفان همواره خواهان نفوذ به لايه هاي عميق تر کتب تکوين، تشريع و نفس بودند. در منظر آنان همه ي هستي کلمات الهي اند و نبايستي به ظاهري از آن قانع شد و دائماً بايستي قشرها و کفهاي آن را کنار زد تا به لبّ و مغز آن راه يافت؛ از اين رو عرفان را به اين توضيح مي توان علم باطن دانست. اين علم دائماً مي کوشد، موجودات را در وضعيت اصلي آن بي دخالت رهزنان و فريبهاي دارالغرور و ظواهر و فاهمه، بنمايد. در معاني اي که براي تأويل ذکر شده « رجوع به اصل و حقيقت » مشترک است و داعي و مشي اصلي عرفان نيز در شناسايي کتب تکوين و تدوين همين بوده است، اما اين معنا بيشتر در باب حقايق کتب تدوين استعمال مي شود.
نگاه عارفان به دين به نحو عام و به قرآن کريم به نحو خاص ( به عنوان کلام الهي ) هم نگاهي است غايي و هم نگاهي است آلي ( ابزاري ). نگاه غايي از آن جهت که متون ديني را به عنوان منبع معرفت قدسي و حاکي از « حقيقت » تلقي مي کنند و نگاه آلي به احکام و اخلاقيات ديني ( شريعت ) به عنوان ضامن حفظ حقيقت و نگاه دارنده ي آن در جان عارفان... استفاده ي عارفان از قرآن استفاده از منبع شناخت و الهاماتي است که در کنار شهود و اشراق، عارفان را به بطن و غيب عالم هستي آشنايي داده و راهنمايي مي کند... تأويل نوعي محرم راز شدن با قرآن براي بهره جستن از بطون قرآني است که در وهله ي نخست متفرع بر نوعي سنخيت است يعني موقوف است بر تطهير دروني و تزکيه نفس. (10)
عارفان برآنند که در فرآيند تأويل کلام نازله از غيب هستي را به آن باز مي گردانند. (11) خواجه بر آن است که ارتباط معقول و محسوس چون رابطه ي حيات با بدن است. براي هر موضوع محسوسي در اين جهان مطابقي معقول در جهان ديگر وجود دارد. هر فردي در اين جهان روحي در آن جهان دارد و هر حقيقت آشکاري در اينجا از معنايي نهان در آنجا برخوردار است. آنچه در جهان معقول است، در جهان محسوس مظهري دارد و هر مظهر محسوسي حقيقتي روحاني در عالم ديگر دارد؛ از اين رو هر ظاهري اعم از الفاظ و اشيا در اين عالم در جايي قابل اين اند که از آنان به عالم ديگر عبور شود. (12)
او در ابتداي تذکره ي آغاز و انجام نيز چنان که اشاره شد، معتقد است که خدا را دو عالم است: يکي عالم شهادت و ديگري عالم غيب که اولي محسوس است و دومي معقول؛ و خلق را چون گذر بر اين عوالم است از دنيا به آخرت، از خلق به امر و از ملک به ملکوت و از شهادت به غيب رفتن ضروري است و انبيا را براي اين فرستاده اند تا انسانها را از عالمي به عالم ديگر خوانند. در اين برزخ دنيا برخي خفته و بعضي مرده اند و جز به مرگ از خواب و مرگ نمي رهند و مرگ نيز دو گونه است؛ ارادي و اجباري که اولي زندگي جاويد است و دومي هلاک جاوداني. (13) اين جهان مادي نقصاني ذاتي دارد؛ از اين رو حتي در نمودن اصل خود نيز ناتوان است. (14) به همين دليل براي شناخت آن بايستي به عالم روحاني که جان اين عالم است قدم بگذاريم و حقيقت آن را جستجو کنيم و اين را اهل عرفان تأويل گفته اند. خواجه در آثار عرفاني خود هرگاه بتواند قرينه اي عقلي، نقلي و شهودي براي عبور از معناي ظاهر به معناي باطن بيابد، دست به تأويل مي برد و گاه در تأويلاتش به نکاتي بسيار عميق اشاره مي کند که بسياري از اکابر عرفان بدان اشاره نموده اند. اشراف وي به کاربرد آيات و روايات در مباحث مختلف و گستردگي استعمال آنها آثار وي را به گونه اي در آورده که بي هيچ مبالغه اي مي توان آن را سراسر تأويل آيات و روايات دانست. مشي وي نيز در اغلب موارد اين است که باطن آيه و خبر را ابتدائاً بيان مي کند و سپس به نقل آيه و روايت مي پردازد. نقل آيات و روايات نيز به گونه اي است که گويي در بافت کلام فرو رفته اند. در قالب منطقي کلام گونه اي تأويل قرآن به قرآن نيز مشاهده مي شود که ناشي از ترتيب موضوعي آيات و تلائم در نظام تأويلي آن است. براي نمونه در بحث از حشر خلايق خواجه چنان با مهارت آيات اين باب را در کنار هم تأويل مي کند، که مخاطب هم به ارتباط آنها پي مي برد و هم عمق شان را درک مي کند. وي وجه يوم الجمع و يوم الفصل بودن و نيز وجه جمع آن دو را درباره قيامت بازنمايي مي کند. وي در بحث از تفاوت حشرها معتقد است که هر کس آن گونه که زندگي کرده و با آنچه مطلوبش بوده محشور مي شود. اگر کسي به صورت وحوش و خنزير و ميمون محشور شود، اين عين وجودي است که از خود رقم زده است، چنانکه در اين باب مي نويسد:
چون آثار افعال مدبران برازخ حيواني چنانکه بعد از اين گفته شود، مصور و حاضر کنند، آن اصناف را جمله حشر کرده باشند، « و اذا الوحوش حشرت » (15) و حشر هر کسي بر صورت ذاتي آن کس تواند بود چه آنجا حجاب مرتفع است که و « برزوا لله واحد القهار » (16) تا به اين سبب « يحشر الناس علي صور يحسن عندهم القردة و الخنازير » (17) و خود هم در اين جهان و « و جعل منهم القردة و الخنازير و عبدالطاغوت » (18) ولکن در اين جهان کساني بيننده اهل آن جهان را باشند. (19)
وي در تذکره ي آغاز و انجام يک دوره مباحث مربوط به معاد و انجام را به تأويل برده است و همان گونه که در بحث از عرفان نظري وي گفته شد، حتي هفت باب جهنم و هشت در بهشت را نيز تأويل نموده است. (20)

نتيجه گيري

از آنچه گفته شد مي توان دانست که يکي از ابعاد ناشناخته خواجه نصيرالدين طوسي عرفان اوست. آن چنان چهره ي عقلي و علمي وي درخشان است که يا به اين جنبه خواجه پرداخته نشده و يا تحت تأثير قول نامدلل و نادرست مشهوري عرفان وي نيز تذوقات و تفنناک يک شخصيت جامع الاطراف دانسته شده است، اما نه تنها بزرگان فراواني از اهل حقيقت و تحقيق به بارعيت وي در اين زمينه گواهي داده اند، بلکه آثار عرفاني اش نيز سراسر نشان از آگاهي نظري و عملي او در مقام يک دانش و تجربه شخصي خبر مي دهد. البته عرفان او ويژگي هاي منحصر به فرد خود را داراست و تأثير حکمت و فلسفه در آن مشهود است. خواجه همچنان که سرآغاز دوران جديدي در حيات فلسفي و کلامي در جهان اسلام و عالم تشيع است، در بُعد عرفاني نيز به جهت ورود جدي و دفاع از برخي مشايخ صوفيه که عميقاً منفور بزرگان شيعي بوده اند، توانسته جريان عرفان ستيزي را تعديل نمايد و حتي از قرن هفتم به بعد به گونه اي آن دو را با هم همراه سازد و زمينه مناسبي براي پديد آمدن عرفان شيعي و پذيرش عرفان نظري نزد متأخران خود، پديد آورد. او هم در عرفان نظري و هم در عرفان عملي واجد ديدگاه ها و نکته سنجي هاي درخوري است و تأويلات وي با برخي از بزرگان مشتهر به اين امر قابل مقايسه است.

پي نوشت ها :

1. پژوهشگر حوزه ي عرفان.
2. اخلاق ناصري، صص 63-62.
3. اوصاف الأشراف، صص 5-6 ( با برخي تصحيحات با سفينه تبريز ).
4. عرفان خواجه نصير در اوصاف الأَشراف، ص45.
5. شرح الاشارات و التنبيهات، ج3، ص 1016.
6. فريتس ماير در باب نخستين کتاب ابوسعيد ابوالخير؛ حقيقت و افسانه به نکات جالبي در اين باب اشاره مي کند. ( صص 23-5 ).
7. علامه حسن زاده آملي از معدود شارحاني است که بر اين نکته مهم شيخ الرئيس شرحي در خور نموده اند و دلايلي براي اين تفاوتها بيان کرده اند. ( دروس شرح اشارات و تنبيهات، نمط نهم، صص 10-12 ).
8. برخي از نکاتي که خواجه در شرح مطالب نمط نهم اشارات در مباحث عرفان عملي آورده نشان از آن است که وي علاوه بر طريق خاصي که در عرفان عملي داشته از لسان اهل عرفان نيز آگاهي در خوري داشته است. ( از باب نمونه ر. ک: شرح الاشارات و التنبيهات، ج3، صص 1080-1074 ).
9. نگارنده در اين نوشته کتاب تصورات ( روضة التسليم ) را جزء آثار خواجه ندانسته، از اين روي به آن کتاب که واجد حجم وسيعي از تأويلات بر ممشاي باطنيه است، نخواهد پرداخت. البته برخي از معاصران درباره تأويلات اين اثر مطالبي دارند. ( نصيرالدين طوسي، فيلسوف گفتگو، صص 546-527 ).
10. مباني عرفاني، صص 101-103.
11. در باب مبحث تأويل ر. ک: منبع پيشين، صص 108-100؛ دانشنامه جهان اسلام، ج6، ص 337-313.
12. گفتاري از خواجه طوسي به روش باطنيان، مجله دانشکده ادبيات، 1335، صص 88-82.
13. آغاز و انجام، صص 15-16.
14. همان، ص 21.
15. تکوير/5.
16. ابراهيم / 48.
17. حديث.
18. مائده/ 60.
19. همان، ص 24.
20. نگارنده در بخش مزبور به صورت تلويحي ضمن گزارشي از تأويلات و انديشه هاي خواجه، بي آنکه داعي تطبيق کامل داشته باشد، تأويلات وي را با تأويلات و انديشه هاي مولانا جلال الدين مقايسه نموده تا معلوم شود که وي تا چه اندازه با فضاي عرفاني آشنايي داشته است و عميق ترين مباحث را در اين زمينه بيان نموده است.

منابع تحقيق:
1. ابراهيمي ديناني، غلامحسين، نصيرالدين طوسي فيلسوف گفتگو، تهران، هرمس، 1386.
2. همو، دفتر عقل، آيت عشق، تهران، طرح نو، 1385.
3. اسماعيليه ( مجموعه مقالات )، مرکز اديان و مذاهب، 1384.
4. ابن سبعين، رسائل ابن سبعين، تصحيح عبدالرحمن بدوي، قاهره، بي تا.
5. ابن سينا، دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج4، تهران، 1376.
6. همو، رسائل ابن سينا، تصحيح حلمي ضياء اولکن، استانبول، 1953.
7. ابن خلدون، مقدمه، مطبعة مصطفي محمد مصر، بي تا.
8. ابن نديم، محمد بن اسحاق، الفهرست، تحقيق رضا تجدد، مکتبة الاسلامي، 1350.
9. اقبال آشتياني، عباس، خاندان نوبختي، تهران، 1357.
10. الهي قمشه اي، ميرزا مهدي، شرح فصوص الحکم فارابي ( ضميمه حکمت عام و خاص )، تهران، هرمس، 1388.
11. آشتياني، جلال الدين، شرح حال و آراي فلسفي ملاصدرا، قم، بوستان کتاب، 1380.
12. همو، شرح فصوص الحکم فارابي، تهران، علمي و فرهنگي، 1387.
13. اوجبي، علي، فصوص الحکم و شرحه، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1381.
14. بيروني، ابوريحان، تحقيق ماللهند، لندن، 1887م.
15. پورجوادي، نصرالله، نسيم انس، اساطير، 1384.
16. تأويل، دانشنامه جهان اسلام، ج6، بنياد دايرة المعارف، تهران، 1380.
17. تبريزي، ابوالمجد محمد بن مسعود، سفينه ي تبريز ( چاپ عکسي ) ، تهران، نشردانشگاهي، 1381.
18. جايگاه جهان شناسي اسلامي؛ تأملاتي درباره ي فلسفه افضل الدين کاشاني ( در مجموعه مقالات عقل و الهام در اسلام )، حکمت، 1387.
19. جشن نامه ابن سينا ( مجموعه مقالات )، تهران، 1334.
20. جوادي آملي، عبدالله، تحرير تمهيد القواعد، انتشارات الزهراء،1372.
21. حسن حسن زاده آملي، دروس شرح اشارات و تنبيهات ( نمط نهم )، مطبوعات ديني، 1383.
22. همو، دروس شرح اشارات و تنبيهات ( نمط دهم )، مطبوعات ديني، 1386.
23. همو، عرفان و حکمت متعاليه، الف لام ميم، 1380.
24. همو، حسن، نصوص الحکم بر فصوص الحکم، قم، مرکز نشر فرهنگي رجاء، 1375.
25. حسني رازي، سيد مرتضي بن داعي، تبصرة العوام في معرفت مقالات الأنام، تصحيح عباس اقبال آشتياني، اساطير، 1383.
26. حکمت متعاليه و فلسفه ي معاصر جهان ( مجموعه مقالات )، بنياد حکمت صدرا، 1381.
27. خندان، علي اصغر، مغالطات، قم، بوستان کتاب، 1384.
28. خوانساري، محمدباقر، روضات الجنات، اسماعيليان قم، 1390ق.
29. رحيميان، سعيد، تفکر، شيوه و اقسام آن در سلوک مولانا ( مجموعه مقالات مولوي و دين )، مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه، 1386.
30. همو، مباني عرفان نظري، تهران، سمت، 1388.
31. زرين کوب، عبدالحسين، ارزش ميراث صوفيه، تهران، اميرکبير، 1373.
32. همو، دنباله جستجو در تصوف ايران، تهران، اميرکبير، 1366.
33. سامي النشار، علي، نشأة الفکر الفلسفي في الاسلام، دارالمعارف مصر، 1975م. پ
34. سيد حيدر آملي، جامع الأسرار و منبع الأنوار، تصحيح هانري کربن و عثمان يحيي، تهران، علمي و فرهنگي، 1384.
35. شفيعي کدکني، محمدرضا، دفتر روشنايي ( از ميراث عرفاني بايزيد بسطامي )، 1385.
36. همو، قلندريه در تاريخ، تهران، سخن، 1386.
37. الشيبي، کامل مصطفي، تشيع و تصوف، ترجمه ي عليرضا ذکاوتي قراگوزلو، اميرکبير، 1385.
38. همو، الصلة بين التصوف و التشيع، بيروت، دارالأندلس، 1982م.
39. شيخ اشراق، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج3، تصحيح سيد حسين نصر، تهران، پژوهشگاه علوم انساني، 1380.
40. شيخ طوسي، الغيبة، مکتبة الصادق نجف، بي تا.
41. شيخ مفيد، المسائل الصاغانية ( مجموعه مصنفات، ج3 )، انتشارات المؤتمر العالمي، 1413ق.
42. شوشتري مرعشي، نورالله، مجالس المؤمنين، تهران، 1320.
43. شيرازي، محمد معصوم، طرائق الحقايق، سنايي، 1382.
44. صدرالدين شيرازي، اسفار اربعه، قم، مصطفوي، بي تا.
45. عطار نيشابوري، منطق الطير، تصحيح و مقدمه محمدرضا شفيعي کدکني، سخن، 1383.
46. عين القضات همداني، تمهيدات، تصحيح عفيف عسيران، انتشارات منوچهري، 1377.
47. علامه حلي، کشف المراد، تصحيح علامه حسن حسن زاده آملي، جامعه مدرسين، 1380.
48. غزالي، ابوحامد، معراج السالکين، قاهره، 1924.
49. الفاخوري، حنا و الجر، خليل، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه ي عبدالمحمد آيتي، تهران، علمي و فرهنگي، 1376.
50. فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، دارالاحياء التراث، 1420ق
51. قطب الدين ديلمي، محبوب القلوب، تصحيح ابراهيم ديباجي و حامد صدقي، تهران، ميراث مکتوب، 1378.
52. قيصري، شرف الدين محمود، رسائل قيصري، تصحيح استاد جلال الدين آشتياني، انجمن حکمت و فلسفه، 1357.
53. کربن، هانري، ابن سينا و تمثيل عرفاني، ترجمه ي انشاء الله رحمتي، تهران، جامي، 1387.
54. همو، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه ي جواد طباطبايي، کوير، 1380.
55. ماير، فريتس، ابوسعيد ابوالخير؛ حقيقت و افسانه، ترجمه ي مهرآفاق بايبوردي، تهران، نشر دانشگاهي، 1378.
56. مجموعه مقالات فروزانفر، با مقدمه عبدالحسين زرين کوب، تهران، 1357.
57. محمدبن منور، اسرارالتوحيد، تصحيح محمدرضا شفيعي کدکني، تهران، نشرآگه، 1381.
58. مدرس رضوي، محمدتقي، احوال و آثار خواجه نصيرالدين طوسي، تهران، اساطير، 1383.
59. المراسلات بين صدر الدين القونوي و نصيرالدين طوسي، تحقيق کودرون شوبرت، بيروت، 1995م.
60. منزوي، احمد، فهرست نسخه هاي خطي فارسي، تهران.
61. مولوي، جلال الدين، مثنوي معنوي، تصحيح عبدالکريم سروش، تهران، علمي و فرهنگي، 1376.
62. مهدوي، يحيي، فهرست مصنفات ابن سينا، تهران، 1333.
63. نصر، سيد حسين، سنت عقلاني اسلامي در ايران، ترجمه ي سعيد دهقاني، قصيده سرا، 1383.
64. نصيرالدين طوسي، آغاز و انجام، تصحيح علامه حسن حسن زاده آملي، انتشارات ارشاد، 1366.
65. همو، اخلاق محتشمي، تصحيح محمد تقي دانش پژوه، دانشگاه تهران، 1377.
66. همو، اخلاق ناصري، تصحيح مجتبي مينوي و عليرضا حيدري، خوارزمي، 1373.
67. همو، اوصاف الاشراف، تصحيح مهدي شمس الدين، انتشارات ارشاد، 1377.
68. همو، شرح الاشارات و التنبيهات، تصحيح علامه حسن حسن زاده آملي، قم، بوستان کتاب، 1383.
69. همو، فصول الاصول، بيروت، دارالمعرفة، بي تا.
70. هاجسن، مارشال، فرقه ي اسماعيليه، ترجمه ي فريدون بدره اي، تهران، علمي و فرهنگي، 1383.
71. Nasrollah Pourjavady, Opposition to Sufism in Twelver Shiism,in Islamic Mysticism Contested, , edited by Frederick de Jong and Bernard Radtke, Leiden 1999.

منبع مقاله :
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول