نويسنده: جواد امين خندقي




 

با اين که بين مکتب ها و جريان هاي مختلف « شيطان پرستي »، اختلاف عقايد و نظريات وجود دارد؛ ولي مي توان چند اصل اساسي را از اصول مشترک (1) آنان دانست:

يک. خداناباوري (2)

بي اعتقادي به خدا دو گونه دارد: گروه نخست « ندانم گرا » هستند، ندانم گرايي » يا « لاادري گري » ديدگاهي است که دانستن درستي يا نادرستي برخي عقايد فرا طبيعي از جمله وجود خدا را ناممکن مي داند. گروه ديگري « خداناباور » يا « بي خدا » هستند؛ يعني وجود خدا را منکرند. آن چه در اين فرقه ديده مي شود، نگرش دوم است.
دليل اعتقاد نداشتن اين فرقه به وجود خداي متعال، آن است که انديشه هاي باطل آنان فقط در صورتي تحقق مي يابد، که بي بند و باري و بي تعهدي حاکم باشد؛ به اين توضيح که يک فرد معتقد هيچ گاه به خود اجازه ي انجام کارهاي شنيع را نمي دهد؛ زيرا بندگي و اعتقاد به خداي يگانه ي بي همتا، مانع از انجام اعمال شنيع ضدمذهب و ضد انساني مي شود و تنها راه انجام هر گونه اعمال حيواني، اعتقاد نداشتن به آموزه هاي الهي است که اصلي ترين ويژگي اين گروه به شمار مي رود.
انديشمندان الهي براي اثبات وجود خدا براهين متعددي بيان کردند (3) که در اين جا دو برهان از آن ها بيان مي شود:

الف. برهان امکان و وجوب

اگر به اشياي موجود در خارج بنگريم، مي بينيم که هستي يا نيستي براي ذات آن ها ضروري نيست و دليل اين امر، حدوث و فناي آن ها است. شيئي که وجود براي آن ضروري باشد واجب الوجود و شيئي که عدم براي آن ضروي باشد ممتنع الوجود است، و شيئي که وجود يا عدم براي آن ضروي نباشد ممکن الوجود است. حادث شدن چيزي که نبود يا از بين رفتن چيزي که موجود بود، دو وصفي است که فقط در اشياي ممکن الوجود يافت مي شود.
شيئي که هستي يا نيستي در ذات او مأخوذ نيست و نسبت ذات آن به وجود و عدم يکسان است، به ذات خود نمي تواند موجود يا معدوم شود؛ يعني ذات آن به عامل خارجي نياز دارد تا به هستي يا نيستي متصف شود؛ زيرا در غير اين صورت، لازم است شيء در حالي که نسبت به وجود و عدم تساوي دارد، اقتضاي وجود يا عدم را داشته باشد؛ چنين امري به اجتماع نقيضين منتهي مي شود که محال است. نتيجه ي اين گفتار، آن است که هر ممکن الوجودي محتاج غير است و تا غير احتياجش را مرتفع نکند موجود نمي شود.
در ذات ماهيت ممکن، همان گونه که وجود و عدم نهفته نيست و نسبت آن به وجود و عدم مساوي است، ايجاد و اعدام راه ندارد و نسبتش به ايجاد و اعدام مساوي است. بنابراين نمي توان ايجاد و اعدام يک ممکن را به ممکن ديگر نسبت داد. اگر ايجاد و اعدام يک ممکن به ممکن ديگري نسبت داده شود لازم مي آيد که آن ممکن، ديگر در حالي که نسبت آن به ايجاد و اعدام مساوي است، داراي نسبت مساوي با آن ها نباشد که اجتماع نقيضين و محال است. اين امر، حاصل قاعده اي است که مي گويد:
« شيء تا از وجود بهره مند نباشد موجود نمي شود و تا زماني که موجود نشده باشد به ايجاد نمي پردازد. » (4)
پس وجود و ايجاد، تنها در صورتي براي ممکن متصور است که ممکن به غيري که نسبت آن به هستي و نيستي يکسان نباشد و ضروري الوجود باشد، اعتماد و قيام کرده باشد. به اين صورت براي استدلال برهان، نيازي به استحاله ي دور و تسلسل نيست و اشکال به اين دو، خدشه اي به اصل استدلال وارد نمي کند.
لازم است اشاره کنيم که امکان ماهوي لازم ماهيت ممکن است و هرگز از آن منفک نمي شود؛ يعني سلسله ي ممکنات هيچ يک واجد و داراي هستي و وجودي نيستند که به ديگري انتقال پيدا کند؛ بلکه وجود از واجب به طور مستقيم در سلسله جاري مي شود و فقط ممکن پيشين به واجب نزديک تر است. اگر اين گونه نباشد لازم مي آيد واجب، ممکن را از حد تساوي نسبت به وجود و عدم خارج کند و ممکن، امکان ذاتي خود را از دست بدهد.

ب. برهان صديقين

تصوري که انسان از ذات الهي دارد اين است که خدا واقعيتي است که داراي ضرورت ازليه است. ضرورت ازليه در جايي است که ثبوت محمول براي موضوع به هيچ قيد، شرط، وصف و حتي به دوام ذات موضوع مقيد نباشد؛ در نتيجه، حکم، همواره و در همه حال براي موضوع، ثابت است. ضرورتِ ازليه داشتنِ خدا به اين معنا است که واقعيت داشتن براي او به هيچ شرط و قيدي مشروط نيست و ذات او در همه حال، واقعيت دارد.
تحقق واقعيتي که از ضرورت ازلي برخوردار است يک قضيه ي بديهي اولي است و ترديد در آن وجود ندارد؛ به بيان ديگر مرز سفسطه و فلسفه در پذيرفتن اين قضيه است. سفسطه انکار واقعيت و فلسفه، قبول آن، و بطلان سفسطه، بديهي اولي است؛ چنان که اصل واقعيت نيز اولي است و راهي براي ترديد در آن نيست. پس اولين قضيه اي که انسان ناگزير از اذعان به آن است، اصل واقعيت است و جهت اين قضيه، ضرورت ازليه، و مصداق آن واقعيتي مطلق است که به هيچ شرط و مقيد به هيچ قيدي مشروط نيست؛ آن واقعيت هيچ يک از واقعيت هاي محدود نظير آسمان، زمين يا عالم و آدم نيست؛ بلکه امري است که بدون آن که به حدي خاص درآيد با همه ي واقعيت هاي محدود همراه است و هيچ غيبت و زوالي براي آن متصور نيست.
علامه طباطبائي (قدس سره) برهان را با عباراتي کوتاه به اين صورت بيان مي کند:
« واقعيت هستي که در ثبوت وي هيچ شکي نداريم، هرگز نفي نمي پذيرد و نابودي برنمي دارد؛ به عبارت ديگر، واقعيت هستي بي هيچ قيد و شرط، واقعيت هستي است و با هيچ قيد و شرطي لاواقعيت نمي شود و چون جهان، گذران است و هر جزء از اجزاي جهان را نفي مي پذيرد، پس عين همان واقعيت، نفي ناپذير نيست. » (5)
هم چنين ايشان در کتاب ديگري تقريرهاي متفاوتي از اين برهان نقل کرده است. (6)
يکي از موجزترين اين تقريرها عبارت است از:
« وجود حقيقي، اگر واجب الوجود باشد که مطلوب ثابت است و اگر واجب نباشد، باز هم به ناچار مستلزم وجود واجب است. »

دو. خودمحوري (7)

طبق اين نگرش، هر فرد، خداي خود است و هيچ چيزي جز « خود » براي انسان اهميت ندارد. خود انسان در تمام حوزه هاي مربوط به بينش، گرايش و رفتار ارائه ي طريق مي کند و هيچ چيزي وراي اين امر براي او ملاک نيست.
دين به عنوان مجموعه اي از عقايد، اخلاق، قوانين و مقررات اجرايي که هدف آن، راهنمايي انسان براي سعادت مندي است. در سه حوزه ي بينش، گرايش و رفتار نظام براي فرد، راه و روش زندگي را تبيين مي کند. دين به اين معنا به دو قسم تقسيم مي شود: دين بشري و دين الهي. (8)
نتيجه ي خودمحوري را مي توان دين بشري ناميد. دين بشري، مجموعه ي عقايد، اخلاق، قوانين و مقرراتي است که بشر با فکر خود و براي خويش، تدوين و وضع کرده است. اين دين در استاي خواسته هاي انساني است و انتظارات او را برآورده مي سازد. اين دين، اسير هوس و در حقيقت، ابزاري است که انسان به کمک آن، تمام قوانين و مقررات را به سود خود تنظيم مي کند.
چنين انساني که خود را شايسته ي تدوين دين مي يابد و ادعاي ربوبيت دارد معبودش همان هوا و هوس او است و ديني تدوين مي کند که خواسته هاي هوس وي را تأمين کند. (9) چنين ديني که بر اساس خواسته هاي نفساني انسان شکل گيرد، پيامدهاي منفي متعددي خواهد داشت که به برخي از آن ها اشاره مي شود.
اگر بشر به تدوين و تنظيم دين براي خود بپردازد، به اين دليل که هر فردي بر اساس ساختار رواني و بدني خويش مي انديشد و عمل مي کند. (10) و فرض اين است که چنين ديني بر اساس هواهاي نفساني او است. دين وي مجموعه ي هواها و افکار هوس مدارانه ي او است. نتيجه ي اين نگرش چنين خواهد شد که هر کس بر اساس هوس خود عمل مي کند و به اين ترتيب، خود را هيچ گاه مسئول ندانسته و نمي داند. او فردي رها، بدون تعهد و مسئوليت خواهد شد که خود را فوق هر قانوني تصور مي کند.
آسيب مهم ديگري که نتيجه ي نگرش فوق است، واکنش اين فرد در برابر دين الهي است. فردي که خود تدوين گر قانون براي خود است و هيچ امري جز خودش را در تدوين اين قانون لحاظ نمي کند، بر ضد دين الهي واکنش نشان مي دهد و به مبارزه با آن مي پردازد و در نهايت، آن را تکذيب و حتي آورنده ي آن را به قتل مي رساند. (11)
نگرش مقابل دين بشري، دين الهي است. ديني الهي، مجموعه ي عقايد، اخلاق و مقرراتي است که خدا براي هدايت بشر فرستاده است تا انسان در پرتو تعاليم آن، هوا و هوس خود را کنترل کند و به آزادي حقيقي از نفس برسد. انسان با چنين نگرشي به اين دليل که خود را تحت ربوبيت خدا مي داند، مي کوشد با عمل به آيين الهي و استقامت و پايداري در آن، مقصود واقعي را دريابد.

سه. ماترياليسم

اعتقاد به اصالت ماده و اين که تنها شيء موجود، ماده است. ماترياليسم، شاخه هاي مختلفي دارد که در هر کدام، پديد آمدن جهان و پديده هاي آن به شکل خاصي بيان مي شود. در آغاز عصر جديد، ماترياليست ها بر اساس مفاهيم فيزيک نيوتني، پديد آمدن هستي را بر اساس حرکت مکانيکي توجيه مي کردند و هر حرکتي را معلول نيروي محرکه خاصي مي دانستند که از خارج وارد جسم متحرک مي شود. اين فرضيه با عنوان « ماترياليسم مکانيکي » (12) ناميده شد.
يکي از مهم ترين ضعف هاي اين فرضيه را اين است که اگر هر حرکتي، معلول نيروي خارجي باشد بايد براي حرکت ماده اوليه جهان نيز نيرويي در نظر گرفت که از خارج وارد شده باشد و لازمه ي آن پذيرفتن موجودي ماوراي ماده است که مبدأ نخستين حرکت در ماده باشد و اين امر به معناي رد اصالت ماده است.
اشکال ديگر اين که تنها، حرکات وضعي و انتقالي را مي توان با نيروي مکانيکي توجيه کرد؛ در صورتي که همه ي پديده هاي جهان را نمي توان منحصر در تغييرات مکاني دانست و ناچار بايد عامل ديگري براي ساير پديده ها در نظر گرفت.
به دليل ناتواني فرضيه ي ماترياليسم مکانيکي، ماترياليست ها در صدد يافتن عامل ديگري برآمدند که به تفسير ديالکتيکي از ماترياليسم منجر شد. « مارکس » (13) از جمله بنيان گذاران « ماترياليسم ديالکتيک » (14) است وي بر اساس مفاهيم فلسفي « هگل » (15) عامل حرکت را تضاد دروني پديده هاي مادي قلمداد کرد و علاوه بر پذيرفتن اصولي همچون جاودانگي و ناآفريدني ماده، حرکت همگاني و تأثير متقابل پديده ها، سه اصل بر آن افزود که در ادامه به اختصار همراه نقد آن مي آيد؛ (16)

الف) اصل تضاد:

هر پديده اي مرکب از دو ضد (تزو آنتي تز) است و تضاد ميان آن دو باعث حرکت و دگرگوني پديده مي شود تا اين که « آنتي تز » غالب مي شود و پديده ي جديدي به وجود مي آيد که « سنتز » آن ها است.
بايد توجه داشت که قرار گرفتن دو موجود مادي در کنار يکديگر به گونه اي که يکي از آنها ديگري را تضعيف کند و حتي به نابودي آن منجر شود، مورد انکار کسي نيست؛ ولي اين قانون، کليت ندارد و هزاران نمونه بر خلاف آن مي توان يافت. هم چنين وجود چنين تضادي در ميان برخي پديده هاي مادي، ربطي به تضاد و تناقضي ندارد که در منطق و فلسفه محال شمرده مي شود؛ زيرا آن چه محال دانسته شده اجتماع دو ضد يا دو نقيض در موضوعِ واحد است. اگر هر پديده اي مرکب از دو ضد باشد بايد براي هر يک از تز و آنتي تز نيز ترکيب ديگري در نظر گرفت؛ زيرا هر کدام از آن دو نيز يک پديده است و طبق اين بايد هر مرکب از دو ضد تشکيل شده باشد و در نتيجه بايد هر پديده ي محدود، مرکب از بي نهايت اضداد باشد که محال است.
اين که تضاد دروني را به عنوان عامل حرکت معرفي کنند تا به اين وسيله، ضعف ماترياليسم مکانيکي جبران شود، کمترين اشکالش اين است که هيچ دليلي بر وجود چنين تضادي نداريم. علاوه بر اين که وجود حرکت هاي مکانيکي در جهان را نمي توان ناديده گرفت و نفي کرد.

ب) اصل جهش:

همه ي دگرگوني هاي جهان، تدريجي و در خطي واحد نيستند؛ بلکه بسياري از پديده ها به گونه اي پديده آمده اند که شبيه پديده ي پيشين نيست و نمي توان آن را دنباله ي حرکت و دگرگوني سابق تلقي کرد. با توجه به نکته ي ياد شده، اين اصل بنا شد که بر اساس آن تغييرات کمي با رسيدن به نقطه اي خاص پديد آمدن تغيير کيفي و نوعي مي شود.
براي رد اين اصل بايد توجه داشت که در هيچ موردي، کميت به کيفيت تبديل نمي شود و حداکثر، اين است که پديد آمدن پديده خاصي مشروط به وجود کيفيت تبديل نمي شود و حداکثر، اين است که پديد آمدن پديده خاصي مشروط به وجود کميت معيني است. هم چنين ضرورتي ندارد که اين کميت لازم بر اثر افزايش تدريجي کميت هاي سابق حاصل شود؛ بلکه ممکن است بر اثر کاهش کميت پيشين تحقق يابد. بايد در نظر داشت که تغييرات کيفي هميشه به صورت دفعي و ناگهاني نيست و در بسياري از موارد به صورت تدريجي حاصل مي شود. بنابراين آن چه را مي توان پذيرفت. لزوم کميت خاص براي تحقق برخي پديده ها است، نه تبديل کميت به کيفيت به صورتي که در اصل جهش آمد.

ج) اصل نفي نفي:

منظور از اين اصل، آن است که در جريان تحولات ديالکتيکي، همواره « تز » به وسيله ي « آنتي تز » نفي مي شود و « آنتي تز » نيز به وسيله « سنتز » نفي مي شود؛ به عبارت ديگر سير ديالکتيکي، هميشه صعودي و رو به تکامل است و اين اصل صعودي بودن و تکاملي بودن پديده ها را بيان مي دارد که سبب تحول پديده مي شود.
بايد در نظر داشت که تکاملي بودن همه ي حرکات و تحولات جهان به اين معنا که هر پديده ي جديدي لزوماً کامل تر از پديده ي پيشين باشد. قابل قبول نيست. بنابراين نمي توان تکامل را به عنوان قانون کلي براي همه ي پديده ها در جهان پذيرفت.
حتي اگر اين اصول را بپذيريم، بر اين مبنا فقط مي توان چگونگي پديد آمدن پديده ها را درک کرد؛ ولي اين امر نمي تواند هستي را از پديدآورنده، بي نياز سازد و باز هم ماده که موجودي ممکن است به علت هستي بخش، نياز دارد.

چهار. ضديت با مذهب (17)

چهارمين اصل اساسي در ميان شيطان پرستان خصومت با مذهب است؛ به ويژه مذاهبي که به معاد و زندگي پس از مرگ، اعتقاد دارند. مبارزه با مذاهب و اديان الهي، زمينه اي مناسب براي پديد آمدن اين فرقه ي فاسد است؛ زيرا جايي که اديان و مذاهب تمام مي شوند، چنين فرقه هايي تشکيل و پرورش مي يابند. در بخش هاي بعدي، اشاره هايي درباره ي توهين به اديان و مقدسات آن ها خواهد شد.

پنج. لذت گرايي (18)

اعتقاد به استفاده از لذت در بالاترين حد آن، يکي از مهم ترين اصول در اين جريان باطل است. طبق نگرش آنان، خوشي ها به ويژه لذات جنسي، انگيزه ي لازم را براي کارهاي روزانه فراهم مي کند و به همين دليل، انجام آن ها امري لازم و ضروري است. استفاده از لذت هاي مادي اگر در قالبي عقلائي باشد و اصل انسانيت را زير سؤال نبرد، امري بدون اشکال است؛ اما اعتقاد به اصالت لذت در اين نحله ي باطل. انسان را به خوي حيواني نزديک مي کند. طبق چنين اعتقادي اين دنيا محلي براي لذت و شهوت راني است و مي توان اين اصل را نتيجه ي اصول قبلي دانست.

شش . سياه نمايي

شيطان پرستي دنيايي را ترسيم مي کند که هيچ روزنه ي اميدي براي آن وجود ندارد. افراد در چنين دنيايي، هيچ اميدي به سعادت ندارند و هيچ هدفي را براي خود تصور نمي کنند. در نتيجه، افراد، تمايل به خودکشي، استفاده از مواد مخدر کشنده و ....پيدا مي کنند. اين مطلب و نتايج آن به وضوح در پايگاه هاي اينترنتيِ طرفداران اين نحله ديده مي شود.
به يک شيطان پرست مي آموزند که دنيا چيزي جز سياهي نيست و هيچ وقت نمي توان در چنين فضايي زندگي کرد؛ هيچ چاره اي جز مردن و رهايي از اين دنيا نيست و راحت ترين راه براي رهايي، خودکشي است. به وي مي آموزند زندگي در دنيا بر اساس دروغ بنا شده باورهاي مردم نيز پايه اي جز دروغ ندارد؛ از اين رو همه عادت کرده اند دروغ بگويند و حرف راست حتي اگر باشد، هيچ معنا و مفهومي ندارد. همه چيز در شيطان پرستي، منفي جلوه داده مي شود. هيچ امر مثبتي وجود ندارد و همه چيز، منفي است.
جريان شيطان پرستي را مي توان از لحاظ رويکردها و اصول اعتقادي به چهار دسته (19) تقسيم کرد.
1. شيطان پرستي فلسفي (لاويي)؛ 2. شيطان پرستي ديني؛ 3. شيطان پرستي گوتيک (شَرپرستي)؛ 4. شيطان پرستي آته ايستيک.

پي نوشت ها :

1. ر. ک: صديقي پاشاکي، علي، جنون، شيطان پرستي، صص 46 و 47.
2. Atheism.
3. ر. ک: جوادي آملي، عبدالله، تبيين براهين اثبات خدا، صص 147- 306.
4. « الشيء ما لم يجد لم يُوجَد و ما لم يوجَد يُوجِد ».
5. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 6، ص 982.
6. طباطبائي، سيد محمد حسين، نهاية الحکمة؛ ج2 ، صص 207- 211.
7. Egocentrism.
8. ر. ک: جوادي آملي، عبدالله، انتظار بشر از دين، ص 24.
9. (أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ) (جاثيه، آيه 23).
10. (کُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ) (اسراء، آيه 84).
11. (کُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً کَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ) (مائده، آيه 70).
12. Mechanistic Materialism.
13. Karl Heinrich Marx
14. Dialectical Materialism.
15. Georg Wilhelm Friedrich Hegel.
16. ر. ک: مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 6، صص 781 - 800.
17. Anti Religion.
18. Hedonism.
19. البته طبق نظر بيشتر محققان سه دسته ي اول اصلي است و ديگر دسته ها به اين سه بر مي گردد. شايان ذکر است که بعضي دسته ي پنجمي با نام شرپرستان نيز اضافه مي کنند که همان گوتيک است.‌

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد، (1390)، شناخت و بررسي شيطان پرستي، قم: ولاء منتظر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، چاپ پانزدهم