نويسنده: دکتر پروانه محمدخاني




 

خشم به عنوان يكي از رفتارهاي هيجاني بشر همواره مورد توجه فلاسفه و مربيان تعليم و تربيت قرار داشته است. بسياري از رهبران مذهبي و مربيان اخلاقي پند و اندرزهايي براي كنترل خشم ارائه داده اند. از ارسطو فيلسوف و دانشمند يوناني نقل كرده اند كه: « هركسي مي تواند خشمگين شود، اين كار آساني است. اما از دست هر كسي نبايد به خشم آمد؛ زيرا بايد حدود، مقصود، زمان و مكان مناسب و روش بيان خشم را در نظر داشت و اين ها، كارهاي آساني نيستند».
در مقابل، عده اي از روان شناسان نيز مانند فرويد براي خشم منشأ غريزي قايل بوده اند، فرويد اعتقاد داشت كه خشم بيرون ريزي نشده، در درون فرد انباشته مي شود و هرگاه فرصت بيابد به صورت رفتار پرخاشگرانه بروز مي كند. او معتقد بود كه بايد به فرد فرصت داد تا خشم را از راه هاي بي خطري بيرون بريزد( پالايش) .
اگرچه در سال هاي 1960 تا 1970 درمان هايي شكل گرفتند كه در آن ها به افراد كمك مي شد تا احساس خشم خود را تخليه كنند، اما بسياري ديگر از روان شناسان درصدد برآمدند تا نشان دهند كه تخليه ي هيجان لزوماً روش مفيدي براي پالايش نيست،‌ زيرا تخليه ي خشم انسان را خشمگين تر مي كند؛ مگر اين كه او قدرت مهار خشم را داشته باشد.
اين نظريه در « جنبش هوش هيجاني» تبلور مي يابد. در اين جنبش اعتقاد بر اين است كه هوش هيجاني همان هوشي است كه وظيفه اش تنظيم هيجان، در جهت ارتقاي زندگي است. لازم است انسان براي موقعيت هاي شخصي و حرفه اي خود هيجانات منفي از جمله خشم را كنترل و مهار كند. از اين ديدگاه، هوش هيجاني مهم تر از بهره ي هوشي و مهارت شغلي تلقي شده است. تحقيقات بعدي نشان دادند كه رفتارهاي پرخاشگرانه پاسخ هاي آموخته شده اي هستند كه مي توانند از طريق آموزش تغيير يابند.
براساس ديدگاه هاي يادگيري، خشم يا هر نوع پاسخ هيجاني ديگر، در درجه ي اول براي انسان ارزش تكاملي دارد. به عبارت ديگر، هر نوع پاسخ هيجاني چنان چه به موقع و مناسب باشد، موجب سازگاري فرد با موقعيت مي شود. اما بنابر قوانين يادگيري، اين پاسخ ها با تقويت شدن به موقعيت هاي ديگر گسترش مي يابند و بنابراين انسان حتي در شرايطي كه نياز ندارد، آن ها را مورد استفاده قرار مي دهد. براي مثال ممكن است ترس و اضطراب پاسخ هاي تطابقي باشند كه انسان را از خطر مصون مي دارد، اما هنگامي كه در موقعيت هاي واقعاً ترسناك يا اضطراب آور، ترس و اضطراب در پاسخ به يك موقعيت خيالي، برانگيخته مي شود، ويژگي تطابقي نخواهد داشت.

ماهيت خشم چيست؟

براساس الگوهايي كه براي مفهوم خشم ارائه شده اند، سه مؤلفه يا سه جزء براي خشم برشمرده مي شود. اولين مؤلفه يا جزء « شناخت» ، است. درواقع شناخت به ارزيابي ها، انتظارات، نگرش ها و باورهاي انسان اشاره دارد. مؤلفه ي ديگر، برانگيختگي بدني يا به عبارت ديگر پاسخ هاي بدني افراد در حالت خشم است. تمام پاسخ هاي بدني از قبيل برافروختگي چهره اي، انقباض عضلاني و غيره كه در خشم تجربه مي شوند، اجزاي اين مؤلفه هستند. سومين مؤلفه كه ممكن است هيجان خشم به آن منجر شود، رفتارهاي پرخاشگرانه و حاكي از خشم است. رفتارهاي پرخاشگرانه ممكن است به صورت كلامي( فحاشي و بددهني كه در وضعيت خشم از فرد سر مي زند) يا غيركلامي( از نزاع فيزيكي تا تخريب اشياء و حتي ارتكاب به قتل) باشند.
اين بخش يا همان بخش ابراز خشم در افراد گوناگون، از اشكال متفاوتي برخوردار است. برخي خشم خود را بيرون ريزي و برخي آن را سركوب مي كنند و برخي ديگر نيز با آن كنار مي آيند و با شرايط به نوعي سازگار مي شوند. شايد براي اين سه صورت مسئله بتوان اين توضيح را قايل شد: 1- افرادي كه خشم را تجربه يا آن را بيرون ريزي مي كنند، 2- افرادي كه خشم را سركوب مي كنند، 3- افرادي كه خشم را به شكل خصومت و احساس دشمني بروز مي دهند. تجربه ي حالات هيجانيِ مربوط به خشم ممكن است به خصومت يا بروز رفتارهاي پرخاشگرانه بينجامد.
با توجه به مؤلفه ي شناختي، روان شناسان به چندين مفهوم خشم اشاره داشته اند. اول اين كه براي پردازش هاي شناختي در خشم سرنخ هايي قايل شده اند، يعني علايمي كه مي توانند نشانه ي آغاز خشم باشند. دوم اين كه سرنخ ها از سوي فرد مورد تفسير قرار مي گيرند. پس از تفسير اين سرنخ ها، نوع پاسخي كه فرد بايد به آن ها بدهد مشخص مي شود. مرحله ي بعدي اتخاذ يكي از اين پاسخ ها و سپس ارائه ي آن است. اختلال در هريك از اين فرايندها مي تواند به خشم و رفتار پرخاشگرانه منتهي شود. اين گونه اختلال ها در مجموع نقص ها يا انحرافات شناختي ناميده شده اند. در « نقص شناختي» گفته مي شود كه فكر دچار نقصان است، يعني فرد اساساً از تفكر درباره ي عواقب رفتار خود در موقع جستجوي پاسخ و ارائه ي آن عاجز است، در حالي كه در انحراف شناختي، سرنخ ها نادرست تفسير مي شوند.

نقص ها و انحراف هاي شناختي چگونه تصحيح مي شوند؟

در نقص هاي شناختي تلاش مي شود تا خزانه ي شناختي و مهارت هاي رفتاري تصحيح شوند. در حالي كه در انحراف شناختي كه عموماً سبك اِسناد افراد( چه اسناد عليتي چه اسناد مقصودي) ، دچار آسيب است، تلاش مي شود كه به اصلاح اسنادها پرداخته شود.
منظور از« اِسناد» تلاشي است كه افراد به صورت ذهني صورت مي دهند تا همواره علل و عوامل مؤثر رويدادهاي زندگي شان را دريابند. افراد همواره در جست و جوي سبب شناسي موضوعاتي هستند كه در زندگي شان رخ مي دهد. فرد از كودكي با اين سؤال ها مواجه است كه براي مثال چرا مادرم غذاي بيشتري براي برادر بزرگ تر من مي گذارد براي او لباس هاي بهتري مي خرد. او در فرآيند زندگي مي آموزد كه به اين چراها پاسخ دهد. بسته به نوع آموزش و سبك علت يابي افراد مهم زندگي، او سرانجام به يك سبك پاسخ دهي كلي دست مي يابد. چنان چه شرايط به گونه اي باشد كه فرصت تحليل موقعيت ها را داشته باشد، احتمالاً روش علت يابي او به گونه اي شكل مي گيرد كه قادر خواهد بود به عوامل و علل جامعي كه دست اندر كار يك موضوع هستند دست يابد. به عنوان مثال، او خود در هر رويداد چه سهمي دارد، ديگران( براي مثال والدين) و شرايط چه سهمي به خود اختصاص مي دهند. در غير اين صورت او در علت يابي براي موضوعات زندگيش بيشتر خود را مقصر مي داند يا هميشه تقصير را به گردن ديگران مي اندازد. گفته مي شود افراد پرخاشگر مسائل را تقصير محيط و ديگران مي اندازند. « اِسناد بيروني» يعني فرد براي وقايع ناخوشايند، محيط يا ديگران را مقصر مي داند. ابعاد ديگر سبك اسناد را بُعد پايداري يا ناپايداري و بُعد كلي يا جزئي تشكيل مي دهند. يعني اگر افراد هميشه مسائل را به گردن محيط و ديگران بيندازند و احكام شان فراگير و نه مختص به يك حادثه باشد، داراي سبك علت يابي يا اِسناد بيروني، پايدار و كلي هستند. براي مثال، نوجواني كه علت نمره ي پايين در درس رياضي را غرض ورزي معلم خود مي داند و اين كه همه ي معلمان نسبت به او مغرضانه رفتار مي كنند و او كاري از دستش برنمي آيد، به زودي نسبت به سيستم آموزشي خشمگين مي شود. اولين كاري كه او احتمال دارد انجام دهد اين است كه، قيد مدرسه را بزند و بعد به دليل خصومتي كه ممكن است نسبت به هر سازمان اجتماعي احساس كند، مترصد آسيب به اجتماع باشد.
از سوي ديگر، روان شناسان بين پرخاشگري وسيله اي و پرخاشگري خصمانه تفاوت قايل هستند. در پرخاشگري وسيله اي، فرد براي دفاع از خود يا ديگري كه مورد تعدي قرار گرفته است به رفتار پرخاشگرانه دست مي زند، در حالي كه پرخاشگري خصمانه به قصد صدمه زدن به ديگران صورت مي گيرد. اين دو همان پرخاشگري تهاجمي و پرخاشگري دفاعي هستند( حمله- دفاع) .
افرادي كه اهل تعقل و تفكر نيستند قادر به برآورد پيامدها و عواقب رفتارشان نيستند. چنان چه اين افراد فرصت تأمل درباره ي رفتارشان داشته باشند، به تدريج ياد مي گيرند كه قبل از هر رفتار ناگهاني پيامد آن را برآورد كنند.
البته گاهي تنبيه كردن فرد پرخاشگر به دليل فراهم كردن برخي عواقب پرخاشگري مؤثر است. برخي از مجازات هاي اجتماعي يا قضايي مثل زندان و جريمه از طريق تنبيه جانشيني يا تنبيه افراد به منظور عبرت گرفتن ديگران نيز در اين گونه موارد تأثير به سزايي دارند. شيوه هاي غيرپرخاشگرانه ي ديگري هم مثل تقويت رفتارهاي سالم به جاي تنبيه وجود دارند، كه ممكن است نقص شناختي مربوط به پرخاشگري را كاهش دهند.
هرچند آن چه تاكنون بيان شد مربوط به ابراز خشم بود، اما روان شناسان به روش هاي زيان آور ديگري كه مربوط به فرو خوردن خشم است، نيز اشاره داشته اند. تلاش براي پنهان كردن خشم( در حالي كه در درون فرد غوغايي برپاست) شيوه ي ديگري از رفتارهاي ناسالم مربوط به خشم است. علايم جسماني مانند سردرد، زخم معده يا حتي تنگي نفس و آسم از عواقب فروبردن خشم است. اين علايم به علايم « روان تني» معروف هستند. به اين معني كه حالت هاي هيجاني فرد بر سلامت جسماني وي تأثير مي گذارند. در مواردي آسيب از فروبردن خشم نيز فراتر مي رود. در چنين وضعيت هايي فرد حتي به خشم خود آگاهي ندارد، اين نوع مقابله با خشم، واپس زني خشم ناميده مي شود.
براي مثال به فردي فكر كنيد كه از محيط كار خود رضايت ندارد، اما چون نمي تواند عصبانيت و عدم رضايت خود را نشان دهد، به اين دليل كه مي ترسد در صورت برون ريزي خشم كار خود را از دست بدهد، اين خشم را روي اعضاي خانواده خالي مي كند. يا نوجواني كه در مقابل رفتارهاي خشن والدين، خشم خود را به صورت رفتارهاي ايذايي متوجه خواهر يا برادر كوچك تر خود مي كند يا حتي ممكن است آن را به صورت تخريب اشيا و آسيب به اشخاص بروز دهد؛ در اين گونه افراد ممكن است خشم تغيير صورت دهد و به افسردگي منجر شود. درواقع گفته مي شود كه افسردگي يك نوع خشم درون ريزي شده است.
ناگفته پيداست كه روش هاي ابراز خشم آموختني است. والدين و افراد مهم زندگي فرد از طريق واكنش هاي خود به ما مي آموزند كه با خشم خود چگونه برخورد كنيم. اگر از اِبراز خشم خودداري شود، يعني فرد به اين نتيجه برسد كه بيان خشم منجر به از دست دادن چيز با ارزشي مانند توجه والدين يا پول توجيبي مي شود، او به زودي خواهد آموخت كه خشم خود را واپس زني كند. خشم واپس زده شده هرگز از بين نمي رود، بلكه به صورت هاي گوناگون بروز مي كند. در مقابل، خانواده هايي هم هستند كه با فراهم كردن فرصت گفت و گو، نحوه ي بيان احساسات را به اعضاي خود آموزش مي دهند.

صورت ديگر رفتار پرخاشگرانه چيست؟

دقيقاً نقطه ي مقابل پرخاشگري رفتار حاكي از شرم و خجالت است. در نظر افرادي كه به رغم درك صحيح از موقعيت، فرصت ابراز وجود را در زندگي نيافته اند، هرگونه رفتاري كه نتيجه ي آن اظهار وجود در مقابل ديگران است نكوهيده، زشت يا حتي ممكن است خطرناك باشد. خطرناك به اين معني كه ديگران ناراحت يا عصباني شوند و در نتيجه او را طرد كنند يا انتقام بگيرند. در برخي موارد به دليل شرايطي كه بر زندگي اين افراد حكم فرما بوده، اساساً آنان رفتار جرئتمندانه و ابراز وجود را نياموخته اند. به عبارت ديگر، آن ها براي رفتار جرئتمندانه حتي تنبيه شده اند، در نتيجه بعدها ياد گرفته اند كه چگونه از حق خود بگذرند و ميدان را به ديگري واگذار كنند. تابع بودن، كم رويي يا فقدان جرئتمندي( منفعل بودن) پس از اين شكل مي گيرد. افراد تابع يا منفعل، اختيار خود را به ديگران واگذار مي كنند و هرگز براي خود حقي قايل نيستند.
فراتر از آن، اين اشخاص در موقعيت هايي هم كه ميدان خالي است، از ابراز وجود هراس دارند. براي مثال در كلاس درس از ارائه ي مطلب طفره مي روند، چنان چه تضييع حقوقي در مورد آنان اعمال شود قادر به اعاده ي آن نيستند. اساساً آن ها براي خود حقي قايل نمي شوند تا از ديگران درخواستي داشته باشند و بسياري از اين موقعيت ها را ضد ارزش هاي خود تلقي مي كنند. نتيجه ي مجموعه رفتارهايي كه به آن ها اشاره شد كاهش و ضعف عزت نفس است، چرا كه رفته رفته در زندگي اين افراد ناكامي هاي مكرر روي هم انباشته مي شوند و به تدريج احساس عدم كفايت پديد مي آيد. از دست دادن فرصت ها منجر به كاهش دست آوردهاي اين گونه افراد مي شود و حاصل اين مجموعه چيزي جز افسردگي نيست. اگر در صورت رشد رفتارهاي پرخاشگرانه، آسيب رساندن به ديگران و محيط اجتناب ناپذير است، با توسعه ي رفتار منفعلانه و فقدان ابراز وجود، افسردگي و مشكلات بهداشتي ديگري مثل تمايل به مصرف مواد و خودكشي بروز مي كند.
ناگفته نماند كه در برخي موارد افراد پرخاشگر جاه و منزلتي به دست مي آورند و در اين شرايط حس قدرتمند بودن بر آن ها مستولي مي شود. اين قدرتمندان از طرق مختلف( پول، زور، تهديد جان، مال و موقعيت) سايرين را به اطاعت از خود وامي دارند. هرچه اين دور باطل زور- اطاعت، بيشتر شود، يعني آن ها زور بگويند و ديگران اطاعت كنند، تصور غلط آن ها از قدرتمند بودن خود افزايش مي يابد. ولي بايد دانست كه ممكن است زور به طور موقت ديگران را وادار به اطاعت كند، اما در نهايت به خشم فروخورده اي تبديل مي شود كه طي آن، فرد مظلوم در صدد صدمه زدن به فرد قدرتمند يا هر آن چه به وي مربوط است، برمي آيد. فروپاشي همه ي مستكبران تاريخ به همين واقعيت مربوط است.
منبع مقاله:
محمدخاني، پروانه، (1388) فرزندان خجالتي يا پرخاشگر، تهران: نشر قطره، چاپ اول.