احساس رضايت از زندگي و احساس خوشبختي
خوشحالي عبارت است از احساس رضايت از آن چه داريم و آن چه نداريم. مهم نيست چه قدر داريم، مهم اين است که چه قدر لذت مي بريم. همين ما را خوشبخت مي کند.
نويسنده: دکتر شاهرخ اميري
خوشحالي عبارت است از احساس رضايت از آن چه داريم و آن چه نداريم. مهم نيست چه قدر داريم، مهم اين است که چه قدر لذت مي بريم. همين ما را خوشبخت مي کند.
دانشمندان «راضي بودن از زندگي» و «رضايت خاطر» را بالاترين مرحله ي سلامت جسم، روح و روان مي دانند و آن را معادل خوشبختي به شمار مي آورند.
خوشبختي و خشنودي خاطر در زندگي، کم تر تحت تأثير عوامل خارجي قرار مي گيرند. اگر «برنده شدن در بليت بخت آزمايي» و «تصادف ناگوار در حادثه ي رانندگي» را به عنوان عوامل خارج از فرد حساب کنيم، مي گويند مدتي بعد از برنده شدن در بليت بخت آزمايي، احساس اوليه ي خوشبختي مفرط کم کم رنگ مي بازد. اين مسئله در مورد تصادف سخت و ناگوار هم اغلب صادق است و فرد صدمه ديده از يک تصادف ناگوار احساس اميدواري و ميل به زندگي را مانند سابق به مرور زمان به دست مي آورد.
به اين ترتيب «رضايت از زندگي» يک حالت غيرقابل تغيير نيست. با تغيير محيط، تغيير برداشت ما از محيط و تغيير آداب و رفتارمان احساس خوشبختي نيز مي تواند تغيير کند و افزايش يا کاهش يابد.
بنابراين شما همين جا و همين الان سعي کنيد از هر چه داريد لذت ببريد. از خانواده، دوستان و موقعيت تان لذت ببريد. از دسترنج خود لذت ببريد، چون شايسته ي آن هستيد.
خوشي ها، آرزوها، خواسته ها و رضايت ها دست به دست مي گردند. به خود نگوييد چه چيزهايي را نداريد. کافي است درباره ي آن چه تحقق يافته و همين الان داريد فکر کنيد. بي گمان خرسند خواهيد شد. بر آن چه داريد تمرکز کنيد. سپس لذت ببريد. به جاي آنکه حسرت ديگران را بخوريد به اطراف خود نگاه کنيد و آن چه را داريد منکر نشويد و به داشته هاي خود توجه کنيد و زندگي خود را زيبا سازيد.
رضايت از زندگي در حقيقت به ما شوق و ذوق بيش تري مي دهد که سخت کوش باشيم و بهتر کار کنيم، در حالي که نارضايتي از زندگي مي تواند تأثيري منفي داشته باشد و سبب افسردگي، يأس و ناکامي ما شود.
هميشه در زندگي، هم زمان دلايلي براي شادي و دلايلي براي ناراحتي وجود دارد. اگر به جاي فکر کردن به مشکلات و کمبودهاي زندگي تان به داشته ها و نعمت هاي تان فکر کنيد احساس رضايت و خوشبختي خواهيد کرد.
بيوه زني بينوا دو پسر داشت. او به قدري ضعيف و نحيف بود که قادر به انجام کاري و کسب درآمدي نبود. امرار معاش او به خريد و فروش ناچيزي بستگي داشت که پسرانش انجام مي دادند. او هميشه نگران کسب و کار فرزندانش بود و با حرص و جوش خوردن هاي مداوم اميدوار بود که در کارشان موفق شوند. يکي از پسران او چتر مي فروخت، به همين خاطر بيوه زن بينوا هر روز صبح سحر از خواب برمي خاست و نخستين کاري که مي کرد نگاه کردن به آسمان بود. اگر آسمان تيره و ابري بود با شادماني مي گفت: « خدا را شکر امروز مطمئناً چند تايي خواهد فروخت. » اما اگر آسمان صاف بود و خورشيد مي درخشيد غم عالم به دلش مي نشست، چون ترس وجودش را فرا مي گرفت که فرزندش آن روز چتر نخواهد فروخت. پسر ديگر او بادبزن مي فروخت. بيوه زن هر روز صبح سحر از خواب بر مي خاست و به آسمان مي نگريست. اگر خورشيد در پشت ابرها پنهان بود و احتمال بارش باران مي رفت بسيار ناراحت مي شد و زير لب غر مي زد که امروز کسي از بچه ام بادبزن نخواهد خريد. خوبي و بدي هوا هيچ تأثيري در حال بيوه زن نداشت، او هميشه براي غرزدن هاي خود دليلي داشت. اگر خورشيد مي درخشيد او احساس ناراحتي مي کرد، چون کسي از بچه اش چتر نمي خريد. اگر خورشيد نمي درخشيد و آسمان ابري بود او باز هم احساس ناراحتي مي کرد، چون کسي از بچه اش بادبزن نمي خريد. بيوه زن بينوا با داشتن چنين نگرشي زندگي را به کلي باخته بود.
روزي بيوه زن به دوستي بر مي خورد که به او مي گويد: « عزيزم تو در اشتباه هستي، تو در هر صورت برنده اي نه بازنده. اگر هوا آفتابي باشد مردم بادبزن خواهند خريد و اگر باراني باشد چتر خواهند خريد.» اين منطق ساده و آگاهي دهنده بر مغز بيوه زن بينوا چنگ انداخت و او را تغيير داد. از آن زمان به بعد لبخند رضايت هرگز از لبان او ناپديد نشد.
منبع مقاله :
: اميري، شاهرخ؛ (1387) خوشبختي- بدبختي انتخاب با توست! تهران: نشر قطره، چاپ اول.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}