نويسنده: تام سيگفريد
مترجم: مهدي صادقي




 

هدف ارائه و تجهيز روان شناسي به گونه اي است تا علمي طبيعي شود. روان شناسي قصد دارد تا فرايندهاي جسماني را به شکل حالت هاي معين کمّي از ذرات مادي تخصيص پذير نمايش دهد؛ بدين ترتيب اين فرايندها را واضح و عاري از تناقض مي سازد. فرويد، پروژه اي براي روان شناسي علمي، 1895
زيگموند فرويد واقعاً مي خواست مغز را درک کند.
او در رشته ي پزشکي درس خواند و متخصص اعصاب شد. وي قصد داشت رمزي را کشف کند که فرايندهاي فيزيکي مغز را به ذهن ربط مي داد. در سال 1895 پروژه اي را براي « روان شناسي علمي » طراحي کرد که در آن بتوان حالت هاي روحي و رفتارهاي انسان را به صورت مادي بر مبناي تعامل هاي فيزيکي سلول هاي عصبي مغز، شرح داد. فرويد مي دانست که علم مغز در اواخر قرن نوزدهم ناپخته تر از آن است که شيمي جمجمه را به فکر و رفتار ارتباط دهد؛ بنابراين، مغز را رها کرد و مستقيماً به سمت ذهن و تحليل رؤياها براي پيدا کردن راهي به سوي حافظه ي ناخود آگاه رفت که زندگي رواني را اداره مي کند.
ديگران دستاوردهاي فرويد و فيزيک مغز را به رؤيا هم نمي ديدند. بسياري به سادگي ادعا کردند که مغز يک « جعبه ي سياه » است که با بررسي هاي علمي نمي توان به آن دست يافت. اين رفتار شناسان حکم کردند که روان شناسي بايد به مشاهده ي رفتارها بچسبد و محرک ها و پاسخ ها را مطالعه کند.
همچنان که قرن بيستم به پيش مي رفت، هم فرويدگراها و هم رفتارگراها کم رنگ شدند. در حالي که پزشکي مولکولي بخشي از کارکرد داخلي مغز را روشن مي کرد، « جعبه ي سياه » نهفته در مغز نيز نيمه شفاف شد. امروزه در سايه ي تکنولوژي هاي اسکن که تصاويري از مغز در حال فعاليت فراهم کرده، مغز تقريباً شفاف شده است. علم نوپاي اعصاب، که يک قرن پيش فرويد بنياد نهاد، اکنون بالغ شده است و به آن چه هدف اوليه ي او بود نزديک مي شود.
به هر حال فرويد در خواب هم نمي توانست ترکيب علم اعصاب و علم اقتصاد را ببيند؛ چرا که او قبل از ظهور نظريه ي بازي ها در گذشت. حتي کساني که به نظريه ي بازي ها، به عنوان پنجره اي به جهان رفتارهاي انسان، توجه کردند نيز تصور نمي کردند که روزي رياضيات آن ها علم مغز را توسعه دهد. نظريه پردازان اوليه ي بازي ها هرگز پيش بيني نمي کردند که روزي نظريه ي بازي ها با علم اعصاب شريک شود يا چنين شريکي به نظريه ي بازي ها در پيشبرد علم اقتصاد کمک کند (1). اما در اواخر دهه ي 1990، نظريه ي بازي ها به رياضيات واقعي تبديل شد تا علم اقتصاد و اعصاب را به هم نزديک کند و علم ترکيبي جديدي به نام علم اقتصاد اعصاب بسازد.

مغز و اقتصاد

يکي از ويژگي هاي جذاب نظريه ي بازي ها اين است که بسياري از جنبه هاي مختلف زندگي واقعي را بازتاب مي دهد. براي بردن بازي، بقا در جنگل، يا موفقيت در کسب و کار نياز داريد تا بدانيد چگونه با کارت هايتان بازي کنيد. بايد انتخاب کنيد که آيا دست تان را رو کنيد، شرط بندي کنيد، يا جا بزنيد. معمولاً بايد به سرعت فکر کنيد. برنده کسي است که با سرعت، تصميم هوشمندانه بگيرد. در جنگل، وقتي براي محاسبه ي مزيت نسبي جنگ کردن، گريختن، مخفي شدن، يا جست وجو کردن نداريد تا با استفاده از نظريه ي بازي ها يا نظريه هاي ديگر دست به انتخاب بزنيد.
حيوانات اين را مي دانند. همان گونه که متخصصان علم اعصاب گرگوري برنز (2) و ريد مانتيگ (3) مشاهده کرده اند حيوانات دائماً با فهرستي از انتخابِ رفتارهاي ممکن روبه رو هستند. « آيا اين شکار جديد را تعقيب کنم يا به خوردن آخرين طعمه ام ادامه دهم ». برنز و مانتيگ مي نويسند: « آيا بايد از دست صيادي فرار کنم که پشت بوته ها ديدم يا از دست آن يکي که صدايش را شنيدم؟ آيا اين جفتي را دنبال کنم که در دسترس است يا منتظر جفت بهتري باشم؟ » (4)
احتمالاً حيوانات آگاهانه به چنين تصميماتي فکر نمي کنند. ترديد کردن براي سلامتيشان بد است. حتي اگر حيوانات به اين پيچيدگي فکر کنند و زمان کافي براي انجام آن داشته باشند، راه روشني برايشان وجود ندارد تا نيازهايشان به غذا، امنيت، و جفتگيري را مقايسه کنند. با اين حال، مغز حيوانات همه ي اين عوامل را جمع بندي و عمل هايي که شانس بقا را افزايش مي دهند، محاسبه مي کند. از اين نظر، انسان ها با حيوانات کمي فرق دارند. مغز طوري تکامل يافته تا مقايسه و از بين رفتارهاي مختلف يکي را انتخاب کند، که ظاهراً با استفاده از وجه رايج مشترک (5) انتخابي را از بين انتخاب هاي ديگر ارزش گذاري مي کند. به عبارتي، انسان ها در مغزشان پول دارند و صاحب معادل عصبي هستند که در مغز مانند پول عمل مي کند. همان گونه که پول جايگزين سيستم معامله ي پاياپاي شد و وجه رايجي براي مقايسه ي کالاها و خدمات مختلف فراهم کرد، سلول هاي عصبي به گونه اي تحول يافتند تا انتخاب هاي رفتاري را به وجه رايج شيمي مغز تبديل کنند.
وقتي درباره ي آن فکر مي کنيد، منطقي به نظر مي رسد. اما دانشمندان علم اعصاب وقتي موفق به کشف آن شدند که به اقتصادداناني پيوستند که ملهم از نظريه ي بازي ها بودند. نظريه ي بازي ها کليد کمّي کردن مفهوم فازي منفعت اقتصادي بود. فون نويمان و مورگن اشترن نشان دادند که چگونه مي توان منفعت را با دقت تمام تعريف و، اما همچنان بر مبناي پول به منفعت فکر کرد. اقتصاددانان مردم را بازيکن هاي عاقلي در نظر گرفتند که براي حداکثر کردن پولشان يا افزودن ارزش مادي دارايي شان انتخاب هاي رفتاري مي کنند.
به کار بردن نظريه ي بازي ها در آزمايش هاي تجربي نشان داد که مردم هميشه اين کار را انجام نمي دهند. پول همه چيز نيست [واقعاً نيست! ] و نبايد مردم را کاملاً عاقل، بلکه بايد تا حدي احساساتي در نظر گرفت.

بازي ها و احساسات

ممکن است فکر کنيد ( و در واقع بعضي از مردم چنين فکر مي کنند ) که نظريه ي بازي ها ارتباطي با تعامل هاي اجتماعي انسان ها و زندگي واقعي ندارد؛ چرا که مردم بر خلافِ فرضيه ي نظريه ي بازي ها عاقلانه در جست و جوي منفعت حداکثر نيستند. هر چند غالباً نظريه ي بازي ها اين چنين توصيف مي شود، چنين تصويري واقعي نيست.
در واقع نظريه ي بازي ها فقط مي گويد اگر مردم به طور عاقلانه به دنبال حداکثرکردن منفعتشان بودند، چه کاري مي کردند. اين موضوع نظريه ي بازي ها را به ابزاري مناسب براي تشخيص انحراف از مفهوم عاقلانه بودن تبديل مي کند و اکثر نظريه پردازان بازي ها از اين موضوع راضي هستند.
به هر حال تفسير ديگري وجود دارد از آن چه اتفاق مي افتد. شايد مردم واقعاً منفعتشان را حداکثر مي کنند، اما منفعت منحصر به دلار يا تفت نيست. شايد احساسات و عقل به صورت دوجانبه، يگانه توصيف کننده هاي رفتار انسان نباشند. آيا واقعاً غيرعاقلانه است به شيوه اي رفتار کنيد که احساس خوشي کنيد، حتي اگر برايتان خرج بردارد؟ با اين تعريف، ريشه ي مفهوم منفعت بر مبناي خوشبختي است که مسلماً مفهومي احساسي است.
در حقيقت اکثر اقتصاددانان از مدت ها قبل تشخيص دادند که مردم احساساتي هستند. اما وقتي هدفتان توصيف علمي و رياضي وار اقتصاد باشد، در نظر گرفتن احساسات مشکلي واقعي مي شود. همانگونه که کمرر برايم توضيح داد: « يکي از چيزهايي که اقتصاددانان گفته اند اين است که عاقلانه بودن از نظر رياضي دقيق است. فقط يک راه براي عاقلانه عمل کردن وجود دارد، اما هزاران راه براي غيرعاقلانه عمل کردن وجود دارد. بنابراين آن ها غالباً اين موضوع را دستاويزي قرار داده اند که اگر مردم غير عاقلانه عمل کنند، هر اتفاقي مي تواند بيفتد ». اگر هر چيزي ممکن است اتفاق بيفتد، پس اميدي به پيداکردن ابزاري رياضي براي اين وضعيت نيست. کمرر مي گويد: « اقتصاددانان در مقابل اين مسئله تا حدي مغلوب شده اند که اگر شما عقلانيت را رها کنيد، ما هرگز قادر به محاسبه ي دقيق چيزي نخواهيم بود. »
به نظر مي رسد اين استدلال شبيه حکايت پيداکردن کليدهاي گمشده در زير نور لامپ باشد؛ چرا که اگر جاي ديگري باشند، نمي توانيد آن ها را ببينيد. اگر فقط يک نوع رفتار ( عاقلانه ) وجود داشته باشد که بتوانيد با رياضياتتان توصيف کنيد، آن همان رفتاري است که فرض مي کنيد درست است. اما کمرر و ديگر اقتصاددانان رفتاري در ابتدا بيش تر به دنبال اين هستند که کدام رفتار محتمل است. کمرر گفت: « يک نگاه اين است که دانشمنداني را پيدا کنيم که درباره ي چگونگي کارکرد واقعي مغز فکر مي کنند و از آن ها بخواهيم به ما کمک کنند. از نظر رياضي، ممکن است مدل هاي محتمل ديگري وجود داشته باشند که روان شناسان با ديدنشان بگويند: اوه! بله خودش است » (6).
روزگاري بود ( مثل زمان فرويد ) که روان شناسان نمي توانستند پاسخ هاي قابل اعتماد به سؤالاتي درباره ي فرايندهاي مغزي بدهند که زير بناي رفتار انسان بود؛ با رشد علوم اعصاب جديد، اين وضعيت تغيير کرده است، مثلاً احساسات انساني ديگر همانند گذشته راز آميز تصور نمي شوند. اکنون دانشمندان مي توانند به دقت به درون مغز نگاه کنند و ببينند که وقتي انسان ها مثلاً نفرت يا حقارت، ترس يا عصبانيت، و همدلي يا عشق را تجربه مي کنند، چه اتفاقي در مغز مي افتد. در حال حاضر مي توان نيروي محرک تصميم گيري انسان را با علائمي رديابي کرد که بين مناطق خاصي از مغز حرکت مي کنند. در نتيجه ي آن اکنون مي توان رفتار انساني، اقتصاد، و غيره را با مفاهيمي غير از عاقلانه بودن و مفاهيم مادي منفعت، تحليل کرد. در واقع به نظر مي رسد که احتمالاً مغز منفعت را با دلار اندازه نمي گيرد، بلکه با دوپامين (7) مي سنجد؛ يکي از بينش هايي که شيوه ي جديد علم اقتصاد اعصاب براي رفتار اقتصادي انسان ايجاد کرده است.

اقتصاد و مغز

پيش تر مقالاتي درباره ي اقتصاد اعصاب ديده بودم، اما در واقع تا سال 2002، که آزمايشگاه ريد مانتيگ در کالج پزشکي هوستون را ديدم، تصور درستي از آن نداشتم. « آزمايشگاه تصويربرداري اعصاب انسان »، آزمايشگاهي است مجهز به آخرين تکنولوژي هاي پيشرفته که شامل بيش از صد کامپيوتر است و ديوارهايي که با مونيتورهاي پلاسما و دستگاه هاي اسکن پوشيده شده. مانتيگ همه را با سرعتي همانند کامپيوتر پنتيوم برايم توضيح داد و بر قدرت دقيق اين علم جديد در درک رفتار انسان تأکيد کرد: « ما در حال کمّي کردن ذهن و تجربيات انسان و تبديل احساسات به اعداد هستيم » (8)
مانتيگ زندگي علمي اش را با رياضيات و بيوفيزيک شروع کرد، اما پيش بيني مي کرد که در آينده در فيزيک موجي به راه نخواهد افتاد. در حالي که در پروژه ي شيمي کوانتومي کار مي کرد، به موضوع مغز علاقه مند شد. چرا از رياضيات براي شناخت ادراک استفاده نشود؟ او شروع به کار روي مدل سازي محاسباتي فرايندهاي مغزي کرد و سپس با بهره گرفتن از تکنولوژي اي که فيزيکدانان براي به راه انداختن انقلابي در روان شناسي ايجاد کرده بودند با نگاهي عميق به بررسي مغزهاي واقعي پرداخت.
امروزه به حدي اسکنرهاي مغز فراگير شده اند که به سختي مي توان به ياد آورد بسياري از دانشمندان گذشته مغز را براي هميشه نفوذناپذير مي دانستند. بي.اف. اسکينر (9) در اوايل قرن بيستم روان شناسي رفتاري را وارد دوران تازه اي کرد و بر اور عمومي درباره ي مغز و رفتار اثر گذاشت. از آن جا که نمي شد مغز را در حال فعاليت ديد، بنابراين رفتارشناسان ادعا کردند که فقط رفتارهايي اهميت دارد که مغز ايجاد مي کند. اين ادعا منجر به مفاهيم گمراه کننده اي براي علم و مغز شد.
در دهه ي1970، تکنولوژي هاي جديد تصويربرداري شروع به شفاف سازي مغز کردند. اتم هاي راديواکتيو مي توانستند به مولکول هاي خاصي متصل شوند که اجازه مي داد فعاليتشان در مغز موجودات زنده مشاهده شود و اطلاعاتي درباره ي اين موضوع فراهم مي کردند که مغز چه نقشي در رفتار حيوان برعهده دارد. بعداً روش هاي جانشين رايواکتيو از ميدان مغناطيسي براي تکان دادن مولکول هاي جريان خون استفاده کردند که در يافت مغز جاري بود. نهايتاً استفاده از اين روش، که تصويربرداري مغناطيسي هسته اي ياMRl ناميده مي شود، در پزشکي براي ديدن لايه هاي زير پوست فراگير شد و نوع ديگري از MRl مورد توجه محققان علوم اعصاب، براي مشاهده ي مغز در حال فعاليت، قرار گرفت (10).
مانتيگ گفت: « اين تکنولوژي مي تواند فيلمي از تغييرات جريان خون فعال در هر منطقه از مغز شما بسازد ». جريان خون ارتباط تنگاتنگي با فعاليت عصبي دارد؛ چرا که اعصاب فعال به ماده ي غذايي نياز دارند و بنابراين خون به آن جا مي رود. مي توانيد ببينيد هنگامي که فرد رفتارهاي مختلفي انجام مي دهد، چگونه الگوهاي فعاليت در قسمت هاي مختلف مغز تغيير مي کند. متعاقب موج جديدي که دانشمندان علوم اعصاب با پذيرش ابزارهاي جديد به راه انداختند، محدوديت هاي گذشته براي مطالعه و درک جنبه هاي مغز برطرف شد. مانتيگ گفت « دريايي از باورها وجود دارد که بعضي را مي توانيد و بعضي را نمي توانيد توصيف کنيد. مردم درون اسکنرها قرار گرفتند و هر نوع آزمايش، از رابطه ي جنسي گرفته تا فکرکردن درباره ي کلمه ي قايق بادباني، روي آن ها انجام شد. آزمايش ها به زيبايي عمل کردند » (11).
به نظر مي رسيد رشته ي جديد علمي اي ايجاد شده است که از توانايي هاي تکنولوژيکي بهره مي برد. ظاهراً اصطلاح « علم اقتصاد اعصاب » اولين بار در سال 2002 ابداع شد (12). قبل از آن کساني مانند مانتيگ مطالعاتشان را اقتصاد اعصابي مي ناميدند. اولين مقاله در اين زمينه در سال 1999 چاپ شد و نتايج مطالعه اي را گزارش مي کرد که پل گليمچر (13) و مايکل پلت (14) در مرکز علوم اعصاب دانشگاه نيويورک انجام داده بودند. آن ها فعاليت سلول هاي عصبي را در مغز ميمون هايي اندازه گيري کردند که مشغول انجام « آزمايش تصميم » بودند. نتايج به دست آمده، اين تفکر را تقويت کرد که فعاليت سلول هاي عصبي عوامل دخيل در تصميم گيري را چيزي شبيه منفعت منعکس مي کند.
البته ميمون ها عقيده ي پول ندارند، اما از آب ميوه لذت مي برند و به سادگي مي توان آن ها را به گونه اي تربيت کرد تا هر کاري براي دريافت آب ميوه انجام دهند. در آزمايش پلت - گليمچر، تنها کاري که لازم بود ميمون انجام دهد اين بود که نگاهش را از علامت ضربدر متوجه يکي از دو نقطه ي نوراني در صفحه کند. نگاه کردن به نقاط نوراني موجب به دست آوردن آب ميوه مي شد، اما نگاه کردن به يکي از نقطه هاي نوراني موجب مي شد تا آب ميوه ي بيش تري در مقايسه با نگاه کردن به نقطه ي ديگر به دست آيد. زمان زيادي طول نمي کشيد که ميمون متوجه موضوع مي شد ( قطعاً ميمون فکر مي کرد اگر بخواهم منفعتم را حداکثر کنم، بايد به نقطه ي نوراني سمت راست نگاه کنم ). اگر آزمايشگران جايزه ي بيش تر را به نقطه ي نوراني دومي مي دادند، ميمون آن را در مي يافت و به سراغ نقطه ي جديد مي رفت.
هيچ کدام از اين چيزها عجيب نبود. قبلاً آزمايش هاي مشابهي انجام شده بود. اما پلت و گليمچر در اين آزمايش، فعاليت سلولي عصبي را در منطقه اي از مغز ميمون ثبت کردند که داده هاي تصويري را پردازش مي کرد و در هدايت حرکت چشم ها دخالت داشت.
حقه ي آزمايش در اين جاست. نقاط نوراني روي صفحه به گونه اي قرار گرفته بودند که فقط يکي از آن ها در دسترس ميدان ديد سلولي عصبي بود که تحت نظارت قرار داشت. با ظاهر شدن نوري که در دسترس بود، آن سلول عصبي سيگنال هاي الکتريکي توليد مي کرد ( کاري که سلول عصبي هنگام تحريک انجام مي دهد ). همچنين وقتي چشمان ميمون به آن نقطه خيره مي شد، فعاليت آن سلول عصبي افزايش مي يافت. اما اگر آن نقطه ي نوراني، نقطه اي بود که جايزه ي بيش تري داشت، سلول عصبي سيگنال شديدتري در مقايسه با وقتي مي فرستاد که آن نقطه جايزه ي کم تري داشت. براي فيزيولوژيست اعصابي که در مدارس قديمي درس خوانده باشد اين موضوع عجيب بود. محرک واقعي در هر دو حالت مشابه بود. نوري روشن مي شد و چشم ها براي ديدنش حرکت مي کردند. نوروني که به آن محرک تصويري وابسته بود به طريقي مي دانست که کدام نور جايزه ي بيش تري دارد. انتخاب ميمون براي نگاه کردن به نقطه ي نوراني که جايزه ي بيش تري داشت ( انتخاب منفعت حداکثر ) تغيير ويژه اي را در فعاليت سلول عصبي در منطقه ي خاصي از مغز موجب مي شد (15).
البته اين آزمايش فقط يک آغاز بود، اما به ميزان زيادي چشم دانشمندان را به امکان درک تصميم گيري اقتصادي باز کرد؛ امکاني که با نگاه کردن به درون مغز روي مي دهد. يک سال بعد، پيشگامان اقتصاد اعصاب در کنفرانسي در پرينستون با هم ملاقات کردند. مانتيگ شک يک از اقتصاددانان را به ياد مي آورد که دليلي نمي ديد باور کند فعاليت شيميايي مغز ربطي به اقتصاد داشته باشد. مانتيگ به خاطر مي آورد: « من گفتم که اين کاملاً مزخرف است. اگر مغز شما رفتار اقتصادي را ايجاد نمي کند، پس اشباح اين کار را مي کنند؟ » از آن بدتر اين که اقتصاددان حتي فکر نمي کرد که حرفش نارحت کننده بوده است. مانتيگ گفت: « من از اين موضوع گيج شده بودم و هنوز هم از آن حيرت زده ام » (16).
به هر حال، به تدريج ايده ي ترکيب علوم اعصاب و اقتصاد پيشرفت کرد و شايد بيش تر در علوم اعصاب رشد کرد تا در اقتصاد. شماره ي ويژه اي از مجله ي نورون، که در اکتبر 2002 منتشر شد، شامل مقالاتي درباره ي تصميم گيري انسان بود که بسياري از آن ها به دنبال کشف نگرش هاي جديدي بودند که مطالعات اقتصاد اعصاب عرضه کرده بود.
مقاله ي مانتيگ و برنز در آن مجله درباره ي اين موضوع بحث مي کرد که ماده ي شيميايي دوپامين همان وجه رايج مغز براي اندازه گيري سود نسبي رفتار بالقوه است. با در نظر گرفتن شواهد مختلف اين ايده تقويت مي شد که جريان فعاليتي که دو بخش مغز ( يکي در جلو، پشت پيشاني، و ديگري در وسط مغز ) را به هم متصل مي کند فرايند انتخاب کردن را با توليد دوپامين بيش تر يا کم تر کنترل مي کند. شواهد نشان مي دهد که سطح دوپامين احتمال پاداشي را پيش گويي مي کند که با انتخاب هاي مختلف همراه است.
براي مدت هاي طولاني دوپامين به عنوان مولکول مهمي در احساس لذت بردن شناخته شده بود و وابسته به رفتارهايي بود که احساس لذت را ايجاد مي کنند. اما فقط لذت نيست که موجب توليد دوپامين مي شود؛ به نظر مي رسد که وجه رايج دوپامين مغز با انتظار لذت بردن هماهنگ مي شود. مانتيگ و برنز نشان دادند که سلول هاي عصبي توليد کننده ي دوپامين در مغز براي نظارت اختلاف بين جايزه ي مورد انتظار و واقعي برنامه ريزي شده اند. اگر انتخابي دقيقاً جايزه ي پيش بيني شده را فراهم کند، سلول هاي توليدکننده ي دوپامين به سطح ثابت فعاليت ادامه مي دهند. اگر لذت برن بيش تر از حد انتخاب باشد، سلول ها ديوانه وار شروع به فوران دوپامين مي کنند. اگر جايزه اي در کار نباشد، توليد دوپامين کاهش مي يابد. اين سيستم کنترل کننده، زمان بندي را نيز در نظر مي گيرد. وقتي که جايزه ي مورد انتظار دريافت نمي شود، سيستم کنترل کننده ي دوپامين به مغز مي گويد که رفتارش را تغيير دهد. به اين طريق، انتظار جايزه مي تواند تصميم گيري مغز را هدايت کند.
نتکه ي مهمي که مانتيگ و برنز ذکر کردند اين است که همه ي مغزها شبيه هم نيستند. جايزه ي رؤيايي براي يک مغز ممکن است براي ديگري کابوس باشد. بعضي افراد وقتي جايزه اي بزرگ در ميان باشد، انتخاب ريسک پذير دارند در حالي که بعضي فقط براي سرگرمي قمار مي کنند. انتظار ما از علم اقتصاد اعصاب اين است که با اسکن کردن مغز چنين تفاوت هاي فردي را تشخيص دهد.
در آزمايش ديگري که مانتيگ و برنز شرح داده اند، افراد نقطه ي A يا B را روي صفحه ي کامپيوتر انتخاب مي کردند و سپس به ميله اي روي صفحه نگاه مي کردند تا ببينند که آيا با انتخاب شان جايزه را برده اند يا نه. ( در حالي که مسابقه جلو مي رفت ميله جايزه ي جمع شده را ثبت مي کرد ). با ادامه ي مسابقه، کامپيوتر ميزان جايزه را بر اساس انتخاب بازيگران تعديل مي کرد. در ابتدا انتخاب A طول ميله را افزايش مي داد، اما انتخاب زياد A باعث مي شد تا B انتخاب بهتري باشد. وقتي سود A کاهش مي يافت، بعضي بازيکنان متوجه مي شدند و به سرعت B را انتخاب مي کردند. اما بعضي ها به A مي چسبيدند به اين اميد که به نرخ سود قبلي اش برگردد. روشن شد که بعضي مغزها تمايل بيش تري به ريسک کردن دارند. بعضي بازيکن ها محافظه کارانه بازي مي کنند و بعضي ديگر ريسک پذيرند.
نتيجه ي خيره کننده ي اين آزمايش آشکارسازي اسکن هاي مغزي است. الگوهاي فعاليت مغزي در دو گروه متفاوت بودند؛ به ويژه در دسته اي از سلول هاي مغزي که nucleus accumbens ناميده مي شوند. اين بخش مغز در اعتياد درگير مي شود و در بازيکن هاي ريسک پذير فعال تر است.
به هر حال جالب ترين چيز اين است که شما مي توانيد از روي اسکن مغز افراد پس از شروع بازي، حتي وقتي که رفتار آن ها هنوز يکسان است بگوييد چه کساني ريسک پذير و چه کساني محافظه کارند. چنين شواهدي موقعيت رفتارشناسان قديم را خراب مي کند، که اعتقاد داشتند رفتار تنها چيزي است که اهميت دارد. در ابتداي بازي، دو بازيکن ممکن است مثل هم رفتار کنند و انتخاب هاي يکساني داشته باشند، اما با نگاه کردن به مغز آن ها مي توانيد اختلافي را ببينيد که به شما اجازه مي دهد تا پيش گويي کنيد آن ها بعداً چگونه بازي مي کنند، وقتي که نرخ سود تغيير مي کند.
مانتيگ به من گفت: « افرادي که ريسک پذير هستند با محافظه کارها متفاوت اند. هيچ کدام از اعضاي يک گروه وارد گروه ديگر نمي شوند ». حتي جالب تر از آن، روشن شد که اختلافي ژنتيکي ميان افراد دو گروه وجود دارد.
بنابراين اقتصاددانان اعصاب، ابزاري براي اقتصاددانان فراهم کردند که قبلاً نداشتند و اين اميد را ايجاد کردند که دانشمندان با ديدن مغز افراد، علم را در مسير کشف رمز طبيعت قرار دهند که بر رفتار انسان حاکم است.

به چه کسي اعتماد مي کنيد؟

يکي از پيشرفت هاي مهم در سال 2003 با مقاله اي به دست آمد که محققان دانشگاه پرينستون در مجله ي ساينس (17) منتشر کردند. اين مطالعه را آلن سانفي (18) و همکارانش انجام دادند. شرکت کنندگان در آزمايشي، بازي التيماتوم، يکي از بازي هاي مورد علاقه ي نظريه پردازان بازي هاي رفتاري، را انجام دادند. اين بازي شبيه مسابقه اي تلويزيوني است که در آن به شما مقدار زيادي پول مي دهند، اما شما بايد اين ثروت بادآورده را با غريبه اي تقسيم کنيد. فرض کنيد شما صد دلار مي گيريد، سپس بخشي از پول را به غريبه تقديم مي کنيد و مابقي را براي خود نگه مي داريد. اگر فرد غريبه پيشکش شما را نپذيرد، شما بايد همه ي پول را برگردانيد و کسي چيزي نمي برد.
بنابر فرضيات، فرد غريبه بايد هر چه قدر به او داده شد را بپذيرد، حتي اگر مقدار آن کم باشد، چرا که به اصطلاح کاچي بهتر از هيچي است. نظريه پرداز بازي ها ممکن است استدلال کند که شما مقدار کمي، مثلاً ده دلار يا حتي يک دلار، مي دهيد و حداکثر مقدار پول باقي مانده را به جيب مي زنيد. اما در عمل، اکثر غريبه ها پول کم را برمي گردانند. مثلاً اگر شما ده دلار بدهيد احتمالاً هيچ پولي به جيب نمي زنيد؛ چرا که فرد غريبه احتمالاً پيشکش شما را برمي گرداند تا حتي به قيمت هزينه ي شخصي شما را تنبيه کند. در نتيجه، عموماً مردم سخاوتمندانه تر بخشش مي کنند و به دليل پيش بيني برگشت پول اهدا شده که معمولاً با عصبانيت توأم است، مثلاً چهل تا پنجاه دلار مي بخشند.
اين موردي ديگر از پيش گويي اشتباه نظريه ي بازي هاي ساده است، که هر کس مي خواهد پولش را زياد کند. مطالعه ي محققان دانشگاه پرينستون با اسکن مغز افراد غريبه اي کامل تر شد که در حال بررسي هديه ي پرداختي شرکت کنندگان بودند. در اين حالت، جايزه فقط ده دلار بود ( کارهاي تحقيقاتي بودجه ي زيادي ندارند )، اما قوانين بازي مشابه بود. اگر اولين بازيکن فقط يک دلار مي بخشيد، معمولاً پول بخشيده شده پس داده مي شد. اما هميشه اين اتفاق نمي افتاد. مي توانستيد با نگاه کردن به درون مغز افراد بگوييد چه کساني احتمالاً اين مبلغ کم را قبول يا رد مي کنند.
فعاليت مغزي سنگين تر در منطقه ي پيشين مغز - منطقه ي insula که در احساسات منفي مثل عصبانيت و بيزاري دخالت دارد - ميان بازيکن هايي مشابه بود که احتمالاً مبلغ اهدايي را رد مي کردند. بخش ديگر مغز ( ناحيه ي قدامي کورتکس (19) ) نيز در افرادي که مبلغ ناعادلانه را رد مي کردند فعاليت بيش تري داشت. روشن شده است که اين منطقه در کنترل تعارض (20) دخالت دارد ( در اين حالت تعارض بين انتخاب پذيرش پول يا تنبيه فرد ارزان خر ).
سانفي و همکارانش در مقاله شان نشان دادند که « رفتار غيرمنصفانه مي تواند منجر شود که مردم گاهي اوقات از منفعت مالي هنگفتي چشم پوشي کنند تا شريکشان را براي اين رفتار تنبيه کنند » (21).
کولين کمرر در يادداشتي درباره ي اين مقاله نوشت که اين تحقيق نشان داد غالباً پايه هاي نظريه ي بازي ها درست جا نيفتاده است. مردم هميشه بر اساس منفعت شخصي ( که حداکثر کردن پولشان است ) عمل نمي کنند و همه ي بازيکنان سعي نمي کنند بر اساس قواعد زيربنايي تعادل نش بهترين کاري را انجام دهند که مي توانند. کمرر ذکر کرد که نظريه ي بازي هاي رفتاري مي تواند اين فرضيات را کنار بگذارد و هنوز چيزهاي زيادي درباره ي رفتار انسان ياد بگيرد. به عبارت ديگر، علم اقتصاد اعصاب ابزاري قوي براي توسعه ي مفاهيم نظريه ي بازي هاي رفتاري است تا نشان دهد چگونه مردم به طور واقعي انتخاب مي کنند.
مانتيگ، بازي رفتاري مشابهي طراحي کرد که تناقضات رفتار اقتصادي انسان را نشان مي داد. در اين بازي ( آزمايشي براي سنجش اعتماد ) به بازيکن اول بيست دلار داده شد. او مجاز بود که مقداري از پول را براي خودش نگه دارد و بقيه را در صندوقي بريزد. بعداً مبلغش سه برابر مي شد. اگر بازيکن اول 10 دلار نگه مي داشت و 10 دلار به صندوق مي ريخت، مجموع پول صندوق 30 دلار مي شد. در آخر بازيکن دوم يا مبلغ صندوق را با بازيکن اول تقسيم مي کند يا همه را براي خودش برمي دارد.
مانتيگ گفت: « اگر شما مبلغ را 15-15 تقسيم کنيد، اين حس ايجاد مي شود که قابل اعتماد هستيد ». اما اگر شما 29 دلار برداريد و يک دلار باقي بگذاريد، بازيکن اول بعيد است که در دور بعدي بازي، مبلغي به صندوق ببخشد. در هر مرحله از بازي، هر بازيکني مي تواند تصميم بگيرد که همه ي پول را بردارد. بنابراين حرکت عاقلانه، گرفتن همه ي پول در اولين فرصت ممکن است البته قبل از اين که بازيکن ديگري اين کار را انجام دهد. اما در حقيقت، بازيکن ها به هم اعتماد مي کنند و خودخواه نيستند ( هرچند بعضي بيش تر اعتماد مي کنند و بعضي خودخواه تر هستند ).
اقتصاددانان سنتي از نتايج چنين بازي هايي متعجب نشدند. در دهه ي 1980، نظريه ي بازي ها به ترقي « اقتصاد تجربي » کمک کرد که در آن چنين انحرافاتي از نفع شخصي مرتباً ديده مي شد. چيزي که در علم اقتصاد اعصاب جديد است مشاهده ي مغز بازيکن ها با اسکنرهاي MRl به هنگام انجام بازي است. آزمايشگاه مانتيگ به ويژه با اين نوع ابزارها تجهيز شده است. دانشمندان فعاليت مغزي بازيکنان را مشاهده مي کنند که کامپيوترها آن ها را ثبت کرده اند ( فعاليت مغزي بازيکن ها در حال تصميم گيري درباره ي حرکاتشان يا واکنش به حرکات بازيکن مقابل ). مانتيگ گفت: « مي توانيد ببينيد که چه رفتاري انجام مي شود. مي توانيد برگرديد و نيتشان به اين که بد عمل کنند يا بيش تر ببخشند را ببينيد. اين به ما اجازه مي دهد آن چه را که در مغز اتفاق مي افتد به هم ارتباط دهيم فکر مي کنم اين راه واضحي براي مطالعه ي تعامل هاي اجتماعي است » (22).
با اين حال اقتصاد اعصاب هميشه به اسکن کردن نياز ندارد. پل زاک (23)، مدير مرکز مطالعات اقتصاد اعصاب دانشگاه کلارمونت، از آزمايش خون به جاي اسکن مغزي استفاده مي کند. زاک مي تواند رفتارهاي اقتصادي مختلف را به سطح هورمون هاي خاصي ارتباط دهد. در نسخه ي زاک از بازي اعتماد، بازيکن ها از طريق کامپيوتر با هم ارتباط برقرار مي کنند. بازيکني ده دلار مي گيرد و مقداري از آن را به ديگري مي بخشد و سهم اهدايي بازيکن دوم سه برابر مي شود ( اگر بازيکن اول پنج دلار ببخشد، بازيکن دوم پانزده دلار مي گيرد ). بازيکن دوم مي تواند همه ي پول را بردارد يا آن که بخشي از آن را به بازيکن اول برگرداند، اما در اين آزمايش، بازي پس از يک مرحله تمام مي شود. در اين بازي انگيزه اي با اين هدف براي اعتماد کردن وجود ندارد که در دور بعدي پول بيش تري به دست آيد.
نظريه ي استاندارد بازي ها پيشنهاد مي کند که بازيکن دوم همه ي پول را برمي دارد و چيزي برنمي گرداند. بازيکن اول انتظار چنين حرکتي دارد بنابراين، چيزي نمي بخشد. با اين حال بسياري از بازيکن ها برخلاف نظريه ي بازي ها عمل مي کنند و به بازيکن دوم اعتماد مي کنند که شايد جوانمردانه بازي کند. در حدود نيمي از بازيکن هاي اول، مقداري از پول را مي بخشند ( آن هايي که در جست و جوي اعتماد هستند ) در حالي که سه چهارم بازيکنان بعدي مقداري از آن را بر مي گردانند ( البته آن هايي که قابل اعتماد هستند ). نکته ي جذاب چنين بازي هايي، در پشت اختلافات رفتار فردي نهفته است. در آزمايش خون افراد قابل اعتماد سطح اکسي توسين (24)، هورمون مرتبط با لذت بردن و خوشحالي، بالاست. ظاهراً حرکت خوش بينانه ي بازيکن اول ( با بخشش قسمتي از پول ) باعث پاسخ هورموني مثبتي مي شود. وقتي من مشغول بازديد از دانشگاه کلارمونت بودم، زاک برايم تعريف کرد: « اين آزمايش به ما مي گويد که مردم بسيار به محيطشان واکنش نشان مي دهند. مردمي که سيگنالي مثبت مي گيرند پاسخ هورمونِ لذتشان مثبت است و رفتارشان اين مسئله را منعکس مي کند » (25).
زاک اعتقاد دارد که رابطه ي بين اعتماد و اکسي توسين در درک بسياري از بيماري هاي اقتصادي جهان مهم است. اکسي توسين با خوشحالي ارتباط دارد و کشورهايي که مردمشان خوشحال ترند کشورهايي هستند که مردمشان اعتماد زيادي به يکديگر مي کنند. سطح اعتماد معرف مناسبي براي خوب بودن وضعيت اقتصادي کشور است. زاک مي گويد: « اقتصاددانان دريافته اند اعتماد از بزرگ ترين چيزهايي است که با رشد اقتصادي ارتباط دارد ».

علم اقتصاد اعصاب انسان

با وجود همه ي اين يافته هاي جذاب، اقتصاد اعصاب همه را برنينگيخت؛ از جمله اقتصادداني که با ناديده انگاشتن مغز باعث بهت مانتيگ شد. از ديدگاه چنين اقتصادداناني اقتصاد اعصاب احتمالاً چيزي براي عرضه ندارد. براي آن ها آن چه مهم است اين است که مردم چه مي کنند نه اين که کدام بخش مغزشان هنگام فعاليت درگير است.
به هر حال، خواسته ي اقتصاددانان اعصاب فقط شرح تصميم گيري اقتصادي نيست. آن ها در جست و جوي رمز طبيعت هستند که درک علمي از انسان است و متفکراني مثل ديويد هيوم و آدام اسميت در قرن هجدهم به دنبال آن بودند. آلدو روستيکيني (26) مي نويسد: « هدف جاه طلبانه ي اقتصاددانان اعصاب، تلاش براي کامل کردن برنامه ي تحقيقاتي است که افرادي مثل هيوم و اسميت از ابتدا به دنبال آن بودند: ارائه ي تئوري واحد براي رفتار انسان » (27).
روستيکيني، از دانشگاه مينه سوتا، اشاره مي کند که آثار اصلي آدام اسميت همانند نظريه ي احساسات اخلاقي و ثروت ملل بخشي از طرحي بزرگ براي رمزگشايي از تمدن انساني هستند و اين موضوع را شرح مي دهند که چرا انسان هاي خودخواه براي تثبيت جوامع موجود با هم مشارکت کرده اند. پاسخ اسميت وجود همدردي ( توانايي انسان براي درک آن چه ديگري احساس مي کند ) بود. علم اعصاب جديد تلاش کرده است تا نشان دهد که چگونه همدردي به وسيله ي تعيين « نورون هاي بازتابي (28) » يا سلول هاي عصبي مغز عمل مي کند که هم هنگام انجام عمل و هم هنگام تماشاي عمل سيگنال مي فرستند.
مطالعات ديگر علم اعصاب مبناي عصبي تمايل به رفتار فردي و رفتار مشارکتي - اجتماعي انسان را مشخص کرده است. مثلاً، دانشمندان با بررسي مغز بازيکن ها در بازي تکرارشونده ي معماي زنداني تشخيص داده اند مناطقي از مغز در بازيکن هايي که مشارکت را ترجيح مي دهند فعال تر از بازيکن هاي کاملاً عاقلي است که تک روي را ترجيح مي دهند (29).
در مطالعه ي ديگري، از بازي اعتماد براي سنجش مغز افرادي استفاده کردند که فرد غير مشارکت کننده ( کسي که به جاي تقسيم جوانمردانه، همه ي پول را براي خود نگه مي دارد ) را تنبيه مي کنند. در اين بازي، بازيکني که احساس کند فريب خورده ممکن است فرد تک رو را تنبيه کند. افرادي که اشخاص تک رو را تنيبه مي کنند فعاليت منطقه اي از مغزشان بيش تر است که با انتظار پاداش ارتباط دارد. اين يافته نشان مي دهد که بعضي از افراد از تنبيه فرد متخلف لذت مي برند ( سود در احساس رضايت فردي است و نه پول ). در مراحل اوليه ي تکامل جوامع بشري، مجازات کنندگان با تبعيد يا محروم کردن افراد غيرقابل اعتماد، نقش مفيدي در گروه داشتند و زندگي را براي مشارکت کننده ها راحت تر مي ساختند ( از آن جا که چنين مجازاتي براي فرد هزينه دارد، اما براي گروه به عنوان کل فايده دارد، اين نوع مجازات « مجازات نوع دوستانه » شناخته شده است ) (30).
چنين مطالعاتي جنبه اي اساسي از رفتار انساني را برجسته مي کند که رمز طبيعت جهاني بايد در نظر بگيرد و آن اين که همه ي مردم مثل هم رفتار نمي کنند. بعضي بازيکن ها ترجيح مي دهند که مشارکت کنند، بعضي ديگر تک روي را ترجيح مي دهند، و باقي بازيکن ها تمايل زيادي به مجازات کردن دارند. رمز طبيعت بايد ترکيبي از تمايلات رفتاري مختلف افراد را در نظر بگيرد. نژاد انسان از استراتژي مخلوط در بازي حيات استفاده مي کند. انسان ها مولکول نيستند که همه شبيه هم باشند و به دليل تعامل هاي تصادفي به گونه اي متفاوت رفتار کنند. انسان ها متفاوت اند و هرکس ساز خودش را مي زند. ادغام نظريه ي بازي هاي اقتصادي با علوم اعصاب، وعده ي درک دقيق تري از اختلافات فردي مي دهد و اين که چگونه در کليت تعامل هاي جوامع انساني همکاري مي کنند.
کمرر به من گفت: « بسياري از نظريه هاي اقتصادي شيوه اي را به کار مي برند که مدل عامل نماينده (31) ناميده مي شود. در اقتصادي با ميليون ها نفر، رفتار هيچ کس دقيقاً مشابه ديگري نيست. شايد 10 درصد يک نوع رفتار داشته باشند، 14 درصد رفتار ديگري، و 6 درصد به گونه ي ديگري رفتار مي کنند، يک مخلوط واقعي. از نظر رياضي، واقعاً مشکل است که بتوان همه را با هم جمع کرد. ساده تر است که گفته شود يک ميليون از يک نوع انسان وجود دارد ». بنابراين، به دليل سادگي محاسباتي، اقتصاددانان به گونه اي عمل مي کنند که انگار جهان از ميليون ها نفر انسان يک نوع تشکيل شده است و از فرضياتي استفاده مي کنند که اين افراد مشابه چگونه عمل مي کنند.
کمرر مي گويد « اين بدان معني نيست که ما درباره ي تفاوت هاي مردم فکر نمي کنيم. البته اين تفاوت ها وجود دارند اما در کانون تحليل ها قرار ندارد. آن چه وجود دارد اين است که به يک نوع فرد بچسبيم. اما من فکر مي کنم شواهد مغزي و همچنين ژنتيکي ما را به اين سمت سوق خواهد داد که درباره ي تفاوت هاي فردي فکر کنيم. يکي از مهم ترين و جالب ترين چيزها در اقتصاد، تخصص و تقسيم کار يا به عبارت ساده تر تفاوت هاي فردي است و براي اقتصاد بهتر است هرکس در شغل مناسب خودش قرار بگيرد. آگاهي بيش تر درباره ي تفاوت هاي فردي مي تواند براي موضوعاتي مثل اقتصاد کار اهميت داشته باشد که موضوع مرکزي آن قرار دادن کارگر مناسب در شغل مناسب است » (32).
زاک، که مطالعاتي درباره ي مناطقي از مغز انجام داده است که منفعت را محاسبه مي کند، ذکر مي کند که چنين کاري انقلابي در موضوعات مورد مطالعه ي اقتصاددانان ايجاد خواهد کرد. او مي گويد: « ما در اقتصاد عموماً به تابع منفعت به شکل تابعي يکسان در همه ي افراد فکر مي کنيم. اکنون مي توانيم هر نوع سؤالي درباره ي آن بپرسيم: چه قدر اين پايدار است، چه مقدار اختلاف ميان مردم وجود دارد، چرا شما قهوه و من چاي را ترجيح مي دهم؟ اگر قسمت قهوه دو برابرشود، آيا براي دو هفته قهوه نخواهيد نوشيد؟ به آن ارزش بيش تر يا کم تر مي دهيد؟ اين مسائل سؤالات اساسي هستند که مي توانند بر چيزهايي مثل چگونگي ارزش گذاري کالاها و بر بازار و تأثير اين ارزش گذاري ها در چگونگي طراحي قوانين اثر بگذارند » (33).
در حالي که ممکن است اقتصاددانان اعصاب، بنيادي را براي درک رفتارهاي فردي و اختلافات آن فراهم کرده باشند، اين موضوع به تنهايي نمي تواند رمز طبيعت يا علم رفتار انسان شبيه « روان تاريخ » آسيموف ايجاد کند. تاريخ شامل مجموعه رفتارهاي جمعي انسان ها در اشکال مختلف تعامل هاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي، و فرهنگي است. با درک فرهنگ انساني است که علم بايد در جست و جوي رمز طبيعت باشد و نظريه ي بازي ها بهترين ابزار را براي اين کار فراهم مي کند.

پي‌نوشت‌ها:

1- Von Neumann, actually, was very interested in the brain, and hi last book was a
series of lectrures (that he never delivered) comparing the brain to a computer. But I found no hint that he saw an explicit connection between neuroscience and game theory.
2- Gregory Bernz.
3- Read Montague.
4- P. Read Montague and Gregory Bems, “Neural Economics and the Biological
Substrates of Valuation,” Neuron, 36 (October 10, 2002): 265.
5- Common Currency.
6- Colin Camerer, interview in Santa Monica, Calif., June 17, 2003.
7- Dupamine.
8- Read Montague, interview in Houston, Tex., June 24, 2003.
9- Skinner.
10- The earliest MRI technologies were good for showing anatomical detail, but did
not track changes in brain activity corresponding to behaviors. By the early 1990s, though, advances in MRI techniques led to fMRI-functional magnetic resonance imaging-which could record changes in activity over time in a functioning brain.
11- Read Montague, interview in Houston, June 24, 2003.
12- A Web page that tracks new words claimed that its first use was in the Spring 2002
issue of a publication called The Flame.
13- Paul Glimcher.
14- Michael Platt.
15- M.L. Platt and P.W. Glimcher, “Neural Correlates of Decision Variables in Parietal Cortex,” Nature, 400 (1999): 233-238.
16- Read Montague, interview in Houston, June 24, 2003.
17- Science.
18- Alan Sanfey.
19- Cingulate Cortex.
20- Conflict.
21- A.G. Sanfey et al., “The Neural Basis of Economic Decisison-Making in the Ultimatum Game,” Science, 300 (2003): 1756.
22- Read Montague, interview in Houston, Tex., June 24, 2003.
23- Paul Zak.
24- Oxytocin.
25- Paul Zak, Interview in Claremont, Calif., August 4, 2003.
26- Aldo Rustichini.
27- Aldo Rustichini, “Neuroeconomics: Present and Future,” Games and Economic Behavior, 52 (2005): 203-204.
28- Mirror Neurons.
29- James Rilling et al., “A Neural Basis for Social Cooperation,” Neuron, 35 (July 18, 2002): 395-405.
30- In this version of the game, Players a and B both get 10 “money units” and Player A chooses whether to give his 10 to Player B. If he does, the experimenter quadruples the amount to make 40, so Player B now has 50 (40 plus the original 10). Player B then chooses to give some amount back to A, or keep the whole 50. If Player A doesn’t think B returned a fair amount, Player A is given the option to “punish” B by assessing “punishment points.” Every punishment point subtracts one monetary unit from B’s payoff, but it costs A one monetary unit for every two punishment points assessed. See Doninique J.-F. de Quervain et al., “The Neural Basis of Altruistic Punishment,” Science, 305 (August 27, 2004): 1254-1258.
31- Representative Agent Model.
32- Colin Camerer, interview in Santa Monica, June 17, 2003.
33- Paul Zak, interview in Claremont, Calif., August 4, 2003.

منبع مقاله :
سيگفريد، تام؛ (1392)، رياضيات زيبا: جان نش، نظريه بازي ها، و جست وجوي رمز طبيعت، ترجمه مهدي صادقي، تهران: نشر ني، چاپ دوم