استناد به حديث نبوي در مباحث پزشکي و درماني (1)
ترجمه و تحقيق: دکتر حسين صابري
يادداشتي بر ترجمه
يکي از مباحثي که از ديرباز و به ويژه امروزه در ميان جامعه ي علمي و نيز مردم مطرح است اين است که آيا مي توان به استناد احاديثي که از معصومان (عليه السّلام) رسيده طبابت کرد و دارو و درماني که در حديث آمده را تجويز کرد يا از آنچه در حديث نهي شده، خودداري ورزيد، هر چند دانش و تجربه ي بشري در اين باره به نتايجي جز آنچه در حديث آمده، رسيده باشد.پاسخ به اين پرسش در جامعه ي امروز اهميت بيشتري دارد؛ زيرا از سويي در محافل علمي، بازار گفت و شنود بر سر قلمرو دين گرم است: کساني اين قلمرو را محدود مي کنند و در برابر، برخي آن را بسيار بيشتر از آنچه هست و مي بايد، گسترش مي دهند و از دين، درست همان انتظارهايي را دارند که از دانش تجربي و تجربه ي بشري؛ و از سويي ديگر در ميان مردم، توسل به حديث براي درمان، آن اندازه بي حد و حساب رواج يافته که بازار پر غوغايي براي درمان هاي معنوي و توسل به ذکر و تعويذ و داروهاي گاه نسنجيده و ناشناخته ي گياهي و غيرگياهي فراهم آورده و در اين ميان، باور مردم را دست مايه ي تجارت کرده است.
در چنين شرايطي پرداختن به اين بحث که تا چه اندازه مي توان دراين باره به حديث استناد کرد ضرورتي گريزناپذير به نظر مي رسد. اين چيزي است که مؤلف مقاله ي « مدي الاحتجاج بالاحاديث النبوية في الشؤون الطبية والعلاجية » به خوبي بدان پرداخته و تا اندازه اي از اين معضل گره گشوده است.
هر چند محور مباحث دکتر سليمان اشقر در اين مقاله، احاديث طبّي نبوي است؛ اما اصول کلّياتي که وي در اين باره فراروي نهاده و جسارتي که در طرح نکات بنيادين روا داشته درباره ي احاديث ديگر معصومان (عليهم السّلام) نيز صادق است. با توجه به همين ويژگي، مقاله ي ياد شده از زبان عربي به فارسي برگردانده شده است و اينک متن فارسي با نام « اندازه و چگونگي استناد به حديث نبوي در مباحث پزشکي و درماني » تقديم مي شود.
مقاله در دو فصل سامان يافته و مؤلف در بخش نخست، کلياتي را درباره ي مجموعه ي احاديث حاکي از امور دنيوي محض بيان کرده و در آن از نظريه ي تمايز امور دنيوي محض از امور ديني و تشريعي محض جانبداري کرده و دلايل طرفداران اين نظريه را فراروي نهاده و در بخش دوم نيز به گونه ي خاص به احاديث نبوي در حوزه ي طب و درمان نگريسته و با دسته بندي قلمرو، حجيت هر دسته را مشخص کرده است. مترجم نيز کوشيده است با ارجاع احاديث به منابع اهل سنت و گاه با يادآور شدن نکته ها يا توضيح هايي و نيز با ضميمه کردن کتاب نامه بر غناي نوشتار بيفزايد. اميد است که اين نوشتار بتواند به بخشي از پرسش هاي موجود در اين زمينه پاسخ دهد يا دست کم راه را بر جستارهاي پسين هموار سازد.
حسين صابري
فصل اوّل:
حديث نبوي در امور دنيوي
قاعده ي کلي آن است که چنانچه سنت نبوي، يعني قول، فعل و تقرير پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از طرق صحيحي رسيده و اثبات شده باشد حجت شرعي بر بندگان خواهد بود. اين مبحث در اصول فقه تبيين و بر چگونگي و چرايي آن استدلال شده است. (1)اين حجيت در قلمرو امور ديني، يعني آن جا که حديث به بيان امور ديني پرداخته و مباحثي چون ايمان به خداوند و اسما و صفات و افعال او، ايمان به فرشتگان، کتاب هاي آسماني و روز واپسين را در برگرفته، يا آن جا که حلال و حرام و واجب و غير واجب و انواع عبادات و معاملات و از اين دست مسائل شرع را بيان داشته کاملاً روشن است و با هيچ نزاع و دشواري اي رو به رو نيست؛ اما آن گاه که حديث به امور دنيوي مي پردازد چالشي پديد مي آيد و پرسشي روي مي نمايد: آيا در چنين صورتي نيز بايد سخنان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يا استنادهاي ايشان به اقتضاي نبوتِ وي برابر واقع باشد، يا چنين سخنان و استنادهايي با منصب نبوت ارتباطي ندارد؟
قلمرو حجيت حديث
عالمان در پاسخ به اين پرسش، يکي از اين دو ديدگاه را برگزيده اند:ديدگاه نخست:
برخي گفته اند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در امور دنيوي از خطا در امان است و هر چه در اين قلمرو باور داشته باشد و هر چه بگويد يا از آن خبر دهد برابر واقع است.نگارنده در ميان اصوليان متقدّم، کسي را نديده است که به چنين نظريه اي تصريح کند؛ اما اين، لازمه ي سخن کساني است که همه ي گفته ها و افعال پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را حتي آنچه به اموري چون طبّ و زراعت و جز آن مربوط مي شود حجت دانسته اند. همچنين، لازمه ي باور کساني است که گفته اند: تقريرِ سخن فردي ديگر در امور دنيوي از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دليلي بر درستي آن است. در ميان اصوليان، سبکي چنين ديدگاهي دارد و محلي و بناني هم اين نظريه را تأييد کرده اند.
ابن قيم در کتاب خود طبّ النبوي به حجيت همه ي اقوال پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مباحث طبّي گراييده و در اين باره باور دارد که: طبّ نبوي، يقيني، قطعي و الهي است و از وحي و از فروغ نبوت و کمال عقل سرچشمه گرفته است. (2)
گذشته از اصوليان، ظاهراً نزد اهل حديث نيز همين انگاره، معمول است؛ براي نمونه، در صحيح بخاري، ابواب و فصولي چون « باب السعوط »، (3) « باب اي ساعة يحتجم »، (4) « باب الحجامة في السفر »، (5) « باب الحجامة علي الرأس » (6) و « باب الحجامة من الشقيقة والصداع » (7) هست، چنان که در ديگر صحاح و سنن نيز چنين ابواب و فصولي را مي بينيم. غالباً شارحان متون حديثي نيز از همان شيوه ي صاحبان صحاح و سنن پيروي مي کنند و به استناد احاديثي نبوي به بيان استحباب داروهايي معيّن براي بيماري هايي چند مي پردازند.
ديدگاه دوم:
برخي مي گويند لازم نيست باور يا سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در امور دنيويِ محض حتماً برابر واقع باشد، بلکه گاه ممکن است در اين باره خطايي نيز، خواه اندک و خواه زياد، رخ دهد و حتي ممکن است در چيزي از اين دست، آن حضرت به خطا رود و کسي يا کساني ديگر به پندار درستي دست يافته باشند.طرفداران اين نظريه مي گويند: چنين برداشت و باوري هرگز به معناي کاستن از جايگاه والايي نيست که خداوند به پيامبر خويش بخشيده و او را از اين رهگذر گرامي داشته است؛ زيرا منصب نبوت، يکسره به آگاهي از امور ديني پيوسته و بدان وابسته است و به اموري چون باور به خدا و فرشتگان و کتاب هاي آسماني و روز واپسين و نيز امور و احکام شرع نظر دارد؛ اما اين که براي نمونه، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باور داشته باشد که فلان شخص ستمديده است، ولي او در واقع ستمگر باشد يا اعتقاد داشته باشد که فلان دارو براي درمان فلان درد سودمند است يا فلان درمان، فلان بيماري را بهبود مي بخشد؛ اما در واقع چنين نباشد، يا باور داشته باشد که فلان برنامه و فلان روش در کار زراعت يا تجارت يا در يک حرفه و مهارت، فلان هدف را تحقق مي بخشد؛ ولي آشکار شود که چنين نيست يا درست نتيجه اي عکس آنچه آن حضرت فرموده به بار مي آورد يا اين که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اعتقاد داشته باشد که فلان تاکتيک نظامي يا ساز و کار اداري، فلان منافع را در پي دارد و فلان زيان ها را دور مي کند، اما در واقع آن تاکتيک و آن ساز و کار چنان رهاوردي نداشته باشد، هيچ ربطي به نبوت ندارد و از آن سرچشمه نمي گيرد، بلکه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تنها بدان سبب چنين باورهايي را اظهار مي کند که يک « انسان » است با همه ي تجربه هاي شخصي ويژه ي خود، با همه ي اثرپذيري ها از رخدادهاي پيراموني و پيشيني زندگي اش و با همه ي آنچه از ديگران شنيده يا ديده، و اينها در کنار هم او را به نتايج و جمع بندي هايي معيّن، راه نموده است. عواملي از اين دست سبب مي شود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آن سان که هر انسان ديگري به باورها و جمع بندي هايي مي رسد، به نتايجي ويژه برسد؛ اما با گذشت زمان، ممکن است حقيقت به گونه اي ديگر و جز آن چه حضرت گمان مي برده يا بدان باور داشته آشکار شود.
کساني چون قاضي عياض، قاضي عبدالجبار همداني معتزلي و استاد محمد ابوزهره - از معاصران - تنها به کليات اين ديدگاه تصريح کرد اند. ظاهر امر آن است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين حوزه، انساني بسان ديگران است. حتي گاه بدين نيز تصريح شده که ممکن است خبرگان هر يک از حرفه ها در صنعت و تجارت و زراعت خويش بيش از آن حضرت از جزئيات امر آگاه باشند. البته ناگفته نماند که در اين ميان، قاضي عياض لازم دانسته خطاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين قلمرو اندک باشد و نه آن اندازه بسيار که به کم خردي و ناآگاهي اشعار داشته باشد.
در اثبات نظريه ي اخير، ادله اي آورده شده که از آن جمله است:
1. حديث تلقيح خرما ( تأبير نخل ):
اين حديث در منابع مختلف اهل سنت چندگونه نقل شده است:- در حديث رافع بن خديج که در صحيح مسلم آمده، از وي چنين حديث شده است:
چون پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به مدينه آمد ديد مردم درختان خرما را تلقيح مي کنند. پرسيد: چه مي کنيد؟ گفتند ما در گذشته نيز اين کار را انجام مي داده ايم. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: شايد اگر اين کار را انجام هم ندهيد خوب باشد.
پس مردم اين کار را واگذاشتند و در نتيجه محصول آنان رو به کاستي نهاد [ محصولي نارس و نامرغوب به بار نشست ]. اين ماجرا را به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بازگفتند فرمود: من تنها يک انسانم؛ اگر شما را درباره دينتان به چيزي امر کردم آن را بپذيريد و بدان عمل کنيد، و اگر به چيزي از رأي [ خود ] فرمان دادم من تنها يک انسانم. (8)
- حديث ديگر به نقل از طلحه است که آن نيز در صحيح مسلم آمده:
همراه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از کنار طايفه اي از مردم که بر درختان نخل بودند گذشتم. پرسيد: اينها چه مي کنند؟ پاسخ دادند: آنها درختان را تلقيح مي کنند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: گمان نمي کنم اين کار سودي داشته باشد. اين ماجرا را به گوش مردم رساندند و آنها نيز تلقيح را واگذاردند. پس چون خبر به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد فرمود: اگر اين کار براي آنان سودي داشته باشد آن را همچنان انجام دهند. من تنها يک گمان کردم. مرا به گمانم مگيريد؛ اما آن هنگام که از سوي خداوند به شما چيزي گفتم آن را بپذيريد و بدان عمل کنيد، که من بر خدا دروغ نمي بندم. (9)
- اما سند سومين حديث به عايشه و انس مي رسد. در اين روايت از راوي چنين نقل شده است:
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) طايفه اي از مردم را ديد که درختان خرما را تلقيح مي کنند. به آنان فرمود: اگر اين کار را هم انجام ندهيد خرمايتان درست مي شود.
راوي مي گويد: مردم اين کار را وانهادند و از آن پس محصول آنان، خرمايي سست هسته و بارنايافته بود. چه سالي ديگر دوباره پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آنان را ديد پرسيد: بر سر نخل هايتان چه آمده است؟ آنان گفتند: شما چنين و چنان فرموديد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: شما خود به امور دنيايتان آگاه ترايد. (10)
- از اين سه که بگذريم حديث ابن عباس در ماجراي تخمين خرماي درختان، مضموني هم سو دارد و در آن از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) اين گونه نقل شده است:
من تنها يک انسان هستم. آنچه از سوي خدا برايتان نقل کردم حق است؛ اما آنچه از سوي خود گفتم بدانيد که تنها يک انسان هستم که ممکن است خطا کنم و ممکن است درست بگويم. (11)
بدين دسته از احاديث چنين پاسخ داده اند که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در سخن خود، مردم را نکوهيده و از اين رو به آنان فرموده است که شما در کارهاي دنياي خويش از آنچه به آخرت مربوط مي شود آگاه تريد و وسوسه ي بيشتري داريد؛ اما از ديدگاه نگارنده، سياق حديث تلقيح و احاديثِ همانند در روايت هاي گوناگوني که دارد، چنين توجيهي را بر نمي تابد و بر آن خطّ بطلان مي کشد.
2. حديث ام سلمه:
در اين حديث نيز پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر جنبه هاي بشري تأکيد کرده و در آن چنين فرموده است:من تنها يک انسان هستم. شما نزد من نزاع مي آوريد و ممکن است برخي از شما در بيان دليل خود توان مندتر از ديگري باشيد و در نتيجه، من به سود او بر پايه ي همان که مي شنوم حکم کنم؛ پس هر کس که من در داوري خود، چيزي را که حقّ برادر اوست به وي دادم مباد آن را بگيرد که در چنين صورتي قطعه اي از آتش دوزخ به او داده ام. (12)
حديث پيش گفته در روايت زهري چنين نقل شده است:
من تنها يک انسان هستم، گاه طرف هاي نزاعي نزد من مي آيند و گاه مي شود که برخي از شما از يکديگر سخنورتريد و در نتيجه من گمان مي کنم که راستگوي است و بدين ترتيب به سود او و برحسب آنچه گفته حکم مي کنم. (13)
اين تصويري است از دو ديدگاه مشهور درباره ي احاديثي که در قلمرو امور دنيوي رسيده و نيز درباره ي رفتارها يا سخناني که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين باره داشته است.
ديدگاه گزيده
به باور نگارنده، آنچه در اين ميان پذيرفتني تر مي نمايد ديدگاه دوم است که مي گويد: اقوال و افعال دنيوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که تشريع شمرده نمي شوند. اين ديدگاه بر ادله اي از اين دست تکيه دارد:أ) قرآن کريم:
برخي از آيات بر جنبه ي بشري پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و همچنين بر اين که غيب نمي داند و فرشته نيست تأکيد مي کند. از آن جمله مي توان از اين دو آيه ياد کرد:( قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُوحَى إِلَيَّ )؛ (14) (قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ کُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً ). (15)
اين در حالي است که از ديگر سوي مي دانيم خداوند آن هنگام که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را به نبوت برانگيخت نه او را از رفتارهاي بشري بازداشت؛ يعني از اين که چون ديگر مردم در کارهاي دنيوي خود بر پايه ي گمان ها و جمع بندي هايي که امکان درستي و خطا در آن ها هست عمل کند و نه براي او تعهد کرد که وي را از خطا در اين گونه امور در امان بدارد. روشن است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پيش از آن که به نبوت برسد چنين رفتارهايي بشري داشته و از ديگر سوي، قاعده آن است که وضع آن حضرت در امور دنيوي بر همان حال که پيش از دوران نبوت بوده، ادامه يابد، مگر آن که در اين ميان، دليلي برسد که خداوند در اين زمينه نيز پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را به وضعي ديگر جز آنچه پيش از دوران نبوت بوده درآورده است.
اين درست برعکس قاعده اي است که در امور شرعي با آن رو به رو هستيم؛ زيرا آن گونه که در اصول فقه و در کلام ثابت شده، در اين باره در کلام پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هيچ خطايي رخ نمي دهد.
به هر روي، اين حقيقت که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) جنبه هاي بشري دارد و در امور دنيوي رفتار آن حضرت از همين جنبه هاي بشري سرچشمه مي گيرد حقيقتي است که در شماري از احاديث نيز رخ مي نمايد. از آن جمله مي توان به احاديث زير اشاره کرد:
1. آن دسته از احاديثي که در آنها پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از بشر بودنِ خود خبر داده و گاه بدين تصريح فرموده است که مردم در امور دنياي خويش از آن حضرت آگاه تراند، چونان که فرمود: « انما انا بشر فاذا امرتکم بشيء من امر دينکم قاقبلوه و اذا امرتکم بشيء من دنياکم فانما انا بشر ». (16)
و يا فرمود: « انتم اعلم بامور دنياکم ». (17)
در اين حديث با روايت هاي گوناگوني که دارد، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اصل مهمي را در شريعت اسلامي پايه مي گذارد و براي ما بيان مي دارد و ما را از رهگذر آن با اين حقيقت آشنا مي کند که گاه ممکن است برخي از افراد با برخورداري از آگاهي ها و تجربه هايي که در امور دنيوي دارند در اين باره از او آگاه تر باشند. مهم آن است که در هر حرفه و مهارتي از کساني که بيشترين تخصص را در آن زمينه دارند پيروي شود؛ بنابراين هيچ ضرورتي ندارد که صاحبان مهارت و چيره دستي در اين گونه امورِ دنيوي با آنچه در اين باره در سخن پيامبر مي يابند برخوردي جداي از آن داشته باشند که با هرگونه سخن ديگر از گويندگان ديگر در اين باره دارند.
2 . روايت ابن اسحاق در سيره خود درباره ي ماجراهاي غزوه بدر:
وي در اين باره چنين آورده است:از مردي از بني سلمه برايم نقل شده که گفته اند: حباب بن منذر به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گفت: اي پيامبر خدا! آيا اين جايگاه که در آن اردو مي زنيم محلي است که خدا درباره ي آن بر تو وحي فرستاده است و ما حق نداريم از آن پيشتر رويم يا از آن پس نشينيم يا آن که آنچه مي گويي رأي است و جنگ و تدبير آن؟ فرمود: اين رأي است و جنگ و تدبير آن.
گفت: اي پيامبر خدا! اکنون که چنين است اين جا جاي اردو زدن نيست. برخيز تا به نزديک ترين آب به اردوي دشمنان برسيم و آن جا فرود آييم و سپس چاه هايي را که در وراي آن است به سلطه در آوريم و آن گاه در همين منطقه، آب گيري بسازيم و آن را پر آب کنيم و از آن پس در حالي که ما آب براي آشاميدن داريم و دشمنان آبي براي آشاميدن ندارند با آنان پيکار کنيم. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که اين شنيد فرمود: ما را به رأي صواب راه نمودي. (18)
3 . روايت زيد بن ثابت:
نقل شده که جمعي به حضور زيد بن ثابت رسيدند و به او گفتند: از احاديث پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) برايمان بگو. گفت: من همسايه ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بودم. او چنين بود که چون وحي بر او نازل مي شد. دنبال من مي فرستاد و من وحي را براي او مي نوشتم. همچنين بود که چون در حضور او از دنيا سخن به ميان مي آورديم با ما از آن سخن مي گفت. چون از آخرت مي گفتيم با ما از آن ياد مي کرد، و چون از غذايي سخن مي گفتيم با ما از آن سخن مي راند. اينها همه را من از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) برايتان به عنوان حديث نقل مي کنيم. (19)4. روايت هشام به نقل از عروة بن زبير از عايشه درباره ي درمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم):
هشام بن عروه از عروة بن زبير نقل کرده است که گاه وي به عايشه مي گفت: مادر! از فهم تو شگفت زده نمي شوم! چرا که مي گويم: همسر رسول خدا و دختر ابوبکر است. از آگاهي تو از شعر و جنگ هاي عرب نيز تعجب نمي کنم که مي گويم: دختر ابوبکر است که خود آگاه ترين يا از آگاه ترين کسان بود؛ اما از آگاهي تو از دانش طب شگفتي مي کنم که چگونه و از کجا آمده است!راوي گويد: عايشه دستي بر زانوي عروه زد و گفت: اي عروه نازنين، پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در روزهاي پاياني عمر خود بيمار مي شد. اين هنگامي بود که هيئت هايي از عرب ها از هر سوي به ديدار او مي آمدند. آنان براي او سفارش هايي درماني مطرح مي کردند و من نيز پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را با اين توصيه ها درمان مي کردم و از همين جا اين آگاهي را کسب کردم. (20)
به هر روي، با توجه به اين ادله و ادله اي ديگر از اين دست است که شماري از عالمان از تمايز امور اخروي محض و امور دنيوي محض سخن به ميان آورده اند در ميان اصوليان و متکلمان قديم، قاضي عبدالجبار معتزلي از کساني است که به اين قاعده ي کلي يعني تمايز امور دنيوي محض از امور اخروي محض تصريح کرده است، چونان که در ميان معاصران نيز شاه ولي الله دهلوي، ابوزهره، عبدالوهاب خلاف، عبدالجليل عيسي و فتحي عثمان آشکارا از اين حقيقت سخن گفته اند.
چند گواه در سخن عالمان
در سخن عالمان بزرگ پيشين و پسين، گواهي هايي بر گونه اي تمايز ميان امور دنيوي محض که بر تجربه استوار است و امور اخروي محض که از وحي سرچشمه مي گيرد ديده مي شود. براي نمونه چند گزيده از اين گواهي ها را فراروي مي گذاريم.ابن خلدون، پدر جامعه شناسي اسلامي مي گويد:
طبّ منقول در شرعيات [ يا همان ادله ي شرعي ] از اين دست [ امور عرفي عادي ] است و هيچ پيوندي با وحي ندارد. يک امر عادي براي عرب بوده و در ذکر احوال پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در آن دسته از احوال که عادت و سرشت آن حضرت است جاي گرفته است، نه از آن رو که چنين چيزي بدان گونه که در احوال پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده عملي تشريع شده به وضع شارع است؛ چه، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تنها براي آن مبعوث شد که شرايع را به ما بياموزد نه براي آن که طب و ديگر اموري را که در شمار عاديات است به ما تعليم دهد. خود مي دانيم در ماجراي تلقيح نخل هاي مدينه، همان چيزي براي آن حضرت رخ داد که بر ما روشن است و او خود فرمود: شما به امور دنيايتان آگاه ترايد؛ بنابراين، هيچ نبايد موردي از موارد طبّي که در احاديث منقول به ما رسيده بدان معنا تفسير شود که جزو امور تشريع شده مي باشد؛ زيرا دليلي بر اين گونه تفسير در شرع نيست. البته تنها چيزي که در اين ميان رواست اين که آن داروي تجويز شده در حديث نبوي به عنوان تبرّک و به اقتضاي باور قلبي به کار گرفته شود. در چنين صورتي آن دارو اثري شگرف نيز خواهد داشت؛ اما اين هرگز از مقوله ي طبّ جسماني نيست. (21)
قاضي عياض مفسر تاريخ و سيره ي نبوي نيز در اين باره شيوه اي همانند دارد. او در کتاب خود، شفا، فصلي را به امور دنيوي و رفتار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين زمينه ويژه ساخته و چنين نامي بر آن فصل مي نهد:
اما احوال پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در امور دنيوي؛ ما در اين زمينه بر همان سبک و شيوه ي پيشين خود پيش مي رويم و مسئله را از ابعاد باور، سخن و عمل پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بررسي مي کنيم؛ اما درباره ي باور در اين گونه احوال و امور برخلاف امور شرعي، اين امکان هست که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در امور دنيوي به چيزي معتقد شود و بعدها خلاف آن آشکار گردد، چنان که ممکن است پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين گونه امور در ترديد يا داراي گمان باشد. (22)
قاضي عياض در ادامه از حديث تلقيح نخل و نيز حديث تخمين خرماها (23) سخن به ميان مي آورد و آن گاه در اين باره چنين اظهار نظر مي کند:
سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين موضوع - بنابر آنچه ما پيشتر بيان کرديم- در شمار اين دسته است که در امور دنيوي از سوي خود درباره ي آن، چيزي فرموده يا در اين باره به گمان يا گمان هايي رسيده است، نه از آن دسته که در تشريع مقررات شرعي يا پايه گذاري يک روش و آيين ديني از سوي خويشتن يا بنابر اجتهاد خود چيزي فرموده باشد. (24)
قاضي عياض در ادامه از روايت ابن اسحاق در ماجراي غزوه ي بدر و راهنمايي حباب بن منذر و نيز از اين ياد مي کند که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چگونه به او فرمود « ما را به رأي صواب راه نمودي »، و چگونه راهنمايي او را به اقتضاي آيه ي ( وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ) (25) به کار بست. قاضي عياض همچنين از اين ماجرا ياد مي کند که چگونه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي خواست [ در ماجراي غزوه ي احزاب ] به يک سوم محصول باغ هاي مدينه با کفار مصالحه کند؛ اما آن گاه که در اين باره با صحابه مشورت کرد و آنان نظر خويش را گفتند آن حضرت از رأي پيشين خود برگشت. قاضي سرانجام پس از ياد کردن از اين نمونه ها نظر نهايي خود را در اين زمينه چنين مي نگارد:
در اموري دنيوي از اين دست که نه آگاهي از دين، نه باور و نه دانستن آن در آنها دخالتي دارد، آنچه پيشتر يادآور شده ايم بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رواست؛ چه، اين روا داشتن [ يعني محتمل دانستن خطا و ابتناي سخن بر گمان و تجربه است ] نه مستلزم کاستي است و نه به معناي فروتر دانستن منزلت پيامبر. اين گونه امور دنيوي، بر عرف و عادت استوار هستند و هر کس دست به کار تجربه ي آنها باشد و بدانها اهتمام و اشتغال داشته باشد به گونه ي طبيعي از آنها آگاهي مي يابد؛ اما پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دلش يکسره به معرفت پروردگار آکنده است. بندبند هستي اش از علوم شريعت پر است و انديشه ي او نيز پيوسته در بند مصالح ديني و دنيوي امت است.
البته نبايد از نظر دور داشت که خطا و گمان از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تنها در « شماري اندک » از همين پديده هاي دنيوي و بسيار کم در چيزهايي رواست که به تحصيل منافع دنيوي و پاسداشت آنها مربوط مي شود و دقت و مهارت بسياري مي طلبد، نه در « شمار فراواني » از همين پديده ها، آن گونه که از کم خردي و ناداني خبر دهد. (26)
اما در ميان متأخران نيز شاه ولي الله دهلوي از کساني است که به تمايز ميان امور دنيوي و امور شرعي و اخروي در رفتار و حديث نبوي باور دارد. او در کتاب خود بابي را به دسته بندي « علوم نبي » اختصاص مي دهد و در آن چنين مي آورد:
بدان آنچه از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده و در کتاب هاي حديث تدوين يافته بر دوگونه است:
- گونه ي نخست آن است که از موضوع و به عنوان تبليغ رسالت رسيده است. خداوند خود درباره ي همين گونه فرموده: ( وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ). (27) علوم معاد، عجايب ملکوت و احکام و شرايع و نيز ضوابط و مقرراتي در عبادات و ارتفاقات، (28) در اين گونه جاي مي گيرند.
- گونه ي دوم آن است که از باب تبليغ رسالت نمي باشد. درباره ي همين دسته ي اخير است که فرمود: « من تنها يک انسان هستم. اگر شما را درباره ي دينتان به چيزي امر کردم آن را بپذيريد و بدان عمل کنيد و اگر به چيزي از رأي [ خويش ] فرمان دادم من تنها يک انسانم ». (29) هم در اين باره است که در ماجراي تلقيح درختان خرما فرمود: « من تنها يک گمان کردم. مرا به گمان مگيريد؛ اما آن هنگام که از سوي خداوند به شما چيزي گفتم آن را بپذيريد و بدان عمل کنيد که من بر خدا دروغ نمي بندم. »(30)
طب از همين دست است نيز آن جا که فرمود: « عليکم بالادهم الاقرح » (31) و آن جا که مستندش تجربه بود از همين مقوله است. هم آنچه که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر سبيل عادت و نه از باب عبادت انجام داده از اين دست است. سرانجام ناظر به همين زمينه است حديث زيد بن ثابت آن جا که جمعي به حضور وي رسيدند و به او گفتند: از احاديث پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) برايمان بگو! گفت: من همسايه ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بودم. او چنين بود که چون وحيي، بر وي نازل مي شد دنبال من مي فرستاد و من وحي را براي او مي نوشتم. همچنين بود که چون در حضور او از دنيا سخن به ميان مي آورديم با ما از آن سخن مي گفت، چون از آخرت مي گفتيم با ما از آن ياد مي کرد، و چون از غذايي سخن مي گفتيم با ما از آن سخن مي راند. اينها همه را من از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) برايتان به عنوان حديث نقل مي کنم. (32)
سرانجام آخرين گواه را از سخن ابوزهره نقل مي کنيم که به گونه اي همين تفکيک ميان تشريع و غير تشريع را تقرير مي کند. او پس از جدا کردن دو قلمرو تشريع و غير تشريع در رفتار و سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و پس از آن تصريح مي کند در حوزه هاي غير تشريع، امکان حصول خطا از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وجود دارد، به نمونه هايي چون تعيين محل اردوي لشکريان در غزوه ي بدر يا ماجراي تلقيح اشاره مي کند و آن گاه پس از توجه دادن به اين انحراف که برخي با استناد به اين دسته احاديث، احکام شرع را به کلي در قلمرو امور دنيوي به تعطيل کشانده اند، برداشت اين منحرفان از احاديثِ ياد شده را نقد مي کند و توجه مي دهد که آنان حق ندارند با چنين بهانه اي تشريع را از دين و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بگيرند و خود دست به کار تشريع شوند. ابوزهره سرانجام چنين يادآور مي شود:
آنان از ياد برده اند که حديث [ = حديث « انتم اعلم بشؤون دنياکم » ] درباره ي مهارت ها و فنون زراعت و چگونگي بارورتر کردن درختان است. آيا آنان گمان کرده اند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي تواند در فنون زراعت و تجارت، ساخت شيشه و چرم، بافت و حرير و ديگر مهارت هايي که به حرفه هاي گوناگون مربوط مي شود حجت و داراي مهارت و چيره دستي باشد؟ اگر چنين تصوري دارند بسيار به بيراهه رفته اند و نتوانسته اند ميان پيامبري که از آسمان آيين و شريعتي آورده با صنعتگري که داراي مهارت هايي ويژه است يا تاجري که در دنياي تجارت و داد و ستد چيره دستي دارد تفاوت و تمايز نهند.
اينان براي رهايي از انديشه ي نادرست خود، چاره اي جز اعتراف به اين حقيقت ندارند که حديث درباره ي موضوع هايي همانند آن موضوع ويژه که بدان نظر دارد، يعني تلقيح درختان خرما و مهارت هايي از اين قبيل در زراعت و صنعت و اموري از اين دست رسيده و در همين حوزه ها ملاک عمل است؛ چه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي اين گونه امور مبعوث نشده است و از ديگر سوي تشريع، حقيقتي فراتر از اين مهارت ها است و اين خود چيزي مي باشد که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بدان برانگيخته شده و آن را آورده است. (33)
دسته بندي احاديث نبوي در قلمرو امور دنيوي محض
با مقدمه هايي که گذشت و با تأمل در احاديثي که از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در غير موضوع تشريع رسيده، مي توان امور دنيوي اي را که چنين احاديثي در بردارنده ي آن هاست در سه دسته جاي داد:دسته ي نخست
اين دسته، در بردارنده ي اموري است که بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پنهان و به گونه اي هستند که از سويي يک انسان معمولي تنها با تفکر به آنها نمي رسد، و از سويي ديگر هر کس آنها را ببيند يا بشنود از آنها آگاهي مي يابد. آنچه در خانه اي گذاشته و بر آن قفل زده شده باشد، يا آنچه در سرزمين هاي دور رخ مي دهد نمونه هايي از اين دست هستند. آگاهي از اين گونه امور، نمونه « علم غيب » است که هيچ کس جز خداوند دارا نيست، چنان که فرمود: ( قُلْ لاَ يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ ) (34) و ( قُلْ لاَ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ ). (35)بنابراين، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي پديده هايي از اين دست، تنها به همان شيوه هاي معمول نزد مردم آگاهي مي يابد، مگر آن که در مورد ويژه اي از اين خبر داده باشد که خداوند به مصلحتي او را از آن آگاه فرموده و در اين باره بر او وحي فرستاده است؛ براي نمونه، در حديث آمده است که روزي شتر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گم شد و برخي از صحابه به جست و جوي آن پرداختند. در اين هنگام يکي از منافقان گفت: محمد مدعي است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است، در حالي که نمي داند شتر خود او کجاست! چون پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از اين سخن آگاهي يافت فرمود:
به خداوند سوگند، من تنها آن چيزي را مي دانم که خدايم مرا آموخته باشد؛ اينک خداوند مرا بدان شتر راه نمود. آن در اين وادي در فلان دره است و مهارش به درختي گير کرده است.
پس به همان نشاني رفتند و آن را باز آوردند. (36)
دسته ي دوم
اين احاديث در بردارنده ي احوال و اسرار انسان ها يا چيزهايي است که دور از چشم ديگران انجام مي دهند يا مي گويند. در چنين چيزهايي نيز پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تنها با دريافت خبري از سوي خداوند در موارد ويژه آگاهي پيدا مي کند، آن سان که خداوند او را به وضع و واقعيت برخي از منافقان آگاه کرده بود. در همين باره و در برخورد با اين گونه امور ممکن است پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي کسي يا چيزي بي آن که درباره اش به وي وحيي رسيده باشد به باور يا گماني برسد که خلاف واقع است. قاضي عياض در اين زمينه چنين مي نويسد:باوري که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي احوال انسان ها و آنچه انجام مي دهند بدان مي رسد و همچنين بازشناختن حق و ناحق و درستکار و بدکردار در اين گونه موارد، از همين دست [ = آگاهي از امور عادي ] است؛ چرا که فرمود: « من تنها يک انسان هستم. شما نزد من نزاع مي آوريد و ممکن است برخي از شما در بيان دليل خود توان مندتر از ديگري باشيد و در نتيجه من به سود او بر پايه ي آنچه مي شنوم حکم کنم. پس هر که من در داوري خود چيزي را که حقّ برادر اوست به وي دادم مباد آن را بگيرد، که در چنين صورتي قطعه اي از آتش دوزخ را به او داده ام ». (37) يا بنابر روايت زهري فرمود: « ... گاه مي شود که برخي از شما از يک ديگر سخنورتريد و در نتيجه من گمان مي برم که راستگوي است و بدين ترتيب به سود او و بر حسب آنچه گفته است حکم مي کنم ». (38)
داوري هاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين گونه مسائل بر ظاهر امر استوار و مستند به غلبه ي گمان به واسطه ي گواهي گواهان، سوگند طرف هاي نزاع، مراعات هم سويي با ظواهر و سازگاري با قراين بود و اگر خداوند مي خواست او را از نهفته هاي درون بندگان خود و آنچه آنان در دل دارند آگاه مي ساخت؛ اما او اين گونه امور را از او هم بسان ديگر بندگان پنهان بداشت. (39)
دسته ي سوم
اين دسته در بردارنده ي چيزهايي است که جزو امور دنيوي و در شمار علوم محض يا علوم عملي است که عبارتند از آنچه انسان براي به دست آوردن سودي مالي يا جسمي براي خود يا ديگران يا به هدف دور کردن زياني مالي يا جاني از خود يا ديگران انجام مي دهد يا از رهگذر آن، تدبيري را در کار خويش يا کار همه ي مسلمانان براي به دست آوردن مصلحت يا مصالحي يا جلوگيري از مفسده يا مفاسدي به انجام مي رساند.گونه هاي زير همه در اين دسته جاي مي گيرند:
گونه ي نخست:
امور طبّي، يعني آنچه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره بدن خود يا ديگران انجام مي داد تا بيماري اي را که وجود دارد يا احتمال بروز آن هست که از ميان ببرد. بنابر آنچه در تاريخ و حديث آمده پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي حفظ سلامت يا دفع بيماري گاه خود از داروهايي استفاده مي کرد و گاه نيز خوردني ها يا نوشيدني هايي همچون شير و ادرار شتر به ديگران مي داد يا به آنان توصيه مي کرد. او همچنين شيوه هاي گوناگوني از درمان را به کار مي گرفت يا بدان توصيه مي فرمود، چنان که براي نمونه، آن سان که در حديث آمده، حجامت مي کرد يا انفيه استعمال مي کرد. حجامت آن حضرت نيز بر روي سر انجام مي يافت و گاه محلّ آن شکاف کوچکي بود که بر سر آن حضرت وجود داشت. (40) بنابر حديث، چون سر درد آن حضرت شدت يافت، هفت مشکِ پر از آب را بر زخم او مي ريختند. (41) همان گونه که در حديث آمده چون کسي زخمي مي شد قدري خاکستري حصير بر زخم او مي نهاد تا خون ريزي متوقف شود، هم آمده است که آب دهان را با خاک در مي آميخت و به عنوان دارو به کار مي گرفت.پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در کنار به کارگيري اين شيوه ها، از برخي از شيوه هاي ديگرِ معمول در آن زمان همانند « لدود » (42) نهي مي فرمود. (43)
گونه ي دوم:
امور کشاورزي، يعني اين که انسان انواع ويژه اي از محصولات را به شيوه ي خاصي بکارد و آبياري کند، يا براي زيادتر کردن محصول يا بهبود آن يا به اهدافي از اين دست، کار ويژه اي را درباره ي گياه يا درخت انجام دهد.از همين گونه است تدابير خاصي که در برخورد با جانوران اهلي و براي زيادتر کردن يا بهتر کردن باروريِ گونه آنها انجام مي شود؛ مانند اين که به آنها خوراک ويژه اي بدهند يا حيوان هايي از گونه هاي مختلف را براي دست يافتن به نسلي بهتر و مرغوب تر با همديگر آميزش دهند.
گونه ي سوم:
امور صنعتي، يعني اين که انسان براي تبديل يک ماده به ماده اي ديگر با شکلي از ماده به شکل ديگر کاري روي آن انجام دهد تا بتواند سود بيشتري از آن ببرد، يا ماده اي را به حالت هاي بسيط تر تحليل کند و يا از ترکيب چند ماده با همديگر فراورده ي تازه اي به دست آورد و بتواند از اين رهگذر به کارآيي بيشتري از آن ماده دست يابد.گونه ي چهارم:
امور تجاري، يعني آن که انسان در شرايط ويژه اي چيزي را بخرد يا بفروشد تا سودي به دست آورد.گونه ي پنجم:
ديگر تدابير يا کارهايي که براي کسب درآمد انجام مي گيرد، همانند چوپاني يا کار براي ديگران در برابر دريافت مزد.گونه ي ششم:
تدابير نظامي، يعني آن دسته تدبيرهاي ويژه اي که پيش از جنگ يا در جريان آن به کار گرفته شده است؛ مانند استفاده از منجنيق، شمشير، نيزه و تير، تربيت اسبان جنگي، حفر خندق و آموزش سپاهيان و جنگ آوران.گونه ي هفتم:
تدابير اداري، يعني اموري چون انتخاب کارگزاران، کاتبان، نگهبانان، دربانان و سفيران يا چگونگي تربيت پرچم ها و نشانه ها يا انجام خدمات عمومي اي چون راه ها يا دژها و جز آن، که لازمه ي تدبير شهر يا سرزمين بوده است.نمونه هاي فراواني از هر يک از اين گونه هاي هفت گانه در رفتار و سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رخ داده و بخشي از آن نيز براي ما نقل شده است. احکامي را که اين دسته از احاديث در خود جاي داده مي توان از سه جنبه نگريست.
جنبه ي نخست:
اصل مشروعيت طب، زراعت، صنعت و کار و کسب و تلاش براي تحقق تدابير مدني و نظامي مناسب و اموري از اين دست. احاديث مورد بحث از اين جنبه حجت هستند. باور به آنها واجب و پذيرش آنها نيز بر فرض ثبوت و درستي سند بايسته است. از اين اخبار و احاديث، خواه حاکي از سنت قولي و خواه سنت فعلي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) استفاده مي شود که اين گونه کار و کسب ها حاصل و مباح است، با باور و آيين اسلام هيچ مخالفتي ندارد و حتي گاه ممکن است به اقتضاي شرايط و اوضاع وجوب يا استحباب شرعي داشته باشد.در حديث نبوي به اين جنبه اشاره ي آشکاري شده است، آن جا که فرمود: « هيچ کس خوراکي بهتر از آن نخورده است که از دست رنج خود بخورد؛ پيامبر خدا داوود، از دست رنج خود مي خورد » (44)، يا فرمود: « تاجر راستگوي امين در روز قيامت با پيامبران و صدّيقان و شهيدان محشور مي شود ». (45) همانند اين احاديث درباره ي زراعت و ديگر پيشه ها نيز رسيده، چونان که درباره ي طبابت هم احاديثي از اين دست از آن حضرت نقل شده است.
جنبه ي دوم:
راهنمايي ها و توصيه هايي شرعي گوياي چگونگي انجام برخي از کارها يا جزئيات همين شيوه هاي کسبي که پيشتر گذشت. از اين گونه است که در احاديث به خودداري از قضاي حاجت در زير درختان ميوه دار توصيه شده و به وجوب انجام درست عمل ذبح يا تيز بودن چاقوي ذبح تصريح شده تا جانور در هنگام سربريده شدن آزار زيادي نبيند، يا از امکان استفاده از منجنيق در جنگ سخن به ميان آمده، يا دستور داده شده در جريان جنگ از کشتن زنان و کودکان خودداري شود و يا توصيه هايي ديگر از اين دست در متون روايي رسيده است. آموزه ها و راهنمايي هايي از اين دست در شمار مصاديق تشريع جاي مي گيرند و همان گونه که در عبادات و ديگر ابواب تشريع پذيرفته و بدان گردن نهاده مي شود اين دسته از تشريع ها نيز مبناي عمل قرار مي گيرند.جنبه ي سوم:
کار ويژه اي که براي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مباح بوده يا در شرايطي بدان سبب که به باور ايشان به هدفي مستحب يا واجب مي انجاميده بر آن حضرت مستحب يا واجب بوده و آن حضرت به همين عنوان آن کار را انجام داده است. اکنون اين پرسش مطرح است که آيا چنين کاري براي ما نيز همان حکم شرعي را داراست که براي آن حضرت داشته است؛ براي نمونه، اگر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دارويي معين را براي درمان بيماريي معين مصرف کرده، اکنون آيا براي ما نيز استفاده از همان دارو در همان بيماري مستحب يا واجب است، يا آن که چنين نيست و براي ما در هر صورت، مباح خواهد بود؟پاسخ به اين پرسش در واقع بر همان قاعده اي استوار است که پيشتر گذشت و در آن جا ديدگاه اين گروه از عالمان را برگزيديم که گفته اند: اقوال و افعال پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين باره حجت نيست و پيروي از آنها نيز بايسته نمي باشد، بلکه اقوال و افعال آن حضرت در اين عرصه اساساً بر تجربه ي شخص پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به عنوان يک انسان و بر آنچه او در اين باره از صاحبان تجربه و دانش ديده يا شنيده استوار است. اين آگاهي و اين تجربه در بسياري از موارد درست و با واقعيت برابر است؛ ولي در عين حال، احتمال خطا نيز در آن وجود دارد، چنان که فرمود: « من يک انسانم که گاه به خطا مي روم و گاه به حقيقت مي رسم ». (46)
البته در اين جا يک نکته ناگفته نماند که اگر در همين عرصه تصريحي قرآني بر امري دنيوي وجود داشته باشد حق است و هيچ ترديدي در آن نيست؛ چرا که چنين تصريحي از سوي خداوندي رسيده که هيچ چيز در زمين و آسمان از حيطه ي علم او بيرون نيست. بر اين پايه، حديث نبوي نيز اگر در همين عرصه ي امور دنيوي پاسخي به راهنمايي قرآن در اين باره باشد فعل پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که در چنان حديثي آمده، بيان يا امتثال قرآن شمرده خواهد شد و به معناي تشريع خواهد بود و در شمار امور شرعي تفسير خواهد گرديد. شايد عسل خوردن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بهترين نمونه از اين دست باشد که خود اجراي اين رهنمود الهي است که در قرآن کريم فرموده است: ( يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ ). (47)
همانند همين نوع است جايي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پس از انجام کاري دنيوي از اين خبر داده باشد که آن کار را به استناد وحي الهي انجام داده است.
سرانجام در اين مقدمه اين نکته نيز از ياد نرود که چنانچه در فعلي از افعال پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آنچه بيشتر است و غلبه دارد افعال ديني است- و البته خداوند خود به حقيقت امور آگاه است.
پينوشتها:
1. البته در نگرش به احاديث نبوي و به ويژه در طرق اثبات و مفهوم صحت و ضعف حديث، ميان شيعه و سني اختلافي مبنايي وجود دارد. جزئيات اين اختلاف در کلام و اصول فقه بررسي شده است؛ اما نکته اي که نبايد از ياد برود اين است که از ديدگاه شيعه، احاديث امامان معصوم (عليهم السّلام) نيز حکمي همانند حکم حديث نبوي نزد اهل سنت دارد و حتي گاه جايگاهي فراتر از جايگاه اين همتا به دست آورده است، به گونه اي که بخش عمده اي از منابع استناد و استنباط ما را تشکيل مي دهد - م.
2- ر. ک ابن قيم، طب النبوي، ص 1- 4 و 324.
3- باب انفيه.
4- بابي درباره ي اين که چه زماني براي حجامت مناسب است.
5- بابي درباره ي حجامت در سفر.
6- بابي درباره ي حجامت بر روي سر.
7-بابي درباره ي حجامت شقيقه و ارتباط آن با سر درد.
8- « قال: قدم نبي الله المدينة و هم يأبرون النخل يقولون يلقحون النخل فقال: ما تصنعون؟ قالوا: کنا نصنعه. قال: لعلکم لو لم تفعلوا لکان خيرا. فترکوه فنفضت او فنقصت. قال: فذکروا ذلک له. فقال: انما انا بشر اذا امرتکم بشيء من دينکم فخذوا به و اذا امرتکم بشيء من رأيي فانما انا بشر ». ر. ک: صحيح مسلم، ج4، ص 1835، باب « وجوب امتثال ما قاله شرعا » ح 2362- م.
9- « مررت مع رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بقوم علي رؤوس النخل. فقال: ما يصنع هؤلاء؟ فقالوا: يلقحونه يجعلون الذکر في الانثي فيلقح. فقال: رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): ما اظن يغني ذلک شيئاً. قال: فاخبروا بذلک فترکوه فاخبر رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): بذلک فقال: ان کان ينفعهم ذلک فيلصنعوه فاني ظننت ظنا فلاتؤ اخذوني بالظن و لکن اذا حدثتکم عن الله شيئا فخذوا به فاني لن اکذب علي الله ». ر. ک: صحيح مسلم، ج 4، ص 1835، باب « وجوب امتثال ماقاله شرعاً... »، ح 2361.
حديث طلحه در منابعي ديگر نيز آمده است. از آن جمله ابن ماجه نيز اين حديث را نقل کرده، با اين تفاوت که در بخش پاياني به جاي عبارت « فلا تؤاخذوني بالظن و لکن اذا حدثتکم عن الله شيئا فخذوا به فاني لن اکذب علي الله » عبارت « انما هو الظن ان کان يغني شيئا فاصنعوه فانما انا بشر مثلکم و ان الظن يخطيء و يصيب و لکن ما قلت لکم قال الله فلن اکذب علي الله » آمده است؛ يعني آنچه گفته ام گماني بيش نبوده است. اگر اين گمان، شما را سود مي رساند آن کار را انجام دهيد، که من انساني همانند شما هستم و گمان هم گاه به خطا مي رود و گاه به حقيقت راه مي يابد؛ اما آن جا که گفتم خدا چنين فرموده است [ بدانيد که ] بر خداوند دروغ نخواهم بست. ر. ک: سنن ابن ماجه، ج 2، ص 825، باب « تلقيح النخل »، ح 2470. همين متن با اندکي تغيير در مسند بزار نيز آمده است. با اين تفاوت که آن جا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « انتم اعلم بما يصلحکم في دنياکم و اني قلت لکم ظناظنته فما قلت لکم قال الله عز و جل فلن اکذب علي الله »؛ شما خود بدانچه دنيايتان را سامان دهد آگاه ترايد و من تنها گماني را که داشتم با شما در ميان نهاده بودم؛ اما آن گاه که به شما گفتم خداوند [ چنين و چنان ] فرموده است [ بدانيد که ] بر خدا دروغ نخواهم بست . ر. ک: مسند بزار، ج 3، ص 153، ح 937- م.
10- « ان النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) مربقوم يلقحون. فقال: لو لم تفعلوا لصلح. قال: فخرج شيصا. فمربهم. فقال: ما لنخلکم؟ قالوا: قلت کذا و کذا. قال: انتم اعلم بامر بدنياکم ». ر. ک: صحيح مسلم ، ج4، ص 1836، باب « وجوب ما قاله شرعا... »، ح 2363.
حديث با مضموني همانند در منابع ديگر نيز آمده است؛ براي نمونه، احمد بن حنبل در مسند خود همين حديث را آورده با اين تفاوت که در بخش پاياني آن آمده است: « اذا کان شيء من امر دنياکم فانتم اعلم به فاذا کان من امر دينکم فاليَّ »؛ اگر چيزي از امور دنيايتان باشد خود بدان آگاه تريد؛ اما اگر چيزي از امور دينتان باشد با من است. ر. ک: مسند احمد، ج3، ص 153، ح 12566.
ابن حنبل در جاي ديگر نيز همين حديث را که از طريق انس به عروه و از آن طريق به عايشه مي رسد آورده است ر. ک: همان، ج 6، ص 123؛ ح 24964.
حديث اخير احمد را ابويعلي نيز نقل کرده است. ر. ک: مسند ابي يعلي، ج 6، ص 198، ح 3480 و ص 237، ح 3531.
در ديگر منابع حديثيِ اهل سنت هم مي توان روايت انس را يافت؛ براي نمونه در صحيح ابن حبان همان مضمون صحيح مسلم نقل شده با اين تفاوت که در بخش پاياني به جاي عبارت « انتم اعلم بامور دنياکم » که روايت مسلم است، عبارت « اذ کان شي ء من امر دنياکم فشأنکم و اذا کان شيء من امر دينکم فاليّ » آمده است؛ يعني اگر چيزي از امور دنيايتان باشد تصميم آن با خود شماست و اگر چيزي از امور دينتان باشد با من است. ر. ک: صحيح ابن حبان، ج 1، ص 201، ح 22. همين متن را ابن ماجه نيز با تفاوتي اندک نقل کرده است. ر. ک: سنن ابن ماجه، ج2، ص 825، باب « تلقيح النخل »، ح 2471 -م.
11- « انما انا بشر فماحدثتکم عن الله فهو حق و ما قلت فيه من قبل نفسي فانما انا بشر اخطيء واصيب ». ر. ک: هيثمي، مجمع الزوائد، ج1، ص 178- م.
12- « انما انا بشر وانکم تختصمون اليّ ولعل بعضکم يکون الحن بحجته من بعض فاقضي له علي نحو ما اسمع فمن قضيت له بحق اخيه شيئا فلا يأخذه فانما اقطع له قطعة من النار ». ر. ک: صحيح بخاري، ج 6، ص 2555، ح 6566- م.
13- « انما انا بشر وانه يأتيني الخصم فلعل بعضکم ان يکون ابلغ من بعض فاحسب صادق فاقضي له بذلک ». ر. ک: صحيح مسلم، ج 13، ص 1337، ح 1713؛ صحيح بخاري، ج 2، 867، ح 2326 -م.
14- کهف (18) آيه ي 110: بگو من تنها يک انسان هستم که به من وحي مي شود.
15- اسراء (17) آيه ي 93: بگو خدايم منزه است! آيا من جز يک بشر و فرستاده بوده ام؟
16- من تنها يک انسان هستم، پس چون شما را به چيزي در کار دينتان فرمان دادم، اما هرگاه شما را در کار دنيايتان به چيزي فرمان دادم بدانيد که تنها يک انسان هستم. منابع اين حديث بيشتر از نظر گذشت. در منابع اهل سنت، احاديثي گوناگون با همين تعبير وجود دارد و نمونه هاي مختلف آن را در منابع کهن و نيز تحقيقات متأخرتر مي توان ديد. اين دسته احاديث، خود زمينه و مستند بحثي شده است که در آن به جنبه ي بشري پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پرداخته اند و از اين جنبه آنچه را عادتاً براي هر انساني ممکن است براي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز شدني دانسته اند؛ براي نمونه، صاحب البيان والتعريف در کتاب خود نمونه هايي از اين احاديث را مي آورد تا جنبه ي بشري پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را اثبات کند. از آن جمله است حديثي که در آن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از امکان بروز خطا در برخورد با ديگران خبر داد و فرمود: « انما انا بشر و اني اشترطت علي ربي عزو جل اي عبد من المسلمين شمتته او سببته ان يکون ذلک زکاة و اجرا »؛ من با خداي خويش شرط کرده ام که هر بنده اي از مسلمانان را ناسزا يا دشنام گفتم اين کار براي او زکات و پاداش باشد.
ر. ک: حسيني، البيان و التعريف، ج1، ص 263، به نقل از صحيح مسلم، ج 4، ص 2009، ح 2601، مسند احمد، ج3، ص 343، ح 14610- م.
- حديث ديگري که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در آن بر بشر بودن خود و تفکيک سخنان خويش در دو قلمرو امور ديني و دنيوي تأکيد مي کند و مي فرمايد: « انما انا بشر اذا امرتکم بشيء من دينکم فخذوا به واذا امرتکم بشيء من رأيي فانما انا بشر »؛ من تنها يک انسان هستم و گمان، چيزي است که در آن درستي و خطا ممکن است؛ اما هرگاه به شما گفتم که خداوند [ چنين و چنان ] فرموده است بدانيدکه بر خدا دروغ نخواهم بست ». ر. ک: حسيني، البيان و التعريف، ج1، ص 264 و 299.
- حديثي که در آن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر بشر بودن خود تأکيد مي کند و مي فرمايد امکان سهو از سوي آن حضرت حتي در افعال عبادي - و نه البته در تبليغ آنها - وجود دارد، چونان که فرمود: « انما انا بشر مثلکم انسي کما تنسون فاذا نسي احدکم فليسجد سجدتين و هو جالس »؛ من تنها انساني هستم و آن گونه که شما فراموش مي کنيد من نيز گاه فراموش مي کنم. پس هرگاه کسي از شما [ در نماز چيزي را ] فراموش کرد دو سجده در حالت نشسته به جاي آورد. ر. ک: همان، ص 263 و 264 به نقل از منابع خود که از آن جمله است: صحيح مسلم، ج 1، ص 402، ح 572 و پس از آن.
ظاهراً با عنايت به اين گونه احاديث و عمده تر از آن با عنايت به رويکردها و مباني کلامي است که درباره ي سهو و نسيان از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هم ميان اهل سنت و هم ميان شيعه اختلاف نظر است. با آن که اهل سنت عمدتاً بيش از شيعه به پذيرش اين احتمال تن داده اند، نزد متأخران شيعه عمدتاً اين امکان نفي شده و البته با وجود اين، نزد متقدمان سخن از اين امکان وجود داشته است، چنان که صدوق به امکان سهو پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باور دارد و در اين باره رساله ي « سهو النبي » را فراهم آورده و خود در آن از امکان سهو دفاع کرده، و ضمن بر شمردن نفي سهو در شمار عقايد غاليان از استاد خود ابن الوليد نقل کرده که گفته است: نخستين مرتبه ي غلو، نفي سهو از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است. ر. ک: ابن بابويه، من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 359 و 360.
البته ناگفته نماند که شيخ مفيد در نقد باور استاد خويش، صدوق، رساله اي فراهم آورده و در آن از نفي سهو دفاع کرده است. ر. ک: مفيد؛ عدم سهو النبي.
مسئله ي امکان وقوع سهو و نسيان و خطا از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در انديشه ي طوايفي از کراميه و حشويه نيز مورد توجه قرار گرفته است، چونان که ابن ابي الحديد در مبحثي با نام « امکان خطاي پيامبران در تبليغ و فتوا » پس از تصريح به اين نظريه ي معتزله که « پيامبران از هرگونه خطايي که به اداي رسالت و تبليغ مربوط شود معصوم هستند؛ بنابراين نه بر آنان دروغ رواست، نه تغيير، نه تبديل، نه کتمان، نه تأخير بيان از وقت حاجت، نه اشتباه در آنچه از سوي خداوند به مردم مي رسانند و نه سهو و لغزگويي و به خطا افکني » از طوايفي از حشويه و کراميه نقل مي کند که باور دارند هر چند در تبليغ فرمان الهي خطا بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روا و ممکن نيست، درگفته هايي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که از دايره ي تبليغ بيرون است اين امکانِ خطا وجود دارد، آن سان که در حديث تلقيح نخل آمده است. براي آگاهي بيشتر ر. ک: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 7، ص 19 و 20.
جالب آن است که حتي عالماني از اهل سنت که با مکتب اعتزال نيز بيگانه و در شمار پيروان مسلک اشعري يا اهل حديث هستند با در امان بودن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از سهو در امور عادي زندگي مخالفت کرده و جنبه ي بشري پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را دليل بر نادرستي پندار غالياني دانسته اند که مدعي بودند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) همه چيز را به حقيقتِ آن و از غيب مي دانسته است. ر. ک: ابن قيم، نقد المنقول، ص 76؛ همو، المنار المنيف، ص 83- م.
17. شما خود به امور دنيايتان آگاه ترايد.
منابع اين حديث پيشتر گذشت؛ اما در اين جا مناسب است به مبحثي اصولي اشاره شود که عالمان اهل سنت از اهل حديث گرفته تا اصوليان و نامنتقدان حديث با استناد به احاديثي از اين دست، دو قلمرو امور دنيوي و اخروي را از همديگر جدا کرده و در هر قلمرو قواعد و لوازم ويژه را جاري و نافذ دانسته اند؛ براي نمونه، مسلم در صحيح خود با نظر به همين دسته احاديث بابي با نام « باب وجوب امتثال ما قاله شرعا دون ما ذکره صلي الله عليه و آله و سلم من معايش الدنيا علي سبيل الرأي » گشوده و احاديث سه گانه ي تلقيح را که پيشتر گذشت در همين باب آورده است. اين موضع که نوعي تمايز ميان دو قلمرو امور ديني و دنيوي را بيان مي دارد بر اين استوار است که آنچه را اخروي است به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و وحي الهي و آنچه را دنيوي است و در حوزه ي زندگي دنيوي مردمان است به عرف و عادت و سيره ي عاقلان وامي گذارد گذشته از اين که شارع در اين حوزه چه تصميم و چه انديشه اي دارد. احاديث حاکي از اين امر که در منابع اهل سنت تلقي به قبول شده، افزون بر صحاح و سنن در ديگر منابع آنان نيز مورد توجه قرار گرفته و در آنها نيز به گونه اي تأييد شده است. از آن جمله مي توان موضع شارحان حديث را نگريست که بدين تفکيک پرداخته اند؛ براي نمونه، شارحان صحيح مسلم به تفکيکي که حديث بدان نظر دارد پرداخته و حدود آن را روشن ساخته يا اشکال هاي وارد بر آن را پاسخ گفته اند؛ براي نمونه، نووي در شرح خود از اين سخن به ميان مي آورد که هرگاه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در امور معيشت دنيوي چيزي بگويد و البته آن گفته از موضع تشريع نباشد پيروي از آن بايسته نيست، هر چند آن گاه که چيزي به اجتهاد خود فرموده و شرعاً رأيي اتخاذ کرده باشد پيروي از آن واجب است - و البته کاري همچون تلقيح نخل از اين گونه امور نيست.
نووي همچنين از کساني نقل مي کند که در پاسخ به اشکال وارد در اين زمينه، بر اين پايه که در امور دنيوي نيز رأي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و گمان او به حق نزديک است گفته اند: ايراد و نقصي در اين امر نيست که گمان شخصي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در امور صرفاً دنيوي متّبع نباشد؛ زيرا انديشه ي آن حضرت متوجه آخرت و معارف اخروي است. ر. ک: نووي، شرح النووي علي صحيح مسلم، ج15، ص 116- 119.
شارح سنن ابن ماجه نيز بدين نکته توجه داده است که « اين فرمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر پايه ي اجتهاد و نظر شخصي و مشورت بوده و از همين روي پيروي از آن واجب نبوده است ». در اين شرح همچنين از طيبي نقل شده که حديث، خود، بر اين حقيقت دلالت مي کند که آن حضرت هرگز به امور دنيوي توجه نداشته و در انديشه ي او چيزي جز امور اخروي نبوده است. البته شارح سنن ابن ماجه اين سخن طيبي را کاملاً نمي پذيرد و توضيح مي دهد که اگر مقصود از امور دنيوي چيزهايي چون تجارت و زراعت بوده که قاعدتاً به اهل هر حرفه مربوط است اين مطلب پذيرفته است؛ اما اگر مقصود از امور دنيوي چيزهايي همچون احکام ارث يا قوانين داد و ستد باشد که به سلامت تن و صلاح دل مربوط مي شود، بايد گفت: آن حضرت در اين باره جايگاهي داشته که عقل بشر در آن به سرگرداني مي افتد و البته اين جايگاه به امدادي آسماني است ر. ک: سيوطي، شرح سنن ابن ماجه، ص 178.
به هر روي، اين تمايز که در آثار حديثي و آثار شارحان حديث ديده مي شود در اصول فقه نيز مورد بحث قرار گرفته و آنجاست که دو قلمرو امور معين در شرع يا امور ديني از امور مباح يا دنيوي جدا شده اند و در هر قلمرو روشي جداگانه تعريف شده است؛ براي نمونه، در گزارشي که ابن امير حاج در التقرير و التحيير درباره ي ديدگاه عالمان در مسئله ي اجماع به دست داده است گونه اي دسته بنديِ همسو با تفکيکي که از آن سخن به ميان آورده ايم ديده مي شود. او پس از دسته بندي امور به ديني در مورد اخير، يعني امور دنيوي چون سامان دادن کار رعيت و آباداني سرزرمين با تدبير سپاهيان، از دو ديدگاه سخن به ميان مي آورد. بر پايه ي گزارش او يکي از اين ديدگاه ها ديدگاه قاضي عبدالجبار معتزلي است که گروهي از اهل سنت هم برآنند و ابن سمعاني در قواطع الادله ( ج1، ص 463 ) نيز آن را درست دانسته است. بر پايه ي اين ديدگاه، اجماع در اين حوزه، حجت نيست؛ چرا که اجماع به هر ترتيب، ارزشي فراتر از سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ندارد و اين در حالي است که از ديگر سوي ثابت شده، که سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تنها در احکام شرع حجت است، نه در مصالح دنيوي؛ اما ديدگاه ديگر در برابر گروه نخست هر چند اجماع را حجت مي داند؛ در ذيل آن درباره ي رأي و نظر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در امور دنيوي و از آن جمله امور جنگ باز هم اين نکته اظهار شده است که « سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در کار جنگ و جز آن، چنانچه بر وحي استوار باشد همان درست است و چنانچه به رأي و نظر و خطا نيز باشد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر آن رأي [ از سوي خداوند ] تقرير نمي شود و به گونه اي از رهگذر وحي يا با اشاره ي اصحاب آنچه درست است براي آن حضرت آشکار مي گردد و از آن پس همين نظر نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تثبيت مي گردد، ر. ک: ابن امير حاج، التقرير و التحبير، ج 3، ص 155.
بدين سان روشن مي شود که در امور دنيوي، هر چند از ديدگاه گروه دوم و موافقان حجيت اجماع، آنچه مستند نظر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بوده به سرچشمه اي غير وحياني بازگردانده شده و بدين سان قلمرو امور وحياني و صرفاً ديني از امور غير وحياني و غير ديني- به معناي دقيق آن - متمايز گشته است و اين چيزي نيست مگر همان تمايزي که پيشتر درباره اش سخن به ميان آمد.
از اين گزارش هم که بگذريم که خود تقريري از محبث مورد نظر ما در عرصه ي اصول فقه است در فقه نيز نشانه هايي از اين تفکيک و واگذاري امور دنيوي به عرف ديده مي شود، چنان که براي نمونه ابن تيميه در شرح العمده (ج1، ص 82) در اين باره که آيا وضو با آبي که به نور خورشيد گرم شده مکروه است يا نه از تميمي و نوه ي او رزق الله نقل مي کند که گفته اند وضو با چنين آبي مکروه است و دليل آن نيز روايتي است که از عمر رسيده که گفت: « با آبي که به آفتاب گرم شده است وضو مسازيد که برص مي آورد »؛ اما ابن تيميه اين نظر را بي اعتبار مي داند، بدين استدلال که مردم پيوسته از چنين آبي استفاده مي کنند و کرده اند؛ ولي آگاهي اي نرسيده است که کسي بدين واسطه به برص دچار شده باشد. ابن تيميه آن گاه درباره ي حديث رسيده از عمر که قاعدتاً بايد بر مسلک اهل سنت حجت باشد توضيح مي دهد که اين اثر اگر هم درست باشد در توجيه آن مي توان گفت شايد به عمر چنين رسيده که وضو با آن گونه آب، سبب برص مي شود و از همين روي از به کار گرفتن آن در وضو نهي کرده است، چنان که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از تلقيح درختان خرما نهي کرد و گفت: شايد سودمندتان باشد؛ اما سپس فرمود: شما خود به امور دنيايتان آگاه ترايد. ابن تيميه در ادامه، دليل عدم احتجاج و استدلال شرعي به چنين گفته اي از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يا عمر را آن مي داند که « در اين گونه امور، عرف مرجع است ».
به هر روي، اين تفکيک که هم در حديث مطرح شده، هم در اصول فقه خود را نشان داده و هم در فقه مورد توجه قرار گرفته، خود در مباحث جامعه و حکومت و اموري از اين دست نيز سرچشمه ي نوعي گرايش به جداانگاري دين و دنيا يا جداانگاري شرعيات از عرفيات شده است. اين رويکرد امروزه در کتب روشنفکران ديني عرب يا روشنفکران ديني ايران به خوبي ميدان داري مي کند؛ اما شايد بتوان نقطه هايي آغازين از اين رويکرد در انديشه ي ابن خلدون، پايه گذار جامعه شناسي تاريخي در اسلام، يافت. او در سخني درباره ي دانش مسلمانان و علوم نوي چون طب و پس از اشاره به وجود طبيباني معروف در ميان عرب ها چنين تصريح مي کند:
« طب منقول در شرعيات [ يا همان ادله ي شرعي ] از اين دست [ امور عرفي عادي ] است و هيچ پيوندي با وحي ندارد. يک امر عادي براي عرب بوده و در ذکر احوال پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در آن دسته از احوال که عادت و سرشت آن حضرت است جاي گرفته، نه از آن جهت که چنين چيزي بدان گونه که در احوال پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده عملي تشريع شده به وضع شارع است؛ چه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تنها براي آن مبعوث شد که شرايع را به ما بياموزد نه براي آن که طب و ديگر اموري را که در شمار عاديات است به ما تعليم دهد. خود مي دانيم در ماجراي تلقيح نخل هاي مدينه همان چيزي براي آن حضرت رخ داد که بر ما روشن است و او خود فرمود: شما به امور دنيايتان آگاه ترايد؛ بنابراين، هيچ نبايد موردي از موارد طبّي اي که در احاديث منقول به ما رسيده است بدان معنا تفسير شود که جزو امور تشريع شده مي باشد ».
ر. ک: تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 493 و 494 - م.
18. براي ديدن متن روايت ر. ک: طبري، تاريخ الامم والملوک، ج 2، ص 29؛ ابن کثير، البداية و النهايه، ج 3، ص 267؛ ابن جوزي، المنتظم، ج3، ص 103- م.
19. ر. ک: بيهقي، سنن الکبري، ج 7، ص 52، ح 13118؛ ابن ابي اسامه، مسند الحارث، ج 2، ص 882. متن حديث به روايت بيهقي در منبع ياد شده با اندک اختلافي نسبت به آنچه مؤلف مقاله ي پيش رو آورده چنين است: « ثم ان نفرا دخلوا علي ابيه زيد بن ثابت رضي الله عنه فقالوا: حدثنا عن بعض اخلاق النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) فقال: انا جاره فکان اذا نزل عليه الوحي بعث الي فآتيه فاکتب الوحي و کنا اذا ذکرنا الدنيا ذکرها معنا و اذا ذکرنا الاخرة ذکرها معنا و اذا ذکرنا الطعام ذکره معنا فکل هذا احدثکم عنه »- م.
20- متن اين حديث در مسند احمد چنين آمده است: « کان عروه يقول لعائشه: يا امتاه لا اعجب من فهمک اقول زوجة رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و بنت ابي بکر و لا اعجب من علمک بالشعر و ايام العرب اقول ابنة ابي بکر و کان اعلم الناس او من اعلم الناس و لکن اعجب من علمک بالطب کيف هو و من اين هو. قال: فضربت علي منکبه و قالت: اي عرية، ان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) کان يسقم آخر عمره او في آخر عمره فکانت تقدم عليه وفود العرب فتنعت له الانعات و کنت اعالجها له فمن ثم ».
ر. ک: مسند احمد، ج 6، ص 67، ح 24425. براي ديدن عبارت هاي گوناگون حديث، ر. ک: حاکم نيشابوري، المستدرک علي الصحيحين، ج4، ص 12، ح 6737 - م.
21- تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 493 و 494 - م.
22. الشفا بتعريف حقوق المصطفي، ج 2، ص 114- م.
23. اين احاديث پيشتر از نظر گذشت.
24. الشفا بتعريف حقوق المصطفي، ج 2، ص 15- م.
25. آل عمران (3) آيه ي 159: در کار با آنان مشورت کن.
26. قاضي عياض، الشفا بتعريف حقوق المصطفي، ج 2، ص 115- م.
27. حشر (59) آيه ي 7: آنچه پيامبر شما را بدان فرمان داده است بگيريد و آنچه شما را از آن باز داشته است وانهيد.
28. مقصود از ارتفاعات، امور عمومي زندگي مردم است. ر. ک: دهلوي، حجة الاسلام البالغه، ص 80- م.
29. پيشتر در همين نوشتار، منابع و متن حديث از نظر گذشت ر. ک: صحيح مسلم، ج 4، ص 1835، ح 2362.
30. منابع و متن حديث پيشتر از نظر گذشت. ر. ک: صحيح مسلم ، ج 4، ص 1835، ح 2361- م
31. البته متن حديث در منابع اهل سنت اين گونه است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي اسب ها فرمود: « خير الخيل الادهم الاقرح »؛ بهترين اسب ها، سياهان پيشاني سفيد هستند. به استناد همين حديث است که بابي ويژه در کتب حديث گشوده و نيز مستحب دانسته اند اسبي که به جهاد اختصاص داده مي شود از اين گونه باشد. براي آگاهي از سند و شرح حديث ر. ک: سنن ترمذي، ج 4، ص 203، ح 1696؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 933، ح 2789؛ مسند احمد، ج 5، ص300، ح 22614؛ صحيح ابن حبان، ج 10، ص 531، ح 4676 و پس از آن؛ حاکم نيشابوري، المستدرک علي الصحيحين، ج2، ص 101، ح 2458؛ هيثمي، موارد الظمآن، ص 294، ح 1633 و پس از آن؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 6، ص 330، ح 12674 و پس از آن؛ طيالسي، مسند الطيالسي، ص 84، ح 604؛ رامهرمزي، امثال الحديث، ص 155، ح 123؛ منذري، الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 169؛ ديلمي، الفردوس بمأثور الخطاب، ج 2، ص 181، ح 2914؛ ابن عبدالبر، التمهيد، ج 14، ص 101؛ مبارکفوري، تحفة الاحوذي، ج 5، ص 283؛ مناوي، فيض القدير، ج 3، ص 470 و 471.
اين حديث در منابع شيعي نيز نقل شده است. براي نمونه ر. ک: ابن بابويه، من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 283؛ سيد رضي، المجازات النبويه، ص 121؛ نوري، مستدرک الوسائل، ج 8، ص 256- م.
32. دهلوي، حجة الله البالغه، ص 271 و 272. منابع اين حديث که دهلوي بدان استناد کرده است پيشتر از نظر گذشت- م.
33. ابوزهره، تاريخ المذاهب الاسلاميه، ص 239.
ناگفته نماند در ميان شيعيان نيز محدث بزرگ شيخ صدوق ديدگاه شيعه را در اين باره چنين ترسيم مي کند:
« عقيده ي ما درباره ي اخبار و احاديثي که درباره ي طب رسيده آن است که اين احاديث بر چند گونه اند:
- برخي از آنها با نظر به آب و هواي مکه و مدينه گفته شده اند و به کار بستن آنها در ديگر شرايط آب و هوايي درست نيست؛
- در برخي از آنها، معصوم بر پايه ي آنچه از حال و طبع پرسشگر مي دانسته پاسخ داده و از همان موضوع فراتر نرفته است؛ چه اين که امام بيش از آن شخص به طبع وي آگاهي داشته است؛
- برخي از آنها را مخالفان به هدف زشت نماياندن چهره ي مذهب در نگاه مردم در ميان احاديث گنجانده اند؛
- در برخي از آنها سهوي از راوي حديث سر زده است؛
- در برخي از آنها بخشي از حديث حفظ و بخش ديگر از آن فراموش شده است.
اما آنچه درباره ي عسل روايت شده که درمان هر درد است، حديثي صحيح است و معنايش نيز اين است که عسل شفاي هر بيماريي است که از برودت طبع برخيزد.
آنچه نيز درباره ي استنجا به آب سرد براي گرفتاران به بواسير رسيده در جايي است که بواسير شخص از حرارت طبع سرچشمه گرفته است.
آنچه هم درباره ي بادنجان و درمانگر بودن آن روايت شده ناظر به هنگام رسيدن خرما و درباره ي کساني است که خرما مي خورند و نه ناظر به ديگر اوقات.
سرانجام آنچه درباره ي درمان درستِ بيماري ها از امامان (عليهم السّلام) رسيده، خود مضمون آيات و سور قرآن يا ادعيه اي است که به حکم سندهاي قوي و طرق صحيحي که به واسطه ي آنها به ما رسيده اند پذيرفته خواهد شد » ( ابن بابويه، الاعتقادات، ص 89 و 90 ).
آن گونه که پيداست اين ديدگاه که در شرح شيخ مفيد نيز از نقد و اعتراض در امان مانده، تقريباً با آنچه مؤلف در برآيند کلي نوشتار حاضر فراروي مي گذارد دست کم در کليات، همخواني و همسويي دارد. ر. ک: مفيد، تصحيح اعتقادات الاماميه، ص 144 و 145- م.
34. نمل (27) آيه ي 65: بگو: از همه ي آنان که در آسمان ها و زمين اند تنها خداوند غيب مي داند.
35. انعام (6) آيه ي 50: بگو نه مي گويم که خزانه هاي خداوند نزد من است، و نه غيب مي دانم.
36. متن سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين حديث چنين است: « اني والله لا اعلم الا ما علمني الله و ان الله قد دلني عليها و هي في هذا الوادي في شعب کذا و کذا قد حبستها الشجرة بزمامها ». ر. ک: ابن حجر، فتح الباري، ج 13، ص 364، به نقل از: واقدي، المغازي- م.
37. حديث ام سلمه است که پيشتر منابع آن از نظر گذشت - م.
38. اين روايت زهري است که پيشتر منابع آن گذشت- م.
39. الشفا بتعريف حقوق المصطفي، ج 2، ص 114 و 115.
40. « عن ابن عباس ان رسول الله احتجم و هو محرم في رأسه من شقيقة کانت به ». ر. ک: صحيح بخاري، ج 5، ص 2156، ح 5374. براي آگاهي از شرح اين مطلب ر. ک: زرقاني، شرح زرقاني، ج 2، ص 368؛ مبارکفوري، تحفة الاحوذي، ج 6، ص 175- م.
41. متن نقل شده از عايشه اين است که « بعد ما... اشتد وجعه هريقوا عليه من سبع قرب لم تحلل ». ر. ک: صحيح بخاري، ج 1، ص 83، ح 195 و ج 4، ص 1614، ح 4178 و ج 5، ص 2160، ح 5384؛ صحيح اين خزيمه، ج 1، ص 64و 127؛ صحيح ابن حبان، ج 14، ص 561، ح 6596 و ص 565، ح 6599؛ و منابع ديگر - م.
42. مقصود از « لدود » آن است که از گوشه ي لب چيزي به بيمار بخورانند. در حديث است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از آن نهي فرمود و به جاي آن استفاده از عود هندي را توصيه کرد. ر. ک: ابوالمحاسن حنفي، معتصر المختصر، ج1، ص 257؛ ابن حجر، فتح الباري، ج8، ص 147؛ نووي، شرح صحيح مسلم، ج 14، ص 199 و پس از آن، مبارکفوري، تحفة الاحوذي، ج 6، ص 209- م.
43. احاديث نهي از لدود در منابع اهل سنت فراوان است. و بدين سبب برخي از صاحبان صحاح و سنن، بابي را به منع شرعي از لدود اختصاص داده اند؛ براي نمونه ر. ک: صحيح بخاري، ج 5، ص 2159؛ حاکم، المستدرک، ج 4، ص 225؛ بيهقي، سنن کبري، ج 4، ص 374 و 375؛ ابن حجر، فتح الباري، ج 8، ص 147 و ج 10، ص 166 و پس از آن - م.
44. « ما اکل احد طعاماً قط خيراً من ان يأکل من عمل يده و ان نبي الله داوود کان يأکل من عمل يده ». ر. ک: صحيح بخاري، ج 2، ص 730، ح 1966؛ بيهقي، شعب الايمان، ج 2، ص 84، ح 1224؛ منذري، الترغيب والترهيب، ج 2، ص 333؛ ابن حجر، فتح الباري، ج 4، ص 306 - م.
45. « التاجر الصدوق الامين يحشر يوم القيامة مع النبيين والصديقين والشهداء ». ر. ک: مناوي، فيض القدير، ج 3، ص 278. البته حديث با عبارت هايي گوناگون و با همين مضمون در منابع ديگر نيز آمده است. از آن جمله ر. ک: حاکم، المستدرک ، ج 2، ص 7؛ سنن ترمذي، ج 3، ص 515، حکيم ترمذي، نوادر الاصول ، ج 2، ص 85؛ سنن دارمي، ج 2، ص 322، ح 2539؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 5، ص 266، ح 196، ح 10196؛ سنن دار قطني، ج 3، ص 7، ح 17؛ ابن حميد، مسند عبد بن حميد، ص 299، ح 966؛ بيهقي، شعب الايمان، ج 4، ص 221؛ مبارکفوري، تحفة الاحوذي، ج 4، ص 335- م.
46. « انما انا بشر اخطيء واصيب ». منابع اين حديث پيشتراز نظر گذشت.
47. نحل(16) آيه ي 69: از شکم آن نوشيدني رنگارنگ بيرون مي آيد و در آن براي مردم شفايي است.
دفتر تبليغات اسلامي شعبه ي خراسان رضوي، (1388)، مسائل مستحدثه ي پزشکي/2، ( شبيه سازي، نشانه هاي مرگ و زندگي، يائسگي و...، قم: مرکز نشر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ دوم.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}