نويسنده: دکتر سيد احمد صفايي




 

بشهادت مؤرخين معتبر از موافق و مخالف و دانشمندان بزرگ اسلام مانند «سيد مرتضي» (1) و «شيخ مفيد» (2) اعلي الله مقامها؛ «هشام بن الحکم» که نام تمامش «ابو محمد» يا «ابوالحکم هشام بن الحکم» کندي يا شيباني (3) بغدادي يا کوفي است (4) از بهترين شاگردان مکتب امام ششم جعفربن محمد (عليه السلام) مي باشد.
«هشام بن الحکم» دانشمندي بوده جامع علوم عقلي و نقلي – خوش قريحه بديهه گو – حاضر جواب – خوش بيان – متخصص در عقايد ديني و معارف مذهبي.

(1)

ولادت هشام بن الحکم

تاريخ ولادت هشام بن الحکم بطور دقيق معلوم نيست و در اين خصوص تصريحي در هيچيک از کتب ديده نشده ولي از شواهد و قرائن تاريخ ميتوان حدس زد که ولادتش در اوائل قرن دوم هجري بوده.
يکي از شواهد و قرائن اينست که «هشام بن الحکم» با «عمروبن عبيد بصري» که از رؤساي معتزله بوده و بسال 144 هجري در گذشته است مناظره يي داشته. اگر فرض کنيم که آن مناظره در همان سال درگذشت «عمروبن عبيد» بوده بايد فرض کنيم که «هشام» در آن سال از نظر رشد فکري قابل مناظره با رئيس معروف معتزله، بوده، و اين فرض طبعاً مقتضي است که لااقل سنتش کمتر از بيست سال نباشد، بنابراين ميتوان گفت که ولادتش در سال 124 هجري بوده است
ولي شاهد و قرينه ي تاريخي ديگر اقتضا ميکند که ولادتش قبل از اين سال باشد و آن اينست که اين نديم در فهرست او را قبل از تشرف بمکتب ولايت از اصحاب «جهم بن صفوان» (5) معرفي کرده. و در تاريخ، کشته شدن جهم بن صفوان در ترمذ بسال 128 ثبت شده. چنانچه تعبير اين نديم از هشام بعنوان يکي از اصحاب درست باشد لااقل بايد پانزده سال داشته باشد تا قابل باشد که او را در رديف اصحاب بشمرند. بنابراين، بر فرض اينکه ابتداي آشنائي و صحابت هشام بن الحکم را با جهم بن صفوان در همان سال کشته شدن وي بدانيم بايد در سال 113 متولد شده باشد.

(2)

زادگاه و محل نشو و نما و اقامت و مرکز تجارت هشام بن الحکم

زادگاه «هشام بن الحکم» طبق گفتار اکثر دانشمندان علم رجاي، کوفه و محل نشو و نماي وي واسط (6) بوده است، لکن در کتاب منتهي المقال از فصل بن شاذان نقل شده که ولادتش در اواسط بوده است. و دانشمند محترم احمد امين در کتاب ضحي الاسلام محل نشو و نماي او را کوفه ميداند. اقامتگاه وي کوفه مرکز تجارتش بغداد بوده است بعداً بملاحظه ي تجارتش در سال 199 يا 197 منتقل بغداد شده در آنجا رحل اقامت افکنده است و منزلش در محله ي کرخ بغداد در قصر وضاح بوده است.
«مرحوم مامقاني» در کتاب تنقيح المقالش از «مرحوم صدوق» نقل ميکند که «هشام بن الحکم» کرباس فروش بوده و بتجارت قماش اشتغال داشته و از بغداد بکوفه منتقل گشته است. و گفتار «اين شهر آشوب» گفتار «صدق» را تأييد ميکند. چه او هم فرموده است که «هشام» کرباس فروش بوده ولي فاضل معاصر «عبدالله نعمه»؛ در کتاب «هشام بن الحکم» مينويسد چون «عبدالله زيد اباضي» خرازي بوده و با «هشام» در يک دکان اشتغال بتجارت داشته و با اينکه در افکار و عقايد با هم کمال مبانيت را داشته اند در امر تجارت و معاشرت کاملاً با يکديگر نزديک و رفيق بوده اند از اين جهت ظاهر اينست که «هشام بن الحکم» هم خرازي بوده است دقت فرماييد.

(3)

نژاد هشام بن الحکم

گرچه اين بحث از نظر ما که هدفمان معرفي مرد دانش و فضيلت است اثري ندارد؛ چه نژاد را دردانش و فضيلت دخالتي نيست. (کن ابن بن شيت و اکتسب ادباً) و اسلام هم امتيازهاي نژادي را ملغي نموده و با نظر وسيعي امتياز را بر اثر دانش و دين و پرهيزکاري قرار داده و عرب و عجم و نژادهاي مختلف را زير لواي توحيد و پرچم اسلام يک ملت و برادر معرفي کرده است و آنان را از نظر کفر نيز يک ملت خوانده است. ولي از نظر شناسائي کامل اين مرد فضيلت و علم ممکن است اين بحث بي اثر نباشد لذا يادآور ميشويم نظر باينکه مترجمين و دانشمندان علم رجال از قبيل «ابن نديم» (7) «و ابو عمر وکشي» «هشام بن الحکم» را بعنوان مولي معرفي کردند چنين استنباط ميشود که از نژاد عرب نبوده. «ابن نديم» ميگويد غلام آزاد شده ي بني شيبان بوده و «کشي» ميگويد غلام آزاد شده ي بني کنده بوده بهر صورت چون کلمه ي مولي و موالي را برغير عرب اطلاق ميکنند استفاده ميشود که عرب نيست. لکن دانشمند محترم «عبدالله نعمه» در کتاب خود از کتاب تأسيس الشيعه نقل ميکند که «سيد صدر» قدس سره فرموده «هشام بن الحکم» از قبيله ي خزاعه است بنابراين از نژاد عرب خواهد بود. و دانشمند نامبرده اين احتمال را بوجوهي تأييد ميکند. يکي از مؤيدات نام هشام و پدر و برادرش را مي شمارد و از عربي بودن نامهاي ايشان ترجيح ميدهد که نژاد هشام عربي است.

(4)

نام پدر و برادر و فرزندان هشام بن الحکم

گرچه نام پدر هشام بن حکم در تراجم تصريح نشده لکن از تعبير عمربن يزيد کوفي صابري که در داستان تشرف هشام بمکتب ولايت روايتي از او نقل خواهيم کرد از وي ببرادرزاده که ظهور در برادرزاده ي حقيقي و پدري دارد، نه برادر زاده ي مجازي و نه برادرزاده ي – مادري، چنين استفاده ميشود که نام پدرش يزيد است.
در کتب رجال براي او برادري بنام محمد بن الحکم ذکر کرده اند که يکي از راويان حديث بوده و محمد بن ابي عمير از وي روايت ميکند.
هشام بن الحکم دو فرزند داشته، يک پسر، بنام حکم بن هشام بن الحکم که در بصره سکونت داشته و مشهور بعلم کلام بوده و مجالس مناظره ي کلاميه از او نقل شده و يک دختر، بنام فاطمه که او را عبدالله بن يزيد اباضي که از دوستان هشام بن الحکم بود خواستگاري نمود. ولي هشام اجابت نکرد، و با صراحت لهجه اي که داشت بدون ملاحظه باو گفت دختر من مؤمنه است يعني تزويجش بتو جايز نيست.

(5)

تشرف هشام بن الحکم بمکتب ولايت

از ملاحظه ي مجموع حالات هشام بن الحکم و قرائن و شواهد چنين استفاده ميشود که هشام بن الحکم عاشق دانش و تشنه ي حقيقت بوده و براي رسيدن بمعشوق و تسکين عطش خود اولاً علوم عصر خود را فرا گرفته و بويژه براي ارضاء غريزه ي حقيقت پژوهي کتب فلسفه ي يونان را هم خوانده و از آن فلسفه اطلاع کامل داشته است تا حدي که کتابي بر رد ارسطاطاليس نوشته. ثانياً بمکتبهاي مختلف (8) وارد شده است. لکن فلسفه ي هيچ مکتبي او را قانع ننموده و سيرابش نکرده، فقط زلال افکار و فلسفه ي الهي مکتب ولايت توانسته است عطش او را تسکين دهد لذا پس از ديدن مکتب مختلف از آنها دست برداشته و بوسيله ي عمويش بمکتب ولايت مشرف شده و با عقايد و افکار تشيع بدرود زندگاني گفته است.
ابو عمرو کشي در کتابش از عمربن يزيد، روايت ميکند که نامبرده گفت: برادر زاده ي من، هشام بن حکم، از من خواهش کرد که او را خدمت جعفر بن محمد (ع) ببرم تا با آن بزرگوار، در امور مذهبي صحبت کند. در پاسخ وي گفتم: تا از جنابش استجازه نکنم اقدام بچنين عملي نخواهم کرد. سپس خدمت حضرتش تشرف حاصل نموده، براي شرفياب شدن هشام اجازه گرفتم. پس از بيرون رفتن از محضرش متوجه جسارت و بي باکي برادر زاده ام شده، با خود گفتم خوب است مجدداً با تذکار حالات هشام، تحصيل اجازه نمايم، مبادا پس از ملاقات، در اثر سوء ادب، موجبات شرمندگي براي من فراهم شود. برگشتم بامام عرض کردم که برادر زاده ي من خبيث است با اين حال اجازه ميفرمائيد شرفياب شود؟
فرمود آيا بر من بيمناکي؟ - بيمناک مباش. از اظهارم شرمنده شدم برادر زاده ام را همراه خود بمحضرش بردم. پس از نشستن در خدمتش آن بزرگوار مسأله اي از وي پرسيد. او مهلت خواست، امام بوي مهلت داد. چند روزي هشام درصدد تهيه ي جواب بود عاقبت نتوانست پاسخي تهيه نمايد دوباره بمحضر امام شرفيات شده اظهار عجز کرد و پاسخ مسأله را از حضرت استفاده نموده در جلسه ي دوم مسأله ي ديگري که بنيان مذهب باطل را متزلزل ميکرد سؤال فرمود. مجدداً هشام نتوانست از عهده ي جواب برآيد، با حال حيرت و اندوه مرخص شد، و مدتي بحال بهت و حيرت بسر ميبرد. براي مرتبه ي دوم از من خواهش کرد که وسيله ي ملاقاتش را با امام فراهم سازم. از امام ثانياً اجازه ي ملاقات براي او خواستم، فرمود: فردا شب در فلان نقطه ي از حيره منتظرم باشد که ملاقاتش خواهم کرد. فرمايش امام را بهشام ابلاغ کردم، از فرط اشتياق، قبل از وقت مقرر بآن مکان شتافت و بفيض ملاقات نائل گرديد و از اشراق انوار آن نير اعظم دانش، دلش بنور ولايت منور گرديد، باعتراف هشام با نظر، او را تربيت و هدايت فرمود. عمربن يزيد ميگويد که بعداً از هشام سؤال کردم آن ملاقات چگونه برگزار شد؟ گفت من قبلاً بمکان موعود رسيده، بانتظار مقدم شريفش بودم، ناگهان در حالي که سوار بر استر بود تشريف آورد، هنگاميکه بمن نزديک شد و چشمم بجمالش افتاد، چنان رعب و هيبتي از ملاقات آن بزرگوار، بمن دست داد که نيروي انتخاب مطلب براي پرسش، بلکه قدرت گفتار را از دست دادم، زماني حضرتش منتظر گفتار و پرسش من بود، اين انتظار با وقار باعث فزوني تحير و بيخودي من شد، عاقبت مرا بحال خود گذاشته، مرکب ببعضي از کوچه هاي حيره راند، پس از تشريف بردنش بخود آمده يقين کردم که آن حالت، فقط از نظر عظمت روحاني و موقعيت رباني او بر من عارض شده. پس از اين نظره ي الهي ديده ي دلش بينا گشته از ارادتمندان آستان ولايت گرديده، و از مکتب امام صادق (ع) که مکتب پرفيض بود استفاده ي علمي و اخلاقي بسيار کرد، و از محضر امام صادق که هماره مجلس درس و بحث بود ببحث در موضوعات مختلف اسلامي و آداب مناظره آشنا شد و مشکلات علمي خود را با بيانات امام صادق حل کرد. مرحوم مامقاني (9) در تنقيح المقال مينويسد: «هشام» 500 مسأله از امام سئوال کرد و امام بتمام آن مسائل جواب داد» و حضرتش با انفاس قدسي چنان هشام را مجهز و آماده براي نبرد در ميدان مناظره با مخالفين و ماديين فرمود که در هيچ مناظره از هيچکس شکست نخورد حتي هنگاميکه با دانشمندان بزرگ در ميدان مبارزه وارده ميشد پيروز بيرون ميآمد.

(6)

موقعيت و شهرت علمي هشام بن الحکم

هشام بن الحکم در بين دانشمندان فرق مختلف اسلام در زمان خود مشهور بفضل و دانش و تخصص در علوم عقلي و نقلي و مهارت و زبردستي در مناظره و مجادله بوده است و همگان او را باستادي در بحث و مناظره قبول داشته و از مناظره ي با وي بيمناک بودند. شبلي نعماني در کتاب تاريخ کلامش مينويسد: ابوالهذيل علاف معتزلي که از بزرگان و اساتيد کلام و اول کسي است که در علم کلام کتاب نوشته و نزد عامه وجاهت تامه دارد و هميشه در مناظرات غالب و قاهر بوده از هيچ کس در بحث و جدال بيم نداشت فقط از مناظره ي با هشام بيمناک بود.
ابوعمرو کشي (10) ميگويد: «يحيي بن خالد برمکي وزير دربار هرون الرشيد مجالس مناظره و کلاش تشکيل ميداد و دبير کل آن مجالس هشام بن الحکم، و رياست علمي و اداره آن مجالس بعهده وي بود.»
علي بن اسمعيل ميثمي که يکي از بزرگان متکلمان اماميه و معاصر با هشام بن حکم بوده و هرون الرشيد او را زنداني ساخته بود هنگاميکه در زندان شنيد که هرون هشام را تعقيب کرده و جديت در طلب او دارد اظهار تأسف کرد و گفت «انالله و انااليه راجعون، هشام بازوي ما و استاد ما و مورد توجه در بين ما بود اگر از بين برود علم از بين ميرود».
و چنان صيت شهرتش حوزه هاي علمي اسلامي را گرفته بود که دانشمندان بنام با اينکه او را نديده بودند چنانچه در مناظره اي از شخصي شکست ميخوردند حدس ميزدند که آن شخص هشام بن الحکم است چون فقط او را بعنوان قهرمان مناظرات ميشناختند چنانکه عمروبن عبيد بصري معتزلي پس از شکست در مناظره ي با هشام او را نميشناخت گفت: آيا تو هشام بن الحکم نيستي؟ گفت نه. گفت آيا با هشام رفاقت و مجالست نداري؟ گفت نه. با اينکه هشام خود را معرفي نکرد بلکه اصرار داشت که شناخته نشود از روش مناظره که براي عمروبن عبيد تازگي داشت و شکست خورد هشام را شناخت و مورد تکريمش قرار داده او را در جاي خود نشانيد و ماداميکه هشام حضور داشت سکوت اختيار کرد. و ما کيفيت مناظره اش را با او در بخش مناظرات هشام خواهيم نوشت.

(7)

مؤلفات هشام بن الحکم

مؤرخان و دانشمندان علم رجال مانند شيخ طوسي و علامه ي حلي واين نديم و نجاشي کتب بسياري از بهشام نسبت داده اند که حکايت از سعه ي علم و اطلاعات وي نسبت بفنون مختلفه ي دانش مينمايد ولي متأسفانه هيچيک از مؤلفاتش در دست نيست، چون حکومت جائره ي عباسي با تمام قوي بضديت و طرفيت با شيعه برخاسته و آن را مجبور باختفا و استتار افکار و عقايد خود ميکرد تا آنجا که اگر بکسي زنديق و کافر ميگفتند بهتر از اين بود که باو نسبت تشيع دهند؛ چه در آن حکومت براي زنديق و کافر امنيت و آسايش و حريت و آزادي عقيده بود لکن براي شيعه امنيت و آزادي نبود بلکه غالباً فراري و متواري بودند و آثار و مؤلفات ايشان نظر بشدت تقيه مخفي و مستور يا زير خاک مدفون ميشد (چنانکه در حالان ابن ابي عمير نوشته اند که خواهرش نوشته هايش را از ترس دفن کرد و باندازه اي زير خاک ماند که پوسيد لذا رواياتش را با اسقاط سند و باصطلاح مرسلاً نقل ميکرد) و هشام بن الحکم هم از کساني است که از ستم جنايتکاران بجهان فرهنگ و دانش مصون نبوده اند و لذا در آخرعمر متواري و فراري بوده و از نوشته ها و مؤلفاتش جز نامي باقي نمانده است. چيزي که بسيار مايه ي تأسف است فقدان «اصل» اوست چه يکي از اصول چهارصدگانه «اصل» هشام بن الحکم است.
علامه ي حلي فرموده هشام بن الحکم کتابهايي در توحيد و رد بر زنادقه و ماترياليستها و معتزله تصنيف نموده از آنجمله کتاب شيخ و غلام و کتاب ثمانية ابواب و کتاب رد بر ارسطاليس است.
شيخ طوسي قدس سره هجده کتاب و نجاشي بيست و نه کتاب و ابن نديم بيست و شش کتاب در موضوعات مختلف بدو نسبت داده اند و از مجموع اقوال نتيجه ميشود که هشام بن الحکم سي و يک جلد کتاب تصنيف و تأليف نموده است و جدول زير نام کتاب و راوي آنرا معرفي مينمايد:

نام کتاب

نام راوي

اصل هشام

 شيخ طوسي

کتاب شيخ و غلام

ابن نديم و نجاشي

الامامة

ابن نديم و نجاشي

رد بر ارسطاطاليس

 ابن نديم و نجاشي

رد بر ثنويه

ابن نديم و نجاشي

رد بر زنادقه

 ابن نديم و نجاشي

توحيد

ابن نديم و نجاشي

رد بر

طبيعيين ابن نديم و نجاشي

تدبير در توحيد

 ابن نديم و نجاشي

ادله ي حدوث اشياء

 ابن نديم و نجاشي

رد بر هشام جواليقي

ابن نديم و نجاشي

الميدان

 ابن نديم و نجاشي

الميزان

 ابن نديم و نجاشي

جبر و قدر

 ابن نديم و نجاشي

وضعيت ورد بر منکر آن

 ابن نديم و نجاشي

اختلاف مردم در امامت

 ابن نديم و نجاشي

رد بر کسي که قائل بر امامت مفضول است

 ابن نديم و نجاشي

حکمين

ابن نديم و نجاشي

رد بر معتزله راجع بطلحه و زبير

 ابن نديم و نجاشي

کتاب ديگر رد بر معتزله

ابن نديم و نجاشي

کتاب قدر

 ابن نديم و نجاشي

کتاب الفاظ

 ابن نديم و نجاشي

کتاب معرفت

 ابن نديم و نجاشي

کتاب استطاعت

 ابن نديم و نجاشي

کتاب هشت باب

ابن نديم و نجاشي

کتاب رد بر شيطان طاق

 ابن نديم و نجاشي

چگونه فتح باب اخبار ميشود؟

 ابن نديم و نجاشي

کتاب الطاف

 نجاشي

کتاب مجالس در امامت

 نجاشي

علل تحريم

نجاشي

کتاب فرائض

 نجاشي

(8)

شاگردان هشام بن الحکم

«هشام بن الحکم» علاوه بر اينکه از متکلمين و مفکرين قرن دوم هجري بوده از فقها و راويان حديث هم بوده و اضافه بر اينکه در علوم عقلي شاگرداني داشته در علوم نقلي هم گروهي از وي استفاده کرده و حديث از او نقل کرده اند. اينک بعضي از شاگردان وي را بخوانندگان معرفي ميکنيم:
1- «ابو احمد محمد بن ابي عمير زياد بن عيسي» متوفي بسال 217 که از بزرگان محدثين و شيعيان مبرز و مورد وثوق است از کساني است که از «هشام بن الحکم» روايت ميکند. شيخ طوسي قدس سره «باصل» هشام بن الحکم که از اصور اربعمائه است دو طريق دارد که هر دو «بابن ابن عمير» منتهي ميشود.
2- «نشيط بن صالح لفافه مولي بني عجل» که از اصحاب «امام صادق» و «امام کاظم» عليهما السلام و بروايت کشي از خدام «امام هفتم عليه السلام» بوده و اکثر دانشمندان علم رجال توثيقش کرده اند. «مرحوم مامقاني» از «کاظمي» حکايت ميکند که وي از جمله کساني است که از «هشام بن الحکم» روايت مي کنند.
3- «ابوالحسن علي بن منصور کوفي ساکن بغداد». «نجاشي» گفته که در علم کلام شاگرد «هشام بن الحکم» بوده و کتابي دارد در توحيد و امامت بنام کتاب «تدبير» ليکن «مرحوم مامقاني» ميگويد که کتاب نامبرده از مؤلفات «هشام بن الحکم» است و «علي بن منصور» آنرا جمع کرده است.
4- «ابوجعفر محمد بن خليل سکاک» شيخ طوسي در فهرست فرموده: «محمد بن خليل معروف بسکاک» از متکلمين و از اصحاب «هشام بن الحکم» و شاگرد وي بوده است و با او در اموري مخالفت کرده جز در اصل امامت و براي او کتبي است از جمله ي آنهاست کتاب معرفت – کتاب استطاعت – کتاب امامت – کتاب رد بر کسي که امامت را بنص نميداند.
«نجاشي» گفته : محمد بن خليل بغدادي «سکاک بوده و صاحب «هشام بن الحکم» و شاگرد وي ميباشد و از او استفاده کرده و براي وي کتبي است از جمله ي آنها کتابي است در امامت و کتابي است که آنرا توحيد ناميده لکن آن کتاب تشبيه است نه توحيد. و از کلام «شيخ طوسي» استفاده ميشود که امامي و شيعه بوده، چه در امامت با «هشام بن الحکم» موافق است. «فضل بن شاذان» او را جانشين و شاگرد «يونس بن عبدالرحمن» و وي را جانشين و شاگرد «هشام بن الحکم» ميداند و طلب رحمت براي «سکاک» ميکند و از ترحم فضل بن شاذان و امامي بودنش نتيجه ميشود که وي از ممدوحين است و نسبت تشبيه بوي شايسته نيست. ممکن است کتابش مشتمل بر اموري باشد که بنظر بعضي از قدماء مفيد تشبيه باشد، چه قدما بمختصر چيزي که برخلاف مذاقشان بود نسبت تشبيه ميدادند، چنانکه بهمين نحو نسبت غلو باشخاص ميدادند، و چگونه ميشود جانشين «يونس بن عبدالرحمن» که در رد مخالفان جديت دارد قائل بتشبيه باشد.
5- «يونس بن عبدالرحمن» که از فقهاء شيعه ي اماميه و از بزرگان روات و محدثين و مؤلفين جهان تشيع است. «شيخ طوسي رحمه الله» براي وي بيشتر از سي کتاب شمرده. «ابن النديم» در «فهرست» در مقام تعداد فقهاي شيعه راجع باو ميگويد «يونس بن عبدالرحمن» از اصحاب «موسي بن جعفرم و علامه ي زمان خود بود و بر مبناي شيعه کتب بسياري تأليف کرده است. «نجاشي» گفته «يونس بن عبدالرحمن» در ميان اصحاب ماموجه و پيشوا و عظيم المنزله بوده است. «مرحوم مامقاني» در «تنقيح المقال» ميگويد: اخبار راجع بوي از نظر مدح و ذم مختلف است، هر چند اخبار ذمش مستفيض است چه بالغ برده خبر در ذمش رسيده، لکن همه آنها از نظر سند ضعيف ميباشد، ولي اخبار مدحش متواتر است چه بالغ برسي خبر در مدح وي وارد است که بعضي از آنها صحيح ميباشد. بعلاوه اخبار مدح مؤيد بعمل اصحاب بلکه اجماع ايشان بتصيح روايات وي ميباشد. اخبار مدح از نظر مضمون مختلف است. بعضي حکايت از قوت ايمان وي ميکند تا آنجا که بعد از «موسي بن جعفر (ع)» بوي مال بسياري دادند که قائل بمقاله ي واقفيه شود از حق عدول نکرد و مال را نپذيرفت. و بعضي متضمن مدح وي و مدح کتابش ميباشد.
و برخي متضمن ضمانت معصوم نسبت بوي و گواهي باينکه او بنده ي شايسته است ميباشد. و پاره يي متضمن ارجاع حکم و فتوي از طرف معصوم بدوست، و در هر دو باجماع فقهاء عدالت معتبر است. و در بعضي از آن روايات در مقابل خصومت و آزار دشمنانش خاطر وي را باينکه او برحق است تسکين فرموده اند. بهر جهت يکي از روات و محدثيني که از «هشام بن الحکم» استفاده ي حديث و روايت کرده اند «يونس بن عبدالرحمن» است بدين جهت او را از شاگردان وي شمرديم.
ناگفته نماند که دانشمند محترم «عبدالله نعمه» گروهي ديگر از محدثين را بعنوان شاگردان هشام ذکر کرده و چون نگارنده بسند آنها برخورد نکرده از ذکرشان خودداري نمود.

(9)

تخصص هشام بن الحکم در علم کلام و مناظرات

در مکتب جعفري 4000 دانشجو در رشته هاي مختلف بفرا گرفتن علمِ اشتغال داشتند و در هر رشته از فقه - تفسير-تاريخ اديان - کلام و جز آن دانشمنداني باوج کمال نائل گشته در آن رشته و فن مخصوص تخصص يافتند. هشام بن الحکم در رشته کلام تبرز و تخصص بسزائي داشته در مناظرات پيوسته راه جدال بوجه احسن را ميپيمود و هميشه با حق باطل را از بين ميبرد و استدلالهاي او ابتکاري و الهامي بوده است . بدين جهت امام صادق براي مناظره در اصول دين و امور مذهبي ويژه در بحث امامت وي را انتخاب مينمود.
بعنوان شاهد خبري را که ابوعمرو کشي از هشام بن سالم روايت کرده ذکر ميکنيم: نامبرده ميگويد جمعي از اصحاب و شاگردان امام صادق (عليه السلام) نزد آن بزرگوار بوديم که شخصي از اهل شام اجازه ي ورود و تشرف خواست. امام بوي اجازه داد، پس از ورود، سلام و تحيت عرض کرد. امام پس از پاسخ تحيت، او را امر بنشستن فرمود، سپس فرمود براي چه منظوري نزد ما آمدي؟ عرض کرد شنيده ام شما داراي اطلاعات وسيعي ميباشيد و قادر بپاسخ هرگونه پرسشي راجع بهر موضوعي هستيد، شرفياب شدم که با شما مناظره کنم. فرمود در چه موضوعي ميخواهي مناظره کني؟ عرض کرد راجع باعراب و حرکات و سکون قرآن (علم القرائه) ميخواهم از شما بپرسم.
امام (عليه السلام) بحمران بن اعين (11) توجه نموده فرمود با اين مرد راجع باين موضوع مناظره کن. مرد شامي عرض کرد ميخواهم با شخص شما مناظره کنم نه با حمران؛ فرمود او از طرف من صحبت ميکند اگر در مناظره بحمران غالب شوي بر من غلبه يافته اي. شامي باندازه اي با حمران گفت و شنود نمود و پرسش کرد و پاسخ شنيد که خسته شد. امام فرمود چگونه ديدي حمران را؟ عرض کرد او را مرد دانشمند و بينائي يافتم از هر چه پرسش کردم پاسخ قانع کننده شنيدم. سپس امام بحمران فرمود تو از شامي پرسش کن حمران بامر امام مشغول سؤال و مناظره با شامي شد شامي در مدت کوتاهي محکوم و ساکت شد پس از آن عرض کرد ميخواهم با شما در علم عربيت مباحثه کنم فرمود با «ابان بن تغلب» (12) مباحثه کن. بحث بين شامي و «ابان» شروع شد طولي نکشيد که شامي از «ابان» شکست خورد. عرض کرد ميخواهم در فقه با شما صحبت کنم فرمود با زراره صحبت کن در مناظره ي با زراره هم ديري نپائيد که شکست خورده کنار رفت. عرضه داشت ميخواهم در کلام (سخن خدا) با شما سخن بگويم بمؤمن طاق امر فرمود که با وي دراين موضوع مناظره نمايد با «مؤمن طاق» (13) گفتگو شروع شد گرچه گفت و شنود بسيار شد ولي عاقبت پيروزي نصيب مؤمن طاق گرديد. عرض کرد ميل دارم در موضوع استطاعت (جبر و اختيار) با شما مباحثه کنم. بطيّار (14) امر فرمود با وي در اين موضوع مباحثه کن. طيّار چندان مجال بشامي نداد که آثار شکست در وي آشکار شد. عرض کرد ميل دارم در توحيد خداي جهان با شما مناظره کنم. بهشام بن سالم امر فرمود، با وي در اين موضوع، صحبت کن. ميدان مناظره با هشام بن سالم گرم شد و مدتي مناظره بطول انجاميد، سرانجام هشام بن سالم بر او غلبه کرد. سپس عرض کرد ميل دارم در موضوع امامت، با شما مناظره کنم. بهشام بن حکم امر فرمود با شامي مباحثه و گفتگو کند هشام بن حکم فرصت سخن گفتن بمرد شامي نداد بلکه مهلت کوچکترين جنبش فکري براي او پيدا نشد بطوري بيچاره و حيرت زده شد که امام صادق از اين منظره بقدري خنديد که دندانهاي نواجذ (آخرين دندانها) آن بزرگوار نمايان شد. شامي گفت منظور شما از اين عمل اين بود بمن بفهمانيد که در مکتب خود چنين دانشمنداني تربيت نموده ايد. فرمود: آري چنين است ولي برادر شامي گرچه تمام اين دانشمندان در مناظره بر تو غلبه کردند لکن همه در يک درجه ي از علم و دانش نيستند و بيک روش مناظره نکردند. اينک براي تو توضيح ميدهم : اما حمران در مناظره چنان ترا گيج کرد که سخن بنفع او گفتي و بدين سبب برتو غلبه کرد، و از مطلب حقي سؤال کرد نتوانستي پاسخ بدهي. و اما «ابان» با باطلي بر تو پيروز شد. اما زراره از طريق قياس با تو مناظره نموده قياسش بر قياست برتري داشت. اما طيار مانند پرنده گاهي مينشست گاه پرواز مي کرد و تو در مقابلش مانند پرنده اي که پرش را بريده باشند پس از سقوط نيروي پرواز نداشتي. اما هشام بن سالم مجرد اينکه احساس مي کرد مي خواهد سقوط کند پرواز مي کرد و اوج مي گرفت. اما هشام بن حکم دراستدلال بهيچوجه از حق و حقيقت منحرف نشد مع ذلک بتو مهلت نداد که آب دهان خود را فرو بري. برادر شامي در اين عالم حق آميخته ي بباطل و حقايش مشوب باوهام است. پروردگار انبيا و اوصيا را مأمور فرموده که باطل را از حق و اوهام را از حقايق جدا سازند، انبيا قبل از اوصيا مبعوث شدند و حق را از باطل نشان دار ساختند و اوصيا را که مورد عنايت مخصوص حق ميباشند و برتري بر ديگران دارند بمردم معرفي فرمودند و چنانچه حق و باطل بر مردم مشتبه نبود و هر يک نشاندار و جداگانه بودند مردم بوجود انبيا و اوصياء نيازمند نبودند. شامي عرض کرد: کسي که با شما همنشين باشد بحقيقت رستگار است. امام فرمود: افتخار مجالست با پيمبران را فرشتگان بزرگ از قبيل جبريل و اسرافيل و ميکائيل داشتند و اخبار آسماني براي آن حضرت ميآوردند و نظر باينکه همان خاصيت که در مجالست با پيمبر بود (و بدن جهت فرشتگان با آن سرور جليس بودند) در مجالست ما که نماينده ي رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هستيم ميباشد، چنان است که گفتي يعني هر که باما همنشيني گزيند رستگار گردد. شامي عرض کرد که بمن افتخار دهيد که از شيعيان شما باشم و مراسم تشيع و حقايق مذهب را بمن تعليم فرمائيد. امام بهشام بن حکم فرمود دوست دارم که اين مرد شامي تحت تربيت تو واقع شده مراسم تشيع و علوم آل محمد را فرا گيرد. علي بن منصور (15) و ابومالک حضرمي (16) گفتند ما ديديم که مرد شامي بعد از رحلت امام صادق (عليه السلام) خدمت هشام ميرسيد و از هداياي شام براي او مياورد و هشام در مقابل او را از هداياي عراق بهره مند مي ساخت. علي بن منصور اضافه ميکند که شامي مرد روشن ضمير و پاک دلي بود.

(10)

علاقمندي و احترام اهل بيت عصمت و طهارت بهشام بن الحکم

نظر باينکه هشام بن الحکم بحليه ي تقوي و زيور علم و عمل آراسته بود و مراتب خدمت و محبت و اطاعت و دفاعش از حريم ديانت بويژه مقام ولايت طوري بود که ميتوان او را يکي از افسران ارشد سپاه اسلام و نگهبانان آستان ولايت شمرد و باعتراف هرون الرشيد هشام با شمشير زبان، دشمنان را چنان از حريم ولايت دفع ميکرد که صد هزار شمشير نميتوانست آنچنان دفاع کند و ما در بخش مناظرات، مناظره اي را که استماع آن سبب اين اعتراف شده بيان خواهيم کرد. اهل بيت عصمت و طهارت باو علاقه ي مخصوص داشته وفوق العاده احترامش ميکردند «ابن شهر آشوب» (17) قدس سره در کتاب معالم العلماء ميفرمايد: با آنکه هشام جوان بود امام صادق (عليه السلام) او را در محلفش بر ديگران مقدم ميکرد و علت احترامش را چنين بيان ميکرد که هشام بدل و زبان و دستش ما را ياري ميکند.
«امام صادق» (عليه السلام) در حق وي مکرر دعا کرده و پيروزيش را در مناظرات از خداوند خواسته است. «ابن نديم» در فهرستش ميگويد «هشام بن الحکم» از بزرگان اصحاب امام صادق و از متکلمان شيعه ي اماميه و کسي بوده که امام صادق (عليه السلام) دعايش کرده و در حقش فرموده من در حق تو ميگويم چيزي را که پيغمبر اکرم در حق حسان گفت: پيوسته روح القدس تأييدت نمايد ماداميکه ما را بزبانت ياري ميکني.
«ابن شهر آشوب» قدس سره در معالم العلماء مينويسد: «امام صادق» فرمود «هشام بن الحکم» مراقب و نگهبان حق ما و مؤيد صدق ما و نابود کننده باطل دشمنان ماست؛ کسي که او را پيروي کند ما را پيروي نموده و کسي که با او مخالفت و دشمني کند با ما مخالفت و دشمني نموده است.
«مامقاني اعلي الله مقامه» در تنقيح المقال – از خط مرحوم مجلسي رحمة الله نقل شده که «سيد مرتضي» و «شيخ مفيد» قدس سرهما فرموده اند که روزي در مني هشام خدمت امام صادق (عليه السلام) شرفياب شد در حالتي که فضلا و دانشمندان بنام شيعه از قبيل «حمران اعين شيباني» «قيس ماصر» (18) – يونس بن يعقوب (19) «مومن طاق» و جز ايشان شرف حضور داشتند با اينکه همگان از نظر سن ازاو بزرگتر بودند وي را مقدم بر همه فرموده بالاتر از همه نشانيد. اين تفضيل بر آنان گران آمد. امام چون اين معني را از قيافه ي حاضرين احساس کرد، فرمود «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و يده» اين جوان با دل و زبان و دست يعني با تمام قوا ما را ياري ميکند سپس براي اثبات مقام علمي او پرسشهايي راجع باسماء الهي و اشتقاق آنها فرمود. هشام بن الحکم پاسخ صحيح و مطابق واقع داد. حضرت فرمود خداوند اين فهم را براي اين بتو عنايت فرموده که دشمنان ما را از ما دفع نمايي.
سپس در حق هشام باين مضمون دعا فرمود «نفعک الله به وثيتک» خداوند تو را باين فهم منتفع سازد و قدمت را در راه حق ثابت نگاهدارد. پس از اين دعا هشام در هيچ مقامي مغلوب نشد. از خودش نقل شده (تاکنون که اينجا نشسته ام هيچکس در مناظرات راجع بتوحيد مرا مغلوب نساخت.)
«امام هفتم (عليه السلام) بهشام بن الحکم» عنايت مخصوص واعتماد خاصي داشته است «مرحوم مامقاني» از «ابوعمر و کشي» روايت کند که «حسن بن علي بن يقطين» (20) گفت هر گاه «موسي بن جعفر (عليه السلام) چيزي براي رفع نيازمنديهاي شخصي يا عمومي که مورد عنايتش بود لازم داشت بپدرم مينوشت که فلان چيز را خريداري يا تهيه کن و بايد متصدي اين امر «هشام بن الحکم» باشد. و عنايتش نسبت بهشام باندازه يي بود که پانزده هزار درهم باو مرحمت کرد و فرمود بااين پول تجارت کن و سودش را بخور و سرمايه را بمابرگردان «هشام» قبول کرد و طبق دستور امام رفتار کرد. (از اين روايت چنين استنباط ميشود که آنموقع «هشام الحکم» در فشار اقتصادي بوده. و سرمايه يي براي تجارت نداشته است. امام بدين وسيله او را از ورشکستگي نجات داده آبرويش را حفظ فرموده است.
«امام هشتم (عليه السلام)» هم باو نظر لطف و مرحمت داشته است. «سليمان بن جعفر جعفري» (21) روايت کرده که از امام هشتم راجع «بهشام» پرسش کردند فرمود خدايش رحمت کند بنده ي خيرخواهي بود اصحابش بر او حسد بردند و آزارش کردند. (تنقيح المقال)
«داود بن قاسم جعفري» (22) گويد «با بوجعفر حضرت تقي جوادم (عليه السلام) عرض کردم درباره «هشام بن الحکم» چه مي فرماييد؟ فرمود خدايش رحمت کند چه مدافع خوبي بود از ناحيه ي ولايت.

(11)

وفات هشام بن الحکم

چنانکه ولادت «هشام بن الحکم» روشن نيست تاريخ وفاتش هم روشن نيست با اين تفاوت که راجع بولادتش از مؤرخان و محدثان هيچ تصريحي ديده نشده ولي راجع بوفاتش نصوص مختلفي رسيده است.
«ابن النديم» در فهرست گفته «هشام» بفاصله ي مختصري بعد از ادبار و افول کوکب اقبال بر امکه درگذشته است بلکه گفته شده که در گذشتش در زمان خلافت مأمون بوده و شيخ طوسي با اين قول موافق است. «نجاشي» گفته در سال 199 از بغداد بکوفه منتقل شده و بعضي گفته اند که در همان سال رحلت نموده است.
ابوعمرو کشي از فضل بن شاذان نقل کرده که وفات وي در زمان خلافت رشيد بسال 179 در کوفه اتفاق افتاده است بنا بگفته ابن النديم اگر فاصله ي مختصر را يکسال فرض کنيم، وفات هشام در حدود سال 188 هجري بوده؛ چه ادبار برامکه در ماه صفر سال 187 بوده است و در همان سال جعفر برمکي کشته شده است ولي بنابر قولي که ابن النديم نقل کرده و شيخ طوسي با آن موافقت نموده است (وفاتش در زمان خلافت مامون اتفاق افتاده) تقريباً زمان وفاتش مطابق با گفته ي نجاشي خواهد بود و اين قول را يکي از مؤيدات قول نجاشي ميتوان شمرد چه خلافت مامون بسال 198 بوده.
مامقاني اعلي الله مقامه بدو جهت قول نجاشي را ترجيح مي دهد:
1- نظر باينکه گفتار نجاشي مضبوط تر است.
2- نظر باينکه شيخ تصريح فرموده باينکه هشام بن الحکم بعد از شهادت موسي بن جعفر (عليه السلام) در قيد حيات بوده است و مسلم است که شهادت موسي بن جعفر (عليه السلام) در سال 183 يا 186 يا 189 بوده و اين تصريح با تاريخي که کشي براي وفات هشام بن الحکم تعيين ميکند سازگار نيست چه مقتضاي تاريخ کشي اين است که هشام ده يا هفت يا چهار سال قبل از شهادت حضرتش در گذشته باشد. دانشمند محترم (عبدالله نعمه) در کتاب هشام بن الحکم مؤيد ديگري براي قول نجاشي ذکر ميکند و خلاصه ي گفتارش بفارسي چنين است: مترجمين نظام اتفاق دارند که ولادتش بسال 185 هجري و در گذشتش بسال 221 بوده است اگر چه عقيده ي استاد ابوريده اين است که نظام با خليل بن احمد قبل از سال 170 که سال در گذشت اوست آشنا شده و اين عقيده را با ارقامي که قابل توجه ميباشد تعريف کرده است بهر صورت اين اختلاف در سال ولادت نظام است و بمنظور ما مربوط نيست زيرا چنانچه ولادت نظام را با گفتار بغدادي ضميمه نمائيم نتيجه ترجيح قول نجاشي راجع بدر گذشت هشام خواهد شد چه بغدادي ميگويد که نظام بعد از کبرش با گروهي از ملحدان فلاسفه آميزش نموده سپس با هشام بن الحکم مناظره کرده و با او خلطه داشته است بنا براينکه نظام در سال185 متولد شده باشد مطلب روشن است چه برحسب عادت مناظره ي نظام با هشام و استفاده اش از وي بايد در سالي باشد که دوران صباوت را طي کرده و وارد مرحله رجوليت شده باشد و لااقل بايد 14 سال از عمرش گذشته باشد و اگر فرض کنيم که مناظره ي نظام با هشام بن الحکم و استفاده اش از وي در سال وفات هشام باشد با قول نجاشي تقريباً تطبيق ميکند و چنانچه مطابق تحقيق استاد ابوريده هم حساب کنيم نتيجه همان خواهد شد زيرا تعبير بغدادي اقتضا ميکند که نظام بعد از طي دوره جواني که عادتاً در حدود چهل سالگي است با هشام آشنا شده و از او استفاده کرده است.

(12)

علت مرگ هشام بن الحکم

از شواهد و قراين تاريخي چنين استنباط مي شود که مرگ هشام طبيعي نبوده بلکه مستند بمرض قلبيي بوده که در اثر ترس بر وي عارض شده است چه او را بامر هارون الرشيد گرفتند و حکم اعدامش صادر شد و او را مي بردند که اعدام کنند فرار کرد.
مرحوم مامقاني اعلي الله مقامه مي نويسد: هشام بن الحکم هنگام مرضش از مراجعه ي باطباء خودداري مي کرد و با اصرار (دوستانش) حاضر شد که پزشک ها او را معاينه کنند، جمعي از پزشکان را براي او حاضر ساختند و هر پزشکي که او را معاينه مي کرد و دستوري بوي ميداد هشام از او مي پرسيد آيا مرضم را تشخيص داده اي؟ بعضي ميگفتند خير، بعضي ميگفتند بلي. از آن پزشکي که ميگفت بلي. از آن پزشکي که ميگفت بلي، ميپرسيد که مرضم چيست؟ وقتي که پزشک بعقيده ي خودش نوع بيماري را بيان ميکرد، هشام او را تکذيب مي کرد و مي گفت بيماري من جز اين است که ميگوئي. پزشک مي گفت پس بنظر خود بيماريت چيست؟ مي گفت بيماري من بيماري قلبي و علتش ترسي است که بر من عارض شده. (تنقيح المقال).

(13)

علت بدبيني هرون و خشمش بر هشام

با اينکه يحيي بن خالد برمکي بهشام اظهار علاقه ميکرد و مدتي هشام از نزديکان مخصوص او بود و رياست مجالس مناظره ي دربار را باو واگذار مي کرد، بدو جهت نسبت باو بدبين شد.
1- چون هشام اعتراضاتي بفلاسفه داشت ونظريه هاي آنان را انتقاد مي کرد و يحيي بن خالد برمکي از طرفداران فلسفه بود.
2- هرون نظر بکمالات و بياني که راجع به پيغمبر در يکي از مناظراتش از وي شنيده بود بدو علاقه مند بود. يحياي برمکي از تقرب هشام نزد هرون و علاقه اش بوي از مقام خود بيمناک شد و وسائلي فراهم کرد که هرون را نسبت بهشام بدبين سازد و خشمش را بر وي بر انگيزد.
مرحوم مامقاني مي نويسد: يحيي بن خالد براي هشام پيغام داد من دليل بر فساد مذهب شيعه اقامه کرده ام و آن اين است که شيعه گمان مي کند قيام و قوام دين بسته به وجود امام زنده است با اينکه امروز که موسي به جعفر در زندان است شيعيان خبري از مرگ و زندگي امامشان ندارند. هشام با اتکاء به قاعده ي استصحاب در پاسخش گفت تا زماني که مرگ امام براي ما ثابت نشده ما امام را زنده مي دانيم و آثار حياتش را مترتب مي سازيم چه نزد ما حاضر باشد چه از نظر ما پنهان. و براي اين مسأله بيان کرد و گفت هرگاه مردي با عيال خود نزديکي کند سپس مسافرت به مکه نمايد يا از ما پنهان شود بر ما لازم است که او را زنده بدانيم يعني متلزم بآثار حياتش باشيم تا هنگامي که مرگش بقطع يا به يکي از طرق شرعي ثابت شود. يحيي بن خالد اين پاسخ را بعرض هرون رساند و از فرداي آن روز مأمورين را براي گرفتن او فرستاد. مأمورين به منزل هشام آمدند و او را نيافتند و اين خبر به هشام رسيد و متواري شد و دو ماه بيشتر نگذشت که هشام از دنيا رفت. و بنا به روايت ديگر وسيله ي ديگري فراهم کرد و آن عبارت از مجلس مناظره ييست که يحيي بن خالد در دربار تشکيل داد و با تباني قبلي مناظرين، هشام را وارد بحث امامت کردند و هرون هم سخنان هشام را استماع مي کرد و بعد از گفتگوي بسيار سخن هشام باينجا رسيد که اگر امام مرا امر بجنگ نمايد اطاعت ميکنم. از شنيدن اين جمله قيافه ي هرون تغيير کرد و گفت هشام مطب را آشکار کرد. بلافاصله امر بگرفتن هشام کرد؛ هشام بمداين فرار کرده از آنجا بکوفه گريخت، و در منزل ابن شرف پنهان شد تا از دنيا رفت.

پي‌نوشت‌ها:

1. «سيد مرتضي علي بن حسين» از فرزندان «موسي بن جعفر» (عليه السلام) است و بوسيله «ابراهيم مجاب»بآنحضرت ميرسد ملقب «بمرتضي»، «ذوالمجدين»، «علم الهدي»، و از دانشمندان و نويسندگان بنام گروه شيعه متولد سال 355 و متوفي 25 ربيع الاول 360 ميباشد. مروج و مجدد مذهب در سده ي چهارم بوده، و در بسياري از علوم از قبيل کلام - فقه - اصول فقه - ادبيات - نحو - شعر و معاني شعر - لغت و جز اين اطلاعات عميقي داشته و در اکثر علوم و فنون سرآمد دانشمندان بوده. در کاظمين از دنيا رفت و پسرش بر او نماز خواند و در خانه ي خودش بخاک سپرده شد. سپس جنازه اش را بجوار جدش «حسين بن علي» (عليه السلام) برده جنب قبر جدش «ابراهيم مجاب» بخاک سپردند.
مرحوم «سيد مرتضي» حوزه ي علميه يي تشکيل داده و بمحصلين شهريه ميداد «شيخ ابوجعفر طوسي» 12 دينار و «قاضي عبدالجبار» 8 دينار شهريه داشتند. در يکي از سالها قطحي در عراق حکمفرما شد، يک مردي يهودي براي بدست آوردن قوت خود و عيالش خواست از سفره ي احسان سيد استفاده کند، خدمتش شرفياب شد. عرض کرد اجازه فرماييد در محضر شما درس نجوم بخوانم. سيد اجازه داد و روزي يک انبان آذوقه براي وي مقرر فرمود مدتي از محضر استفاده نمود، سپس از برکت انفاس سيد اسلام اختيار کرد.
يکي از القاب وي «ثمانيني» است و باين لقب بدانجهت ملقب شد که از هر چيزي هشتاد عدد داشت، هشتاد آبادي مالک بود، هشتاد هزار جلد کتاب داشت. بعضي گفته اند که مدت زندگاني وي هم هشتاد و هشت سال بود. گرچه تاريخ ولادت و وفاتي که براي وي نقل کرديم با اين گفتار سازگار نيست لکن بعضي از حکايات هشتاد سال را تأييد مي کند.
در سبب اشتهارش بلقب «علم الهدي» از «شهيد» و «غيره» نقل شده که «وزير» (ابوسعيد) بسال 420 بيمار شد «اميرالمؤمنين» (عليه السلام) را در خواب ديد بوي فرمود «بعلم الهدي» بگو بر تو دعا بخواند تا شفا يابي عرض کرد «علم الهدي» کيست فرمود «علي بن حسين موسوي» وزير جريان را با همين لقب براي سيد نوشت سيد از اين لقب استنکاف کرد وزير گفت اين لقب را طبق امر اميرالمؤمنين (عليه السلام) نوشتم.
از حکايتي که از مرحوم «شيخ مفيد» آورده اند استفاده مي شود که او و برادرش «سيد رضي» هر دو مورد توجه و عنايت مخصوص «سيدة النساء فاطمة زهرا» (عليها سلام) بوده اند چه حکايت کرده اند که شبي مرحوم «شيخ مفيد» در خواب ديد که آن مخدره فرزندانش «حسين و حسين» عليهما السلام را آورده و مي فرمايد باين دو فرزند فقه تعليم کن. صبح آن شب مادر «سيد مرتضي» و «سيد رضي» آن دو آقازاده را آورد و فرمود با شيخ اين دو بچه را آورده ام که نزد شما فقه بخوانند.
2. «شيخ مفيد» که نامش «محمد بن محمد بن نعمان ابوعبدالله» معروف «بابن المعلم و ملقب بمفيد» است متولد سال 336 يا 338 هجري و متوفي بسال 413 و از بزرگان دانشمندان و اجله ي رؤساي مذهب اماميه مي باشد. دانشمندان بفضل و دانش و فقه و عدالت و وثاقت و جلالتش اتفاق نموده اند، و همگان او را بکثرت مناقب وحدت خاطر و دقت فطانت و حاضر جوابي و احاطه ي بروايات و بصارت بحال رجال احاديث و اخبار و اشعار و استادي و مهارت در علم کلام و مناظره ستوده اند. و از جمله ي مخالفين که او را بعظمت مقام، ستايش کرده ابن کثير شامي است که در تاريخش گفته «درگذشت در سال 413 دانشمند شيعه و امام رافضه صاحب تصنيفات کثيره، معروف بمفيد، و ابن المعلم، توانا و متبحر در علم کلام، و جدال و فقه، دانشمندي که با صاحبان عقايد مختلفه در دولت آل بويه با جلال و عظمت مناظره ميکرد. کسي که صدقات و انفاقش وافر، و خشوع و تواضعش بزرگ و نماز و روزه اش بسيار، و لباسش زبر و خشن بود. عالمي که بسياري از اوقات عضدالدوله ديلمي بزيارتش مي رفت؛ دانشمندي بود متوسط القامه، لاغر اندام، گندم گون، هفتاد و شش سال عمر کرد. و بيشتر از دويست تصنيف از خود بيادگار گذاشت. در روز وفاتش مشهور است هشتاد هزار جمعيت از گروه شيعه و سني در تشييع جنازه اش حاضر بودند.»
در خانه اش بخاک سپرده شد و بعداً او را بمقابر قريش نقل نمودند و در جوار قبر حضرت تقي جواد (عليه السلام) دفن کردند. و گروهي حکايت کرده اند که بعد از دفنش مکتوبي بر قبر وي بخط ولي عصر يافتند که نوشته بود:
لاصوت الناعي بفقدک انه * * * يوم علي آل الرسول عظيم
ان کان قد غيبت في جدث الثري * * * فالعدل و التوحيد فيک مقيم
و القائم المهدي يفرح کلما * * * تليت عليک من الدروس علوم
ترجمه: کاش خبر مرگت بگوش نميرسيد؛ چه روز مرگت بر آل پيغمبر بزرگ و دشوار است. چنانکه زيرخاک از انظار نهفته شدي عدل و توحيد هم با تو زيرخاک اقامت گزيدند مهدي آل محمد هر گاه که بر تو از دروس علومي تلاوت ميشد شاد و خرم ميگرديد.
«علامه ي حلي رحمة الله» در جهت ملقب شدنش «بمفيد» حکايتي آورده که خلاصه اش اينست: زماني که «شيخ مفيد» نزد «ابوعبدالله معروف بجعل» مشغول بتحصيل بود روزي بمجلس «علي بن عيسي رماني» حاضر شد اتفاقاً مردي از اهل بصره از «رمّاني» راجع بروز غدير و قصه ي غار سئوال کرد «رمّاني» در پاسخش گفت اما خبر غار، درايت است و اما خبر غدير، روايت و روايت با درايت معارضه نميکند. بصري رفت «مفيد» از وي پرسيد راجع بکسي که با امام عادل جنگ کند چه عقيده داريد؟ گفت کافر است. سپس استدراک کرد و گفت فاسق است. «شيخ مفيد» پرسيد راجع باميرالمؤمنين (عليه السلام) چه عقيده داريد؟ گفت امام است.
سپس پرسيد راجع بطلحه و زبير و جنگ جمل چه مي فرماييد؟ «رمّاني» گفت: طلحه و زبير توبه کردند.
«شيخ مفيد» گفت جنگ جمل، درايت و توبه ي آنان روايت است و خود فرموديد که روايت در مقابل درايت عرض اندام نمي کند.
«رماني» گفت مگر هنگام سؤال بصري حاضر بودي. گفت آري. «رماني» وارد منزل شد و بيرون آمد نامه يي «بشيخ مفيد» داد و گفت اين نامه را باستادت «ابوعبدالله» برسان. «شيخ مفيد» نامه را «بابوعبدالله» رساند او نامه را قرائت کرد و پيوسته خود بخود ميخنديد. و گفت در نامه جريان مباحثه ات را در مجلسش براي من نوشته و ترا ملقب بمفيد نموده است. و نظير اين حکايت را براي «شيخ مفيد» با «قاضي عبدالجبار معتزلي» مشهور روايت کرده اند. و خلاصه اش اينست که روزي «شيخ مفيد» بمجلس «قاضي عبدالجبار» در حاليکه مجلس پر از دانشمندان شيعه و سني بود حاضر شد، و در صف نعال نشست و بقاضي گفت من سئوالي دارم اجازه مي فرمائيد که در محضر دانشمندان سئوالم را مطرح کنم؟.
«قاضي» : بگو.
«شيخ مفيد»: چه مي فرماييد در اين خبري که گروهي از شيعه روايت کرده اند که پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) راجع بعلي فرموده «من کنت مولاه فعلي مولاه» آيا اين روايت غدير از پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مسلم و صحيح است؟ «قاضي»: بلي صحيح است.
«شيخ مفيد»: مراد مولا چيست؟
«قاضي»: مولا بمعني اولي ست.
«شيخ مفيد»: پس اين خصومت و اختلاف بين شيعه و سني چيست؟
«قاضي» - برادر اين خبر روايت، و خلافت ابوبکر درايت است. و شخص عاقل روايت را معادل درايت قرار نميدهد.
«شيخ مفيد»: چه ميفرمائيد راجع بگفتار پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که بلعي فرمود جنگ با توجنگ با من و سلم با تو سلم با من است؟
«قاضي»: حديث صحيح است.
«شيخ مفيد»: چه ميفرماييد در اصحاب جمل؟
«قاضي»: برادر آنان توبه کردند.
«شيخ مفيد»: جنگ آنان با علي درايت، و توبه ي ايشان روايت است و خود مقرر داشتيد که روايت با درايت معادله ندارد.
«قاضي»: مبهوت شد و نتوانست پاسخي گويد ساعتي سربزير افکند و سپس سربلند کرد و گفت تو که باشي؟
«شيخ مفيد»: خادمت محمد بن محمد بن نعمان حارثي.
«قاضي»: از جاي خود برخاست و «شيخ مفيد» را بر جاي خويش نشانيد و گفت تو حقاً مفيد ميباشي. چهره ي منافقين درهم کشيده شد و همهمه ميان ايشان افتاد. «قاضي» بديشان گفت اين مرد مرا ساکت کرد اگر شما جوابي داريد بگوييد تا من او را بجاي اولش برگردانم پس از شنيدن اين سخن سکوت اختيار نموده متفرق شدند. خبر مناظره «بعضد الدوله» رسيد، «شيخ مفيد» را احضار کرد و جريان را از وي پرسيد. «شيخ مفيد» داستان را برايش نقل کرد. پس از استماع داستان «شيخ مفيد» را مورد تکريم و تجليل قرار داد و جوائز بزرگي بوي عطا کرد.
علاوه بر اينها «شيخ مفيد» مورد توجه و عنايت خاص ناحيه ي مقدسه بود. امام زمان او را بتوقيعات سرافراز ميفرمود چنانکه مرحوم «طبرسي» در «احتجاج» نقل کرده دو توقيع از ناحيه ي مقدسه بنام او صادر شده که در آن توقيعها امام زمان «شيخ مفيد» را بعناويني از قبيل «برادر سديد» ، و «ولي رشيد»، «ناصر حق»، «داعي بحق»، خطاب فرموده که حکايت از جلالت و رفعت شأن و مقام و محبوبيت وي نزد امام زمان ميکند.
3. ترديد باعتبار اختلاف اقوال است. ابن نديم او را از موالي بني شيبان معرفي کرده و ابو عمرو کشي او را از موالي بني کنده دانسته. نجاشي و ديگران اين قول را تأييد کرده اند. و جمع بين اين دو قول باينست که گفته شود از موالي بني کنده بوده و منزلش در بني شيبان بوده است. چنانکه ابوعلي در کتاب منتهي المقالش از محمد بن ابي عمير چنين روايت کرده است.
4. ترديد بين کوفي و بغدادي باعتبار دو قول دانشمندان علم رجال است. ابن نديم در فهرستش تعبير ببغدادي کرده. ديگران تعبير بکوفي نموده اند.
5. «جهم بن صفوان» از زعماي جبريه است. در ترمذ ظهور کرد و برخليفه ي زمان که مروان بود خروج کرد و باتفاق سريج بن حارث برضد والي مروان در خراسان که نصربن سيار بود قيام کرد. در اواخر زمان مروان احوزبن سالم مازني بسال 128 وي را بقتل رسانيد.
«بغدادي» مي نويسد اتباع وي امروز در نهاوند موجودند. گروهي از آنان بوسيله ي دعوت اسماعيل بن کبوس شيرازي مذهب رئيس ما، ابوالحسن اشعري را پذيرفتند، و باهل سنت ملحق شدند. بعضي از عقايد وي از اينقرار است :
1. انسان در افعالش مجبور است و خداوند بدون قدرت و اراده ي وي افعال را در او ايجاد ميکند و نسبت افعال بوي مانند نسبت افعال بجمادات مجازيست. چنانکه بدرخت نسبت ميوه دادن ميدهيم افعال را هم بانسان نسبت مي دهيم.
2. علوم خداوند حادث است بدون اينکه محل و معروضي داشته باشد.
3. توصيف خدا بشيئي - عالم - حي، مريد، جايز نيست. (الفرق بين الفرق)
6. «واسط» شهري است در عراق بين بصره و کوفه و اهواز که حجاج آنرا بنا کرده است و نظر باينکه مسافت و بعدش از شهرهاي نامبرده 51 فرسخ است و درست در وسط آنها قرار گرفته «واسط» ناميده شده است. (التنبيه و الاشراف)
7. «محمد بن اسحق ابو يعقوب نديم بغدادي مکني بابوالفرج يا «ابوالفتح» پدرش ملقب «بنديم» بوده بدين جهت مشهور باين نعيم شده از نويسندگان فاضل و متتبع و مطلع بر بسياري از فنون بوده و طبق گواهي دانشمندان و مترجمان رجال در نهايت ضبط و دقت مي باشد و «نجاشي و شيخ» بدو اعتماد داشتند و از کتاب فهرستش عمق اطلاعات وي در فنون کثيره معلوم ميشود. ولادتش بطور تحقيق معلوم نيست ولي از قرائن تاريخي چنين استفاده ميشود که در حدود 360 هجري بوده و در سال 377 شروع بتصنيف کتاب فهرست کرده و متجاوز از هشتاد سال عمر کرده است.
«ياقوت» در «معجم الادبا» ميگويد بعيد نيست که شغلش کتابفروشي بوده و از اين جهت ملقب بوراق گشته است. مطابق نقل «مرحوم مامقاني» «ابن نديم» در اول جزء ششم کتابش لقب وراق را براي خود تصريح کرده است. و شيعه ي معتزلي بوده. مرحوم مامقاني ميگويد شيعه بودنش مسلم لکن معتزلي بودنش براي من مورد ترديد است و شايد تشيعش موجب شده که بيشتر از سنيان ترجمه ي حال او را در کتب خود ترک کرده اند.
8. بعضي گفته اند هاشم بن حکم در ابتداي امر از اصحاب ابو شاکر ديصاني که از زنادقه و ماديين معروف است بوده (و اين قول نزد محققين مورد اعتماد نيست) سپس وارد مکتب جهميه شده و از اصحاب جهم بن صفوان جبري بوده واين معني را مخالفين از نقاط ضعف هشام شمرده و بدين وسيله او را منحرف از حق معرفي کرده اند. در صورتيکه اين تحولات در سير فکري و عقلي براي کسيکه در طريق مجاهده و تحقيق است و ميخواهد حق را با تحقيق و اجتهاد تشخيص دهد طعن و عيبي محسوب نميشود و بايد نهايت سير فکري و عقليش را مورد توجه قرار داد چنانچه نهايت سيرش باطل باشد او را در عداد منحرفين شمرد و چنانچه موفق به يافتن حق گرديده و نهايت سيرش حقيقت بوده است بايد او را مجاهد و اصل بحق معرفي کرد.
9. مامقاني که نامش عبدالله بن محمد حسن مامقاني است متولد سال 1290 هـ و از مجتهدين بنام و نويسندگان قرن چهاردم هجري است: در علم و تقوي و مخالفت هوي مورد اتفاق اهل زمان خود بوده در علوم بسياري اطلاعات عميق داشته و در فقه و اصول شاگرد والدش مرحوم آيت الله محمد حسن مامقاني بوده و با والد نگارنده حجةالاسلام آقا سيد مرتضي صفائي که فعلاً مجاور نجف اشرف ميباشد رفابت و صداقت صميمانه داشت و اين رفاقت از مصاحبت در درس و بحث از زمان تحصيل سرچشمه گرفته تا زمان درگذشت مامقاني پاينده بود و لذا بسياري از تأليفات مطبوعش را براي پدرم بقزوين ميفرستاد.
مرحوم مامقاني داراي تأليفات بسياري است مهمترين تأليفات وي کتاب تنقيح المقال ميباشد که در احوال روات احاديث و رجال اخبار است و ازچهل کتاب رجال استخراج شده با رعايت تنقيح و تهذيب و توضيح اضافه بر نکات دقيق و تحقيقات رشيق و ميتوان گفت تا کنون کتابي باين جامعيت و تفصيل و تهذيب و انضباط و اسلوب و روش، در علم رجال نوشته نشده و اينک اين کتاب، دانشمندان و فقها و مجتهدين را از کتب ديگر رجال بي نياز ساخته و کاملاً مورد استفاده ي آنان قرار گرفته و الحق چنانکه خود آنمرحوم يادآوري نموده و نمونه هايي از مساعدت انفاس قدسي امام زمان ذکر کرده بدون مدد غيبي و توجه مخصوص ولي عصر (عج) تأليف چنين کتابي در سن پيري و شيخوخت با داشتن مشاغل ديگر از درس و بحث و مرجعيت در مدت کوتاهي (سه سال) از قدرت بشر خارج است جزاه الله عن الاسلام خيرالجزاء.
10. ابوعمروکشي که نامش محمد بن عمر بن عبدالعزيز است از محدثين بصير برجال و اخبار و مورد وثوق و اعتماد دانشمندان شيعه و از اصحاب عياشي ميباشد. ارباب رجال درباره اش گفته اند داراي استقامت مذهب و اعتقاد نيکو بوده و کتاب رجالي دارد که مشهوريين مشايخ، آن است که کتاب رجالش جامع روات و محدثين شيعه و سني بوده و شيخ الطائفة الاماميه شيخ طوسي قدس سره آنرا تنقيح و تهذيب کرده و نامش را اختيار الرجال گذاشته و آنچه در اين ازمنه بلکه از زمان علامه تاکنون موجود ميباشد همان اختيار الرجال است نه اصل رجال کشي.
11- حمران ابن اعين شيباني برار زرارة بن اعين از بزرگان مشايخ شيعه که در فضيلت و برتري آنان شک و ترديدي نيست ميباشد او يکي از قراء قرآن بوده و نام وي در عداد قراء برده ميشود و ميگويند حمزه که يکي از قراء سبعه است از شاگردان حمران بوده و دليل تخصص او در علم قرائت اين است که امام براي مناظره ي شامي، راجع بقرائت قرآن او را انتخاب کرد.
و بعقيده ي بعضي از دانشمندان علم رجال، زين العابدين علي بن حسين (عليه السلام) را ملاقات و از محضر مقدسش درک فيض نموده است و از حواريين حضرت باقر و حضرت صادق (عليهالسلام) شمرده ميشود؛ علاوه بر علوم ديني در علم نحو و لغت مهارت داشته و اخبار وارده در کتب رجال و آثار ائمه ي اطهار (عليه السلام) در مدح وي متواتر است و از آن اخبار چنين استفاده ميشود که در جلالت قدر بر زراره فزوني دارد و از وکلاء امام بوده است واين روايت بطريق عديده نقل شده که امام فرمود حمران از شيعيان سابق ماست که هرگز انحراف و ارتداد ندارد حمران از اهل بهشت است.
12- ابان بن تغلب بن رباح بن سعيد بکري جريري دانشمندي است که در علم تفسير حديث - فقه - لغت - علم القرائة قرآن و دلائل آن پيشواي اهل زمان خود بوده سي هزار حديث از حضرت صادق حفظ داشته و تصنيفات بسياري دارد مانند تفسير غرائب القرآن – کتاب فضائل – کتاب احوال صفين. خدمت حضرت زين العابدين و باقرالعلوم و حضرت صادق (عليه السلام) رسيده و مورد عنايت و لطف مخصوص ايشان بوده حضرت باقر(عليه السلام) باو مي فرمود در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوي ده که دوست دارم در ميان شيعه ي من مانند تو را ببينند. امام ششم (عليه السلام) بابان بسيار علاقمند بود هر گاه خدمت امام ميرسيد امر ميفرمود براي ابان و ساده مي انداختند و با وي مصافحه و معانقه و احوالپرسي ميکرد و احترام بسيار درباره ي او معمول مي داشت هر گاه بمدينه وارد ميشد مردم براي استماع حديث و استفاده ي از بيانات او جايگاه مخصوص پيغمبر را در مسجد براي او خالي ميکردند و بقدري جمعيت در مسجد ازدحام ميکرد که جاي خالي باقي نميماند. در زمان امام ششم جهان را بدرود گفت چون خبر فوتش بآن امام رسيد براو رحمت فرستاد و سوگند ياد کرد که مرگ ابان دل مرا بدرد آورد. فوتش در سال 141 هجري اتفاق افتاد و حضرت صادق از مرگش خبر داده بود. در جلالت قدر «ابان» گواهي مخالفين سند پرارزشي است ابراهيم نخعي که از علماي عامه است درباره ي او ميگويد «کان ابان (ره) مقدماً في کل فن من العلم في القران و الفقه و الحديث و الادب و اللغة و النحو» ابان در هر فني از فنون علم از قلم قرآن - حديث -ادبيات - لغت - نحو بر همه تقدم و پيشوائي داشت. ذهبي در کتاب ميزان الاعتدال در حق ابان ميگويد «شيعي صلد لکنه صدوق» ابان شيعه محکم است لکن بسيار راستگو است. تنقيح المقال
13- ابوجعفر محمد بن علي بن نعمان الاحوال که بمناسبت اينکه دکانش در طاق المحامل بوده و ملقب بمؤمن طاق است در هوشمندي و تيزفهمي و در تميز حق و باطل يگانه آفاق بوده از اصحاب امام ششم و امام هفتم و از متکلمين بنام شيعه بشمار ميرود صاحب تأليفات بسياري است از جمله کتاب امامت - کتاب معرفت - کتاب رد بر امامت مفضول بر فاضل (که مذهب معتزله است) کتاب جمل مربوط بطلحه و زبير و عايشه - کتاب اثبات وصيت - کتاب افعل لا تفعل- کتاب مجالس مناظره ي با ابوحنيفه و مرجئه مي باشد و نظر باينکه مردم براي صرافي زر و سيم باو مراجعه ميکردند و در تميز قلب و خالص آن مهارتي تمام داشت بحيثيتي که مردم تعجب مي نمودند او را شيطان طاق ميگفتند يا آنکه مخالفين از نظر عدوات بجاي مؤمن طاق شيطان طاقش ميخواندند. چنانکه معروف است روزي يکي از مخالفين در مجلسي با اتباع خود نشسته بود که مؤمن طاق از دور نمايان و متوجه جانب ايشان شد چون او را نظر بر وي افتاد از روي تعصب و عناد گفت قدجائم الشيطان (بحقيقت که شيطان بسوي شما آمد) ابوجعفر چون اين سخن شنيد اين آيه را خواند: «الم ترانا ارسلنا الشياطين علي الکافرين تؤزهم ازاً» (آيا نمي بيني شياطين را فرستاديم که کافران را دستخوش خود ساخته مطابق ميلشان آنان را حرکت دهند). و مؤمن طاق در بديهه گوئي وحاضر جوابي معروف است روزي يکي از مخالفين بوي گفت تو برجعت عقيده داري گفت آري گفت مبلغ پانصد دينار بمن وام ده هنگام رجعت خواهم پرداخت. مؤمن طاق بدون تأمل در پاسخ وي گفت ميترسم بصورت آدمي رجعت نکني ضامني معرفي کن که ضمانت نمايد هنگام رجعت بصورت آدمي برگردي نه بصورت ميمون. ميترسم بصورت ميمون برگردي و من نتوانم طلبم را از تو دريافت کنم. و نيز روي يکي از مخالفين بوي گفت اگر علي بن ابي طالب را در خلافت حقي بود چرا مطالبه ي حق خود بعد از حضرت رسالت نکرد مؤمن طاق بلاد درنگ گفت از آن انديشه داشت که مبادا طايفه ي جن بهواداري خلفاء او را مانند سعد بن عباده بتير مغيرة بن شعبه بکشند. روزي پس از فوت حضرت صادق (عليه السلام) اوحنيفه به مؤمن طاق رسيد از نظر سرزنش و نکوهش گفت مات امامک «امامت مرد» مؤمن طاق بدون تأمل در پاسخ وي گفت لکن امام و پيشواي تو تا وقت معلوم نميميرد يعني امام تو شيطان است. مناظرات مؤمن طاق با مخالفين بسيار است و کتابي جداگانه لازم دارد و ما در اين کتاب فقط بذکر يک مناظره ي مختصر او باضحاک خارجي راجع بامامت علي بن ابيطالب (عليه السلام) اکتفا ميکنيم ضحاک شاري که از جمله خوارج بود در کوفه خروج نموده نام خود را اميرالمؤمنين گذاشت و مردم را بمذهب خود دعوت ميکرد مؤمن طاق نزد وي آمد چون اصحاب ضحاک او را ديدند بروي حمله کرده او را گرفتند و نزد ضحاک بردند. مؤمن طاق بضحاک گفت من مردي صاحب نظر و بيناي در دين هستم شنيده ام که تو اهل عدل و انصاف ميباشي بنابراين ميل کردم که جزء اصحاب تو باشم ضحاک. باصحاب خود گفت اگر اين مرد با ما يار شود کار ما رونقي بسزا خواهد يافت. سپس مؤمن طاق بضحاک گفت چرا شما از علي بن ابيطالب بي زاري ميجوئيد و کشتنش را حلال مي شماريد؟ ضحاک گفت براي اينکه او در دين خدا حکم گرفت و هر که در دين خدا حکم گيرد کشتن او و بي زاري از او روا باشد. مؤمن طاق گفت مرا از اصول دين خود آگاه ساز تا با تو مناظره کنم چنانچه حجتت بر حجتم عدالت شد از اصحاب تو خواهم شد و بهتر آنست که براي تشخيص خطا از صواب هر يک از من و تو در مناظره کسي را بعنوان حکم معين کنيم تا در مورد اختلاف داوري نمايد. ضحاک بيکي از اصحابش اشاره نموده گفت اين مرد را بداوري ميان تو و خودم انتخاب مي کنم که مردي عالم و فاضل است مؤمن طاق گفت البته باين مرد داوري ميدهي در ديني که من ميخواهم با تو مناظره کنم. ضحاک گفت آري. سخن باينجا که رسيد مؤمن طاق باصحاب ضحاک توجه نموده گفت اينک رئيس شما در دين خدا حکم گرفت ديگر خود ميدانيد با او. چون اصحاب ضحاک اين مقاله را شنيدند چندان با شمشيرهاي خود بر بدن او زدند که هلاک شد.
14- طيار - «حمزة الطيار» کنيه ي او ابوعماره است از اصحاب حضرت باقر امام پنجم و حضرت صادق امام ششم بوده امام پنجم بوجود او مباهات و افتخار ميکرد ابوعمروکشي بسند خود از هشام بن الحکم روايت نموده که امام صادق بعد از فوتش بر او رحمت فرستاد و در حقش دعا کرد فرمود: «رحمة الله ولقيه نضرة و سروراً فقد کان شديد الخصومه لنا اهل البيت» خدا طيار را رحمت کند و خوشي و شادماني نصيبش فرمايد، طيار مدافع سرسختي بود براي ما اهل بيت. و از اجازه ي مخصوص امام صادق باو در مناظره ي با دشمنان باين عبارت «اما مناظره ي تو با دشمنان ما را خوش آيد زيرا که اگر در دامي واقع شوي ميتواني پرواز نمائي» مراتب فضل و حذاقت او در امور ديني معلوم ميشود.
15- علي بن منصور ابوالحسن کوفي از متکلمين و محدثين بنام و از شاگردان هشام بن الحکم است.
16- ابومالک ضحاک حضرمي کوفي از متکلمين و محدثين مورد وثوق و اعتماد است. بسياري از ارباب رجال او را توثيق نموده اند زمان اما صادق (عليه السلام) را درک کرده ولي بعضي گويند از وي حديثي روايت نکرده و فقط از حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) روايت کرده است.
17- «ابن شهر آشوب» که نامش «محمد بن علي بن شهر آشوب» و ملقب «برشيد الدين» است متوفي بسال 588 هجري و از دانشمندان بزرگ شيعه ميباشد. در جلالت قدر و وثاقت و علم و فضلش ترديدي نيست. سنيان نيز بجلالت قدرش اعتراف نموده اند. «صفدي» در باره اي گفته وي يکي از بزرگان شيعه بوده بيشتر قرآن را در سن هشت سالگي حفظ داشته و در اصول شيعه بمرتبه ي نهائي رسيده. مردم از شهرستانها سوي وي شد رحال ميکردند. در علم قرآن و نحو تقدم داشته، در زمان خلافت «المقتني بالله» بر منبر مردم را موعظه ميفرمود خليفه را خوش آمد و بوي خلعت داد. خوشرو و نيکو منظر و راستگو و خوش محاوره و کثير الخشوع و العبادة و کثير التهجد و هميشه با طهارت و وضو بوده. «ابن ابي حي» در تاريخش وي را ثناي بسيار گفته، قبرش در حلب در جبل جوشن نزديک مشهد سقط است.
«اين شهر آشوب» داراي مؤلفاتي است از آنجمله کتاب معالم العلماء و کتاب مناقب و کتاب متشابه القرآن است.
18- «قيس ماصر» از متکلمين بزرگ شيعه است و علم کلام را از امام چهارم (عليه السلام) ياد گرفته است «کليني رحمة الله» در «کتاب کافي» در اوايل کتاب حجت روايتي آورده که جلالت قدر «قيس ماصر» از آن آشکار ميشود. و خلاصه ي قسمتي که مورد احتياج است اينست که «شخص شاميي» خدمت «امام صادق» رسيد که با اصحاب مناظره کند ابتداي امر امام با او صحبت کرد محکوم شد. سپس «بيونس بن يعقوب» گفت بيرون رو، و هر يک از متکلمان را که ملاقات کردي همراه خود بياور يونس بيرون رفت «حمران» و «احول» و «هشام بن سالم» و «قيس ماصر» را که باعتقاد يونس بن يعقوب همه از متکلمان بودند و بهترين آنان «قيس ماصر» بود همراه آورد. سپس مناظره شروع شد امام هنگام مناظره ي «قيس» با «شامي» از بيچارگي و واماندگي «شامي» در مقابل «قيس» ميخنديد سرانجام امام شامي را با جمله (کلم هذالغلام) امر بمناظره ي با «هشام بن الحکم» فرمود. «شامي» با «هشام» مناظره کرد. «هشام» با دليل وي را ملزم بقبول امامت «امام صادق» کرد. بعد امام راجع به هريک از متکلمان شيعه بياني فرمود راجع «بقيس» و «مؤمن طاق» فرمود «انت والاحوال قفازان حاذقان» تو و احوال در غافلگير کردن طرف در مقام مناظره مهارت داريد.
19- «يونس بن يعقوب» از محدثين مورد وثوق و اطمينان و از فقهاي اصحاب بشمار ميرود زمان امام صادق و کاظم و رضا (عليه السلام) را ادراک نموده. در زمان امام هشتم در مدينه بدرود زندگاني گفت. امام هشتم براي او حنوط و کفن فرستاد و دستور داد او را در بقيع دفن نمايند و چنانچه اهل مدينه بگويند «يونس بن يعقوب» عراقي است، و نبايد در بقيغ دفن شود در پاسخ ايشان بگويند که او از دوستان «جعفر بن محمد» بود و در عراق سکونت داشت.
اگر نگذاريد که اين شخص را در بقيع دفن کنيم ما هم بعد از اين از دفن بندگان و دوستان شما در بقيع جلوگيري کرد. و امر فرمود «محمد حباب» که مردي از اهل کوفه بود بر وي نماز گذارد و چهل ماه يا چهل روز در قبرش آب بپاشند.
«صفوان بن يحيي» ميگويد «بامام رضا» عرض کردم خوشحال شدم که اظهار لطفي بيونس فرموديد، فرمود آيا خداوند باو عنايت نفرمود که او را از عراق بمدينه منتقل نموده در جوار پيغمبر مدفون ساخت و خلاصه از اين تشريفات و عنايت خاصه که امام نسبت بيونس بن يعقوب فرموده جلالت قدر و منزلش در پيشگاه معصوم معلوم ميگردد.
20- «حسن بن علي بن يقطن» فقيه و متکلم و مورد وثوق و اعتماد دانشمندان و از اصحاب حضرت رضا و موسي بن جعفر (عليه السلام) بوده.
21. «سليمان بن جعفر جعفري» از فرزندان «جعفر طيار» رحمة الله و از اصحاب حضرت کاظم و حضرت رضا (عليه السلام) ميباشد و کتابي بنام فضل دعا دارد. علماء رجال او را مدح و توثيق کرده اند.
22- «داود بن قاسم بن اسحق بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالم» مکني «بابوهاشم جعفري» از محدثين جليل القدر و مورد وثوق و اعتماد ميباشد. از احفاد «جعفر طيار» بوده و خدمت پنج امام از حضرت رضا تا صاحب الامر رسيده و از همه حديث روايت کرده است و نزد آنان داراي مقامي منيع و منزلتي رفيع بوده و سلطان و خليفه ي زمان هم باو احترام ميکرده. بعضي مانند «کشي» باو نسبت غلو داده اند لکن «مرحوم مامقاني» ميگويد من کاملاً اخبارش را تتبع کرده، در آنها دقت نموده ام. چيزي جز کرامات نقل نکرده. و چون نقل معجزات ائمه در آن ازمنه غلو محسوب ميشده از اين جهت باو نسبت غلو داده اند و در حسن اعتقاد و ايمانش هيچ ترديدي نيست.
«مرحوم صدوق» در توحيدش رواياتي از وي آورده که کاشف از حسن عقيده و عدم غلو وي ميباشد. و رواياتي از ائمه درباره وي نقل شده که حکايت از جلالت قدر وي ميکند.

منبع مقاله:
صفايي، سيد احمد؛ (1383)، هشام بن الحکم، تهران، مؤسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دوم.