انديشه هاي هشام بن حکم
عقيده ي «هشام» راجع به خداي جهان آفرين و توحيد با عقيده ي خداپرستان و موحدان موافق مي باشد فقط امتيازي که «هشام» نسبت با کثر يکتا پرستان دارد اين است که توحيد «هشام» توحيد يقيني تحقيقي است و «امام صادق» (عليه السلام) «هشام» را چنان تربيت کرده که با علي مدارج يقينش رسانيده تا آنجا که گويي خدا را ديده است و ايمانش بخدا و توحيد وي ايمان حسي است، چه «اين ابي العوجا» با اينکه معاند است در يک جلسه ي مصاحبه ي با امام اعتراف مي کند که آنقدر آثار قدرت خدا را برايم بيان کرد که نزديک بود خداوند را در برابر چشمانم مجسم و حاضر سازد. و «هشام که از اين جلسات زياد ديده و از اين مصاحبه ها بسيار دارد گاهي خود شبهات ديني و مشکلات مذهبي را سؤال کرده و پاسخ شنيده چنانکه سابقاً نقل کرديم پانصد مسأله از امام پرسيده و جواب شنيده از آنجمله «علامه ي مجلسي» در جلد دوم بحارالانوار در باب توحيد از «هشام بن الحکم» روايتي آورده که خلاصه اش بفارسي چنين است:
«هشام»: پرسيدم از امام صادق (عليه السلام) که دليل توحيد خداوند چيست؟ فرمود اتصال تدبير و تماميت صنع چنانکه خداوند فرموده «لو کان فيهما آلهة الاالله لفسدتا (انبياء 22) اگر خدايان متعدد مصدر خلقت بودند نظم آسمان و زمين بر هم مي خورد و فساد در آنها آشکار مي شد.
و گاهي هنگام سؤال ديگران حضور داشته و پاسخ امام را شنيده چنانکه در آتيه ي نزديکي رواياتي که راجع باصول دين نقل کرده از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت. و بالجمله چنان در عقايد مذهبي ورزيده شده که آنها را با بيان تازه و متين و طرز بي سابقه يي بيان مي کند و استدلالهاي عجيب و تازه يي در مقام اثبات خداوند جهان و صفات وي دارد. اينک منطق وي را در اثبات عقايد ديني ملاحظه فرمائيد.
(1)
منطق هشام بن الحکم در اثبات صانع
«هشام بن سالم» - نزد «محمد بن نعمان احول» (مؤمن طاق) حضور يافتم مردي برخاست و از وي پرسيد پروردگارت را بچه وسيله شناختي؟«مؤمن طاق» - بتوفيق و ارشادش و تعريف و راهنماييش.
«هشام بن سالم» - از نزد وي بيرون رفتم سپس «هشام بن الحکم» را ملاقات کردم بوي گفتم: در پاسخ کسي که از من سؤال کند و بگويد بچه وسيله پروردگارت را شناختي چه گويم؟
«هشام بن الحکم» - سائلي از من سؤال کرد و گفت پروردگارت را بچه وسيله شناختي؟
گفتم: بخودم پروردگارم را شناختم چه خودم نزديکترين چيزها بخود مي باشم و راه شناختن پروردگارم بخودم بدين جهت است که خود را قطعات مجتمعه و اجزاء مختلفه اي يافتم که ترکيبش آشکار و مصنوع بودنش روشن است. سازمانش از خطوط و صوري تشکيل شده که پس از کاهش افزايش و پس از فزوني کاهش يابد در اين ساختمان حواس و جوارحي از قبيل چشم و گوش و شامه و ذائقه و لامسه ساخته شده که براساس ناتواني و نقصان و سستي آفريده شده اند هيچيک از آنها محسوسات ديگري را احساس نمي کند و نيروي انجام وظيفه ي ديگري را ندارند و هر يک از آنها از جلب منافع بسوي خود و دفع مضار از خود عاجزند. و عقلها و فکرها تأليف بدون مؤلف و صورت بدون مصور را محال ميشمارند. از اين راه دانستم که ساختمان وجودم سازنده و آفريننده اي و صورتم مصوري دارد که از هر جهت با ساختمان و صورتم مخالف و مغاير است، خداوند فرموده نشانهاي وجود قدرت خدا در جانهاي شما پيداست آيا با ديده ي بصيرت نمينگريد؟
چنانکه ملاحظه مي فرمائيد اين روش استدلال ساده در علم کلام روشي است نو که در عين سادگي بسيار متين و جالب توجه است و اين روش را هشام از منطق وحي و قرآن با استمداد از بيان «امام صادق» (عليه السلام) که در بخش روايات بنظر خوانندگان خواهد رسيد. اکتفا کرده است.
(2)
منطق هشام بن الحکم در اثبات توحيد خداوند جهان
مردي از ملاحده بهشام بن الحکم گفت من قائل به دو خدا مي باشم و چون تو را شخص منصفي شناخته ام از مناظره ات بيم ندارم.«هشام» مشغول پهن کردن جامه اي بود چون اين گفتار را از آن ملحد شنيد برخاست و گفت خداوند ترا نگاه دارد آيا يکي از آن دو خدا توانائي دارد که چيزي را بدون کمک رفيقش بيافريند يا خير؟
ملحد گفت آري.
هشام - در صورتي که يکي از آن دو هر چيزي را براي تو مي آفريند چه انتظار و اميدي از دو خدا داري؟!
ملحد – قبل از تو هيچکس با من چنين نگفته و اينطور استدلال بر توحيد نکرده بود (ضحي الاسلام جلد 3 صفحه ي268).
چنانکه ملاحظه مي فرماييد اين بيان و برهان ساده از قدرت بيان «هشام بن الحکم» حکايت مي کند. برهان تمانع را که دانشمندان در اطرافش سخنان بسيار گفته و به طرق عديده تقرير کرده اند بصورتي ساده و طرزي جالب بيان کرده که طرف را مجذوب و قانع کرده و راههاي بحث و انتقاد را بر او بسته است.
(3)
عقيده ي هشام بن الحکم راجع به صفات جلال و جمال خداوند جهان آفرين
عقيده ي «هشام بن الحکم» در صفات ثبوتيه و صفات سلبيه ي خداوند جهان مطابق عقيده ي پيشوايان ديني وي يعني «امام صادق» و «امام کاظم» (عليه السلام) مي باشد و منطق ايشان راجع به صفات خدا حد وسط بين تعطيل و تشبيه مي باشد و ساحت «هشام بن الحکم» از عقيده ي حلول و اتحاد و تجسيم منزه است و جز اين هر چه بوي نسبت دهند افترا و ساختگي است. و نکته اي که قابل توجه است اين است که منبع و مصدر نسبتهاي ناروا کتبي است که مؤلفين آنها نظر باحساسات مذهبي محکوم بحس بدبيني نسبت به هشام بن الحکم بوده اند و کليه ي آراء و عقايد هشام را بنظر عيب جوئي نقل کرده اند چنان که استاد «احمد امين» در کتاب «ضحي الاسلامش» در صفحه 269 جلد سوم مي گويد «جاحظ نظر بغيرتي که نسبت به معتزله داشت بر «هشام بن الحکم» خشمگين بود و بدين جهت به عنوان اعتراض بر وي مي تاخت و عقيده ي او را انتقاد مي کرد» و از مؤلفات و کتب «هشام بن الحکم» هم در اثر شدت تقيه و اختناق چيزي در دست نيست که اعتراف خودش اين نسبت ها را تأييد کند.و از طرفي گروهي از دانشمندان بزرگ مانند «شيخ مفيد» و «سيد مرتضي» اعلي الله مقامها و «ابن نديم» مدايح و مناقبي درباره ي او نقل نموده اند و او را به تقوي و ايمان ستوده اند و وي را مورد عنايت و توجه و لطف مخصوص امام صادق (عليه السلام) معرفي کرده اند؛ لذا مادامي که قرينه و شاهدي از گفتار شيعه و کتب و تراجم آنان بر صحت نسبتي در دست نباشد شخص منصف و با وجدان را وثوق و اعتماد بنقل مخالفين نشايد و لااقل بايد اتهامات را با شک و ترديد تلقي کرد.
(4)
عقيده ي هشام بن الحکم راجع به اراده ي خدا
«هشام بن الحکم» اراده ي خدا را بحرکت و حرکت را بفعل تفسير کرده (و از اين تفسير معلوم ميشود که مرادش از حرکت معني متعارف آن نزد فلاسفه نيست) از اين دو تفسير نتيجه مي شود که اراده ي خدا عبارت از فعل اوست به عبارت ديگر اراده ي خدا از صفات فعل است مانند خشم و انتقام و ساير صفات فعل.گرچه در تفسير اراده به حرکت متفرد است لکن د راين عقيده که اراده از صفات فعل است با گروهي از اماميه موافق است و اين عقيده را ظاهر روايات و کلمات ائمه ي هدي (عليه السلام) تائيد مي کند و گروهي از دانشمندان اماميه و متکلمان را عقيدت همين است چنان که «شيخ مفيد» قدس سره به ظاهر روايات استدلال کرده و اراده ي خدا را از صفات فعل مي داند. و مادر کتاب کلام خود بعضي از آن روايات را با تأويلي که گروه ديگر از متکلمين، يعني آنان که اراده را از صفات ذات و عين ذات خدا مي دانند بيان کرده اند نقل کرده ايم.
(5)
عقيده ي هشام بن الحکم راجع به ولايت و امامت
«هشام بن الحکم» مانند ساير اماميه معتقد بخلافت بلافصل «علي بن ابي طالب» (عليه السلام) بوده و عقيده داشته که امر امامت باجماع امت يا شوري واگذار نشده است و امام بايد از طرف پيغمبر تعيين و تصريح شود و با معجزه امامتش ثابت گردد چنانکه از مناظره اش با مرد شامي و بريهه که در بخش مناظرات مطالعه خواهيد کرد اين معني استفاده ميشود. «هشام بن الحکم» از مدافعين سرسخت مقام ولايت بوده. «ابن النديم» در فهرست صفحه ي 249 مي گويد: او از کساني است که بر امامت دليل و برهان روشن اقامه کرده و مذهب تشيع را تنقيح و تهذيب نموده اند. و نيز اين جلمه را «ابن النديم» در صفحه ي 7 فهرست از «هشام بن الحکم» نقل کرده که مي گفت: من مانند کساني که با ما در ولايت مخالفند نديدم، کسي را که خدا از آسمان براي ولايت تعيين کرده عزل نموده اند و بالعکس آنکس راکه خدا عزل کرده ولايت داده اند. سپس سوره ي برائت را نقل مي کند و مي گويد که جبرئيل نازل شد و گفت سوره ي برائت را کسي جز تو يا مردي که از تو باشد نباشد ابلاغ کند.(6)
عقيده ي هشام بن الحکم راجع به عصمت امام
«هشام بن الحکم» معتقد بعصمت امام بوده باين معني که امام بايد داراي نيروئي باشد که در مرحله ي اعتقاد و فکر و بيان احکام و فتوي مصون از خطا و اشتباه و سهو و نيسان باشد. بعلاوه از نظر اخلاق و اعمال طوري باشد که باختيار خود مصون از انحراف باشد تا اعتماد مردم را بخود جلب نمايد و مردم با اطمينان خاطر طاعتش را بپذيرند. و بدين جهت بايد دامن امام در تمام مدت با اطمينان خاطر طاعتش را بپذيرند. و بدين جهت بايد دامن امام در تمام مدت حيات چه قبل از امامت چه در حالت امامت از لوث معاصي چه صغيره و چه کبيره پاک باشد. «هشام بن الحکم» برهاني بر عصمت امام اقامه کرده که توجه خوانندگان را بآن جلب مي نمائيم: «عبدالله بن يزيد اباضي» «به هشام بن الحکم» گفت: از کجا مي گوئي که امام بايد از تمام گناهان معصوم باشد؟«هشام بن الحکم» - چنان که معصوم نباشد ممکن است مرتکب گناه شود، در اين صورت نيازمند به کسي باشد که بر او حد اقامه کند، چنان که ديگران نيازمندند (يعني در اين صورت پيشواي ديگري لازم است که مراقب او باشد و حدود الهي را درباره ي او اجرا نمايد.) به علاوه اگر معصوم نباشد ممکن است که از همسايه و دوست و خويش و رفيق خود جانب داري نمايد و از اجراي حق درباره ي ايشان خوددداري نموده حق را کتمان کند. و اين مدعي را قرآن تصديق مي کند، چه خداوند هنگامي که «بابراهيم» خليل مي گويد «انّي جاعلک للنّاس اماماً» من ترا پيشواي مردم قرار خواهم داد. تقاضا مي کند (که فرزندان مرا نيز مشمول اين عنايت قرار ده) مي فرمايد «لا ينال عهدي الظالمين» بقره 118. عهد من (امامت) به ستمکاران نمي رسد.
تکميل: از اين پاسخ پروردگار استفاده مي شود که ستمکار بطور اطلاق چه ستمکار بخود باشد چه ستمکار بغير لايق منصب امامت نيست. به عبارت ديگر کسي که عنوان ظالم بر او بطور حقيقت صدق کند چه در زمان سابق بر امامت چه در زمان امامت شايسته ي مقام زمامداري و رهبري روحاني جامعه ي اسلامي نباشد. چه در صورتي که قبل از امامت، اين عنوان بر او صادق باشد اطمينان مردم از او سلب مي شود و او را بعنوان رهبر روحاني نمي پذيرند. چنان که مرتکب جنايت در محکمه ي قضاوت افکار عمومي، به محروميت از حقوق اجتماعي براي مدت معيني و در بعضي از جنايات براي هميشه محروم مي باشد و افکار عمومي مرتکب جنايت را به عنوان زمامداري ظاهري هم نمي پذيرد.
سپس «هشام بن الحکم» شرايط و نشانهاي عصمت را توضيح مي دهد. «عبدالله نعمه» از جلد هفتم بحار روايتي که راجع بسؤال و جواب «ابن ابي عمير» با «هشام بن الحکم» درباره ي عصمت است نقل مي کند که خلاصه اش به فارسي چنين است:
«ابن ابي عمير»: در تمام مدت مصاحبت و رفاقتم با «هشام بن الحکم» نيکوتر از سخني که از وي درباره ي عصمت شنيدم سخني نشنيدم. چه روزي از وي سؤال کردم که آيا امام معصوم است يا نه؟ گفت آري.
گفتم: صفت و نشان عصمت چيست و عصمت به چه وسيله شناخته مي شود؟
گفت: تمام گناهان فقط از چهار خصلت حرص و حسد و غضب و شهوت سرچشمه مي گيرد. نشان معصوم اين است که از اين چهار صفت منزه و پاکست. امام از رذيله ي حرص پاک است و ممکن نيست حريص باشد؛ چه دنيا همه زير نگين اوست و هموست که خازن و نگهبان اموال مسلمانان است؛ پس چگونه ممکن است که دستخوش حرص باشد.
امام از رذيله ي حسد منزه است؛ چه انسان نسبت بما فوق خود حسد مي برد و کسي در کمالات بالاتر از امام نيست و همه ي مردم پس تر از وي مي باشند؛ پس چگونه بمادون خود حسد مي برد.
و غضب نمي تواند امام را به معصيت وادار کند؛ چه غضب امام براي خداست زيرا که خدا بر او اقامه ي حدود را واجب فرموده و بايد که ملامت مردم و رأفت نسبت بامور دنيوي او را از اقامه ي حدود الهي باز ندارد.
اما شهوت، غير ممکن است که انگيزه ي امام نسبت بانتخاب لذائذ دنيا و تقديم بر لذائذ آخرت، شهوت باشد؛ زيرا که خداند چشم او را باز کرده و معرفتش را کامل نموده و بآخرت با چشمي نگاه مي کند که ما بدنيا مي نگريم، بدين جهت آخرت محبوب اوست چنانکه دنيا محبوب ماست، آيا هيچ ديده يي که کسي از ديدار جمال زيبايي براي نگريستن بصورت زشتي چشم بر گيرد، يا هيچ ديده يي که براي خوردن غذاي تلخي از خوردن غذاي لذيذ و پاکيزه يي خوددداري کند، يا هيچ ديده يي که کسي براي پوشيدن جامه ي خشن و زبري جامه ي نرم و لطيفي را از تن بر کند، يا براي نعمت زودگذر و زائلي دست از نعمت باقي و جاويد بردارد.
از اين منطق «هشام بن الحکم» عقيده ي وي نسبت بلزوم عصمت پيغمبر هم روشن مي شود تعجب مي کنم از «اشعري» که «به هشام» نسبت داده که وي با اينکه قائل بعصمت امام است صدور معصيت را از پيغمبر تجويز مي کند و منطقش در تجويز صدور معصيت از پيغمبر اين است که چون بوي وحي مي شود، ممکن است بوسيله ي وحي، خداوند او را بخطايش واقف سازد و در نتيجه متنبه شده توبه نمايد، بخلاف امام، چه بوي وحي نمي شود و اعلام خطاي وي ميسر نيست. زيرا که از مثل هشامي چنين استدلال بسيار بعيد بنظر ميرسد؛ چه اين استدلال با استدلالي که براي عصمت امام کرده کاملاً متناقض مي باشد. زيرا که اگر خطا و عصيان از امام موجب سلب اعتماد و اطمينان از وي شود، چگونه موجب سلب اعتماد و اطمينان از پيغمبر نگردد. لذا بنظر نگارنده اين نسبت بهشام بن الحکم بي اساس است يا لااقل بايد آنرا با احتياط و ترديد تلقي کرد. و ممکن است که بمنظور هشام از اين بيان پي نبرده باشند و مقصودش اين باشد که در صورتي که پيغمبر مؤيّد بوحي و اعلام خطاي وي بوسيله ي وحي ممکن مي باشد مع ذلک عصمتش برحسب برهان لازم است، عصمت امام که از وسيله ي وحي، محروم است بطريق اولي لازم است.
(7)
عقيده ي هشام بن الحکم راجع بساير صفات امام
«هشام بن الحکم» مطابق عقيده ي تمام اماميه، امام را اعلم مردم ميدانسته و در پاسخ «عبدالله بن يزيد اباظي» هنگامي که از وي سؤال کرد به چه دليل مي گويي امام بايد اعلم مردم باشد؟ برهاني اقامه کرده که خلاصه اش اينست:اگر امام عالم نباشد ممکن است که در اثر ناداني و جهل بحکمي، شريعت و مقررات ديني را منقلب و وارونه سازد، بر کسي که حد واجب است حد اجرا نکند و برکسي که حد واجب نيست حد اجرا نمايد و کسي را که بايد دستش بريده شود تازيانه زند و کسي را که تازيانه بر او واجب است دست ببرد. بعلاوه اگر جاهل باشد پيروي داناتر بر وي و بر مردم لازم است و با وجود داناتر، او شايسته ي مقام امامت و پيشوايي نباشد و اين گفتار را قول خداي تعالي: أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَ يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَيْفَ تَحْکُمُونَ ي (سوره يونس 36) تصديق مي کند چه جاهل راه بحق نيابد و خود ناقص باشد چگونه مي تواند راهنمايي ديگران را بعهده بگيرد و آنان را تکميل کند.
«هشام بن الحکم» مانند ساير اماميه معتقد بوده که امام بايد در تمام صفات پسنديده حتي صفاتي که مربوط به تبليغ نيست کامل و مقدم بر سايرين باشد. مثلاً در شجاعت و سخاوت بايد بر ديگران تقدم داشته باشد. هنگامي که «عبدالله بن يزيد اباضي» براي اين مدعا از هشام بن الحکم دليل مطالبه مي کند مطابق روايت «مرحوم صدوق» (1) در علل الشرايع «هشام بن الحکم» قريب باين بيان استدلال مي کند.
اما جهت اينکه بايد در شجاعت بر ديگران تقدم داشته باشد اين است که امام مرکز اجتماع و ستاد مسلمانان است و در جنگ سپاهيان بايد به ستاد مراجعه نمايند و چنان که فرار کند و پشت به جنگ نمايد به خشم خدا برگشته است و روا نيست که امام به خشم خدا برگردد. اينک گفتار خدا را ملاحظه فرماييد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ » (15 - 16 انفال)
ترجمه: گروه مؤمنان گاهي که در ميدان جنگ سپاه انبوه کفار را ببيند پشت به آنها مکنيد. و هر که در آن روز پشت خويش بر آنها بگرداند، قرين غضب خدا شده جاي او جهنم است که سرانجامي است بد، مگر آنکه براي حمله يي منحرف شود يا به سوي گروهي دگر رود.
اما جهت اينکه بايد در سخاوت بر ديگران تقدم داشته باشد اين است که اگر سخاوت نداشته باشد شايسته ي امامت نباشد، چه مردم نيازمند بعطا و بخشش امام و رعايت مساوات در تقسيم بيت المال و رساندن حق به حق دار مي باشند و اين معاني با سخاوت صورت پذيرد؛ چه در صورت سخاوت است که از حقوق مسلمين و مردم چيزي را براي خود اندوخته نمي کند و در تقسيم بيت المال سهم خود را اضافه بر ديگران قرار نمي دهد.
«هشام بن الحکم» جهات ديگري هم در امامت شرط مي داند که در ضمن مناظره اش با ضرار بن عمرو که در بخش مناظرات بنظر خوانندگان خواهد رسيد بيان کرده و توضيح داده است.
(8)
عقيده ي هشام بن الحکم راجع بکرامات و خرق عادات
طبق گفتار بغدادي «در الفرق بين الفرق» «هشام بن الحکم» صدور خرق عادت را از غير پيغمبر جايز نمي دانسته گرچه برفرض صحت اين نسبت، هشام در اين عقيده متفرد نيست؛ چه بعضي از متکلمين اماميه مانند نوبختي ها و جماعت معتزله باستثناي ابن اخشيد و پيروانش با اين عقيده موافقت دارند، بلي اکثر اماميه و ابن اخشيد و اصحاب حديث را عقيدت آن است که صدور خرق عادت و کرامت از بندگان شايسته جايز است و گروهي از اماميه خرق عادت را براي امام واجب و علامت امامت را نص باضافه ي معجزه مي دانند. لکن سخن در صحت اصل اين نسبت «به هشام بن الحکم» است. و چون اين نسبت جز از «بغدادي» و «اشعري» از طريق ديگري به ما نرسيده و آن دو نفرهم در مقام قدح هشام اين عقيده را بوي نسبت داده اند بايد اين نسبت را با احتياط و ترديد تلقي کرد بلکه خلاف واقع بودن اين نسبت، راجح به نظر مي رسد؛ چه خود «بغدادي» به هشام بن الحکم نسبت داده است که او راه رفتن بروي آب را براي غير پيغمبر تجويز مي کرده و اين عقيده با عقيده يي که سابقاً تقل شد متناقض است، و مقام «هشام بن الحکم» اجل از اين است که در موضوع واحد، بدو امر متناقض معتقد باشد.(9)
عقيده ي هشام راجع باستطاعت و آزادي بشر
«هشام بن الحکم» برخلاف اشاعره بشر را در کارهاي خود آزاد و افعال بندگان را مستند بآنان و از صفات ايشان مي دانسته، لکن قائل بمقاله ي معتزله که راه افراط را در آزادي بشر پيموده اند نبوده بلکه معتقد بحد وسط و امر بين الامرين که مذهب حق است بوده و روايتي را که از آن بطلان جبر و تفويض استفاده مي شود از «امام صادق» (عليه السلام) نقل کرده که در بخش روايات به نظرخوانندگان خواهد رسيد و تفسيري که «هشام بن الحکم» براي امر بين الامرين حکايت شده قريب باين مضمون است:افعال بشر از نظر اينکه باراده و اختيار بشر واقع مي شود اختياري است و از نظر اينکه يکي از مقدمات افعال بشر سبب مهيج است اضطراري است. به بيان روشنتر چون هر فعلي از افعال ارادي انسان محصول و نتيجه ي مقدمات عديده يي مي باشد که براي هر يک از آنها در وجود فعل انسان اثري است و يکي از آن مقدمات ميل و رغبتي است که انسان را تهييج بفعل مي کند و اين مقدمه فعل خداست بلي مقدمه ي اخير فعل انسان انتخاب و اختيار خود اوست و چنانچه اين دو جهت را در افعال انسان مورد توجه قرار دهيم بايد قائل بامر بين الامرين شده و بگوييم که انسان در افعالش نه مجبو راست و نه استقلال و آزادي تام دارد. و ما در بخش روايات معاني امر بين الامرين را مشروحاً ذکر خواهيم کرد.
(10)
عقيده ي هشام بن الحکم راجع به قرآن و کلام خدا
عقيده ي «هشام» نسبت به کلام خدا موافق عقيده ي «اماميه» و «معتزله» است؛ چه در خصوص کلام خدا از اواخر زمان حکومت اموي بين مسلمانان اختلافي پديد آمد و پس از انفاق باينکه يکي از صفات خدا تکلم است و قرآن کلام خدا مي باشد در حدوث و قدم قرآن اختلاف کردند. «اشاعره» قائل بقدم کلام خدا و قرآن شده و اضافه بر علم و اراده کلام را نيز از صفات قائمه بذات حق قرار داده اند و از آن بکلام نفسي تعبير کرده اند. ولي «معتزله» و «اماميه» قائل بحدوث کلام خدا و قرآن شده و کلام نفسي را ابطال کرده اند. و ما در کتاب کلام، نظريه هاي مختلفي را که از طرف دانشمندان راجع به کلام خدا اظهار شده بيان کرده ايم و انتقادات کلام نفسي و ادله ي طرفداران و مخالفان را مشروحاً ذکر نموده ايم.«هشام بن الحکم» مانند تمام اماميه قائل بحدوث کلام خدا و قرآن مي باشد، فقط امتيازي که با ديگران دارد اين است که از وي حکايت شده که مي گويد: قرآن نه خالق است نه مخلوق و توصيف قرآن به خالقيت و مخلوقيت جايز نيست؛ چه قرآن خود صفت است، و صفت توصيف نمي شود. و چنانچه از استدلال «هشام» صرف نظر کنيم ظاهر اين است که «هشام بن الحکم» اين فکر را از بيان معصوم اتخاذ نموده؛ و از اينکه صدوق هم رواياتي در اين زمينه از معصوم نقل کرده معلوم مي شود که وي هم با اين عقيده همراه و بآن روايت اعتماد دارد؛ اينک بعضي از آن روايات را ملاحظه فرمائيد:
1- «حسين بن خالد» (2): بامام هشتم (عليه السلام) عرض کردم فرزند پيغمبر، خبر ده مرا از قرآن که آيا خالق است يا مخلوق؟
امام: نه خالق است نه مخلوق لکن کلام خداي عزوجل مي باشد.
2- «سليمان بن جعفر جعفري» : به موسي بن جعفر (عليه السلام) عرض کردم فرزند پيغمبر راجع به قرآن چه مي فرمائي؟ نزد ما در قرآن اختلاف است. گروهي گويند: قرآن مخلوق است و گروهي گويند: قرآن مخلوق نيست.
امام: اما من آنچه را که ايشان گويند نمي گويم، لکن من مي گويم قرآن کلام خداست.
پس از ملاحظه ي اين دو روايت خوانندگان محترم بتوجيه «صدوق» توجه فرمايند. و خلاصه ي آن توجيه اين است: در قرآن کريم عناوين و صفاتي از قبيل کلام الله - وحي الله - قول الله و کتاب الله براي قرآن ذکر شده لکن عنوان مخلوق بر قرآن اطلاق نشده و چون اين صفت و عنوان در قرآن وارد نشده ما هم از اطلاقش بر قرآن خودداري مي کنيم. و سرش اين است که گاهي مخلوق در لغت به معني مکذوب ناميده شده، گفته مي شود: کلام مخلوق اي مکذوب. سپس آيه ي «و تخلقون افکاً» و ان هذا الا اختلاق» را هم گواه بر اين معني قرار داده و نتيجه گرفته است که هر که بگويد قرآن مخلوق بمعني مکذوب است کافر است. و هر که بگويد غير مخلوق بمعني غير مکذوب است راست و حق و صواب گفته است. و هر که بگويد غير مخلوق بمعني غير محدث (قديم) و غير منزل است ناحق و باطل گفته است.
(11)
عقيده ي هشام بن الحکم راجع به تعذيب کودکان
عقيده ي «هشام بن الحکم» اين است که بر خدا روا نيست که کودکان را عذاب فرمايد، بلکه کودکان در بهشت متنعم ميباشند.راجع باين موضوع نظريه هاي مختلفي اظهار شده:
1- «خوارج» را عقيدت آن است که کودکان محکوم بحکم پدرانشان ميباشند. کودکان مؤمنان، بحکم ايمان پدرانشان، محکوم بايمان. و کودکان کفار، بحکم کفر پدرانشان، محکوم بکفرند.
کودکان مؤمنان براي هميشه در بهشت متنعم، و کودکان کفار براي هميشه در دوزخ معذب ميباشند.
2- بعضي از اماميه مانند «صدوق» و «اشاعره» باستثناي «ابوالحسن اشعري» گويند: پروردگار در آخرت آتش افزوزد و کودکان را امر بورود در آن فرمايد پس هر کودکي که وارد آتش شود خداوند درباره ي وي فرمايد اگر اين کودک در دنيا مکلف ميشد، امتثال ميکرد و فرمان ميبرد. سپس او ا به بهشت برد و هر کودکي که خود داري از رفتن ميان آتش نمايد، خداوند ميفرمايد چنانچه در دنيا باين کودک امر ميشد امتثال نميکرد و فرمان نميبرد. سپس او را به دوزخ فرستد و ظاهر بعضي از اخباري که مرحوم «صدوق» در «توحيد» نقل کرده اين نظريه را تأييد مي کند.
3- نظر «ابوالحسن اشعري» (3) اين است که عذاب کودکان براي افزودن غم پدرانشان جايز است بنابراين عذاب کودکان کفار براي افزودن حزن آنان است.
لکن چنانکه از جاحظ نقل شده اين عمل از کسي شايسته است که از راه ديگر، قادر بر افزودن غم مجرمان نباشد و ناچار بدين وسيله ي زشت متوسل شود، ولي خداوند که همه طور وسيله در اختيار دارد، چگونه با شکنجه ي کساني که استحقاق شکنجه ندارند، باضافه کردن تألم مجرمان متوسل مي شود.
گروهي ديگر از متکلمان را عقيقدت آنست که کودکان چه کودکان مسلمانان چه کودکان کفار در بهشت متنعم خواهند بود، لکن نه بعنوان ثواب و پاداش عمل؛ چه در دنيا که کودکان صلاحيت تکليف را نداشتند، آخرت هم که دار تکليف نيست. پس پروردگار صرفاً از باب تفضل کودکان را متنعم فرمايد.
«مرحوم علامه ي حلي» اعلي اله مقامه (4) باين نظريه تصريح فرموده و خلاصه ي گفتارش اينست:
اما کودکان کفار چنانچه بواسطه ي امراضي که بر آنان عارض مي شود استحقاق عوض داشته باشند عقلاً بعث و معاد ايشان لازم است، و گرنه عقلاً بعث ايشان لازم نيست. لکن به دليل سمعي ثابت شده که کودکان هم معاد دارند و خداوند آنان را هم محشور خواهد کرد. ايشان در دنيا محکوم بحکم پدرانشان ميباشند يعني با بچه ي مسلمان معامله ي اسلام و با بچه ي کافر معامله ي کفر مي شود. اما در آخرت کودکان بدون ثواب يعني صرفاً بعنوان تفضل در نعمت محشور مي شوند چه درباره ي ايشان استحقاق در اثر عمل صالح تصور نمي شود، و آنان نه مؤمنند نه کافر (کشف الفوائد).
(12)
عقايد هشام بن الحکم راجع به اصول فقه
عقايد «هشام بن الحکم» راجع باصول فقه کاملاً در دست نيست آنچه از مطاوي کلمات دانشمندان استفاده مي شود اين است که :1- تواتر را موجب علم مي دانسته هر چند تواتر به اخبار کفار حاصل شود. چنانکه از گفتار «ابن الخيّاط» معتزلي پيداست، چه او گفته است: ماجن (ابن راوندي) گفته است چنانچه سفهاء ازبغداديان گويند که شيعه خبر متواتر را مفيد علم نمي داند، به آنان مي گوييم چنين نيست، تمام شيعه با اين عقيده موافقت ندارند؛ چه «هشام بن الحکم» را عقيدت اين است که خبر متواتر موجب علم است هر چند تواتر از ناحيه ي کفار حاصل شود.
2- استصحاب را حجت مي دانسته. از استدلال «هشام بن الحکم» در مقابل «يحيي بن برمکي» براي اثبات حيات امام (باينکه هر گاه مردي با اهلش آميزش کند سپس به سوي مکه مسافرت نمايد يا از ما پنهان شود بر ما لازم است که آثار حيات وي را مترتب نماييم تا وقتي که خلافش ثابت شود.) استفاده مي شود که استصحاب را حجت مي دانسته.
3- از حکايت «ابن الخيّاط» و گفتارش راجع به ضلالت اکثر امت استفاده مي شود که «هشام بن الحکم» اجماع امت را حجت مي دانسته؛ چه «ابن الخيّاط» چنين گفته است: «هشام بن الحکم» گفته است که اکثريت به واسطه ي ترک متابعت علي (عليه السلام) و پيروي ديگري گمراه شدند اما اجماع تمام امت بر ضلالت نزد هشام جايز نيست.
پينوشتها:
1. «مرحوم صدوق» که نامش «محمد بن علي بن حسين بن موسي بابويه قومي» مکني «بابوجعفر» و ملقب «بصدوق» است متولد در حدود سال 306 و متوفي بسال 381 هجري است.
«مرحوم صدوق» استادي از اساتيد شيعه و رکني از ارکان شريعت و رئيس محدثين و صدوق (بسيار راستگو) در روايت از ائمه ي دين و متولد بدعاي امام زمان مي باشد. «محمد بن علي اسود» گويد پدرش پس از فوت «عثمان بن سعيد عمروي» نايب خاص امام زمان از من تقاضا کرد که از «حسين بن روح» نايب ديگر امام زمان تقاضا کنم که از صاحب الزمان در خواست کند که حضرتش از خدا بخواهد و دعا کند که خداوند بوي فرزندي عطا کند. من از «حسين بن روح» تقاضا کردم. پس از سه روز بمن خبر داد که امام زمان براي «علي بن حسين» دعا کرد و بزودي براي وي فرزند مبارکي متولد ميشود که خداوند بوسيله ي وي مردم را منتفع مي سازد. و بعد از او اولاد ديگري براي وي متولد خواهد شد و در همان سال «محمد بن علي» (صدوق) متولد شد و بعد از وي فرزندان ديگرش به دنيا آمدند.
«شيخ طوسي» در کتاب غيبت روايت را با تفاوتي نقل کرده و خلاصه اش چنين است: گروهي از مشايخ قم روايت کرده اند که «علي بن الحسين بابويه» دختر عموي خود را در حباله ي نکاح داشت و از وي براي او فرزندي بدنيا نيامده بود. بحسين بن روح نوشت که از پيشگاه امام زمان تقاضا کند که حضرتش از خدا بخواهد که فرزنداني فقيه و دانشمند در دين بوي عنايت فرمايد. جواب از ناحيه ي مقدسه رسيد که از اين عيال تو را فرزند نخواهد شد ولي بزودي کنيزي ديلمي، مالک خواهي شد و از او دو فرزند فقيه نصيبت خواهد شد. «ابوعبدالله بن سوره» گفته است که براي «ابوالحسن بن بابويه» (پدر صدوق) سه فرزند به دنيا آمد، دو فرزندش «محمد» و «حسين» فقيه ماهر در حفظ بودند، مطالب و رواياتي که قميين ديگر حفظ نداشتند آنان حافظ بودند. و براي ايشان برادري بوده بنام «حسن» که از لحاظ سن اوسط فرزندان ابن بابويه بوده و مردي عابد و منزلي بوده لکن از فقه بهره يي نداشته است. «ابن سوره» گفته است که «ابوجعفر (صدوق) و ابوعبدالله» برادرش هنگامي که احاديث را روايت مي کردند مردم از حافظه ي ايشان تعجب مي نمودند و مي گفتند اين خصومت و شأن براي شما بدعاي امام زمان حاصل شده است و اين مطلب باستفاضه از اهل قم روايت شده است.
«شيخ طوسي» در فهرست درباره ي وي گفته «محمد بن علي بن حسين بن موسي بابويه» مکني «بابوجعفر» جليل و بزرگوار و حافظ احاديث و بصير برجال و صراف و نقاد اخبار بوده در محدثين قم از نظر حفظ و کثرت معلومات مانندش ديده نشده. در حدود سيصد کتاب تصنيف کرده و فهرست کتابهايش معروف است و من آنچه را که فعلاً بخاطر دارم مي نگارم. سپس تعداد چهل کتاب از کتابهايش را شمرده ....
«نجاشي» گفته که «صدوق» استاد و فقيه خراسان و وجيه طايفه ي اماميه بوده و بسال 355 درحال حداثت سن (جواني) وارد بغداد شده بزرگان طايفه ي اماميه از وي استماع حديث و استفاده کرده اند.
گروهي از بزرگان مانند «محقق داماد» «شيخ بهائي» «ابن طاوس» - «مجلسي اول» و «دوم» «صاحب حاوي» و «شهيد اول» تصريح بوثاقت وي نموده اند بلکه تمام اصحاب، نظر باينکه حکم بصحت اخبار کتابش يعني «من لا يحضره الفقيه» که يکي از کتب اربعه و از مدارک فقه شيعه است نموده اند او را توثيق و تعديل کرده اند و مراسيل او را بعنوان روايات صحيحه تلقي نموده اند چنانکه با مراسيل ابن ابي عمير همين معامله را کرده اند.
«علامه ي طباطبايي» گفته که بعضي از اصحاب، احاديث کتاب فقيه را بر ساير کتب اربعه ترجيح داده اند نظر به اينکه صدوق از نظر حفظ و ضبط و تحقيق و تأمل در روايات، بر ديگران مقدم است و کتابش بعد از کتاب کافي نوشته شده و صحت رواياتش را تضمين کرده است و فقط بقصد تصنيف، اخبار را در آن جمع آوري نکرده است، بلکه رواياتي را که برطبق آنها فتوي مي دهد و آنها را بين خود و خدايش حجت مي داند در کتابش ذکر کرده.
اضافه بر گواهي بزرگان و عمل آنان «شهيد ثاني» قدس سره در «دراية الحديث» گفته که مشايخ و اساتيد اخبار از حدود زمان «محمد بن يعقوب کليني» تا زمان ما هيچيک نيازمند باين نيستند که ارباب رجال بتزکيه ي آنان تصريح و بعدالت آنان تنصيص نمايند چه در هر زماني وثاقت و ضبط و پرهيزکاري آنان بحدي که بالاتر از مرتبه ي عدالت است اشتهار دارد، و شهرت آنان بعدالت، بلکه بمرتبه ي بالاتر از عدالت، آنان را از توثيق و تعديل بي نياز مي نمايد.
و سراينکه اکثر ارباب رجال از تصريح بوثاقت و عدالت بسياري از اعاظم خودداري کرده اند همين است؛ چه شياع طريق مألوف و مسلک معروفي بين محدثين، براي ثبوت وثاقت و عدالت و جلالت بوده است. و «صاحب حاوي» عدالت «صدوق» را از ضروريات دين شمرده است.
«مرحوم مامقاني» مي گويد از جمله اموري که گواه جلالت قدر وي مي باشد، روايتي است که از شخصي عادل و موثق و امين يعني «سيد ابراهيم لواساني تهراني» بسند صحيح، چهل سال قبل برايم نقل شد. و خلاصه ي آن روايت اين است که در اواخر سال 1300 هجري، سيل قبر «مرحوم صدوق» را خراب کرد و بدن شريفش آشکار شد و سيد مذکور از کساني بوده که ديده اند بدن وي صحيح وسالم و کوچکترين تغييري در بدن وي نبوده و گويا روحش در همان آن از بدن وي خارج شده، حتي رنگ حنا در محاسن مبارک و زير پاهايش باقي بوده ولي کفنش پوسيده و متلاشي شده و عنکبوت بصورتش تار تنيده است. «مامقاني» مي گويد نظر کن بدو کرامت براي آن بزرگوار يکي تازگي و نپوسيدن بدن در مدت تقريباً نهصد سال و ديگر پرده کشيدن عنکبوت، بامر پروردگار ملکوت، بر عورتش براي اينکه عورتش مکشوف نشود و احترامش کاسته نگردد.
نگارنده: از آنجائي که جز معصوم هيچکس خالي از نقطه ضعف نيست خرده گيران در صدوق يک نقطه ي ضعف سراغ دارند و آن عبارت از اين است که سهورا بر پيغمبر تجويز کرده است و گروهي از دانشمندان با اينکه توثيقش کرده اند اين عقيده ي وي را به شدت مورد انتقاد و حمله قرار داده اند. گرچه بعضي از وهابي مسلکان شيعه اين نقطه ي ضعف را مايه ي افتخار و دليل روشني و اعتدال وي قرار داده اند .
2- «حسين بن خالد صيرفي» : «شيخ طوسي» در رجالش وي را از اصحاب «امام هشتم» (عليه السلام) شمرده مرحوم «مامقاني» مي گويد از محدثين جليل القدر و محيط باخبار و احکام شريعت مطهره و مورد عنايت ائمه ي هدي عليهم سلام الله بود و اکثر رواياتش مورد قبول و عمل اصحاب است .
3- «علي بن اسمعيل ابوالحسن اشعري بصري» از متکلمان و پيشوايان مذهب «اشاعره مي باشد و صاحب تأليفاتي است بسال 324 هجري بدرود جهان گفته است.
4- «علامه ي حلي» که به سال 648 هجري به دنيا آمده و شب شنبه ي يازدهم ماه محرم سال 726 هـ درگذشته، در جلالت به مرتبه يي است که قلم از تحرير فضائل و مناقبش عاجز است و «فاضل تفرشي» گفته تصور مي کنم که خودداري از وصفش بهتر باشد؛ چه کتاب من گنجايش بيان علوم و تصنيفات و فضائل و محامد وي را ندارد.
«مرحوم مامقاني» گفته از باب ما لايدرک کله لايترک کله مي گويم: دانشمندان اسلامي اتفاق بر وفور علم و کثرت تصنيف وي نموده اند و در وثاقتش مبالغه کرده اند.
«بحرالعلوم» گفته «علامه ي حلي» علامه و فخر آدميان و بزرگترين فرد دانشمندان، درياي بيکران دانش و سحاب فضيلت و کمال - جامع تمام کمالات و دانشها - مروج مذهب در سده ي هفتم و رئيس مطلق دانشمندان شيعه بوده، در هر علمي کتاب تصنيف نموده است»
«سماهيجي» مي گويد «علامه» در اشتهار بين شيعه ي اماميه بلکه عامه، روشنتر از آفتاب در رابعة النهار بوده. فقيه، متکلم، منطقي، هندسي، رياضي، جامع فنون، متبحر در تمام علوم، چه علوم عقلي، چه علوم نقلي، مورد وثوق و پيشوا در فقه و اصول بوده، آفاق را بتصنيفات خود پر و جهان هستي را بتاليفات خود معطر ساخته، از علماء اصولي و مجتهد صرف بوده، تا آنجا که «مرحوم استرآبادي» گفته: اول کسي که از اصحاب ما راه اجتهاد را پيموده علامه بوده و او کسي است که اخبار را به چهار بخش تقسيم و طبقه بندي کرده و اصطلاح صحيح و حسن و موثق و ضعيف را متداول ساخته.
از «تکمله امل الامل» استفاده ميشود که درعلوم عقلي شاگرد «خواجه ي طوسي» بوده و «خواجه» در فقه، شاگرد وي بوده است و در مناظرات با مخالفان هم مهارتي بسزا و جديتي تمام داشته. و به برکت مناظره ي وي مذهب حق بر «شاه خدا بنده» آشکار شد و تشيع را اختيار کرد. و همو بود که دستور داد خطبه و سکه را بنامهاي نامي ائمه ي هدي زينت دهند.
«علامه طباطبائي» گفته : «بعلاوه بشدت پرهيز کار و بي نهايت متواضع و فروتن بود خصوصاً نسبت بذريه ي طاهره و جمعيت علويان».
صفايي، سيد احمد؛ (1383)، هشام بن الحکم، تهران، مؤسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دوم.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}