نويسنده: ايزيدور اپستاين(1)
مترجم: بهزاد سالكي





 


طي نسل هاي متمادي، انبياي بني اسرائيل به همراه كاهنان، مزاميرنويسان و حكما كوشيدند كه به تبليغ تعاليم تورات بپردازند و بيعت و وفاداري مردم را نسبت به دستورهاي آن به دست آورند. اما كوشش هاي آنها بيهوده بود. بني اسرائيل كه مجذوب شيوه هاي زندگي ملل ديگر با كيش هاي محرك نفسانيات و اخلاقيات خودمحور آنان شده بودند، متمرد باقي ماندند و به همه ي نصايح و اندرزهاي آنان بي اعتنايي نشان دادند. سپس دوره ي تبعيد در بابل پيش آمد. تقريباً به طور آني تمامي حيات ديني و شيوه ي نگرش آنها دستخوش تغييري بنيادين گرديد. هنگامي كه آنان به تجربه هاي غمبار خود، كه آنها را به عنوان كيفر عادلانه ي خداوند در قبال رويگرداني شان از او تشخيص مي دادند به تأمل پرداختند به تدريج دريافتند كه آينده ي آنان به اطاعتشان از خداوند و تسليم كامل به اراده ي او آن گونه كه در تورات بيان گرديده وابسته است.
در اين حالت عقوبت آميز و سرشار از پشيماني بود كه مردم خود را تسليم نصايح و هدايت حزقيال نبي كردند كه نه تنها آنان را با بشارت هاي بركات معنوي و وعده ي بازگشت برانگيخت و تشويق كرد، بلكه همچنين كوشيد كه اهميت تورات را براي رفاه و سعادت فردي و قومي آنان در اذهانشان زنده نگاه دارد. پس از حزقيال رشته اي طولاني از آموزگاران معروف به سوفريم ( كاتبان (2) ) ظهور يافتند كه تحت هدايت آنها تورات جايگاهي محوري در حيات ديني مردم پيدا كرد. مكتب جاي معبد، معلم يا كاتب جاي كاهن مسئول مراسم قرباني، و مناسك مذهبي- خصوصاً سبت، نماز و روزه - جاي شعاير قرباني را گرفت. در همين زمان نيز سنگ بناي كنيسه (3) گذاشته شد كه با گردهم آيي هاي منظم آن براي تعليم و عبادت جمعي به نيازهاي تبعيديان پاسخ مي گفت.
بدين قرار اين تأثيرات بودند كه تبعيديان را در پرستشِ خداي واحد توأم با خلوص و قداست تربيت و تقويت كردند، به رغم فشار شديد محيط بت پرستانه ي آنان با كيش پرستش سرمستانه ي ستارگان، معابد مجلل، روحانيت قوي و شعاير مسحوركننده ي آن. نتيجه اين شد كه با به پايان رسيدن دوره ي تبعيد، قوم بني اسرائيل به طور بنيادين از همه ي شائبه ها و تمايلات بت پرستانه رهايي يافتند و ايمان يكتاپرستانه به گونه اي بازگشت ناپذير در اسرائيل تثبيت شد.
دوره ي اسارت در بابل عملاً در 538ق. م. با سقوط بابل در پي پيروزي كوروش هخامنشي خاتمه يافت. كوروش با اين اميد كه جاده ي شاهي، كه از فلسطين مي گذشت، به دست مردمي كه به سپاسگزاري از او از منافعش دفاع مي كردند محافظت خواهد شد، فرماني صادر كرد كه اجازه مي داد آنان به سرزمين اصلي شان بازگردند. بلافاصله 42000 يهودي مؤمن وسايل خود را بر دوش گرفتند و با هدايت زَروبابل (4) و يوشع كاهن، رهسپار بازگشت به سرزمين اجدادي شدند.
سرزمين پدري اي كه تبعيديان به آن بازمي گشتند سرزميني تجزيه شده، فقير و ويران بود. سرزمين كوهستاني شمالي مدتي بود كه به ولايت سامره (5) ضميمه شده بود، در حالي كه سرزمين كوهستاني جنوبي به اشغال ادومي ها (6)درآمده بود. آنچه باقي مانده بود، منطقه ي كوچكي در حدود 1000 كيلومتر مربع بود كه بخش قابل ملاحظه اي از آن سرزمين بياباني بود.
تبعيديان به وطن بازگشته براي نظم بخشيدن دوباره و بازآفريني حياتشان و نجات سرزمين پدري خود از فسادي كه به آن دچار شده بود، بايد كارهاي بسياري انجام مي دادند. با وجود اين، در ميان همه ي مشغله هاي متعدد و مشكلات دشوارشان سريعاً محرابي در محل محراب فلزي بزرگ در معبد سليمان بنا ساختند و مقدمات تجديد بناي خانه خدا را آغاز كردند تا گواه ايمان يكتاپرستانه اي باشد كه سرانجام به آن گرويده بودند.
اما هنوز سرزندگي نخستينِ ناشي از شور و شوق فروكش نكرده بود كه صداهاي ناساز و مخالف به گوش رسيد. اخلاقي شدن مفهوم خدا كه اكنون در يهوديه قبول عام يافته بود، موجب گرديد كه بسياري ارزش معبد و شعاير آن را انكار كنند و در مجموع به ترديد در ارزش و اعتبار همه ي آداب و سنت هاي ديني بپردازند. در مقابل اين نگرش انتقادي، پيامبران اين دوره، حجّي (7) و زكريا (8)، بر نياز به نوعي مركز تجمع تأكيد مي كردند كه به نظر آنان مي توانست به حال حيات ديني و اجتماعي مردم مفيد باشد. آنان بر اين اعتقاد بودند كه هر اندازه هم كه دين جنبه ي اخلاقي پيدا كند، باز به شكل بيروني ارتباط با خدا و محلي براي عبادت او نياز است، تا انسان را قادر سازد بر تأثيرات و انگيزه هاي شرارت آميز در درون و پيرامون خودش غالب آيد، و اين كه معبد با شعاير كاملاً سازمان يافته ي خود داراي اين قدرت است كه برخي نيروهاي روحاني را رها سازد كه اگر به درستي جهت داده شوند، مي توانند كل نظام اجتماعي و اخلاقي جامعه را تحكيم و تقويت كنند.
صداهاي مخالف ديگري كه در اين مملكت بلند مي شد نوعي مشكل اخلاقي پديد آورد. از ميان رفتن كامل شرك و بت پرستي در اسرائيل با همه ي شرارت هاي ناپسند آن، نظير فسق و هرزگي، براي بسياري به معناي عمل به قانون اخلاقي بود، نه هيچ چيز ديگر. اين مشكلي بود كه زكرياي نبي مي خواست به حل آن بپردازد. او نيز براي معبد اهميت زيادي قائل بود و تأكيد مي كرد كه بايد ساخته شود؛ ليكن با همه ي توجهش به بناي معبد، اساساً‌ به اصلاح و بازسازي شخصيت انسان تعلق خاطر داشت. از اين رو او نه تنها كوشيد به تجديد بناي معبد بپردازد و آن را وقف عبادت خدا كند، بلكه همچنين سعي كرد در سازندگي معبد ميل به آن نوع حقايق اخلاقي و روحاني را برانگيزد كه بدون آنها معبد و شعاير آن چيزي جز مضحكه اي سطحي نخواهد بود. « و اين است كارهايي كه بايد بكنيد: با يكديگر راست بگوييد، و در دروازه هاي خود انصاف و داوري سلامتي را اجرا داريد، و در دل هاي خود با يكديگر بدي مينديشيد، و قسم دروغ را دوست مداريد؛ زيرا خداوند مي گويد از همه ي اينها نفرت دارم. » ‌( « كتاب زكرياي نبي »، باب 8، آيه هاي 16-17‌ ).
با ترغيب و نفوذ اين پيامبران، بناي معبد رفته رفته شكل گرفت و در سال 516 ق. م.، دقيقاً هفتاد سال پس از «تخريب » آن، معبد تازه باشكوه و عظمت بر ويرانه هاي معبد كهن در حال سربرافراشتن بود. در اين ميان، تحت شرايطي كاملاً نامعلوم، زروبابل، كه در دوره ي قيمومت ايرانيان و هنگامي كه بازسازي معبد شروع شد حاكم يهوديه بود، به طور ناگهاني از صحنه ناپديد شد. در اين زمان اختيارات سياسي او را مقامات ايراني به يوشع احاله كردند كه در معبد بازسازي شده به مقام كاهن اعظم دست يافته بود و به واسطه ي موقعيت تازه اش، اختيارات عالي ترين مقام حكومتي را - قدرت ديني و مدني (‌ شامل قدرت سياسي ) كه تا اين زمان بر عهده ي شاهان يهوديه بود- به عهده گرفته بود.
مَلاكي (9) كه فعاليت پيامبرانه اش چند سال بعد از بناي معبد آغاز گرديد، به شيوه ي پيشينيان خود به يكسان نسبت به شعاير معبد و رفتار اخلاقي شور و علاقه نشان مي داد. در عين حال، او معبد را نماد پرستش جهانشمول خداوند در آينده مي دانست، هنگامي كه نام او در ميان ملت ها « ... از مطلع آفتاب تا مغربش » ( « كتاب ملاكي نبي »، باب 1، آيه ي 11 ) ‌بزرگ داشته خواهد شد. اما او تأكيد مي كرد كه تحقق اين تصور جهانشمول به وفاداري اسرائيل نسبت به تورات وابسته است كه تنها از طريق آن مي تواند به يگانگي خداوند گواهي دهد و به عدالت او واقعيت بخشد. از اين رو، او نبوت خود را با اين نصيحت به پايان رساند: « راه بنده ي من موسي را، كه آن را با فرايض و احكام به جهت تمامي اسرائيل در حوريب امر فرمودم، به ياد آريد » ( « كتاب ملاكي نبي »، باب 3، ‌آيه ي 22 [ باب 4، آيه ي 4 ] ). با اين پيام، نبوت عبراني با اسرائيل و بقيه ي انسان ها وداع گفت. اين رسالت اكنون نقشي را كه خداوند براي آن مقرر كرده بود به انجام رسانده بود، يعني اصولي را به اسرائيل و از طريق اسرائيل به جهان انتقال داده بود كه بر اساس آنها ملت ها و افراد بايد در كمال بخشيدن به تقدير خود زندگي كنند.
ليكن وفاداري به تورات، كه ملاكي به طرفداري از آن موعظه مي كرد، مشروط به معرفت نسبت به مطالب آن بود. اين خود مستلزم آموزش و مطالعه بود، اما، هر چند ممكن است عجيب به نظر آيد، در آن زمان در يهوديه تعليم دهندگان قابل و كارآمد تورات وجود نداشتند. تنها افرادي كه قادر بودند به كار تعليم بپردازند كاهنان و لاويان بودند، ليكن خدمات آنان براي انجام وظايف خاص عبادت در معبد مورد نياز بود كه مزامير، سرودها و موسيقي آنان بارزترين نقش را در اين زمينه داشت. فقدان آموزش و تعليم تورات به اين معنا بود كه دين مردم به موضوع مراسم روزمره ي صرف انحطاط يافته بود و ارتباط اندكي با مسائل گيج كننده اي داشت كه هستي و حيات آنان را احاطه كرده بود. مشكلات اقتصادي، محصولات بد، تهاجمات دشمن - سامريان و ادومي ها- در واقع سرنوشت جامعه ي يهوديه را بسيار سخت و تلخ گردانيده بود. احساس عمومي نااميدي و حس ناتواني در همه جا غالب شد. اين در روحيه وفاداري ديني مردم بي تأثير نبود. آنان فرياد برمي آوردند: « گفته ايد بي فايده است كه خدا را عبادت نماييم و چه سود از اين كه اوامر او را نگاه داريم و به حضور يهوه صبايوت با حزن سلوك نماييم. » ( « كتاب ملاكي »، باب 3، آيه ي14). و اگرچه مردم به بت پرستي بازنگشتند، نتيجه اي كه به دست آمد نوعي انحراف ديني بود كه از ازدواج با همسايگان مشرك ممانعت نمي كرد- عمل زيان آوري كه چنان شيوع يافت كه نه تنها پاكي و خلوص دين يهود را به خطر افكند، بلكه همچنين هستي و حيات جامعه ي كوچك يهوديه را دچار مخاطره ساخت.
در حالي كه شرايط ديني در يهوديه در حال سقوط و زوال بود، ‌يهوديان در بابل در حال تكامل بخشيدن به گونه اي حيات ديني سرزنده و نيرومند بودند. آنان، كه معبد و كشوري نداشتند، خود را به عنوان يك قوم از طريق جذب در اقوام مشرك، كه خويش را در ميان آنها مي يافتند، با خطر نابودي قريب الوقوع رو به رو مي ديدند، اما اراده ي تسخيرناپذيرشان براي زيستن آنها را به سوي خلق و ابداع هدايت كرد. آنان هرچه بيشتر به تورات و ديگر نوشته هاي مقدسشان رو آوردند و حول محور اين دارايي هاي روحاني نظام حكومتي تازه اي بنا كردند كه از همه ي محدوديت هاي ناحيه اي و وفاداري هاي سياسي فارغ بود و بر پايه ي پارسايي و علم آموزي، دين و مطالعه قرار داشت.
مقامات بابلي، خود از همان ابتدا ارزش اجازه دادن به يهوديان براي عمل به دين خود و گسترش نهادهايشان، و نيز ارزش فراهم ساختن فرصت هايي براي پيشرفت مادي آنها را دريافتند. در نتيجه ي اين امر، بخش عظيمي از يهوديان از منزلت اجتماعي والايي برخوردار گرديدند. بسياري از آنها به مقامات عالي دست يافتند و داراي نفوذ و ثروت گرديدند و يكي از آنان، دانيال (10)، همچون يوسف در مصر، مرد داناي دربار گرديد.
هنگامي كه يهوديان بابلي تحت سلطه ي ايرانيان قرار گرفتند، از همان شرايط مساعد برخوردار گرديدند. پس از مدتي آنان به طور كامل به حيات بازرگاني و تجاري امپراتوري وارد شدند و رهبرانشان نيز در فعاليت هاي سياسي دربار سلطنتي در شوش شركت جستند. در زمان سلطنت خشايارشا ( 486-465 ق. م. ) كامروايي و موفقيت يهوديان چنان آشكار بود كه حسادت هامان، وزير بزرگ پادشاه، را برانگيخت. و تنها به واسطه ي رشته اي از رويدادهاي پيش بيني ناپذير بود ( آن گونه كه در « كتاب اِستَر » (11) توصيف گرديده ) كه يهوديان در امپراتوري ايران از نقشه اي كه هامان براي نابودي آنان طراحي كرده بود نجات يافتند. (12)
از ميان صفوف اين يهوديان بابلي بود كه عزراي (13) « كاتب »، كه از نسل روحانيون بود، ظهور يافت و حيات و آگاهي تازه اي به درون جامعه ي يهودي وارد كرد. او همراه با اجازه نامه ي سلطنتي كه از پادشاه ايران اردشير اول ( 464-425 ق. م. ) معروف به درازدست دريافت كرده بود و اختيار و توانايي گسترده اي براي اصلاح شرايط ديني در يهوديه به او مي داد، در سال 485ق. م. (14)- بر طبق تاريخ كتاب مقدس - در معيت كاهنان، لاويان و تبعيديان غيرروحاني وارد اورشليم شد. او بي درنگ نبردي خستگي ناپذير با ازدواج هاي مختلط آغاز كرد و در همان زمان به تعليم و ترويج معرفت به « فرايض و احكام » ( دستورهاي ديني و اخلاقي ) تورات براي مردم پرداخت ( « كتاب عزرا »، باب 7، آيه ي 10 ). دوازده سال بعد نَحَميا (15)، مقرب دربار اردشير در شوش كه با تصويب شاهانه به عنوان حاكم خودمختار ولايت يهوديه منصوب شده بود، به او پيوست. هر چند فرمان شاهانه اساساً به قلمرو مسائل سياسي اختصاص داشت و به سازماندهي و اداره ي - مدني و اقتصادي - حكومت جديد و دفاع از آن در مقابل همسايگان متخاصم مربوط بود، اما نحميا در شور و شوق عزرا براي اصلاحات ديني و نيز براي تعليم تورات سهيم بود.
حركتي قاطع و سرنوشت ساز در اقدامات مشترك آنان به دفاع از تورات در حدود سال 444ق. م. در سال جديد عبري انجام گرفت، هنگامي كه عزرا در حضور نحميا در مقابل جمعيت كثيري كه در صحن معبد براي بزرگداشت اين جشن گرد آمده بودند، ‌آياتي از كتاب تورات موسي را خواند. در دو سوي عزرا مفسران حرفه اي ( Mebinim ) ايستاده بودند كه آياتي را كه خوانده مي شد توضيح مي دادند. بعد از خواندن آيات نحميا و نمايندگان مردم ميثاقي رسمي بستند و سوگند خوردند كه از دستورها و احكام تورات پيروي كنند و از جمله از ازدواج با بيگانگان و تجارت در روز سبت خودداري ورزند.
خواندن تورات در ملأ عام اقدام و ابتكاري تازه در اسرائيل نبود. شواهدي وجود دارد كه نشان مي دهد خواندن تورات در ملأ عام چند نسل قبل از زمان عزرا صورت مي گرفته است ( بنگريد به «سفر تثنيه »، باب 31، آيه هاي 10-13 ). آنچه تازه بود شرح و تفسيري بود كه همراه خواندن انجام مي گرفت. هدف عزرا قرار دادن تورات در موقعيت داور نهايي و جلب قلوب مردم در به رسميت شناختن و حاكميت آن بود. اما اگر بنا بود اين هدف حاصل شود، صرف قرائت تورات كافي نبود. آنچه خوانده مي شد بايد با شرح و تفسير همراه مي گرديد، به طوري كه قابل فهم مي بود و مردم مي توانستند بر اساس آن عمل كنند. به علاوه، از زماني كه تورات به بني اسرائيل داده شده بود، شرايط به طور بنيادي چنان تغيير كرده بود كه اين متن مكتوب ديگر ممكن نبود در مقام راهنمايي مطلق، كارآ و مؤثر شناخته شود. بنابراين، اگر قرار بود تورات نقشي را ايفا كند كه عزرا قصد داشت براي آن به دست آورد، مطالب آن نه تنها بايد به طور تحت اللفظي توضيح داده مي شد، بلكه همچنين بايد به نحوي تفسير مي گرديد كه تغيير شرايط را ناديده نمي گرفت. اينها نيازهايي بودند كه شرح و توضيحي كه همراه با تورات خوانيِ عزرا در ملأ عام انجام مي گرفت قصد برآوردن آنها را داشت. و اين شرح و توضيحي بود كه معناي آن بيش از صِرف توضيح ظاهري متن مكتوب بود و شامل تفسيري به اندازه ي كافي انعطاف پذير نيز مي گرديد كه جنبه هاي تازه و شرايط حيات را، كه در خود متن از آنها سخن نرفته بود، دربرمي گرفت و مشتمل بر احكام و قوانيني بود كه مقتضيات زمانه طلب مي كرد. همچنين، اين روش تفسير ابداع عزرا نبود. اين تنها به كار بستن سنت شفاهي در مورد زمانه ي خود او بود، سنتي كه به عنوان تورات شفاهي ( تورا شبعل په )‌ (‌16) در روزگاران كهن ريشه داشت و از نسلي به نسل ديگر انتقال يافته بود و تا حدي مكمل تورات مكتوب ( تورا شبختاو ) (17) بود و در تأثير كلي خود، كتاب مقدس را از سندي صرفاً مكتوب كه در معرض كهنگي بود به انكشافي مستمر كه با مقتضيات اعصار مختلف سازگار بود دگرگون مي ساخت.
در نتيجه ي مساعي عزرا، تورات به جاي اين كه ملك انحصاري طبقه اي خاص باشد، در دسترس همه ي كساني كه مي خواستند آن را بشناسند قرار گرفت و سرانجام حاكميت آن در دستگاه حكومت تثيبت گرديد. به آهستگي اما به طور قطعي تورات به مرجع نهايي همه ي قوانين و سنن يهودي و هر قاعده و رسمي در تمامي حوزه هاي زندگي - ديني، اخلاقي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و خانوادگي - تبديل شد. اين نفوذ و سيطره ي تورات بر ذهن و قلب مردم تأثير گسترده اي بر دين و تاريخ قوم يهود نهاد. اين تأثير يهوديت را از تبديل شدن به دين روحاني محض، كه تنها به موضوع شعاير و مناسك مذهبي دلبستگي نشان مي دهد، نجات داد و آن را به ديني مبدل ساخت كه تمامي قلمروهاي حيات و عمل را دربرمي گيرد. و در همان زمان نوعي سپر محافظ در مقابل نفوذ عقايد مشركان فراهم كرد كه موجب نابودي اسباط ده گانه و انهدام نخستين دولت عبري شده بود و از اين رو، پاكي و خلوص دين قومي و بقاي يهوديت را تضمين مي كرد.
بدين سان حكومت ديني يا روحاني يهوديه پديد آمد- حكومتي كه تورات بر آن حاكميت داشت- كه اگرچه از لحاظ سياسي و اقتصادي اهميت چنداني نداشت، مقدر بود كه نه تنها جهتي قطعي به تاريخ يهود بدهد، بلكه همچنين به عنوان عاملي داراي پيامدي عظيم در تاريخ نوع انسان ظهور يابد.
در خارج از يهوديه، در كانون هاي آوارگي، كه مراكز عمده ي آنها در بابل و مصر بود، جوامع يهودي در ارتباط نزديك با جامعه ي يهوديه در اورشليم، نوعي وحدت ديني و روحاني را كه بر اساس تورات و مجموعه ي مشتركي از سنت ها، آرمان ها، بيم و اميدها و آرزوها استوار بود پديد آوردند. عاملي كه به شكل گيري اين وحدت ديني و روحاني كمك مي كرد نفوذ عزرا و نحميا در دربار شاهان ايراني بود كه آنها را قادر مي گردانيد بر همه ي جوامع يهودي در سرتاسر امپراتوري ايران الگويي يكسان از ايمان و سنت يهودي را تحميل كنند. نشانه ي اين نفوذ، دستور نظامي سال 419ق. م. ( كشف شده در الفانتين ( 18) ) است كه داريوش خطاب به پادگان نظامي يهودي در اين محل براي انجام دادن مراسم عيد پسح مطابق با الزامات دين خودشان صادر كرد. اين وحدت ديني و روحاني حتي پس از فروپاشي وحدت جهاني سياسي اي كه يهوديان بخشي از آن بودند، با ويراني و انهدام امپراتوري اسكندر كبير در حدود 300 ق. م. آسيب ناپذير باقي ماند.
زندگي آرام و صلح آميزي كه يهوديان تحت فرمانروايي حاكمان ايراني خود از آن برخوردار بودند به آنها امكان داد كه بدون هيچ نوع مداخله ي خارجي كاري را كه عزرا آغاز كرده بود ادامه دهند و به تكميل آن بپردازند. سلسله اي از معلمان مشهور به سوفريم ( 19 ) ( كاتبان )، كه عموماً با روحانيان مجمع بزرگ (20) يكي شناخته مي شوند، با عزمي استوار براي اين كه تورات را ميراث مشترك قوم يهود سازند ظهور يافتند. با در نظر داشتن اين هدف، آنان به تعليم تورات در كنيسه و مدرسه پرداختند. آنان احكام كتاب مقدس را تفسير كردند- احكام مدني، اجتماعي، اقتصادي و دستورهاي مربوط به خانواده - به تنظيم اصول بنيادين آنها پرداختند، جزئيات آنها را طبقه بندي كردند، ضوابط آنها را معين ساختند، به موارد كاربرد آنها نظم بخشيدند و قوانين را با تغييرات در شرايط و مقتضيات اجتماعي منطبق ساختند. آنها در تفسير خود از كتاب مقدس مؤيّد به هدايت نور عقل و اصول تقوا، عدالت و انصاف بودند كه براي آنان به يكسان جزئي از توراتِ وحي شده بود. بر اين اساس، آنان مي كوشيدند از شدت و خشونت شريعت بكاهند و آن را با مقتضيات حيات و خواسته ها و نيازهاي بنيادي انسان هماهنگ سازند. از ميان نمونه هاي متعدد روش هاي آنها كه مي توان ارائه كرد بايد به جانشين كردن غرامت به جاي قانون توراتي قصاص در صورت تجاوز و كاربست آسان گيرانه ي قوانين سبت در مقايسه با شدت و سخت گيري برخي فرق كه بر اساس رعايت دقيق ظواهر شرع، از همه ي فعاليت هاي بدني در روز استراحت كاملاً خودداري مي ورزيدند اشاره كرد.
نمونه ي ديگر، آسان گيري آنها در مورد قانون مربوط به گواهي دادن براي اثبات مرگ شوهر است. براين اساس گفته شد كه گواهي يك شاهد واحد، حتي بر اساس خبر شفاهي، براي ازدواج مجدد همسر كافي است.
از سوي ديگر، به منظور محافظت از تورات در مقابل هر نوع تعدي و تجاوز، آنان قوانيني احتياطي مشهور به « حصارها » وضع كردند كه مقصود از آنها جلوگيري از هر نوع تجاوز ناگهاني به حريم مقدس خود تورات بود. (21) كار تعليم، تفسير، انطباق و چيزي شبيه احكام اوليه ( اوليات ) و احكام ثانويه ( فروع ) در اسلام و اصلاح و تغيير تنها بخشي از وظايف كاتبان را تشكيل مي داد. هدف آنها قرار دادن تورات در ذهن و قلب مردم و تقويت نيروي آن به عنوان اصل تقدس بخش به همه ي جلوه هاي زندگي و عمل بود. آنان براي انجام دادن اين كار نيز اساساً به تعليم تكيه كردند و جلسات عمومي منظم شرح و تفسير اسفار خمسه، كتب انبيا و نوشته هاي مقدس برپا كردند و از طريق تصوير، افسانه و تمثيل كوشيدند كه در ميان مستمعان خود احساس محبت عميق به خدا و تورات را برانگيزند. به علاوه، آنان اعمال و شعاير متعددي به وجود آوردند كه هدف از آنها تقويت روحيه ي پارسايي و عبادت بود. آنان به عبادات روزانه نظم بخشيدند كه شامل بيان لطيف دعا و نيايش در « كتاب مزامير » مي گرديد، و ادعيه ي اصلي و نيز بخش اعظم شعايري را كه تا زمان حاضر مراسم عبادت يهودي مؤمن را تشكيل مي دهد معين ساختند.
همه ي اين توصيه ها و دستورهايي كه از مكتب كاتبان صادر گرديد، به اندازه ي جرح و تعديل هاي قوانين كتاب مقدس، در تورات نامكتوب گنجانده شد و تا آن جا كه آنها در پيوند مستقيم با تورات مكتوب قرار گرفتند، بخشي از قانون الهي گرديدند كه خداوند در طور سينا بر موسي وحي كرده بود.
سلطه ي ايرانيان بر يهوديه در سال 333 ق. م. به پايان رسيد، هنگامي كه سردار جهانگشاي مقدوني، اسكندر كبير، بدون مواجهه با مقاومت به آسيا حمله كرد و فلسطين را به تصرف درآورد. اسكندر سردار جهانگشاي معمولي نبود و صرف تصاحب قدرت در مد نظر او قرار نداشت. او هدفي عالي تر داشت؛ هدف او پراكندن بذرهاي فرهنگ يوناني و انتشار مواهب آن- هنرها، فلسفه ها، ظرايف و زيبايي هاي آن- در سراسر جهان بود. اما در حالي كه همه ي اقوام ديگر در مقابل درخشش خيره كننده ي فرهنگ تازه اي كه تحت نام يوناني مآبي (22)‌ ( از واژه ي Hellas به معناي يونان ) از جهان مديترانه اي براي آنها به ارمغان آورده شده بود تسليم گرديدند، تنها يهويدان بدون تأثيرپذيري باقي ماندند. آنان، كه تربيت يافته ي تورات بودند، احساس غرورآميزي از رسالت و تقدير خود داشتند و از داشتن هر نوع داد و ستد با فرهنگي كه با همه ي فرزانگي ترديدناپذيرش، فرهيختگي و جذابيت افسونگرانه اش، در اساس بدبينانه بود و بدين اعتبار در بهترين صورت نمي توانست چيزي جز نوميدي عرضه كند خودداري كرده بودند.
ليكن اسكندر به تحميل فرهنگ يوناني از راه زور باور نداشت. او كه خود را وارث مشروع شاهان ايراني مي دانست، قوانين و امتيازات اقوامي را كه پيشينيان ايراني او به يهوديان بخشيده بودند پذيرفت و به رسميت شناخت. از اين رو، يهوديان تحت فرمانروايي او توانستند بدون مداخله ي خارجي، از شيوه ي حيات خاص خود پيروي كنند، فرايض ديني خود را به جا آورند و به حفظ و تكامل نهادهاي خود بپردازند.
يهوديان تحت حكومت بطليموسيان، كه بعد از مرگ اسكندر در سال 323 ق. م. و تقسيم متعاقب امپراتوري او در ميان فرماندهان رقيب، فرمانروايان مصر و پس از آن فلسطين گرديدند، از همان شرايط مساعد برخوردار شدند. بطلميوسيان، در مجموع به گسترش يوناني مآبي در ميان اتباع خود علاقه ي چنداني نداشتند. با وجود اين، در مصر، كه هزاران يهودي در آن ساكن بودند كه به سبب رفتار انساني بطليموسيان يا داوطلبانه به عنوان مهاجر يا كارگر روزمزد يا اسير جنگي به آن جا آمده بودند، جريان نفوذ فرهنگ يوناني اجتناب ناپذير و شتابان بود. پس از مدتي زبان عبري به سختي فهميده مي شد و در حدود سال 280 ق. م. جامعه ي يهودي در اسكندريه - مهم ترين جامعه ي يهوديان در مصر- ترجمه ي يوناني متون مقدس يهود را براي يهوديان يوناني زبان ضروري يافت. نخست « اسفار خمسه » ترجمه گرديد و پس از آن ترجمه ي بقيه ي كتاب مقدس به زودي انجام گرفت. ترجمه ي يوناني كتاب مقدس، كه به ياد هفتاد كاهن اعظمي كه گفته مي شود در تهيه ي اين اثر شركت داشته اند به « سبعينه » (23) يا « هفتادي » معروف است، كهن ترين ترجمه ي كتاب مقدس به زباني خارجي شناخته مي شود و در حالي كه در درجه ي نخست براي استفاده ي يهوديان يوناني مآب انجام گرفته بود، در عين حال براي انتقال پيام يهوديت به جهان شركت عمل مي كرد و در اين فرايند، افراد زيادي را از ميان طبقات بالا و توده هاي پايين جامعه به دين يهود جذب كرد.
شرايط مساعدي كه اعضاي جامعه ي يهودي تحت حكومت بطليموسيان از آن برخوردار بودند در حدود سال 275ق. م. خاتمه يافت، در زماني كه سلوكيان يوناني هنگام تجزيه و فروپاشي امپراتوري اسكندر با به تصرف درآوردن بابل ( 213ق. م. )، سوريه ( 301ق. م ) و آسياي صغير ( 281 ق. م. )، كوشش هايي را براي فتح فلسطين آغاز كردند. بيش از يك قرن فلسطين مورد تجاوز و تعدي سپاهيان متخاصم رقيب قرار گرفت.
يكي از نتايج فاجعه ي جنگ، زوال و نابودي نهايي كاتبان به عنوان يك جمع، و متعاقب آن تجزيه و انهدام عملي حيات ديني جامعه بود.
با شكست اسكوپاس (24)، فرمانده ي مصري، در برابر آنتيوخوس سوم (25) ( 223-187 ق. م. ) در پانياس (26) در سال 198 ق. م. كشور به طور كامل تحت نفوذ و سيطره ي سلوكيان قرار گرفت. شرايط به سرعت رو به بهبود نهاد. آنتيوخوس سوم، نخستين حاكم يهوديه، نسبت به اتباع يهودي اش رفتار كاملاً دوستانه اي داشت. او به يهوديان آزادي و خودمختاري گسترده اي داد و حقوق و امتيازاتي را كه آنان تحت سلطه ي مصريان از آن برخوردار بودند تأييد كرد. يهوديان نيز از اين تغييراتي كه در شرايط آنها رخ داده بود حداكثر استفاده را به عمل آوردند.
يكي از نيازهاي حاد زمانه به صورتي احياي آن چيزي بود كه كاتبان مدت هاي طولاني فراهم كرده بودند. يك شوراي حكومتي يا gerousia براي تأمين اداره ي عمومي امور سياسي، قضايي و اجتماعي جامعه و نيز تعليم و تفسير تورات تأسيس گرديد و به مقتضاي شرايط به نيازهاي ديني جامعه پاسخ مي گفت و دستورهايي صادر مي كرد.
در رأس اين شوراي حكومتي، كه بعداً به سنهدرين (27) مشهور شد، « دو تن » از آموزگاران موسوم به زوگوت (28)، قرار داشتند كه يكي از آنها ناسي (29) ( شاهزاده ) و ديگري اب بت دين (30) ( رئيس محكمه ) بودند. به نظر مي رسد كه اين انتصاب دوگانه، با توجه به تغيير شرايط، اقتباسي از نظام يهوشافاتِ پادشاه بوده است كه بر اساس آن اداره ي مسائل ديني خاص و اداره ي امور مدني از يكديگر جدا شد (31)، و اكنون ناسي مرجع اصلي در امور مدني ( از جمله امور سياسي ) و اب بت دين مرجع اصلي در مسائل ديني و شرع بود. ليكن در تحليل نهايي قدرت واقعي هنوز در دستان كاهن اعظم قرار داشت كه در دوره ي سلطه ي شاهان سلوكي از همان حقوق و امتيازاتي كه شاهان ايراني به اين منصب بخشيده بودند برخوردار بود.
از اين رو، در حالي كه شرايط اساساً همانند شرايط حكومت هاي پيشين بود، تغييري بنيادي در ديدگاه مردم نسبت به تمدن يوناني مآب پديد آمد. شهرهاي بسياري به سبك و شيوه ي يوناني به ناگهان در فلسطين ظاهر شدند و از لحاظ اجتماعي و نيز اقتصادي ميان يهوديان و يونانيان ارتباط نزديك برقرار ساختند. در نتيجه، ‌آرا و سنت هاي خاص يوناني به درون جامعه ي يهود رسوخ يافت و به گونه اي گسترده تأثيرات آن هرچه بيشتر بارز گرديد و به خصوص اعضاي اشراف يهود و طبقات بالاي جامعه را مجذوب خود ساخت.
متأسفانه يوناني مآبي اي كه همراه با كشورهاي ديگر از غرب به فلسطين رسيد، يوناني مآبي يونان دوره ي باستان نبود، آن نوع يوناني مآبي كه در جلوه هاي نبوغ كساني چون فيثاغورث، سقراط و افلاطون به شكوفايي دست يافت، بلكه نوع انحطاط يافته اي از يوناني مآبي بود: فاسد، هرزه گرا و مكرآميز، نظير آنچه سربازان، بازرگانان، برده داران و صاحبان فاحشه خانه ها تعقيب مي كردند.
تأثيرات مخرب اين تمدن تازه بر حيات ديني و اخلاقي يهوديه در « كتاب يوبيل » (32) كه در حدود همين دوره به نگارش درآمده، به خوبي نشان داده شده است. دستورها و احكام كتاب مقدس مورد بي اعتنايي قرار گرفت، حرمت و قداست سبت ناديده گرفته شد، و سنت ختنه به دست فراموشي سپرده شد. جوانان يهودي خود را براي بازي هاي ورزشي يوناني برهنه مي كردند، و حتي بت پرستي دوباره در ميان يهوديان ظاهر شد. در قلمرو اخلاقيات، فساد و تباهي به چنان درجه اي رسيده بود كه حتي سوگند خوردن تقدس خود را از دست داده بود. بن سيرا (33) [ يا بن سيراخ ]، نويسنده ي معاصر ديگر نيز در كتاب « حكمت يسوع » (34) از يهودياني سخن مي گويد كه از خواندن تورات احساس شرمساري مي كنند، و به افراد غافل از خدايي اشاره مي كند كه قانون يا شريعت باري تعالي را فراموش كرده اند (‌ باب 41 ).
مدتي آن كساني كه به شيوه هاي زندگي يوناني گرايش يافته بودند در كار آن گروه از هموطنان خود كه ترجيح مي دادند به سنت خود وفادار بمانند دخالت نمي كردند؛ اما اندكي بعد از جلوس آنتيوخوس چهارم ( 175-164ق. م. )، فرزند آنتيوخوس سوم و برادر سلوكوس چهارم، كه جانشين آنتيوخوس گرديد، شماري از يهوديان مرتد سخت كوشش كردند كه از راه زور يهوديه را يوناني مآب كنند. صرف نظر از جاذبه اي كه آداب و رسوم يوناني براي اين يهوديان مرتد داشت، شور و شيفتگي آنها نسبت به تمدن يوناني از ملاحظات سياسي مايه مي گرفت. آنان دولت كوچك يهوديه را همچون بازيچه اي ضعيف و درمانده در دستان دو قدرت رقيب مي ديدند و بر اين باور بودند كه امنيت آن در آينده به ادغام كامل آن در درون امپراتوري بزرگ سوري- يوناني و يكي شدن با نهادهاي آن وابسته است. اين شيوه ي نگرش دقيقاً با كتاب آنتيوخوس همخواني دارد. او، كه فردي بسيار خودبزرگ بين بود، همان گونه كه عنوان « خداي متجلي »‌ (35) كه بر خود نهاده بود نشان مي دهد، سياست يگانه سازي را تعقيب كرد و كوشيد با تحميل فرهنگ قومي خود بر همه ي اتباعش به آن دست يابد. او كه دشمن سرسخت و آشتي ناپذير خود را در دين يهود مي ديد، تصميم گرفت آن را در سراسر اين سرزمين ريشه كن كند. تمام احكام ديني به خصوص سنت ختنه و برگزاري آيين هاي سبت و جشن ها ممنوع شد و انجام دادن آنها مجازات مرگ به همراه داشت. نسخه هاي كتاب شريعت موسي نابود گرديد و تملك چنين كتابي جرمي بزرگ دانسته شد. تمامي آيين هاي قرباني يهودي منسوخ گرديد. خود معبد به محل پرستش زئوس يوناني تبديل شد. گوشت خوك در محراب آن به فروش گذاشته شد، و افراد فاسد الاخلاق به درون محوطه ي مقدس آن راه يافتند، و محراب هاي مشركان در شهرها و دهكده ها برپا گرديد، و عبادت در آنها نشانه ي وفاداري شناخته شد.
آنچه در اين بحران براي يهوديت بسيار خطرناك بود اين واقعيت بود كه روحانيوني عالي مقام اما خائن، نخست ياسون (36) و سپس جانشين او منلائوس (37)، آنتيوخوس را در اقدامات شرك آميزش تأييد و تقويت مي كردند. هر دوي آنان بسيار جاه طلب بودند و به خاطر پيشبرد اهداف شخصي خود مي كوشيدند با نشان دادن نوعي شور و شيفتگي تملق آميز نسبت به سياست هاي او مورد لطف و عنايت قرار گيرند. همچنين، بخش اساسي جامعه، صاحبان دارايي و ثروت و شخصيت هاي فرادست اجتماع، مخالف جريان يوناني مآبي نبودند كه عقيده داشتند نظم و آرامش و نيز همه ي امتيازات شهروندي آنتيوخوس را به سرزمين آنها مي آورد. با وجود اين، مردمان عادي، به واسطه ي مساعي خستگي ناپذير رشته اي از آموزگاران كه نام هاي آنان به آيندگان نرسيده است وفادار و ثابت قدم باقي ماندند. بسياري از آنان با خودداري از تسليم شهيد شدند و از ميان رفتند، در حالي كه سايرين در تبعيد و دوري از وطن گوشه ي امني پيدا كردند.
ليكن اين مقاومت منفعلانه به زودي به شورش آشكار تبديل گرديد. متاتيا (38)، كاهني پير كه از خانواده ي حشمونائي ها (39) بود و در مدين (40)، شهري كوچك در جنوب غربي اورشليم، سكونت داشت، اين فراخوان را صادر كرد: « هر كس كه هواخواه تورات است، بايد از من پيروي كند. » اين فراخوان مهر خود را بر ماهيت اين شورش نهاد كه مقدر بود اساساً نبردي به دفاع از تورات باشد. هزاران نفر به اين فراخوان پاسخ گفتند. قطعاً همه ي آن كساني كه متاتيا به سوي خود كشاند داراي انگيزه هاي يكساني نبودند. در بدنه ي اصلي شورشيان دو انگيزه ي ديني و سياسي مؤثر بود. در نظر آنان، دفاع از تورات، از راه آزادي سياسي، رها شدن از يوغ ستمگران بيگانه و تأسيس حكومت خودمختار يهودي، بهتر به دست مي آمد. در همان زمان كساني معروف به حسيديم (41)‌ ( مؤمنان ) وجود داشتند كه انگيزه هاي آنان صرفاً ديني بود. آنچه براي آنان اهميت داشت تورات بود و هيچ انگيزه ي سياسي در ملاحظات آنها مؤثر نبود. اما كسان ديگري نيز وجود داشتند كه براي آنها آزادي سياسي واقعاً همه چيز بود و دفاع از تورات شعاري مناسب بود كه مي خواستند از طريق آن حمايت كساني را كه به مسائل سياسي علاقه اي نداشتند به دست آورند. اما در مرحله ي نخست مبارزه، همه ي كساني كه از متاتيا حمايت كردند، اختلاف خود را ناديده گرفتند و در دفاع از تورات به نبرد مسلحانه روي آوردند.
شورشيان با تشكيل گروه هاي كوچك در سراسر كشور به پا خاستند، عبادتگاه هاي مشركان را نابود ساختند، به تعقيب مرتدان و خيانت پيشگان پرداختند و درگير عمليات چريكي عليه دشمن گرديدند. به تلافي، سربازان كيفردهنده ي سوري براي سركوب آنها اعزام شدند و يكي از حملات خود را در روز سبت آغاز كردند. مدافعان، كه نمي خواستند به حرمت اين روز مقدس خدشه اي وارد كنند، بدون هيچ گونه مقاومتي نابود شدند. در نتيجه متاتيا فرماني صادر كرد كه از آن به بعد به يك قانون معتبر يهودي تبديل شده است و مفاد آن اين است كه اگر يهوديان در روز سبت مورد حمله قرار گيرند، وظيفه دارند از خود دفاع كنند.
با مرگ متاتيا، پنج پسر او مبارزه را ادامه دادند. يهودا يك سر و گردن بالاتر از بقيه بود كه بعداً مكابيوس (42) ناميده شد ( معمولاً آن را به معناي « كوبنده ي ستمگران » دانسته اند و مكابيان (43) نام خود را از او اخذ كرده اند ). او، كه فرمانده اي با تدبير و عالي بود، از جنگ رو به رو خودداري مي كرد و از طريق شبيخون و غافلگير كردن دشمن، با چندين سپاه سوري، كه از لحاظ قدرت و نفرات بر سربازان او برتري داشتند، روياروي شد و آنان را شكست داد. طي يك سال يهودا دشمن را از اورشليم بيرون راند، تملك معبد را به دست آورد و آن را از لوث وجود كفار پاك ساخت و در 25 كيسلو (44) ( دسامبر )، در سال 165 ق. م. آن را بار ديگر وقف پرستش خداي اسرائيل ساخت و اين پرستش را در آن احيا كرد. سپس جشني خاص تحت عنوان حنوكا (45) ( تبرك ) همراه با برافروختن چراغ ها بنيان گذاري شد كه هشت شب با شور و شعف ادامه مي يافت، جشني كه از آن به بعد تا زمان حاضر يهوديان هر ساله آن را برگزار كرده اند.
اندكي بعد از بازپس گرفتن معبد، آنتيوخوس وفات كرد، و به دنبال چند نبرد ديگر كه از هر سو با برد و باخت همراه بود، در سال 163ق. م. اعلام صلح شد و يهوديان به طور كامل اجازه يافتند كه « بر طبق آداب و سنن نياكان خود » زندگي كنند ( « كتاب اول مكابيان »، باب 6، آيه ي 59 ).
پيروزي تورات بر يوناني مآبي اكنون كامل و نهايي بود. حزب يوناني مآب به آهستگي رو به نابودي گذاشت و هواداران آن يا جذب دشمن شدند يا به خويشان سلطنت طلب خود پيوستند؛ و هر چند تا استقلال كامل راه درازي در پيش بود، محكمه اي عالي براي اداره ي امور داخلي جامعه بر اساس قوانين تورات، كه اكنون بار ديگر به موضع مسلط خود در مملكت باز گردانده شده بود، بنيان گذارده شد.
انگيزه و آرمان ديني كه مكابيان براي دفاع از آن دست به اسلحه بردند اكنون ديگر موضوعي زنده نبود، اما از لحاظ سياسي يهوديه با آزادي فاصله ي درازي داشت و هنوز مقهور اربابان سوري خود بود. بيش از بيست سال مبارزه براي آزادي سياسي ادامه يافت و طي آن برادران مكابي يكي بعد از ديگري به خاطر آن جان باختند. سرانجام در سال 143ق. م. ، شمعون (46) آخرين برادر بازمانده، سوري ها را از اورشليم بيرون راند و از آن زمان به گفته ي مكابيان، « يوغ كفار از اسرائيل از ميان برداشته شد » ( « كتاب اول مكابيان »، باب 13، آيه ي41 ). يهوديه اكنون مستقل بود و مجمع عمومي شمعون را با لقب ناسي به عنوان نخستين كاهن اعظم و حاكم مدني دولت تازه تأسيس يهودي برگزيد.

پي‌نوشت‌ها:

1. نويسنده از علماي يهود بوده و مطالب فوق را براساس نوع نگاه خود به دين يهود نوشته است؛ لذا سايت راسخون، در خصوص صدق و كذبِ اين نوشته مسئوليتي ندارد.
2. Soferim(Scribes)
3. syngogue
4. Zerubabel
5. Samaria
6. Edomites
7. Haggai
8. Zecharia
9. Malachi
10. Daniel
11. Book of Esther
12. اين واقعه كه در ميان يهوديان بسار ستايش مي شود، در كتب تاريخي به تفصيل مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. ( راسخون ).
13. Ezra
14. برخي محققان عزرا را بعد از نحميا قرار مي دهند و در مورد عزرا به جاي سال 458ق. م. تاريخ 398ق. م. را ذكر مي كنند، اما اكثر مورخان اين نظر را مردود مي دانند.
15. Nehemiah
16. Torah she-bi-peh
17. Torah she-bel-ketab
18. Elephantine
19. Soferim
20. Men of Great Assembly
21. مثالي از چنين «حصارهايي » منع دست زدن به ابزار كار در روز شنبه است به عنوان نوعي انذار عليه استفاده از آن. نمونه هاي ديگر به « شستن دست ها » قبل از خوردن غذا و عشريه دادن براي برخي محصولات كه مشخصاً در قانون كتاب مقدس از آنها نام برده نشده است مربوط مي شود.
22. Hellenism
23. Septuagint
24. Scopas
25. Antiochus
26. Panias
27. Sanhedrin
28. Zuggoth
29. Nasi
30. Ab Beth Din
31. بنگريد به فصل 6.
32. Book of Jubilee
33. Ben Sira
34. Ecclesiasticus: « كتابي است از عهد عتيق يا از جمله آپوكريف كه موضوع آن بلندي مقام حكمت است. از فصول مهم آن ستايش حكمت و اعتراض عليه مذهب جبر، تسبيح خدا براي آنچه آفريده، و ستايش كساني است كه بر افتخارات اسرائيل افزوده اند. نمونه اي از ادبيات حكمتي است. » ( دايرة المعارف فارسي، به سرپرستي غلامحسين مصاحب ). - م.
35. Theos Epiphanes
36. Jason
37. Menelaus
38. Mattathias
39. Hasmoneans
40. Modin
41. Hasidim
42. Maccabeus
43. Maccabees
44. Kislev
45. Chanukah
46. Simon

منبع مقاله :
اپستاين، ايزيدور، (1388)، يهوديت: بررسي تاريخي، ترجمه: بهزاد سالكي، تهران، مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، چاپ دوم.