حمله هون ها از جهنم آسيا
در پايان يك دورهی تقريباً هشتاد ساله كه هونها بر اروپا مسلط گرديدند. سپاهشان از صدها هزار جنگجوي قوي تشكيل مي شد- ادعايي كه البته پذيرفتني نيست. اما از آنجا كه هون ها سوار بر اسب هاي كوچك پشمالوي خود، به شدت باتحرك
نويسنده: پتر آرتز
مترجمان:
علي رحماني (تيرداد)
مرضيه ذاكري
مترجمان:
علي رحماني (تيرداد)
مرضيه ذاكري
در پايان يك دورهی تقريباً هشتاد ساله كه هونها بر اروپا مسلط گرديدند. سپاهشان از صدها هزار جنگجوي قوي تشكيل مي شد- ادعايي كه البته پذيرفتني نيست. اما از آنجا كه هون ها سوار بر اسب هاي كوچك پشمالوي خود، به شدت باتحرك بودند و در همه جا حضور داشتند، مي توان نتيجه گرفت كه آنان بايد به تعداد بسياري به امپراتوري روم حمله كرده باشند. آيا هون ها، وحشيان خون آشام و غيرمتمدني بودند كه به خاطر كمان هاي قابل انعطاف و سواران زره پوش خود مبارزان مسلح بهتري قلمداد مي شدند؟ احتمالاً مورد آخر درست است. اندكي پس از آنكه آن ها از دشت ها سر برآورده و به سوي سارمات ها و ژرمن ها تاخته بودند، نويسندگان رومي نخستين متن ها را درباره آنان با آميزه اي از نفرت و ترس به نگارش درآوردند. تاريخ نويس رومي، آميانوس مارسلينوس اندكي قبل از سال 400 ميلادي راجع به " حيوان صفتان آسيايي " اين گونه نوشت:
" همه آنها داراي جثه متوسط و نيرومند و گردن كلفت اند و آن چنان بد تركيب و خميده اند كه همچون حيوانات وحشي دوپا يا مجسمه هايي از تنه درختان به نظر مي رسند. در كنار اين تركيب انساني غيرجذاب، شيوه زندگي نيز به قدري مقاومشان نموده كه به آتش و غذاهاي چاشني دار نيازي ندارند، بلكه از ريشه نباتات وحشي و گوشت نيم پز هر جانوري تغذيه مي كنند، به گونه اي كه آن ها را ميان رانِ خود و پشت اسب قرار داده و تا حدودي گرم مي كنند. آنان بي قرار و ناآرام در ميان كوه ها و جنگل ها پرسه مي زنند و از همان كودكي قادر به تحمل سرما، گرسنگي و تشنگي اند. در نبردها هر از گاهي رقيب را به مبارزه طلبيده و به شكل يگان هاي پشت سر هم پيكار با او را آغاز مي نمايند، در حالي كه صداي آن ها به طرز وحشتناكي طنين انداز مي شود. از آنجا كه آنان براي حركات سريع از تجهيزات سبك برخوردار بوده و به طور غيرمنتظره ظاهر مي شوند، عمداً مي توانند به طور ناگهاني از هم جدا شوند كه در نتيجه صف هايشان از هم گسيخته و به صورت آرايشي نامنظم درمي آيد. آن ها ضمن راه اندازي حمام مخوفِ خون، چهار نعل به اين طرف و آن طرف مي تازند و به خاطر سرعت زيادشان، به هنگام حمله به يك قلعه يا غارت يك اردوگاه دشمن، به ندرت قابل شناسايي هستند. به همين دليل آنان را مخوف ترين جنگجويان مي نامند، زيرا در نبرد از فاصله دور از تيرهايي استفاده مي كنند كه با مهارت شگفت آوري در نوكشان استخوان هاي تيزي قرار داده اند. در نبرد تن به تن نيز حتي بدون رعايت حال خود شمشير مي زنند. آنان در حالي كه در مقابل ضربات شمشير جاخالي مي دهند، دشمنانشان را با كمند بافته شده به دام مي اندازند، آنان را محكم با طناب مي گيرند و ادامه سواري و حركت را برايشان غيرممكن مي سازند."
آميانوس مارسلينوس كه مقام افسري داشت، دوست بربرها بود، اما از هون ها به شدت نفرت داشت. او نه تنها به قضاوت بي رحمانه درباره آنان پرداخت، بلكه درواقع نمي خواست دنياي غرب هرگز بر شوك ناشي از غرابت مهاجمان آسيايي فائق آيد. يوردانس نيز همانند او در سال 155 ميلادي با بي ملاحظگي راجع به هون ها چنين اظهارعقيده نمود:
" آن ها موجوداتي كثيف، نفرت انگيز، كوچك اندام و به ندرت شبيه انسان ها بودند و غير از آنچه كه نمودي از يك زبان انساني غيرقابل درك را روشن مي ساخت، هيچ زبان ديگري در ميانشان متداول نبود. آن ها همچنين رقباي برترشان در جنگ را از طريق ظاهر هراس انگيز خود به وحشت مي انداختند و در حين فرار تعقيبشان مي نمودند، زيرا چهره اي وحشتناك و سيه فام داشتند، به گونه اي كه مي توان گفت همانند گلوله اي چندش آور، بدون رنگ و رخ بودند، در حالي كه چشمانشان در ميان خال هاي صورت ناپيدا بود. چهره عبوس آن ها بي باكي شان را بازگو مي كند، زيرا از همان بدو تولد خشونت را به كودكانشان نشان مي دهند. آنان گونه هاي نوزادان پسر را با آهن خراش مي دهند تا قبل از لذت شير خوردن، تحمل جراحت را بياموزند. از اين رو تا دوران كهولت فاقد ريش هستند و هنگام بلوغ نيز آراسته به ريش نمي گردند، زيرا خطوط زخم ها كه همچون شياري بر صورت جلوه مي افكند، مانع از رويش به موقع ريش مي شود. آنان گرچه موجوداتي نامطلوب اند، اما سواراني چابك و ماهرند. آن ها چهارشانه هستند و در استفاده از تير و كمان مهارت كامل دارند و گردن كلفتشان را همواره با غرور به طرف بالا نگاه مي دارند. آنان با تركيب انساني، در توحش حيواني به سر مي برند. "
حتي جنگجويان آزموده و ممتازي مانند گوت ها نيز در مقابل هون ها فرار اختيار مي كردند. اينان به عنوان " تازيانه خدا " معرفي شدند و تا به امروز هم مظهر قدرت خشونت آميز قلمداد مي شوند. قوم صحرانشين هون از سمت سواحل شمالي درياي مازندران پيشروي كرد و احتمالاً اندكي قبل از سال 375 به آلان ها حمله نمود؛ آنگاه امپراتوري گوت هاي شرقي را در روسيه جنوبي و اكراين مورد تجاوز قرار داد. هون ها چالاك، فرز و داراي رفتاري غيرقابل پيش بيني بودند، در استفاده از تير و كمان مهارت كامل داشتند و در جنگ، بسيار تابع نظم و انضباط بودند. پيمودن راه هاي طولاني از ميان دشت هاي فراخِ اوراسيا (1) كه براي هون ها عادت شده بود، موجب گرديد كه آنان سواراني وحشي بار آيند. به شيوه رزمي غيرمتداولشان، برتري عددي نيز اضافه گرديد و ظاهر ترسناكشان هم نبايد دست كم گرفته مي شد. هنگامي كه آنان مسير غرب را در پيش گرفته و از پشت به بربرهايي كه به مرزهاي روم فشار وارد نموده بودند، حمله كردند، به لحاظ نظامي و رواني بر آنان برتري داشتند- هرچند قلمرو وسيع و بسيار غني گوت هاي شرقي به طور قطع رقيبي نبود كه بتوان دست كم گرفت. تاريخ نويس يوناني زوسيموس (2) ( مرگ در 418 ميلادي) مي نويسد: " هون ها ابر وسيعي از تيرها را به سوي گوت هاي شرقي گسيل داشتند و حمام عظيم خون به راه انداختند ". هنگامي كه ارمانريش (3)، پادشاه گوت ها از سقوط امپراتوري اش به دست هون ها آگاه گشت، بنا به روايت ها دست به خودكشي زد؛ در پي اين واقعه اكثر گوت هاي شرقي مطيع هون ها شدند. گرچه ارمانريش نخستين پادشاه گوت هاي شرقي بود كه نزد وقايع نگاران رومي شهرت بيشتري داشت، اما علت واقعي مرگش نامعلوم ماند. آنان وي را اين گونه ناميدند: " جنگجوترين پادشاه گوت هاي شرقي كه در عين حال به خاطر انجام اقدامات بسيار و گوناگون در بيم و هراس افتاده است. " چنين آورده اند كه او يك امپراتوري عظيم از درياي مازندران تا درياي بالتيك را تأسيس كرده و قبايل متعدد اروپاي شرقي را تحت سلطه خود درآورده بود.
با تهاجم هون ها سيل عظيم و آشفته آوارگان به راه افتاد. همانند نتيجه حاصل از حركت يك مهره در بازي دومينو (4)، حال يك قوم پس از ديگري به حركت درمي آمد. آمبروسيوس (5)، اسقف شهر ميلان در اين باره چنين نوشت:" هون ها در پي آلان ها، آلان ها به دنبال گوت ها و گوت ها در پي تايفال ها(6) و سارمات ها به حركت درآمدند. هون ها و به دنبالشان آلان ها، گوت هاي شرقي مغلوب را به سمت غرب، جايي كه گوت هاي غربي ساكن بودند، پيش راندند. اما نبرد بزرگ و قابل انتظار ميان گوت هاي غربي و هون ها به وقوع نپيوست، زيرا اينان به اشتباه از بيراهه رفتند و با مواضع گوت هاي غربي در ساحل دنيستر روبرو نشدند. هنگامي كه هرگونه اقدام دفاعي به شكست انجاميد، كودتايي در ميان قشر رهبري گوت هاي غربي پديد آمد. فريتيگِرن، از گوت هاي آريني، كه با امپراتور والنس ارتباط قراردادي داشت، موافقت اكثريت ملت را به دست آورد و در سال 376 ميلادي هدايت گوت هاي غربي را كه به سوي امپراتوري روم در حال حركت بودند، برعهده گرفت. هون ها در منطقه رومانيِ كنوني نفوذ كردند و سرانجام تا جلگه پست و عميق مجارستان پيش رفتند و همان جا مركز سياسي يك امپراتوري عظيم هوني ميان دانوب و تايس (7) را پديد آوردند. آنان از همين جا قبايل ژرمن ساكن در حد فاصل ميان درياي بالتيك، دانوب عليا، راين و دنيپر (8) را تحت فرمان خود درآوردند و علاوه بر اين، ضمن تاخت و تازهاي وحشيانه از طريق قفقاز به سوي ايران، آسياي صغير و بالكان پيش رفتند. براي گوت ها دو راه باقي مانده بود: يا بايد به سوي جنوب گريخته و از امپراتور روم مي خواستند كه آن ها را بپذيرد، يا بايد خود را مطيع هون ها مي ساختند. در حالي كه گوت هاي شرقي سر تسليم فرود آوردند، گوت هاي غربي خود را از زير سلطه هون ها رهانيدند و در 376 ميلادي به سوي جنوب كوچ كردند و راهپيمايي طولاني شان را آغاز نمودند. بدين ترتيب هر دو امپراتوري گوتي در شمال درياي سياه و غرب آن، نزديك به يك قرن دوام يافتند.
در چنين اوضاعي، هزاران تن از آوارگان گوتي در مرز رود دانوب سرگردان شدند، در حالي كه هون هاي غارتگر به دنبالشان بودند. مبارزان به همراه خانواده ها و تمامي اموالشان، نوميدانه خواستار گرفتن اجازه عبور از رودخانه بودند تا در بالكان شمالي سكونت يابند. والنس، امپراتور روم شرقي به آنان اجازه عبور داد، احتمالاً قبل از آنكه متوجه شود كه چه سيل انبوهي از جمعيت به سوي ايالت هاي رومي سرازير مي گردد. گوت ها سوار بر قايق هاي چوبي شان از عرض دانوب گذشتند و خود را تسليم رومي ها نمودند. آنان اجازه داشتند سلاح هايشان را نزد خود نگه دارند- زيرا در ابتدا سربازان كاملاً مطيعي بودند كه مي بايست در دفاع از مرز دانوب در مقابل هون هاي هراس انگيز مؤثر واقع مي شدند. حال مذاكرات با روميان به درازا كشيد و احتمالاً شرايط زندگي تازه واردان مفلوك هم بهتر نگرديد. آنان از كمبود غذا و آزار و اذيت روميان رنج مي بردند، خانواده هايشان نيز به دليل شرايط نامساعد ناشي از فرار، از يكديگر جدا شده بودند؛ درواقع بي نظمي فوق العاده اي حكمفرما بود. در اين دو سال، نفرتِ گوت ها از هون ها به شدت افزايش يافت. چندي بعد گوت هاي غربي با خشم از حدود خويش پا فراتر نهادند و غارتگرانه از ميان ايالت هاي رومي بالكان گذشتند. آميانوس مارسلينوس هجوم وحشيانه گوت هاي غربي را با " باران خاكستر اِتنا " (9) مقايسه كرد؛ البته در اين ميان گوت هاي شرقي، آلان ها و هون ها نيز به چشم مي خوردند. سرانجام ارتش امپراتوري روم شرقي به رهبري امپراتور والنس به مقابله با آن ها برخاست، بدون آنكه منتظر كمكي از سوي نيروهاي روم غربي شود. باز هم ارتش روم يك سپاه بربر را دست كم گرفت. اين سپاه به دليل رانده شدن از سوي هون ها، به يك قيام توده اي عظيم تبديل گشت و ديگر نمي خواست چيزي را از دست بدهد.
در نهم اوت 378 ميلادي نبرد معروف " آدريانوپل " در تركيه كنوني به وقوع پيوست. صبح زود، لشگريان رومي با تجهيزات كامل به سوي پايگاه گوت ها كه متشكل از ارابه هاي به هم پيوسته بود و در فاصله 18 كيلومتري آن ها قرار داشت، حركت كردند. اما هنگامي كه در گرماي شديد به مكاني رسيدند كه بسيار خطرناك و ناامن بود، گوت ها علفزارها را نيز به آتش كشيدند تا روحيه روميان را تضعيف نمايند. والنس از به همراه بردن آب و مواد غذايي صرف نظر كرده بود. سپاهش در وضع خوبي به سر نمي برد. حمله پياده نظام گوتي و يورش هاي برق آسا و بي نظير سواره نظام گوت شرقي- آلاني - هوني به سوي روميان از تاب و توان افتاده از سه جهت صورت گرفت و آرايش هاي نظامي دشمن را كاملاً برهم زد. يك سوم از كل ارتش 40000 نفري روم از مهلكه گريخت، بقيه نيز كه ديگر قادر به تشكيل آرايش جنگي نبودند، كشته شدند. امپراتور والنس و جمع كثيري از فرماندهان سپاه نيز جان سپردند. گرچه امپراتوري روم بلافاصله پس از اين شكست نيروي از دست رفته نظامي اش را بازيافت، اما نبرد آدريانوپل هم چنان از اهميت زيادي برخوردار بود، زيرا گوت ها از اين لحظه به بعد در خاك روم حضور داشتند و توانستند در آنجا مستقر شوند. بسياري از تاريخ نويسان بر اين باورند كه با پيروزي سپاه آوارگان گوتي بر لشكريان والنس، دوران باثبات امپراتوري كهن رومي به پايان رسيد.
با مرگ امپراتور والن تينيان اول در 375 و والنس در 378 ميلادي، امپراتوري روم سران دوگانه پيروز و تضمين كننده ثبات خويش را از دست داد. اين دو برادر به طور هماهنگ بر امپراتوري هاي غربي و شرقي حكومت مي كردند و هر دو از فرماندهان شايسته بودند. اما امپراتور تئودوسيوس اول (10) (395-379 ميلادي ) سياستي را در پيش گرفت كه بايد به طور پايدار آينده امپراتوري روم را تحت تأثير قرار مي داد: سياست مذاكرات آرام و پيمان هاي اتحاديه اي. احتمالاً امپراتور جديد چاره ديگري نداشت: ظاهراً گوت ها شكست ناپذير بودند. چند سال پس از نبرد آدريانوپل، سرانجام در سال 382 ميلادي پيمان اتحاد مهمي ميان امپراتور تئودوسيوس و گوت هاي غربي بسته شد. به موجب اين معاهده تراكين و موزين در حد فاصل ميان دانوب و رشته كوه هاي بالكان به عنوان منطقه معاف از ماليات در اختيار آن ها قرار گرفت. بدين ترتيب گوت ها تا حد زيادي از خودمختاري برخوردار شدند، ولي اين منطقه به طور رسمي جزو قلمرو روم باقي ماند. گوت ها و روميان در اين ايالت در كنار هم زندگي مي كردند، اما حقِ ازدواج با بوميان به بربرها داده نشد. آنان در قبال حق اسكان موظف بودند كه به لحاظ نظامي به روم كمك نمايند و در نتيجه روم نيز تثبيت قلمرو خود را در مقابل هون ها وعده مي داد- اين استراتژي اغلب كارآيي خود را آشكار مي ساخت. گوت ها در واحدهاي نظامي تحت رهبري فرماندهان اين واحدها كه البته در بدو امر مجاز نبودند به مقام هاي عالي نظامي ترقي كنند، خدمت مي كردند. آنان يك رئيس سياسي و قوانين مخصوص به خود داشتند. اين معاهده نقطه عطفي در تاريخ ژرمني- رومي محسوب مي شد. گوت هاي غربي اولين بربرهايي بودند كه در امپراتوري روم به عنوان يك اتحاديه كامل قومي- سياسي اجازه اقامت يافتند. در حقيقت دولتي در دولت تشكيل شده بود كه اصولاً با پايتخت امپراتوري شرقي، قسطنطنيه، فاصله چنداني نداشت. اما اين نظام شكننده چندين سال بيشتر دوام نياورد و سرانجام در 395 ميلادي به طور نهايي فروپاشيد.
در مقايسه با گوت هاي غربي، گوت هاي شرقي پس از شكست فاجعه آميزي كه هون ها بر آنان وارد ساخته بودند، براي مدت بيش از دو نسل هيچ تاريخ قابل تشخيصي از خود ارائه ندادند. درواقع مي توان گفت كه آنان تا حدود سال 450 ميلادي دچار فراموشي شده بودند. مي دانيم كه اكثر آن ها مطيع هون ها بودند و در سال 451 در نبرد تعيين كننده كاتالوني كه جانب آتيلا را گرفته بودند، شكست خوردند. سپس آن ها به عنوان يك اتحاديه در بخش اعظم پانونين اسكان يافتند و مسلماً از همان جا امپراتوري روم شرقي را تحت فشار قرار دادند. آنان در آغاز دهه هفتاد قلمرو پادشاهي خود را به بالكان منتقل كردند و بعدها تئودريش بزرگ را كه فردي بسيار مستعد و خوش شانس بود، حاكم خويش نمودند. او نيز سرانجام در سال 488 ميلادي آن ها را به سوي ايتاليا هدايت كرد.
تجزیه امپراتوری روم به دو بخش غربی و شرقی در 395 میلادی
حال در چنين اوضاعي، پس از تهاجم هون ها در جنوب شرقي اروپا چه اتفاقي صورت گرفت؟ امپراتور تئودوسيوس كه از طريق اسكان گوت هاي غربي در تراكين (14)، صلح را تأمين كرده بود، در 17 ژانويه 395 در شهر ميلان درگذشت. او در وصيتنامه خود امپراتوري روم را بين دو پسرش تقسيم كرد: آركاديوس (15) فرمانرواي روم شرقي و هونوريوس (16) فرمانرواي روم غربي گرديد.
بدين ترتيب روند صد ساله تجزيه امپراتوري روم به دو نيمه شرقي و غربي به پايان رسيد. امپراتوري روم شرقي به عنوان متحد مقتدرتر گسترش يافت، در حالي كه روم غربي به تدريج اعتبار خويش را از دست داد.
پينوشتها:
1.Eurasia [ منطقه آسياي مركزي و قفقاز (م). ]
2.Zosimos
3.Ermanerich
4.Domino ( كلمه ايتاليايي )، بازي دو تا چهار نفره كه با حركت يك مهره، ساير مهره ها را به گردش درمي آورند (م).
5.Amberosius(374-397)
6.Taifalen
7.Theiss رودي به طول 930 كيلومتر در بالكان كه از كارپات سرچشمه مي گيرد و به دانوب مي ريزد (م).
8.Dnjepr رودي به طول 2285 كيلومتر كه از شمال روسيه سرچشمه مي گيرد و وارد درياي سياه مي شود (م).
9.Ätna، كوه آتشفشاني در جزيره سيسيل ايتاليا كه هنوز هم فعال است.(م).
10.Theodosius
11.Prokopios(460-562)
12.Dori
13.Suuk-su
14.Thralkien ( تراس)، سرزميني در شبه جزيره بالكان كه امروز جزو بلغارستان است (م).
15.Arkadius
16.Honorius
آرتز، پتر (1391)، كوچ ژرمن ها در اروپا، ترجمه علي رحماني (تيرداد)، مرضيه ذاكري، تهران: اميركبير، چاپ اول.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}