نويسنده: پتر آرتز
مترجمان:
علي رحماني (تيرداد)
مرضيه ذاكري





 

به موجب پيمان اتحاد با امپراتور تئودوسيوس در سال 382، گوت هاي غربي يك منطقه خودمختار در سرزمين روم به دست آوردند و بدين سان چيزي شبيه دولت در دولت را ايجاد نمودند. آنان ملتي ناآرام بودند كه احتمالاً به دنبال اقامتگاه بهتر و به ويژه ايمن تر و همچنين خواهان شهرت و احترام بيشتري نسبت به هون ها بودند، زيرا قشر رهبري آن ها حائز مقامات بالاتر فرماندهي در ارتش روم بود. زندگي در مرز به خاطر مجاورت با هون ها بسيار خطرناك بود. ممكن بود در زمستان آينده سطح رود دانوب دوباره يخ بزند و راه ورود دشمنان به سرزمين گوت ها هموار شود. بدين سان همه گوت هاي موزني (1) پس از لشگركشي عليه ماكسيموس (2) غاصب- كه در اين هنگام به امپراتور تئودوسيوس هم ياري رسانيده بودند- به منطقه خود بازگشتند و غارتگرانه از ميان ايالت مقدونيه عبور كردند. اسقف شهر كنستانتينوپل (3) در سال 392 اين گونه نوشت: " بربرها منطقه خود را ترك كرده، به دفعات سرزمين ما را غارت و به شهرهايمان حمله نموده، سطح وسيعي از مناطقمان را مورد تهاجم قرار داده و از مواضع فتح شده هم جلوتر رفته اند. آنان به جاي بازگشت به وطنشان، همانند باده نوشان مست ما را به باد تمسخر مي گيرند. " احتمالاً در آن زمان آلاريش كه از گوت هاي غربي و اهل منطقه بالتيك بود، بر تخت سلطنت جلوس كرد. در لشگركشي امپراتور تئودوسيوس عليه اويگنيوس (4)‌غاصب در غرب، در سال 394، گوت ها هم به رهبري آلاريش وارد ميدان شدند؛ اما پادشاه آن ها نيز تحت نظارت يك انحرافگر گوتي قرار گرفت كه در طبقات پايين جامعه ريشه داشت. با ادامه مبارزه عليه روم غربي، بايد اين ننگ تحمل مي شد. در اواخر تابستان 394 امپراتور كاتوليك روم شرقي، آركاديوس (5) در نزديكي فريگيدوس(6)، در ويپاواي (7)‌ كنوني در اسلووني، مغلوب حريف بي دين خود گرديد، در حالي كه هزاران تن از گوت ها در ميدان نبرد حضور داشتند. كم كم كينه توزي ها شدت گرفت. پس از مرگ تئودوسيوس در ژانويه 395، معاهده منعقده با امپراتوري نيز به خودي خود اعتبارش را از دست داد. آنگاه گوت هاي غربي به رهبري پادشاه جديدشان آلاريش به مخالفت برخاستند و بدين سان جنگ شش ساله اي در بالكان كه وسعت آن از بلغارستان تا پِلوپونز (8) مي رسيد، آغاز شد.
رقيب آلاريش، فرمانده مسئول امپراتوري روم غربي، استيليكو بود كه پدري واندال و مادري رومي داشت. او از مردان قدرتمند آن زمان بود كه با خواهرزاده تئودوسيوس ازدواج كرد. وي به جاي امپراتور شانزده ساله روم غربي، هونوريوس، پسر دوم تئودوسيوس حكومت مي كرد. اما امپراتوري روم شرقي با وجود شكست هاي سنگين، حاضر به تحمل استيليكو و آلاريش در خاك خود نبود. فرزند واندال در برابر نظام نهادين امپراتوري رومي و فرزند گوتي نيز در برابر قدرت جمعيتي- اقتصادي شرق، براي هميشه قادر به مقاومت نبود. از اين رو درگيري ديگري در غرب، ابتدا در خاك ايتاليا، به وقوع پيوست. استيليكو در آغاز توانست در سال 402 در پولنتيا (9) و همچنين در وِرونا (10) پادشاه گوت هاي غربي را شكست دهد، اما به طور قطع بر او پيروز نگرديد؛ در اينجا اسلحه كفايت نمي كرد، بلكه اهرم ديپلماسي هم ضرورت داشت. در سال هاي بعد كاربرد اغتشاش آوري از هر دو وسيله صورت گرفت، اما سرانجام يك حالت برابر پديد آمد. سرانجام استيليكو در اين مورد دچار ترديد شد كه پنهاني با دشمن بربر از درِ اتحاد درآيد. در اين برهه از زمان، نفرت روميان از ژرمن ها به اوج خود رسيد و استيليكوي نيمه بربر هم ديگر محبوبيت چنداني نداشت. اين توطئه درباري به مفهوم پايان زندگي او بود؛ استيليكو در اوت 408 گردن زده شد. آنگاه شكار هزاران تن از بربرهايي كه به آلاريش ملحق شده بودند، آغاز گرديد. آنچه كه در اينجا اتفاق افتاد، يكي از مهيج ترين رويدادها در طول تاريخ كوچ اقوام است: بربرها به رم حمله كردند و شهر جاويدان را تسخير نمودند. دنيا به لرزه درآمد.
آلاريش بدون آنكه از بيراهه رود، در امتداد رودخانه پو به سوي رم حركت كرد. هنگامي كه فرستادگان رُمي مي خواستند او را تحت تأثير قرار داده و توجه اش را به جمعيت عظيم شهر جلب نمايند، پادشاه بربرها در پاسخشان چنين گفت: " هرچه چمنزار انبوه تر، چمن زدن راحت تر ". اما هنوز جاي اميدواري بود. رم با پرداخت 5000 پوند طلا و 30000 پوند نقره آزادي اش را بازيافت. ولي هجده ماه بعد، بار ديگر آلاريش در مقابل دروازه هاي شهر ايستاد. در هر حال او موفق نشد امپراتور هونوريوس را به سرعت وادار سازد كه مقام امپراتوري را طي مدت كوتاه به رئيس شهر، پريسكوس آتالوس (11) واگذارد. البته اين شخص هم حاضر نبود ايالت وسيع آفريقايي را كه عليه رم قيام كرده بود، با كمك گوت ها تسخير كند. سرانجام كاسه صبر آلاريش لبريز شد و تصميم به فتح رم گرفت. در هنگام آخرين محاصره كه با قطع راه هاي ارتباطي شهر و عدم ارسال غلات، ميوه و سبزي توأم بود، بيماري هاي واگيردار نيز در شهر شيوع يافت. اوضاع بسيار بد و نامساعد بود؛ حال، بربرها بار ديگر در مقابل شهر قرار داشتند. احتمال آن مي رفت كه يكي از محاصره شدگان فراموش كرده باشد دروازه را ببندد، شايد بدين خاطر كه گرسنگي امانش را بريده بود و يا اينكه ساكنان شهر يك پايان توأم با وحشت را بر يك وحشت بي پايان ترجيح دادند. احتمالاً " دعوت " از آلاريش براي ورود به شهر، ناشي از يك اقدام خرابكارانه بود، شايد هم خائن يك زن بود. سرانجام در 24 اوت 410 گوت هاي غربي از طريق دروازه " سالار " با زور وارد شهر شدند.
رم سه روز تمام غارت شد. مهد تمدن و تجمل در عين درماندگي در اختيار بربرها قرار گرفت. هر آنچه هم كه به نوعي داراي ارزش و فايده بود، آن ها با خشونت از صاحبانش مي ربودند و همراه خود مي بردند. هر كه عليه گوت ها به مقابله برمي خاست يا به سرعت اشياي با ارزش خود را در اختيارشان قرار نمي داد، با يك يا چند ضربه كشته مي شد. همان گونه كه آلاريش به آريني ها قول داده بود، تنها از صومعه ها و كليساها چشم پوشي شد. سرانجام پس از سه روز گوت ها از منطقه دور گشتند، آنان- طبق خواست آلاريش - رم را چنان درو كردند كه ديگر هيچ ساقه علفي در آن به چشم نمي خورد.
نخستين بار پس از هشتصد سال، هنگامي كه حمله برق آسا و ناگهاني كِلت ها به اين مركز اداره كننده قدرت صورت گرفته بود، بار ديگر يك حاكم بيگانه زمام امور شهر را در دست گرفت- و باز هم اين بربرهاي هراس انگيز بودند كه از مناطق شمالي سربرآوردند. ضربه روحي كهني كه پس از كِلت ها، كيمبرها و تويتون ها وارد آورده و سزار نيز به هنگام غلبه بر سرزمين گل ها به طرز ماهرانه اي به كار برده بود، بار ديگر اِعمال شد. اقوام بربر به مثابه پاشنه آشيل (12) امپراتوري روم بودند. كشيش هيرونوموس (13) پس از شنيدن اخبار مربوط به اين واقعه باورنكردني اعتراف كرد: " صدايم بند آمده و از شدت گريه ديگر قادر به ادامه ديكته گفتن نيستم. شهر رم كه پيش از اين تمام جهان را مغلوب ساخته بود، اكنون تسخير شده است. " آگوستينوس (14)هم به موجب اين تهاجم، نوشته اي تحت عنوان " پيرامون حكومت الهي " را منتشر نمود كه در آن كوتاهي مسيحيان در فجايع اخير را با قاطعيت رد و بار ديگر دوري جويي از گوت هاي قديمي را توجيه نمود. بالاخره بهتر بود بربرهاي گوتي در رم مسيحيت را بپذيرند، تا اينكه در اين شهر جاويدان غيرمسيحيان به پرستش اهريمنان كافر تن دهند.
گرچه فتح آلاريش روح ملي را به اوج نااميدي كشانيد و معاصران را نيز به شدت تحت تأثير قرار داد، اما به طور كلي پيامدهاي مهمي به دنبال نياورد. رم از مدت ها قبل تحت حمايت سياسي راوِنا قرار داشت: امپراتور و دولت در كلان شهر جديدي بودند كه توجه فرمانده كل را به ساير مراكز امپراتوري جلب مي كرد. آلاريش درصدد انجام يك اقدام هيجان آور بود تا براي سپاهيانش غنايم فراوان و براي خودش شهرت تاريخي ابدي به دنبال داشته باشد، اما وطن جديد در نقطه اي دوردست واقع بود. با اين وصف، بسياري از تاريخ نويسان حمله غافلگيرانه به رم را ضربه شروع آنچه كه به عنوان " پُتك پياپي " ژرمن ها مي نامند، تلقي مي كنند: همچون رگبار متوالي و ويرانگر گلوله و يا يك حكومت نظامي دائمي در امپراتوري روم. از اين لحاظ 410 ميلادي، سالي تعيين كننده براي سرنوشت اين امپراتوري جهاني بود.
سپاه آلاريش هم چنان از رم به سمت جنوب حركت مي كرد؛ اين سپاه، آفريقاي شمالي را نشانه گرفته بود كه معدن غلات و يكي از غني ترين ايالت هاي امپراتوري روم محسوب مي شد. احتمالاً اين خيل عظيم در حال حركت- با احتساب سالخوردگان، كودكان و زنان- بين 80 تا 100 هزار نفر را شامل مي گرديد. اما تنگه " مسينا " (15) به مثابه يك مانع غيرقابل نفوذ بود. قبل از آنكه گوت ها به جزيره سيسيل برسند، آلاريش در كامپاني (16) درگذشت. حال گوت ها راه برگشت را در پيش گرفتند و باز به سوي شمال حركت كردند.
مرگ آلاريش و ماجراي تدفين غيرعادي او، در سنت ملي افسانه اي وارد شده است. مبارزانش بايد او را در بستر خالي رودخانه " بوزِنتو " (17) كه براي مدت كوتاهي جريان آب آن را از مسير اصلي خارج ساخته و به يك مسير انحرافي كشانيده بود، در نزديكي كوزنتسا (18) به خاك سپرده باشند. جنازه او به همراه اسب، سلاح ها و زيورآلات در بستر خشك رودخانه دفن گرديد، آنگاه آب دوباره به جريان اصلي اش بازگشت و تمام قبر را فراگرفت. چه بسا همه كساني كه در مراسم خاكسپاري شركت كرده بودند، گرفتار سيلاب شده و جان سپردند.
به راستي كه حكايت تدفين او بيشتر به عنوان يك شعر قابل ارزيابي است تا يك واقعيت، زيرا در پي خشك شدن رودخانه، به بهترين وجه يك جويبار پديد مي آيد. از آن گذشته، اين مراسم چيزي جز نمونه دومي از مراسم تدفين آتيلا نيست؛ زيرا هر دو روايت از يوردانس نقل مي شود. با اين وجود، هنوز هم باستان شناسان به پژوهش ها و كاوش هاي خود در بستر رودخانه ادامه مي دهند و همواره به يافته هاي تازه تري دست مي يابند. آخرين كشف آن ها يك ديوار آجري مربوط به دوران رنسانس بود. قبر مزبور نيز احتمالاً اندكي قبل از ورود گوت ها به اين منطقه، توسط بوميان غارت گرديد. اما اين هم موضوعي است كه داستان هاي زيادي را به خود اختصاص داده است.
آلاريش تقريباً چهل سال عمر كرد. او گرچه فرمانده برجسته اي نبود، اما به تهور و شجاعت شهرت داشت. او بيست سال تمام بدون هيچ ترس و واهمه اي به جستجوي يك وطن امن اقتصادي و نظامي براي ملتش پرداخته و در اين حين جنگ هاي بسياري برپا كرده بود، اما در تعداد معدودي از اين نبردها پيروز گرديده و هزاران كيلومتر را پشت سر نهاده بود. اگر او به آفريقاي شمالي مي رسيد، چه بسا تاريخ گوت هاي غربي نيز به نقطه عطف ديگري دست مي يافت. خاطره اقدامات اين فرد در قصيده آرمان گرايانه آگوست گراف فون پلاتن (19) تحت عنوان " قبر در بوزنتو " براي نسل هاي آينده زنده مي ماند. اين قصيده در اوايل قرن نوزدهم سروده شد و در مركز آثار فرهنگي آلمان در عصر رومانتيك وارد گرديد.

مراسم خاکسپاری آلاریش
پس از مرگ آلاريش، برادر زنش آتاولف (20) پادشاه گوت هاي غربي شد. او در ازدواج دومش گالاپلاسيدياي ربوده شده در رم، خواهر امپراتور هونوريوس، را به همسري گرفت- گالا پلاسيديا، بعدها حكم اعدام امپراتور يوهانس را به اجرا درآورد تا پسر شش ساله خود را كه حاصل رابطه اش با يك افسر رومي بود، بر تخت سلطنت بنشاند. گوت هاي غربي يك سال ديگر هم در ايتاليا ماندند. سپس در سال 412 به سوي سرزمين گل ها پيش رفتند و شهرهاي ناربون (21)، بوردو (22) و تولوز (23) را تصرف كردند. مسير زيگزاكي آن ها همچنان ادامه داشت، گويي هدفي جز پيمودن آن نداشتند. در سال 415 آتاولف طي يك زدوخورد در بارسلون به قتل رسيد. اينك گوت هاي غربي به رهبري پادشاه جديدشان واليا (24)، دو سال تمام به مأموريت از طرف روم به مبارزه عليه واندال ها و آلان ها در اسپانيا پرداختند، تا اينكه سرانجام به جنوب غربي فرانسه فراخوانده شدند.
واليا، گالاپلاسيدياي شوهرمرده را به راوِنا تحويل داد و از قرار معلوم در سال 418 در آكوئيتانين (25) پادشاهي اش را كه از تولوز آغاز مي شد، تأسيس نمود. گوت هاي غربي پس از چهل سال آوارگي- از روزي كه از ترس هون ها فرار اختيار كرده و از عرض دانوب گذشتند- سرانجام به آرامش دست يافتند.
ظاهراً امپراتوري تولوزاني كه نزديك به يكصد سال دوام آورد، نخستين امپراتوري ژرمني در خاك روم بود و علاوه بر اين، يك پادشاه گوتي نيز بر روميان حكومت مي كرد. در اين سرزمين دو قوم، گوت ها و رومي ها زندگي مي كردند و دو قانون، دو زبان و دو مذهب نيز حاكم بود. ازدواج اين دو نژاد مختلط با هم، كماكان ممنوع بود. اما از آنجا كه اسكان آن ها به ندرت تغييري در روابط مالكيتي حاكم به وجود مي آورد، نحوه اقدامات اجرا شده توسط آن ها موضوعي نبود كه درخور روايت باشد. شايد به همين دليل دانشمندان تاكنون در اين باره اختلاف نظر داشته اند. احتمالاً گوت ها نه دو سوم املاك، بلكه دو سوم از درآمدهاي مالياتي را دريافت مي كردند. اما در عين حال املاك بزرگ امپراتور- تقريباً تا 25 درصد از كل اراضي گل ها - به خوبي در اختيار گوت ها، يعني پادشاهانشان قرار گرفت. با اين وجود، امپراتوري تولوزاني از امپراتوري روم جدا نشد. گوت هاي غربي احتمالاً در جنوب فرانسه آثار باستان شناسي از خود برجاي نگذاشتند؛ اين امر در مورد اسامي مكان ها و تجمع هاي بزرگ آبي نيز صدق مي كند. آنان به گونه اي نابرابر، رومي تر از همان گروه هاي قومي اي بودند كه به زودي به سمت اسپانيا حركت كردند و آثار باستاني بسياري از خود در آنجا باقي گذاشتند. مهم ترين سهم نظامي گوت هاي غربي، مشاركت آن ها در نبرد كاتالوني در سال 451 بود كه در آن، جانب روميان را گرفته و عليه هون هايي كه وارد خاك گل ها شده بودند،‌ به پيروزي قطعي دست يافتند.
اقدام راهگشاي گوت هاي غربي، تدوين " مجموعه قوانين اويريكيانوس " (26)، برگرفته از نام پادشاه اويريش (27) (‌481-466) بود كه همزيستي گوت ها و روميان را تحت نظم و قاعده خاصي درمي آورد. در تدوين اين كتاب قانون كه بر مبناي حقوق رومي بود، اما به زبان لاتين نوشته شد، تا آنجا كه امكان داشت، پسر اويريش، آلاريش دوم نيز سهيم بود. اين مجموعه قوانين كه تنها بخش هايي از آن باقي مانده است، قبل از هر چيز به تعيين مقررات حقوقي ارث و دارايي در معاهده هاي خريد و وام و وصيت نامه و همچنين به تنظيم امور قانوني مربوط به ژرمن ها مي پردازد. اين كتاب قانون تنها ميان روميان و گوت ها تفاوت قائل است، در حالي كه گوت ها در حقيقت دست كم از ده قوم مختلف تشكيل مي شدند. ضمن آنكه روميان نيز براساس ديدگاه هاي مذهبي شان، به ولايت نشين هاي كاتوليك، يوناني ها، سوري ها و يهوديان تقسيم بندي شدند. حال براي اولين بار پادشاهان ژرمن به عنوان قانونگذار قدم به عرصه گذاردند. گرچه امپراتوري تولوزاني نسبت به امپراتوري هاي ديگري مانند امپراتوري گوت هاي شرقي در زمان حيات تئودريش بزرگ در ايتاليا از جايگاه تاريخي بسيار كمتري برخوردار بود، اما در بسياري از زمينه هاي حيات سياسي- حقوقي نقش نمونه اي را ايفا مي كرد.
پادشاه اويريش امپراتوري اش را به اوج قدرت رسانيد و طي لشگركشي هاي مكرر سرانجام تمام منطقه ميان اقيانوس اطلس و كوه هاي آلپ تا قسمت هاي شايان توجهي از اسپانيا را متصرف شد. اما از قرار معلوم اين شكوفايي قدرت نيز ديري نپاييد. سرزمين پادشاهي گوت هاي غربي روز به روز بيشتر تحت تسلط مردان جديد اروپا قرار مي گرفت: فرانك ها جشن پيروزي باشكوهي برپا كردند، كلودويگ هم به تأسيس امپراتوري خود مبادرت ورزيد. پسر اويريش، آلاريش دوم در تابستان سال 507 در ووئيله (28) در نزديكي پواتيه مي كوشيد تا در برابر فرانك ها مقاومت كند، اما سرانجام مغلوب سپاه كلودويگ گرديد. آلاريش درگذشت و با مرگ او، امپراتوري تولوزاني هم از بين رفت. گوت هاي غربي از طريق كوه هاي پيرنه (29) به سمت اسپانيا رانده شدند، اما ساحل فرانسوي درياي مديترانه را كه شامل شهرهاي بسياري بود و در غرب رون قرار داشت، در ياد و خاطره خود نگاه داشتند.
امپراتوري تولوزاني نود سال دوام آورده بود؛ ولي متأسفانه در مقايسه با امپراتوري گوت هاي شرقي در ايتاليا، فرانك ها در فرانسه، آنگل ها و ساكسن ها در انگلستان و امپراتوري جانشين گوت هاي غربي در اسپانيا در منابع تاريخي مورد توجه كم تري قرار گرفته است. موجوديت گوت هاي غربي تا زمان شكستشان در مقابل كلودويگ، چندين بار به مخاطره افتاد؛ اينك آنان به آخرين مرحله تاريخ ملي خويش رسيده بودند. از اواخر قرن پنجم، تعداد بي شماري از گوت هاي غربي به اسپانيا مهاجرت كردند. در پي آن ها، گروه هاي بسيار فعال ديگري هم حركت كردند كه سرانجام، پس از گذشت دو نسل تاريخ مهم، موفق به تأسيس يك امپراتوري جديد در قلب اسپانيا به پايتختي توليدو (30) شدند. احتمالاً آنان از مناطق مه آلود اسكانديناوي برخاسته، آنگاه از طريق لهستان به سواحل درياي سياه كوچ كرده، سرانجام از ترس هون ها از عرض دانوب گذشته، به منطقه تراكين گريخته و سپس به سمت ايتاليا و سرزمين گل ها عزيمت كرده بودند تا به كوچ خود كه از ميان اروپا صورت مي گرفت، در اسپانيا پايان دهند. بسياري از گوت هايي كه روزگاري از مصب رود ويسلا برخاسته بودند، به همراه خانواده هايشان در ميان راه ماندند و بسياري از افراد ديگر، به عنوان مثال وُلفيلا، گوتي شدند. بدين ترتيب اين كوچ، نه به مثابه كوچي قومي و يكنواخت، بلكه به عنوان رويدادي تاريخي در خور اهميت بود: درواقع اين نام گوت ها بود كه بيشتر از قومشان شهرت يافت.

پي‌نوشت‌ها:

1.mösisch
2.Maximus
3. Konstantinopel (قسطنطنيه )
4.Eugenius
5.Arkadius
6.Frigidus
7.Vipava
8.Peloponnes [واقع در يونان (م ).]
9.Pollentia
10.Verona
11.Priscus Attalus
12. آشيل قهرمان اسطوره اي يونان است كه به نوشته هومر در كتاب " ايلياد " در جنگ " تروا " با نيزه اي كه پاريس، رباينده هلن به پاشنه پاي او زد، كشته شد. آشيل روئين تن بود، ولي هنگامي كه او را وارونه گرفته و غسل مي دادند، پاهايش در آب مخصوص قرار نگرفت و آسيب پذير باقي ماند از اين رو اصطلاح " پاشنه آشيل " به معناي نقطه ضعف حريف است (م).
13.Hieronymus
14.Augustinus
15.Messina، تنگه اي كه خاك اصلي ايتاليا را از جزيره سيسيل جدا مي كند (م).
16.Kampanien
17.Busento
18.Cozenza
19.August Graf von Platen
20.Athaulf
21.Narbonne
22.Bordeaux
23.Toulouse
24.Vallia
25.Aquitanien
26.Codex Euricianus
27.Eurich
28.Vouillé
29.Pyrenäen [ كوه هاي بين فرانسه و اسپانيا (م).]
30.Toledo

منبع مقاله :
آرتز، پتر (1391)، كوچ ژرمن ها در اروپا، ترجمه علي رحماني (تيرداد)، مرضيه ذاكري، تهران: اميركبير، چاپ اول.