ارسطو، فرفوریوس، فارابی، ابن سینا
تاریخ تحوّل کلیّات خمس
احد فرامرز قراملکی (2)
چکیده
ارسطو در جایگاه ها به منظور تحلیل استدلال جدلی، آن را به گزاره ها فرومی کاهد و می گوید که هر گزارهی جدلی از موضوعی تشکیل شده که «نوع» است، و از محمولی که یا «تعريف» است، یا «جنس»، (یا «فصل»،) یا «خاصّه»، یا «عرض»؛ و موادّ این حمل پذیرها را مقولات ده گانه به دست می دهند. فرفوریوس در ایساگوگه «نوع» را جایگزین «تعريف» می کند و «فصل» را هم آشکارا به میان می آورد و این پنج کلّی را چونان پیش زمینه هایی ضروری و/ یا سودمند برای آموزه های مقولات، تعریف، تقسیم، و اثبات پیش می نهد. فارابی حمل پذیرهای ارسطو و کلی های پنج گانهی فرفوریوس را درمی آمیزد و به فهرست تازه ای دست می یابد. وی بر آن است که کلّی های پنج گانه اجزای نهایی همهی تعریف ها و استدلال ها در همهی دانش ها هستند. ابن سینا در مدخل های منطقی خویش، بی هیچ بیش و کم، همان کلّی های پنج گانه فرفوریوس را به میان می آورد. وی در منطق الشفاء، مهم ترین نمودار منطق نگاری نُه بخشی، کارکرد کلّی های پنج گانه را همانی می داند که فرفوریوس می گوید. امّا در نخستین و برجسته ترین نمایندهی منطق نگاری دوبخشی، یعنی منطق الإشارات، کلّی های پنج گانه را تنها به مثابت مدخل منطق تعریف به کار می گیرد.1. درآمد
پژوهش در زمینهی تاریخ منطق دورهی اسلامی یکی از کمبودهای چشم گیر در عرصهی منطق پژوهی ایران معاصر است. نگارش تارخی منطق این دوره سزاوار است که از بررسی روند دگردیسی مدخل فرفوریوس آغاز شود؛ چرا که آموزهی اصلی این کتاب (یعنی کلّی های پنج گانه) در همارهی تاریخ منطق دورهی اسلامی صدرنشینِ، کمابیش، همهی منطق نوشته ها بوده است.به رای ما، مدخل فرفوریوس در جهان اسلام از دوسویه دگردیسی یافته است: یکی درون مایه و دیگری کارکرد. بررسی روند دگردیسی در سویهی نخست را به نوشته های دیگر وامی نهیم و در این نوشتار دگردیسی در سویهی دوم را کانون بررسی خود می سازیم. برای فهم روند دگردیسی در کارکرد کلّی های پنج گانه چند پرسش وجود دارد که در این جستار می بایدمان پاسخ گفت: (1) خاستگاه آموزهی کلّی های پنج گانه چیست؟ (2) کارکرد آن نزد ارسطو و فرفوریوس چه بوده است؟ (3) آیا این آموزه و کارکرد آن در منطق دورهی اسلامی، دگردیسی یافته است؟ (4) اگر آری، چه دگردیسی هایی و چرا؟ تا دامنهی سخن از مرز یک مقاله برنگذرد، پاسخ به دو پرسش واپسین را به فارابی و ابن سینا کران مند می سازیم.
2. حمل پذیرهای ارسطو
ارسطو در فصل های چهارم تا نهم از دفتر یکم جایگاه ها آموزه ای را پیش می نهد که در دوره های سپسین به آموزهی «حمل پذيرها» (3) نام بردار گردید. بر پایهی این آموزه، موضوع هر گزارهی جدلی «نوع»، و محمول آن یا «جنس» است، (یا «فصل»)، یا «تعريف»، یا «خاصّه»، یا «عرض». ما دربارهی تعریف های ارسطوییِ هر یک از این حمل پذیرها و نقش و کارکرد آن ها به تفصیل سخن خواهیم گفت. ولی اکنون بگذارید تا نگاهی گذرا به پیشینهی تاریخی این آموزه بیافکنیم.2. 1. پیشینهی تاریخی حمل پذیرهای ارسطو
مارتا نیل (4) در کتاب دگردیسی منطق (5) و (6) احتمال می دهد که آموزهی حمل پذیرها پیش از ارسطو در آکادمی افلاطون کشف شده بوده است، «زيرا ارسطو اصطلاحات کليدي (خاصّه، عرض، جنس، نوع، و فصل) را به گونهاي طرح مي کند که [گويي] پيش تر شناخته شده بوده اند» (33). راس (6) در این زمینه می تواند داوری روشن تر و قطعی تر به دست دهد. او دربارهی جایگاه های ارسطو می گوید: «به نظر مي رسد که اين اثر به دو بخش اصلي تقسيم مي شود: (1) از دفتر دوم تا فصل دومِ دفتر هفتم: رسالهي اصلي و مجموعه اي از τόποι (7) يا مواضع بحث (8) که تا اندازه ي زيادي از آکادمي به وام گرفته شده است. (9) به نظر مي رسد که اين بخش پيش از کشف قياس نوشته شده است. (2) دفتر يکم، فصول سوم تا پنجمِ دفتر هفتم، و دفتر هشتم: مقدّمه و نتيجه اي که پس از کشف قياس ولي پيش از نگارش آناکاويک ها نوشته شده اند» (54). با نگاهی گذرا به آن چه راس آن را بخش نخست جایگاه ها به شمار آورده است، می توان دید که دفترهای این بخش برپایهی مفاهیمی چون عرض، جنس، خاصّه، و تعریف سامان یافته اند؛ یعنی برپایهی حمل پذیرهای چهارگانهی ارسطویی. اکنون اگر درون مایهی بخش نخست «تا اندزه ي زيادي از آکادمي به وام گرفته شده است»، پس در واقع می توان گفت که آموزهی حمل پذیرهای ارسطو تا اندازهی زیادی میراث آکادمی افلاطون است.سقراطِ افلاطون در سوفیست برای تعریف «ماهي گير» از روش تقسیم بهره می گیرد که «آشکارا روشِ جُستنِ تعريف هاست با دو بخش کردنِ (10) مفاهيم، که از عامّ ترين مفهوم آغاز مي شود» (Kneale & Kneale,9)، «تا اين که موضوع با جنس اصلي و زنجيره اي پياپي از فصل ها تعريف شود» (Guthrie,5/125). مارتا نیل می نویسد: «شاعر طنزپرداز، اپيکراتس، سندي به دست مي دهد که [نشان مي دهد] اين روش در آکادمي افلاطون به مثابت يک تمرين به کار رفته، تا آنجا که به يک لطيفه تبديل شده است» (10). گذشته از این، اسمیت (11) می گوید که «پيوند تعريف با آکادميِ نخستين کمابيش زبانزد همگان است» (58)، و در شرح عبارتی که در آن ارسطو «تعريف» را تعریف می کند می نویسد: «این عبارت را نباید مستلزم این گرفت که «تعريف» نوآورد اصطلاح شناختی جایگاه های ارسطو است: این اصطلاح پیش تر در آکادمی کاربرد داشته است (Ibid). این در حالی است که «تعريف» نه تنها خود یکی از حمل پذیرها است، بلکه اجزای آن نیز از حمل پذیرها به شمار می روند.
از سوی دیگر، خود ارسطو در متافیزیک می گوید که توجّه افلاطون به تعریف برخاسته از تمرکز سقراط بر تعریف امور اخلاقی بوده است: «امّا سقراط مشغول مسائل اخلاقي بود و به طبيعت- در کلّ آن- نمي پرداخت، بلکه در جستجوي کلّي (to Katholou) در آن زمينه بود؛ و نخستين کسي بود که انديشه را بر تعاريف متمرکز ساخت. افلاطون از وي پيروي کرد و معتقد شد که تعريف مربوط به چيزهاي ديگري غير از محسوسات است، ... اکنون وي اين چيزهاي از نوع ديگر را مُثُل ( ايده ها، idea ) ناميد...» (24).
بنابراین، سقراط نیز از این رهگذر که سبب گرایش افلاطون به مسئلهی تعریف شده در پیدایش آموزهی حمل پذیرهای ارسطو سهیم بوده است، و به نظر می رسد که گاتری (12) از همین روی است که می گوید: «این [یعنی آموزهی حمل پذیرها] وی [یعنی ارسطو] را نشان می دهد که دارد هنوز بر خطوطی به پیش می رود که سقراط و افلاطون تعیین کرده اند (146 /6).
2. 2. چیستی حمل پذیرهای ارسطو
امّا حمل پذیرهای ارسطو چیست اند؟ ارسطو در فصل چهارم از دفتر یکمِ جایگاه ها به جست و جوی بُن پارها و اجزای نهایی استدلالی جدلی می پردازد و با این آهنگ نخست استدلال را به گزاره ها فرو می کاهد و سپس بیان می دارد که هر گزاره یکی از چهار محمول زیر را به موضوع خود نسبت می دهد: «اینک از آنچه یاد شده هویدا است که برابر با بخش بندی کنونی ما بر روی هم چهار بُن پار رخ می دهد که هست شود؛ یعنی: یا «تعريف» یا «ويژگي» یا «جنس» یا «عرض»» ( 25 〖101〗^b ) . او در فصل پنجم به تعریفِ این چهار محمول کلّی می پردازد و می گوید: «پس «تعريف» گفتاری است که نشانگر «چه بود اين بودن» <- يک چيز > است.» (〖102〗^a 1). «و امّا «ويژگي» [= «خاصّه»] آن است که هر چند «چه بود اين بودنِ» يک چيز را هويدا نمي سازد، ولي با اين همه تنها بر آن چيز تعلّق مي گيرد و بر آن چيز متقابلانه (13) حمل مي شود.» (〖102〗^a 18-20). «ولي جنس» چيزي است که بر چندين چيز که از نگرگاه نوع جداسان اند، در مقوله ي چيستي حمل مي شود.» (〖102〗^a 33). «و امّا عرض چيزي است که هر چند هيچ يک از اينها نيست- يعني نه تعريف است، نه ويژگي است، و نه جنس، - ولي با اين همه به چيز تعلّق مي گيرد؛ و همچنين چيزي است که رخدادن مي پذيرد که به يک و همان چيز- کاتوره (14)، هر چه باشد،- تعلّق بگيرد و تعلّق نگيرد.»(〖102〗^b 4-6).به بیان روشن تر، «تعريف» گفتاری است که بر چیستیِ شیء دلالت می کند- القول الدالّ علی الماهیّة؛ «خاصّه» چیزی است که اگرچه بر چیستیِ شیء دلالت نمی کند، بر آن شی به نحو دوسویه حمل می شود؛ «جنس» چیزی است که بر چند شیءِ مختلف در نوع، در پاسخ به این پرسش که «آن ها چيست اند؟»، حمل می شود؛ و «عرض» محمول است که هیچ یک از این ها نیست؛ یا چیزی است که می تواند بر یک شیء- هرچه باشد- حمل شود یا حمل نشود.
چنان که می بینیم، ارسطو تا این جا «نوع» و «فصل» را در شمار حمل پذیرها نیاورده است. دربارهی «نوع» باید گفت که موضوع این حمل پذیرهاست. راس می گوید: «جایگاه نوع در روشن داشتِ [= تبیینِ/ توضیحِ] ارسطو یکی از حمل پذیرها نیست بلکه موضوع است؛ زیرا این احکامِ ناظر به انواع اند که وی یک سره در نظر دارد [شان]، نه احکام ناظر به افراد (به جز در مورد احکامی که صفات عرضی را اسناد می دهند) (55).
اساساً، در آموزهی حمل پذیرها، نوع نمی تواند محمول باشد. زیرا ارسطو هنگامی که این آموزه را پیش می نهد، از یک سو، هنوز کاربرد سور و گزاره های محصور را برنیافته است و، از دیگر سو، گزاره های شخصی را یک سره کنار می نهد. این دو نکته و پیوند آن ها با مدّعای پیش گفته نیازمند اندکی توضیح اند. چنان که مارتا نیل می گوید، «صورت مهمل قضیّه، مانند «انسان خوب است»، مشخّصه جايگاه ها است» (37). (و ما با احتیاط بیش تری می گوییم که دست کم مشخّصهی نظریّهی حمل پذیرها است.) همو می افزاید که بسیاری از ویراستاران و مترجمان آثار ارسطو این گونه از گزاره ها را به گزاره های وجودی (جزئی) تفسیر کرده اند، ولی این منوط به پذیرش هم ارزی این دو نوع گزاره است که ارسطو دست کم در جایگاه ها آن را به اثبات نرسانده است. بنابراین، ارسطو در نگرهی حمل پذیرهای خود گزاره های مهملی را به کار می گیرد که به گزاره های جزئی بازگرداندنی نیستند و اساساً کاربرد سور در این نگره جایگاهی ندارد. اکنون اگر نوع محمول گزاره ای باشد که نتوان آن را مسوّر کرد، از آن جا که محمولِ بر افراد است، آن گاه افراد باید موضوع باشند، و گزاره ای که موضوع آن فرد باشد گزاره ای شخصی است؛ ولی گزارهی شخصی، چنان که گفتیم، در نگرهی حمل پذیرها کاربرد ندارد. ابن سینا این نکته را هم دقیق تر و هم فراگیرتر تبیین کرده است: «سپس چون مقدّمه ي جدلي شخصي نيست، روا نبُود که محمول در آن نوع باشد، زيرا نوع يا محمولِ بر شخص قرار داده مي شود يا بر صنف فروتر از آن، که در اين صورت نوعِ آن صنف نيست بلکه نسبت اش بدان، چنان که دانستي، نسبت لوازم است. بنابراين، حمل نوع از آن روي که نوع است، نه جنس و نه هيچ يک از لوازم، اختصاص دارد به اين که شخص موضوع آن باشد. پس به اين دليل، نه به دليلي که گروهي در آن درازگويي مي کنند، نوع در محمول هاي جدلي برگرفته نمي شود، بل سزاوارتر است که در موضوع هاي جدل برگرفته باشد» (الشفاء، المنطق، الجدل، 54).
به بیان دیگر، اگر نوع محمول گزاره ای جدلی باشد، از آن جا که این گزاره سورپذیر نیست، یا شخصی خواهد بود یا نوع در آن گزاره دیگر نوع نخواهد بود زیرا نوع یا بر افراد حمل می شود یا بر اصناف. اگر بر افراد حمل شود گزاره هایی شخصی ساخته می شوند که در جدل جایی ندارند، و اگر بر اصناف حمل شود دیگر نوعِ آن اصناف نخواهد بود، بلکه لازمی از لوازم آن ها خواهد بود. بنابراین، غیرمحصور بودن گزاره های جدلی، از یک سو، و شخصی نبودن آن ها، از سوی دیگر، سبب می شود که نوع نتواند در شمار حمل پذیرهای ارسطویی جای گیرد.
امّا چرا «فصل» در شمار حمل پذیرها نیامده است؟ ارسطو چنین پاسخ می دهد: «زيرا فصل نيز که چونان جنس وار است بايد در همان مرتبه ي جنس قرار گيرد»
اسمیت نیز در شرح خود بر جایگاه ها می گوید: «در واقع، چنان که ارسطو به گونه اي گذرا ذکر مي کند، يک امکان پنجم وجود دارد: محمول مي تواند هم چنين فصلِ ( diaphora ) موضوع باشد» (57).
به هر روی، حتّی اگر فصل خود یکی از حمل پذیرها نباشد، از آن جا که بخشی از تعریف است و تعریف یکی از حمل پذیرهاست، فصل هم بخشی از آموزهی حمل پذیرها است. گواه آن هم این است که ارسطو در فصل ششمِ دفتر ششمِ جایگاه ها از فصل، همانند دیگر حمل پذیرها، به تفصیل سخن می گوید.
2.3. کارکرد حمل پذیرهای ارسطو
اکنون می شاید پرسید که آموزهی حمل پذیرها در جایگاه های ارسطو چه کارکردی دارد؟ پاسخ گفتن به این پرسش وابسته به روشن ساختن برنامهی کلّی جایگاه ها است. این برنامه، چنان که ارسطو خود به روشنی می گوید، یافتن روشی است برای سامان دادن استدلال جدلی: «پيشنهاده ي اين رساله يافتن روشي است که بدان وسيله بتوانيم در پيرامون هر مسئله ي مطرح شده بر پايه ي رايهاي خردپذير با هم شماريم (16) [= چِم ورزي (17) کنيم]، و هنگامي که خود چِم ورزي اي را پشتيباني مي کنيم، هرگز چيزي آخشيج (18) و پادگوي (19) <- گفته ي خود> نگوييم. پس نخست بايد شرح دهيم که باهم شماري (20) چيست و گونه هاي جداسان (21) آن کدام است، تا آنکه با همشماري دويچمگويانه (22) دريافته شود؛ زيرا اين است آنچه در رساله اي که در برابرمان است مي پژوهيم.»و امّا استدلال جدلی چیست؟ ارسطو می گوید: «با هم شماري دويچمگويانه [= ديالکتيکي] با هم شمردن (23) برپايه ي گزاره هاي پذيرفته ي همگان است. [...] ولي گزاره هاي پذيرفته شده ي همگان آنهايند که يا به نگر (24) همگان درست مي نمايند، يا به نگر بيشتر ايشان، يا به نگر فرزانگان؛ و از فرزانگان. يا همه ي ايشان، يا بيشترين ايشان، يا آنان که شناخته ترين و معتبرترين اند.»
نخستین پرسش هایی که ارسطو برای پیش برد برنامهی جایگاه ها، یعنی یافتن روش استدلال پردازی جدلی، با آن روبه رو است این هایند: «اکنون نخست بايد بنگريم که روش از چه چيزهايي تشکيل مي شود. پس اگر بتوانيم دريافت که چِم ورزيها [= استدلالها] در رابطه با چه شمار و چه گونه چيزهايي واقع مي شوند و از چه بُن پارها [= عاملها= عنصرها] يي مي آغازند، و اگر بدانيم اينها چگونه در اختيارمان قرار خواهند گرفت، آنگاه به سان بسنده به پيشنهاده ي خود دست خواهيم يافت.»
او جداسانی و تمایز «پيشگذارده» و «مسئله» را در سطرهای سپسین روشن تر می سازد: «ولی مسئله و پیشگذارده در شیوهی بیان با هم جداسان اند. زیرا هنگامی که به این ترتیب سخن گفته شود: «آیا چنین نیست که «جاندارِ پياده روِ/ خاکزيِ دوپا تعريف انسان است؟» [...] پیشگذارده تشکیل می شود؛ ولی اگر گفته شود: «آيا جاندارِ پياده روِ دوپا» تعريف انسان هست يا نيست؟» مسئله هستي مي پذيرد.»
این جداسانی، چنان که خود ارسطو می گوید، بیشتر نحوی است تا معنایی. جداسانی معنایی را وی در فصول دهم و یازدهم آشکار می سازد: «ولي پيش گذارده ي دويچمگويانه پرسشي است که پذيرفته براي همگان يا بيشترينِ مردمان، يا فرزانگان است،- و از فرزانگان، يا پذيرفته ي همه ي ايشان، يا بيشترينِ ايشان، يا برشناخته ترين ايشان است، بي آنکه پارادَخشي [= ناسازگار با راي متعارف= پارادوکس] باشد.»
از آن چه گفته شد، دانسته می شود که پیشگذارده گزاره ای است پرسشی در قالب «آيا چنين نيست که الف ب است؟» (نزدیک تر به زبان طبیعی: «مگر الف ب نيست؟») که باوری مقبول یا مشهور را به قصد تأیید و تصدیق آن می پرسد. به گفتهی گولکه، پیشگذارده «پرسشي تأييدي» یا «پرسشي حکمي» است (نک: ادیب سلطانی، 621، پاورقی 2). جدل ورز آن باور مقبول یا مشهور را، پس از تأیید هم آورد، در استدلال جدلی خود می نهد. مسئله امّا گزاره ای است پرسشی در قالب «آيا الف ب است يا الف ب نيست؟» که استدلال جدلی دربارهی آن و برای تعیّن یکی از دو پارهی آن تشکیل می شود. بنابراین، استدلال جدلی از پیشگذارده ها و برای پاسخ به مسئله ها ساخته می شود.
اکنون می شاید پرسید که پیشگذارده ها و مسئله ها خود از چه اجزا و بُن پارهایی ساخته می شوند. در پاسخ به این پرسش است که ارسطو از چهار محمول کلّی، که «حمل پذيرها» نامیده شدند، سخن به میان می آورد: «ولی هرگونه پیشگذارده و هرگونه مسئله، یا ویژگی [= خاصّه] را هویدا می سازد، یا جنس را، یا عرض را، [یا تعریف را] (29). اینک از آنچه یادشده هویدا است که برابر با بخش بندی کنونی بر روی هم چهار بُن پار رخ می دهد که هست شود؛ یعنی: یا «تعريف» یا «ويژگي» یا «جنس» یا «عرض».»
ابن سینا در جدل الشفاء مثال هایی به دست می دهد که برای روشن تر شدن موضوع یادکردنی اند: «همانا گفتار ما: «آيا نفس جوهر است [؟]»، (30) جست و جوی جنس است؛ و گفتار ما: «آيا انسان دانش پذير است [؟]»، و «[آيا] آتش به طبع بالارونده است [؟]»، جست و جوی خاصّه است؛ و گفتار ما: «آيا نفس عددي است متحرّک بالذات[؟]» (31)، جست و جوی حدّ است؛ و گفتار ما: «آيا جهان حادث است [؟]» جست و جوي عرض لازم است.» (69)
اکنون فرض کنید که در میدان جدل، هم آورد ما این پرسش را پیش می گذارد که «آيا چنين نيست که الف ب است؟». اگر پاسخ دهیم که «آري، چنين است»، آن گاه هم آورد ما «الف ب است» را در استدلال جدلی خویش می گنجاند و کارش را به پیش می برد تا جایی که رای خویش را دربارهی مسئلهی جدل به اثبات برساند. ولی اگر پاسخ دهیم که «نه، چنين نيست» آن گاه او به اثبات «ب بودن الف» کمرمی بندد و ما به ابطال آن. بر پایهی آموزهی حمل پذیرها، ب یا جنس موضوع است، یا فصل آن، یا تعریف آن، یا خاصّهی آن، یا عرض آن. بنابراین، هم آورد نخست باید بررسد که ب کدام یک از این حمل پذیرها است، و برای این کار باید بداند که آن حمل پذیر چه شرط هایی دارد و آیا ب آن شروط را برمی آورد یا نه. مثلاً برای این که محمولی جنس یک موضوع باشد، باید (1) ذاتی آن باشد، (2) عام تر از آن باشد، (3) در پاسخ به چیستی آن گفته شود. اگر ب این شروط را نسبت به الف داشته باشد اثبات می شود که ب جنس الف است. اکنون اگر هم آورد ادّعا کند که ب جنس الف است، بر اوست که نشان دهد ب نسبت به الف همهی این شرط ها را برمی آورد تا بدین سان بتواند ادّعای خود را اثبات کند، و بر ماست که نشان دهیم ب نسبت به الف دست کم یکی از آن شرط ها را ندارد تا از این رهگذر بتوانیم ادّعای هم آورد را ابطال کنیم. و به همین سان دربارهی دیگر حمل پذیرها. در جدل به احکام کلّی ای که شروط هر یک از حمل پذیرها را برمی شمرند و در واقع سنجه هایی برای بازشناخت هر یک از آن ها به دست می دهند τόποι (32) یا «جايگاه ها» یا «مواضع» می گویند. «و معناي موضع حکم منفردي است با اين کارکرد که از آن احکام فراواني انشعاب مي يابند که هر يک جزء قياس [جدلي] گذارده مي شود» (الشفاء، المنطق، الجدل، 38؛ نیز نک: ادیب سلطانی، 656؛34 Kneale & Kneale). یا به تعبیر راس، «کشوهايي (33) که قياس جدلي بايد دلايل خود را از آن بيرون کشد» (57).
از همین روی است که می بینیم آموزهی حمل پذیرها اسکلت بندی اصلی جایگاه ها را می سازد و به گفتهی مارتانیل «به جايگاه ها، تا اندازه اي که يکپارچگي دارد، يکپارچگي مي بخشد» (33)، چرا که ارسطو جایگاه ها را، که در واقع اصول راهبرد مناظره اند، بر پایهی حمل پذیرها دسته بندی و بیان می کند. او در دفتر دومِ جایگاه ها به «جايگاه هاي مشترک عرض»، در دفتر سوم به «دنباله ي جايگاه هاي عرض»، در دفتر چهارم به «جايگاه هاي مشترک جنس»، در دفتر پنجم به «جايگاه هاي مشترک خاصّه»، در دفتر ششم به «جايگاه هاي مشترک تعريف»، (در فصل ششم از دفتر ششم به «جايگاه هاي فصل») و در دفتر هفتم به «جايگاه هاي اين هماني و دنباله ي جايگاه هاي تعريف» می پردازد.
از آن چه تاکنون گفتم، به روشنی دانسته می شود که آموزهی حمل پذیرهای ارسطو نظریّه ای است دربارهی صورت استدلال ها و گزاره های جدلی که به ما می گوید موضوع هر گزارهی جدلی «نوع» است و محمول اش یکی از چهار/ پنج حمل پذیر یاد شده که سنجه های بازشناخت آن ها را هم جایگاه ها به دست می دهند. به گفتهی راس، «بدين سان همه ي مسئله ها مي توانند در زير يکي از حمل پذيرها آورده شوند، و حمل پذيرها چهارچوبي(34) را مي سازند به منظور مواجهه ي کلّي با مسئله ها و با جايگاه هايي که براي بحث [از] آن ها در دسترس اند» (35) (56).
امّا صورت به تنهایی ظرفی تهی بیش نیست، آن را مادّه ای باید؛ هم چنان که ظرف را غذایی. بنابراین می باید پرسید که موادّ گزاره های جدلی را چگونه و از کجا می توان به دست آورد. و به نظر می رسد که این همان سومین پرسشی است که (چنان که در بالا گفتم) ارسطو در پیش برد برنامهی جایگاه ها با آن روبه رو است. پاسخ ارسطو این است: مقوله های ده گانه. او می گوید: «پس از اينها اکنون بايد جنسهاي مقوله هايي را مشخّص سازيم که در آنها چهار محمول کلّي که از آنها سخن گفتيم وجود دارند. ولي اينها به شمار داده اند... زيرا عرض و جنس و ويژگي و تعريف همواره در يکي از اين مقوله ها خواهند بود.»
مقوله ها یک تکثّر عرضی ده گانه دارند و هر یک از آن ده یک تکثّر طولی دارد که زنجیره ای از اجناس و فصول را می سازد تا برسد به نوع فرودین [= سافل]. بنابراین، اجناس و فصولِ نوع را در زنجیرهی طولی مربوط به آن، و اعراض و خواصّ آن را در زنجیره های طولی مقوله های دیگر باید جست. بر این پایه، تا موادّ لازم برای گنجاندن در موضوعات گزاره های جدلی را به چنگ آوریم باید واپسین حلقه های زنجیره های طولی ده گانه را جست و جو کنیم؛ و تا موادّ لازم برای گنجاندن در محمولات این گزاره ها را به دست آوریم باید حلقه های بالاتر همان زنجیره یا حلقه های زنجیره های دیگر را بکاویم. بدین سان پیوند آموزهی حمل پذیرها و نگرهی مقولات در جایگاه های ارسطو روشن گردید. این نکته، چنان که خواهیم دید، برای پژوهش فرارو اهمیّت به سزایی دارد.
3. فرفوریوس: دگردیسی حمل پذیرها به کلّی های پنج گانه
فرفوریوس در پیش گفتار ایساگوگه می نویسد: «خريزائوريوس[!]، (36) از آن روي که هم براي آموزش حمل ها [= مقوله ها]ي ارسطو (37) بايسته است که بداني جنس چيست و فصل چيست و نوع چيست و خاصّه چيست و عرض چيست، و هم براي ارائه ي تعريف، و روي هم رفته براي موضوع هايي در پيرامون تقسيم و اثبات- که مطالعه شان سودمند است- [دانستن آن ها بايسته است]، من تلاش خواهم کرد تا، به منظور فراهم ساختن شرحي فشرده براي تو، به کوتاهي و به شيوه ي يک درآمد، آن چه را که استادان مِه تر مي گويند، با پرهيز از پژوهش هاي ژرف تر و با هدف قراردادن [بياني] ساده تر [و در همان حال] درخور، بازگويم.» (Porphyry,3).فرفوریوس در این جا از جنس، فصل، نوع، خاصّه، و عرض به عنوان پنج محمول کلّی (38) سخن می گوید که به رای او برای شناخت آموزه های تعریف، تقسیم، و اثبات ضروری اند. این پنج مفهوم کلّی در سده های میانه و در جهان اسلام با نام هایی چون «آواهاي پنج گانه» «پنج آوا» / «الأصوات الخمسة»، «واژگان پنج گانه»/ «پنج واژه» / «الألفاظ الخمسة»، و (با بسامد بیش تری) «کلّي هاي پنج گانه»/«الکليّات الخمسة» شناخته شدند.
مقایسه ای گذرا میان کلّی های پنج گانه در ایساگوگهی فرفوریوس و حمل پذیرها در جایگاه های ارسطو نشان می دهد که دومی نیای تاریخی اوّلی است. بسیاری از ارسطو پژوهان برجسته نیز با این دیدگاه هم رای اند. الیاس، یکی از شارحان نام دار ارسطو در قرن 6 م. بر آن است که ایساگوگه گردآیه [= مجموعه] ای است از مطالب برگرفته از جایگاه های ارسطو (به نقل از: Barnes,xix). برخی از پژوهشگران معاصر نیز این داوری را تأیید کرده اند. برای نمونه، وارِن می گوید: «بر پايه ي اين رساله ي ارسطو [يعني جايگاه ها] است که فرفوريوس ايساگوگه ي خود را برساخته است.» (به نقل از: Ibid). راس نیز پس از گزارش آموزهی حمل پذیرها در جایگاه های ارسطو، با سوگیری منفی نسبت به کار فرفوریوس می گوید: «اين دسته بندي ارسطو براي حمل پذيرهاست که متأسفانه فرفوريوس بعدها آن را با برشمردن نوع به منزله ي پنجمين حمل پذير به هم ريخت.» (55). اسمیت هم در شرح خود بر جایگاه ها می نویسد: «اگر «نوع» را به جای «تعريف» بگذاریم، «حدّهاي پنج گانه»ي مدخل منطق فرفوريوس را داريم، [کتابي] که يکي از شناخته ترين دست نامه هاي منطق در آغاز سده هاي ميانه گرديد [اين پنج حدّ] عموماً زيرعنوانِ Quinque Voces شناخته شده اند. )» (57).
با این همه، بارنز در برابر این داوری ها می ایستد و می گوید: «هیچ یک صحّت ندارد. ... بی گمان، وی در این مدخل گاه یکی دو جمله ای را، بی آن که بگوید، از ارسطو نقل یا بازگو کرده است؛ و اشاره هایی ضمنی به متن های افلاطونی [هم در آن] وجود دارند. ولی او در افلاطون و ارسطو غوطه ور بوده است؛ و به آنان همان گونه «گريز مي زند» که يک انگليسي تحصيل کرده به شکسپير و انجيل. امّا با هر چيزي که ما مي دانيم سازگار- و ذاتاً محتمل- است که اين مدخل از ذهن خود فرفوريوس، از مطالعه و حافظه اش نوشته شده بود و چنين نبوده است که با دشواري فراوان از نوشته هاي کهن بريده و به هم چسبانده شده باشد.» (Ibid).
اگر منظور بارنز این باشد که آموزهی اِیساگوگه، یعنی کلّی های پنج گانه، نوآورد خود اوست و هیچ پیشینه ای در ارسطو و پیش از ارسطو ندارد، بی شکّ سخنی نادرست گفته است. زیرا فرفوریوس خود در همان آغازین سطرهای اِیساگوگه آشکارا بیان می کند که «آن چه را استادانِ مه تر مي گويند» بازمی گوید (Porphyry,3). ولی اگر منظور وی این باشد که فرفوریوس آموزهی ارسطو را در هاضمهی فهم خویش به نیکی گوارده و آن را کارشناسانه و ویژستارانه [= متخصّصانه] باز می گوید، نه چونان یک سرهم بندی بی بصیرت، سخن اش بی درنگ پذیرفتنی است. از بافتار سخن بارنز برمی آید که منظورش همین دومی است.
با این همه، از این نکته نیز نباید چشم پوشید که کلّی های پنج گانهی فرفوریوس بازگفت سادهی حمل پذیرهای ارسطو نیست، بلکه دومی با چند دگردیسی مهم به اوّلی ترادیسیده [= متحوّل شده] است: (1) فرفوریوس «تعريف» را از فهرست ارسطو بیرون آورده و آن را در جایگاه یکی از آموزه های منطقی ای که کلّی های پنج گانه برای شناخت آن ها ضروری اند نشانده است. (2) «نوع» که در آموزهی حمل پذیرهای ارسطو همواره جایگاه موضوع را داشت در آموزهی کلّی های پنج گانهی فرفوریوس یکی از پنج محمول کلّی شده است. (3) حمل پذیرهای ارسطو نظریّه ای بود دربارهی صورت استدلال و گزاره های جدلی که مقولات با دادن موادّ لازم آن را تغذیه می کرد، ولی کلّی های پنج گانه آموزه ای است که پیش زمینهی ضروری برای شناخت نظریّه های مقولات، تعریف، تقسیم، و اثبات را فراهم می سازد. ما در سطرهای آینده این سه دگردیسی مهم را به تفصیل برمی رسیم.
3. 1. چرا فرفوریوس «تعريف» را از فهرست ارسطو کنار گذاشت؟
هنگامی که ارسطو آموزهی حمل پذیرها را برمی نهاد تعریف برای او یک نظریّهی منطقی مستقل نبود، بلکه در چارچوب برنامهی جایگاه ها یکی از محمول های ممکن برای گزارهی جدلی بود که شماری از مواضع اثبات و ابطال به نام «مواضع تعريف» را سامان می داد. با پیش رفت اندیشهی منطقی ارسطو، تعریف نیز اندک اندک جایگاه مستقلّی یافت، به گونه ای که وی در آناکاویک دوم تعریف را همچون نظریّه ای هم دوشِ برهان ارائه می کند. فرفوریوس نیز هنگامی که ایساگوگه را می نوشت همین نگاه را به آموزهی تعریف داشت. او می خواست که پیش نیازهای فهم منطق ارسطو، و از جمله آموزهی تعریف، را به دست دهد؛ اگر تعریف در فهرست این پیش نیازها برجای می ماند، آن گاه تعریف پیش نیاز تعریف می شد و این آشکارا وابستگی چیزی به خود (توقّف الشیء علی نفسه) است، و مُحال.3.2. چرا فرفوریوس «نوع» را محمول به شمار آورد؟
این پرسش از این روی اهمیّت دارد که آموزهی حمل پذیرهای ارسطو در جایگاه ها، چنان که پیش تر گفته شد (نک: § 2.2)، محمول بودن نوع ر ا برنمی تابد. با این حال، چرا فرفوریوس نوع را در شمار محمول های کلّی گنجانده است؟ یک پاسخ ساده و بی دردسر این است که، هماند راس (نک: § 3)، بگوییم که فرفوریوس با این کار آموزهی حمل پذیرهای ارسطو را تباه کرده است. ولی من دو فرضیّه در ذهن دارم که این پرسش را به خوبی پاسخ می گویند.فرضیّهی نخست این است که فرفوریوس به این نکته توجّه داشته است که در گزاره های جدلی، اگرچه نوع همواره در موضع موضوع می نشیند، خود این موضوع در واقع محمول بر افراد است. بر پایهی اصطلاح خونَجی، نوع در این گزاره ها «موضوع ذکري» است، نه «موضوع حقيقي»؛ موضوع حقیقی همان افراد است. گزاره های جدلی، چنان که پیش تر گفتم، عموماً گزاره هایی مهمل اند، هم چون «انسان خوب است». اگر موضوع این گزاره ها را با S و محمول آن ها را با P نمایش دهیم، آن گاه خواهیم داشت: Sx & Px. چنان که می بینیم، میان S و P از جهت محمول بودن بر x هیچ فرقی نیست.
فرضیّهی نخست مسلم می گیرد که فرفوریوس تنها به گزاره های جدلی، که گزاره هایی مهمل اند، نگاه بردوخته است، ولی فرضیّهی دومی که هم اینک پیش خواهیم نهاد نگرش فرفوریوس را بدون پای بندی به گزاره های جدلی تفسیر می کند. پیش از این گفتم که آموزهی حمل پذیرهای ارسطو در جایگاه محمول بودن نوع را از این روی برنمی تابد که، از یک سو، گزارهی مسوّر برای آن تعریف نشده است و، از دیگر سو، گزارهی شخصی در آن راه ندارد. اکنون می افزایم که هر نگره ای که دست کم یکی از این دو بن بست را از میان بردارد مشکلی با محمول بودن نوع نخواهد داشت؛ و چون نگره های قیاس و برهان با بن بست نخست روبه رو نیستند چنین مشکلی ندارند. گزارهی مسوّر برای این نگره ها تعریف شده است و، از این رو، نوع می تواند در آن ها محمول باشد بی آن که به شکل گیری گزارهی شخصی بیانجامد: برخی از جانوران اسب اند. ارسطو که در جایگاه نوع را در شمار حمل پذیرها نمی آورد هنوز قطعه های فراوانی از جورچین منطق اش را به دست نیاورده است. نظریّهی تسویر یکی از این قطعه هاست. ولی همو پس از دست یابی به نظریّهی تسویر، قاعدهی عکس مستوی را پیش می نهد که بر پایهی آن نوع حتّی اگر موضوع باشد به محمول دگرگون می شود: هر اسبی جانور است، پس برخی از جانوران اسب اند. فرفوریوس که آموزهی کلّی های پنج گانه را پس از کامل شدن جورچین منطق ارسطو سامان می داده است، با درک همین نکته ها مانعی ندیده است که نوع را در شمار حمل پذیرها بیاورد.
3.3. کارکرد کلّی های پنج گانه
چنان که در آغاز § 3 گذشت، فرفوریوس در پیش گفتار ایساگوگه می گوید که چون شناخت کلّی های پنج گانه برای فهم مقولات، تعریف، تقسیم، و اثبات ضروری و / یا سودمند است، خواهد کوشید تا آن چه را که استادان کهن دربارهی این پنج کلّی می گویند به کوتاهی و به شیوهی یک درآمد بازگوید. بارنز در شرح خود می گوید که در این جا متن یونانی ایساگوگه دو خوانش را برمی تابد. بر پایهی خوانش نخست، شناخت کلّی های پنج گانه (1) برای آموختن مقوله های ارسطو بایسته [= ضروری] و (2) برای تعریف، تقسیم، و اثبات سودمند است. این خوانش دیوید (39) است، ولی دیوید می گوید که شما می توانید «سودمند» را به معنای «بايسته» بگیرید. برپایهی خوانش دوم، شناخت های کلّی های پنج گانه (1) برای آموختن مقوله ها و (2) برای تعریف، تقسیم، و اثبات- که جملگی (40) اموری سودمندند- بایسته است. ترجمهی تریکو و بوئتیوس بر این پایه است، ولی شرح بوئتیوس بر اساس خوانش صورت گرفته است. خوانش نخست در پی دارندهی [= مستلزم] این است که شناخت کلّی های پنج گانه در حالی که برای آموختن مقوله ها بایسته است، برای تعریف، تقسیم، و اثبات تنها سودمند است، نه بایسته. روشن است که این پذیرفتنی نیست. امّا بر پایهی خوانش دوم، استدلال فرفوریوس برای چرایی نگارش ایساگوگه چنین خواهد بود: X برای Y بایسته است، و Y سودمند است، پس من دربارهی X می نویسم. خود بارنز خوانش دوم را برگزیده و ترجمه اش را بر پایهی آن صورت داده است (Barnes,24-25). بنابراین، ایساگوگه درآمدی است به همهی منطق ارسطو، چرا که پیش زمینهی ضروری برای آموختن آموزه های بنیادین منطق ارسطو، یعنی مقوله ها، تعریف، تقسیم، و اثبات را فراهم می سازد؛ و این پیش زمینهی ضروری همان کلّی های پنج گانه است.اکنون می شاید پرسید که کلّی های پنج گانه چه ضرورتی برای آموزه های بنیادین منطق ارسطو (مقوله ها، تعریف، تقسیم، و اثبات) دارند؟ بارنز دربارهی تعریف و تقسیم چنین پاسخی را از دیگران گزارش می کند: تعریف از جنس و فصل ساخته می شود و تقسیم هر فروکاستن جنس است به انواع با افزودن فصل ها (28). اگر جنس را در این جا اعمّ از نزدیک و دور [= قریب و بعید] به شمار می آوریم، این سخن تنها دربرگیرندهی حدّهای تامّ و ناقص می شود. ولی روشن است که شناخت کلّی های پنج گانه برای رسم تامّ که از جنس نزدیک و خاصّه ساخته می شود، و رسم ناقص که از جنس دور و خاصّه تشکیل می گردد هم بایسته است. در تقسیم نیز تنها جنس ها مَقسم نیستند بلکه انواع هم مَقسم توانند بود؛ و تنها فصل ها مُقسّم نیستند بلکه خواصّ و اعراض هم مُقسّم توانند بود. ولی، به هر روی، برای همهی این تقسیم ها شناخت کلّی های پنج گانه دربایست است. و امّا دربارهی اثبات، بارنز چنین روشن داشتی را پیش می نهد: «هر اثباتی از اصل های نخستین می آغازد، که تعریف ها از جملهی آنهایند، و پیش می رود تا نشان دهد که یک «عرض ذاتي» (41) به جنسي معيّن تعلّق مي گيرد. دست کم نگره ي استاندارد ارسطويي چنين است. بنابراين شما نخواهيد توانست که يک اثبات را تشکيل دهيد مگر اين که با تعريف ها ( و از اين رو با جنس ها و فصل ها ) آشنا باشيد و هنگامي که يک عرض ذاتي را مي بينيد آن را بازشناسيد.» (28).
از روشن داشت بارنز برمی آید که وی اثبات (42) را به معنای برهان (43) گرفته است. ولی اگر اثبات به معنای مطلق استدلال و حجّت باشد، آن گاه باید گفت که شناخت کلّی های پنج گانه با این که برای برهان و جدل ضروری است، برای قیاس ضرورتی ندارد، اگرچه سودمند تواند بود. (44) مهم ترین دلیل این دعوی آن است که در هیچ یک از دستگاه های صوری نوینی که از قیاس ارسطویی به دست داده شده اند نشانی از کلّی های پنج گانه نیست (see: Lukasiewicz,Thom,Duthie,Sommers). و امّا دربارهی مقوله ها، جان مایهی سخنِ بارنز این است که چون مقوله ها جنس های برین [= عالی] اند، «از اين رو شما نخواهيد توانست که نخستين چيز درباره ي مقوله را بدانيد مگر اين که بدانيد جنس چيست» (Ibid). بنابراین، آموزهی کلّی های پنج گانه تا اندازه ای که به روشن داشت مفهوم جنس می پردازد برای فهم مقولات ارسطویی بایسته است. (45)
3.4. دگردیسی حمل پذیرها به کلّی های پنج گانه: روشن داشتِ چرایی
باری تاکنون دانسته آمد که فرفوریوس نه تنها آموزهی حمل پذیرهای ارسطو را به آموزهی کلّی های پنج گانه دگرگون کرد، بلکه کارکرد آن را هم از نظریّه ای دربارهی صورت استدلال جدلی به مدخلی برای همهی منطق ارسطو دگردیسی بخشید. اکنون می شاید از چرایی این دگردیسی پرسید. یعنی می شاید پرسید که چرا در کارکرد آن دگردیسی پدید آورد؟هنگامی که ارسطو جایگاه ها را- که در پیرامون ابطال های سوفیستی ضمیمهی آن شمرده شده است (see: kneale & kneale,23)- می نوشته، از رساله های منطقی او تنها مقوله ها به نگارش درآمده بوده است. اگرچه این احتمال را هم داده اند که جایگاه ها هم هنگام با مقوله ها نوشته شده است (see: Ibid). به هر روی، جایگاه ها پیش از در پیرامون گزارش و آناکاویک ها، یعنی زمانی به نگارش درآمده است که ارسطو نگره های مهمّ منطقی خود، از جمله قیاس و برهان، را یا اصلاً برنیافته است یا اگر هم بریافته عرض نکرده است. حتّی تعریف هم در جایگاه ها نه به مثابت یک نگرهی مستقلّ، بلکه چونان ابزاری برای جدل ورزی موضوعیّت دارد. بنابراین، ارسطو در جایگاه ها نمی توانسته آموزهی حمل پذیرها را، که استخوان بندی این رساله را می سازد، در نسبت با کلّ منطق خود درک کند یا، اگر درک می کرده، بازگو کند. وی در این دوره تنها آموزهی منطقی نُضج یافته و عرضه شده ای که داشته مقولات بوده است و، از این رو، تنها می توانسته به ربط و نسبت حمل پذیرها با مقولات بیندیشد و آن را بازگوید؛ آن هم در چارچوب برنامهی جایگاه ها، یعنی جدل ورزی. بنابراین، کاملاً طبیعی است که ارسطو در زمان نگارش جایگاه ها حمل پذیرها را تنها به مثابت نظریّه ای دربارهی صورت استدلال جدل فهم یا عرضه کند- صورتی که مادّه اش را مقولات فراهم می کند. این کاری است که ارسطو در آن هنگام می توانسته انجام دهد و، چنان که در § 3.2 روشن ساختم، انجام داده است. در دوره های بعد هم که ارسطو اندیشهی منطقی اش پیش رفته و نگره های قیاس و برهان را بریافته و نگرهی تعریف برایش استقلال یافته است، گرچه از حمل پذیرها (به ویژه جنس و نوع و فصل) سخن می گوید، هیچ گاه پیوند نظام مند آن ها را با این نگره ها تبیین نمی کند.
فرفوریوس، امّا، در زمانه و زمینه ای می زیست که منطق ارسطو نه تنها همهی شاخ و برگ های خود را تا حدّ امکان گسترانده بود بلکه در عمر ششصد ساله اش (46) چندان ریشه دوانده بود که بخشی از فرهنگ بشری شده بود. بنابراین، فرفوریوس آموزهی حمل پذیرها را از چشم اندازی می توانسته است دید که برای ارسطو، دست کم در زمان نگارش جایگاه ها، ناممکن بوده و پس از آن هم حتّی اگر به این چشم انداز دست پیدا کرده باشد هیچ گاه به بازگفت آن توفیق نیافته است. فرفوریوس از دریچه ای به آموزهی کلّی های پنج گانه (که روایت ویراسته ای از حمل پذیرهای ارسطو است) درنگریسته که توانسته است پیوندهای میان این آموزه و دیگر آموزه های بنیادین منطق ارسطو (مقولات، تعریف، تقسیم، قیاس، و برهان) را نیک ببیند و بازگوید. از این روی است که کلّی های پنج گانه دیگر برای او صرفاً نظریّه ای دربارهی صورت استدلال جدلی نیست، بلکه درآمدی است به کلّ منطق ارسطو که پیش زمینه و پیش نیاز فراگیری آن را فراهم می کند.
5. فارابی
بخش مهمّی که از منطق نوشته های فارابی رساله های تمهیدی اند که با آهنگ آشنایی مقدّماتی خوانندگان آن ها با منطق و یا فراهم آوردن پیش زمینه های فراگیری منطق نوشته شده اند. این رساله ها را، که در واقع «مجموعه ي آشنايي با منطق» هستند، می توان «تمهيدات فارابي» نامید. ماجد فخری این تمهیدات را چنین توصیف می کند: «اصيل ترين نوشته هاي منطقي او از رشته هاي رساله هاي تحليلي تشکيل شده اند که هدف از آن ها اين بوده است که به منزله ي آموزش مقدّماتي براي مطالعه ي منطق به کار روند؛ رساله هايي که به جز ايساگوگه ي فرفوريويس يا همان مدخل مقولات، در تاريخ قديم يا سده هاي ميانه هيچ همتايي نداشته اند. اين رساله ها شامل رسالة في التوطئة، الفصول الخمسة، الألفاظ المستعملة في المنطق، و کتاب الحروف مي باشند که همه ي آن ها برجاي مانده اند.» (Fakhry,8). وی در جایی دیگر (53) ایساغوجی فارابی را هم به فهرست بالا می افزاید.از میان این پنج رساله، الحروف را نمی توان گفت که رساله ای تمهیدی در منطق است. محسن مهدی که این کتاب را تصحیح و منتشر کرده است در مقدّمهی خود بر آن می نویسد: «مهم ترين چيزهايي که امروزه نگرنده در اين کتاب مي يابد عبارت اند از توضيحات وافي براي معاني دانش واژه هاي فلسفي در زبان عربي و زبان هاي ديگر به جز عربي، شناساندن آن چه مترجمان به هنگامِ انتقال اين دانش واژه ها از يوناني به سرياني کرده اند، و تفسير مفاهيم عاميانه و پيوند آن ها به مفاهيم علمي، سپس کاوش درباره ي ريشه ي زبان و تکامل آن و پيوندش با فلسفه و دين. و پيش از دست يابي به اصل کتاب الحروف نمي دانستيم که فيلسوفان عربي نويس اين امور را به جدّ بررسيده اند. با وجود اين، موضوع کتاب تنها زبان و دانش واژه هاي علمي نيست. کتاب، چنان که در آينده روشن خواهيم ساخت، تفسيري است بر کتاب مابعدالطبيعه ي ارسطو.» (27).
وی در قسمت های بعدی توضیح می دهد که حروفی را که فارابی در کتاب الحروف به میان آورده است، ارسطو در دو کتاب مقولات و متافیزیک پیش نهاده است ولی رهیافت الحروف به آن ها همچون رهیافت متافیزیک است، نه مقولات (نک: همان، 30-31). محسن مهدی شواهد دیگری هم بر مدّعای خود می آورد که خواندنی اند (نک: همان، 32-33). بنابراین، به جز کتاب الحروف، چهار رسالهی دیگری که ماجد فخری یاد می کند مدخل های منطقی فارابی اند. از این میان نیز تنها التوطئهی و ایساغوجی دربردارندهی دیدگاه های شایانِ یادکردِ فارابی اند.
5.1. نظریّهی حمل پذیرهای فارابی در التوطئة
حمل پذیرهای ارسطو و کلّی های پنج گانهی فرفوریوس را پیش تر شناختیم. ولی نظریّهی حمل پذیرهای فارابی چیست؟ فارابی در التوطئة (60 به بعد) به بررسی اقسام محمول می پردازد و در این راستا نخست محمول را به بسیط و مرکّب تقسیم می کند. این تقسیم را پیش از فارابی در اسکندر افرودیسی هم می توان دید: «هم چنین، یک چیز یا به نحو بسیط و بدون ترکیب محمول خواهد بود.. یا به هم پیوسته و مرکّب. بدین سان، «سقراط انسان است» محمولی بسیط دارد، ولی «سقراط انساني سپيد است» و «سقراط در حالي که نشسته است سخن مي گويد» محمول هايي مرکّب و هم نهاده دارند.» (شرح آناکاویک نخست، 7-367.3؛ به نقل از بارنز، 323).فارابی محمول بسیط را به دو قسم فرو می کاهد: یکی آن که مایهی همسانی و مشابهت چیزی با چیزی دیگر می شود و دیگر آن که مایهی جداسانی و مباینت چیزی از چیزی دیگر می شود. آن گاه هر یک از این دو قسم را به دو خُرده قِسم دیگر بخش می کند: اوّلی را به آن که مایهی همسانیِ گوهرین و ذاتی می شود و آن که مایهی همسانیِ ناگوهرین و غیرذاتی می گردد؛ و دومی را به آن که مایهی جداسانیِ گوهرین و ذاتی می شود و آن که مایهی جداسانیِ ناگوهرین و غیرذاتی می گردد. فارابی می افزاید: محمولی که مایهی همسانیِ گوهرینِ چیزی با چیزی دیگر می شود، از این روی که در پاسخ به پرسش از چیستیِ یک شیء محسوب به کار می رود، «محمولِ از راه چيستي» نامیده می شود. اگر دو محمولِ از راه چیستی وجود داشته باشند که یکی اعمّ باشد و دیگری اخصّ، آن محمول اعمّ جنس است و آن محمول اخص نوع. نیز محمولی که مایهی همسانی ناگوهرین و غیرذاتی می شود عرض، و آن که مایهی جداسانیِ ناگوهرین می شود خاصّه، و آن که مایهی جداسانی گوهرین می شود فصل است. فارابی سپس به تعریف جداگانهی هر یک از کلّی های پنج گانه می پردازد (ص 61).
پس از تقسیم محمول های بسیط نوبت به تقسیم محمول های مرکّب می رسد. فارابی می گوید که محمول های مرکّب از این پنج محمول بسیط ساخته می شوند. با یک حساب سرانگشتی معلوم می شود که از این 5 محمولِ بسیط 22 محمول مرکّب می توان به دست آورد:
(1) جنس+ نوع: حیوان انسان
(2) جنس+ فصل: حیوان ناطق
(3) جنس+ عرض: حیوان سپید
(4) جنس+ خاصّه: حیوان خندان
(5) نوع+ جنس: انسان حیوان
(6) نوع+ فصل: انسان ناطق
(7) نوع+ عرض: انسان سپید
(8) نوع+ خاصّه: انسان ضاحک
(9) فصل+ جنس: ناطق حیوان
(10) فصل+ نوع: ناطق انسان
(11) فصل+ عرض: ناطق سپید
(12) فصل+ خاصّه: ناطق خندان
(13) عرض+ جنس: سپید حیوان
(14) عرض+ نوع: سپید انسان
(15) عرض+ فصل: سپید ناطق
(16) عرض+ عرض: سپید بلندقامت
(17) عرض+ خاصّه: سپید خندان
(18) خاصّه+ جنس: خندان حیوان
(19) خاصّه+ نوع: خندان انسان
(20) خاصّه+ فصل: خندان ناطق
(21) خاصّه+ عرض: خندان سپید
(22) خاصّه+ خاصّه: خندان دانش پذیر
از این 22 محمول مرکّب، (1)، (5)، و (6) دچار حشو، (9)، (18)، (19)، و (21) دچار سوء ترتیب، و (10) دچار هر دو است و، از این رو، به کار منطق نمی آیند. از محمول های دیگر، فارابی تنها (2)، (3)، (4)، و (16) را یاد می کند و استخراج دیگرها را به خواننده وامی گذارد. محمول های (2)، (3)، و (4) را اگر لابشرط از وحدت و کثرتِ هر جزء بسیط و بشرط مساوات با موضوع بگیریم، از دیدگاه فارابی همان حدّ و رسم خواهند شد (61-62). و امّا دربارهی (16) فارابی می گوید: «محمول هايي که تنها از اعراض ترکيب شده اند به نام هاي جداگانه اي ناميده نمي شوند، ولي هرگاه رخ دهد که در ميان آن ها چيزي وجود داشته باشد که مساوي يک نوع باشد گفته مي شود که آن نيز خاصّه ي آن نوع است.» (62). این قسم از محمول مرکّب را گاه خاصّهی مرکّب می نامند. باری، برپایهی همهی آن چه گفته شد، می توان نمای کامل تقسیم فارابی را در نمودار دید.
با این همه، یادکرد این نکته را هم نباید فروگذاشت که ارسطو و فرفوریوس بر پایهی هدف های متفاوتی که در سر داشته اند منطقاً نمی توانسته اند نوع و تعریف را در فهرست های خود بگنجانند. (در این باره در § § 2.2 و 1.3 به اندازهی کافی سخن رفته است.) حال این پرسش پیش می آید که اگر ارسطو و فرفوریوس منطقاً مجاز به گنجاندن نوع و تعریف در آموزه های خود نبوده اند، فارابی چگونه خود را مجاز دیده است که این هر دو را در نظریّهی حمل پذیرهای خویش بگنجاند؟ پاسخ به این پرسش، به رای من، یکی از خلل های نظریّهی حمل پذیرهای فارابی در التوطئة را آشکار می سازد. فارابی آموزه های ارسطویی و فرفوریوسی را از زمینه و بافتار ویژه شان به در کرده و، از همین رو، خود را مجاز به تلفیق و درآمیزش آن دو دیده است. در گزاره های جدلی، نوع نمی تواند محمول باشد و، از این رو، ارسطو هم که در نظریّهی حمل پذیرهای خویش به جست و جوی بُن پاره های استدلال جدلی است نمی تواند نوع را از حمل پذیرها به شمار آورد. کلّی های پنج گانه نیز پیش زمینهی ضروری برای فراگیری آموزه های بنیادین منطق، از جمله تعریف اند، و، به همین سبب، فرفوریوس نمی تواند تعریف را در شمار حمل پذیرهای خود بگنجاند. ولی فارابی، که این دو آموزه را بدون توجّه به بستر و بافتار خاصّ شان درنگریسته، خود را پروانه مند [= مُجاز] یافته است که با درآمیزش آن دو، نظریّهی سومی بسازد.
با وجود این، نظریّهی حمل پذیرهای فارابی، به رای من، خبر از یک اصل روش شناختی مهم در اندیشهی فارابی می دهد: جمع گرایی. فارابی این اصل را، که در رسالهی الجمع بین رأیَیِ الحکمین به تمامی نمود یافته است، وامدار نوافلاطونیان است.
5.2. کارکرد کلّی های پنج گانه از دید فارابی
نخستین چیزی که فارابی در مقدمهی ایساغوجی در میان می نهد مقصود و هدف آن است: «در اين نوشتار برشمردنِ چيزهايي را قصد کرده ايم که گزاره ها از آن ها ساخته و به آن ها فروکاسته مي شوند؛ و آن ها اجزاي اجزاي قياس هاي به کار رونده در همه ي صناعت هاي قياسي اند.» (75). سخن فارابی در این جا کاملاً هم آوا با سخن ارسطو در فصل چهارم از دفتر نخست جایگاه ها است، آن جا که در جست و جوی بُن پارها و اجزای فرجامینِ استدلالِ جدلی، نگرهی حمل پذیرهای خود را برمی نهد. چنان که پیش تر گفتم (نک: § 3.2)، برنامهی کلّی ارسطو در جایگاه ها یافتن روشی است برای سامان دادن قیاس جدلی. وی در این راستا سه پرسش بنیادین را به میان می آورد که دومینِ آن ها این است: قیاس جدلی از چه چیزهایی تشکیل می شود؟ پاسخ وی چنین است: از مقدّمه ها (پیشگذارده ها). باز می شاید پرسید که این مقدّمه ها خود از چه چیزهایی تشکیل می شوند؟ پاسخ ارسطو این است: از تعریف، جنس، فصل، خاصّه، و عرض. این ها محمول های مقدّمه های جدلی اند و موضوع آن ها، چنان که گفته شد، نوع است. بنابراین، اجزای قیاس های جدلی مقدّمات جدلی، و اجزای مقدّمات جدلی حمل پذیرهای ارسطویی اند، به همراه نوع که موضوع آن هاست. پس این ها اجزای قیاس های جدلی اند. فارابی نیز در این جا همین بیان ارسطو را در پیش گرفته است، با این تفاوت که به جای حمل پذیرها از کلّی های پنج گانه و به جای قیاس های جدلی از «قياس هاي به کار رونده در همه ي صناعت هاي قياسي» سخن می گوید.به دیگر سخن، فارابی در ایساغوجی به جای حمل پذیرهای ارسطو کلّی های پنج گانهی فرفوریوس را برمی گیرد ولی در مقام تبیین کارکرد آن ها، با تکیه بر خاستگاه اصلی شان، می کوشد تا هدف ارسطو از آموزهی حمل پذیرهایش را به گونه ای بازسازی کند که بر قامت کلّی های پنج گانه نیز راست آید. بدین منظور، وی بر آن می شود که کلّی های پنج گانه نه تنها بُن پارها و اجزای فرجامینِ قیاس های جدلی، بلکه بُن پارها و اجزای فرجامین همهی قیاس ها و حتّی همهی تعریف های به کار رونده در همهی صناعت های پنج گانه (برهان، جدل، سفسطه، خطابه، و شعر)، بلکه همهی دانش ها و صناعت های نظری اند. اکنون باید ببینیم که فارابی این مدّعا را چگونه اثبات می کند.
هر گزاره ای یا حملی است یا شرطی؛ و هر گزارهی شرطی (دست کم) از دو گزارهی حملی ساخته می شود که با حرف شرط به هم پیوند یافته اند. و، بنابراین، گزاره های شرطی نیز به حملی فرو می کاهند. از سوی دیگر، هر گزارهی حملی از موضوع و محمول ساخته و به آن دو فرو کاسته می شود. و هر محمول و هر موضوعی یا لفظی است که بر معنایی دلالت می کند (47) یا معنایی است که لفظی بر آن دلالت می کند. روشن است که چنین گزاره هایی به دلیل ناظر بودن به الفاظ در صناعت های پنج گانه، به ویژه برهان، چندان کاربرد ندارد و به نظر می رسد که از همین روی فارابی آن ها را کنار می گذارد و تنها به قسم دوم می پردازد: هر معنایی که لفظی بر آن دلالت می کند یا کلّی است یا جزئی. فارابی، سپس، به بررسی گزاره از حیث کلّیّت و جزئیّتِ موضوع و محمول آن می پردازد و اقسام محتمل آن را چنین برمی شمرد: (1) موضوع و محمول گزاره هر دو کلّی باشند، مانند «انسان جاندار است»؛ (2) موضوع و محمول گزاره هر دو جزئی باشند، مانند «زيد اين ايستادِهِه است» یا «اين ايستادهه زيد است»؛ (3) موضوع گزاره جزئی و محمول اش کلّی باشد، مانند «زيد انسان است»؛ (4) موضوع گزاره کلّی و محمول آن یک یا چند جزئی باشد، مانند «انسان زيد است» و «انسان زيد و عمرو و خالد است». فارابی می گوید که قسم (1) در علوم (برهانی)، جدل، سفسطه، و بسیاری از صناعت های دیگر کاربرد دارد؛ قسم (2) بسیار کم کاربرد است (به گونه ای که می توان آن را از بررسی های علمی کنار گذاشت)؛ قسم (3) بیش تر در خطابه، شعر، و صناعت های عملی به کار می رود؛ قسم (4) اگر محمول اش جزئی واحد باشد در تمثیل، و اگر جزئی های متعدّد باشد در استقرا به کار گرفته می شود، البتّه هنگامی که تمثیل و استقرا به قیاس بازگردانده شوند. (49)
باری، فارابی از رهگذر تقسیم بالا توانست نشان دهد که دست کم یکی از اجزای گزاره های به کار رونده در همهی دانش ها و فون کلّی است. اینک می افزاید که کلّی یا مفرد است یا مرکّب؛ کلّی مفرد آن است که با لفظ مفرد بر آن دلالت می شود، و کلّی مرکّب آن که با لفظ مرکّب. فارابی ادامه می دهد که کلّی های مرکّب بر دو قسم اند: آن هایی که ترکیب شان تقییدی است و آن هایی که خبری؛ و به هر روی، کلّی های مرکّب نیز به کلّی های مفرد فروکاسته می شوند. حال اگر به این نکته نیز درنگریم که مهم ترین ترکیب تقییدی تعریف است و ترکیب خبری همان گزاره است، آن گاه دانسته می شود که بُن پارها و اجزای نهایی تعریف ها و قیاس های همهی دانش ها و فنون همین کلّی های مفردند، یعنی: جنس، نوع، فصل، خاصّه، و عرض.
بدین سان، فارابی موفّق می شود که نقش بنیادین کلّی های پنج گانه نسبت به کلّ منطق ارسطو، بلکه نسبت به همهی دانش های نظری را نشان دهد. با این همه، از کاستی های تبیین فارابی این است که کارکرد تمهیدی کلّی های پنج گانه را نسبت به آموزه های تقسیم و مقولات روشن نمی سازد.
6. ابن سینا
ابن سینا در مدخل منطق نوشته های خویش کلّی های پنج گانهی فرفوریوس را برمی گیرد و، برخلاف فارابی، تلاشی برای تلفیق و آمیزش آن با حمل پذیرهای ارسطو نمی کند. و امّا دربارهی کارکرد کلّی های پنج گانه، ابن سینا دو دیدگاه دارد: یکی دیدگاه هم خوان با پیشینیان خود که با منطق نگاری نُه بخشی هماهنگ است، و دیگری دیدگاه ویژهی او که از پیامدهای منطق نگاری دوبخشی وی است.6.1. کارکرد کلّی های پنج گانه در منطق نگاری نُه بخشی
منطق الشفاء چنان که می دانیم، برجسته ترین نمودار منطق نگاری نُه بخشی است. ابن سینا در این باره می گوید: «و چون این کتاب را برگشودم با منطق آغازیدم و خواستم که آن را به محاذات چینش کتاب های صاحب منطق [یعنی ارسطو] قرار دهم (الشفاء، المدخل، 11). چینش کتاب های منطقی ارسطو، آن گونه که مسلمانان از سریانیان به ارث بردند، نُه بخشی بود. بنابراین، آن چه ابن سینا در منطق الشفاء دربارهی کارکرد کلّی های پنج گانه می گوید نشان گر کارکرد این آموزه در منطق نگاری نُه بخشی است.وی در منطق الشفاء کلّی های پنج گانه را هم چون فرفوریوس درآمدی ضروری برای تعریف، تقسیم، و اثبات می داند؛ گرچه از مقولات، شاید از آن روی که مقولات را آموزه ای منطقی نمی داند (نک: الشفاء، المنطق، المقولات، ص 5)، نامی به میان نمی آورد. وی در روشن داشت کارکرد تمهیدی کلّی های پنج گانه می گوید: «و دانستي که لفظ هاي تک [= مفرد] از آن روي که کلّي و جزئي و ذاتي و عرضي اند به پنج گونه منقسم مي گردند. پس اينک بايد بداني که شناخت ويژگي هاي پنج گانه ي لفظ هاي تک براي شناخت لفظ هاي برهم نهاده [= مرکّب] (50) ياري رسان اند... و لفظ هاي برهم نهاده برپايه ي دانش منطق بر هم نهاده مي شوند تا به گونه اي سودمند در پديدآوردن تصديق و تصوّر به کار آيند. و اين پديدآوردن با قياس ها و حدّها و رسم ها به فرجام مي رسد. و قياس ها از مقدّمه ها ساخته شده اند، چنان که خواهي دانست، و نياز دارند که موضوع هاشان کلّي باشند تا در دانش ها درآيند؛ و نياز دارند که موضوع ها و محمول هاشان، در ذاتيّت و عرضيّت، بر نِسَبي از نسبت هاي يادشده باشند تا در برهان درآيند. و تقسيم نيز يکي از راه هاي رساننده به آگاهي يافتن بر ناشناخته است. و تقسيم جداکننده آن است که اجناس را با فصل ها به انواع تقسيم مي کند در حالي که ترتيب در آن محفوظ است، تا از يک درجه به درجه ي ديگري که پس از آن مي آيد شکافي رخ ننمايد. و گاه نيز با خواصّ و اعراض است. پس شناخت اين مفردهاي پنج گانه براي قياس ها سودبخش است. ولي سود آن ها در حدّها و رسم ها آشکارتر است: زيرا حدّها [برهم نهاده اي] از جنس ها و فصل هايند؛ و رسم ها [برهم نهاده اي] از جنس ها و خواصّ و اعراض؛ و [هردو] در بيشتر موردها براي نوع هايند. پس پيش داشت [= تقديم] شناخت اين ويژگي هاي درپيوندنده [= لاحق] به لفظ هاي تک پيش از آغازيدن به شناخت برهم نهاده ها پيش داشتي بايسته [= ضروري] يا بايسته مانند است» (همان، 3-4).
سخن ابن سینا روشن، و بی نیاز از روشن داشت است. ولی دو نکته در آن سزاوار یادآوری است: (1) تبیینی که بوعلی برای نیازمندی قیاس به کلّی های پنج گانه به دست می دهد ناظر به قیاس در مقام کاربرد است: هرگاه در دانشی از قیاس بهره جوییم، موضوع آن کلّی، و از این رو، یکی از کلّی های پنج گانه خواهد بود. ولی نباید از یاد برد که نگرهی قیاس به مثابت یک دستگاه صوری، چنان که پیش تر گفتم، هیچ وابستگی ای به کلّی های پنج گانه ندارد. خود ابن سینا هم این نکته را به خوبی می دانسته و همواره پاس می داشته است. روشن ترین گواه این دعوی آن است که وی در بازنمود دستگاه مندانه ای که از نگرهی قیاس در منطق الشفاء و دیگر کتاب های منطقی اش به دست می دهد، حدّها (اجزای سازندهی مقدّمه ها) را تنها با الف و ب و ج نشان می دهد، یعنی با قالب های میان تهی و نمادهای صوری محضی که هیچ معنایی ندارند، چه رسد به این که معنای جنسی، نوعی، فصلی، یا عرضی داشته باشند. (2) شیخ می گوید که کلّی های پنج گانه بیش از همه برای تعریف ها سودبخش اند. این، به رای من، پیش دیدی (51) است از جابه جایی راهبردی و استراتژیکی که شیخ، چنان که خواهیم گفت، در نهج دوم منطق الإشارات به عمل آورده است.
6.2. کارکرد کلّی های پنج گانه در منطق نگاری دوبخشی
آیا آموزهی کلّی های پنج گانه در منطق الإشارات نیز همان نقش و کارکردی را دارد که در ایساگوگه، و منطق الشفاء؟ آن چه ما را به پاسخ این پرسش رهنمون می شود جابه جایی راهبردی کلّی های پنج گانه در منطق الإشارات است. بوعلی کلّی های پنج گانه را از نهج نخست که مدخل منطق الإشارات است برداشته و به همراه تعریف و پیش از آن در نهج دوم گنجانده است. می سزد پرسید که چرا؟ این پرسش مهمّی است که، تا جایی که آگاهی نگارنده دامن می گسترد، هیچ یک از شارحان و حاشیه نویسان الإشارات آن را پیش نکشیده اند، و به طریق اولی، پاسخی بدان نداده اند. برای نخستین بار جستار پیش روی است که آن را پیش می نهد و می کوشد تا پاسخی سنجیده به آن بدهد.به رای من، ابن سینا با این کار می خواهد نشان دهد که در دستگاه منطقی الإشارات کلّی های پنج گانه تنها می توانند درآمدی به نگرهی تعریف باشند، چرا که او در این کتاب مقولات را کنار نهاده؛ به تقسیم مستقلّانه نپرداخته؛ برهان به سبب گرایش صوری پررنگی که ابن سینا در منطق الإشارات دارد قلمرو بسیار کوچکی از کتاب را در برگرفته، به گونه ای که می توان گفت بوعلی از روی استطراد به آن پرداخته است؛ سفسطه هم گذشته از این که مانند برهان بخش نحیفی از منطق الإشارات را به خود ویژسته است، در بازنمود آموزه اش (مغالطه های سیزده گانه) هیچ نیازی به کلّی های پنج گانه ندارد، یعنی شناخت مغالطه های سیزده گانه مستقلّ است از شناخت کلّی های پنج گانه؛ و امّا از جدل و شعر و خطابه هم که به هیچ روی نشانی در منطق الإشارات نیست. بنابراین، آن چه بر جای می ماند تعریف و قیاس است. ولی قیاس هم، چنان که پیش تر گفتم، به خودی خود و در مقام صورت نیازی به کلّی های پنج گانه ندارد. پس در منطق الإشارات تنها تعریف است که نیازمند آموزهی کلّی های پنج گانه است و از همین رو است که ابن سینا این آموزه را از مدخل منطق الإشارات به آغاز نهج دوم منتقل کرده است. چه، اگر در مدخل می ماند این گمان را پدید می آورد که در منطق الإشارات هم کلّی های پنج گانه درآمدی به همهی آموزه های منطقی است، در حالی که چنین نیست.
6.3. اعتراضات و پاسخ ها
پاره ای از نکته های بالا پرسش خیز و اعتراض انگیز می نمایند: یکم- ممکن است گفته شود که نویسنده برای اثبات این مدّعا که «آموزه ي کلّي هاي پنج گانه در منطق الإشارات تنها درآمدي به منطق تعريف است» بر این امر بنیاد کرده است که «بوعلي کلّي هاي پنج گانه را از نهج نخست برداشته و به همراه تعريف و پيش از آن در نهج دوم گنجانده است»، ولی این دلیل برای اثبات آن مدّعا بسنده نیست. دوم- اگر گنجانده شدن کلّی های پنج گانه در نهج دوم دلیل است بر این که آن ها درآمدی به منطق تعریف اند، پس چرا مباحثی چون ذاتی، عرضی، و گفته شونده در پاسخ چیستی (المقول فی جواب ماهو)، که همچون کلّی های پنج گانه پیش زمینهی فهم منطق تعریف اند، در نهج دوم گنجانده نشده اند؟ سوم- برای اثبات مدّعا چرا تنها به منطق الإشارات بسنده شده و دیگر منطق نوشته های ابن سینا واکاوی نگردیده اند؟در پاسخ به اعتراض نخست، یادکرد این نکته بایسته می نماید که نگارندهی این سطور هرگز بر «گنجانده شدن کلّي هاي پنج گانه در نهج دوم» به مثابت یک دلیل- خواه بسنده، خواه نابسنده- تکیه نکرده است. دلیل آوردن از آنِ بافتار داوری و مقام عرضه است، در حالی که این مطلق در بافتار گردآوری و مقام کشف گفته شده است. جابه جایی کلّی های پنج گانه از نهج نخست به نهج دوم برای نویسنده هم مسئله خیز بوده است و هم فرضیه ساز: «چرا ابن سينا اين جابه جايي را صورت داده است؟ شايد از اين روي که آموزه ي کلّي هاي پنج گانه در منطق الإشارات تنها درآمدي به منطق تعريف است!» تا بدین جا هرچه هست، در مقام کشف و شکار است؛ آن چه پس از این آمده دلیلی است که می کوشد تا در مقام عرضه و داوری مدّعا را به کرسی اثبات بنشاند.
نکتهی بالا تا اندازه ای اعتراض دوم را هم پاسخ می گوید: «کنجانده شدن کلّي هاي پنج گانه در نهج دوم» دلیل ما نیست تا «گنجانده نشدن مباحثي چون ذاتي، عرضي، و ... در نهج دوم» آن را فروشکند. وانگهی، مباحثی چون، محمول، مفرد و مرکّب، کلّی و جزئی، ذاتی و عرضی، گفته شونده در پاسخ به کدامی و چیستی، که در نهج نخست آمده اند، به رای ما، پیش زمینهی فهم خودِ منطق تعریف نیستند، بلکه پیش زمینهی فهم کلّی های پنج گانه اند. چرا که محمول تقسیم می شود به مفرد و مرکّب؛ محمولِ مفرد (از دید ارسطوئیان) تقسیم می شود به کلّی و جزئی؛ محمولِ مفردِ کلّی تقسیم می شود به ذاتی و عرضی؛ محمولِ مفردِ کلّیِ ذاتی تقسیم می شود به گفته شونده در پاسخ چیستی و گفته ناشونده در پاسخ چیستی. دومی همان فصل است، و اوّلی تقسیم می شود به «آن که بر سبيل شرکت مطلق است»، و «آن که بر سبيل خصوصيّت مطلق است»، و «آن که بر هر دو گونه است.» اوّلی جنس است، و دومی و سوم (با تفاوت در اعتبار) نوع اند. و امّا محمولِ مفردِ کلّیِ عرضی هم تقسیم می شود به آن که ویژهی یک نوع است و آن که میان چند نوع مشترک است؛ اوّلی خاصّه نام دارد و دومی عرض عامّ. بنابراین، در منطق الإشارات مباحث یاشده مدخل کلّی های پنج گانه اند هم چنان که کلّی ها پنج گانه مدخل منطق تعریف. حال این که هر یک در کدام نهج جای گرفته اند دلیل ما بر این مدّعا نیست؛ ولی این که بوعلی در منطق الإشارات، برخلاف منطق نوشته های دیگران و دیگر منطق نوشته های خود، کلّی های پنج گانه را از پیش زمینه هایش جدا می سازد و با منطق تعریف یک کاسه می کند سرنخ ما برای شکار این فرضیّه بوده است که کلّی های پنج گانه در این اثر دیگر مدخل کلّ منطق نیستند بلکه تنها مدخل منطق تعریف اند.
و امّا اعتراض سوم با توجّه به مدّعای ما فروگشوده می شود. مدّعای ما این است که در منطق دوبخشی کلّی های پنج گانه به مدخل منطق تعریف تغییر کارکرد داده اند. روشن است که در میان آن دسته از نوشته های منطقی ابن سینا که به کمال در دسترس ما هستند تنها منطق الإشارات نمودار و سرآغاز منطق دوبخشی است.
7. نتیجه
ارسطو در جایگاه ها آموزهی حمل پذیرها را، که ریشه در آکادمی افلاطون و تلاش های سقراط برای تعریف مفاهیم اخلاقی دارد، پیش می نهد تا هم نظریّه ای باشد دربارهی صورت گزاره ها و استدلال های جدلی و هم سامان بخش اصول راهبرد مناظره یا، به تعبیر او، topoi/ مواضع/ جایگاه ها. فرفوریوس، امّا، حمل پذیرهای ارسطو را به کلّی های پنج گانه دگرگون می سازد و آن ها را به مثابت پیش زمینه های ضروری و/ یا سودمند برای فهم کلّ منطق ارسطو پیش می نهد. در دورهی اسلامی، فارابی با تلفیق حمل پذیرهای ارسطو و کلّی های پنج گانهی فرفوریوس فهرست سومی را پیش می نهد که برخاسته از اصل روش شناختی فارابی، یعنی جمع گرایی، است. او در مقام تبیین کارکرد کلّی های پنج گانه نیز با چنین نگاهی به این دیدگاه می رسد که بُن پارها و اجزای نهایی تعریف ها و قیاس های همهی دانش ها و فنون همین پنج کلّی اند. ابن سینا در مدخل منطق نوشته های خویش کلّی های پنج گانهی فرفوریوس را برمی گیرد و، برخلاف فارابی، تلاشی برای تلفیق و آمیزش آن با حمل پذیرهای ارسطو نمی کند. او دربارهی کارکرد کلّی های پنج گانه دو دیدگاه دارد: یکی در چارچوب منطق نگاری دوبخشی، که بر پایهی آن، کلّی های پنج گانه را پیش نیاز فهم تعریف، تقسیم، و اثبات می داند؛ و دیگر در چارچوب منطق نگاری دوبخشی، که بر طبق آن، کلّی های پنج گانه را تنها پیش نیاز فهم تعریف می شمارد. این خطّ سیر به خوبی روند دگردیسی کلّی های پنج گانه را نمایان می سازد و از این رهگذر بر گوشه ای از تاریخ منطق دورهی اسلامی پرتو می افکند.پينوشتها:
1. نویسندهی مسؤول: دانشجوی دکتری فلسفه و کلام اسلامی، دانشگاه تهران mahdiazimi@ut.ac.ir (این مقاله برگرفته از رسالهی دکتری نویسنده با عنوان دگردیسی مدخل فرفوریوس در منطق دورهی اسلامی، به راهنمایی استاد احد فرامرز قراملکی است.)
2. استاد دانشگاه تهران.
3. Predicables
4. Marta Kneale
5. The Development of Logic
5. دگردیسی منطق کار مشترک ویلیام نیل و همسرش مارتا نیل است، ولی همچنان که ویلیام نیل در پیش گفتار این کتاب می گوید، سه فصل نخست به جز نتیجه گیری فصل سوم بی هیچ بیش و کم کار مارتا نیل است.
6. Ross
7. topoi
8. مهدی قوام صفری در برگردان خود عبارتِ "commonplaces of argument" را که به معنای «مواضع بحث» است، به «استدلال هاي عمومي» برگردانده است.
9. راس، در پی نوشت، می گوید که ای. هامبروخ (E. Hambruch) در کتابی به نام قواعد منطقی مدرسهی افلاطون در جایگاه های ارسطو (aristotelischen Topik(Berlin,1904) Logische Regeln der platonischen Schule in der) این نکته را نیک بررسیده است. نگارنده- صد افسوس- زبان آلمانی نمی داند و، از این رو، آن کتاب را خواندن نمی تواند. حتّی اگر آلمانی می دانست، باز به آن دسترسی ندارد، نه در کتابخانه های ایران و نه در شبکهی جهانی. نیز دریغ می خورد که این کتاب به انگلیسی و عربی برگردانده نشده است.
10. dichotomy
11. Smith
12. Guthrie
13. یعنی به گونه ای که بتوان موضوع و محمول را به نحو کلّی برهم حمل کرد: «هر الف ب است» و «هر ب الف است».
14. تصادفی.
15. تأکید از ناقل.
16. قیاس پردازی کنیم.
17. استدلال.
18. ضدّ.
19. نقیض.
20. قیاس/ استدلال. در این جا یاد کرد این نکته بایسته است که واژهی «قياس» در جایگاه های معنایی عام تر از آناکاویک ها دارد. از نگاه صوری استقرا، و از دید مادّی قضایای نایقینی هم در آن به کاربردنی اند.
21. انواع مختلفِ/ اقسام متفاوتِ.
22. جدلی.
23. استدلال کردن، قیاس پرداختن.
24. نظرِ.
25. مقدّمه ها.
26. منظورِ.
27. در عمل.
28. در نظر.
29. افزودهی ناقل.
30. پرسش های ابن سینا را می توان هم به صورت پیشگذارده بازنوشت: «آيا چنين نيست که نفس جوهر است؟»، و هم به صورت مسئله: «آيا نفس جوهر است يا نيست؟».
31. ارسطو در جایگاه ها می نویسد: «و هم بدین گونه است تعریف «روان»، اگر بنا باشد که «روان»، «عددِ خود- جنباننده» باشد؛ زيرا درست، آنچه خود- جنباننده است روان است، چنانکه افلاطون تعريف مي کند» (اُرگانون، 〖140〗^b 2-4). ادیب سلطانی در پاورقی به فایدروس، 245E ارجاع می دهد.
32. topoi، جمعِ [topos=] 'τóπoς'.
33.. pigeon-holes؛ در اصل به معنای «لانه هاي کبوتر» و مجازاً به معنای «کشو»، «قفسه»، «طبقه» و ...(به ویژه در بایگانی ها). قوام صفری ترجمه کرده است «مجاري» که نه تنها بسیار نارساست. بلکه استعارهی راس را هم تباه کرده است.
34. تأکید از ناقل. این واژه را آشکارا نشان گر کارکرد صوری حمل پذیرها است.
35. قوام صفری، در جملهی نخست، عبارت "one or other of the predicables" را که به معنای «يکي از حمل پذيرها» است به «اين يا آن محمولات» برگردانده است. نیز جملهی دوم را چنین ترجمه کرده است: «و محمولات چهارچوبي براي بررسي کلّ مسايل و امور معمولي مربوط به بحث درباره ي آنها را تشکيل مي دهند» (؟!).
36. یکی از نمایندگان مجلس رُم که گفته می شود ایساگوگه به درخواست او نوشته شده است. بارنز بسیاری از اوصاف خریزائوریوس را ساخته و پرداختهی شارحان می داند (24).
37. بارنز می گوید که منظور فرفوریوس از «حمل هاي ارسطو» ده گونه حمل است که ارسطو آن ها را در کتاب مقولات متمایز کرده است (28). در برگردان دمشقی هم آمده است: «في دراسة مذهب ارسطوطاليس في المقولات» (4-3. 1).
38. فرفوریوس در ادامه همهی این پنج مفهوم را چونان «محمول هاي کلّي» تعریف می کند.
39. David؛ شارح یونانی ارسطو در سدهی ششم میلادی. از او سه اثر بر جای مانده است: پرولگومنا (درآمدی به فلسفه)، شرح ایساگوگهی فرفوریوس، و شرح مقالات ارسطو.
40. یعنی (1) و (2) هر دو.
41. pre se accident.
42. proof.
43. demonstration.
44. و امّا خطابه و شعر، افزودن بر این که چیزی را به اثبات نمی رسانند، در این که آموزه هایی منطقی باشند سخت محلّ تردیدند؛ و سفسطه نیز چیزی را به اثبات نمی رساند. با این همه، چنان که خواهیم گفت، به نظر می رسد که در دورهی اسلامی، سنّت منطق نگاری نُه بخشی، کلّی های پنج گانه را برای این سه آموزه نیز دست کم سودمند می داند.
45. این سخن بر درکی سطحی از رابطهی کلّی های پنج گانه و مقولات ده گانه استوار است و فرفوریوس پیوندی ژرف تر را در نظر داشته است. ما این نکته را در مقاله ای جداگانه بازخواهیم نمود.
46. ارسطو در قرن چهارم پ.م. فعالیت می کرده و فرفوریوس در قرن سوم م. بنابراین منطق ارسطو در زمانهی فرفوریوس حدوداً ششصد ساله بوده است.
47. مانند: «کتاب» چهار حرف دارد، یا: معادل فارسیِ book «کتاب» است.
48. «زيد هو هذا القائم أو هذا القائم هو زيد» (ایساغوجی، 76). تعبیری که در برگردان فارسی این دو گزاره آمده بسیار عامیانه است، ولی معنای جملهی فارابی را چنان به قوّت و دقّت بیان می کند که نگارندهی این سطور را وا می دارد تا در این جا فخامت زبان خود را برخیِ [= قربانیِ] دقّت کند. چرا چنین نکند هنگامی که فرزانهی سخن سنج تری در متن فخیم تری چنین کرده است (نک: ارسطو، اُرگانون، ترجمهی دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی، 435، پاورقی های 1 و 2).
49. این قید واپسین نیازمند اندکی توضیح است. استقرا، چنان که می دانیم حکمی است بر یک کلّی به سبب حصول آن حکم در جزئیّاتِ آن کلّی. برای نمونه، می گوییم: زید و عمرو و خالد که انسان اند آموزش پذیرند، پس انسان آموزش پذیر است. استقرا را به لحاظ صوری می توان به قیاس بازگرداند:
انسان زید و عمرو خالد است
زید و عمرو و خالد آموزش پذیرند،
پس: انسان آموزش پذیر است.
چنان که دیده می شود، وقتی استقرا را به قیاس بازمی گردانیم، صغرایی نمایان می گردد که محمول اش جزئی های متعدّدند. (حال اگر این جزئی های متعدّد جامع همهی افراد موضوع باشند، چنان که در استقرای تام، آن گاه این قیاس برهانی خواهد بود و نتیجه ای یقینی به دست خواهد داد، وگرنه نه.) و امّا تمثیل، چنان که می دانیم، گسترانشِ [= تعمیمِ] حکمی است از یک جزئی به جزئی دیگر به سبب همانندی و مشابهتی که اندر میان آن دو برقرار است، مانند این که گفته شود: ملّا نصرالدین مانند اینشتین انسان است، اینشتین نابغه است، پس ملّانصرالدّین هم نابغه است. تمثیل را به لحاظ صوری می توان به قیاس بازگرداند، البتّه قیاسی که استقراگونه ای هم آن را معاضدت و پشتیبانی می کند:
ملّانصرالدین انسان است،
انسان نابغه است،
پس: ملّانصرالدین نابغه است.
کبرای این قیاس به این شیوه اثبات می شود:
انسان (برای مثال) اینشتین است.
اینشتین نابغه است،
انسان نابغه است.
استدلال بالا استقراگونه ای است که در آن به جای برشمردن افراد انسان، یکی از آن ها به عنوان نمونه و مثال یاد شده است. چنان که می بینیم، محمول مقدّمهی نخستِ این استدلال یک جزئی واحد است.
50. لفظ مرکّب دربرگیرندهی «تعريف» و «گزاره» است، که اوّلی مرکّب تقییدی است و دومی مرکّب خبری.
51. an anticipate
1. ابن سینا، حسین بن عبدالله، الإشارات و التنبیهات، مع الشرح لنصیرالدین الطوسی و شرح الشرح لقطب الدین الرازی، سه جلدی، نشر البلاغه، قم، 1383.
2. ___، الشفاء: المنطق: المدخل، تصدیر الدکتور طه حسین باشا، مراجعة الدکتور ابراهیم مدکور، تحقیق الأب قنواتی، محمود الخضیری، فؤاد الإهوانی، منشورات ذوی القربی، قم، 1428 ق.
3. ___، الشفاء: المنطق: المقولات، راجعه و قدّم له الدکتور ابراهیم مدکور، تحقیق الأب قنواتی، محمود محمّد الخضیری، أحمد فؤاد الاهوانی، سعید زاید، منشورات ذوی القربی، قم، 1428 ق.
4. ___، الشفاء: المنطق: الجدل، راجعه و قدّم له الدکتور ابراهیم مدکور، تحقیق أبوالعلا عفیفی، منشورات ذوی القربی، قم، 1428 ق.
5. ادیب سلطانی میرشمس الدین ـــ ارسطو، منطق ارسطو (اُرگانون).
6. ارسطو، منطقارسطو (اُرگانون)، ترجمهی میرشمس الدین ادیب سلطانی، مؤسّسهی انتشارات نگاه، تهران، 1378.
7. ___، متافیزیک، ترجمهی شرف الدین خراسانی، نشر گفتار، تهران، 1366.
8. فارابی، کتاب الحروف، تحقیق و تقدیم و تعلیق محسن مهدی، دارالمشرق، بیروت، 1986.
9. ___، التوطئة، در: المنطق عندالفارابی، تحقیق و تقدیم و تعلیق رفیع العجم، الجزء الاوّل، دارالمشرق، بیروت، 1986.
10. __، الفصول الخمسة، در: المنطق عندالفارابی، تحقیق وتقدیم و تعلیق رفیق العجم، الجزء الاوّل، دارالمشرق، بیروت، 1986.
11. __، ایساغوجی، در: المنطق عندالفارابی، تحقیق و تقدیم و تعلیق رفیق العجم، الجزء الاوّل، دارالمشرق، بیروت، 1986.
12. ___، الألفاظ المستعملة فی المنطق، تحقیق و تقدیم و تعلیق محسن مهدی، انتشارات الزهراء، تهران، 1404 ق.
13. فرفوریوس، ایساغوجی، ترجمهی ابوعثمان الدمشقی، در: منطقأرسطو، الجزء الثالث، حقّقه و قدّم له عبدالرحمن البدوی، دارالقلم، بیروت، 1980.
14. مهدی، محسن ـــ فارابی، کتاب الحروف.
15. Barnes→ Porphyry
16. Duthie,G.D. Logic of Terms, The Philosophical Quarterly,Vol. 24, No.94,1974,pp.37-51.
17. Fakhry, M. Fārārbi,Founder of Islamic Neoplatonism: His Life Works and Influence, Oneworld Publications, Oxford,2002.
18. Guthrie, W.K.C.A History of Greek philosophy Volume V: The Later Plato And the Academy, Cambridge University Press, 1978.
19. Kneale, W.& M. Kneale, Development of Logic, Clarendon press, Oxford,1978.
20. Lukasiewicz, J.Aristotle' s Syllogistic from the Standpoint of the Modern Formal Logic, Clarendon Press, Oxford,1957.
21. Porphyry, Introduction, translated, with a commentary by Jonathan Barnes, Clarendon Press, Oxford,2003.
22. Ross,S.D.Arsistotle, with an Introduction by John L.Ackrill, Routledge, reprinted, 2004.
23. Smith, R. Aristotle: Topics: Books I and VIII with Excerpts from Related Texts: Translated with a Commentary, Clarendon Press, Oxford,1997.
24. Sommers, F. The Calculus of Terms, Mind, New Series, Vol.79,No.313,1970,pp.1-39.
25. Thom, P. Aristotle's Syllogistic, Notre Dame Journal of Formal Logic, Vol.XX.No.4T 1979,pp.751-759.
منبع مقاله :
مجله فلسفه و کلام اسلامی، شمارهی یکم، سال چهل و پنجم، بهار و تابستان 1391، صص 87-121.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}