اختلال شخصيّت مرزي يا بينابيني (BPO)
اين نوع، جدي ترين اختلال شخصيتي بوده و به همين دليل به آن شخصيت مرزي يا بينابيني گفته مي شود (Borderline Personality Disorder باختصار BPO). زيرا اين گروه در مرز بين اختلال (disoder) و بيماري رواني يا
نويسندگان:
دکتر سيد اصغر ساداتيان
دکتر ماهيار آذر
دکتر سيد اصغر ساداتيان
دکتر ماهيار آذر
اين نوع، جدي ترين اختلال شخصيتي بوده و به همين دليل به آن شخصيت مرزي يا بينابيني گفته مي شود (Borderline Personality Disorder باختصار BPO). زيرا اين گروه در مرز بين اختلال (disoder) و بيماري رواني يا سايكوز (ديوانگي يا جنون) قرار دارند و حتي در موارد استرس شديد مي توانند علايم سايكوز (از جمله هذيان) را نشان دهند. از ويژگيهاي BPO ناپايداري در خلق و خو، روابط شخصي (ترس از رها شدن)، هويت آني و لحظه اي خودآزاري است. اين افراد اكثر علايم زير را ديرا هستند:
ــ خلق وخوي بسيار متغيير و متفاوت و نامتناسب دارند (يك روز در اوج آسمان و روزي ديگر در ته جهنم). ممكن است گاهي دچار بيقراري، تحريك پذيري و اضطراب (براي چند ساعت
و ندرتاً يكي دو روز) و بدنبالش دچار خشم، وحشت و يا نااميدي شديد شوند.
ــ بدليل ترس از رهاشدن و احساس تنهايي و درماندگي در مواردي كه تهديدي بر اين امر وجود داشته باشد (و حتي در مواردي به صورت ذهني) رفتارهاي بسيار شديد و نامتناسب از خود نشان مي دهند (از خودآزاري به صورت زخمي كردن خود گرفته تا اقدام به خودكشي).
ــ هنوز خود را بدرستي نمي شناسند. در واقع در مورد هويت خود (از جمله هويت جنسي) گيج و گنگ هستند و نمي دانند از زندگي خود چه مي خواهند و در موارد شديد، ارزش ها، اهداف، نوع دوستان و شغل شان دائماً در حال تغيير است.
ــ در مشاغلي كه ساختاري مشخص و از قبل تعريف شده وجود نداشته باشد معمولاً مسئله دار مي شوند.
ــ روابط شخصي بسيار هيجاني و ظاهراً قوي ولي ناپايدار دارند. اين افراد ممكن است در مواجهه با فرديكه بالقوه كانديد خوبي براي روابط رمانتيك بنظر مي رسد را در همان يكي دو جلسه ي اول ملاقات در ذهن خود به عنوان فردي ايده آل بسازند و بخواهند زمان زيادي را با او بگذرانند و در همان جلسات اول بسيار صميمي شوند ولي مدت كمي بعد شروع به زير سؤال بردن شخص مي كنند. احساس مي كنند كه طرفشان چندان به آنها توجهي نمي كند، از خود مايه نمي گذارد، يا زماني كه به او نياز دارند، حضور ندارد. آنها رفتاري معامله گرانه با طرفشان دارند (اين همه كار براش كردم يا چند بار زنگ زدم پس حالا نوبت اون هستش).
ــ گاهي يك احساس خلاء و پوچي عميق در درون خود حس مي كنند و به همين خاطر ممكن است دست به رفتارهاي خود آزار دهنده و مخاطره انگيز (از اعتياد گرفته تا بريدن يا زخمي كردن خود و حتي خودسوزي يا تهديد به خودكشي) بزنند.
ــ در بسياري از موارد رفتارهاي غيرقابل پيش بيني و شوك برانگيز دارند.
ــ در رابط اجتماعي بسيار پرتوقع بوده و ديگران (اصولاً همه چيز) در ذهن آنها مطلق (خوب يا بد، سياه يا سفيد) هستند و اگر كوچكترين چيزي خلاف انتظار آنها باشد شديداً به هم مي ريزند (اگر طرفش چند دقيقه اي در رسيدن به قرار تأخير داشته باشد شديداً ناراحت شده و كل شخصيت طرف مقابل را زير سؤال خواهند برد).
ــ بدليل بي حوصلگي و نيز نوعي افسردگي مزمن خفيف، بدنبال هيجان و تنوع بوده و ممكن است دست به رفتارهاي آني و هيجاني غيرمنطقي و نادرست بزنند (ولخرجي، قمار، مسافرتهاي متعدد، رانندگي بي مبالات، مشكلات تغذيه اي، دزدي از فروشگاه، روابط جنسي متعدد و...).
ــ بدليل احساس پوچي عميق، يا در موارد گسستگي رواني و يا پيشگيري از رهاشدن، دست به اعمال خود آزار دهنده بزنند و يا حتي تهديد به خودكشي كنند كه اگرچه معمولاً قصد و ميل دروني براي آن را ندارند ولي در 8 تا10 درصد موارد تهديد و اقدام آنها به مرگ مي انجامد.
ــ معمولاً دچار خشم يا عصبانيت نامتناسب با عامل محرك مي شوند و حالتي تهاجمي پيدا مي كنند و يا كلمات نيش دار و تحقيرآميز يا توهين آميز بكار مي برند.
نكته: در مواقع استرس شديد (خصوصاً مواقع احساس طرد و رهاشدگي) فرد با شخصيت مرزي ممكن است دچار از خود بيخود شدگي يا گسستگي رواني (dissociation or depersonalization) شود كه حالتي شبيه پارانوئيد يوده و معمولاً ظرف چند دقيقه تا چند ساعت از بين مي رود. در اين حالت فرد اقدام به آسيب رساندن به خود (معمولاً بريدن يا سوزاندن قسمتهايي از بدن) مي كند و در چنين شرايطي معمولاً فرد درد چنداني حس نمي كند...
ابعاد پنجگانه شخصيتي مرزي (BPD)
از نقطه نظر ابعاد پنج گانه شخصيتي اين نوع اختلال شخصيتي با ويژگي هاي زير مشخص مي شود:الف)بي ثباتي احساسي بالا (High Neuroticism): احساسات منفي مزمن (از جمله اضطراب، دلهره، نگراني، ترس، تنش، تحريك پذيري، خشم، دل مردگي، نااميدي، احساس گناه و شرم)؛ اشكال در كنترل هيجانات و تحريكات آني (خوردن، نوشيدن، ولخرجي،...)؛ باورهاي غيرمنطقي و نامعقول (نظير انتظارات غيرمعقول، توقع بيش از حد داشتن از خود يا مطلق گرايي، بدبيني بي مورد،...)؛ نگراني هاي بي پايه جسمي، احساس تنهايي و بي كسي و وابستگي به ديگران براي حمايت عاطفي و تصميم گيري.
ب)برون گرايي بالا (Hight Extraversion): پرحرفي و در نتيجه بيان مطالب غيرضروري و نامناسب و افزايش اصطحكاك با ديگران؛ عدم تحمل و توانايي در گذراندن وقت و فعاليت به تنهايي؛ سعي در جلب توجه ديگران داشتن و ابراز احساسات شديد و نمايشي؛ بي پروايي و بي مبالاتي در كسب هيجان؛ تلاشي نامناسب و شديد براي غلبه و تسلط بر ديگران.
پ)پذيرندگي پايين (Low openness): توانايي كم در تغيير يا تعديل رفتار شخصي و هماهنگي با جمع؛ عدم توانايي در درك و پذيرش (نه لزوماً قبول و تأييد) نقطه نظرات، ايده ها و روش هاي زندگي متفاوت؛ عدم همدلي و نيز عدم توانايي در درك احساسات خود و به زبان آوردن آنها و همچنين در مورد احساسات ديگران؛ علايق محدود؛ بي تفاوتي به جلوه هاي هنر و زيبايي؛ تقابل و مخالفت شديد با مَناصب قدرت.
ت)سازگاري و توافق پذيري بالا (Hight A greeableness): ساده لوحي، رك گويي شديد و بي مورد؛ دست و دل بازي و گشاده دستي؛ گذشت از علايق و حقوق خود و عدم توانايي در ابراز خود و مطالبه ي حق خود؛ به راحتي مورد سوء استفاده قرار گرفتن.
ث)تعهد پذيري و وظيفه شناسي پايين (Low Conscientiousness): باور نكردن توانمنديهاي ذهني و هنري؛ عدم پيروي از قوانين، مقررات و عرف جامعه؛ كنترل نفس پايين حتي اگر دليل قوي وجود داشته باشد؛ فقدان هدف شخصي و شغلي مشخص.
نكته: همچنانكه ذكر شد از ويژگيهاي مشخص مرزي، موج زدن و نواسانات شخصيتي فرد است و لذا ابعاد پنجگانه شخصيتي دائماً در حال تغيير و بالا و پايين رفتن است.
الگوي فكري شخصيت مرزي
در ضمير اين افراد الگوهاي فكري و مكانيسم هاي دفاعي زير نقش بسته است:*من آدم بدي هستم و بايستي بخاطر آن تنبيه شوم.
*اگر ديگران من واقعي ام را بشناسد ديگر من را دوست نخواهد داشت و من را رها خواهند كرد.
*من به تنهايي از عهده كارها و مشكلات خود بر نخواهم آمد و نياز دارم كه به كسي تكيه كنم.
*هيچكس تمايل و يا توان كمك كردن به من را ندارد.
*ديگران بدجنس هستند و قصد سوء استفاده دارند.
*اگر به كسي اعتماد كنم خود را در معرض آسيب و سوء استفاده قرار مي دهم.
*من بايستي رفتارها، احساسات و نيازهاي خود را با خواسته و تمايلات ديگران هماهنگ و تعديل كنم، درغير اين صورت من را رها خواهند كرد يا ممكن است به من آسيب برسانند.
*اگر خواسته ديگري را برآورده نكنم ممكن است من را رها كرده و تنها شوم.
*هيچ فرد قابل اعتمادي كه بتوانم به او تكيه كنم وجود ندارد.
*من هميشه تنها خواهم ماند.
*من نمي دانم واقعاً از خودم و زندگي چه مي خواهم.
*هيچگاه آنچه را كه مي خواهم نمي توانم بدست آورم.
فرد يا اشخاص نزديك به افراد با چنين شخصيتي احساس درماندگي، يأس و بي انصافي مي كنند. زيرا متهم به چيزهاي نكرده يا نگفته مي شوند. آنها هميشه بايستي مراقب گفتار و رفتار خود باشند تا مبادا موجب رنجش و ناراحتي فرد نشوند. ولي حتي با رعايت اين مسئله باز هم با اين مسئله روبرو مي شوند و بزودي درمي يابند كه با آنها بازي شده است و فرد قصد كنترل آنها را دارد و به آنها دروغ مي گويد و حتي با گذشت از همه چيز باز هم بدهكار خواهند بود و هيچگاه نمي توانند او را راضي و خشنود كنند (و يا بسيار موقت و گذرا خواهد بود).
شيوع و علل شخصيت مرزي
در جوامع غربي شيوع اختلال شخصيتي مرزي 2% تا 3% بوده و در حدود 75% افراد را زنان تشكيل مي دهند. هنوز بدرستي علت اصلي آن شناخته نشده است ولي عوامل و شرايط مستعد كننده زير در آن نقش ايفاء مي كنند:*سابقه كودك آزاري (فيزيكي يا جنسي خصوصاً توسط اعضاء خانواده) در 40 تا 70% افراد وجود دارد.
*طلاق پدر و مادر يا از دست دادن يكي از آنها يا رها شدن در دوران كودكي
*وجود اختلال شخصيتي در ديگر اعضاء خانواده (در اين حالت احتمال آن 5 برابر مي شود).
*پيوند عاطفي ناامن دوران كودكي
جدي ترين مسئله در افراد با اين نوع اختلال شخصيتي تهديد به خودكشي براي كسب توجه و يا حفظ ديگران است و اگرچه قصد مردن را ندارند ولي در 10% موارد اقدام آنها به خودكشي موفقيت آميز خواهد بود. مسئله ديگر، شيوع بيشتر ساير اختلالات يا بيماري هاي رواني در اين افراد است (افسردگي، ADHD، اعتياد، PTDS، مشكلات تغذيه اي، شخصيت ضد اجتماعي).
نكته: همانطور كه بارها ذكر شده است تمامي اختلالات رواني بدليل اختلال در عملكرد مغز است. اين مسئله ممكن است ناشي از تغييرات واضح ساختماني در مغز (نظير سكته، تومور مغزي و...) يا تغيير در تعادل بيوشيميايي مغز (نظير افزايش يا كاهش متابوليسم نوروترانسميترها در نقاط خاصي از مغز) و يا ناشي از تغيير در ساختار ميكروسكوپيك (در واقع تغيير در مدارهاي عصبي مغز
) باشد كه در اين حالت همراه با افزايش يا كاهش حجم و يا فعاليت قسمتهايي از مغز خواهد بود. در مطالعات بيوشيميايي و تصوير برداري پيشرفته (از جمله FMRI) ديده شده است كه در مغز افراد با اختلال شخصيتي مرزي ميزان فعاليت سمپاتيكي مغز افزايش و فعاليت سروتونيني آن كاهش يافته و حجم هيپوكامپ مغز آنها 15% و حجم آميگدال مغز آنها حدود 8% كمتر از افراد طبيعي بوده است. باز هم، همانطور كه بارها ذكر شد بدليل خاصيت ترميم پذيري مغز (موسوم به neuroplasticity) مي توان با درمان مناسب، اين تغييرات را در طولاني مدت (غالباً در طي چندين ماه و گاهي چندين سال) تا حدود زيادي به حالت تقريباً طبيعي بازگرداند.
توجه: افراد با شخصيت مرزي از نظر عقلاني و هوشي كاملاً طبيعي هستند و مشكل آنها در طرز نگرش شان نسبت به واقعيت ها، سيستم هاي ارزيابي و ارزشي شان است كه در دوران كودكي شكل گرفته اند.
تشخيص و درمان شخصيت مرزي
تشخيص BPD معمولاً از طريق مصاحبه و ويزيت متخصص امكان پذير است اما در بسياري از موارد براي ارزيابي بيشتر، تستهاي تشخيصي نيز يه عمل مي آيد.درمان BPD معمولاً بسيار مشكل است زيرا اکثر افراد دوره درماني را كامل نمي كنند و دائم روان درمانگر خود را تعويض مي كنند (به همين دليل گروه درماني روش مناسبتري از درمان انفرادي است). اساس درمان BPD روان درماني (خصوصاً كار بر روي اعتماد به نفس و حرمت نفس، اصلاح پيوند عاطفي، شكل دادن هويت طبيعي و مشخص و مناظره اي رفتار درماني) است كه معمولاً چندين ماه تا چندين سال و گاهي بيشتر طول خواهد كشيد. بر حسب مورد ممكن است نياز به درمان دارويي نيز پيدا شود (نظير داروهاي ضد افسردگي در صورت وجود آن و...).
نكته: همچنانكه ملاحظه نموده ايد يكي از اهداف ما اين است كه نشان دهيم تقريباً تمامي اختلالات و مشكلات رواني همانند بيماريهاي جسمي (از سرماخوردگي گرفته تا مرض قند و سرطان) نوعي بيماري هستند با اين تفاوت كه اين اختلالات و بيماريها در مغز و عملكرد آن رخ مي دهد و تقريباً از كنترل فرد خارج است و همانطور كه ما در مواجهه با عزيزي كه دچار بيماري، مثلاً سرطان شده است رنجور و ناراحت نمي شويم بلكه با دلسوزي و شفقت تمام توان خود را در جهت بهبودي او بكار مي بنديم در اختلالات شخصيتي و بيماريهاي رواني نيز بايستي چنين نگرش و رفتاري داشته باشيم.
سناريو:
فيلم Fatal attraction نمونه ي كلاسيك يك شخصيت بينابيني يا مرزي است. براي كسانيكه كه اين فيلم را نديده اند يك مورد از آن را در اينجا ذكر مي كنيم. مورد زير مربوط به يك فرد با شخصيت بينابيني همراه با اختلال دو قطبي و درجاتي از خودشيفتگي است:مردي 40 ساله هستم و آشنايي من با اين خانم از طريق يك سايت اينترنتي شروع شد. او يك خانم نسبتاً تحصيل كرده 35ساله است كه پس از 10 سال زندگي مشترك مدت11 ماه بود كه از همسرش جدا شده بود و داراي يك دختر 8 ساله است كه با او زندگي مي كند. رابطه ما از همان ابتدا بسيار آتشين شروع شده و تقريباً هر روز همديگر را ملاقات مي كرديم و چند ساعتي را با هم به خوبي و خوشي پشت سر مي گذاشتيم.
او بسيار فهميده، دوست داشتني و مهربان بود و حدود 3 هفته اي از ارتباط ما نگذشته بود كه شروع به ابراز علاقه شديد به من نمود و بيان كرد كه من فردي بي نظير هستم و من هم كمي به او علاقه پيدا كرده بودم. در طي اين مدت معلوم شد كه دچار اختلال دوقطبي (افسردگي شيدايي) تحت درمان دارويي است و در ضمن فقط 2 ماه بود كه از همسرش جداشده بود و علت دروغش را ترس از طرد شدن از طرف من ذكر مي كرد (به قول خودش از همان نگاه اول چيز خاصي در من ديده بود!).
كم كم يك حالت شك و ترديد نسبت به احساسش در مورد من بوجود آمد و بعضي روزها بسيار پر انرژي و شاد و بعضي روزها دمق، گرفته و تمام روز در رختخواب بود كه آن را به بيماري دو قطبي اش نسبت مي داد و مي دادم.
در طول اين مدت هر موقع كمكي يا چيزي مي خواست، جايي مي خواست برود، خريدي بكند و غيره به نحوي حضور من را نيز طلب مي كرد و من نيز هميشه براي او بودم تا اينكه حوالي هفته ششم رابطه مان بود كه مجبور شدم براي يك مأموريت كاري يك روزه به يكي از شهرستانها بروم كه دوستم بدون دليل خاصي اصرار داشت كه نروم و مي گفت كه « اگه منو دوست داري به اين سفر نرو ». به هر حال او را قانع كردم كه مجبورم و رفتم.
بعد از خروج از جلسه كاري در محل مأموريتم متوجه شدم كه او تماس گرفته و پيغام گذاشته است. با او كه تماس گرفتم بسيار سرد صحبت كرد و پرسيد كه چرا تلفن او را جواب ندادم و علت آن را توضيح دادم. فرداي آن روز كه از مأموريت بازگشتم و خواستار ديدار او شدم كارهاي مهم دخترش را بهانه كرد اين امكان برآورده نشد. اين حالت بهانه آوردن چندين روز ادامه داشت و بالاخره گفت كه به كمي خلوت خود نياز دارد تا در مورد رابطه مان فكر كند و سرانجام با مطرح كردن اينكه به من احساس چنداني ندارد، رابطه مان قطع شد. يكي از بهانه هايي كه مي آورد اين بود كه پروژه اي كه مي بايستي دو هفته پيش تمام مي كرد بدليل درگير بودن رابطه با من به پايان نرسانده است و يا با همسر سابقش در مورد فرزندشان دچار مشكل و دردسر شده است و تصميم دارد اصلاً سرپرستي فرزندشان را به پدرش بسپارد و دلايل ديگري از اين قبيل. اين قضيه گذشت تا اينكه دو ماه بعد در كمال تعجب پيغام الكترونيكي (e-mail) از او دريافت كردم: « سلام! حالت چطوره؟ چيكار مي كني؟!!!!...
دوست و اعضاي خانواده فردي با شخصيت بينابيني چگونه مي توانند به فرد كمك كنند؟
تنها كمكي كه مي توانند بكنند اين است كه با مهر و محبت و تشويق او را ترغيب كنند تا يك روانشناس يا روانپزشك متخصص و باتجربه ببيند و دوره درماني را كامل كند. در رابطه با اين افراد خود را فراموش نكنيد و هيچگاه سعي نكنيد نقش منجي و درمانگر را بازي كنيد (حتي بسياري از متخصصين نيز از اين كارعاجز هستند تا چه برسد به افراد عادي).
آيا رابطه با فردي كه دچار شخصيت بينابيني است ممكن است سرانجام خوبي داشته باشد؟
تقريباً هميشه خير. رابطه با چنين افرادي به جز تنش و ناراحتي هاي شديد و اينكه فرد براي مدتي بازيچه قرار گيرد و در پايان نيز مقصر، گناهكار و بدهكار شود چيز ديگري به همراه نخواهد داشت.منبع مقاله :
ساداتيان، اصغر؛ آذر، ماهيار؛ (1389) آمادگي و شرايط لازم براي ازدواج، تهران: ما و شما، چاپ اول.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}