نويسنده: دکتر سيد يحيي يثربي




 

ابن سينا (مرگ 428هـ) به تفصيل درباره ي تعريف فلسفه بحث کرده است؛ اما نه در همه کتاب هايش. او الاهيات اشارات را با عنوان « درباره وجود و علّت هاي آن » آغاز کرده و به همين قدر اکتفا مي کند.(1) و در تعليقات خود، عيناً مطالب تعليقات فارابي را تکرار مي کند.(2) در مبدأ و معاد نيز چيزي در تعريف فلسفه نمي گويد. جز اينکه بحث از مبدأ و معاد در دو قسم از دانش انجام مي پذيرد. مبدأ حاصل مابعدالطبيعه و معاد حاصل طبيعيات است.(3) و اما در نجات بحث خود را در طبيعيات چنين آغاز مي کند:
علوم طبيعي داراي موضوعي است که آن موضوع داراي مبادي و عوامل پيشيني است. در علوم طبيعي نيز مانند همه دانش هاي جزئي به اثبات اين مبادي و مقدمات نمي پردازند. جاي اين کار در دانش کلّي و مابعدالطبيعه است که موضوع آن موجود مطلق و مسائل آن مبادي و لواحق عام موجود است.(4)
سپس در الاهيات، دانش کلي و الاهي را چنين توضيح مي دهد: هريک از علوم طبيعي و رياضي و دانش هاي جزئي ديگر فقط از حال برخي از موجودات بحث مي کنند. هيچ يک از آن ها به بررسي موجود مطلق و مبادي و لواحق آن نمي پردازد. بنابراين بايد دانشي ديگر وجود داشته باشد که از موجود مطلق و لواحق آن بحث کند. و چون خداوند نيز به اتفاق آرا، مبدأ همه موجودات است، بايد اين دانش کلّي را علم الاهي ناميد. دانشي که از موجود مطلق بحث مي کند و تا جايي پيش مي رود که دانش هاي ديگر از آنجا آغاز مي شوند. بدين سان مبادي همه دانش هاي جزئي در علم الاهي و دانش کلّي تبيين مي شوند.
او سپس به بيان لواحق و مسائل اين علم مي پردازد. يعني اقسام و احکام و لواحق موجود، مانند مقولات، عليّت و غيره.(5)
اما در شفا با حوصله و تفصيل بيشتر درباره تعريف فلسفه و موضوع آن و اقسام و عوارض آن موضوع سخن گفته است. او در آغاز الاهيات به بحث پيشين خود درباره علوم فلسفي اشاره مي کند.(6) اشاره او به بحث آغازين بخش منطق است.(7) ابن سينا در آنجا مي گويد:
هدف فلسفه آن است که از حقيقت همه چيز آگاهي دهد. البته تا آنجا که در حدّ توان انسان است.(8)
اين تعريف اساسي او از فلسفه است.
سپس ابن سينا به اقسام و شاخه هاي بحث فلسفي پرداخته و آن را به عملي و نظري و زيرمجموعه هاي هريک از آن ها تقسيم مي کند. بحث هاي او در تقسيمات حکمت تقريباً يکسان است. چه در بخش منطق شفا و چه در طبيعيات و الاهيات آن.(9) اگرچه بحث او در الاهيات طولاني تر است، اما در اصل چيز تازه اي ندارد.
به هرحال او مي گويد که ما نمي توانيم موضوع علم الاهي را که برترين، درست ترين و بنيادي ترين دانش است، خدا يا علل و اسباب برين بدانيم. بلکه موضوع آن « موجود بما هو موجود » است. اين همان مطلبي است که از زمان ارسطو بيان شده است. ابن سينا بحثي دارد در اينکه محدوده بحث در علم الاهي چيست؟ يعني موجود از لحاظ کدام اوصافش در علم الاهي مورد بحث قرار مي گيرد؟ او بحث از جسم طبيعي را از سه جهت در شأن فلسفه مي داند:
موجود بودن، جوهر بودن و مرکب بودن از ماده و صورت. چنين حدودي را در علوم ديگر نيز مطرح مي کند.(10)
سپس ادامه مي دهد که بحث از جوهر و جسم و مقدار و عدد از لحاظ وجودشان و چگونگي وجودشان، همه جزء مباحث فلسفي است نه دانش محسوسات. زيرا حقيقت کلّي جوهر و جسم به محسوسات متعلّق نيست.(11)
گويي که از نظر ابن سينا حوزه و محدوده بحث علم الاهي، کليّات است و ماهيات کلّي نيز، اوصاف جزئيات را ندارند. يعني جوهر کلّي، نه داراي وصف تجرد است و نه داراي وصف ماديت. به اين دليل که اگر يکي از اين اوصاف، مثلاً تجرد وصف اصل جوهر باشد، آن جوهر به صورت مادي امکان نخواهد داشت.(12)
سپس ابن سينا از سود و نتيجه اين دانش سخن مي گويد. او ابتدا « خير » و « منفعت » را تعريف کرده و مي نويسد: خير ذاتاً مطلوب و خوشايند انسان است، و منفعت وسيله دستيابي به خير است. سپس بحث خود را چنين ادامه مي دهد:
همه دانش ها منفعت مشترکي دارند که تحصيل کمال نفس انساني است. اما منظور اصلي در بحث از منفعت دانش ها اين نيست. بلکه سود اصلي هر دانشي آن است که ما را در کسب دانش ديگري ياري رساند. سود و منفعت به اين معنا دو کاربرد دارد: يکي مطلق و عام. که عبارت است از تأثير يک دانش در پيدايش دانش ديگر. و ديگري خاص و مقيد. و آن اينکه يک دانش در پيدايش دانش برتر از خود نقش داشته باشد. بنابراين علم الاهي (فلسفه) به معناي عام و مشترک منفعت، يک دانش سودمند است. و اما به معني ديگر آن يعني تأثير در پيدايش دانش ديگر، سودمند نيست. زيرا بالاتر از آن دانشي نيست.(13)
بنابراين همه دانش ها در پيدايش فلسفه نقش دارند و سودمندند؛ اما فلسفه خود هدف نهايي همه دانش ها است، نه وسيله براي دانشي ديگر.(14)

جايگاه فلسفه از نظر ابن سينا

ابن سينا جايگاه فلسفه را بعد از دانش هاي طبيعي و رياضي قرار مي دهد. به اين دليل که بسياري از مسلّمات فلسفه، در دانش طبيعي تبيين مي گردند. مانند: کون، فساد، دگرگوني، مکان، زمان، وابستگي هر متحرک به محرّک، انتهاي متحرک ها به محرک نخستين و غيره.
و اما دانش رياضي نيز، شناخت نظام افلاک و فرشتگان و مراتب و درجات وجود را مورد بحث قرار مي دهد.(15)
ابن سينا در اينجا اشکالي مطرح مي کند. و آن اينکه: ازطرفي مبادي دانش هاي جزئي در فلسفه تبيين مي شود و ازطرف ديگر، مسائل دانش هاي جزئي، مبادي فلسفه به شمار مي روند. و اين مستلزم دور است. پاسخ ابن سينا به اين اشکال مي دهد به چند وجه است:
يکي اينکه مسائلي از فلسفه که مبادي دانش طبيعي اند، غير از آن مسائل اند که مبادي آن ها از علوم طبيعي است.
ديگر اينکه اگر مسئله اي از يک دانش را در دانش ديگر به کار بريم، هميشه براساس اثبات برهاني آن نيست، بلکه به عنوان مسلّمات بکار مي روند.
سوم اينکه گاهي يک مسئله در دو دانش جداگانه، داراي برهان هاي متفاوت است.(16)
سپس ابن سينا مي گويد: جايگاه شايسته فلسفه پيش از همه دانش ها است، اما نسبت به روند درک و فهم ما، جايگاهش بعد از همه دانش هاي ديگر قرار دارد. با اين ملاحظه است که آن را « دانش مابعدالطبيعه » مي نامند، وگرنه بايد « دانش ماقبل الطبيعه » ناميده مي شد.(17)

پي نوشت ها :

1- ابن سينا، اشارات، نمط4.
2- ابن سينا، تعليقات، صص62-61.
3- ابن سينا، المبدأ و المعاد، ص1. در مابعدالطبيعه ذات و صفات واجب اثبات مي گردد و در طبيعيات به اثبات نفس و بقاي آن مي پردازند.
4- ابن سينا، نجات، طبيعيات، مقاله اول، فصل اول.
5- ابن سينا، نجات، الهيات، مقاله اول، فصل هاي4-1. او مسائل فلسفه را در فصل چهارم اين مقاله بيشتر توضيح داده است.
6- ابن سينا، شفا، الهيات، مقاله اول، فصل اول.
7- ابن سينا، شفا، منطق، ج1، ص12.
8- همان.
9- در منطق: برهان، مقاله اول، فصل2 و مقاله2، فصل7؛ در طبيعيات، ج1، فصل1؛ و در الهيات، مقاله اول، فصل هاي5-1.
10- ابن سينا، شفا، الهيات، مقاله اول، فصل دوم.
11- همان.
12- همان.
13- همان، فصل سوم.
14- همان.
15- همان.
16- همان.
17- ابن سينا، الهيات شفا، مقاله اول، فصل3.

منبع مقاله :
يثربي، سيد يحيي؛ (1388)، تاريخ تحليلي- انتقادي فلسفه اسلامي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول