زبان شناسي چيست؟
مترجم: جواد اصغري
اگر ناگزير به ارائه تعريفي از « زبان شناسي » باشيم نزديک ترين تعريف از اين اصطلاح اين است: علمي که در حوزه زبان دست به پژوهش مي زند يا زبان را به عنوان موضوع پژوهش بر مي گزيند تا از اين طريق به شناختي از ويژگي ها و قوانيني دست يابد که به کارگيري آن را سامان مي بخشد. اين علم همچنين در پي شناخت تحولات پديد آمده در اصوات، واژگان، تراکيب و معاني الفاظ زبان و تبيين قوانيني است که عامل اين تحول بوده اند.
بنابراين زبان شناسي، زبان را به عنوان يک موضوع عام و فراگير هدف پژوهش هاي خود قرار مي دهد و بر اين اساس زبان شناسي با پژوهش هاي جزئي زبان مانند نحو، صرف و واژه شناسي که زبان را در چارچوبي محدود بررسي مي کنند متفاوت است. براي نمونه، واژه شناسي در جست وجوي معاني و مفاهيم واژگاني معين و ارائه آن مفاهيم به پژوهشگران است و علوم نحو و صرف، قواعد زباني مشخص در دوره زماني معيني را ارائه مي دهند. و بنابراين نمي توان مثلاً قواعد مربوط به « انّ و اخوت آن » را براي زباني ديگر به اجرا در آورد. پس قوانين نحو و صرف چارچوب معين و محدودي دارند که فقط براي زبان و محدود زماني و مکاني معيني به کار مي روند. (1)
معناي اين مطلب آن است که زبان شناسي، پژوهشي فراگير و همه جانبه در عرصه زبان است که هدف آن استخراج قوانين زبان و شناخت سير تحول آن مي باشد اما علوم نحو و صرف و واژه شناسي در قياس با زبان شناسي، علومي جزئي تر محسوب مي شوند. (2)
سوسور در تعيين موضوع زبان شناسي چنين گفته است: « تنها هدف حقيقي زبان شناسي آن است که زبان در درون خود و براي خود مورد پژوهش قرار مي گيرد. » (3) معناي اين سخن آن است که زبان شناسي، زبان را از آن جهت که زبان است، همان گونه که هست و همان گونه که پديدار مي شود مورد بررسي قرار مي دهد. بنابراين پژوهشگر همچنان که در هيچ علمي نمي تواند ماهيت آن را تغيير دهد در اين عرصه نيز اين امکان را ندارد که ماهيت زبان شناسي را تغيير دهد و از اين رو پژوهشگر اين حوزه نبايد به سمت جوانبي جهت گيري کند که خود مي پسندد و جوانب ديگر مطرح در زبان شناسي را بر اساس سليقه خود کم اهميت يا بي ارزش جلوه دهد. (4)
از جملات سوسور اين گونه دريافت مي شود که زبان شناسي، زبان را مورد مطالعه واقع بينانه قرار مي دهد تا حقيقت زبان را کشف کند. از اين رو براي مثال تحقق اهداف تربيتي يا هر هدف علمي ديگر خارج از موضوع زبان، مقصود زبان شناسي نيست. هدف زبان شناسي از مطالعه زبان، تکامل بخشيدن و رشد دادن زبان يا تصحيح و اصلاح برخي جوانب و امور مربوط به آن نيست بلکه تنها در پي توصيف و تحليل واقع بينانه آن است. (5) از جمله علومي که زبان شناسي از آنها کمک مي گيرد، فيزيولوژي و فيزيک است چرا که زبان، خود پديده اي صوتي و فيزيولوژيک است. به عبارت ديگر، زبان متشکل از اصواتي است که به روش مشخصي به وسيله اعضاي بدن انسان توليد مي شود و مي توان براي مطالعه چگونگي پياپي شدن صداها و شدت ضعف آنها....از علم فيزيک بهره گرفت. (6)
زبان شناسي از ديگر علوم انساني نيز بي نياز نيست. جامعه شناسي اصلي ترين علم غير زباني است که با زبان شناسي مرتبط است. آنگاه که زبان شناسي، زبان را به عنوان پديده اي اجتماعي و از زاويه ارتباط آن با ديگر حوادث و پديده هاي اجتماعي مورد بررسي قرار مي دهد اين ارتباط نمودار مي شود. روان شناسي نيز با زبان شناسي مرتبط است. اين ارتباط زماني است که زبان به عنوان پديده اي روحي - رواني مورد مطالعه قرار مي گيرد. (7)
با آنچه گذشت آشکار مي شود که مطالعه زبان، کاري دشوار است چه زبان ابزاري مرکب و پيچيده و داراي ابعاد گوناگون است و عناصر مختلف و متعددي در آن ايفاي نقش مي کنند و در گذر زمان شکل هاي متنوعي به خود مي گيرد که تابع تغيير محيط، جامعه و طبقات جامعه است. (8)
به دليل همين تعدد عناصر تأثير گذار در زبان و تناقض عوامل داراي نقش در اين عناصر، زبان شناسي به تنهايي قادر به مطالعه همه اين عناصر نيست و علوم مذکور بايد در اين مسير به زبان شناسي کمک کنند. زبان متشکل از پديده هاي صوتي و آوايي است که علم فيزيولوژي و فيزيک در مورد آن مطالعه مي کنند. زبان داراي جوانب روان شناختي، جامعه شناختي، تاريخي و جغرافيايي است که روان شناسي، جامعه شناسي، تاريخ و جغرافياي زبان درباره آنها به پژوهش مي پردازند. (9) زبان همچنين متشکل از آواها، الفاظ، گونه ها و شکل ها و ترکيب هاي مختلف است که همگي در گذر زمان در حال تغيير و تحول و تکاملند و با تغيير منطقه، شغل و طبقات نيز دچار تحول مي شوند. (10)
زبان شناسي، يکي از علوم جديد به شمار مي آيد. با آنکه اعراب و ديگر اقوام علوم مربوط به زبان را پيش از اين گام ها به جلو برده اند، در عصر حاضر به لطف ابزارهاي جديدي که محققان از آنها بهره گرفته اند و علوم جديدي که در عصر ما نشأت يافته يا به مرحله پختگي رسيده، اين علم به پيشرفت هاي بسيار چشمگيري نايل آمده است. افزون بر اين، زبان شناسان عصر حاضر توانسته اند تعدادي از زبان هاي قديمي و جديد را شناسايي کنند و از نتايج تحقيقات خود درباره زبان هاي مختلف بهره ببرند. اين در حالي است که زبان شناسان قديم تنها زبان مورد پژوهش خود را مي شناختند يا حداکثر با يک يا دو زبان ديگر آشنايي داشتند.
تعداد زبان هاي زنده و مهجوري که در عصر حاضر شناخته شده اند بيش از هر عصر ديگر است. براي مثال در اواخر قرن هجدهم ميلادي « بالاس » يکي از دانشمندان فرانسوي کتابي را تهيه کرد که در آن به دويست و هشتاد زبان اشاره شده است. اين زبان ها شامل زبان ها و گويش هاي اروپايي، آسيايي، آفريقايي و آمريکايي و لهجه هاي وابسته به آنهاست. امروز همچنين جمعيت کتاب مقدس انگلستان که در سال 1804 تأسيس شده است، انجيل را به يکصد و هفتاد زبان ترجمه کرده است. (11)
شايد آنچه سبب تبديل شدن زبان شناسي به علمي مدرن و خارج شدن آن از چارچوب علوم و مطالعات زباني قديمي شده، استقلال آن از ديگر علوم باشد. زبان شناسي اگر چه از برخي علوم ديگر کمک مي گيرد، علمي مستقل است و در حيطه داده ها و موضوعات خود پژوهش مي کند و اجازه نمي دهد امور خارج از زبان، آن را محاصره و محدود کند. (12) يا مقوله هاي برگرفته از علوم غريبه بر آن تحميل شود. درست است که فلسفه، مبنايي عام است که مطالعه زبان بر اساس آن شکل مي گيرد - و البته مقصود از فلسفه در اينجا، مجموعه اي از اصول و مباني است - اما اين خطاست که زبان را به کمک فلسفه اي بيروني، يعني فلسفه اي برگرفته از موضوعي جز زبان، مورد مطالعه قرار دهيم. به عبارت ديگر نبايد از فلسفه اي ديگر کمک گرفت که از خارج بر موضوع زبان تحميل مي شود يا اهداف ديگري جز مطالعه زبان ( مطالعه در زبان و براي زبان ) را تحقق مي بخشد يا فلسفه اي که تنها به بخش هايي از موضوع مطالعه زبان مربوط مي شود. فلسفه اي که در زبان شناسي مورد استفاده قرار مي گيرد بايد مبتني بر مسئله درک چيستي زبان باشد و به اين سوالات پاسخ دهد: زبان چيست؟ به چه کار مي آيد؟ چگونه استفاده مي شود؟ چرا استفاده مي شود؟ چه زمان استفاده مي شود؟ و...تا سرانجام، حقيقت زبان را آشکار کند. اين فلسفه بايد عناصر خود را از نقش هايي بگيرد که در زندگي انسان حضور دارند. (13)
بنابراين زبان شناسان نيازمند کمک گرفتن از علوم ديگري چون تاريخ، جغرافيا، روان شناسي، جامعه شناسي، تبارشناسي، فيزيولوژي و..هستند اما آنان با دقت دريافته بودند که کمک گرفتن از اين علوم نبايد به سيطره روش هاي آن علوم بر زبان شناسي منجر شود بلکه مطالعه زبان بايد در درون زبان شناسي و طبق قوانين به دست آمده توسط زبان شناسان صورت پذيرد؛ قوانيني که ثمره استقصا در موضوع زبان است. (14)
از جمله عوامل جهش زبان شناسي در عصر حاضر، جهت گيري اذهان پژوهشگران اين عرصه به سمت روش هاي پژوهشي به دست آمده توسط دانشمندان اروپايي بوده است. از سوي ديگر آثار شرق شناساني که از خدمت به اهداف استعمار مبرّا بودند نيز در جهت دهي به نسل هاي متعدد دانشمندان و پرداختن آنها به مسائل زبان با انديشه نو تأثير گذار بوده است. کسي را ياراي انکار اين مطلب نيست که مطالعه زبان در عصر جديد کاملاً وابسته به اروپاييان و روش هاي آنان بوده و روش هاي آنان در مطالعات جديد زبان شناختي کاملاً مورد استفاده قرار گرفته است. اما پيش از آن اروپاييان نيز با ورود ناپلئون به مصر و آغاز عصر نهضت ادبي در جهان عرب، از روش هاي زبان شناختي مسلمانان استفاده کردند و خود را شناختند. بنابراين تمدن جديد اروپا حاصل آميزش تاريخي انديشه اسلامي و انديشه اروپايي بوده است. (15)
شايان ذکر است که مطالعه زبان اگر چه تبديل به يک « علم » شده است، براي مثال با مطالعه علوم طبيعي متفاوت است. موضوع زبان ( اگر چه در مطالعه آواها تا حدي نيازمند برخي آلات و ابزار است ) تابع قوانين علوم کارگاهي و آزمايشگاهي نيست و در قوانين زبان حتميت و جبر وجود ندارد. (16) اما اين مانع از توصيف زبان شناسي به عنوان يک علم نيست؛ مطالعه زبان موضوع خاص و مستقل خود ( زبان ) را دارد و اين مطالعه و پژوهش، مبتني بر روش هايي علمي و صحيح و با کمک ابزارهايي است که دقيق ترين نتايج را به ارمغان آورد. آن حقايق، اصول کلي و قوانيني که مطالعات زبان شناختي از اين طريق به آنها دست مي يابد برگرفته از ماهيت موضوع و متناسب با آن است. بنابراين اگر براي مثال ماهيت و حقيقت زبان با ماهيت و حقيقت نباتات متفاوت است جاي تعجب نيست که صورت قوانين به دست آمده در مطالعات علمي مربوط به گياه شناسي با قوانين بدست آمده از زبان شناسي متفاوت باشد اما اين نبايد محققان را بدان جهت متمايل کند که مطالعات مربوط به زبان، در شمار علم نيست. (17)
مطالعات جديد زبان شناختي که ويژگي « علم بودن » نيز به آن افزوده شده، هنوز هم در حال رشد و توسعه است. تلاش هاي مستمر و دقيق کنوني، قواعد و اصول اين علم را مستحکم تر مي کند و ابزارهاي بيشتري براي تحقيق فراهم مي آورد. بنابراين محققان اين عرصه در درجه اول بايد به دنبال تحقيقات و مطالعات جديد باشند. ترديدي نيست که در هر عرصه پژوهشي مسئله « جديد بودن » امري ضروري است اما اين مسئله در مطالعات مربوط به زبان به ويژه زبان عربي شايسته تر و ضروري تر است. (18)
زبان شناسي به دو دسته همگاني و تخصصي تقسيم مي شود. موضوع زبان شناسي همگاني تحولات زبان انسان در گذشته و حال است و شواهد و مثال هاي آن برگرفته از همه زبان هاي قديم و جديد، زنده و مرده يا بدوي و متمدن است. هدف اين شاخه از زبان شناسي، شناخت ويژگي هاي مشترک زبان ها و روابط ميان آنها يا ميان گروه هاي زباني و تبيين کارکردها و روابط آنها در سيستم ها و نظام هاي ديني، حکومتي، اقتصادي و اجتماعي است. بنابراين زباني که در زبان شناسي همگاني مورد مطالعه قرار مي گيرد، عربي، انگليسي يا آلماني نيست بلکه موضوع زبان، به عنوان نوعي فعاليت ذهني انسان مورد مطالعه قرار مي گيرد که همه نوع بشر با همه اختلافات نژادي و جغرافيايي آن را به کار مي گيرند. بر اين اساس، با آن که زبان عربي با زبان انگليسي و اين هر دو با زبان آلماني متفاوتند اما اصول و ويژگي هايي جوهري و بنيادي وجود دارند که نقطه اشتراک همه اين زبان ها هستند و صورت هاي کلام بشر با وجود تفاوت در ساختار و تضاد در نظام ها و قوانين، داراي اين نقاط اشتراک هستند. شايد برجسته ترين وجه مشترک همه زبان ها آن باشد که هر زبان، يک نظام اجتماعي معين است که گروهي معين پس از گرفتن آن نظام از جامعه، بدان سخن مي گويد و کاردکردهاي مشخصي را با آن محقق مي کند. همچنين اين نظام از نسلي به نسل ديگر انتقال مي يابد و در طول اين انتقال، انواع تغييرات به اين نظام وارد مي شود و اين نظام تحت تأثير ساير نظام هاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي، ديني و ...قرار مي گيرد. (19)
بنابراين زبان شناسي همگاني ثمرات خود را از نگريستن در زبان هاي گوناگون به دست مي آورد و مي کوشد که به درک حقايق و ويژگي هايي نايل شود که در زبان هاي مختلف مي بيند و نقطه اشتراک همه زبان هاي بشري است. اما زبان شناسي تخصصي تنها در زمينه زباني خاص دست به پژوهش مي زند و ويژگي ها، نظام ها و پديده هاي يک زبان را جست وجو مي کند و تحولات يک زبان خاص را زير نظر مي گيرد. زبان شناسي تخصصي، تحولات زباني خاص را در طي تاريخ مانند شعبه ها و تقسيمات گويش هاي آن يا تأثيرپذيري آن از ديگر زبان ها يا تأثير گذاري آن بر ديگر زبان ها و قوت و قدرت آن در پهنه جغرافيايي خود يا گسترش آن در مرزها و حدود جغرافيايي خود يا گسترش آن در مرزها و حدود جغرافيايي ديگر، مورد مطالعه قرار مي دهد.
زمينه هاي پژوهشي زبان شناسي
زبان شناسي زمينه هاي زير را در بر مي گيرد:1) مطالعه آواهايي که زبان از آن ها تشکيل مي شود:
اين مطالعه شامل دستگاه صوتي انسان، شناخت امکانات گويايي متنوع نهفته در اين دستگاه، شيوه توليد صدا و تعيين اعضاي صوتي شرکت کننده در توليد صداست. اين مطالعه همچنين شامل توصيف مخارج اصوات و دسته بندي اصوات به مجموعه هايي است که هر مجموعه را با ويژگي هايي معين متمايز مي کند. زبان شناسي علاوه بر مطالعه جداگانه اصوات و آواها. در مرحله اي ديگر آنها را به صورت ترکيبي و در قالب سيلاب ها و واژه ها مورد مطالعه قرار مي دهد و قوانين حاکم بر اين ترکيب ها را تبيين مي کند؛ برخي را مجاز مي شمرد و برخي ديگر را که زبان مورد تحقيق آنها را نمي پذيرد رد مي کند. پژوهشگران مطالعه جداگانه آواها را « آواشناسي » (20) و مطالعه ترکيبي آواها را « واج شناسي » يا « نظام آوايي » (21) نام نهاده اند.2) مطالعه ساختار يا شکل اشتقاقي واژگان:
اين بخش از مطالعات زبان شناختي در جهت بيان قواعد مربوط به صيغه ها و اشتقاقات و شکل هاي صرفي واژه هاست. مقصود از اشتقاق در اينجا تغيير ساختار واژه ها براي دلالت بر معناي گوناگوني است. پژوهشگران اين بخش از مطالعات خود را « علم صرف » (22) ناميده اند.3) مطالعه ترکيب يا جمله ها:
اين بخش از مطالعات زبان شناختي در جستجوي روشي براي يافتن نظم اجزاي جملات، تأثير هر جزء بر جزء ديگر، روابط ميان اين اجزا و ابزارهاي ارتباطي ميان آنها است. پژوهشگران اين سطح از مطالعه زبان را « نحو » (23) ناميده اند.4) مطالعه معاني و دلالت هاي واژگان:
هدف اين جنبه از مطالعه زبان جست و جوي روابط ميان معاني و دلالت ها و بيان معاني حقيقي و مجازي، بروز و ظهور مترادف ها، متضادها و اشتراکات لفظي، ثبت تغييرات دلالتي واژه ها، شرح جهت گيري هاي اين تغييرات و عوامل آنها است. مطالعه تغييرات دلالي واژه ها شامل افزايش يا کاهش دايره دلالتي واژه ها ، کاهش استعمال واژه ها، جايگزين شدن واژه ها به جاي يکديگر و کهنگي و انقراض واژه هاست.5) پژوهش درباره پيدايش زبان بشري:
اين جنبه از مطالعات زبان شناختي مورد اقبال زبان شناسان عصر حاضر واقع نشده و آنها از ورود به چنين مسائلي به دليل نتايج مبهم و غير يقيني آن پرهيز مي کنند اما نظريه هاي مختلفي در اين زمينه مطرح شده است که مي کوشند صورت اوليه کلام بشري و مسيري را که اين کلام در راه تحول در گذر زمان پيموده و به صورت کنوني رسيده است تفسير کنند. کساني که در مورد زبان هاي زنده مردم دنيا پژوهش مي کنند که هم اکنون به آنها تکلم مي شود و به صورت مکتوب وجود ندارد و تاريخ اين زبان ها را با استفاده از قديم ترين اسناد کشف شده مي کاوند، به هر ميزان که در اين تاريخ کنکاش کنند تنها به زبان هايي دست پيدا خواهند کرد که مراحلي از تحول و ترقي را پشت سر نهاده و تاريخ عظيمي از خود به جا نهاده اند که ما از آنها چيزي نمي دانيم. از سوي ديگر پژوهشگراني هم که مي کوشند آنچه زبان مادر خانواده هاي زباني ناميده مي شود احيا کنند و به آنها تسلّط يابند تنها دستاوردشان در مقايسه با زبان هاي موجود امروز، ساختارهاي اوليه و زباني نامفهوم خواهد بود. و اين، آب در هاون کوبيدن است.6) رابطه زبان با جامعه بشري و روح انسان:
اين بخش از مطالعات زبان شناختي پرده از اين مسئله بر مي دارد که زبان شناختي در تعامل با دو علم ديگر است: جامعه شناسي و روان شناسي؛ زبان شناس با بهره گيري از اطلاعات و داده هاي جامعه شناسي مي تواند رابطه ميان زبان و انسان را در زندگي اجتماعي تفسير کند و تاثير جامعه، تمدن، تاريخ و نظام ها و ساختارهاي اجتماعي را در پديده هاي زباني به تصوير بکشد. همچنين زبان شناس با استفاده از علم روان شناسي مي تواند رابطه ميان پديده هاي زباني و رواني را در گونه هاي مختلف آن مانند انديشه، تخيل، يادآوري، تداعي، احساسات و...تبيين کند.7) پژوهش در باره حيات زبان ها و تحول آنها:
سرانجام آن که زبان شناسي مراحل مختلفي را که زبان پشت سر نهاده مي تواند بررسي کند و تغيرات وارد شده بر آن مانند تحول آوايي، صرفي، ساختاري و دلالتي و نيز تقسيمات و طبقه بندي گويش هاي آن و تأثير ميان اين گويش ها در طول تاريخ را به ثبت برساند. از جمله پژوهش هايي که مربوط به اين بخش از زبان شناسي مي شود بيان انواع نزاع هاي يک زبان با ديگر زبان ها در موطن يا خارج از موطن آن زبان و آثار اين نزاع در زبان مورد پژوهش و زبان طرف مقابل آن و برتري يا افول يا جايگزين شدن زباني با زبان ديگر در نزاع است.روش هاي پژوهش در زبان
پژوهش هاي زبان شناختي در عصر حاضر بر مبناي اصول زير است:1) استقراء
زبان هايي که در دوران معاصر شناخته شده اند - قديمي يا جديد - در مجموع به چهار تا پنج هزار مي رسند و اين امر سبب شده است که پژوهشگران عرصه زبان ماده اوليه بسيار غني براي پژوهش و مطالعه داشته باشند. اگر پژوهشگري بخواهد يکي از جوانب زبان را مورد بررسي و مطالعه قرار دهد مي تواند با استفاده از اين زبان ها، مثال ها و شواهد بسياري را بر گيرد و به اين ترتيب پژوهش او بسيار دقيق تر و مستدل تر خواهد بود و نتايج صحيح تر و قاطع تري ارائه خواهد داد. (24) زيرا پژوهشگر مي تواند براي مثال در مورد تحول معاني الفاظ به تحقيقات متخصصان اين موضوع در زبان هاي متعدد، مراجعه مثال ها و شواهد مربوط را استخراج کند و آنها را به عنوان قوانيني که براي همه اين زبان ها صادق است ضبط نمايد. درباره موضوعاتي چون اشتقاق، آواهاي زباني با تعبير از زمان و افعال نيز مسئله به همين نحو است. (25)پيش از اين اشاره کرديم که فراواني پژوهش هاي زبان شناختي معاصر مي تواند يکي از عوامل ترقي و رشد اين علم در دوران ما باشد. در اين چارچوب بايد دانست که موضوع ناتمام مطالعات زباني معاصر را که تعداد آنها به صدها زبان مي رسد و در طي مراحل مختلف دچار تحول شده اند نمي توان با موضوع مطالعات زباني در گذشته مقايسه کرد زيرا در آن هنگام دانشمندان زبان شناسي تنها زبان خود را مي شناختند و حداکثر با يک يا دو زبان ديگر آشنايي داشتند. (26)
2) قياس
پس از استقرا و جمع آوري مثال ها و شواهد از زبان هاي مختلف، پژوهشگر بايد امثال مربوط به زبان هاي مختلف را با يکديگر مقايسه کند تا تشابه ها و تفاوت ها و تضادها و اشتراکات ميان آنها را بشناسد و ضوابط و قوانين مشترک ميان آنها يا خاص هر يک را در يابد. (27)بي ترديد اين امر پژوهشگر زبان را قادر مي سازد که در صحت قوانين کلي که از زبان مورد پژوهش خود استنباط کرده است يقين حاصل کند. بسياري مواقع پژوهشگر زبان شناس، حقايقي را از يک زبان در مي يابد که به رفع ابهامات او درباره زبان هاي ديگر کمک مي کند. (28)
3) رصد تحولات زبان
مي دانيم که عناصر زبان مانند آواها، صيغه ها، ترکيب ها و دلالت ها، در گذر زمان، ثابت و بي تغيير باقي نمي مانند و به هر اندازه، کم يا زياد، دچار تحول و تغيير مي شوند. از اين رو پژوهش در حوزه زبان نبايد بر اساس يک محدوده زماني خاص باشد بلکه همه مراحلي را که يک زبان از سر گذرانده بايد در نظر گرفت و تغييرات عناصر زبان در اين مراحل را بررسي کرد.براي نمونه قواعد نحو هر زبان، در يکي از دوره هاي حيات آن زبان استنتاج و استخراج شده و به ثبت رسيده است. با دور شدن از آن دوره و نگاهي دوباره به دوره هاي پيش و پس از آن، در خواهيم يافت که آن قواعد تا حدي دچار تغيير شده اند. همچنين واژگاني که معاني آنها در يکي از دوره هاي حيات آن زبان تعيين شده، تا ابد آن معنا را براي خود نگه نمي دارند. (29)
صيغه ها و آواها نيز به همين نحو با گذر زمان همواره دچار تغيير و تحول مي شوند. در اينجا لازم به يادآوري است که قواعد زبان عربي به ثبات کلي و عدم تغيير در طول مراحل حيات خود مشهور شده است.
زبان در اين تحولات خود شبيه ديگر پديده هاي اجتماعي است که در يک وضعيت باقي نمي مانند. بلکه متأثر از عوامل بسياري است که موجب تغييرشان مي شوند. زبان شناسان معاصر به اين حقيقت پي برده و در پژوهش هايشان آن را مدّ نظر قرار داده اند. همين دستاورد، سبب تفاوت پژوهش هاي زبان شناختي آنها از پژوهش هاي زبان شناختي قديم شده است.
زبان شناسان با مد نظر قرار دادن موضوع تحول زبان، به دو مسئله ديگر نيز توجه کردند:
الف) تفاوت ميان خطا و تحول
پيش از اين گفتيم که هر زبان در گذر زمان دچار ميزاني از تحول و دگرگوني مي شود. اين امر ارتباط محکمي با وضعيت گويشوران به آن زبان دارد. اين امر پژوهشگر را وا مي دارد که ميان خطاهاي زباني و توليد و نوآوري و تحول تفاوت قائل شود. اين هر دو، حادثه اي جديد در زبان تلقي مي شوند اما خطاي زباني، به معناي تغييري است که با ويژگي هاي زبان و سنت هاي رشد و تحول در آن و قوانين حيات آن در تضاد است و نظام آن را مختل مي کند. اما نو آوري و تحول به معناي تغيير بر اساس سنت هاي زبان و همسو با فطرت، قواعد و روح و ويژگي هاي آن است. (30) همچنين پژوهشگر حوزه زبان بايد درک کند که زبان موجودي بسيار عظيم است که قرار دادن آن در يک ظرف واحد يا محکوم کردن آن به حرکت در مسيري معين محال است. (31)اگر زبان شناس، اين حقايق را در برابر ديدگان خود قرار دهد، در پذيرفتن برخي پديده ها که به زبان وارد مي شود و همسو با روح و فطرت و سنت هاي آن، در آن نو آوري ايجاد مي کنند، ترديدي به خود راه نخواهد داد. (32) اما برخي پژوهشگران قديم و معاصر اين حقايق را نپذيرفته اند و مانع از دميده شدن هر خون جديد به رگ هاي زبان مي شوند و هر پديده جديد در زبان را « خطاي زبان » تلقي مي کنند. اين موضع آنها متعصبانه و با هدف پاسداري از زبان صورت مي گيرد. اما آنها اين حقيقت را درک نکرده اند که پاسداري از زبان به معني رها ساختن آن از بند رکود و نازايي و همچنين جلوگيري از هرج و مرج و خروج از قواعد زبان است. (33)
برخي از پژوهشگران قديم و جديد عرصه زبان، هنوز در همان مرزهايي باقي مانده اند که اعراب دوران پيش از اسلام و قرون اول و دوم پس از اسلام آن را ترسيم کرده اند؛ آنان همه پديده هايي را که در آن مرحله از تاريخ وارد زبان عربي شده مي پذيرند و همه پديده هاي وارد شده به زبان عربي پس از آن مرحله را رد مي کنند و آنها را خطاهايي زباني مي شمرند که بايد در برابرشان مقاومت کرد.
براي مثال ابن سکيت مي گويد: « اگر بگويي هي اللبوءة، اين زبان فصيح است. البته اين کلمه، لبوة نيز خوانده شده است ». (34) بنابراين مي بينيم که ابن سکيت کلمه « لبوة » را نيز به رسميت مي شمرد زيرا آن را از برخي اعراب شنيده است که سخنانشان براي نحويان حجت است. اما سپس در مورد دو کلمه مشابه ديگر اينچنين مي گويد: « و هو عامر بن لؤي، و عامه اعراب مي گويند لوي؛ و بدون همزه آن را تلفظ مي کنند. يا مثلاً مي گوييم طييّء فلان کار را کرد. اما عامه اعراب مي گويند طيّ ». (35)
بنابراين ابن سکيت با نسبت دادن دو کلمه لوي و طيّ به عامه، آن ها را نمي پذيرد زيرا از اعراب مورد اطمينان وي اين واژه ها شنيده نشده است؛ اگر چه ترک همزه در اين دو واژه با ترک همزه در واژه « لبوة » تفاوتي ندارد. (36)
از آن جمله است مثال « وقد فقأت عينه و لاتقل: فقيت ».(37) اين اظهار نظر ابن سکيت با وجود اقرار اوست که اعراب مي گويند: « وقد استخذأت و خدأت و خذيت لغة ». (38) چنان که آشکار است، تحول « فقأت » و تبديل آن به « فقيت » همانند تبديل شدن « خدأت » به « خذيت » است اما گويي تحول در واژه ها در طول دوراني که نحويان به اشعار و کلمات آن استناد و مي جويند مجاز است اما همان تحول در دوران پس از آن محکوم است به اينکه خطاي زباني شمرده شود.
برخي پژوهشگران عرب تحول معنايي و دلالتي که را به برخي از واژه ها وارد مي شوند و همچنين تحولات آوايي و وزني واژگان را نمي پذيرند اما اگر همين تحولات در دوران بيش از اسلام و قرون اول و دوم پس از اسلام رخ داده باشد آنها را به رسميت مي شمرند. افزون بر اين، تحول دلالتي تعدادي از واژگان دين اسلام مانند صلاة، زکات، حج، منافق، کافر، فاسق و....براي اين دسته از زبان شناسان عرب قابل قبول است چرا که در همان دوران تاريخي فوق رخ داده است اما تحول دلالتي واژگان پس از آن دوران را نمي پذيرند. براي مثال « آمدي » ابو تمام را به سبب استعمال واژه « أيّم » به معناي « الثّيب » تخطئه کرده است ( أيّم در نظر ابوتمام به معناي بي شوهر است؛ باکره يا بيوه ). وي در شعرش آورده است:
وضيعة لک ثيّب اهديتها
وهي الکعاب لعائذ بک مُصرِم
حلّت محلّ الکبر من معطي وقد
زفت من المعطي زفاف الأيّم (39)
آمدي در اين باره مي گويد: « أيّم کسي است که شوهر ندارد؛ باکره باشد يا بيوه ». در قرآن کريم آمده است: ( و أنکحوا الأيامي منکم و الصالحين من عبادکم و إمائکم ). (40) آيا مقصود در اين آيه شريفه آن است که تنها با زنان بيوه ازدواج کنيد و زنان باکره را واگذاريد؟ مقصود در واقع همه زنان بي شوهر است و بيوه و باکره و جوان و سالمند را شامل مي شود. شماخ مي گويد:
يقرّ بعيني أن أحدثّ أنها
و ان لم أنلها أيّم لم تزوّج
و اين همان معناي شناخته شده و آشنا در کلام آنان است ». (41)
احسان عباس اين کلمات آمدي را چنين نقد کرده است: « واژه ها به مرور زمان از آنچه برايشان وضع شده فاصله مي گيرند و اين اصلي است که امثال آمدي براي آن احترامي قائل نيستند ». (42) برخي پژوهشگران معاصر نيز به راه آمدي و مانند وي رفته اند. و براي مثال تعدادي از واژه ها را نمي پذيرند و تحول دلالتي و معنايي و تغيير موارد استعمال آن ها را خطا مي دانند. مثال در اين باره بسيار است اما ما در اينجا به برخي از آنها اکتفا مي کنيم.
برخي زبان شناسان معاصر معتقدند که فعل « احتجّ » در معناي « أنکَرَ » يا « سَخَطَ » خطا است و براي مثال جمله « احتجَّ فلان علي سوء معاملته » مغاير با زبان فصيح است و صحيح آن است که گفته شود: « أنکر فلان سوء معاملته » زيرا « احتجَّ » در اصل براي معناي « أدلي بالحجة » و با هدف تاييد دعوي و اثبات يک نظر، وضع شده است. (43)
زبان شناس معاصر ديگري استعمال فعل « ابتکرت الشيء » را در معناي « اخترعته » يا « ابتدعته » رد کرده است زيرا به گفته وي قدماي عرب فعل ابتکر را در معناي ديگري به کار مي بردند و مثلاً مي گفتند: « ابتکر الجارية » يعني کنيز را از بکارت در آورد و « ابتکر الخطبة » يعني اول سخنراني را شنيد. همچنين در دوران قديم « ابتکر » به معناي « بکّر » [ صبح زود از خانه خارج شد ] به کار رفته است. (44)
ب) تحول زبان همواره به سمت بهتر شدن نيست
گاه حرکت اين تحول به سمت بهتر شدن است اما گاه نيز در جهت بدتر شدن است و سير قهقرايي را در پيش مي گيرد. اما همواره فرض بر اين است که پژوهشگر در جست و جوي مظاهر تحول باشد و اسباب و نتايج اين تحول را مورد مطالعه دقيق قرار دهد. همچنين پژوهشگر مي تواند پس از بررسي مظاهر تحول به صورتي واقع بينانه و علمي، اين تحولات را بپذيرد يا نپذيرد که اين به جهت گيري ها، انديشه ها و ايدئولوژي پژوهشگر بستگي دارد. (45) براي مثال، زبان هاي محلي عربي که از زبان فصيح نشأت گرفته اند يکي از مظاهر تحول زبان عربي و انتقال آن به مراحل پيشرفته اين زبان هاي محلي، به مثابه واقعيتي هستند که مي توانند مورد بررسي قرار گيرند و درباره دلايل و عوامل آن تحقيق شود اما عرب زبانان قوم گرا با نگاه ديگري به اين مسئله مي نگرند که با ديدگاه هاي ناسيوناليستي متفاوت است. همچنين ورود واژگان غير عربي به زبان عربي معاصر، پديده اي غير قابل انکار است که بايد مورد مطالعه قرار گيرد، جزئيات آن به دقت تحليل شود، دلايل آن گرد آوري و عرصه هاي استعمال اين واژه ها مشخص و سپس همگي دسته بندي شوند. اما بحث در مورد خوب يا بد بودن اين موضوعات ما را به نتيجه يکسان نمي رساند. محققان در اين مورد نظرات متفاوتي دارند که به مباحث غير زباني از جمله مباحث فکري و ايدئولوژيک باز مي گردد. (46)4) استخراج قوانين کلي
مطالعات زبان شناختي - چه توصيفي و چه تاريخي - بايد قوانيني را به ارمغان آورد که ثمره آن مطالعات تلقي گردد. زبان شناسان و نحويان قديم عرب اين مسئله را به خوبي دريافته بودند. از اين رو، قواعد نحوي و صرفي که از ماده زبان استنباط و استقراء کردند و سپس آنها را مورد بررسي قرار دادند، دليلي بر اين مطلب است که آنان زبان عربي را داراي ضوابط عام و کلي مي دانستند که قوانيني معيار، استعمال اين ضوابط را سامان مي بخشيده است. از جمله اين قوانين رفع فاعل، نصب مفعول و حالات اعرابي مختلف، تصريف افعال و...است.همان طور که پژوهش هاي زبان شناختي توصيفي به کشف قواعد و قوانين و تبيين ميزان استعمال اين قوانين به صورتي خاص در عصري معين و در شرايط مکاني مشخص، منتهي مي شود پژوهش هاي زبان شناختي تاريخي نيز منتهي به شناخت قوانيني مي شود که زبان بر اساس آنها و به مقتضاي آنها متحول و دگرگون مي شود. زبان نيز مانند هر پديده اجتماعي به صورت اتفاقي متحول نمي شود و سير دگرگوني آن بي قاعده و قانون نيست بلکه بر مبناي سنت هايي زباني است که تقريبا در همه زبان ها وجود دارند. براي روشن شدن مباني پژوهش هاي زبان شناسي تاريخي و لزوم رسيدن آن به قوانيني که حاکم بر پديده هاي زباني هستند، به چند مثال اشاره مي کنيم:
الفاظ و واژگان بسياري وجود دارد که در طول زمان معناي آنها تغيير کرده است و پژوهشگران در مورد آن ها ملاحظات بسياري داشته اند. براي مثال واژه هاي « عَقَلَ، و َعي، أدرک، وَرَدَ » که در اصل به معناي « رَبَطَ، استوعب، بَلَغَ، قصد الماء » [ بست، گنجاند، رسيد، قصد آب کرد ] بود در دوره هاي به معناي مشهور خود [ انديشيد، دريافت، فهميد، وارد شد ] منتقل شد. همچنين الفاظي چون « انتاج، استيراد، عاطفة، منطق » از معاني سابق خود يعني « زاييدن حيوان، درخواست آب، پيچش و سخن » منتقل شده و به معناي امروزين خود [ توليد، واردات، احساس، عقل ] رسيده اند. (47) اطلاعات و دانش حاصل شده در اين عرصه، پژوهشگران را واداشت تا قانوني کلي وضع کنند که يکي از قوانين تحول دلالتي به شمار مي آيد. اين قانون کلي آن است که واژه ها از معاني حسي خود منتقل مي شوند و به معاني انتزاعي مي رسند. (48)
فوايد زبان شناسي
مطالعات علمي و روشمند زبان فوايدي نيز در برداشته است که بدون زبان شناسي جديد به دست نمي آمد و مطالعه جزئي زبان مانند صرف و نحو آنها را محقق نمي ساخت. برجسته ترين اين فوايد به ترتيب زير است:1) زبان شناسي براي ما اين امکان را فراهم مي آورد که از زبان شناختي عميق به دست آوريم به نحوي که بتوانيم آن را بچشيم و لمس کنيم و به اسرار و ويژگي هاي آن و قوانين حاکم بر آن در دو وضعيت سکون و حرکت پي ببريم. شايد بتوان گفت که شناخت زبان، بايد همه جانبه باشد که از طريق شناخت جزئيات، واژگان و قواعد محدود آن ميسر نمي شود بلکه بايد به اعماق آن فرو رفت، قوانين آن را شناخت و سنت هاي دگرگوني آن را دريافت. (49) اين ديدگاه نيز صحيح است که زبان شناسي پرده از ويژگي هاي يک زبان بر مي دارد و سير تحول آن را به نمايش مي کشد و بسياري از مسائل آن را حل مي کند. (50)
2) زبان شناسي جوانبي از ذهنيت ها و تصورات و انديشه هاي ملتي را که به يک زبان سخن مي گويد بر ما آشکار و ما را از بخش هايي از تاريخ و تمدن آن ملت آگاه مي کند. (51) براي مثال، ويژگي اشتقاقي بودن که از جنبه هاي تقريباً نادر در زبان عربي است نشان دهنده پويايي اين زبان و توان آن براي رشد و توسعه، همسويي و همراهي با تحولات و کمکي براي بازگرداندن هر واژه به اصل آن يا رسيدن به ريشه و اصل هر واژه است. يکي از زبان شناسان که به مسائل سطحي زبان اکتفا نمي کند و به عمق امور مربوط مي پردازد، معتقد است که اشتقاقي بودن نمايان گر جنبه اي از اخلاق اعراب و بازتاب يکي از سنت هاي اجتماعي مهم آنان است؛ اعراب همان گونه که به نسب و تبار خود علاقه مندند و تلاش مي کنند آن را حفظ کنند دوست دارد نسب و تبار واژه ها را نيز نگهداري کنند و به سمتي جهت گيري کرده اند که بتوانند از طريق گونه هاي مختلف اداي واژه، معاني مختلف از آن بر گيرند. بنابراين هر کلمه عربي نسبي چون نسب يک انسان عرب دارد و به هر شکل که درآيد لزوماً معناي آن تغيير مي کند اما اصل و ريشه آن واژه حفظ مي شود و در واژه باقي مي ماند. اين اصل همان سه حرف اصلي است که در همه حال با واژه باقي مي ماند. اگر چه ساختار واژه بنا به تغيير کارکرد دچار تغيير شود. اين بر خلاف وضعيت زبان هاي ديگر است که با تغيير آواها، صيغه ها و ترکيب ها در واژگان آن ها، حروف اصلي آن نيز عوض مي شود. (52)
نگاهي دوباره به معاني اصلي تعدادي از واژه ها نيز پرده از انديشه يک ملت بر مي دارد و روش هاي زندگي آنها را آشکار مي کند و ما را از انواع عادات و رسومي آگاه مي سازد که حيات اجتماعي آن ملت بر اساس آن شکل گرفته است. معاني اصلي برخي واژه ها نيز نشان دهنده تأثيرپذيري سخن گويان به آن زبان، از محيط زيستشان و آسودگي ها و دشواري هايشان در آن محيط است. براي نمونه واژه هاي « عقل »، « صداقة » و « الجار » نشان دهنده ي روش اعراب در درک مدلول اين واژه هاست؛ بدين معنا که به « عقل » چنان مي نگريستند که گويي انسان را به بند در مي آورد و او را از حرکت هاي بي مقصد و بي فايده باز مي دارد. اين در حالي است که ملت هاي ديگري عقل را دالّ بر زيرکي مي دانند. اعراب، صداقت را مبتني بر صدق مي دانند اما ديگر ملت ها اين مفهوم را از « محبت و عشق » مشتق کرده و برگرفته اند. اعراب معتقدند که همسايه ( جار ) مسئول حمايت و دفاع از کسي است که در نزديکي اش سکني گزيده است. آنها واژه « جار » را از فعل « أجار - يجير » به معناي « حمايت کردن و دور کردن دشمن و دفاع کردن » گرفته اند درحالي که ديگران آن را از مفهوم « نزديک بودن منزل ها » گرفته اند.
به همين ترتيب، واژه « صفقة ( فروختن ) صحنه اي قديمي را در برابرمان ترسيم مي کند که بين دو طرف معامله رخ مي داد و معناي آن ضربه زدن دست روي دست ديگر است. (53) واژه « عقد » به ما اين موضوع را ياد آوري مي کند که در گذشته هاي دور، دو طرفي که با يکديگر عقد و پيمان مي بستند دو طرف لباس هم را به يکديگر گره مي زدند. (54) و واژه « سياق » به معناي مهر يا کابين زن نشان مي دهد که مهر زن در دوره اي از تاريخ عرب عبارت از تعدادي حيوان اهلي مانند گوسفند و شتر و...بوده است.
بخش ديگري از واژه ها و عبارات بيانگر کيفيت محيطي هستند که اعراب در آن زيسته اند. براي مثال جملات « سقي الله عهده »، « شفي الله غليله » و « أقرّالله عينه » به ما ثابت مي کند که اعراب در محيطي بياباني مي زيسته اند که از تشنگي رنج مي برده و با گرماي سوزان خورشيد مبارزه مي کرده اند. به همين دليل آنان همواره چشم انتظار آب بوده اند و به خنکي و سردي عشق مي ورزيده اند. به همين سبب بوده که براي محبوب شان آرزوي سيرابي و خنکي مي کرده و با « خنک شدن جگر و چشم » از اين مفهوم تعبير مي کرده اند. آب و سرما براي اعراب دو نعمت بي همتا بوده اند. واژه هاي ديگري نيز وجود دارد که آشکار کننده روابط اعراب با ديگر ملت ها و بيانگر برخورد و اصطکاک ميان آنها يا مبادله منافع بوده است. اين مفاهيم در واژه هاي « معرّب » يا « دخيل » نهفته است. بنابراين زبان شناسي سبب مي شود بتوانيم جنبه هاي بسياري از انديشه ها، عادات، رسوم و روابط اعراب را با ديگر ملت ها دريابيم.
3) زبان شناسي با تعيين ويژگي هاي زبان و قوانين و سنت هاي دگرگوني آن ما را قادر به اصلاح زبان و زير نظر گرفتن تحولات آن و حرکت دادن آن به سمت و سوي صحيحي مي کند که متناسب با ويژگي هاي اصلي آن باشد و مانع از نابودي و فراموشي آن شود. (55)
نام گذاري زبان شناسي در عربي
در زبان عربي اين علم نام هاي مختلفي يافته است که از جمله آنها « فقه اللغة »، « علم اللغة »، « اللسانيات »، « الألسنية » و « الفلسفة اللغوية » بوده است. پژوهشگران عرب در نام گذاري اين بخش از مطالعات خود اختلاف داشته اند. محمد المبارک « علم اللغة » و « فقه اللغة » را يکسان مي شمرد و معتقد است که هر دو اصطلاح وافي به مقصود است و بر مفاهيم علمي مباحث زبان انطباق دارد، (56) اما صبحي صالح بر اين باور است که تعيين تفاوت هاي دقيق ميان علم اللغة و فقه اللغة دشوار است زيرا بيشتر مباحث آنها در مطالعات و پژوهش هاي دانشمندان شرق و غرب و قديم و معاصر، مشترک و متداخل بوده است و همين تداخل سبب شده است که هر دو نام به اين علم اطلاق شود. (57) وي در تکميل اين موضوع مي گويد: « اگر بخواهيم ميان اين دو گونه پژوهش زباني تفاوتي قائل شويم و دو نام متفاوت براي آن ها برگزينيم در خواهيم يافت که اين تفاوت بسيار ناچيز است. (58)اما صبحي صالح به رغم اين کلام خود به اصطلاح « فقه اللغة » تمايل بيشتري نشان داده است زيرا اين نامي است که برخي از اعراب قديم به مباحث موضوعات اين علم اطلاق کرده اند. صبحي صالح در اين باره مي گويد: « مايلم که به پژوهشگران معاصر پيشنهاد دهم تا اين نام قديمي را تغيير ندهند و آن را به همه مباحث مربوط به زبان تعميم دهند زيرا علم به هر شيء فقه است. پس شايسته است که همه مطالعات زباني نيز با اصطلاح « فقه » نامگذاري شود. (59)
اما « عبده راجحي » مانند انديشمندان اروپايي ميان اين دو اصطلاح تفاوت قائل شده است. بر اين مبنا اصطلاح « فقه اللغة » که معادل اصطلاح لاتين Philology مي باشد در نظر غربيان مطالعه فرهنگ يک ملت است. (60) اين در حالي است که علم اللغة به معناي « مطالعه زبان به عنوان موضوعي طبيعي و قائم به ذات است که شايسته است جداگانه مورد مطالعه قرار گيرد ». (61) به ديگر معني ،فقه اللغة زبان را به عنوان ابزاري براي درک ميراث ملتي معين، يا به عنوان بخشي از فرهنگ يک ملت، مورد مطالعه قرار مي دهد. (62) اما علم اللغة زبان را با هدف شناخت خود زبان مورد بررسي و مطالعه قرار مي دهد. (63) در نتيجه اين تفاوت در مدلول و معناي دو اصطلاح فوق، عبده راجحي به اين باور رسيده است که « فقه اللغة » دلالتي بر موضوع و روش « علم اللغة » ندارد و افزون بر اين، فقه اللغة اصطلاحي مبهم است که در مورد آن اختلاف نظرهاي زيادي نيز وجود دارد، اما اصطلاح علم اللغة اصطلاحي دقيق است. راجحي حتي معتقد است که آنچه ابن فارس در کتاب « الصاحبي في فقه اللغة » و ثعالبي در کتاب « فقه اللغة » آورده طبق تعريف غريبان از اصطلاح فقه اللغة در زير عنوان فقه اللغة نمي گنجد. بلکه در چارچوب علم اللغة ( زبان شناسي ) قرار مي گيرد زيرا آنان Philology را با اصطلاح « فقه اللغة » ترجمه کرده اند. (44) عبدالصبور شاهين با بهره گيري از تعريف « ماريو باي » از فقه اللغة در همين مسير گام برداشته است. (65) او مي گويد: « موضوع فقه اللغة (Philology) تنها به مطالعه زبان ها اختصاص ندارد بلکه افزون بر اين شامل مطالعاتي مي شود که فرهنگ، تاريخ، سنن و توليدات ادبي زبان نيز در آن مي گنجد. اما علم اللغة (linguistics) بر زبان متمرکز مي شود و تنها اشاراتي گذرا و نادر به ارزش هاي فرهنگي و تاريخي دارد. علم اللغة بيشتر توجه خود را به زبان گفتار و محاوره اختصاص مي دهد و به زبان مکتوب توجه اندکي دارد. » (66)
به دليل همين تفاوت بزرگ ميان مفهوم اين دو اصطلاح، عبدالصبور شاهين بر « صبحي صالح » خرده مي گيرد که به تعميم اصطلاح « فقه اللغة » فرا مي خواند و همه شاخه هاي مطالعات مربوط به زبان را با استناد به « هر علمي، فقه است » فقه اللغة مي شمرد. بر اساس ديدگاه صبحي صالح نمي توان از اشاعه واژه اي که تبديل به اصطلاح اهل علم و فن مي شود جلوگيري نمود زيرا علم در عصر ما ميراثي بشري است و موانع و مرزهاي قومي و منطقه اي را در نورديده است و اصطلاحات علمي در شرق و غرب عالم يکسان است. اما بايد در اين زمينه اين اصطلاح قديمي را متذکر شد: « لا مشاحّة في الاصطلاح » يعني هر پژوهشگري بايد مدلول و مفهوم اصطلاحاتي را که به کار مي برد در آغاز پژوهش خود تعيين کند و کسي نمي تواند در مورد حقيقت هاي علمي با او منازعه کند. (67)
از جمله کساني که اين نظر را پذيرفته اند محمد حسن عبدالعزيز است که با به کارگيري اصطلاح « علم اللغة » براي اشاره به پژوهش در روش هاي علمي در مطالعات زبان عربي قديم و جديد، موافق است. (68)
در تحليل اين اختلاف در مورد اصطلاح « فقه اللغة » و « علم اللغة » بايد گفت ابن فارس و ثعالبي در انتخاب عنوان فقه اللغة براي کتاب هايشان ( که پيش از اين نام آنها آمد ) صحيح عمل کرده اند. ابن فارس در کتاب خود مباحثي کلي درباره حيات اعراب و نشأت و تحول آن ها و سپس پيدايش زبان عربي و خط عربي ( و توقيفي بودن خط عربي ) و همچنين برتري زبان عربي و گسترش و اختلاف لهجه هاي آن ( فصيح و مذموم ) و ديگر موضوعات آورده است. مباحث ديگر اين کتاب، مربوط به آواها، اشتقاق، نحو، بلاغت و اسلوب است که هدف نويسنده آموزش اين مباحث نيست چرا که اين کتاب يک اثر نحوي، بلاغي يا مختص به هيچ يک از اين علوم نيست بلکه اين مباحث، ملاحظاتي به هدف بيان چگونگي سامان يافتن کلام عربي و شيوه هاي عرب زبانان در به کارگيري اين زبان بوده است. (69) و بدون ترديد اين مباحث در حيطه « فقه اللغة » قرار مي گيرند. (70) همچنين ثعالبي کتاب خود « فقه اللغة » و سرّ العربية » را به دو بخش تقسيم کرده است. وي بخش اول کتاب خود را که « فقه اللغة » ناميده در سي باب تنظيم نموده و هر باب را به چند فصل تقسيم کرده است. اين بخش بيشتر شبيه به يک فرهنگ واژگان است که در آن واژه هاي مربوط به يک موضوع گرد آوري و بر اساس موضوعات طبقه بندي شده است. باب اول اين بخش شامل کليات يا اموري است که پيشوايان زبان عربي از آنها با عنوان « کل » ياد کرده اند. مانند: کلّ ما علاک و أظلّک فهو سماء [ هر آنچه بالاي سر توست و بر تو سايه انداخته آسمان است ] و کلّ أرض مستوية فهي صعيد [ هر زمين مسطّح، صعيد است ]،... بخش دوم اين کتاب با عنوان « سرّ العربية » شامل مباحثي شبيه مطالب کتاب ابن فارس است و حتي ابواب مشترکي نيز با آن دارد و ثعالبي آنها را از ابن فارس نقل کرده است مانند: تحت. اتباع و... (71)
روشن است که مباحث بخش اول درباره واژگان زبان عربي است و در چارچوب « فقه اللغة » قرار مي گيرد. مباحث و مطالب بخش دوم نيز خارج از اين چارچوب نيست. بنابراين عنوان « فقه اللغة » در نام هر دو کتاب، مناسب به نظر مي رسد. به ويژه اگر نظر صبحي صالح يعني تساوي مفهوم « فقه » و « علم » را بپذيريم.
اما آنچه ما را به چشم پوشي از نام « فقه اللغة » وا مي دارد، اين است که هنگام ظهور اين تعبير در جهان عرب، اروپايياني که در براي تدريس اين ماده درسي وارد دانشگاه مصر شده بودند آن را ترجمه اي از اصطلاح Philology تلقي کردند. زکي مبارک در اين باره مي گويد: « سينيور جويدي استاد فقه اللغة دانشکده ادبيات در نخستين جلسه درس خود در هفتم اکتبر 1926 يادآور شد که ترجمه واژه لاتين Philology به زبان عربي دشوار است اگر چه حتي در زبانهاي غربي نيز معناي خاصي دارد که اصحاب علم و ادب در مورد آن اتفاق نظر ندارند. براي مثال برخي از آنها معتقدند اين علم تنها شامل بررسي و مطالعه قواعد صرف و نحو و نقد متون ادبي است و برخي ديگر بر اين باورند که اين علم (Philology) نه تنها زبان بلکه حيات عقلي و فکري را نيز از همه جوانب شامل مي شود و مي توان علم اللغة و شاخه هاي مختلف آن مانند تاريخ زبان، مقايسه زبان ها، نحو، صرف، عروض، علوم بلاغي و ادبيات در معناي وسيع آن را در فيلولوژي گنجاند. ادبيات در معناي وسيع خود در بردارنده ي تاريخ ادبيات، تاريخ علم و دسته بندي هاي مربوط به مطالعه کتب مقدس، تأليف کتب ديني و... تاريخ فلسفه و کتب حکمت و کلام است و تنها راه شناخت کنه اين حيات فکري، مطالعه وضعيت مراکزي است که آثار ادبي در آنها نشأت يافته اند. (72)
بنابراين نوع نگاه دانشمندان غربي به « فقه اللغة » گاه محدود و تنها شامل قواعد صرف و نحو و نقد متون ادبي بوده و گاه نيز گسترده تر و دربردارنده مطالعه حيات فکري يکي از ملل دنيا و بررسي تحولات زباني آن ملت در مراحل مختلف بوده است. اين معناي دوم، همان مقصودي است که ما هنگام سخن از فقه اللغة در نظر غربي ها آن را اراده کرده ايم. بر اساس اين معنا، نگاه انديشمندان معاصر غرب به فقه اللغة، فاصله زيادي با مفهوم « فقه اللغة » دارد و حيطه معنايي آن چنانکه گفته شد - گاه محدود و گاه گسترده است. به همين سبب بهتر است از اصطلاح « فقه اللغة » چشم پوشي کرده و از اصطلاح « علم اللغة » استفاه کنيم که مقصود از آن، مطالعه علمي زبان بر اساس يک روش علمي دقيق و صرف نظر از ديگر وجوه انديشه بشري است.
اگر دو اصطلاح « فقه اللغة » و « علم اللغة » و اختلاف نظرهاي مربوط به آنها را به گوشه اي بنهيم و رها کنيم باز با دو اصطلاح رو به رو خواهيم شد. اين دو اصطلاح نيز بر علمي اطلاق مي شوند که در آن زبان مورد مطالعه و بررسي قرار مي گيرد. اين دو اصطلاح عبارتند از: « اللسانيات » و « الألسنية ». احمد مختار عمر اصطلاح « الألسنية » را برگزيده که در محافل علمي لبنان رواج دارد و آن را بر اصطلاح « اللسانيات » که در مراکش رواج بيشتري دارد ترجيح مي دهد. اين زبان شناس مشهور عرب از آن رو اصطلاح فوق را برگزيده است که کاربرد واژه « لسان » در معناي « لغة » کاربردي قديمي است و خداوند نيز در قرآن کريم اصطلاح « لسان » را در معناي « لغة » به کار برده و واژه لغة در قرآن هرگز به کار نرفته است. از سوي ديگر برخي دانشمندان و متفکران مسلمان به جاي « علوم لغوي »، « علوم اللسان » را به کار برده اند. براي مثال فارابي در کتاب خود « احصاء العلوم » فصلي با عنوان « علم اللسان » (73) و ابن خلدون در مقدمه خود فصلي زير عنوان « علوم اللسان العربي » آورده و آن را با چهار بخش « اللغة والنحو و البيان و الادب » دسته بندي کرده است. (74) همچنين نخستين انديشمندان و زبان شناسان معاصر همين نام را براي پژوهش هاي خود برگزيده بودند. براي نمونه پاپ مرمرچي دومينکي، پژوهش هاي متعددي را با عنوان « الالسنية » در کتاب خويش « المعجمية العربية في ضوء الثنائية و الالسنية السامية » آورده است و محمد مندور در سال 1946 يکي از بحث هاي تحقيقاتي « آنتوان مايه » را با عنوان « علم اللسان » ترجمه کرده و به عنوان يکي از ضمايم کتاب خود « النقد المنهجي عند العرب » آورده است. وي اين اصطلاح را به عنوان معادل Linguistics به کار برده است. (75)
به نظر مي رسد انتخاب دو اصطلاح « اللسانيات » و « الألسنية » از سوي گروهي از زبان شناسان معاصر به عنوان ترجمه اصطلاح لاتين Linguistics به اين موضوع باز مي گردد که آنان با اين نام گذاري در پي جدا سازي دو نظريه زبان شناختي هستند که منسوب به دو محيط معرفتي متفاوت و دو عصر معرفتي مختلف هستند و عوامل شکل دهنده به آنها نيز با هم متفاوتند (76). مقصود از اين دو نظريه زبان شناختي، نظريه زبان شناسي عربي که مسلمانان قرن دوم هجري آن را بنيان نهادند و نظريه زبان شناسي معاصر غرب است.
اما اصطلاح « فلسفه زبان » که جرجي زيدان آن را به عنوان کتاب خود « الفلسفة اللغوية و الألفاظ العربية ) قرار داده است اصطلاحي است که در نظر انديشمنداني چون محمد المبارک با مفاهيم علمي معاصر سازگاري ندارد زيرا مباحثي وارد باب علم کرده است که به فلسفه نزديک تر است. اين در حالي است که مباحث زبان شناختي به عنوان مباحثي علمي شناخته شده و مباحث فلسفي از آن خارج شده است. (77)
پينوشتها:
1. فقه اللغة و خصائص العربية، ص 18.
2. همان منبع، صص 18و 19.
3. علم اللغة، سوسور، ترجمه يوئيل عزيز، ص 253. همچنين ر. ک: دروس في الألسنية العامة، سوسور، ترجمه صالح القرمادي، ص 347.
4. علم اللغة و خصائص العربية، ص 19.
5. همان، ص 19.
6. فقه اللغة و خصائص العربية، ص 19.
7. فقه اللغة و خصائص العربية، ص 19.
8 . همان.
9. همان.
10. همان، ص 19و 20.
11. فقه اللغة و خصائص العربية، ص 38.
12. الجوانب الدلالية في نقد الشعر العربي في القرن الرابع الهجري، فايز الداية، ط 1، 1978، ص 130.
13. علم اللغة، محمود السعران، ص 77.
14. فقه اللغة في الکتب العربية، عبده الراجحي، ص 20.
15. في علم اللغة العالم، عبدالصبور شاهين، ط 3، بيروت، 1980، صص 12و 13.
16. علم اللغة، محمود السعران، ص 12.
17. همان، ص 14.
18. همان.
19. همان منبع، ص 49.
20. Phonetics.
21. Phonology.
22. morphology.
23. syntax.
24. فقه اللغة و خصائص العربية، ص 30.
25. همان.
26. همان.
27. همان، ص 31.
28. همان، ص 30.
29. فقه اللغة و خصائص العربية، ص 31.
30. خصائص العربية، محمد المبارک، ص 67.
31. اللغة والحضارة، مصطفي مندور، الاسکندرية، 1974، ص 138.
32. رجوع کنيد به کتاب نگارنده با عنوان: « النقد اللغوي عند العرب »، ص 395.
33. خصائص العربية، ص 67.
34. اصلاح المنطق، ابن سکيت، تحرير احمد محمد شاکر و رفقيه، ط 2، 1956، دارالمعارف بمصر، ص 146.
35. همان.
36. لحن العامة و التطوّر اللغوي، رمضان عبدالتواب ، ط 1، 1967، ص 129.
37. اصلاح المنطق، ص 149.
38. همان.
39. معناي بيت: اين عمل براي تو چنان ساده است که گويي مي خواهي با زني بيوه ازدواج کني که ازدواج با او آسان است. زيرا بارها آن عمل را انجام داده اي. اما همين عمل براي کسي که به تو پناه آورده سخت است چنانکه گويي مي خواهد با زني باکره ازدواج کند زيرا اولين بار است که مي خواهد آن عمل را انجام دهد.
40. سوره ي نور، 32.
41. الموازنة، الآمدي، تحرير: صقر، 1/ 159.
42. تاريخ النقد الادبي عند العرب، احسان عباس، ص 179.
43. لغويات، محمد علي النجار، ص 12.
44. همان، ص 62.
45. فقه اللغة و خصائص العربية، ص 34 و 35.
46. همان، ص 35.
47. فقه اللغة و خصائص العربية، صص 36و 37.
48. همان، ص 37.
49. همان، ص 40.
50. همان.
51. همان.
52. فقه اللغة و خصائص العربية، ص 41.
53. همان، ص 17.
54. همان.
55. فقه اللغة و خصائص العربية، ص 41.
56. همان، ص 39.
57. دراسات في فقه اللغة، ط 6، 1976، ص 19.
58. همان، ص 19 و 20.
59. همان، ص 20.
60. فقه اللغة في الکتب العربية، ص 26.
61. همان، ص 18.
62. همان.
63. همان، ص 27.
64. همان، ص 56.
65. في علم اللغة العام، ص 8.
66. أسس علم اللغة، ص 35.
67. في علم اللغة العام، ص 8.
68. مدخل الي علم اللغة، ص 195.
69. همان، ص 182.
70. مدخل الي علم اللغة، محمد حسن عبدالعزيز، ص 183.
71. مدخل الي علم اللغة، محمد حسن عبدالعزيز، ص 183.
72. النثر الفني: 2/ 37، المکتبة التجارية الکبري، ط 38، 1957.
73. احصاء العلوم، ص 57، تح. عثمان امين، ط 3، 1986.
74. مقدمه ابن خلدون، ص 545، مطبعة الکشاف، بيروت، د. ت.
75. مقالة « المصطلح الألسني العربي و ضبط المنهجية » نوشته احمد مختار عمر، ص 7و 8، مجله عالم الفکر، مسح. 2 العدد 3، 1989.
76. اثر محاضرات دي سوسير في الدراسات العربية الحديثه ( حيدر سعيد )، ص 1 رسالة ماجستير مخطوطة، کلية الآداب، جامعة بغداد 1966.
77. فقه اللغة و خصائص العربية، صص 39و 40.
رحيم العزاوي، نعمة، (1392)، روش شناسي پژوهش هاي زبان شناختي، دکتر جواد اصغري، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}