نويسنده: نعمة رحيم العزاوي
مترجم: جواد اصغري





 

اين علم را مي توان « مطالعه زبان در پيوند با جامعه » تعريف کرد. پژوهشگران در اين باره اتفاق نظر دارند که زبان تنها در پرتو يک جامعه انساني ، زنده و پوياست. وندرس از اين رابطه تنگاتنگ ميان زبان و جامعه اين گونه تعبير کرده است: « در دامان يک جامعه، زبان شکل مي گيرد و زبان روزي پديدار گشت که مردم نياز به فهم متقابل يکديگر را حس کردند. » (1)
به دليل همين ارتباط محکم ميان زبان و جامعه، بخشي از مباحث و پژوهش هاي مربوط به زبان در جامعه شناسي مورد مطالعه قرار مي گيرد. اين امر موجب شده است که از جامعه شناسي علم جديدي نشأت گيرد و منشعب شود که در حال حاضر رو به استقلال و تکامل است. نام اين علم « زبان شناسي اجتماعي » و هدف آن پرده برداشتن از رابطه ميان زبان و حيات اجتماعي و تأثير اين حيات بر پديده هاي گوناگون زباني است.
در اوايل قرن جاري ( بيستم ) دورکيم براي زبان شناسان چنين ابراز عقيده کرد که پديده هاي زباني مانند پديده هاي اجتماعي هستند که مي توان آنها را رصد کرد و به عنوان موضوعي اجتماعي مورد مطالعه قرار داد. (2)
بنابراين مي توان گفت که « زبان شناسي » در دامان « جامعه شناسي » متولد شده و انعکاسي از پژوهش هاي جامعه شناسي بوده که دورکيم براي آن ويژگي « علم بودن » را برگزيده و آن را به حيطه مباحث علوم طبيعي وارد کرده و در مطالعه آن از روش هاي علمي سود جسته است. پس از آن، سوسور نيز از همکارش دورکيم تأثير پذيرفت و زبان را به عنوان موضوع پژوهش هاي خود برگزيد و سپس شاگردانش و همچنين زبان شناسان اروپا و آمريکا راه او را ادامه دادند.
بنابراين زبان شناسي اجتماعي دلايل وجودي خود را از رابطه زبان با جامعه و تأثير و تأثر آنها با يکديگر بر مي گيرد. پس هر زباني آينه جامعه خود به شمار مي آيد و در سيماي زبان است که ويژگي هاي جامعه از جمله متمدن بودن يا بدوي بودن، پيشرفت يا انحطاط، نظام ها، ايدئولوژي ها، جهت گيري هاي فکري، هنري، اقتصادي و.... ظاهر مي شود. معناي اين سخن آن است که زبان از همه پديده هاي اجتماعي آشکارا تأثير مي پذيرد. در يک جامعه بدوي، زبان نيز بدوي است و از الفاظ، ترکيب ها، تعابير و خيال بدوي برخوردار و انعطاف ناپذير است و گونه هاي تعبيري و بياني متعدد در آن مشاهده نمي شود.
در زبان يک جامعه بدوي، واژگان مربوط به محسوسات فراوان است و در مقابل، خالي از واژگان داراي معاني کلي و عام مي باشد. براي مثال در چنين زباني، فعلي وجود ندارد که دال بر « خوردن » در معناي عام آن باشد بلکه براي هر نوع خوردن يا خوراک فعلي ويژه وجود دارد. به عبارت ديگر در يک زبان بدوي فرد متکلم نمي گويد « نان خوردم » و « سيب خوردم » بلکه براي هر يک از اين مفعول ها، فعلي خاص به کار مي گيرد. به همين ترتيب براي شستن صورت، دست ها و سر يا کل بدن فعلي خاص به کار برده مي شود.
الفاظ در يک جامعه بدوي، دقيق نيستند و ابهام و دو پهلويي در آنها بسيار به چشم مي خورد. همين الفاظ هم البته بيانگر ضرورت هاي زندگي روزمره در قالب جملات کوتاه هستند و عناصر ربط در آنها اندک است. هنوز هم برخي زبان هاي بدوي متکي به اشارات بدني هستند تا جايي که با تاريک شدن هوا و عدم ارتباط ديداري دو طرف گفت وگو، ارتباط کلامي اين دو طرف به سختي برقرار مي شود و حتي براي ايجاد ارتباط چاره ي جز برافروختن آتش نيست. روشن است که اين گونه اشارات، کامل کننده کلام ناقصي هستند که به روشني قابل درک نيستند.
موضوعات بسياري در چارچوب « زبان شناسي اجتماعي » قرار مي گيرد که به مهم ترين آنها اشاره مي کنيم:

کارکرد زبان

زبان در دو سطح مورد مطالعه و پژوهش قرار مي گيرد. نخست، سطح شکلي يا ساختار ظاهري که از طريق روش هايي صورت مي پذيرد که در زبان هاي مختلف براي ساماندهي و دسته بندي آواهاي زبان و واژگان آن به کار مي رود. اين مطالعات به نحوي است که منجر به اخذ معاني مطلوب از آواها و واژه ها مي شود. شايان ذکر است که بسياري از لغوي ها و دانشمندان نحوي قديم از اين روش استفاده کرده و به اين سطح از مطالعات زبان پرداخته اند. (3)
اما سطح دوم از مطالعه زبان مربوط به کارکرد يا کارکردهايي است که زبان در جوامع انساني دارد. در اين سطح از مطالعه زبان همچنين رابطه زبان با جامعه و چگونگي تأثير و تاثر زبان و جامعه و تغيير و تحول در زبان و جامعه بر اثر اين روابط مورد بررسي قرار مي گيرد. (4)
بسياري از موضوعات سطح دوم مطالعات زبان در چارچوب علوم ديگري جز زبان شناسي قرار مي گيرد اما دانشمندان معاصر مي کوشند تا اين موضوعات را در چارچوب علم يکپارچه اي به نام زبان شناسي اجتماعي بگنجانند. در اين راستا، جامعه شناسان و زبان شناسان دوشادوش يکديگر تلاش مي کنند تا به برخي قوانين کلي دست يابند که بر استعمال زبان در يک جامعه معين يا همه جوامع حاکم است. (5)
لغويان و نحويان قديم همواره اين جمله را در سينه داشتند که « زبان ظرف انديشه است و کارکرد آن بيان انديشه بشري است ».(6) اما اين اعتقاد صحيح نبوده است زيرا انتقال انديشه، تنها هدف به کارگيري زبان نيست همچنانکه اين هدف در مورد همه صورت هاي کلام يا اَشکال رفتارهاي کلامي صدق نمي کند.
زبان همواره به صورت آيينه تمام نماي انديشه نيست و نمي توان آن را ذخيره گاه هميشگي انديشه يا بيانگر دائمي آن دانست زيرا در انواع متعددي از رفتارهاي کلامي مانند حديث نفس، فرايندي براي رساندن انديشه وجود ندارد. همچنين در رفتارهاي جمعي مانند نماز و دعا و در مکالمه هاي گروهي مانند آن دسته از کلام هايي که هدفي را دنبال نمي کنند مثل تعارفات و بازي هاي کلامي که به قصد لذت انجام مي شوند رساندن انديشه، مقصود نيست. (7)
بنابراين کارکرد زبان به تعداد پديده هاي حيات اجتماعي و انواع رفتارهاي انساني در اين حيات است. بدين سبب برخي زبان شناسان مهم ترين کارکردهاي زبان را به شرح زير بر شمرده اند:
1) به کارگيري زبان براي تأکيد بر اين احساس وابستگي به جامعه. در اين حالت زبان به چيزي شبيه به اصوات و حرکات تبديل مي شود که حيوانات از خود صادر مي کنند. اين کارکرد صورت هاي کلامي متعددي مانند تعابير سلام و خداحافظي و تعارفات مربوط به مراسم و روابط مؤدبانه و اجتماعي به خود مي گيرد. از ميان اين روابط مؤدبانه اجتماعي مي توان به نشست و برخاست هاي گروهي، مراسم جشن ها و عزاداري ها و...اشاره کرد. مقصود از اينچنين عبارت ها و تعابير و همچنين سخن درباره آب و هوا ( که گاه ميان دو نفر که اتفاقي به هم برخورد مي کنند رخ مي دهد ) و هدف از سخن هايي که در جمع افراد ميان کساني رخ مي دهد که يکديگر را به خوبي نمي شناسند، تنها ايجاد ارتباط اجتماعي يا تأکيد بر اين ارتباط و تحکيم آن است زيرا در اين عبارات و تعابير، انديشه يا اطلاعات مهمي وجود ندارد که گويش ور در پي رساندن آن به مخاطب باشد. (8)
اين کارکرد زبان کم اهميت نيست و حتي يکي از اصولي است که احساس وابستگي اجتماعي بر اساس آن شکل مي گيرد. براي مثال اگر شما در يک کشور بيگانه باشيد هنگامي که بشنويد کسي سر ميز غذا با فاصله نسبتاً زيادي از شما به زبان مادريتان سخن مي گويد با او بسيار احساس نزديکي خواهيد کرد. انسان حتي در کشور خود نيز در صورتي که بشنود کسي با لهجه محلي خاص وي سخن مي گويد احساس خواهد کرد که نيرويي او را به سمت آن شخص جذب مي کند. (9)
2) به کارگيري زبان براي تاکيد بر احساس وابستگي فرد به يک نظام ديني معين؛ مانند دعاها، اذکار و مراسم ديني. الفاظ مورد استفاده در هنگام سوگند ياد کردن و آغاز کلام و شروع نگارش يک کتاب و نيز الفاظ مربوط به جادوگري و شعبده بازي نيز در رديف همين کاربرد زبان قرار مي گيرد. (10)
اين نوع کارکرد زبان، داراي ويژگي هاي خاصي است مانند استفاده از واژه هاي مبهم و قديمي، بهره گيري از امکانات آوايي زبان براي افزودن ريتم موسيقايي به الفاظ و به کارگيري رمز و مجاز در سطح وسيع. ديگر ويژگي مهم اين کارکرد، محافظه کاري شديد و حفاظت از الفاظ مربوط به اين حوزه است به نحوي که يک متن مشخص ممکن است صدها سال بدون تغيير مورد استفاده قرار گيرد. (11)
علت اين صيانت شديد از الفاظ داراي کارکرد زباني فوق، کم اهميت بودن معناي واژگاني آنهاست. براي مثال زبان هاي مرده لاتين تا گذشته هاي نه چندان دور، در مراسم همه فرقه هاي مسيحي کاتوليک مورد استفاده قرار مي گرفت. نمونه هاي ديگر در اين زمينه، استفاده از زبان مرده سنسکريت توسط هندوها در مراسم ديني است.
اين نوع به کارگيري زبان، کارکرد اجتماعي ديگري نيز دارد و آن نمايان ساختن وابستگي فرد به يک گروه ديني خاص است. براي مثال اگر فردي از عبارت « سلام عليکم » يا « لا حول و لا قوة الاّ بالله » بهره گيرد اين امر دلالتي بر وابستگي وي به جامعه اسلامي دارد و اگر فرد عرب زبان ديگري عبارت « باسم الأدب و الإبن والروح القدس » را به کار بندد مسيحي بودن خود را آشکار ساخته است. اين دلالات بدون توجه به معناي واژگاني عبارات فوق مي باشد. (12)
3) به کارگيري زبان در مناسبت هايي که رنگ و بوي ديني، اقتصادي يا حقوقي دارند مانند الفاظ مورد استفاده در عقد ازدواج و طلاق، خريد و فروش، ابلاغ حکم قاضي به متهم و...از صورت هاي کلامي مورد استفاده در اين مناسبت ها انتظار انتقال اطلاعات با رساندن پيام نمي رود. (13)
4) به کارگيري زبان براي کنترل دائمي و سازمان يافته شرايط و موقعيت ها يا مهار رفتار ديگران يا جهت دهي اين رفتارها به سمت منافع و خواسته هاي متکلم، تجسّم اين کاربرد زبان، عبارات و الفاظي است که حکايت از امر و نهي، طلب، خواهش و يا گدايي دارند. (14)
5) به کارگيري زبان در مواضعي که هدف از سخن گفتن در آن مواضع تنها انتقال انديشه يا اطلاعات نيست بلکه علاوه بر آن، تأثير گذاري بر مخاطب و اقناع او است. از جمله موارد اين گونه کاربرد زبان مي توان به زبان رسانه اي، تبليغاتي و آثار ادبي اشاره کرد.
6) به کارگيري زبان براي آرامش بخشيدن و تسکين دادن احساسات و عواطفي که در موقعيت هاي معيني بر قلب و روح انسان تأثير مي گذارد؛ مانند عباراتي که هنگام شادماني، اندوه خشم، درد، يا آواز خواندن بر زبان انسان جاري مي شود. استفاده از زبان در اين موارد، گذشته از حضور يا عدم حضور يک شنونده کارکرد آرامش بخشي براي شرايط روحي و رواني انسان دارد.
از آنچه گذشت در مي يابيم که برخلاف نظر قدما بيان و انتقال انديشه تنها کارکرد زبان نيست بلکه گاهي حتي زبان مي تواند به هدف گمراه سازي يا پنهان نمودن يک انديشه به کار گرفته شود.

زبان افراد

زباني که يک فرد بدان سخن مي گويد يکي از ويژگي هاي شخصيتي وي و از مهم ترين علائمي است که او را از ديگران متمايز مي کند. معناي اين سخن آن است که زبان هر فرد، مظاهر، جلوه ها و ويژگي هاي خود را دارد که با زبان ديگران متفاوت است. از جمله اين مظاهر و جلوه ها، « ويژگي ها و مشخصه هاي آوايي » است.
اين مشخصه ها، هويت فرد را معين مي کند و نشان مي دهد که او مرد يا زن، جوان يا پير، دوست داشتني يا نفرت انگيز، با وقار و محترم يا سبک و تمسخر آميز و...است . از ديگر مظاهر و جلوه هاي زبان افراد، « واژگان » مورد استفاده هر فرد است. از طريق بررسي واژگان مورد استفاده هر فرد مي توان به فرهنگ، شغل يا طبقه اجتماعي او پي برد. همچنين در زبان برخي افراد واژگاني يافت مي شود که او پيوسته آنها را تکرار مي کند و به « تکيه کلام » او تبديل مي شود. مانند برخي افراد که پيوسته از واژه هايي چون « سامع؟ »، « فاهم؟ » يا « في الحقيقة » و مانند آن در ميان کلام خود استفاده مي کنند که هر کدام نشان دهنده شخصيت گوينده است.
از ديگر جلوه هاي تفاوت زبان افراد با يکديگر، روش سخن گفتن آنان است. برخي افراد با شتاب و برخي کند و شمرده و برخي ديگر نه تند و نه کند صحبت مي کنند. برخي پس از هر يک يا دو جمله سرفه اي خفيف مي کنند. گلوي خود را صاف مي کنند، آب دهان قورت مي دهند، منّ و من مي کنند، زمزمه مي کنند يا صداهاي مختلف ديگري از خود صادر مي کنند. همه اين موارد سبب مي شود که يک فرد صداي برادر، دوست، يا يکي از آشنايان خود را به محض شنيدن - بدون ديدن چهره وي - باز شناسد. با وجود همه اين ويژگي هاي متمايز کننده زبان فرد، هيچ يک از اين ويژگي ها باعث تبديل شدن کلام فرد به زباني خاص و غير قابل فهم براي ديگران نمي شود زيرا آن فرد و ديگر افراد محيط پيرامونش در ويژگي هاي اساسي مشترک هستند که موجب فهم متقابل آنها از يکديگر مي شود.
شايان ذکر است که زبان فرد در طول مراحل زندگي اش ثابت و بدون تغيير باقي نمي ماند. بلکه به عکس، با مسن تر شدن افراد و رشد فرهنگي آنها، زبان نيز به تناسب دچار تغيير مي شود. (15)

زبان و تضادهاي اجتماعي

هر فرد در جامعه بزرگ خود عضو چند گروه مي باشد. براي مثال هر فرد عضو خانواده خود، عضو جامعه اي که در آن زندگي مي کند. عضو روستا يا شهر خود، عضو کشور متبوع خود، عضو يک جمعيت ديني که شايد در آن کشور داراي اکثريت يا اقليت باشد، عضو يک طبقه فرهنگي خاص و عضو يک گروه شغلي و حرفه اي مثل قضات، وکلا، پزشکان، تاجران، معلمان، حلبي سازان، مکانيک ها و...است. (16)
بي ترديد زباني که هر فرد بدان سخن مي گويد متأثر از عوامل مزبور ( عضويت فرد در گروه اجتماعي ) است و نمايان گر آن طبقه و قشري است که بدان تعلق دارد. معناي اين عبارت آن است که مظاهر و جلوه هايي زباني وجود دارند که مختص اقشار اجتماعي خاصي هستند و آشکارا دلالت بر آن اقشار دارند. بر اين اساس مي توان، زبان کودکان را از زبان بزرگسالان، زبان افراد باسواد را از زبان افراد بي سواد، زبان افراد وابسته به يک جمعيت ديني را از زبان افراد وابسته به جمعيت ديني ديگر، زبان معلمان را از زبان نجارها، زبان قضات را از زبان اشراف و زبان شهرنشينان را از زبان روستاييان و باديه نشينان تشخيص داد. (17) پزشکان، وکلا، نظاميان، دانشجويان، روحانيون، نانوايان و آهنگران نيز زبان خاص خود را دارند.
انتقال از يک قشر و طبقه اجتماعي به طبقه اي ديگر ممکن است واقعي و حقيقي و ممکن است به قصد تقليد باشد که در اين صورت باعث تمسخر و خنده خواهد شد. همچنين ممکن است اين انتقال به صورت رسمي و از طريق اعطاي القاب و نشان ها و انتصاب در سمت هاي رسمي باشد.
از سويي، هر جايگاه و موقعيتي سخن و زبان مناسب خود را دارد و در موضوعات مختلف سخن نيز از روش هاي مختلف و متفاوت استفاده مي شود.

سخن ممنوع در جامعه ( تابوها )

واژه ها چنان نفوذ و قدرتي در روح ما دارند که ما را وا مي دارند با هدف دستيابي به قدرت و حمايت، از واژه هاي خاصي استفاده کنيم يا به منظور جلوگيري از برخي زيان ها، از به کار بردن دسته از واژه ها پرهيز کنيم. ما همچنين از به کار بردن واژه هايي که داراي معاني زشت هستند يا آبرو و احساسات و عواطف انسان ها را جريحه دار مي کنند خودداري مي کنيم.
معناي اين جملات آن است که هر جامعه اي، بدوي يا متمدن، داراي مجموعه اي از واژه هاست که کاربرد بسيار کمي دارند و استفاده از آنها ممنوع است. پژوهشگران اين الفاظ و واژگان را با اصطلاح تابو (taboo) نامگذاري کرده اند. اين واژه را نخستين بار کاپيتان کوک هنگام کشف يک مجمع الجزاير به کار برد. اين واژه که به معناي « ممنوع » است پس از آن به زبان هاي اروپايي راه يافت و بيانگر پديده تحريم و منع شد.
اين اصطلاح برخلاف اصطلاحات رايج در زبان هاي امروز اروپا، اصولاً لاتيني يا يوناني نيست بلکه مشتق از واژه اي پولونزي است و از واژه هاي نادري است که از زبان هاي ناشناخته به زبان هاي اروپايي راه يافته است.
شايان ذکر است که لغويان و زبان شناسان قديم و امروزين عرب، از برخي تعابير بهره جسته اند که مي تواند جايگزين واژه تابو شود. براي مثال ابن فارس در مبحث کنايه از تعبير « تحسين اللفظ » استفاده کرده است:
« إنه يکني عن الشيء فيذکر بغير اسمه تحسيناً للفظ أو اکراماً للمذکور، و ذلک کقوله جلّ ثناؤه: ( وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا ) (18) قالوا ان الجلود في هذا الموضع کناية عن آراب الإنسان... و قوله تعالي: ( أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغَائِطِ ) (19) و الغائط المطمئنّ من الأرض، کل هذا تحسين للفظ ». (20)
[ گاه از چيزي کنايه آورده مي شود و بر اين مبنا آن چيز را با اسمي غير از اسم آن ذکر مي کنند تا لفظ زيباتري به کار برده باشند يا جايگاه والاتري را براي آن در نظر گيرند. مانند اين کلام خداوند: ( وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا ). گفته اند که واژه « جُلود » در اينجا کنايه از اعضاي بدن انسان است. يا اين کلام خداوند: ( أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغَائِطِ ) که « الغائط » معناي زمين محفوظ و پوشيده است. اين دو نمونه از باب زيباسازي واژه است ].
از ميان پژوهشگران معاصر، کمال بشر اصطلاح « حسن التعبير » را به کار برده که مقصود وي قرار دادن واژه اي به جاي ديگر است که مقدس، بسيار مهم و ارزشمند يا هراس انگيز است. (21)
احمد مختار عمر از اصطلاح « تلطيف التعبير » بهره گرفته که مقصود وي حذف يک واژه تند و خشن و جايگزين کردن واژه اي ملايم تر و پذيرفتني است. محمد علي الخولي در کتاب خود با عنوان « معجم علم اللغة النظري » از اصطلاح « لطف التعبير » استفاده کرده و آن را در معناي در نظر گرفتن يک واژه قابل قبول تر به جاي واژه اي تند و خشن به کار برده است. در لهجه مردم عامي مصر نيز به کسي که الفاظ نيشدار به کار مي برد گفته مي شود: « حَسّنِ ملافظک ».
واژه هاي ممنوع را مي توان بر حسب موضوعات آن دسته بندي کرد. براي نمونه برخي واژه هاي ممنوع مربوط به « خرافه ها و اسطوره ها »، برخي مربوط به « مرگ و بيماري » و دسته اي نيز در ارتباط با تعدادي از فرايندهاي ، بيولوژيک بدن انسان هستند مانند واژگاني که بر فضولات انساني اطلاق مي شود يا مربوط به اعضاي تناسلي انسان است.
در همين زمينه، در برخي از جوامع ذکر واژه هايي چون « شيطان » و « جن » يا برخي حيوانات مجاز نيست زيرا به عقيده آنها ممکن است هنگام بردن نام آن ها، آن موجودات نام خود را بشنوند و در محل حضور يابند. از آن جمله، به جاي واژه هاي « جن » و « عفاريت » مصريان از واژه « اسياد » و مردم عراق از « بسم الله الرحمن الرحيم » استفاده مي کنند. اما الفاظ و واژگان مربوط به « مرگ » يا بيماري هاي لاعلاج در بيشتر جوامع جزو الفاظ ممنوع شمرده مي شوند و از اين رو به صراحت بر زبان رانده نمي شوند و الفاظي جايگزين آنها مي شوند که تأثير دردآور کمتري بر جان و روان انسان داشته باشند. براي مثال عرب زبانان براي پرهيز از واژه « مات » مي گويند: « انتقل الي جوار ربّه »، « رحل فلان » و « قضي نَحبَه ». همچنين براي اشاره به امراض کشنده اي چون سل و سرطان از تعبير « ذاک المرض » استفاده مي شود. مصريان نيز به جاي واژه « حصبة » از « مبروکة » و به جاي « حمّي » [ تب ] از واژه « عافية » استفاده مي کنند.
ممنوع بودن همه واژه هاي مرتبط با اعضاي تناسلي و روابط جنسي انسان در همه جوامع امري شناخته شده است. همه جوامع مايل به استفاده از تعابيري هستند که نه تصريح بلکه کنايه از اين مفاهيم دارند. و پس از شناخته شدن هر تعبير کنايي و تبديل شدن آن به تعبير صريح، جامعه زباني ناچار به تعبير آن کنايه مي شود. ظاهراً زبان انگليسي امريکن، از غني ترين زبان ها در زمينه واژه هاي جايگزين واژه « حيض » است . برخي شمار اين واژه ها را تا بيش از صد مورد بر آورد کرده اند. (22)

پي‌نوشت‌ها:

1. اللغة، فندريس، ص 35، ترجمة الدواخلي و القصاص، القاهرة، 1950.
2. النحو العربي و الدرس الحديث، عبده الراجحي، ص 26.
3. اضواء علي الدراسات اللغوية المعاصرة، ص 27.
4. همان، صص 207 و 208.
5. همان.
6. همان، ص 208.
7. علم اللغة، السعران، ص 79 و 80.
8. اضواء علي الدراسات اللغوية المعاصرة، صص 209 و 210.
9. همان، ص 210.
10. همان، ص 211.
11. همان.
12. اضواء علي الدراسات اللغوية المعاصرة، ص 212.
13. همان.
14. همان، ص 212 و 213.
15. اضواء علي الدراسات اللغوية المعاصرة، ص 213.
16. همان، ص 225.
17. اضواء علي الدراسات اللغوية المعاصرة، ص 231.
18. فصلّت؛ 21.
19. نساء: 42.
20. الصاحبي في فقه اللغة و سنن العرب في کلامها، احمد بن فارس، ص 160، تحـ مصطفي الشويمي.
21. أضواء علي الدراسات اللغوية المعاصرة، ص 244 و مابعدها.
22. أضواء علي الدراسات اللغوية المعاصرة، ص 244 و مابعدها.

منبع مقاله :
رحيم العزاوي، نعمة، (1392)، روش شناسي پژوهش هاي زبان شناختي، دکتر جواد اصغري، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول.