نويسنده: نعمة رحيم العزاوي
مترجم: جواد اصغري





 

انسان و زبان پيوندي ناگسستني با يکديگر دارند تا آنجا که نمي توان يکي را بدون ديگري تصور کرد. به همين سبب از روزگاران قديم انسان به زبان اهتمام و توجه خاصي داشته است. اين به ويژه در جوامعي بوده است که زبان با دين ارتباط ويژه اي داشته است مانند جوامع روم، يونان، هند و عرب. (1)
تفاوت ميان مطالعات زباني قديم و امروز به روش پردازش و نگرش به زبان باز مي گردد. مطالعاتي که از دير زمان درباره زبان بشر صورت پذيرفته ثمرات بسيار در پي داشته و اصولي را ايجاد کرده که تا امروز در پژوهش هاي زباني خود به آن ها متکي هستيم. (2) تمام دلايل حاکي از آنند که پيش از اختراع خط، انسان به زبان اهتمامي نداشته و پس از دوران طبقه بندي علم، کاوش هايي که در سومر و اهرام مصر صورت گرفت نشان داد که در دوران قديم ( پس از اختراع خط ) حتي فرهنگ لغت و مترجم نيز وجود داشته است. اروپاييان در قرن هجدهم (1786 م) کتابي درباره قواعد زبان سنسکريت کشف کردند که « پانيني » آن را در قرن چهارم پيش از ميلاد (3) و با اهداف ديني نگاشته بود. هدف او از فراهم آوردن اين کتاب دستيابي به توان خواندن « وداها » بود که يک کتاب مقدس ديني به شمار مي آمد. وي در کتاب خود آواهاي زبان سنسکريت و ساختارهاي صرفي و نحوي آن را به دقت توصيف کرده است تا آنجا که مي توان گفت و بزرگ ترين زبان شناس توصيفي جهان قديم بوده است. (4) پژوهشگران معاصر اروپا از پانيني تأثير پذيرفته اند و « شيوه توصيفي » را از او گرفته اند. حتي مي توان گفت « آرا و نظريات پانيني زبان شناس هندي - مورد پذيرش غربيان معاصر قرار گرفته و برخي از اصطلاحات علمي را که وي براي تعدادي از پديده هاي زباني برگزيد، هنوز هم به کار مي رود. » (5)
کشف زبان سنسکريت به شناخت رابطه آن با زبان فارسي و زبان هاي اروپايي کمک کرد و مطالعات تطبيقي گسترده اي را که در قرن نوزدهم انجام شد به پيش راند. نتيجه اين مطالعات تطبيقي تقسيم زبان هاي جهان به خانواده هاي مختلف بود که هر کدام به يک اصل و ريشه باز مي گشتند. اما در ميان يونانيان و روميان، با وجود اهتمام آنان به پژوهش هاي زباني، حتي يک پژوهش توصيفي از نوع و سطح کتاب پانيني نمي يابيم. علت اين مسئله اهتمام يونانيان به فلسفه و نگاه به زبان از منظر فلسفه است. بحث ها و پژوهش هاي زباني آنان بيش از آنکه توصيفي باشد، عام، انتزاعي و عقل گرايانه بود و در پژوهش هاي آنان اثري از وضع قواعد زباني نيست.
يونانيان قديم زبان خود را از منظر فلسفي مورد مطالعه قرار دادند و متأثر روش هاي عقلي بودند که ميان ايشان حاکم بود. بنابراين علوم زباني آنان « انتزاعي، فلسفي و مبتني بر منطق ارسطويي، و از اين رو موضوع مورد علاقه آنان، چگونگي پيدايش زبان و رابطه ميان زبان و انديشه و رابطه ميان الفاظ و اشيا بود ». (6)
افلاطون (347 ق. م) درباره پيدايش زبان سخن ها گفته و معتقد است که اين امر توقيفي است بدان معنا که رابطه لفظ و مدلولش، رابطه اي طبيعي است. اما ارسطو بر اين باور است که اين رابطه، اصطلاحي و عرفي است و آواها و نشانه ها و نمادهاي زباني هيچ رابطه طبيعي يا مستقيم با معاني و مدلولات ندارند. (7) زمان وضع قواعد تفصيلي زبان يوناني تا قرن دوم پيش از ميلاد به تاخير افتاد و يونانيان تا آن زمان دست به چنين کاري نزدند، اما ويژگي قواعدي که آنان در آن برهه زماني تدوين نمودند آن بود که زبان مورد استفاده عموم مردم را در بر نمي گرفت بلکه زبان رسمي و فصيح يوناني را توصيف مي کرد. (8) اين بدان معناست که « آنان قواعد زباني را که مردم عصر خود تکلم مي کردند تدوين نکردند بلکه قواعد يا معيارهايي را بنا نهادند که زبان يوناني بايد آنگونه باشد. نام اين قواعد، قواعد معياري است که با گذر قرن ها و دوران ها تغيير نمي کند به نحوي که در نهايت به زباني غير موجود و مهجور و متروک اشاره خواهد کرد ». (9)
شايان ذکر است که يونانيان قديم تنها زبان خود را مورد مطالعه قرار دادند. و به اين باور رسيدند که اين زبان، « تصاويري کلي از انديشه انساني يا شايد تصاوير کلي از همه نظام هستي مجسّم مي سازد. بنابراين ملاحظات و مشاهدات نحوي آنان به زبان خودشان محدود ماند و به صورت فلسفي نهادينه شد ». (10) آنان در نتيجه باور به منطقي بودن قواعد زبان خود، به اين باور رسيدند که « قواعد زبانشان عام و همه گير است و مي تواند روي هر زبان ديگر پياده شود. اين باور در مورد زبان هاي جديد اروپا تا سال هاي نه چندان دور پا بر جا بود و همه قواعد دو زبان يوناني و لاتيني - با وجود اختلاف و تفاوتهاي آشکاري که ميان اين دو زبان و زبانهاي جديد اروپا وجود دارد - با آنها تطبيق داده شد. (11)
رومي ها شاگردان يونانين در مطالعات و پژوهش هاي زباني بودند بنابراين تا پيش از قرن دوم قبل از ميلاد، هيچ اثري از تلاش هاي آنان در اين زمينه نمي يابيم. اما از جمله تلاش هاي آنان در اين عرصه، فراهم آوردن نحو زبان لاتين بر اساس نحو زبان يوناني بود « بدين معنا که زبان شان را در چارچوب هايي قرار دادند که يونانيان براي زبان خويش طراحي کرده بودند. اين خطايي بزرگ در روش بود ». (12) اما رومي ها همين کار را نيز با آن دقتي که يونانيان براي زبان خود يا هنديان براي توصيف زبان سنسکريت به خرج مي دادند انجام ندادند. (13)
در قرون وسطي مطالعات و پژوهش هاي زبان شناختي شاهد رخداد جديدي نبود و زبان شناسان بيشتر سرگرم آموزش دادن زبان لاتين بودند که در مراسم عبادي و ديگر رخدادهاي فرهنگي مورد استفاده قرار مي گرفت. اين آموزش ها با وجود عدم کاربرد زبان لاتين در زندگي روزمره بود. زبان لاتين در آن هنگام تنها توسط روحانيون مسيحي در نمازها و ديگر شعائر ديني به کار مي رفت. (14) اما قواعد زبان لاتين که زبان شناسان قديم آن را بنيان نهادند در قرن سيزدهم ميلادي به شعر درآمد و به صورتي متقن تر و استوارتر عرضه شد، هر چند دانشمندان قرون وسطايي چيزي به آن نيفزودند. (15)
پس از آغاز عصر رنسانس در اروپا، ملل مختلف اروپايي به زبان هاي خود توجه ويژه اي نشان دادند که در ميان حتي لهجه هاي منشعب از زبان لاتيني نيز مستثنا نبود. اما اين ملت ها زبان هاي خود را به صورت مستقل مورد مطالعه قرار ندادند بلکه براي آنها قواعدي مشابه قواعد زبان لاتين وضع کردند که اين با وجود فاصله گرفتن اين زبان هاي جديد از زبان اصلي و مادري خود ( لاتين ) بود. (16)
از جمله گرايش هاي مطالعاتي در عصر نهضت در اروپا، بازگشت به پژوهش هاي مربوط به چگونگي پيدايش زبان بود. در اين چارچوب در قرن هجدهم « روسو و کوندياک ( فرانسه ) و هردر ( آلمان ) نظريه اصطلاح گرايي را مطرح و به شدت از آن دفاع کردند ». (17) سپس در قرن نوزدهم بحث هاي زباني در اروپا جهت نويي را برگزيد که علت آن کشف زبان سنسکريت توسط ويليام جونز قاضي انگليسي دادگاه عالي بنگال در سال 1786 م. بود. وي اعلام کرد که زبانهاي يوناني، لاتين و سنسکريت متعلق به يک خانواده هستند. البته پيش از او توماس استيونس - که او نيز يک انگليسي بود - به اين مطلب اشاره کرده بود. وي در سال 1619م. اعلام کرده بود که ساختار بسياري از زبان هاي هند با ساختار زبان هاي يوناني و لاتين مرتبط است. (18) کوردو کشيش فرانسوي نيز در سال 1762 م. به اين ارتباط اشاره کرده بود. اما کتابش بيست سال پس از آن به چاپ رسيد. (19)
يافته هاي جديد ويليام جونز، پژوهشگران حوزه زبان را به سوي مطالعات تطبيقي سوق داد از اين رو قرن نوزدهم اروپا شاهد موجي از مطالعات زباني تطبيقي بود که نتيجه آن تقسيم زبان هاي جهان به چند خانواده بود. مشهورترين اين خانواده هاي زباني دو گروه بزرگ هند و اروپايي و سامي بودند. در اين قرن، مکتب آلمان پيشرو مطالعات زبان شناختي بود و ويژگي آن، مطالعه « تاريخ زبان » و « مقايسه هاي زباني » يا زبان شناسي تطبيقي بود. از ميان زبان شناسان آلماني اين مرحله زماني که به مطالعات تاريخي و تطبيقي زبان اهتمام ورزيدند مي توان به فرانس بوب اشاره کرد که در سال 1816 م. کتابي با عنوان « نظام صرفي زبان سنسکريت؛ مقايسه اي با زبان هاي يوناني، لاتين، فارسي و آلماني » و در سال 1832 م. کتاب ديگري به نام « دستور زبان تطبيقي سنسکريت، سندي، ارمني، يوناني، لاتين، ليتواني، اسلاوي قديم، گوتي و ژرمني » منتشر کرد.
از ديگر پژوهشگران آلماني مي توان ياکوب گريم (1832 م.) مشهور به « خالق نحو تطبيقي » و پوت (1887 م). بنيانگذار دستور زبان هاي هند و اروپايي را ياد کرد. اين سه محقق و دانشمند برجسته که « آفرينش گران سه گانه » ناميده شده اند گام هاي بلندي براي مطالعات زبان شناختي برداشتند. (20)
افزون بر سه زبان شناس مزبور مي توان از شلايخر و ماکس مولر نام برد که در قرن نوزدهم مطالعات زبان شناختي را به پيش بردند و کوشش ها و دستاوردهاي مکتب آلماني را در زمينه هاي « دستور زبان تطبيقي »، « دستور زبان تاريخي » و « پژوهش در تاريخ واژگان »، تعالي بخشيدند. (21)
نکته قابل توجهي که در مطالعات تطبيقي زبان ها در قرن نوزدهم وجود داشت آن بود که « پژوهش در زبان سنسکريت اساس پژوهش هاي زباني بود و محقق اين عرصه در شرح و تفسير هر پديده مربوط به زبان هاي اروپايي به زبان سنسکريت متوسل مي شد ». (22) حتي ماکس مولر در اين رابطه مي گويد: « سنسکريت تنها مبناي زبان شناسي تطبيقي است و تنها راهنماي صحيح اين علم باقي خواهد ماند و آن محقق عرصه زبان شناسي تطبيقي که زبان سنسکريت نمي داند مانند اختر شناسي است که رياضيات فرا نگرفته است. » (23)
سيطره زبان سنسکريت بر عرصه پژوهش هاي زباني اروپا در اين دوران، به انحراف اين پژوهش ها از مسير صحيح و سرخوردگي برخي پژوهشگران انجاميد. براي نمونه « اليس » به ماکس مولر مي گويد: « در روزگار ما زبان سنسکريت کشف و زبان شناسي آغاز شد. اما متأسفانه اين آغاز، از اساس نادرست بوده است. زيرا آغاز کردن زبان شناسي با پژوهش در سنسکريت چنان است که گويي مي خواهيم پديده هاي زندگي و حيات را به موجودي مرده متصل کنيم. همچنانکه آغاز کردن جانور شناسي با کاوش هاي باستاني و مطالعه روابط حيات از طريق استخوان مردگان غلط است، آن کار ما نيز غلط و نادرست بوده است. » (24)
شايان ذکر است که زبان شناسان اروپايي و آمريکايي به لطف کشف زبان سنسکريت توانستند از ميراث درخشان نحوي و آوايي که دانشمندان هندي بر جا نهاده بودند مطلع شوند. بسياري از اين ميراث نيز به انگليسي، فرانسه و آلماني ترجمه شد. (25) از اين رو بود که بسياري از تاريخ نگاران مطالعات زبان شناسي نوين به اين باور رسيدند که آثار نحويان زبان سنسکريت باعث قدرت گرفتن نحويان غربي شد. دانشمندان غربي از اين مطلب آگاهي يافته بودند که نحو زبان سنسکريت بر خلاف نحوي که يونانيان براي زبان خود و شاگردانشان براي زبان رومي تهيه کردند مبتني بر فلسفه و منطق نيست. (26)
بايد اين مطلب را نيز افزود که پژوهش هاي صورت گرفته در مکتب آلمان در قرن نوزدهم موجب شد دانشمندان اين مکتب ميان دو موضوع کاملاً در هم آميخته، تفاوت قائل شوند. اين دو موضوع با عنوان هاي « تحقيقات ادبي » و « زبان شناسي » شناخته مي شدند. اين دانشمندان دريافتند که مقصود از اصطلاح نخست، مطالعه اسناد مکتوب و زبان اين اسناد است اما هدف از اصطلاح دوم مطالعه زبان به آن شکلي است که هست؛ مطالعه در درون زبان و براي زبان، و چنانکه سوسور نيز بعدها گفت، چه اين زبان مکتوب باشد و چه غير مکتوب. (27) به عبارت ديگر در « تحقيقات ادبي » زبان به عنوان ابزاري براي بر آوردن اهداف ديگر مانند مطالعه فرهنگ، ادبيات و تمدن يک ملت به کار مي رود اما « زبان شناسي »، زبان را براي زبان مورد مطالعه قرار مي دهد ديگر اروپاييان نيز در اين مطلب از محققان آلماني پيروي کردند.
با آغاز قرن بيستم مسير مطالعات زبان شناختي تغيير يافت. سوسور، زبان شناسي سوئيسي، در اين تغيير مسير نقش زيادي داشت. وي با انديشه ها و جهت گيري هاي زباني خود از معاصرانش متمايز شد و آنان را از مطالعات تاريخي و تطبيقي در حوزه زبان بازداشت و سپس تلاش و نيروي آنان را به سمت مطالعه زبان هاي زنده و توصيف آواها، واژگان و ساختار آنها و استنباط قواعد و قوانين از آنها سوق داد. سوسور به دليل رهبري اين تغيير در مسير مطالعات زبان شناختي، به عنوان پيشگام زبان شناسي نوين و نماد بزرگ تاريخ زبان شناسي شناخته شده است. در سال 1916 م. يعني سه سال پس از مرگش، کتابي با عنوان « درس هايي درباره زبان شناسي همگاني » از او منتشر شد که حاصل سخنراني ها و درس گفتارهاي او در اين زمينه و دست نوشته هاي دانشجويانش بود. اين کتاب در پژوهش هاي زباني نيمه اول قرن بيستم تأثير بي نظيري داشت. (28)
براي به نمايش کشيدن اين تحول بزرگ در عرصه مطالعات زباني که به دست سوسور محقق شد بايد به طور خلاصه به ويژگي هاي پژوهش هاي سنتي پيش از وي اشاره کنيم. اين ويژگي ها در موارد زير خلاصه شده است:
1) زبان شناسان اروپايي در مطالعه و بررسي زبان هاي زنده خود از همان روشي استفاده کرده بودند که يونانيان و روميان در بررسي زبان هاي يوناني و لاتين به کار گرفته بودند و براي زبان هايشان قواعد و قوانيني ساخته بودند که برگرفته از همان زبان ها نبود بلکه مبتني بر ديدگاه هاي يونانيان و روميان درباره زبان هاي يوناني و لاتين بود و از لحاظ زماني حداکثر به قرن هاي هجدهم و نوزدهم باز مي گشت.
2) مطالعات زبان شناسان اروپايي بر مبناي زبان گفتار نبود. از اين رو در اين مطالعات، آواها که يکي از عناصر مهم زبان هستند مورد غفلت واقع شده بودند. تنها پس از آنکه سوسور افکارش را مطرح کرد و با روش جديد او که مشهور به روش توصيفي بود در زبانهاي اروپايي اين عنصر مورد توجه قرار گرفت. همه کتاب هاي حاوي قواعد سنتي زبان هاي اروپايي بر اساس زبان مکتوب نگاشته شده بودند و از اين رو عاري از آواشناسي بودند؛ علمي که تنها با اهتمام به زبان گفتار شکوفا مي گردد. ناگفته پيداست که اين توجه به آواشناسي از دستاوردهاي روش توصيفي ارائه شده توسط سوسور بود.
3) در مطالعات سنتي در زبان هاي اروپايي که بر مبناي ديدگاههاي يونانيان و روميان بود اين مطلب در نظر گرفته نشده بود که بيشتر اين زبان ها غير اعرابي هستند بنابراين صحيح نيست که مستند به قواعد برگرفته از دو زبان اعرابي يوناني و لاتين شوند.
از آنچه گذشت روشن مي شود که اين زبان شناسان غرق در مطالعات تاريخي و تطبيقي زبان، در صورتي که به زبان هاي زنده خود نيز توجه مي کردند به پژوهش هاي درون زباني رو نمي آوردند بلکه آنها را در سايه دو زبان مهجور يوناني و رومي بررسي مي کردند و به مشابهت ها و مفارقت هاي ميان زبانهاي خود و اين دو زبان مي پرداختند. از اين رو، راهي باقي نمي ماند جز آنکه روشي نو متولد شود که مسير مطالعات حوزه زبان را تصحيح کند و آن را از خطاهايي که بر دوشش سنگيني مي کرد و تحقق کارکردهايش را با کندي مواجه ساخته بود رهايي بخشد. در رأس اين خطاها، نهادينه شدن اين تصور در ذهن پژوهشگران بود که نمي توان زبان هاي زنده را مورد مطالعه درون زباني قرار داد بلکه بايد آنها را با توجه به زبان هاي قديمي و در قياس با آنها ارزيابي نمود؛ خواه با هدف مقايسه و درک نسبت هاي ميان اين زبان ها و خواه با هدف شکل دهي به قواعد اين زبان هاي زنده يا الگوبرداري از قواعد آن زبان هاي قديمي. مفهوم اين امر آن بود که قواعد تدوين شده توسط اين محققان نشأت يافته از زبان هاي ايشان نبود بلکه معيارهايي بود که بر گويش وران آن زبان ها تحميل مي شد تا از اين طريق خطاهاي خود را تصحيح کنند.
روش جديدي که زبان شناسان در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به آن متوسل شده بودند و براي ايشان به شکل روشي آرماني در آمده بود، همان روش سوسور بود که مورد پذيرش آنها واقع شده و با رضايتمندي و هيجان از آن استقبال کرده بودند. آنان با استفاده از اين روش، مطالعه واقعي در زبان هاي خود را آغاز کردند. اساس اين روش، مشاهده تقسيم و هدف آن وضع قواعد و قوانين براي زبان هاي خود را آغاز کردند. اساس اين روش، مشاهده مستقيم و هدف آن وضع قواعد و قوانين براي زبان بود. محدوده جغرافيايي اين روش جديد تنها اروپا نبود. اين روش مرزهاي اروپا را درنورديد و به آمريکا رسيد. زبان شناسان آمريکايي نيز اين روش جديد را صحيح ترين شيوه براي مطالعه زبان هاي زنده آن پهنه از جهان - يعني زبان غير مکتوب سرخ پوستان - دانستند. بلومفيلد و سير دو زبان شناس آمريکايي بودند که در پي مطالعه و کشف قواعد اين زبان بودند.
روش سوسور اندکي پس از پيدايش، اروپا و آمريکا را در بر گرفت و زبان شناسان اين دو قاره، روش وي را در مطالعه زبان هاي نو و زنده قاره هاي خود به کار گرفتند. سپس در پايان نيمه نخست قرن بيستم روش سوسور، به تنها شيوه رايج ميان زبان شناسان اروپايي و امريکايي مبدل شد. (29)
پيش از آغاز سخن درباره « شيوه توصيفي »، نگاهي گذرا به نظرات سوسور خالي از فايده نخواهد بود. اين نظرات در موارد زير خلاصه شده است:
1) سوسور به مطالعه « ساختار » زبان و عناصر تشکيل دهنده آن با هدف دستيابي به قواعد حاکم بر آن ساختارها و نظام بخشيدن به نحوه استفاده از آن ها، توجه ويژه داشت. بديهي است که مقصود از ساختار زبان، نظام هاي آوايي، صرفي و نحوي آن است.
ثمره اين اصل زبان شناختي که سوسور آن را به ارمغان آورد، پژوهش در زبان هاي زنده اروپا و وضع قوانين جديد براي آن ها با اتکاي به نمونه هاي بسياري از کلام و گفتار مردم بود. به همين دليل نام ها و دسته بندي هاي قديمي اجزاي کلام و همچنين بسياري از مفاهيم سنتي زبان شناسي قديم، از ميان برداشته و مفاهيم جديدي جايگزين آن ها شد. اين مفاهيم جديد، برگرفته از رابطه واژه ها با يکديگر در چارچوب جملات بود و در اين امر، دلالت هاي آن واژگان و جملات در جهان خارج از زبان در نظر گرفته نمي شد. (30)
بنابراين قواعد جديد اين زبان ها تبديل به قواعد توصيفي و غير معياري شد بدين معنا که ديگر معياري براي درست و نادرست وجود نداشت که به افراد جامعه تحميل شود بلکه هر آنچه افراد جامعه اي معين بر زبان مي آورند زبان صحيح و بي شائبه به شمار مي آيد و بايد در کتاب هاي نحو، ثبت شود. تنها استثنا در اين زمينه زبان بردگان و لهجه هاي محلي محدود به افراد خاص يا محله و گروهي خاص بود که البته همين موارد نيز باب جداگانه اي براي پژوهش يافتند. (31)
2) سوسور به زبان گفتار به عنوان اولين مظهر و اساس زبان توجه ويژه داشت. وي معتقد بود که زبان نوشتار مظهر و نماي دوم زبان انسان است و به رغم اهميتي که دارد زبان کاربردي نيست که مردم با آن تعامل دارند. افزون بر اين، زبان نوشتار از جهات متعددي با زبان گفتار تفاوت بسيار دارد. تأکيد سوسور بر اين اصل، واکنشي در برابر اعتقاد رايج پيش از او بود مبني بر اينکه اصالت با زبان نوشتار است و زبان مکتوب، معيار صحت و سلامت و اساس تدوين قواعد نحو است.
3) سوسور تأکيد مي کرد که زبان پديده اي اجتماعي است و رابطه ميان واژه ها و مدلولشان رابطه اي دلبخواهي است. (32)

پي‌نوشت‌ها:

1. أضواء علي الدراسات اللغوية المعاصرة، ص 95.
2. همان.
3. پانيني اين کتاب خود را « هشتگانه » ناميده است چرا که در هشت بخش تهيه شده است. اين کتاب که چهار هزار قاعده دربر دارد درباره سنسکريت است و از دقت و ايجاز بسيار بالايي برخوردار است. اولين ترجمه از کتاب پانيني همان سالهاي 1815 تا 1840 صورت گرفت ( مدخل الي علم اللغة، محمد حسن عبدالعزيز، صص 248 تا 251).
4. علم اللغة، محمود السعران، ص 318.
5. فقه اللغة في الکتب العربية، ص 12.
6. همان.
7. أضواء علي الدراسات اللغوية المعاصرة، ص 96.
8. به نظر مي رسد که با تدوين قواعد زبان يونان تحول عظيمي در اين زبان رخ داده باشد. زيرا ايلياد و اديسه که به زبان يوناني قديم نگاشته شده بود هنگام ظهور نحويان بزرگ يونان ناشناخته بود و از اين رو گفته مي شود که اين قواعد براي زبان مدوّني تهيه شده که الگوي آرماني زبان نوشتاري شمرده مي شده است. همچنين برخي بر اين باورند که پژوهش در زبان يوناني، نتيجه مشاهدات موضوعي محض نبود بلکه حاصل ميل به يکپارچه سازي زبان و منطق از يک سو و وضع قواعد جهت تسهيل آموزش زبان قديمي و مهجور يونان بود و از اين رو، نحو زبان يوناني، نحوي منطقي و آموزشي - تربيتي است ( علم اللغة، محمود السعران، صص 321 و 322 ). مکتب اسکندريه نيز در قرن سوم پيش از ميلاد، در حفظ آثار ادبي قديم يونان تأثير داشت. در اين مکتب براي نخستين بار واژه شناسي زبان يوناني به اجرا در آمد و همه تلاش ها براي شرح آثار هومر و ديگر شعراي بزرگ يونان و تفسير واژگان آنان بود. به عبارت ديگر هدف تلاش هاي زبان شناسان اسکندريه، تهيه و شرح متون قديم به نحوي بود که ميان عموم پژوهشگران قابل فهم باشد ( علم اللغة، محمود العسران، صص 321 و 322 و فقه اللغة في الکتب العربية، صص 12 و 13).
9. أضواء علي الدراسات اللغوية المعاصرة، ص 97.
10. علم اللغة، محمود السعران، ص 321.
11. اضواء علي الدرسات اللغوية المعاصرة، ص 97.
12. علم اللغة، محمود السعران، ص 323.
13. همان.
14. اضواء علي الدراسات اللغوية المعاصرة، ص 99.
15. عام اللغة، محمود السعران، ص 324.
16. اضواء علي الدراسات اللغوية المعاصرة، ص 99.
17. همان، صص 99 و 100.
18. علم اللغة، محمود السعران، ص 330.
19. فقه اللغة في الکتب العربية، صص 13 و 14.
20. علم اللغة، محمود السعران، ص 336.
21. فقه اللغة في الکتب العربية، ص 15.
22. همان، ص 16.
23. همان.
24. همان.
25. همان.
26. علم اللغة، محمود السعران، ص 322.
27. علم اللغة، محمود السعران، ص 337.
28. اضواء علي الدراسات اللغوية المعاصرة، ص 102.
29. اضواء علي الدراسات اللغوية المعاصرة، ص 106.
30. همان، صص 109 و 110.
31. همان، ص 110.
32. علم اللغة العام، سوسير، ترجمه يوئيل عزيز، ص 91.

منبع مقاله :
رحيم العزاوي، نعمة، (1392)، روش شناسي پژوهش هاي زبان شناختي، دکتر جواد اصغري، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول.