تأليف: زاهيه راغب الدجاني
ترجمه : دکتر حبيب الله عباسي





 

ضمن تمرکز بر اين زاويه شايسته است ابتدا متذکر شويم کسي که به سوره هايي از قرآن که ذکر نوح (عليه السلام) در آن آمده مراجعه مي کند، درمي يابد که ظلمي که بر قوم او رفته ناشي از استکبار است. استکبار يعني قرار دادن نفس بشري در جايگاهي که با چار چوب هاي تکويني انسان به مثابه ي آفريده ي تابع واجب الوجود تناسب ندارد. کبريا با سيطره بر هستي و استغنا از آفرينش مرتبط است و همه ي اين صفات منحصر به آفريننده ي همه ي مخلوقات است. در اين چار چوب استکبار بشري، صفت نکوهيده اي مرتبط با شيطان است که موجب تطاول بر ابعاد روحاني و اخلاقي است. مستکبر، از توازن با شيطان است که موجب تطاول بر ابعاد روحاني و اخلاقي است. مستکبر، از توازن و هنجارهاي حافظ عدل و از قيام به انجام امور واجبي که متناسب ايفاء حقوق است فراتر مي رود. بنابراين اخلاق در اين موازين به چالش ها و برخوردهاي اجتماعي مي انجامد.
جامعه ي قوم نوح (عليه السلام) به دليل وجود عوامل استکباري دچار چنين چالشي بود. استکبار، تعدي به حقوق ستمديدگان بدون مانع دروني است و مستکبر از عاطفه تهي مي شود و توازن ميان عقل و وجدان در او از ميان مي رود. مستکبر خود را فراتر ازهمه مي انگارد وخود را صاحب امر و نهي مي داند و به هيچ گروهي حق نمي دهد که از سخنان و خواسته هايش تخطي کند.
استکبار دقيقاً همان معضل قوم نوح (عليه السلام) بود که آنان را به اين پندار واداشت که رسالت آسماني نوح (عليه السلام) را مي توان با ترفندهايي تعطيل کرد. وقتي نوح (عليه السلام) تلاش مي کرد تا دايره ي پيروان خويش را گسترش دهد، اين مستکبران او رامحاصره کردند تا قانعش سازند که وارد شدن خودشان، به دعوت او اعتبار زيادي مي بخشد. اما در همان زمان تصريح کردند که اگر نوح (عليه السلام) هم چنان به دعوت مستضعفان ادامه دهد، ايشان نمي توانند به اين دعوت و ديانت جديد وارد شوند. اين همه براي بيزار کردن نوح (عليه السلام) از مستضعفان بود، همان هايي که وارد رسالت آسماني وي شده بودند. مستکبران، مستضعفان را گروهي بي سود و ثمر مي انگاشتند که انديشه هاي آنان با انديشه شان به مثابه ي سروران قوم، هيچ تناسبي نداشت. مستکبران تلاش کردند نوح (عليه السلام) را قانع سازند که خودشان از لحاظ تفکر از ديگران برترند، بر مستضعفان فايق هستند. به باور مستکبران، اين گروه مستضعفان بدون انديشه و تفکر دعوت وي را مي پذيرفتند، اما آنان با فهم و ادراک وارد ديانت جديد مي شوند. گويي اينان حقايق را وارونه مي کردند و آرزومند بودند که نوح (عليه السلام) را به طرف خود جلب کنند تا ضعيفان و درويشان را از پيرامون وي دور سازند و سپس بر وي و توحيد و عدل و مساوات فايق آيند. اين همه براي حفظ وضعيت موجودشان و متوقف ساختن جريان تغييري بود که در رسالت آسماني نوح (عليه السلام) نهفته بود. نوح (عليه السلام) با تبيين اين که جذب مردم به رسالتش در گرو مال و ثروت نيست، مستکبران را مأيوس کرد. چون مبناي دعوت او ايمان بود؛ لذا هرگز با درخواست آنان مبني بر طرد مستضعفان که همچون همه ي انسان ها تسليم محض خدا و حساب وي بودند، موافقت نکرد. در اين جا تأکيد مي کنيم اگر ناداني مستکبران قوم وي نبود، هرگز از او طلب نمي کردند مستضعفان را از پيرامون خود دور سازد، هم چنين تأکيد کرد علم الهي به هر کوچک و بزرگي از هستي آگاهي دارد و خداوند به خواسته ي آنان واقف است و اگر نوح (عليه السلام) مستضعفان را از خود طرد مي کرد، کسي نمي توانست عقاب خدا را از نوح (عليه السلام) دور سازد. نوح (عليه السلام) به قوم خود متذکر شد که استکبارشان را نزد وي اعتباري نيست و آنان مثل بقيه ي انسان ها هستند و سود و زياني جز به اراده ي خدا وجود ندارد، و تلاش کرد آنان را آگاه کند که در برابر فرد ثروتمند يا کسي که مدعي علم به غيب باشد، قرار ندارند و همچنين دعوي پادشاهي ندارد و مدعي نيست که گروه مستضعفين پيرو وي، ناتوان از اداي واجبات خود به تأييد الهي باشند. هم چنين نوح (عليه السلام) تأييد کرد مستکبران، گروه ستمگري هستند که مدعي اثبات ستم هستند و ستم با سنت هاي زندگي اعم از عدل وحق در تناقض است. آيات زير در سوره ي هود اين معاني را تأييد مي کند: « فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنَا وَ مَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَ مَا نَرَى لَکُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِينَ‌ .قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْکُمْ أَ نُلْزِمُکُمُوهَا وَ أَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ‌. وَ يَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ مَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاَقُو رَبِّهِمْ وَ لکِنِّي أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ‌ . وَ يَا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ‌ . وَ لاَ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لاَ أَقُولُ إِنِّي مَلَکٌ وَ لاَ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُکُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ‌.(1) »[هود: 27- 31].
از آنچه گذشت درمي يابيم که ستم در دو چار چوب واقع مي شود: نخست چارچوب فردي و ديگري چارچوب جمعي و گروهي که انعکاس و پژواک ستم فردي است. از ويژگي هاي ستم فردي، تعدي و تجاوز شديد به مال و شخصيت يک فرد و تمام قوم او و توانشان است. ستمگران مي پندارند که سير تمام حوادث بايد به اراده ي آنان انجام پذيرد؛ زيرا آنان خود را مرکز علم مي دانند و وجودي براي غير خود قايل نيستند.
در باور آنان، گروهي مردم کم خرد و بي عاطفه و بي مقام و منزلت هستند که بايد از آنان بهره کشي کرد و بردگان شايسته اي براي ثروتمندان قوم خويش هستند واين گروه بايد مطيع و بي چون و چرايي آنان باشند. به دنبال اين باور جامعه عصر نوح (عليه السلام) به دو طبقه ي ثروتمندان و صاحبان قدرت و طبقه ي مستضعفان و بردگان و رنجبران تقسيم مي شود. خداوند نوح (عليه السلام) را به رسالت برگزيد تا اين اوضاع را تصحيح کند و به ستمگران متذکر شود:
الف. سخن تأثير گذار همان سخن الله تعالي است، نه سخن مستکبران.
ب. حساب الهي موجود است و همه را فرا مي گيرد.
ج. عقاب، نهايت استکبار است و با نابود شدن مستکبران توسط خدا متبلور مي شود.
از همين رو خداوند نوح (عليه السلام) پيامبر راگسيل مي دارد و مستضعفان به وي مي پيوندند و وحي الهي از نوح (عليه السلام) مي خواهد که زير نظر خدا کشتي اي بسازد، سپس ستمگران به وسيله ي طوفان، نابود مي شوند و چيره شدن کشتي بر امواج سهمناک طوفان تحقق امر الهي است. سرانجام نوح (عليه السلام) با محتويات کشتي به سلامت به ساحل نجات مي رسند چنان که در قرآن آمده:
«وَ قِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَکِ وَ يَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْمَاءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ‌»(2) [هود: 44]
به واقع، عقاب و کيفري که به سراغ قوم نوح (عليه السلام) آمد، همان عقاب و کيفري است که خداوند آن را بر قوم هود (عليه السلام) - عاد- به دليل ستم و سرکشي آنان نازل کرد؛ اما چگونه اين ستم که به چنين پيشامد سوئي انجاميد، به وجود آمد؟ اکنون به اختصار بدان مي پردازيم تا روشن کنيم که ستم زنجيره اي از حلقه هايي است که از عصر نوح (عليه السلام) شروع مي شود و تا عصر موسي (عليه السلام) تداوم مي يابد. وقتي ستم جايي پديدار مي شود، به دنبال آن تباهي و ويراني مي آيد، اين همه با حکم الهي نابود و عدل جايگزين آن مي شود. بي شک وقتي ستمي گسترش مي يابد و سرانجام با اراده ي خدا ويران مي گردد، تمدن جديدي به دنبال آن تأسيس مي شود.

پي‌نوشت‌ها:

1. مهتران قومش که کافر بودند گفتند: ما تو را جز انساني همانند خويش نمي بينيم و نمي بينيم که جز اراذل قوم از تو متابعت کنند و نمي بينيم که شما را بر ما فضيلتي باشد، بلکه پنداريم که دروغ مي گوييد. گفت: اي قوم من، چه مي گوييد اگر از پروردگارم حجتي به همراه داشته باشم و او مرا رحمت خويش ارزاني کرده باشد و شما از ديدن آن ناتوان باشيد. آيا در حالي که خود نمي خواهيد، شما را به اکراه به قبول آن واداريم؟ اي قوم من، در برابر تبليغ رسالت خويش مالي از شما نمي طلبم. مزد من تنها با خداست. آنهايي را که ايمان آورده اند از خود نمي رانم آنان با پروردگار خويش ديدار خواهند کرد. ولي مي بينيم که شما مردمي نادان هستيد اي قوم من، اگر آن ها را از خود برانم، چه کسي در قبال خدا مرا ياري خواهد کرد؟ آيا حقيقت را درنمي يابيد؟ به شما نمي گويم که خزاين خدا در نزد من است. و علم غيب هم نمي دانم. و نمي گويم که فرشته هستم. و نمي گويم که خدا به آنان که شما به حقارت در آن ها مي نگريد خير خود را عطا نکند. خدا به آن چه در دل هاي آن هاست آگاه تر است. اگر چنين کنم، از ستمکاران خواهم بود.
2. و گفته شد : اي زمين آب خود فرو بر و اي آسمان باز ايست. آب فروشد و کار به پايان آمد و کشتي بر کوه جودي قرار گرفت و ندا آمد که اي لعنت باد بر مردم ستمکاره.

منبع مقاله :
راغب الدجاني، زاهيه، (1393)، مفهوم قرآني و توراتي موسي(ع) و فرعون، ترجمه: حبيب الله عباسي، تهران: نشر سخن، چاپ اول .