نويسنده: دکتر سيد يحيي يثربي




 

ميان فارابي (مرگ 339 هـ) و ابن سينا (مرگ 428 هـ) فاصله داريم در حدود يک قرن. در اين فاصله جريان هاي فکري گوناگوني پديد آمدند که برخي از آن ها، چندان اهميتي ندارند. اما به هر حال از دو جريان عمده نمي توان صرف نظر کرد: يکي تصوّف و ديگري اخوان الصّفا.
از آنجا که تصوف يک جريان فکري نبوده، بلکه به قلمرو ديگري غير از قلمرو عقل و انديشه که محور فلسفه است تعلق دارد، در بحث عليت، ديدگاه صوفيان را مطرح نمي کنيم. مسئله « تشأن و تطوّر حق »، مقوله اي است که اگر چه در نهايت از عليت به دور نيست، اما چون در حوزه عقل قابل تصور و تصديق نيست، نبايد در اينجا و در کنار ديدگاه هاي عقلاني طرح شود. اگرچه عرفا نيز در نيمه دوم قرن چهارم، مکتب خود را به صورت بحثي و تدوين شده، در اختيار ديگران گذاشتند.(1)
اما ديدگاه اخوان الّصفا را بايد بررسي کنيم. اخوان الصفا را اگر براساس « رسائل » آنان در نظر بگيريم، به نيمه دوم قرن چهارم مربوط اند. (370-350). و در فاصله فارابي و ابن سينا قرار دارند. اينان هم درباره عليت مطالب زير را دارند:
در تعريف علت مي گويند: هر چيزي که منشأ و عامل پديد آمدن وجود چيز ديگر گردد، آن را علت و آن چيز پديد آمده را معلول خوانند.(2) اينان نيز مانند ارسطو، موجودات جهان ماده را داراي چهار علت مي دانند:
علت مادي، علت صوري، علت فاعلي و علت غايي.(3)
سپس موجودات را از نظر اين چهار علت، بر سه قسم مي دانند:
يکي آنان که تنها يک علت دارند، مانند عقل و نفس.
دوم آنان که دو علت دارند، مانند افلاک و ستارگان.
سوم آن ها که چهار علت دارند، مانند مرکبات جهان عناصر (معدن، نبات و حيوان).(4)
اخوان الصفا با تقسيم معلول از نظر نياز به علت ها به معني « ابداع » و « احداث » توجه داشتند. اولي ايجاد چيزي است از عدم؛ يعني نيست را هست کردن، بدون دخالت و وساطت هيچ عاملي جز علت. مانند ايجاد عقل اول به وسيله خداوند. احداث نيز همين ايجاد است؛ اما با دخالت واسطه ها و عوامل ديگر، مانند ماده و زمان.(5)
ضمناً در آثار اخوان الصّفا قاعده الواحد مطرح نشده است. در جايي حتي بر لزوم صدور کثير از واحد تأکيد شده است؛ با اين بيان:
از آنجا که آفريدگار از هر جهتي حقيقتاً يگانه است، نبايد مخلوق او حقيقتاً يگانه باشد. بلکه بايد يک واحد متکثّر و مثنوي و مزدوج باشد.(6)
اينکه اخوان الصفا، عقل را معلولي مي داند که تنها يک علت دارد، از اين جهت است که عقل مجرد است و لذا ماده و صورت ندارد و خداوند هم در کارهايش غايت ندارد (شايد!) اما اينکه افلاک دو علت دارند، يعني هم علت فاعلي دارند و هم علت مادي. در اينجا چرا علت صوري به حساب نيامده است؟ علت غايي را مي توان با غايت و غرض نداشتن خدا، نفي کرد. اما چرا مرکبات جهان عناصر چهار علت دارند؟ وجود سه علت (مادي، صورت، فاعلي) معلوم است. اما چرا علت غايي در اينجا اضافه شده است؟ مگر اين مرکبات معلول خدا نيستند؟ خدايي که در کارهايش غايت ندارد.

پي نوشت ها :

1- تدوين کتاب هاي عرفاني مهمي در اين مقطع انجام يافت که هنوز هم از منابع اصلي و مهم تصوف به شمار مي روند. مانند: اللّمع ابونصر عبدالله بن علي سرّاج طوسي (مرگ 378 هـ). و التّعرف لمذهب اهل التصوف ابوبکر محمد کلابادي (مرگ 380هـ). و قوت القلوب ابوطالب مکي (فوت 386 هـ). تلاش براي بحثي کردن عرفان، بعدها نيز ادامه يافت. اين کار با شارحان تعاليم ابن عربي در قرن هفتم و هشتم هجري، به اوج خود رسيد.
2- اخوان الصفا، رسائل، صص 201، 237، 238، 359-358 و 385 (رساله هاي سوم، چهارم، نهم و دهم از نفسانيات عقليات). ناگفته نماند که در « مجمل الحکمة » که ترجمه و تلخيص رسائل اخوان است، قيد « وجود به خويشتن بود » در تعريف علّت آمده است. « هر چه را وجود به خويشتن بود و وجود چيزي ديگر از وي بود، علت گويند ». من در متن رساله ها اين قيد را نيافتم. ر.ک: مجمل الحکمة، به کوشش محمدتقي دانش پژوه و ايرج افشار، ص 294.
3- اخوان الصفا، رسائل.
4- همان.
5- همان، رساله دهم از بخش سوم.
6- همان، رساله سوم از نفسانيّات عقليات (210/3).

منبع مقاله :
يثربي، سيد يحيي؛ (1388)، تاريخ تحليلي- انتقادي فلسفه اسلامي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول