اثبات وجود خدا در تعاليم يونانيان و پيروانشان
الف. پيش از سقراط
مسلم است که موضوع خدا و خدايان، پيش از پيدايش تفکرات فلسفي، بر اساس افسانه و اسطوره، در ميان مردم، يک موضوع جا افتاده و مقبول بود. بسيار طبيعي است که ذهن ساده انسان هاي دوران باستان، طبيعت و خدايان را در شرايطي که هستند ( بر اساس افسانه هاي موجودشان ) پذيرفته و به مسائل انتزاعي و پيچيده اي از قبيل چگونگي پيدايش خدايان و جهان نپردازند.نيز بسيار طبيعي است که نخستين افراد متفکر و دانا، هر يک در حد توان به اين مسائل انتزاعي بپردازند. پس از پيگيري تعريف خدا، از ديدگاه اين متفکران، اينک به ذکر دلايل و توجيه عقلاني آنان در مورد اثبات خدا يا خدايان مي پردازيم.
ذهن متفکران نخستين هم به هر حال، با موضوع « پيدايش » درگير نمي شود. لذا در اثبات خدا، يا خدايان بر « ايجاد »، تکيه و تأکيد نمي شود و به جاي آن به مباني ديگري تأکيد مي شود. اين مباني ديگر عبارتند از:
- نظم و زيبايي.
- غايت.
- امکان اشرف.
- تحريک.
اکنون دلايل متفکران يونان را براي اثبات وجود خدا بر پايه مباني ياد شده بررسي مي کنيم.
آنکساگوراس ( قرن پنجم ق م ) حقيقتي را به نام « نوس » عامل نظم جهان مي دانست:
نوس همه اشيايي را که بايد باشند و همه اشيايي را که بودند و اکنون هستند و خواهند بود، و اين چرخش را که در آن، اکنون ستارگان در گردشند، و خورشيد و ماه و هوا و اثير را که جدا شدند به نظم درآورد. (1)
ارسطو، هوشياري آنکساگوراس را به خاطر توجه به اين نکته که نظم و زيبايي معلول و مقتضاي ماده نبوده، بلکه از « نوس » ( عقل ) است مي ستايد؛ اگرچه گويا پيشتر از وي هرموتيموس، (2) آن را ابراز داشته است. (3)
ب. افلاطون و ارسطو
افلاطون نيز وجود صانع ( دمپورژ ) را به عنوان ناظم مطرح مي کند.(4)افلاطون تأکيد مي کند بيانش در مورد خدا و خدايان جنبه احتمال و تقريب دارد. زيرا ما انسانيم و نبايد در جست و جوي بيشتر برآييم. (5)
اما ارسطو در متافيزيک و نوشته هاي قديميش، دلايل و برهان هاي خود را با مباني مختلف مطرح مي کند، به اين شرح:
الف. او استدلال آنکساگوراس را مي پسندد. يعني نظم جهان را نيازمند يک علت متعالي مي داند. (6) ارسطو در محاوره اي از مردمي سخن مي گويد که نخستين بار در زيبايي زمين و دريا و شکوه آسمان پر ستاره نگريستند و نتيجه گرفتند که اين آثار بزرگ، ناشي از خدايان هستند. (7)
ب. چنان که بعد از ارسطو به نام او معروف شده است، او از راه حرکت به اثبات محرک غيرمتحرک مي پردازد. بحث ارسطو را در اين باره بر اساس گزارش راس (8) نقل مي کنيم:
ارسطو، در لامبدا (9) در باب اثبات وجود خدا آن اندازه دور از ايده هاي ديني عاميانه استدلال مي کند که با عقل و پيش داوري شنوندگانش هيچ گونه سازگاري ندارد؛ و بر پايه ي اصولي استدلال مي کند که در ژرفاي مابعدالطبيعه اش قرار دارند. آن استدلال را که گونه اي استدلال جهان شناختي است، مي توان اين گونه تقرير کرد: جواهر، نخستين چيزهاي موجوداند. (10) بنابراين اگر همه ي جواهر تباهي پذير بودند، همه چيز تباهي پذير مي بود. اما دو چيز هست که تباهي پذير است، يعني: تغيير و زمان. زمان نمي تواند پديد آيد يا تباه شود، زيرا اين امر به معناي وجود داشتن زماني قبل از پيدايش زمان، يا زماني بعد از تباهي زمان است. و تغيير نيز بايد همراه با زمان، پيوسته و مداوم باشد، زيرا زمان، اگر با تغيير يکي نباشد، دست کم ملازم آن است. (11) اما تنها تغيير پيوسته و مداوم، تغيير مکاني است، (12) و تنها تغيير پيوسته ي مکاني، حرکت دوري است. (13) بنابراين بايد حرکت دوري ازلي وجود داشته باشد. (14)
براي به وجود آوردن حرکت ازلي بايد جوهر ازلي وجود داشته باشد. تا اينجا مُثُل افلاطوني بسنده است. اما اين جوهر ازلي بايد قادر به ايجاد حرکت باشد، که مُثُل قادر نيستند. (15) اين جوهر نه تنها بايد قدرت اين کار را داشته باشد، بلکه بايد آن را عملي سازد. ذات آن بايد فعاليت باشد نه قدرت، زيرا در غير اين صورت برايش اين امکان خواهد بود که قدرتش را به کار نبندد، و در اين صورت، تغيير، ازلي يعني ضرورتاً جاويدان نخواهد بود. چنين جوهري بايد غيرمادي باشد، زيرا بايد ازلي باشد. (16)
تجربه اين نتيجه را تأييد مي کند (17) و نشان مي دهد که چيزي وجود دارد که با حرکت دوري بي وقفه حرکت مي کند؛ يعني افلاک ستارگان. پس بايد چيزي وجود داشته باشد که محرک آن است. اما آنچه هم محرک است و هم متحرک، چيزي است که نمي توانيم به آن رضايت دهيم، پس بايد چيزي وجود داشته باشد که محرک باشد بي آنکه خودش حرکت کند. (18) و محرک بي حرکت که تجربه بر آن دلالت مي کند بايد موجودي ازلي و جوهري و فعليت محض باشد، که وجودش پيش از اين اثبات شد.
آن گاه ارسطو، چگونگي ارتباط اين موجود غيرمتحرک را با موجود متحرک، مورد بحث قرار داده و مي گويد: از آنجا که عليّت طبيعي حرکت مستلزم تماس متقابل و عکس العمل متحرک بر محرک است، (19) بنابراين تأثير اين محرک غيرمتحرک بايد تنها از طريق ايجاد شوق در متحرک باشد. لازمه امکان چنين چيزي آن است که لااقل آسمان نخستين جان داشته باشد و يا همه اجسام آسماني زنده باشند. (20)
ج. ارسطو در محاوره اي امکان اشرف را مطرح مي کند و مي گويد:
هر جا که بهتر هست، يک بهترين هست. در ميان چيزهاي موجود يکي بهتر از ديگري است، بنابراين يک بهترين وجود دارد که بايد الاهي باشد. (21)
اين ها دلايل ارسطو، براي اثبات محرک نامتحرک يا عامل نظم و زيبايي و يا منبع و منشأ کمال هستند.
گويا دليل اخير ارسطو (ج)، به دوره نخست وي تعلق دارد که تحت تأثير افلاطون بوده است. زيرا در مابعدالطبيعه از اين مبنا استفاده نمي کند. اين احتمالي است که کاپلستون آن را مطرح کرده است. (22) اما در متافيزيک نيز به چنين چيزي اشاره دارد. با اين بيان:
هر چيزي که کيفيتي را به چيزهاي ديگر همنام آن منتقل مي کند خودش به غايت از آن کيفيت برخوردار است مثلاً آتش گرم ترين است. زيرا علت گرما در همه چيزهاي ديگر است. (23)
سن توماس با اشاره به عبارت ياد شده و مثال ارسطو ( آتش ) اين استدلال را به صورت ارتباط علّي و معلولي عنوان کرده است. (24)
به نظر من آميختن اين استدلال با عليت چندان درست نيست. زيرا اثبات وجود خدا بر مبناي عليت ( عليت فاعلي الاهي ) با مباني فکري ارسطو سازگار نمي باشد. (25)
ج. مذاهب بعد از ارسطو
در مکتب هايي که پس از ارسطو رواج يافتند، ظاهراً استدلال و بحث هاي نظري در الاهيات کمرنگ شده و رويکرد ديني قوّت گرفت. اما دلايل اين مکتب ها؛ چند دليل از رواقيان قديم نقل شده است به اين شرح:1. استدلال بر اساس زيبايي و نظم موجود در جهان.
2. استدلال بر اساس امکان اشرف، بدين سان که وقتي انسان که جزء عالم است داراي عقل و شعور است، پس بايد يک کل داراي عقل و شعور هم باشد. خدا همين شعور جهان است. (26) آنان خدا را مادي مي دانستند. آتش در نظر آنان خدا بود و روح جهان که مبدأ و معاد موجودات جهان به شمار مي رفت.
اما در آکاديم جديد ( آکادمي سوم ) کارنئادس ( مرگ 129 ق م ) بنيانگذار آن به الاهيات رواقي تاخته، دليل هاي آنان را براي اثبات وجود خدا کافي ندانسته و مي گفت که نظريه آنان درباره ماهيت ( ذات ) خدا شامل تعارض احکام است. (27) اساس اشکال اينان همين تعارض تحليل ها از طرفي و معلوم نبودن اينکه جهان محصول بي طرح و نظم قواي طبيعي است يا نه؟ از طرف ديگر بود.
حکمت اپيکوريان که در اوايل قرن سوم پيش از ميلاد به وسيله اپيکور ( مرگ 270 ق م ) تأسيس شد، نيز بر بازگشت به ديدگاه اتميان يونان استوار بود. او خدايان را در حدّ موجودات مادي اثيري، براي ايجاد آرامش روحي لازم مي شمرد. اما ترس از آنان را بي مورد دانسته و مي گفت: خدايان کاري به کار آدميان ندارند. (28)
پي نوشت ها :
1- فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، بخش يکم، فصل نهم، به نقل از قطعه 12.
2- چهره اي افسانه اي که آن را تجسد پيشين روح پيتاگوراس ( فيثاغورث ) مي پنداشتند.
3- ارسطو، متافيزيک، کتاب يکم ( آلفاي بزرگ )، فصل سوم.
4- تيمائوس، 28 ج 3-2 و 30 الف 4-3 و ب 1، ج 1 .
5- همان، 29 د 3-1.
6- ارسطو، متافيزيک.
7- پاره ها، آ 34 - ب 11 و آ 32-11 .
8- ديويد راس، راسطو، صص 275-273 .
9- فصول 6، 7 .
10- ارسطو، متافيزيک، 1069 آ 19 تا 26، رک: زتا، 1 .
11- يعني: « شمارش تغيير است »، ط.، 219 ب 1، و غيره.
12- ط.، 261 آ 31 - ب 26 .
13- 261 ب 27 - 263 آ 3، 264 آ 7-265 آ 12 .
14- لامبدا، 1071 ب 4 تا 11 .
15- رک: آلفاي بزرگ، 991 آ 8 تا 11، ب 3 تا 9، 992 آ 29 تا 32؛ زتا، 1033 ب 26-1034 آ 5 .
16- لامبدا، 1071 ب 12 تا 22 .
17- 1072 آ 22 .
18- رک: ط.، 257 آ 31 - ب 13 .
19- همان، 202 آ 3 تا 7 .
20- د. آ.، 285 آ 29 و 292 آ 20، ب 1 .
21- ديويد راس، ارسطو، ص 273 به نقل از پاره ها، 1476 ب 24-22 و تئودور گمپرتس، متفکران يوناني، کتاب ششم، فصل هيجدهم به نقل از ارسطو، قطعات، 16 .
22- فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ص 363 .
23- متافيزيک، کتاب دوم ( آلفاي کوچک )، فصل اول.
24- فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ص 363، به نقل از: سن توماس، مجموعه الهيات، کتاب اول الف، سئوال 2، بند 3 .
25- در اين باره در بحث هاي بعدي بيشتر توضيح خواهيم داد.
26- فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، فصل 36 .
27- همان، فصل 38 به نقل از: سيسرون، درباره خدايان، 3، 17، 44، 30، 29 به بعد.
28- فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، ص 363، به نقل از: سن توماس، مجموعه الهيات، کتاب اول الف، سئوال 2، بند 3 .
يثربي، سيد يحيي؛ (1388)، تاريخ تحليلي- انتقادي فلسفه اسلامي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}