تصوير کنگ دژ: آرمانشهر نظامي گنجوي
نظامي گنجوي سخنسراي نامي سدهي ششم، در منظومهي اسکندرنامهي خود، داستان شهري آرماني را آورده که به برکت قريحهي سرشار سراينده، در ميان شهرهاي آرماني که در شرق و غرب طرح افکنده شده از زيباترين و درخشان ترين آنهاست. از آنجا که اسکندر قهرمان داستان يوناني است و آثار افلاطون نيز يونان را مهد انديشهي آرماني شناسانده، برخي پژوهندگان گمان برده اند که آبشخور انديشهي نظامي را در طرح افکندن شهر آرماني در منابع يوناني بايد جُست. (1) آنچه چنين گماني را قوّت مي بخشد، شايد پيروي آرمانگرايان جهان اسلام به ويژه حکيمان ايراني از افلاطون باشد. مي دانيم که ابونصر فارابي بنياد گذار فلسفهي سياسي در جهان اسلام، در طرح «مدينه ي فاضله» خود به افلاطون نظر داشته و بسياري از عناصر آرماني انديشهي او، مانند سلسله مراتب اجتماعي و خصال فرمانروا از افلاطون اقتباس شده است و فيلسوفاني ديگر چون ابن رشد و خواجه نصيرالدين طوسي نيز، همين شيوه را برگزيدند. اما انديشهي آرمانشهري و آرزوي جامعهي کامل و رستگار، در ايران کهن نيز پيشينه اي دارد و نظامي را نبايد خوشه چين خرمن انديشهي يوناني دانست. در متن هاي ديني و اساطيري ايران باستان و در شاهنامهي فردوسي، از آرمانشهرهايي ياد شده که همواره يادآور بهشت گمشده در ذهن ايراني بوده اند؛ همچنين در تفسير طبري و در بحار الانوار از شهرهايي سخن رفته که با آرمانشهر نظامي در اسکندرنامه همانندي شگفت آور دارند و مي توان پذيرفت که نظامي طرح خود را از منابع اسلامي گرفته است. اما در همهي اين شهرها، سايه روشني از آرمانشهرهاي ايران کهن به ويژه «کنگ دژ» ديده مي شود و به نظر مي رسد که تصويري مبهم از آن با شکل و هيئتي ديگر و دور مانده از اصل خويش، در منابع گوناگون تکرار شده است.
هدف اين گفتار، مقايسهي «کنگ دژ» با آرمانشهر نظامي در اسکندرنامه به قصد آشکار کردن همانندي ها و وجوه مشترک آنهاست. در اين مقايسه، از «ورجمکرد (1)» بهشتي که جمشيد ساخت و الگو و نمونهي همهي شهرهاي آرماني ايران کهن بود سخن خواهيم گفت و داستان شهرهاي آرماني تفسير طبري و بحارالانوار مجلسي را به کوتاهي خواهيم آورد تا براي بحث خود زمينه اي فراهم آوريم و نيز پايه و فرضيه اي گردد براي پژوهش ژرف تر درباره موضوع.
1- وَرِجمکرد
ايرانيان نخستين که از ايرانويچ کوچيده بودند، همواره خاطرهي خوش و تصوير زيباي آن سرزمين مينوي را فراياد داشتند. اين خاطره در اوستا کتاب ديني آنان و در ادبيات پهلوي بازتاب يافت. در اين نوشته ها، ايرانويچ تصويري است از عصري زرين که آدمي سرخوش از مهر يزدان و لطف طبيعت در شادکامي و فراواني و آزادي مي زيست. جمشيد که روزگار فرمانروايي او پيش از آن که وسوسه قدرت تباهش سازد، کنايه اي از روزگار بهروزي است، در ايرانويچ دژي ساخت که به «ورجمکرد» يا دژ ساختهي «جم» نامبردار گشت، (2) جمشيد نطفهي زيباترين مردان وزنان را در آن دژ قرار داد و دانهي بلندترين و خوشبوترين گياهان را در آن افشاند. در «ورجمکرد» مردمان گوژپشت و خميده قامت و پيس و ديوانه يافت نمي شدند. شهر در روشنايي غرقه بود و خورشيد و ماه و ستارگان تنها سالي يک بار غروب مي کردند. جمشيد براي شهر دري ساخت که چون خورشيد فروزان همه جا را روشن مي ساخت. اين بهشت زميني، الگوي شهرهاي آرماني ديگر شد و کنگ دژ و کاخ کيکاووس و کاخ افراسياب بر گرتهي آن بنا شدند. در دوران فرهنگ اسلامي نيز تصوير کنگ دژ که خود با الهام گرفتن از «ورجمکرد» ساخته شده بود، در آرمانشهرهايي ديگر، از جمله جامعه کمال مطلوب نظامي گنجوي بازتاب يافت.2- کنگ دژ
کنگ دژ را سياوش پسر کيکاووس پي افکند. نخست مانند همهي شهرهاي مينوي در آسمان يا بر سر ديوان بود. سپس کيخسرو آن را به زمين آورد. طبق کتاب روايت پهلوي، کنگ دژ هفت ديوار دارد که به ترتيب از سنگ و پولاد و آبگينه و سيم و زر و گوهر و ياقوت ساخته شده اند. (3) کوشک شهر سيمين و کنگرهي آن زرين است. در آن چهار کوه و هفت رود پر آب قابل کشتيراني هست. هفت مرغ پاسدار شهرند. شهر پانزده در دارد که به بلنداي قامت پانزده مردند و ديوارهايش چنان بلند است که هيچ مردي نيارد که تبري به بالاي آن بيندازد. زمين چنان بارور است که گياهي در يک شب به بلنداي مردي مي رويد. در کنگ دژ ياقوت و سيم و زر و گوهر و ديگر خواسته ها فراوان است. پشوتن پسر گشتاسب (4) با هزار شاگرد در آنجايند و همه روزه پرستش يزدان مي کنند. مردم از نيکي ها بهره مند و از پتياره ها در امانند، بيش از صد و پنجاه سال مي زيند و تا روز رستاخيز به پرستش و ستايش اهورامزدا مشغولند.در شاهنامهي فردوسي از دو شهر کنگ دژ و سياوشگرد (5) ياد شده است. اين دو شهر در اساطير ايران بر هم منطبق بوده اند. در کتاب روايت پهلوي آمده است که کيخسرو کنگ دژ را از آسمان به زمين آورد و در جاي سياوشگرد استوارش کرد. (6) در شاهنامهي چاپ مسکو، ابياتي که در توصيف کنگ دژ آمده، الحاقي دانسته شده اما دکتر مهرداد بهار بر اين باور است که آن ابيات نيز سرودهي فردوسي است و گسستگي ظاهري آنها از ديگر ابيات، معلول افتادگي پاره هايي از شاهنامه است. (7) به روايت شاهنامه، پس از آن که سياوش به توران مي رود، افراسياب دختر خود فرنگيس را به عقد ازدواج او در مي آورد و در سوي خاور، سرزميني پهناور به وي مي بخشد. سياوش همراه فرنگيس بدانسوي مي رود، يک ماه در درياي چين کشتي مي راند، سپس از دشتي پهناور مي گذرد تا به سرزمين آباد مي رسد و کنگ دژ را در جايي که کوههاي سر به فلک کشيده در ميانش گرفته اند بنا مي کند. وي پيش از آن که ساختن شهر را بياغازد، فرجام کار را از اخترشناسان مي پرسد و آنان:
بگفتند يکسر به شاه گُزين *** که بس نيست فرخنده بنياد اين.
سياوش به رغم پيشگويي اختر شناسان، کنگ دژ را مي سازد و شهري بهشت آيين پديد مي آورد که در کمال و آراستگي به شهرهاي آرماني که بعدها در آثار انديشه مندان مسلمان پديد آمد، به ويژه به شهر آرماني نظامي گنجوي مي ماند. وصف زيبايي هاي آن را از زبان فردوسي بشنويم:
زمن بشنو از کنگ دژ داستان *** بدين داستان باش همداستان
که چون کنگ دژ در جهان، جاي نيست *** بدانسان زميني دلاراي نيست
چون زين بگذري، شهر بيني فراخ *** همه گلشن و باغ و ايوان کاخ
همه شهر گرما و رود و جوي *** به هر برزنش آتش و رنگ و بوي
همه کوه نخجير و آهو به دشت *** چون اين شهر بيني نشايد گذشت
تذروان و طاووس و کبک دري ***بيايي چون از کوهها بگذري
نه گرماش گرم و نه سرماش سرد *** همه جاي شادي و آرام و خورد
نبيني بدان شهر، بيمار کس *** يکي بوستان بهشتست و بس
همه آبها روشن و خوشگوار *** هميشه بروبوم آن چون بهار (8)
3. شهر صالحان در تفسير طبري (9)
ابوجعفر محمد بن جرير طبري (درگذشت: 310 هجري) در تفسير بزرگ خود از قرآن کريم، آنجا که به تفسير آيهي 159 سوره اعراف مي پردازد، داستان شهري را مي گويد که زيستگاه مردماني بهروز و رستگار است. پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) در شب معراج همراه جبرئيل به سرزمين قومي مي روند که در بر آمدگاه آفتاب، پس از ناحيت جين (چين؟) و در ديگر سوي رودي قرار دارد که نام آن «اردوان» و در آن ريگ روان است. اين قوم نه و نيم سبط از اسباط دوازده گانه قوم موسايند که خداوند عالم به پاداش پارسايي و ايمان استوار، سرزميني بهشت آيين و زندگي اي کامل و سعادتمند به آنان ارزاني داشته است. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از آن مردم پرسش هايي مي کند و آنان در پاسخ اوضاع اقتصادي و اجتماعي و ديني و اخلاقي خود را شرح مي دهند. نظام اقتصاديشان اشتراکي است. در زميني بر کرانهي دريا بذر مي افشانند، خداوند، باران رحمت خود را بر آن مي باراند و بارورش مي سازد، کشت به موقع دروده و در انبار عمومي نهاده مي شود تا هر کس به اندازهي نياز از آن برگيرد. همچنين در اصل و فرع گوسفندان با هم انبازند، گوشت آنها را مي خورند و پشمشان را لباس و زيرانداز مي کنند. همهي مردم در قدر و منزلت اجتماعي برابرند و فرادست و فرودست در ميانشان نيست. حتي خانه هايشان در بلندي يکسان است. چون به مال يکديگر دستبرد نمي زنند، خانه هايشان در بلندي دراست. همه خلق و خوي نيکو دارند و مرتکب گناه نمي شوند و همواره پرواي روز شمار دارند. هرگز بيمار نمي شوند و روزگاري دراز مي زيند. اما چون کسي بميرد، در مرگش سوگواري نمي کنند و در همانجا که مرده به خاکش مي سپارند. با جانوران گزنده چون مار و کژدم در صلح و سازش به سر مي برند. نه آدميان به آنها کاري دارند و نه آنها آدمي را آزار مي رسانند. چون باور دارند که خداوند روزي رسانشان است، در پي انباشتن سيم و زر نيستند و آنها را ارجي نمي نهند.4- شهر آرماني بحار الانوار (10)
محمد باقر مجلسي در کتاب بحارالانوار، در شرح ماجراهاي ذوالقرنين داستان آرمانشهري را آورده که با آرمانشهرهاي طبري و نظامي همانندي کامل دارد. مردم اين شهر نيز از قوم موسايند. مردمي پارسايند که خداوند به پاداش پارسايي، زندگيشان را قرين سعادت ساخته است. در داستان بحار الانوار نيز روش پرسش و پاسخ به کار رفته، اما اين بار پرسنده ذوالقرنين است. او که در گشت وگذار خود به گرد جهان به اين مردم رسيده از راه و روش زندگيشان مي پرسد و آنان در پاسخ، جامعهي آرماني خود را شرح مي دهند. مردم مردگان خود را در آستان خانه هاشان به خاک مي سپارند تا همواره پرواي مردن کنند. چون ستم پيشه و افزونخواه نيستند، از دادرس و فرمانروا بي نيازند، (11) و چون دست به دزدي نمي زنند، خانه هاشان را دري نيست. جامعه بي طبقه است. مردم پاک سرشت و خوشخويند و بر روابط آنان صلح و صفا حاکم است. آنان دشنام گويي و اختلاف و دروغ و فريب و بدگويي نمي شناسند. در دادوستد عادل و در خواسته و دارايي همه انبازند. از اين رو بينوا و تهي دست ندارند. عمرهاشان دراز و دلهاشان شاد است. چون به خداوند توکل مي کنند، از پتياره ها در امانند.5- آرمانشهر نظامي گنجوي (شهر زيبايي) (12)
به روايت نظامي گنجوي در اقبالنامه (بخش دوم اسکندرنامه)، اسکندر در واپسين روزهاي سفر خود به گرد جهان، از چين راهي حد شمال مي شود. وي نخست به دشتي پهناور و بي آب و علف مي رسد که خاکش سيم و آبش سيماب است. براي گذشتن از آن دشت هراس انگيز، يک ماه راه مي پيمايد و بسياري از همراهانش تباه مي شوند. سرانجام به کوهي مي رسد که در آن مردماني زاهد و پرهيزگار مي زيند. آنان از اسکندر مي خواهند که براي دفع هجوم قوم يأجوج به سرزمينشان چاره اي بينديشد و اسکندر سدي مي سازد و راه بر آن وحشيان مي بندد. سپس به سوي دياري ناشناخته مي تازد که مردماني بسيار آن را مي جستند و نمي يافتند.
از آن مرحله سوي شهري شتافت *** که بسيار کس جست و آن را نيافت
وي سرانجام به شهري مي رسد که آن را کشتزارهاي گسترده و باغ و بوستان سبز و خرم در ميان گرفته است و در دشت، رمه ها وگله ها يله اند. نه باغها و بوستانها باغبان دارند و نه گله ها چوپان. سربازي از سپاه اسکندر دست به شاخهي درختي مي برد تا ميوه اي بچيند، تن او در دم خشک مي شود و سربازي ديگر که گوسفندي را مي گيرد، دچار تب مي گردد. اسکندر چون از ماجرا آگاه مي شود، به سپاهيان خود فرمان مي دهد که از دست يازي به باغها و گله ها بپرهيزند. سپس از ميان سبزه زارها و جويبارها به پيش مي تازد تا به شهري آراسته و پرخواسته مي رسد:
پديدار شد شهري آراسته *** چون فردوسي از نعمت و خواسته
چون به شهر در مي آيد، آنجا را بي در و دربان و دکان ها را بي قفل و بند مي بيند. اسکندر، شگفت زده، از مردم شهر مي پرسد چه گونه مردم پاسبان بر بام نکرده آسوده مي خسبند و خواستهي آنان بي قفل و نگهبان است و باغها و گله هاشان بي باغبان و چوپان؟ مردم شهر در پاسخ اسکندر جامعهي آرماني خود را معرفي مي کنند. به گفتهي آنان، مردم شهر رفتار و کرداري نيکو دارند، با يکديگر به برابري رفتار مي کنند. از گناه و مکر و دغل کردن در کار داور مي پرهيزند. خداوند به پاداش عمل صالح آنان، جامعه شان را سعادتمند و شادکام کرده است. آنان دزدي و دستبرد به مال و خواستهي يکديگر را نمي شناسند، از اين رو از شحنه و پاسبان بي نيازند. غيبت نمي کنند، دروغ نمي گويند، بر گريهي کسي نمي خندند و در سختي يار و غمگسار همند. زمين آنان بارور است و از هر دانه که مي کارند هفتصد دانه برداشت مي کنند. نخجيران به پاي شهر مي آيند و مردم به اندازهي نياز خود از آن ها مي گيرند و باقي را رها مي کنند. با ددان و جانداران گزنده در صلح و صفا مي زيند. نظام اقتصاديشان اشتراکي است و هر کس به قدر نيازش از دست آوردهاي جامعه بهره مند مي شود. در منزلت اجتماعي يکسانند و فرادست و فرودست ندارند. زر و سيم را ارجي نمي نهند. در رفتار و کردار متعادلند و به فضيلت حد ميانه باور دارند. مردم بيمار نمي شوند و عمرها بسيار است و چون کسي بميرد، بر مرگش اشکي نمي ريزند و به مشيت الهي تسليم مي شوند. چون خداوند، خود نگاهدار شهر و خواستهي آنان است به حکومت نيازمند نيستند.
اسکندر با ديدن آن شهر بهشت گونه و مردم سعادتمند آن، مأموريت خود را پايان يافته مي بيند و مي پذيرد که اگر پيشتر، آن مردم را ديده بود، هرگز در جهان نمي گرديد. بنابراين تلاش هاي کشورگشايانهي خود را بيهوده مي يابد و آهنگ بازگشت به روم (در اسکندرنامهي نظامي، زادگاه اسکندر روم است) مي کند و چندي نمي گذرد که چشم از جهان فرو مي بندد.
چنان که ديده شد، آرمانشهرهاي طبري و نظامي و مجلسي، هر سه بازگويي داستاني يگانه از زبان گويندگان مختلفند و تفاوت آن ها تنها در شيوهي بيان است نه در محتوا و درونمايه. اينک آرمانشهر نظامي گنجوي و کنگ دژ را به قصد آشکار ساختن هماننديهاي آنها با هم مي سنجيم.
1- دوردستي و ناشناختگي
از آنجا که آرمانشهر تنها در ذهن طراح آن هستي مي يابد و در واقعيت، ناشناس و دست نايافتني است، انديشه مندي که چنين شهري را پي مي افکند، آن را در نقطه اي دور دست که بشر را بدان راهي نباشد قرار مي دهد. زيرا اگر آرمانشهر دست يافتني باشد، اطلاق صفت آرماني به آن بي معني مي شود. کنگ دژ نيز در خاور توران در جايي دور افتاده قرار دارد. سياوش براي رسيدن به آنجا يک ماه در درياي چين کشتي مي راند و سپس از دشتهاي پهناور مي گذرد:
به يک ماه زان روي درياي چين *** که بي نام بود آن زمان و زمين
اين گمنامي و بي نام و نشاني دربارهي «شهر زيبايي» نيز صادق است؛ اسکندر براي رسيدن به آن شهر، به سوي شهر مي شتابد «که بسيار کس، جست و آن را نيافت».
2- جهت جغرافيايي
هر دو شهر، در سوي خاور قرار دارند و به وجهي با چنين مربوطند. سياوش براي رسيدن به جايي که کنگ دژ را مي سازد، از درياي چين مي گذرد و اسکندر از هند تا چين دريانوردي مي کند و از چين به سوي شمال مي رود تا به «شهر زيبايي» مي رسد. دريانوردي و چين دو مقولهي مشترک در داستانهاي کنگ دژ و «شهرزيبايي» است. گفتني است که آرمانشهر طبري نيز در سوي خاور، در برآمدگاه آفتاب و در فراسوي «ناحيت جين» است و به نظر مي رسد که جين تحريف شدهي چين باشد. به روايت بندهشن «کنگ دژ در ناحيه ي خراسان، چند فرسنگ دورتر از درياي فراخکرت جاي دارد.» (13) يوستي بر اين باور است که کنگ دژ «به دست دسته اي از ايرانيان، در وسط خاک توران، در طرف شمال سير دريا بر پا شده بود.» (14)3- سيماي زمين
کنگ دژ و «شهر زيبايي» هر دو از فراسوي دشتي پهناور پديدار مي شوند.سياوش پس از گذشتن از درياي چين، دشتهايي پهناور را در مي نوردد و اسکندر نيز بياباني را پشت سر مي نهد که خاکش سيم و آبش سيماب است.
4- وضع دفاعي
در کنگ دژ اساطيري، هفت مرغ از شهر پاسداري مي کنند و کنگ دژ شاهنامه در ميان کوههاي بلند نفوذناپذير ساخته شده است. تنها راه آن تنگه اي است به درازاي دو فرسنگ و پنج مرد به آساني مي توانند راه بر صدهزار مرد جنگي که قصد حمله به شهر داشته باشند ببندند. در «شهر زيبايي» دست پروردگار مدد کار مردم است و آنان را از گزند بيگانه و آسيب ددان در امان مي دارد. بنابراين اين دفاع کنگ دژ شاهنامه با فضاي حماسي آن کتاب هماهنگ است و به خرد و تدبير سازندهي شهر، آسان شده است. در کنگ دژ اساطيري و «شهر زيبايي» نيروي ماورايي نگاهدار شهر است.5- باروري زمين
در کنگ دژ اساطيري، زمين چنان بارور است که گياه، در يک شب به بلنداي مردي مي رويد و در «شهر زيبايي» از هر دانه که بر زمين افشانده مي شود، هفتصد دانه مي رويد. در شاهنامه، به باروري زمين اشاره اي روشن نشده، اما شرايط اقليمي، جويبارهاي پر آب، و هواي هميشه بهار، شرايط مساعد باروري زمين را فراهم آورده اند.6- فراواني نخچيران
در شاهنامه، کنگ دژ با فراواني نخچير در کوه و آهو در دشت و فراواني تذرو و طاووس و کبک دري توصيف شده ودر «شهرزيبايي» نخچيران به پاي خود به شهر مي آيند و مردم به قدر نياز از آنها مي گيرند. هر دو شهر از اين حيث يادآور عصر زرينند.7- فضاي روحاني
کنگ دژ اساطيري، شهري روحاني است و سرود و نيايش مذهبي در فضاي آن طنين انداز است. حضور پشوتن از مقدسان دين زردشتي و پرستش و نيايش بي وقفهي او و شاگردانش از مشخصه هاي بارز روحانيت شهر است. «شهر زيبايي» نيز فضايي روحاني و مذهبي دارد. مردم آن گفتار و کردار خود را بر اوامر الهي استوار مي کنند و از گناه و کژروي مي پرهيزند.8- تندرستي مردم و ديرپايي زندگي شان
در کنگ دژ اساطيري، مردم بيش از صد و پنجاه سال مي زيند و در شاهنامه آمده که «نبيني بدان شهر بيمار کس». در «شهر زيبايي» کسي بيمار نمي شود و عمر آدمي دراز است.9- فرجام کار
از آنجا که آرمانشهر، غايت پويش کمال جويانهي آدمي و بن بست پيشرفت تاريخي است و تکاپوي انساني در راه سعادت مطلق تا وقتي معني دارد که به آن دست نيافته، آنان که در عالم خيال به درون چنين شهري گام مي نهند، جز نوميدي و شکست بهره اي ندارند. فرجام کار سياوش را همه مي دانند و پيش گويي اختر شناسان نيز کنايه اي از اين بد فرجامي است اسکندر نيز با ديدن «شهر زيبايي» و مردم آن حاصل عمر خود را بر باد مي بيند و در بازگشت به روم، در ميان راه، در شهر «زور» در مي گذرد. نمونهي ديگر سرنوشت گيل گمش، پهلوان و شاه اسطوره اي «ميان رودان» است. او نيز در جست و جوي زندگي جاويد، با به جان خريدن خطرهاي بسيار به بهشت «ديلمون» مي رسد. در آنجا به وي گفته مي شود که هر که از مادر بزاد، ناگزير روزي بميرد. بنابراين فرجام زندگي، مرگ، و جاودانگي بهرهي خدايان است. گيل گمش به سومر باز مي گردد و در اندوه و نوميدي جان مي دهد. (15)آنچه گفته شد، به قصد نشان دادن همانندي کنگ دژ و «شهر زيبايي» نظامي و رابطهي آن بود. چنين مي نمايد که تصوير کنگ دژ، اين آرمانشهر اساطيري در خاطرهي نسل هاي پر شمار پايدار مانده و در آثار گوناگون به مقتضاي اوضاع و احوال و با گذشت زمان دگرگوني پذيرفته اما عناصر آرماني آن بر جاي مانده است. شباهت آن با آرمانشهر اقبالنامه شگفت انگيز مي نمايد و همانندي اش با «شهر صالحان» طبري و شهر آرماني بحار الانوار نشان مي دهد که آبشخور انديشهي نظامي را نه در يونان که در ايران و فرهنگ اسلامي بايد جست. اما نظامي از داستان اين شهر برداشتي فلسفي کرده داستاني شناخته را براي بيان آرمان بشري، چنان که خود مي پندارد نه چنان که اسکندر ها مي خواهند، به کار برده است. اما تصوير کنگ دژ از فراسوي قرون و اعصار در زلال انديشهي وي مي درخشد.
پينوشتها:
1- عبدالحسين زرين کوب، با کاروان انديشه، اميرکبير، تهران، 1363، ص 23.
2- اوستا (ونديداد نسک)، به نقل از ذبيح الله صفا، حماسه سرايي در ايران، چاپ چهارم، اميرکبير، تهران، 1363، ص 435 - 434.
3- روايت پهلوي، ترجمهي مهشيد مير فخرايي، مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي، تهران، 1367، ص 65 - 64.
4- پشوتن پسر گشتاسب کياني از قديسان زردشتي است که در اواخر هزارهي زردشت، به نجات بخشي از کنگ دژ به ايران شهر مي آيد. (مهرداد بهار، پژوهشي در اساطير ايران، پارهي نخست، انتشارات توس، تهران، 1362، ص 161).
5- داستان کنگ دژ در شاهنامهي چاپ مسکو، ج 3، صص 107- 105 و داستان سياوشگر، در همان جلد، صص 113- 112 آمده است.
6- مهرداد بهار، کنگ دژ و سياوش گرد (شاهنامه شناسي، تهران، 1357).
7- همان.
8- شاهنامه، ج 3، صص 107- 105.
9- محمد بن جرير طبري، تفسير طبري، (ترجمهي فارسي) به اهتمام حبيب يغمايي، ج 2، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1339، صص 547 - 541. ترجمهي آيهي 159 سورهي اعراف چنين است: «جماعتي از قوم موسي (به دين ) حق هدايت جسته و به آن دين باز مي گردند.» (قرآن مجيد، ترجمه مهدي الهي قمشه اي).
10- محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 12، شرکت طبع بحارالانوار، تهران، (بي تا)، صص 177-176.
11- شهر آرماني بحار الانوار از حيث نبودن حاکم و به خاک سپردن مردگان بر آستان خانه ها به شهر آرماني اي که جامي در خردنامهي اسکندر به تقليد از نظامي آورده مي ماند.
12- عنوان «شهر زيبايي» را از اين بيت شيخ محمود شبستري برگرفتيم.
به سوي شهر زيبايي علم زد *** همه ترتيب عالم را به هم زد
براي آگاهي از داستان اين شهر آرماني ر. ک: الف: نظامي گنجوي، اسکندرنامه (بخش دوم)، اقبالنامه، ب: عبدالحسين زرين کوب، با کاروان انديشه پ: حجت الله اصيل، کتاب سخن (مجموعهي مقالات) تهران، زمستان 1368، صص 67- 58.
13- فرهنگ معين، ج 6، ذيل کنگ دژ.
14- همان، ج 5 ذيل بهشت کنگ.
15- براي آگاهي از داستان گيل گمش ر. ک پهلوان نامهي گيل گمش، پژوهش و برگردان، دکتر حسن صفوي، اميرکبير، تهران، 1356.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}