نويسنده: زهره فنّي




 

در اين دوره، يک نهضت علمي - ادبي که عمدتاً بر احياي ميراث فرهنگي يوناني- رومي استوار بود، آغاز شد و از ميان موضوعات جغرافيايي مورد اهتمام متفکران اين دوره، بيشتر موضوعات زير بود:
پراکندگي خشکيها و آبها در سطح کره ي زمين؛
رابطه ي ميان انسان و طبيعت؛
ثبت نتايج اکتشافات بزرگ بر روي نقشه ها.
به نظر جغرافيدانان، تقسيم زمين به خشکي و آب مسئله ي مهمي است که از زمانهاي باستان مطرح بوده است. متفکران عصر رنسانس معتقد بودند که حجم درياها هزار برابر حجم خشکيهاي آباد کره زمين است؛ از جمله ي آنها جان کالدريا و آبلارد (1) بودند که هر دو اعتقاد داشتند در نيمکره ي شمالي زمين، زمينهايي وجود دارد که آب آنها را نپوشانده ولي در نيمکره ي جنوبي اين مسئله برعکس است.
مرکاتور در سال 1569 نظريه ي معروف تعادل را مطرح ساخت که طبق آن ميزان خشکي در دو نيمکره، متوازن و متعادل است. اين ديدگاه تا کشف خشکي جنوب توسط جيمز کوک که خطاي نظريه ي تعادل را ثابت کرد، تفوق داشت.
موضوع ديگري که ذهن بسياري از انديشمندان عصر رنسانس را به خود مشغول کرده بود، ارتباط ميان انسان و طبيعت بود. از جمله ي آنها، بودين (2)، معتقد به نظريه ي جبر جغرافيايي (3) بود و اينکه ميان آب و هوا و اخلاق مردم رابطه وجود دارد. وي، در کتاب جمهوري خود آورد که شکل جمهوري بايستي با ويژگيهاي گوناگون انسان مطابقت داشته باشد؛ او ساکنين مناطق گرم جنوبي را مثال زد که داراي قدرت تميز و شناخت حق از باطل هستند ولي داراي اخلاق انتقام گيري اند، در حالي که ساکنين مناطق معتدله زيرکتر از ساکنين شمال و پرکارتر از ساکنين جنوبي هستند و از توانايي رهبري بالاتري برخوردارند.
مونتسکيو مؤلف کتاب روح القوانين که در قرن هفده ميلادي مي زيست، معتقد به جبر جغرافيايي و تأثير آب و هوا بر اخلاقيات انساني است و کوشيد تا ميان ويژگيهاي انساني و طبيعت پيوندي برقرار کند. او از تأثير دشت و کوه بر خليقات انسانها و نظام سياسي آنها، سخن گفت و ميان دشتهاي حاصلخيز و برپايي جوامع روستايي و اشرافي ارتباط برقرار کرد و معتقد بود، دشت محل سکونت جنگاوران است و لذا پايگاه و مرکز حکومتهاي مستبد مي شود ولي مملکت کوه نشينان داراي آرامش سياسي است زيرا قوي و شجاع هستند. به اين ترتيب، نويسندگان و انديشمندان اين دوره قبل از اينکه به بررسي زمين و محيط جغرافيايي جماعات بشري بپردازند، بيشتر به بررسي خلقيات ملتها همت مي گماشتند.
در مورد موضوع ثبت نتايج اکتشافات بر روي نقشه ها، گفتني است که انواعي از نقشه ها در قرن پانزدهم ترسيم شد که توپوگرافي کشورها را به تصوير کشانده و متکي بر اطلاعات و توضيحات حاصله از نقشه هاي دريايي قديمي بود. از آنجايي که مجاري رودخانه ها از راههاي مهم داخلي براي مسافران و مکتشفان بود، رسم و تعيين مسير و جهت آنها از مسلمات کارتوگرافي شناخته شد. همچنين، روش تصويري يا نشانه هاي برجسته در ترسيم ويژگيهاي توپوگرافي سطح متداول شد و بعضي از مباني هندسي که مورد توجه و بررسي اخترشناسان بود، در نقشه هاي اين دوره به کار گرفته شد.
در اين دوره، نقشه سازان مي کوشيدند تا از جهانگردان عقب نمانند. دانشگاه وين در اتريش محل تجمع پژوهشگران نجوم و اخترشناسي بود که جغرافيا را از دريچه ي شناخت نجوم مورد بررسي قرار دادند و موفق شدند که موقعيتهاي مختلف نقاط سطح زمين را بر روي نقشه ها مشخص کنند.
يکي ديگر از کشورهاي دانش خيز در اين دوره، هلند بود که با وجود جنگ با اسپانيا، يکي از مراکز مهم علم در جهان به شمار مي آمد. سيمون استيون (4) اولين کسي بود که موفق به ساخت نوعي کشتي بادي سريع شد و توانست در ناحيه ي فلاندريک، مکتب جغرافيايي ايجاد کند که در آن افرادي مانند مرکاتور تربيت يافتند. مرکاتور توانست دستگاه جديد نقشه برداري دريايي را ابداع کند و بهترين کرات جغرافيايي زميني و آسماني را بسازد. وي، در سال 1550 به سمت منجم و نقشه کش مخصوص دوک دوکلو انتخاب شد و دستگاه مخصوص تصوير را که نامش بر آن ثبت شد، اخترع کرد. کتاب معروف او نقشه هاي مرکاتور داراي اطلاعات وسيعي است که دريانوردي را تسهيل مي کرد؛ به اين معنا که همه ي نصف النهارات را با يکديگر موازي و همه ي مدارات را با خطوط مستقيم و هر دو دسته خطوط را عمود بر يکديگر نشان داد. در سال 1585 شروع به انتشار اطلس بزرگ خود کرد که در آن پنجاه نقشه ي منطقه اي با دقت بي سابقه اي ترسيم شده بود و سراسر سطح زمين را به صورتي که تا آن زمان شناخته شده بود شرح داد. او با همکاري دوستش آبراهام اورتليموس، جغرافيا را از انقياد هزار ساله بطليموسي رها ساختند و به سبب خدمات اين افراد بود که هلند تقريباً انحصار نقشه کشي را تا يک قرن حفظ کرد. همچنين، در اين دوره يسوعيان (5) همان قدر به علوم علاقه مند بودند که به مذهب و سياست.
مارتينومارتيني جغرافيدان يسوعي، در سال 1651 کتاب اطلس چين خود را که حاوي کاملترين توصيفات جغرافيايي چين است، منتشر کرد. لويي چهاردهم پادشاه فرانسه نيز شش دانشمند يسوعي مذهب را با تجهيزات کامل براي ترسيم مجدد نقشه ي چين به آن ديار روانه کرد و آنان در 1718 ميلادي نقشه ي پهناوري در 120 برگ از چين، منچوري، مغولستان و تبت کشيدند که تا دو قرن اساس نقشه هاي بعدي بود.
اعجاز نقشه نگاري اين عصر، نقشه اي بود که جوواني کاسيني و دستيارانش، به قطر هفت متر و سي سانتي متر و با مرکب کشيدند و در آن نقاط مهم دنيا را دقيقاً با طول و عرض جغرافيايي نشان داده بودند. (6)
در اين مقطع زماني، جغرافيدانان فرانسوي خدمات در خور توجهي به علم جغرافيا ارائه داشتند. در سال 1700، يکي از جغرافيدانان فرانسوي به نام گيلوم دليسل نقشه هاي جهان نماي منحصر به فردي ترسيم کرد و با حذف اضافات نقشه هاي قبلي، فقط آنچه شناخته شده و واقعي بود را مورد تأکيد قرار داد. جغرافيدان فرانسوي ديگر، جين پيکارد (7) و جمعي از اخترشناسان، روش سه بعدي دقيقي را رايج کردند و نقشه هاي برجسته با خطوط مشخص فاصله اي را ترسيم کردند.
اگرچه در قرون شانزده و هفده ميلادي، نقشه نگاري ناحيه اي و کيهان نگاري توسعه بسياري يافتند و اخترشناسي و جغرافياي عمومي هنوز با يکديگر مخلوط بودند ولي پيشرفتهاي اوليه اي در جغرافياي آلمان نيز ديده شد. جغرافيدان آلماني پترس آپيانوس اطلاعات بسياري از نوشته هاي رياضيدانان و جغرافيدانان از جمله والد سيمولر و جانز شونر (8) اقتباس کرد ولي از الگوي بطليموسي، در شناخت و تميز جغرافيا از نقشه نگاري ناحيه اي تبعيت کرد و چارچوبهاي خاصي را در کيهان نگاري اش به کار گرفت.
همچنين اولين کتابهاي علمي در جغرافياي انگلستان به احتمال زياد، دو کتاب جغرافيا ناتنيل کارپنتر (9) است. کارپنتر بيشتر بر جنبه هاي عمومي و طبيعي جغرافيا تأکيد داشت با اين فرض که کيهان نگاري، جغرافيا، ناحيه نگاري و توپوگرافي فقط در مقياس از هم متفاوت مي شوند. (10)
کارپنتر، به عنوان جغرافيدان روشن انديشي در قرن هفدهم، در برابر جزميت کليسايي ايستاد و نظريه ي سيستمي خود را مطرح کرد بدين مضمون که: مجموعه ي سياره ي زمين، به منزله ي يک نظام هماهنگ طبيعي با عناصر و بخشهاي مختلف داراي تعاملات است. وي، تجربه را منبع اصلي در اثبات واقعيتهاي جغرافيايي مي دانست و به دنبال علت يابي آنها بود. کارپنتر، شايد از اولين جغرافيدانان در تاريخ علم جغرافياست که انسان را به عنوان يک عامل ويرانگر، در ادبيات جغرافيايي وارد کرده است.
در اواخر قرن هفدهم، مطالعه ي آثار يوناني در جغرافيا، از سر گرفته شد اما روح تحقيق و بررسي کلاسيک همچنان احيا نشده بود. رنسانس به عنوان يک حرکت مذهبي- فرهنگي، بيشتر در جهت حفظ اطلاعات و آثار گذشته و نه گسترش آنها قرار داشت و بدين ترتيب انتقال از جغرافياي قرون وسطايي به جغرافياي جديد به کُندي صورت مي گرفت. بتدريج ديدگاههاي جديد در علم جغرافيا وارد شد و آشکار شدن حدود و مرزهاي جديد جهان مسکون و غير مسکون، تلاشهايي براي طبقه بندي اطلاعات و ترسيم آنها با دقت بالاي ممکن، توسعه زيادي را در کارتوگرافي پديد آورد.
شيوه ي جديدي که در امر طبقه بندي و تأليف اطلاعات قابل شناسايي است، در واقع، پايان عصر سنت گرايي و آغاز دوره ي تجدد و خردگرايي را نشان مي دهد. يکي از اين آثار، تحت عنوان مقدمه اي بر جغرافياي عمومي توسط کلاوريوس (11) نويسنده ي آلماني نوشته شد و در سال 1626 منتشر شد که با يک مقدمه و گزارشي از جغرافياي رياضي آغاز مي شود و سپس با توصيف منطقه اي کشورهاي جهان ادامه مي يابد. توصيفات جالب کلاوريوس با اشاره به زمينه هاي تاريخي، اهميت خاصي يافت و شيوه اي که او در جغرافياي منطقه اي پديد آورد تا مدتهاي مديدي متداول بود.
بيشترين تأثير در پيشبرد افکار جغرافيايي را وارنيوس (12) آلماني داشت. او عميقاً کارهاي کوپرنيک، کپلر و گاليله را مورد مطالعه و تأکيد قرار داد و جغرافيا را به عنوان شاخه اي از رياضي تعريف کرد و آنهايي را که جغرافيا را محدود به توصيف مناطق و کشورهاي مختلف مي کردند، مورد سرزنش قرار مي داد. اولين تقسيم بندي او از جغرافياي عمومي، خود به سه بخش تقسيم مي شد:
1. بخش مطلق يا طبيعي، که در آن زمين به عنوان يک کل به همراه شکل، اندازه و مجموعه شرايط طبيعي آن مورد بررسي قرار مي گيرد.
2. بخش نسبي يا کيهاني که در آن زمين نسبت به ساير سيارات مورد توجه قرار مي گيرد.
3. بخش مقايسه اي که در آن توصيفي کلي از زمين، موقعيت نسبي مکانهاي روي سطح آن و ارتباط آنها با يکديگر ارائه مي گردد.
جغرافياي فضايي او، تعاريف و تقسيماتي بشرح زير داشت:
بخشهاي جوي از جمله اقليم و تغييرات آن، قسمتهاي زميني شامل توصيف پوشش گياهي و حيات جانوري در کشورهاي مختلف، بخشهاي انساني که توصيفي از سکونتگاهها، تجارت و دولتهاي کشورهاي مختلف است.

پي نوشت ها :

1. J.calderia & P.Abelard.
2. Bodin 1530-1596.
3. Determinism.
4. Simon Stevin 1548-1620.
5. گروهي از مسيحيان کاتوليک که قايل به تثليث حضرت عيسي و مريم و يوسف هستند مشکور، محمدجواد. خلاصه ي اديان، ص 177.
6. براي مطالعه ي بيشتر رک. دورانت، تاريخ تمدن، ج هشتم، ص 591-592.
7. Guillaume Delisle & Jeanpicard.
8. W.SeemÜller & J.schöner.
9. Carpenter 1589-1628.
براي مطالعه ي بيشتر رک. شکويي، حسين. انديشه هاي نو در فلسفه ي جغرافيا، 1375، ص 66-67.
10. Americanica P. 439, 440.
11. Cluverius.
12. Varenius 1922-1950.

منبع مقاله :
فنّي، زهره؛ (1385)، مقدمه اي بر تاريخ علم جغرافيا، تهران: نشر اميرکبير، چاپ سوم