نويسنده: زهره فنّي




 

علاقه و توجه به جغرافيا در تاريخ عمومي فرانسه، به زمان جنگ فرانسه- پروس (1) در سال 1870- 1871 برمي گردد. در حالي که اروپا بسختي فشارها و عواقب آن را تحمل مي کرد فرانسه زمينهاي جديدي را در افريقا و جنوب شرقي آسيا مدنظر و تصرف قرار مي داد و اين جريان موجب تأسيس گروههاي جغرافيايي در ايالتهاي مختلف فرانسه شد. به اين ترتيب، آغاز جغرافياي علمي و آکادميک در فرانسه رابطه ي تنگاتنگي با تاريخ و خدمت به اهداف سياسي و استعماري داشت. طي دهه ي 1870 تعداد معدودي کرسي جغرافيا در دانشگاههاي سوربن و پاريس تأسيس شد و تعداد اساتيد آن تا سال 1880 به حدود ده نفر مي رسيد و اولين مؤسسه جغرافيايي در اين کشور در سال 1821 تأسيس شد. (2)
در آغاز قرن بيستم، در فرانسه، مرزهاي بين جغرافياي قديم و جغرافياي جديد تقريباً قابل تميز بود و علم جغرافيا به عنوان توصيفي محض از تأثيرات محيطي واقعي و فرضي بر روند تکاملي تاريخ قلمداد مي شد؛ چنانچه در اغلب کالج ها و گروههاي دانشگاهي آن زمان، جغرافياي تاريخي مورد توجه و بسط قرار گرفت. ولي در همه ي آنها، تأکيد اصلي بر تاريخ اکتشافات جغرافيايي، مطالعه ي منشا و سير تکاملي اسامي مکانها و تاريخ مرزهاي نواحي بود. اگرچه جغرافياي طبيعي در دانشگاهها تدريس مي شد ولي در حيطه ي کار گروه زمين شناسي قرار داشت چرا که در قرن نوزده، زمين شناسي، گسترش و اهميت زيادتري يافته بود.

اليزه رکله (3)

يکي از مريدان توانا و پرتلاش کارل ريتر، اليزه رکله جغرافيدان آزادانديش و پيشرو فرانسوي بود که در جغرافياي توصيفي سرآمد زمان خود بود ولي بيشترين تأثير او در جغرافياي خارج از فرانسه مشهود است. او ابتدا کتابي در زمينه ي جغرافياي طبيعي به نام زمين (4) و بعدها جغرافياي ناحيه اي نوزده جلدي به نام جغرافياي عمومي جديد (5) منتشر کرد که نتايج اکتشافات جغرافيايي و اطلاعات مفصل علمي را به همراه نقشه هاي رنگي جالب، مورد تحليل قرار داده بود.
در واقع، رکله يک آرمانگراي آشتي ناپذير و مقاوم بود که ديدگاهها، عقايد جمهوري طلبانه و فعاليتهاي سياسي اش او را در مقابل سياستهاي حاکم در سال 1851 قرار داد. مقاومتي که منجر به تبعيد او به برلين شد. در اين سال، وي در جلسات درس کارل ريتر شرکت کرد و علاقه اش نسبت به جغرافيا افزون شد. بعدها در سال 1871 اجازه ي بازگشت به او داده شد ولي مجدداً از جامعه پاريس اخراج شد. گرچه رکلوله بزرگترين جغرافي دان فرانسوي عصر خود بود اما هيچ گاه صاحب کرسي تدريس جغرافيا در دانشگاههاي فرانسه نشد و مجبور بود زندگي خود را از طريق تأليفاتش اداره کند. به وي وعده ي دانشياري جغرافيا در دانشگاه ليبربروکسل (6) در سال 1892 داده شده بود که دانشگاه به علت ترس از تظاهرات متعاقب ناآرامي آنارشيستي فرانسه در سال 1893 به وعده ي خود عمل نکرد. رکله همانند ريتر به طور خاص به جنبه هاي انساني جغرافيا علاقه داشت و براي مشاهده ي نابرابريهاي اوضاع و شرايط انساني در سراسر دنيا دقيق بود و اين نکته را موضوع اصلي کتابهايش قرار داد. نظرات و آراء سياسي رکله در آخرين اثرش به نام انسان و زمين (7) که مفهوم جغرافياي اجتماعي به همراه داشت، صراحت بيشتري دارد و در آن از عدالت اجتماعي، توصيف فقر و رنج فقرا بسيار آورده است.

ويدال دولابلاش (8)

پل ويدال دولابلاش، نخستين جغرافيدان دانشگاهي و مؤسس جغرافياي نوين در فرانسه، مطالعه ي جغرافيا را در ارتباط مستقيم با تاريخ آغاز کرد. به سال 1873 به استادي کرسي تاريخ و جغرافيا در نانسي منصوب شد. در سال 1875 به مقام استادي کرسي جغرافياي محض در نانسي نايل آمد. چند سال بعد، وي به پاريس رفت و چهره ي برجسته و اصلي جغرافياي فرانسه شد. (9)
ديدگاههاي او با اين نکته قابل بررسي است که معتقد بود جغرافيا بايد مکان مستقل و مشخصي ميان علوم طبيعي و مطالعات انساني پيدا کند. او شش عنصر يا اصل را مطرح مي سازد:
ابتدا، واحد زمين، وابستگيها و ارتباط دروني ميان عوامل طبيعي؛
دوم، ترکيب و الگوسازي پديده ها بويژه در مطالعه ي اقليم؛
سوم، جغرافيا، همه ي پديده هاي سطح زمين را مطالعه مي کند؛
چهارم، به رسميت شناختن نيروهاي محيطي در انواع و اشکال مختلف نظير کمربندهاي پوشش گياهي و سازگاريهاي انسان با آنها؛
پنجم، نياز به شيوه اي علمي در تعريف و طبقه بندي پديده ها؛
ششم، به رسميت شناختن توانهاي انسان در تغيير محيط پيرامونش. (10)
او، در پايان نتيجه مي گيرد که جغرافيا مطالعه ي علمي مکانهاي سطح زمين است. به نظر ويدال، ترسيم مرز ميان پديده هاي طبيعي و انساني کار معقولي نيست. پديده ها بايستي به صورت منسجم مورد مطالعه قرار گيرند. مطالعه ي چشم اندازهاي طبيعي جدا از چشم اندازه هاي فرهنگي و انساني غيرممکن است.
همچنين ويدال دولابلاش، با تأکيد بر مطالعه ي مناطق کوچک و نسبتاً همگن، بستر مطالعاتي جغرافياي منطقه اي را تعريف کرد و اين مناطق را پيز (11) ناميد. وي از محدوديتهاي جغرافياي عمومي آگاه بود و تمايل زيادي به جغرافياي ناحيه اي ابراز کرد؛ از تعميم گرايي مطلق برحذر مي کرد و معتقد بود وحدت و يگانگي ناحيه اي را تنها بر اساس ويژگي ها و خصوصيات طبيعي مي توان تعيين کرد. وي از ميان ضرورت و تصادف و شرايط و آزادي، به گزينش چيزي مي پردازد که شاگرد او لوسين فور از آن به « امکان گرايي » (12) تعبير کرد. معتقد بود که طبيعت امکاناتي براي انسانها فراهم مي آورد که آنها با استفاده از اين امکانات مفاهيمي چون فرهنگ و تکنولوژي را پديد مي آورند و طبيعت را دستخوش تغيير مي سازند.
وي، در سال 1898 به عنوان اولين رئيس گروه جغرافيا در دانشگاه سوربن منصوب شد. ويدال، فهرست کلان جغرافياي منطقه اي براي پوشش کامل جهان را طراحي کرد که قبل از تحقق يافتن اين طرح، از دنيا رفت. مجموعه ي بيست و سه جلدي جغرافياي جهان (13) که عمدتاً به سرپرستي دانشجويش لوسين گاليوس (14) کامل شد، موفق ترين جغرافياي ناحيه اي منتشر شده جهان، به شمار مي رود. (15) گاليوس با همکاري دولابلاش، نشريه ي ادواري جغرافيا (16) را انتشار داد و بعد از مرگ او سرپرستي مؤسسه ي جغرافياي سوربن را عهده دار شد.
حرکتهايي که به اين ترتيب در جغرافياي دانشگاهي فرانسه پديد آمد موجب پيدايش بخشهاي زيادي از جغرافيا در بسياري از دانشگاهها پيش از جنگ جهاني اول شد. گسترش مطالعات ناحيه اي به رواج دانش جغرافيا کمک بسيار نمود؛ آموزش جغرافيا در مقاطع ابتدايي و متوسط تا حدودي از جنبه ي توصيفي و شمارشي صرف خود خارج شد و جذابيت بيشتري پيدا کرد. اوج اعتبار مکتب جغرافياي فرانسه، حدفاصل دو جنگ جهاني بود. از سال 1922، مکتب جغرافيايي فرانسه، به طور خاصي در خدمت به بازسازيهاي بعد از جنگ جهاني اول قرار گرفت. گرچه شخصيت اصلي انقلاب علمي جغرافياي فرانسه ( دولابلاش ) در سال 1918 مرد، ولي زمينه و بستر لازم را در قريب به شانزده دانشگاه فرانسوي و پنج دانشگاه آزاد کاتوليک اين کشور پديد آورده بود به طوري که مسئوليت گروههاي جغرافيا در اين دانشگاهها را شاگردان دولابلاش بر عهده داشتند: در پاريس لوسين گاليوس (17)، متصدي گروه و استاد جغرافياي سياسي بود؛ دمارتون (18)، کرسي جغرافياي طبيعي و بعد از آن جغرافياي ناحيه اي آلپ و مديترانه را به عهده داشت، دمانژن (19) عهده دار کرسي جغرافياي اقتصادي شد و به مطالعه و مباحثه در زمينه ي مکان گزيني صنايع نساجي در جهان پرداخت. از ديگر شاگردان او، برنارد (20) بود که دروس جغرافياي انساني فرانسه، شمال افريقا و مسائل جغرافياي افريقا را ارائه مي کرد و نيز جنتيله (21) که مسئول تدريس ژئومورفولوژي بود.
يکي از دانشجويان ويدال که نقش مهمي در بسط انديشه هاي جغرافياي انساني در فرانسه داشت، ژان برون (22) بود. به اعتقاد او، از ميان نقشه هاي جغرافيايي، دو نقشه اساسي دنيا در تفهيم جغرافياي انساني بيشترين اهميت را دارد: يکي نقشه ي آبها و ديگر نقشه ي جمعيت. او حقايق پايه در جغرافياي انساني را به سه گروه طبقه بندي کرد:
1. پديده هاي انساني غير مولد مانند خانه ها و جاده ها شامل، سکونت گاههاي روستايي، مجتمع هاي شهري، و الگوهاي حمل و نقل.
2. پديده هاي گياهي و جانوري نظير پرورش گياهان و حيوانات.
3. تأثيرات مخرب انساني از جمله، تخريب حيات گياهي و جانوري، بهره برداري معدني. (23)
در مکتب جغرافيايي فرانسه، موازنه ي مناسبي بين پديده هاي طبيعي و انساني پديد آمده بود چرا که ادامه ي فعاليت علمي ويدال را دو تن از دانشجويانش، ژان برون با هدايت جغرافياي انساني و امانوئل دمارتون با هدايت جغرافياي طبيعي، در پيش گرفته بودند. مطالعه ي دمارتون در ژئومورفولوژي و اقليم شناسي نظام مند بود و در مورد شناسايي مناطق خشک از طريق به کارگيري شاخص خشکي، اقدام مهمي در مطالعه ي منظم آب و هوا بشمار مي آمد.

مکتب فرانسوي جغرافيا بعد از جنگ جهاني دوم

ژان گاتمن و ديکينسون (24) هر يک در مقالات خود گزارشي مختصر از وضعيت جغرافياي بعد از جنگ دوم جهاني در فرانسه ارايه کرده اند که در کتاب تيلور به آنها استناد شده است. (25)
در اين دوره، تعداد جغرافيدانان و رشته ها و زمينه هاي مطالعاتي آنها رو به افزايش نهاد. از اين رو، در توافق و هماهنگي قبلي بعد از ويدال، سستي آشکاري پديد آمد. جغرافيا به ژئومورفولوژي علمي، بيولوژي و جامعه شناسي نزديکتر شد و لذا وحدت پيشين ميان جغرافياي طبيعي و انساني در حال از بين رفتن بود. همچنين، تمايل جغرافيا به طرف رياضيات جديد بيشتر و به طرف ادبيات کمتر مي شد.
جغرافيدانان فرانسوي اين دهه، سعي در تبيين و تحليل آينده جهان بشري و توسعه سراسري آن داشتند: براي نمونه، آلبرت دمانژن در يک کنفرانس علمي، مسائل عمده و مهمي را خاطر نشان مي سازد؛ از جمله: درباره ي توده انبوه جمعيت و ناکافي بودن منابع غذايي در نقاط پر جمعيت جهان چه تدابيري بينديشيم؛ چگونه روابط ميان سفيدپوستها و سياهان را بهبود بخشيم؛ اراضي خشک و کم آب را چگونه بدون آلودگي زمين از تمرکز نمک، اصلاح کنيم؛ و رشد شهرهاي بزرگ را چگونه هدايت کنيم. به اين ترتيب در آن زمان، به عمده ترين مشکلات انسان در دهه هاي 80 و 90 ميلادي اين گونه اشاره و پرداخته شده است. همچنين، در اين دوره پل کلاول (26) يکي از جغرافيدانان معروف فرانسوي با دقت و ظرافت خاصي به مطالعه و بررسي تاريخ علم جغرافيا پرداخته است. شيوه ي کار و مطالعه ي او از ديگر همکارانش اين تفاوت را داشت که بيشتر به هسته و تکامل نظام يا چارچوب تاريخ اين علم پرداخت. نوشته ي کلاول عمدتاً سه تأليف را شامل مي شود (27) که در آنها به تبيين ديدگاه تاريخ جغرافيايي (28) پرداخت و از اين رو نقش برجسته اي در انسجام جغرافياي فرانسه داشت.
کلاول به ارائه تعاريف منطقي مختصر اکتفا نکرد بلکه شناخت جوهره ي جغرافيا را از طريق تحليلها و نمونه هاي تاريخي ترجيح داد. کار بنيادي او در تاريخ جغرافيا نظير رايت، بندرت شرح وقايع يا توصيف تفکرات و بيشتر شرح و بيان اطلاعات و مفاهيم علمي دانشگاهي و عمومي علم جغرافيا بود. براي نمونه، او جنبه ها و شرايط اجتماعي اطلاعات جغرافيايي را مورد توجه قرار مي داد از جمله تأثير ايدئولوژي، امپرياليسم و ليبراليسم را بر توسعه و پيشرفت جغرافياي اقتصادي و تخصصي شدن جغرافيا در قرون نوزده و بيست مورد بررسي و مطالعه قرار داد. (29)

جغرافيا علم سنتز

در جغرافياي فرانسه به غير از طبيعت گرايان، جريان قدرتمند ديگري از جغرافيدانان وجود دارد که به عنوان وحدت گرايان معروف شده اند چرا که بر ضرورت حفظ وحدت جغرافيا اصرار دارند. طرفداران اين گروه اغلب کساني هستند که در طول حرفه ي دانشگاهي خود، تمامي عرصه هاي جغرافيا را از ژئومورفولوژي گرفته تا جغرافياي شهري، و از جغرافياي عمومي تا ناحيه اي را تجربه کردند. پي ير ژرژ، ژاکلين بوژوگارنيه، فيليپ پنشمل، ماکس دروئو، و بسياري ديگر از اين گروهند. آنها اغلب خود را ميراث دار پل ويدال دولابلاش و جغرافيا را به عنوان علم سنتز مي دانند: سنتز ارتباط ميان انسان و محيط طبيعي.

پي نوشت ها :

1. Franco-Prussian war.
پروس بزرگترين و مقتدرترين واحدهاي سياسي جدا از هم بود که در سال 1871 در پايان جنگ مذکور براي تشکيل امپراتوري آلمان به يکديگر پيوستند.
2. Ibid, P. 70-71.
3. Elisee Reclus 1905-1830; R.To: Geographers; Vol. 3; P. 131-125.
4. Le Terre.
5. Nouvelle Geographie universelle.
6. Univer sity of libre brussels.
7. ( Man and Nature. ( L’ Homme et La Terre
8. Vidal de la Blache 1918-1845.
9. Ibid, P. 75-72.
10. Vidal de la Blache, P. 73.
11. Pays.
12. Possibilism.
13. Géographie universelle.
14. Lucien Gallois.
15. براي مطالعه ي بيشتر رک. Britannica, vol.20 1994, P. 879-878.
16. Annales de Geographie.
17. Lucien Gallois.
18. de mar tonne.
19. Demangeon.
20. Bernard 1865-1947; Refer To Geographers; Vol. 3; P. 19-28.
21. Gentil.
22. Jean Branhes.
23. Taylor. G, 1967, P. 82.
24. Jean Gottmann & R.Dickinson.
25. R.To: Ibid: P. 90-83.
26. Paul claval.
27. La penseegeographique: Introduction a son histoire ( 1961 )
انديشه ي (تفکر) جغرافيايي: مقدمه اي بر تاريخ آن 1961.
Essai sur levolution de lageographie humaine ( 1964(.
تحليلي بر دگرگوني تکامل جغرافياي انساني 1364.
Pour le cinquantenair de la mort de paul v.delaBlache ( 1968 ).
براي پنجاهمين سال سالگرد مرگ پل دولابلاش 1968.
28. Historio graphical.
29. Asy.Henry, 1978, P. 59.

منبع مقاله :
فنّي، زهره؛ (1385)، مقدمه اي بر تاريخ علم جغرافيا، تهران: نشر اميرکبير، چاپ سوم