نخبگان آذربايجان و هويّت قومي
عامل مهمي كه آذربايجان را از كردستان و بلوچستان متفاوت مي كند اين است كه نخبگان سنتي ايلي نقش سياسي مهمي در حيات سياسي آذربايجان در دوران پس از رضاشاه ايفا نكردند. تلاش جهت سياسي كردن مسئله ي زبان در آذربايجان گذشته از عوامل بين المللي بيشتر توسط نخبگان تحصيل كرده ي طبقه ي متوسط شهري در قفقاز و ايران صورت گرفته است. عامل ايلي در آذربايجان اين دوران وجود داشت، اما نقش سياسي آن محدود بود. همان گونه كه در فصل گذشته مطرح شد، كاركرد سياسي ايلات بيشتر حمايت از دولت مركزي در برابر نيروهاي مركز گريز بوده است. هم چنين برخلاف كردستان و بلوچستان، گرايش هاي سياسي محلي گرا پس از سقوط فرقه ي دمكرات آذربايجان در سال 1325 به صورت حركت سياسي و سازماني مداوم كمتر آشكار بود. تفاوت ديگر ميان تجربه ي آذربايجان و تجربه ي دو منطقه ديگر اين است كه سرنوشت گرايش هاي محلي سياسي در آذربايجان به تحولات خارج از مرزهاي ايران وابسته بود. به عبارت ديگر، گرايش هاي سياسي در مناطق قفقاز ( بعدها آذربايجان شوروي و اكنون جمهوري آذربايجان ) و شوروي سابق در ايران انعكاس بيشتري داشته است تا گرايش هاي ناسيوناليستي كردهاي عراق و تركيه يا بلوچ هاي پاكستان در ايران.
گرچه گرايش هاي سياسي محلي گرا در آذربايجان الهام گرفته از انديشه ها و فعاليت هاي نخبگان آذري ايراني و جمهوري آذربايجان شوروي بوده است، اما نقش نخبگان غيرايراني در حوادث پس از سال هاي 28-1324اهميت بيشتري داشته است. با اين همه، ايرانيان آذري در بروز گرايش هاي اوليه ي ناسيوناليستي در قفقاز در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم فعالانه شركت داشتند. برخي از نخبگان سياسي پيشتاز و برجسته ي قفقاز، آذربايجان شوروي سابق، اصولاً ايرانياني بودند كه براي كار از ايران به روسيه مهاجرت كرده بودند.
براي درك اهميت نخبگان آذري در ظهور گرايش هاي سياسي - قومي در ايران بايد نقش ايرانيان و نخبگان ايراني و غيرايراني ساكن قفقاز را بررسي كرد. در اين جا نيز همانند تجربه ي كردستان و بلوچستان ايران خواهيم ديد كه تمايل نخبگان به كسب قدرت و موقعيت سياسي، آن ها را تشويق كرده است تا در فعاليت هاي سياسي براي خلق هويت قومي متمايز كه قبلاً هرگز وجود نداشت درگير شوند. اين نخبگان به طور عمده بر مسئله ي زبان به عنوان عامل اساسي ايجاد هويت قومي تكيه كرده اند. اعتقاد آذري ها به تشيع باعث شده است تا نخبگان سياسي نتوانند از مذهب به عنوان يك عنصر در خلق هويت قومي و سياسي كردن آن در آذربايجان ايران استفاده كنند. از نظر تاريخي، قيام ها و خيزش هاي اجتماعي- سياسي مختلفي در بيداري سياسي نخبگان آذري و گرايش هاي آن ها مؤثر بوده است. حوادث مهمي كه ايرانيان آذربايجان به طور مستقيم درگير آن بوده اند عبارت اند از انقلاب 1905 روسيه، انقلاب مشروطه ي ايران، انقلاب 1908 ترك هاي جوان در امپراتوري عثماني، اشغال آذربايجان ايران توسط روسيه و امپراتوري عثماني از 1909 تا 1918/ 1287-97، انقلاب اكتبر 1917، سقوط امپراتوري عثماني و تشكيل تركيه ي نوين در 1918 و سرانجام ظهور و سقوط جمهوري مستقل آذربايجان در قفقاز در 1919 و 1920.
مركز فعاليت هاي سياسي نخبگان آذري ايراني و قفقازي شهر باكو در كرانه ي غربي درياي خزر بود. در اين شهر بود كه گروهي از ايرانيان آذري در فعاليت هاي فرهنگي و سياسي در ايران و روسيه در اوايل قرن بيستم شركت كردند و هسته هاي تشكل هايي را به وجود آوردند كه بعدها حركت خودمختاري طلبانه- جدايي خواهانه ي سال 1324-25 را در آذربايجان ايران سازماندهي كرد. باكو در آستانه ي قرن بيستم به يكي از مناطق عمده ي توليدكننده ي نفت جهان تبديل شده بود. در زمان اولين انقلاب روسيه در سال 1905، اين شهر از پرالتهاب ترين مراكز انقلابي در امپراتوري روسيه بود و يك سازمان سوسيال دمكرات فعال و يك طبقه ي پرولتارياي صنعتي چند مليتي ( ايراني، روسي، ترك و ارمني ) جديد در آن شكل گرفته بود. به نوشته ي الستاد « شهر باكو در آغاز قرن بيستم به مركز صنعتي جهان وطني و يك شهر مرزي در حال گسترش نظير شهرهاي كاليفرنيا در دوران هجوم براي يافتن طلا تبديل شده بود. »(1)
گرچه دو عهدنامه ي گلستان ( سال 1812/ 1227 ) و تركمانچاي ( سال 1828 )، پس از جنگ هاي ايران و روس، به جدايي سرزمين هاي ايران در قفقاز در شمال رود ارس منجر شد(2)، اما رفت و آمدها در امتداد مرزهاي جديد هيچ گاه متوقف نشد. درواقع، وضعيت دشوار اقتصادي ايران در سال هاي آخر قرن 19 و سال هاي نخست قرن بعد باعث شد تا تعداد زيادي از ايرانيان به اميد يافتن كار به قفقاز در روسيه مهاجرت كنند. به گفته ي سركنسول سابق روسيه در تبريز، طي سال هاي 1891 تا 1904 سالانه بين سي تا شصت هزار رواديد براي ايرانيان صادر مي شد. در نتيجه ي مهاجرت ايرانيان به قفقاز، در سال هاي آخر قرن نوزدهم و سال هاي اول قرن بيستم، پنجاه درصد كل كارگران مسلمان در باكو ايراني بودند.(3) علاوه بر اين كارگران، تعدادي از اصلاح طلبان ايراني در اثر فشار حكومت قاجار ناچار به مهاجرت به باكو شدند. اين گروه از ايرانيان در باكو از فعالان سياسي بودند و از آن جا اصلاحات سياسي و اجتماعي در ايران را تشويق و حمايت مي كردند. در باكو چند سازمان سياسي تشكيل و نشرياتي به زبان فارسي براي طرح اصلاحات و راه هاي رسيدن به آن منتشر شد.
ايرانيان در باكو نه تنها در سازمان هاي سياسي نظير حزب همت كه در سال 1904م/ 1322ق تشكيل شد (4) و حزب مساوات ( سال 1911/ 1329 )شركت فعال داشتند، بلكه احزاب سياسي خاص خود نظير حزب اجتماعيون عاميون ( سال 1906م/ 1324ق ) و حزب عدالت ( سال 1916/ 1332 )را به وجود آوردند. اين احزاب در تهران و ساير شهرهاي بزگ ايران هواداران زيادي پيدا كرد. بسياري از ايرانيان از طريق اين فعاليت هاي سياسي با اصلاحات اجتماعي و ايدئولوژي هاي انقلابي نظير سوسيال دمكراسي و كمونيسم آشنا شدند. برخي از آن ها نيز به ايران بازگشتند تا از انديشه ي اصلاحات اجتماعي- سياسي حمايت يا احزاب سياسي را سازمان دهي كنند. از جمله كساني كه سهم عمده اي در ظهور گرايش هاي قومي در آذربايجان روسيه و ايران ايفا كردند آخوندزاده، رسول زاده و پيشه وري بودند.
فتحعلي آخوندزاده ( 1878-1812/ 1295- 1227ق ) اديب و متفكر برجسته اي بود كه براي اولين بار در تاريخ معاصر به زبان تركي آذري مطالبي نوشت. فتحعلي آخوندزاده، كه والدين او ايراني بودند و خود در قفقاز زندگي مي كرد، از نخستين تجددگرايان مسلماني بود كه با نهادها و نخبگان مذهبي درافتاد.(5) آخوندزاده همچنين به عنوان يكي از پيشتازان تجدد در جهان اسلام شهرت يافته است. او ايرانيان و مسلمانان روسيه را تشويق مي كرد كه با فرهنگ روسي و اروپاي غربي آشنا شوند و حتي پيشنهاد جايگزيني الفباي روسي - لاتين به جاي عربي را مطرح كرد. دعوت او از مردم به روشنگري، تبليغ فرهنگ اروپايي، فعاليت هاي ضدديني و نيز نوشته هاي او به زبان تركي آذري در روزنامه ي اكنچي ( كشاورز ) بر نخبگان فكري و سياسي قفقاز، به خصوص پس از تأسيس تئاتر ملي آذربايجان، تأثير بسيار زيادي گذاشت. تئاتر ملي توجه خود را بيشتر معطوف نمايش نامه هاي آخوندزاده كرد.(6)
آنچه باعث شهرت آخوندزاده در ميان پان تركيست ها در قفقاز شد، استفاده ي او از تركي آذري در نوشتن آثارش بود. بعدها اين عمل اولين تلاش براي از بين بردن سلطه ي ادبيات فارسي در قفقاز تلقي شد.(7) با اين همه هيچ نشانه اي در نوشته هاي آخوندزاده دال بر اين مطلب وجود ندارد كه قصد او از نوشتن به زبان تركي به جاي فارسي، يعني زبان مسلط ادبي قفقاز و امپراتوري عثماني، عمدي و با جهت گيري ضدايراني توأم بوده است. درواقع بسياري از تجددگرايان ايراني او را از نخستين ناسيوناليست هاي ايراني مي دانند كه آشكارا دوران ايران باستان را ستايش كرد تا نتايج مصيبت بار غلبه ي اعراب را نشان دهد.(8) سويتوچوسكي جهت گيري هاي سياسي آخوندزاده را به خوبي توصيف مي كند:
او به عنوان يك مقام تزاري كاملاً وفادار [ به روسيه ] خود را « غالباً ايراني » معرفي مي كرد و نوشته هاي فلسفي او مشغله ي ذهني او درباره ي مسائل نيك و بد ايران را آشكار مي كند. از آنجا كه آخوندزاده عظمت ايران قبل از اسلام را مي ستايد و اعراب « گرسنه، برهنه و وحشي » را به سبب نابود كردن امپراتوري ساسانيان تحقير و به آنها حمله مي كند، او را از پيشگامان ناسيوناليسم مدرن ايراني مي دانند. او از احساسات ضد عثماني رايج نيز بري نبود و اين مسئله در آثارش به روشني منعكس است. با اين حال به دليل نقش آخوندزاده در احياي ادبيات بومي، به عنوان يك چهره ي شاخص در جنبش قومي ترك ها مطرح است.(9)
برخي از ايرانيان، مانند ميرزاآقاخان كرماني، كه مشوق ناسيوناليسم ايراني به مفهوم ماقبل اسلامي آن بود، از انديشه هاي آخوندزاده تأثير گرفتند. (10) با گسترش احساسات ملي در قفقاز در اوايل قرن بيستم، نخبگان سياسي و فكري آن ديار به ويژه در دوران سلطه شوروي گرايش هاي ناسيوناليستي او را نسبت به ايران ناديده گرفتند و از او يك قهرمان قومي آذري ساختند.
محمدامين رسول زاده (1955- 1884م/ 1263-1333ش ) با آخوندزاده متفاوت بود. او سال هاي مهمي از زندگاني سياسي خود را در ايران سپري كرد و يك شخصيت فعال سياسي بود كه در سال هاي انقلاب مشروطيت در ايران مي زيست، اما به دلايل سياسي ( استبداد قاجارها ) به قفقاز و عثماني رفت و بعدها طرفدار پان تركيسم شد. رسول زاده از بنيان گذاران حزب همت در باكو بود. به دنبال سركوب فزاينده ي سياسي در روسيه در سال 1908، او و هشتصد نفر از قفقازي ها ( ايراني و غيرايراني ) به ايران آمدند. اين پناهندگان قفقازي كه اكثريت آن ها ايرانيان آذري و اعضاي حزب همت بودند، به مشروطه طلبان ايراني در تبريز پيوستند و براي دفاع از انقلاب مشروطه ي ايران با ضدانقلابيون به نبرد پرداختند.(11)
به نوشته ي فريدون آدميت، تجددگراي ايراني، رسول زاده در آغاز مانند آخوندزاده از نخستين مبلغان ناسيوناليسم ايراني بود كه ايران قبل از اسلام را نمونه ي عالي خود مي دانستند. رسول زاده در نوشته هاي خود، كه در نشريات فارسي زبان باكو و سپس در تهران چاپ مي شد، تلاش داشت آذري ها را تشويق كند كه سابقه ي ايراني خود را فراموش نكنند.(12) با اين حال، زنكوفسكي اشاره مي كند كه نوشته هاي اوليه ي رسول زاده به اين واقعيت اشاره دارد كه او و ساير رهبران مسلمانان قفقاز نظير توپچي باشي و آقايف در آغاز دوران زندگي سياسي خود بيشتر تحت تأثير تبليغات پان اسلامي سيدجمال الدين اسدآبادي نظريه پرداز ايراني بودند تا احساسات و گرايش هاي پان تركي. در اين نوشته ها، آنان احياي تمدن اسلامي و وحدت جهان اسلام را آرزو مي كردند و فرهنگ و تعاليم اسلام از نظر آن ها مناسب ترين مبنا براي اقدامات سياسي آينده بود.
رسول زاده در تهران سردبير نشريه ي فارسي زبان ايران نو بود. اما انديشه هاي انقلابي رسول زاده، در چهارچوب درگيري سياسي ايران در سال هاي مجلس دوم، باعث شد تا او نيز مانند تني چند از ديگر رهبران سوسيال دموكرات كشور در سال 1910م/ 1328ق از ايران اخراج شود. به نظر مي رسد كه اين حادثه تأثير مهمي بر او گذاشت و باعث گرايش وي به پان تركيسم شد. يكي از تحليل گران مي نويسد:
رسول زاده كه در عرصه ي نبرد انقلاب مشروطه ي ايران مغلوب شده بود، به قسطنطنيه مهاجرت كرد. در آن جا به جنبش پان ترك پيوست و با ترك هاي جوان كه در رأس قدرت بودند همكاري كرد. او با نشريه ي ناسيوناليست راديكال تورك يوردو [ نياخاكِ ترك - م ] همكاري مي كرد. رسول زاده كه به شدت از انديشه ي وحدت پان تركي به وجد آمده بود، در سال 1910 يا 1911 به باكو بازگشت و به سرعت در حيات سياسي آن منطقه به شهرت رسيد.(13)
رسول زاده در سال 1911-12م/ 1330 ق حزب مساوات را تأسيس كرد كه به كانون فعاليت هاي ناسيوناليستي عليه روسيه تبديل شد. اين حزب در سال 1918م/ 1326ق، بخش هايي از جنوب قفقاز را كه تا پيش از اين تاريخ بيشتر به نام خانات شيروان، باكو و گنجه ... معروف بود به عنوان جمهوري مستقل « آذربايجان » اعلام كرد. در سال 1922م/ 1301ش با اعاده ي كنترل روسيه ي شوروي بر جمهوري آذربايجان مدتها زنداني بود اما بعدها به غرب گريخت. او چند سال به عنوان نويسنده در تركيه ي جديد به سر برد و سپس در سال هاي دهه ي 1930 ميلادي به اروپا بازگشت.(14) رسول زاده نمونه ي بارز آن گروه از نخبگان سياسي است كه تلاش او براي كسب قدرت و موقعيت اجتماعي بر جهت گيري هاي سياسي اش اثر مي گذارد. وقتي رسول زاده از آينده ي سياسي خود در ايران تحت حكومت قاجار نااميد شد، انديشه هاي پان اسلامي و پان ايراني را كنار گذاشت و پس از اخراجش از ايران به يك پان تركيست دو آتشه تبديل شد.(15) اين جهت گيري، در روسيه، جمهوري آذربايجان و تركيه ي آتاتورك براي او احترام و موقعيت سياسي به ارمغان آورد.
برخلاف آخوندزاده و رسول زاده، كه مستقيماً درگير مسائل قومي در ايران نشدند(16)، جعفر پيشه وري به طور مستقيم در فعاليت هاي سياسي شركت كرد. او در خلخال در آذربايجان ايران متولد شد و در ده سالگي همراه با خانواده اش به قفقاز مهاجرت كرد. پيشه وري از جمله مهاجران ايراني در باكو بود كه در حركت هاي انقلابي روسيه فعالانه شركت داشت. او همچنين سردبير نشريه ي فارسي- تركي حريت، ارگان رسمي حزب عدالت، در باكو بود. اين حزب پوشش سازماني بسياري از كمونيست هاي ايراني بود. پيشه وري يكي از بنيان گذاران حزب كمونيست ايران بود كه پس از انقلاب اكتبر 1917 در باكو تشكيل شده بود.
در سال 1918، پيشه وري ( كه در اين زمان هنوز جعفر جوادزاده نام داشت و نه پيشه وري ) از طرف حزب كمونيست شوروي شاخه ي باكو به استان گيلان در ايران اعزام شد تا در تأسيس جمهوري شوروي ايران به كمونيست هاي ايراني كمك كند.(17) وي در سال هاي نخست دهه ي 1300 به تهران رفت تا هسته هاي جنبش كمونيستي را در ايران سازماندهي كند. او در تهران با نشريه ي حقيقت ارگان جنبش كارگري همكاري نزديكي داشت. پس از توقيف آن نشريه و سركوب فعاليت هاي سياسي كارگري توسط رضاخان به باكو بازگشت و در سال 1306 مجدداً به تهران مراجعت كرد تا هسته هاي كمونيستي را تشكيل دهد. پيشه وري در سال 1310 دستگير شد و مدت ده سال تا زمان كناره گيري رضاشاه از قدرت در زندان ماند. پس از شكل گيري حزب توده ايران در سال 1320، پيشه وري، براي مدتي با آن همراهي داشت، اما پس از مدتي به دليل درگيري با برخي رهبران حزب از آن جدا شد.(18) در سال 1322 نشريه ي آژير را منتشر كرد كه هفته اي سه بار در تهران چاپ مي شد. يك سال بعد به نمايندگي مجلس از تبريز انتخاب شد، اما اعتبارنامه ي او در مجلس، به دليل فعاليت هاي كمونيستي اش، با 50 رأي موافق و 47 رأي مخالف رد شد.(19) پيشه وري پس از محروميت از نمايندگي مجلس، به تشويق مقامات شوروي به آذربايجان رفت و با هماهنگي مقامات آن كشور ( به ويژه باقراف نخست وزير جمهوري آذربايجان ) در شهريور 1324 فرقه ي دمكرات آذربايجان را تأسيس كرد. در فصل سوم، از ظهور و سقوط اين فرقه و اعلام جمهوري دمكراتيك آذربايجان بحث شد. با سقوط فرقه ي دمكرات، پس از خروج ارتش شوروي از آذربايجان، پيشه وري كه به رياست « حكومت ملي آذربايجان » منصوب شده بود. به شوروي گريخت و بنا به گزارش هايي در سال 1327 در يك تصادف اتومبيل كشته شد.(20)
رد اعتبارنامه ي پيشه وري در مجلس شوراي ملي نقطه ي عطف زندگي سياسي او بود، چون به اين ترتيب بهترين فرصت براي رسيدن به اهداف سياسي بلندپروازانه ي خود را در سطح ملي از دست داد. واقعيت اين است كه علي رغم اقامت طولاني پيشه وري در ميان پان تركيست هاي دوآتشه ي شوروي، مدرك چنداني در دست نيست كه نشان دهد پيشه وري درصدد طرح مسئله ي هويت قومي آذري در ايران بوده است. برعكس، مدارك موجود نشان مي دهد كه تلاش هاي او بيشتر معطوف به تحقق اهداف جهاني مبارزه ي كمونيستي بوده است تا مسئله ي قوميت. برخي از پژوهشگران مسائل ايران و جمهوري آذربايجان شوروي بر اين نكته تأكيد كرده اند كه پيشه وري در زمان اقامت خود در باكو، در مقام يك روزنامه نگار كمونيست، مقالات بسياري نوشت كه در آن ها از ايران به عنوان « ملتي با يك تاريخ و هويت ممتاز » ياد كرده، و به اين ترتيب گرايش هاي ناسيوناليستي ايراني خود را آشكارا بروز داده است.(21) اين موضع پيشه وري درواقع يك موضع تدافعي در برابر سياست هاي ضدايراني روس ها و برخي قفقازي هاي روسيه بود. او در مقاله اي با عنوان « تفكر انقلابي در ايران ضروري است »، رسوم و سنن ايراني را چنين ستايش كرد:
اين واقعيتي انكار ناپذير است كه ايراني ها ملتي تاريخي اند كه علي رغم تحمل بسياري فراز و نشيب هاي گذشته و روي آوردن به مذاهب و عقايد گوناگون توانسته اند فرهنگ و سنن شش هزار ساله ي خود را حفظ كنند.(22)
پيشه وري در سال هاي اول فعاليت هاي سياسي خود بر هويت ايراني آذربايجاني ها تأكيد مي كند. يكي از نخستين مقالات او در نشريه ي « آذربايجان جزء لاينفك ايران » درباره ي ايراني بودن آذربايجاني ها بود.(23) پيشه وري در دوران فعاليت هاي روزنامه نگاري خود در روزنامه حقيقت ارگان اتحاديه عمومي كارگران ايران مقالات متعددي پيرامون مسائل سياسي، اجتماعي و اقتصادي ايران نوشت اما در اين مقالات هيچگونه نشانه اي مبني بر تمايلات قومي او و متمايز دانستن آذربايجاني ها از ساير ايرانيان به چشم نمي خورد.(24)
زنداني شدن پيشه وري در زمان رضاشاه و به ويژه رد اعتبارنامه ي او در مجلس چهاردهم تأثيرات عميقي بر موضع سياسي پيشه وري به جاي گذاشت. پيشه وري كه نتوانسته بود در بدنه ي اصلي سياست هاي كشور مشاركت كند و در آن ها مؤثر باشد، از سال 1324 به بعد توجه خود را به آذربايجان به عنوان پايگاه مهم كسب حمايت و تأمين منابع مادي معطوف كرد. پيشنهادهاي شوروي، كه در پي رسيدن به اهداف اقتصادي و استراتژيك خود در ايران بود، براي پيشه وري جذاب و قابل قبول بود. او با پذيرش اين پيشنهادها اداره ي روزنامه آژير را به همكارانش سپرد و عازم آذربايجان شد تا فرقه ي دمكرات آذربايجان را تأسيس و سپس « حكومت ملي » آذربايجان را اعلام كند. پيشه وري به منظور بسيج مردم آذربايجان براي شركت در حركت سياسي توده اي، به عنصر خاصي نياز داشت كه بتواند آذربايجاني ها را از هم ميهنان ايراني خود متمايز كند. مسئله زبان در آذربايجان مهم ترين عاملي بود كه مي توانست اين هدف را برآورده كند.
پيشه وري پس از اعلام موجوديت فرقه ي دمكرات اعلام كرد كه موضع اين فرقه در مورد زبان تركي به عنوان زبان رسمي استان غيرقابل مصالحه است. پيشه وري خود موضوع زبان را مطرح كرد و تا آنجا پيش رفت كه خواستار پالايش زبان تركي آذري از واژه هاي زبان فارسي و عربي شد.(25) همان گونه كه تورج اتابكي اشاره مي كند، هدف عمده ي پيشه وري از طرح مسئله ي زبان كشاندن توده ي مردم به صحنه بود، و اين در حالي است كه او در دوران پيش از فرقه ي دمكرات به هيچ وجه مايل به طرح و تبليغ استفاده از زبان تركي آذري نبود. به اين ترتيب، پيشه وري شهريور 1324 همان پيشه وري چند سال قبل نبود.(26)مسئله ي دستيابي به قدرت ايجاب مي كرد كه انديشه هاي قومي تبليغ و عناصر و علايق كهن نظير زبان سياسي شود.
نخبگان غيرقومي و مسئله آذربايجان
براي درك تحولات سياسي بعدي در جريان جنگ جهاني دوم و اشغال آذربايجان ايران به دست نيروهاي شوروي و نيز چگونگي تلاش براي خلق هويت قومي در آذربايجان فقط بررسي زندگي و فعاليت هاي آخوندزاده، رسول زاده و پيشه وري كافي نيست. درواقع بايد گفت نخبگان سياسي و فكري غيرايراني و غيرآذربايجاني در تحولات سياسي آذربايجان ايران سهم بيشتري داشتند. اين گروه از نخبگان قفقاز و جمهوري آذربايجان بعدي، كه وابسته به حزب كمونيست شوروي بودند، تلاش كردند تا توجه آذربايجاني هاي ايران را به مفاهيمي نظير ملت واحد آذري، وحدت آذربايجان شمالي و جنوبي و اصولاً « مسئله ي جنوب » معطوف كنند. اما همان گونه كه در فصل سوم اشاره شد، اغلب نخبگان آذري ايران از اين انديشه ها استقبال نكردند و ترجيح دادند آذربايجان بخشي جدايي ناپذير از ايران باشد. بنابراين، بيشتر نخبگان قفقازي و جمهوري آذربايجان شوروي سابق و جمهوري آذربايجان كنوني بودند كه از اواخر قرن نوزدهم به بعد تلاش مي كردند گرايش هاي قومي را دامن بزنند و در آذربايجان ايران هويت قومي خلق كنند.پان تركيسم به عنوان يك ايدئولوژي سياسي غيرمذهبي، كه جاي ايدئولوژي جهان شمول اسلامي را در اواخر عصر عثماني گرفت، بر نخبگان آذري مقيم استانبول در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم تأثير بسيار گذاشت. برخي از اين نخبگان نظير رسول زاده، حسين زاده و احمد آقايف گرايش هاي ناسيوناليستي ايراني خود را به دليل استبداد قاجارها رها كردند و پس از رفتن به استانبول در فعاليت هاي سياسي آن سامان درگير شدند. يكي از جنبه هاي اين گرايش غيرمذهبي، تسري فرهنگ تركي به همه ي زمينه هاي زندگي اجتماعي بود. زنكوفسكي در اين مورد مي نويسد:
يك حركت فرهنگي « ايراني زدايي » در قسطنطنيه ( استانبول ) آغاز شد كه ويژگي مشترك بيداري ترك ها در داخل و در خارج تركيه بود. در اجراي اين سياست از ميان تمام مناطق ترك نشين روسيه، آذربايجان ( قفقاز ) اهميت ويژه اي پيدا مي كرد، چون در آن جا نفوذ فرهنگ ايراني و زبان فارسي هم بسيار شديد بود و هم سابقه اي بسيار ديرين داشت.( 27)
مبارزه عليه نفوذ فرهنگي سياسي ايران در روسيه ( قفقاز ) از اواسط قرن نوزدهم آغاز شده بود. همان گونه كه زنكوفسكي اشاره مي كند، علي رغم سلطه ي سياسي و نظامي روسيه در مناطق ترك نشين، نفوذ فرهنگي و سياسي ايران در اواخر قرن نوزدهم به ميزان قابل ملاحظه اي هنوز باقي مانده بود.(28) روشنفكران قفقازي با حمايت روس ها مبارزه عليه اين نفوذ را آغاز كردند.(29) اين مبارزه ادامه يافت و « در برخي بخش هاي ترك زبان روسيه، روشنفكران بومي تا اوايل قرن بيستم نيز همچنان با آثار نفوذ و سلطه ي فرهنگ ايراني در حال مبارزه بودند. »(30) اكنچي، اولين روزنامه ي ترك زبان روسيه، كه منعكس كننده ي ايدئولوژي غيرمذهبي پان تركي ترك هاي جوان بود، قسمت عمده ي پيام خود را به انتقاد از سنت هاي مذهبي شيعيان و حمله به نفوذ فرهنگي ايران اختصاص داده بود.(31)
به نوشته ي سُويتوچُوسكي، روزنامه ي اكنچي « لحني آشكارا ضدايراني- فارسي داشت »(32). گرچه انتشار اين روزنامه پس از چند سال به دليل گرايش به عثماني و پان تركيسم ممنوع اعلام شد(33)، اما نشريات ديگري مانند ملانصرالدين، كه در سال 1906م/ 1285ش منتشر شد، سنت ضدايراني و ضدتشيع اكنچي را دنبال كردند. بنابراين اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم دوره اي بود كه در آن پان تركيست ها خلق يك هويت غيرمذهبي، پان تركي را براي آذربايجان آغاز كردند. مثلاً كشكول، نشريه ي ادواري مسلمانان سني مذهب كه در دهه ي 1880م/ 1297ق منتشر مي شد، براي اولين بار اصطلاح « ترك هاي آذربايجاني » را به جاي مسلمانان قفقاز ( كه تا آن زمان مرسوم بود )در مورد ساكنان شمال رود ارس به كار برد.(34)
نخبگان سياسي و فكري پان ترك مبارزه ي دشوار و در عين حال ناموفقي را براي رسيدن به هدف مذكور آغاز كرده بودند. مهم ترين وظيفه و هدف آن ها خلق مفهومي از هويت تركي و آذري بود كه از هويت ايراني متمايز باشد. آن ها تلاش كردند با باز تفسير پان تركي حوادث تاريخي و درواقع بازنويسي تاريخ آذربايجان نوعي « ارتباط گمشده ي » تركي بيابند و به اين ترتيب ارتباطات ديگر از جمله ارتباط تاريخي و فرهنگي ميان آذربايجان و ايران را حذف كنند. در اين خصوص بايد گفت كه فعاليت هاي سياسي و تحريف هاي تاريخي در مورد آذربايجان ايران بسيار گسترده تر از كردستان و بلوچستان بوده است. مثلاً پان ترك ها كوشيده اند از ميان چهره هاي تاريخي آذربايجان ايران قهرمانان ملي ترك - آذري بيافرينند و هرگونه قيام سياسي يا جنبش اجتماعي در آذربايجان ايران نظير انقلاب مشروطه را به گونه اي تفسير كنند كه نشان دهند انگيزه و هدف اصلي قيام گسترش هويت تركي يا استقلال آذربايجان بوده است. درواقع اين نخبگان تلاش مي كردند كه نشان دهند اين منطقه از ايران در طول تاريخ موجوديت سياسي مشخص تركي داشته است. اين در حالي است كه برخي از نخبگان آذربايجاني طرفدار نظريه لنينيستي « حق خودگرداني خلقها » نيز اين گونه تفسيرات پان تركي از مسائل آذربايجان را رد كرده اند. براي نمونه عليرضا نابدل از بنيانگذاران سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران نوشته است: « در سرتاسر تاريخ ادبيات آذربايجان در پيش از انقلاب مشروطيت هرگز به تمايلات قومي يا نژادي برخورد نمي كنيم. تركي نويسي نيز گرايشي خاص به زبان يا قوميت را نمي رساند. »(35) ديويد نيسمان ضمن اشاره به تحريف هاي روشنفكرانه در ادبيات پان تركي مي نويسد كه دايرة المعارف آذربايجان، كه در باكو منتشر مي شود، بابك خرمدين را كه يكي از رهبران قيامهاي سياسي ايراني در قرن هشتم ميلادي / دوم هجري بود و عليه سلطه ي اعراب در ايران قيام كرد، يك قهرمان ملي ترك- آذري معرفي مي كند كه « مبارزه ي خلق آذربايجان عليه اسلام، عرب، بردگي و استبداد فئودالي را رهبري كرد ». چنين تفسيري از قيام بابك خرمدين تصويري از ناسيوناليسم قومي در ذهن خواننده ايجاد مي كند، در حالي كه از طريق مطالعه ي منابع معتبر تاريخي هرگز چنين تصويري به ذهن متبادر نمي شود.(36)
براي درك بهتر تلاش هاي سياسي نخبگان سياسي جمهوري سابق آذربايجان شوروي در بازتفسير حوادث تاريخي به منظور خلق يك سابقه ي تاريخي براي مبارزه ي قومي در آذربايجان ايران، بايد به نحوه ي برخورد آن ها با ستارخان و شيخ محمدخياباني توجه كرد. ستارخان يكي از رهبران انقلاب مشروطه ي ايران بود كه مقاومت عليه حكام قاجار در تهران و ساير نقاط ايران ( از جمله آذربايجان ) را به منظور دفاع از مشروطه طلبان ايران رهبري كرد. نيروهاي ستارخان با پيوستن به نيروهاي ساير مشروطه خواهان در مناطق شمالي و جنوب غربي ايران توانستند قواي ضد مشروطه در تهران را شكست دهند. ستارخان در تاريخ معاصر ايران به سردار ملي لقب يافته است. با اين حال نخبگان سياسي و فكري باكو ستارخان را به گونه ي ديگري معرفي مي كنند. آن ها تلاش ها و مبارزات ستارخان در جريان انقلاب مشروطه را « مبارزه ي ملي خلق آذربايجان عليه سلطه ي فارس ها » عنوان مي كنند. دايرة المعارف رسمي آذربايجان شوروي جنبش ستارخان را « مبارزه ي رهايي بخش ملي خلق آذربايجان جنوبي در آغاز قرن بيستم » توصيف مي كند. اما همان گونه كه ديويد نيسمان اشاره مي كند، « در آن زمان مفهوم رهايي ملي در آذربايجان ايران به هيچ وجه مطرح نبود. جنبش مشروطه به منظور دموكراتيك كردن حكومت ايران آغاز شده بود »(37). سليمان رستم شاعر عضو حزب كمونيست شوروي شاخه ي باكو، در جريان شكل گيري فرقه ي دمكرات و تأسيس جمهوري دمكراتيك آذربايجان در ايران شعري، به نام « تبريز من » مي گويد و در آن ستارخان را يك « قهرمان ملي آذري » معرفي مي كند كه مردم تبريز بايد راهش را ادامه دهند. در بخشي از اين شعر آمده است:
ستارخان،
رهبر بزرگ ملي، كه با قلب و زباني آتشين
آزادي را براي خلق تعريف كرد.
تبريز من! بيا و از راهش برنگرد (38)
با قيام شيخ محمد خياباني عليه دولت طرفدار انگلستان در تهران نيز برخورد مشابهي شد.( 39)
در حالي كه در برنامه هاي خياباني و انديشه ي او هيچ گونه بحثي پيرامون خودمختاري آذربايجان ايران يا طرح مسئله ي زبان مطرح نبود، برخي از روشنفكران و نخبگان سياسي ايران كه تحت تأثير گفتمان ماركسيست - لنينيستي خودگرداني بوده اند، در بازتفسير نهضت خياباني، ماهيت قيام وي را به گونه اي معرفي كرده اند كه با واقعيات نهضت وي وفق نمي دهد و حاكي از تفسيرهاي ابداعي جهت طرح برنامه هاي سياسي است. براي نمونه در نوشته اي منسوب به سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران چنين آمده است:
امور قيام را در ابتدا هيئتي بنام « هيئت اجتماعي » برياست خياباني اداره مي كرد. در بيستم ژوئن 1920 اين هيئت منحل و حكومت با برنامه ذيل تشكيل گرديد: برچيدن سلطنت و برقراري جمهوري، نجات كشور از قيد اسارت اجنبيها، خودمختاري آذربايجان و برقراري مناسبات سياسي و بازرگاني با كشور شوروي. حكومت ملي بلافاصله بيك سلسله اصلاحات در زمينه فرهنگي، بهداشتي و غيره اقدام نمود. حكومت ملي زبان تركي آذربايجاني را رسمي اعلام نمود و در مدارس به زبان مادري تدريس شروع گرديد و نام آذربايجان را نيز آزادستان گذاشت. (40)
نخبگان سياسي و فكري در باكو، خياباني را « قهرمان رهايي ملي » معرفي كرده اند. تصميم خياباني به تشكيل يك دولت ملي در تبريز و تغيير نام آذربايجان به آزاديستان نشانه ي تمايل او به جدايي آذربايجان از ايران تلقي شده است. اما درواقع در فعاليت هاي خياباني هيچ نشاني از انديشه هاي جدايي خواهانه يا خودمختارطلبانه وجود ندارد. علي آذري در تحليل نهضت خياباني به نكات متعددي از سخنراني هاي خياباني اشاره مي كند كه در آن ها گرايش هاي ميهن پرستانه و وفاداري نسبت به ايران كاملاً آشكار است.(41) به نوشته ي زاوش و آذري هايي نظير اميرخيزي، تصميم خياباني مبني بر تغيير نام آذربايجان واكنشي اعتراض آميز نسبت به سياست نخبگان قفقازي در باكو بود كه سرزميني را كه از نظر تاريخي ارّان نام داشته است، آذربايجان ناميده اند.(42)
سقوط امپراتوري عثماني و به همراه آن ترك هاي جوان، به طور كلي گرايش هاي پان تركي را در قفقاز تضعيف كرد. با اين حال تشكيل اتحاد جماهير شوروي و ايجاد جمهوري آذربايجان در قفقاز، انگيزه ي جديدي در نخبگان آن جمهوري به وجود آورد تا در خود نوعي تعهدات سياسي و ايدئولوژيك نسبت به آذربايجاني هاي ايران احساس كنند. ماركسيسم به عنوان يك ايدئولوژي انقلابي زمينه را براي آرمان هاي پان تركي جديد آميخته با سوسياليسم فراهم كرد. به اين ترتيب آذربايجاني هاي ايران مدت 75 سال شاهد جريان مداوم توصيه ها و اندرزها از شمال رود ارس مبني بر اتحاد ساكنان دو طرف رود ارس و لزوم بيداري قومي براي رسيدن به هدف مذكور بوده اند. پيشگامان اين دعوت روشنفكران، سياستمداران، نويسندگان و شعراي جمهوري آذربايجان شوروي بودند.
تلاش هاي نخبگان جمهوري آذربايجان براي شكل دادن به هويت قومي به بهترين وجه در گفتمان هاي روشنفكرانه درباره ي « مسئله جنوب »، « ادبيات اشتياق » و « آذربايجان واحد » منعكس شده است. گرچه برخي از روشنفكران آذري ايراني نظير علي توده، بالاش آذراوغلو و مدينه گلگون پس از سقوط فرقه ي دمكرات به جمهوري آذربايجان شوروي گريختند و از آثار ادبي آن ها در باكو استقبال شد، اما طرح و تبليغ « مسئله جنوب » - يعني وضع آذربايجان ايران- غالباً به روشنفكران جمهوري آذربايجان واگذار شد.
روزي كه مي آيد، اثر داستاني ميرزا ابراهيم اف(43)، كه بين سال هاي 1946 و 1948/ 1325 و 1327 نوشته شده بود، اولين گام در معرفي مسئله ي آذربايجان ايران به عنوان يك مسئله ي سياسي بود. در اين داستان بر مسئله ي بيداري قومي آذري به شيوه هاي خاص تأكيد شده است.(44) قهرمان اين داستان جواني به نام فريدون از آذربايجان ايران است. به نوشته ي تاريخ ادبيات شوروي، « فريدون حوادث اجتماعي و سياسي مهم را درك كرد و چون شاهد نظرات برتري جويانه ي شوينيست هاي فارس زبان نسبت به زبان و فرهنگ خلق آذربايجان بود، آگاهي ملي و انترناسيوناليسم و انسان گرايي در او تقويت شد. »(45) ديويد نيسمان مي نويسد كه انتشار اين اثر داستاني اهميت سياسي زيادي داشت و به سياست هاي شوروي در قبال ايران، جهت عمده اي داد و سبب شد تا شوروي در سياست خود در برابر ايران طرح مسئله ي رهايي ملي و آگاهي قومي را بر مبارزه ي طبقاتي ترجيح دهد.(46)
مسئله ي رهايي ملي در « آذربايجان جنوبي » به ميزان وسيعي در رسانه هاي گروهي آذربايجان شوروي و در نهادهاي فرهنگي نظير « مؤسسه نظامي » طرح و درباره ي آن بحث شد. به اين ترتيب بسياري از روشنفكران باكو در زنده نگه داشتن « مسئله ي جنوب » نقش عمده اي ايفا كردند و در تحولات بعدي مشاركت جستند. آن ها به بسياري از شخصيت هاي اسطوره اي و تاريخي مشترك در آذربايجان ايران و شوروي صفت « مترقي » دادند. رود ارس اهميت بسيار يافت، « زيرا هم سمبول وحدت بود و هم سمبول جدايي دو آذربايجان » (47) شعرا و نويسندگان جمهوري آذربايجان نظير سليمان رستم، كامران مهدي، انور محمدخانلي و جعفر خاندان همه ي تلاش خود را در راه طرح و تبليغ هويت قومي براي آذربايجاني هاي ايران به كار بردند. (48) حاصل اين فعاليت ادبي و قومي و غالباً نوستالژيك به « ادبيات اشتياق » شهرت يافت و به مكتب مسلط نويسندگي در آن منطقه تبديل شد. آثار متعلق به اين سنخ ادبيات، در سال هاي دهه ي 1980 ميلادي از راديو باكو براي آذربايجاني هاي ايران پخش مي شد.(49)
مسئله ي زبان تكيه گاه اصلي نخبگان مذكور در خلق هويت قومي متمايز بوده است. آن ها با اشاره به تفاوت هاي موجود ميان زبان هاي تركي و ايراني ( به ويژه فارسي ) استدلال مي كنند كه بين آذربايجاني ها و ايراني ها تمايزهاي نژادي و بنابراين قومي وجود دارد. با چنين استدلال هايي نخبگان جمهوري آذربايجان شوروي سابق مدعي « ترك بودن » آذربايجاني ها از نظر قومي و فرهنگي در طول تاريخ شده اند. (50) تعصب پان تركي اين گروه باعث شده است تا اين ديدگاه علمي و متعارف را كه مي گويد « آذربايجان در جريان چند قرن مهاجرت و هجوم ترك ها به ايران و قفقاز و آناتولي ( قرن يازدهم تا سيزدهم ميلادي ) زبان اصلي ايراني خود را از دست داد و زبان تركي در آن مسلط شد »(51)، مورد حمله قرار دهند. آن ها توضيح نمي دهند كه چرا در اين منطقه قبل از قرن پانزدهم ميلادي چندان اثر ادبي به زبان تركي خلق نشده است و چرا اكثر شعراي كلاسيك آذربايجان و قفقاز نظير قطران تبريزي، نظامي گنجوي و خاقاني شرواني (52) ( اواخر قرن دوازدهم ميلادي ) حتي يك بيت شعر به زبان تركي نگفته اند. (53)
نخبگان پان تركيست جمهوري آذربايجان به ويژه نسبت به روشنفكران آزادي ايران، نظير احمد كسروي و يحيي ذكاء كه معتقد به ايراني بودن آذري هايند، به شدت واكنش نشان داده اند. شيرين هانتر، كه پس از سقوط اتحاد جماهير شوروي از جمهوري آذربايجان ديدار كرد، نوشته است كه نخبگان سياسي و فكري در باكو « در يك مبارزه ي گسترده ي موهن جهت بي اعتبار ساختن احمد كسروي زبان شناس و مورخ آذري ايران، كه طرفدار و شارح برجسته ي ريشه ي ايراني بودن تاريخ و فرهنگ آذربايجان بود، درگير شده اند » (54). روشنفكران جمهوري آذربايجان شوروي به يحيي ذكاء دانشمند آذري ايران به دليل انتشار بررسي هايش در كتابي از مجموعه ي موقوفات دكتر محمود افشار در تهران به شدت حمله كردند. يحيي ذكاء بر ريشه هاي ايراني آذربايجان تأكيد و به اين واقعيت اشاره كرده است كه علي رغم مسئله ي زبان، آذري ها از نظر فرهنگي ايراني هستند. بختيار وهاب زاده، شاعر جمهوري آذربايجان و ساير نخبگان اين جمهوري يحيي ذكاء را به سبب نظرات ايران دوستانه صريحش، به « خيانت » به اجداد و فرزندان خود متهم و از او انتقاد كردند.(55)
سقوط اتحاد جماهير شوروي در اوايل دهه ي 1990 ميلادي گرايش هاي قومي را در جمهوري آذربايجان تشديد كرد. نخبگان جمهوري آذربايجان شوروي سابق ديدگاه هاي پان تركي خود را رنگ و لعاب ماركسيستي- سوسياليستي مي دادند، اما نخبگان جمهوري آذربايجان جديد گرايش هاي چپ را رها و بر جنبه هاي پان تركي ناسيوناليسم قومي تأكيد كردند. اين نخبگان جديد كه « جبهه ي خلق آذربايجان » را به رهبري ابوالفضل ايلچي بيگ تشكيل دادند، موج جديدي از تبليغات سياسي درباره ي آذربايجان ايران به راه انداختند. آن ها در تلاش هاي خود به منظور طرح، تبليغ و پيشبرد انديشه هاي قومي آذري در ايران يا در سرزمين خود بر علايق زباني مشترك ميان آذربايجاني ها و ضرورت تاريخي وحدت سياسي آذري ها تأكيد كرده اند. اين نخبگان براي ايجاد آگاهي قومي، تلاش كرده اند تا آذربايجاني ها را عليه دشمنان خيالي مشترك كه مانع وحدت ملي اند، بسيج كنند. لازمه ي اين كار بازتفسير تاريخ، ناديده گرفتن بسياري از واقعيات آشكار تاريخي، ساختن افسانه ها، و « ابداع سنت » قومي هميشه موجود و خلق يك موجوديت واحد سياسي و تاريخي متمايز از مناطق مجاور بوده است. با اين حال بايد گفت كه اين ادعا چيزي جز يك بازي روشنفكرانه ي مدرن نبوده است. ويمبوش وجود گرايشات قومي از نوع موردنظر نخبگان پان ترك باكو را در ايران منكر مي شود:
ترك هاي آذري تا اوايل قرن بيستم يك خواست ملي مشخص يا انديشه ي سرزمين آذربايجان را به عنوان وطن ملي مطرح نكرده بودند و پس از آن هم در شرايط خاص آن را مطرح ساختند. شكي نيست كه ترك هاي آذري به دلايل مذهبي و فرهنگي خود را از عثماني ها و به دليل مسئله ي زبان از فارس ها متمايز مي دانستند. اما اين مسئله و آگاهي از اين تفاوت ها رهبران آذري را وانداشت تا سرزمين خود را، آن گونه كه مصطلح است، وطن ملي بنامند.(56)
نخبگان سياسي و فكري در باكو تلاش كرده اند تا نشان دهند كه آگاهي ملي- تاريخي و نيز وحدت سرزميني در قالب يك موجوديت واحد ميان دو آذربايجان وجود داشته است. تحولات سياسي در اتحاد جماهير شوروي در اوايل دهه ي 1990 ميلادي و ظهور جبهه ي خلق آذربايجان اين گرايش هاي روشنفكرانه را تقويت كرد. در اين مورد شيرين هانتر مي نويسد:
در ژانويه ي 1990 تعدادي از آذربايجاني هاي شوروي پست هاي مرزي ايران و شوروي را از بين بردند. برداشتي كه از اين حادثه شد اين بود كه جهان شاهد چيزي نظير فروريختن ديوار برلين خواهد بود كه وحدت دو آلمان را به ارمغان آورد. ناسيوناليست هاي جبهه ي خلق آذربايجان و ديگران تلاش كردند چنين تصوري را در ذهن ناظران بين المللي ايجاد كنند. آن ها خواستار وحدت به اصطلاح آذربايجان هاي « شمالي » و « جنوبي » شدند و جدايي دو منطقه را به يك توطئه تاريخي طراحي شده از طرف روسيه ي تزاري و ايران نسبت دادند كه در عهدنامه ي گلستان ( 1808 ) تجسم يافته بود.(57)
واقعيات تاريخي مربوط به مسئله ي جدايي جمهوري آذربايجان كنوني از ايران اين بازتفسيرها و تحريف ها را، كه به وجود توطئه ي مشترك ايران و روس اشاره دارد، تأييد نمي كند. درواقع دو دوره جنگ هاي ايران و روس و پيمان هاي امضاشده در پايان هر دوره (58) در ايران به عهدنامه هاي ننگين معروف هستند. اين موضوع نشان مي دهد كه برخلاف ادعاي نخبگان پان تركيست، ميان دولت هاي ايران و روس معامله اي صورت نگرفته بود. برعكس، جدايي جمهوري آذربايجان كنوني از ايران نتيجه ي آشكار و مستقيم توسعه طلبي امپرياليسم روسيه بوده است. (59)
نخبگان روشنفكر پان تركيست در جمهوري آذربايجان، نظريه ي وحدت مجدد آذربايجان تقسيم شده را مطرح و تلاش كردند از تفاوت زباني به عنوان مهم ترين ابزار دربرانگيختن تمايلات قومي در ميان آذربايجاني هاي ايران بهره برداري كنند. آن ها حتي براي جذب آذربايجاني هاي ايراني، انديشه ي وحدت آذربايجان را به پايتختي تبريز مطرح كردند. (60) برخي از اين روشنفكران از آذربايجان ايران فراتر رفتند و با پيشنهاد وحدت همه ي ترك زبانان ايران (61) از جمله تركمن هاي شمال شرقي در يك آذربايجان متحد، تمايلات پان تركي خود را متجلي ساختند.
طرح هاي قوم گرايانه ي افراطي بيشتر در روزهاي اول استقلال آذربايجان مطرح مي شد، اما برخي عوامل نخبگان باكو را واداشت تا لحن تند شعارهاي سياسي قومي خود را تعديل كنند. از جمله ي اين عوامل مي توان به بي توجهي آشكار آذربايجاني هاي ايران به اين شعارهاي سياسي و همچنين اين واقعيت اشاره كرد كه توده هاي جمهوري آذربايجان به هويت اسلامي خود و حتي جذب احتمالي به آذري هاي ايران و نيز به خود ايران علاقه ي خاصي نشان دادند. (62) آغاز كشمكش هاي خونين ميان آذربايجان و ارمنستان بر سر قراباغ از جمله عوامل مهم ديگر بود. ملك افضلي و موزر در مقاله اي كه سال هاي اخير منتشر شد، مي نويسند كه نگراني هاي اقتصادي در ميان نخبگان سياسي باكو منجر به كاهش علاقه ي آن ها به وحدت دو آذربايجان شده است.(63)
طرح انديشه ي خودمختاري سياسي آذربايجان ايران، به ويژه در سال هاي 25-1324، نتيجه ي فعاليت نخبگان غيرآذري نيز بوده است. در اين زمينه جنبش هاي سياسي چپ گراي ايران نقش مهمي بازي كرده اند. درواقع اين حزب توده بود كه از انديشه ي خودمختاري آذربايجان از طريق تشكيل شوراهاي منطقه اي ( انجمن هاي ايالتي- ولايتي ) حمايت مي كرد.(64)
نقش نخبگان غيرآذربايجاني در بحران آذربايجان در 1325 زماني اهميت پيدا مي كند كه اين واقعيت را در نظر داشته باشيم كه اكثر افسران مسئول آموزش ارتش جمهوري ( فداييان ) غيرآذربايجاني بودند. بخش عمده اي از اين گروه از « افسران خراسان » بودند كه در شهريور سال 1324 در استان خراسان ( به ويژه مشهد ) قيام كرده و پس از شكست به شوروي گريخته بودند. آن ها پس از مدتي از طريق تركمنستان به جمهوري آذربايجان شوروي رفتند و بعد از تشكيل فرقه ي دمكرات از باكو عازم تبريز شدند تا هسته هاي ارتش جمهوري دموكراتيك آذربايجان را سازماندهي كنند. به نوشته ي تفرشيان، يكي از افسران خراسان، حدود هفتاد افسر كه بيشتر فارس زبان بودند « ستون فقرات ارتش آذربايجان را به وجود آوردند » (65). با توجه به اين اهميت بود كه سرهنگ آذر يكي ديگر از افسران خراسان به رياست ستاد ارتش آذربايجان منصوب شده بود. (66)
گروه هاي عمده ي سياسي چپ گرا نيز پس از انقلاب اسلامي ايران در سال 1357 از اين نوع تحركات حمايت كردند. همانند كردستان و بلوچستان، دو گروه عمده ي ماركسيستي ايراني، يعني سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران و سازمان پيكار در راه آزادي طبقه ي كارگر نقش عمده اي در اين زمينه ايفا كردند. (67) با اين حال، با توجه به بي علاقگي مردم آذربايجان ايران به گرايش هاي قومي محلي، اين نخبگان غيرقومي نتوانستند همانند كردستان و بلوچستان در منطقه نفوذ پيدا كنند.
پينوشتها:
1. Audrey Alstadt,"Muslim Workers and the Labour Movement in Pre-War Baku",in Sabri M.Akural,ed.,Turkic Culture:Continuity and Change( Indiana University Turkish Studies 6,1987 ),83.
2. ارس، رود مرزي ايران و روسيه پس از معاهده ي تركمانچاي بود.
3. David B.Nissman,The Soviet Union and Iranian Azerbaijan:The Use of Nationalism for Political Penetration( London:Westview Press,1987 ),14.
4. پس از انقلاب 1905 روسيه، اين حزب در حزب سوسيال دمكرات كارگران ادغام شد، اما استقلال عمل خود را حفظ كرد.
5. Serge A.Zenkovsky,Pan-Turkism and Islam in Russia,( Cambridge:Harvard University Press,1969 ),94.
6. Ibid.
7. Tadeusz Swiettochowski,"National Consciousness and Political Change in Azarbaijan,1905-1920",in Ronald Grigor Suny,ed.,Transcaucasia:Nationalism and Social Change( Ann Arbor:Harvard University Press,1983 ),210.
8. Hafez Farman Farmayan,"The Forces of Modernization in Nineteenth Century Iran",in William R.Polk and Richard L.Chambers,eds.,Beginning of Modernization in the Middle East( Chicago: the University of Chcago Pres,1968 ),141.
9. Tadeusz Swiettochowski,Russian Azerbaijan;1905-1920:The Shaping of National Identity in a Muslim Community,( Cambridge UP,1985 ),24-25,quoted in Nader Entessar,"Azari Nationalism in the Former Soviet Union and Iran"in Crowford Young,ed.,The Rising Tide of Cultural Pluralism:The Nation-State at Bay?( Wisconcin:The University of Wisconcin Press,1993 ),120-121.
10. درباره ي انديشه هاي ميرزا آقاخان كرماني، نگاه كنيد به:
Mangol Bayat-Philip,"Mirza Agha Khan Kirmani:A Nineteenth Century Persian Nationalist", in Kedourie and Haim,eds.,Towards a Modern Iran,64-93.
11. Tadeusz Sowietochowski,"National Consciousness and Political Orientation in Azarbaijan,1905-1920",216.
12. او براي نشريه ي خود كه به زبان فارسي در قفقاز منتشر مي شد، نام « سياوش عصر ما » را برگزيد. سياوش يك قهرمان اسطوره اي ايراني است كه تورانيان او را به قتل رساند. نگاه كنيد به: فريدون آدميت، فكر دمكراسي اجتماعي در نهضت مشروطيت ايران ( تهران: پيام، 1363)، ص 17-18، 111-112.
13. Zenkovsky,Pan Turkism and Islam in Russia,100.
14. براي آگاهي از زندگي رسول زاده، نگاه كنيد به:
Warren Hostler,The Turks of Central Asia,( London:Praeger,1993 ),178-179.
15. Alexander Benningsen,"Pan-Turkism and Pan-Islamism in History andToday",Central Asian Survey,3,no.3(1985),48.
16. اين احتمال به دليل انديشه هاي پان ايرانيستي آن ها و نيز اين واقعيت است كه در آن زمان گرايش هاي قومي در ايران وجود نداشت.
17. اين جمهوري كم عمر در سال 1300-1301 پس از ورود نيروهاي قزاق رضاخان به گيلان سقوط كرد. در بسياري از منابع پيرامون مسائل ايران و قيام جنگل، تعبير « جمهوري شوروي گيلان » مورد استفاده قرار گرفته است. كه در متون مربوط به خود نهضت جنگل اشاره اي به آن نشده است. در اينجا ما از تعبير جمهوري شوروي ايران كه در برخي از اسناد مربوطه به آن اشاره شده است، استفاده كرده ايم.
18. بسياري از فعالان حزب توده، اختلافات او با اردشير آوانسيان را علت عدم حضور پيشه وري در حزب توده مي دانند. نگاه كنيد به: مؤسسه تحقيقاتي و انتشاراتي ديدگاه، خاطرات نورالدين كيانوري ( تهران: اطلاعات، 1372 )، ص 115-134، 386-387؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، خاطرات ايرج اسكندري ( تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1372)، ص 128-130، 164-166.
در رابطه با ديدگاههاي آوانسيان نسبت به پيشه وري، نگاه كنيد به : خاطرات اردشير آوانسيان ( تهران: نشر نگره، 1376)، ص 293-299 و...
19. Sepehr Zabih,The Communist Movement in Iran,(Berkeley:University of California Press,1966),79.
20. فريدون كشاورز عضو اسبق كميته مركزي حزب توده ايران، حزب كمونيست آذربايجان شوروي و شخص باقراف نخست وزير جمهوري آذربايجان را به طرح نقشه ي قتل پيشه وري متهم مي كند. نگاه كنيد به: فريدون كشاورز، من متهم مي كنم كميته ي مركزي حزب توده ايران را، ص 65-66.
مهدي پرتوي عضو برجسته ي كادر رهبري حزب توده پس از انقلاب اسلامي، كه در اوايل دهه ي 1360 شمسي ( دهه ي 1980 ميلادي ) اطلاعات نظامي ايران را به شوروي ها مي داد تأكيد كرده است كه پيشه وري در تصادف اتومبيل كشته نشد، بلكه كا.گ.ب او را به دليل مخالفت با حزب به قتل رساند.
نگاه كنيد به:
Sepehr Zabih,The Life in Contemporary Iran:Ideology,Organization and the Soviet Connection,( London:Croom Helm,1986 ),49
يكي از اعضاي حزب توده و فعالان فرقه ي دمكرات، كه خود در آن دوران در باكو به سر مي برد، نوشته است: « در اواخر سال 1946 پيشه وري به مسكو احضار گرديد كه جريان وقايع آذربايجان را توضيح دهد. چون هدف و نقشه شوم باقراف آشكار مي گشت، از اين رو پيشه وري را در سانحه ماشين كشتند و مسافرت او به مسكو عملي نشد ». نگاه كنيد به: گروه محمد چوپانزاده، مسئله ملي و طرح آن در مبارزات رهايي بخش ايران، ص 79.
21. حريت، شماره 72، مورخ 31 ارديبهشت 1299 ( 21 مه 1920 ). به نقل از : Atabaki,117 و نيز نگاه كنيد به: تورج اتابكي، آذربايجان در ايران معاصر، ص 128، 259.
22. همان.
23. آذربايجان جزءلاينفك ايران، شماره هاي 1 تا 3، از 28 ژانويه تا 6 فوريه 1918 ( برابر با 8 تا 17 بهمن 1296 ش) به نقل از: اتابكي، آذربايجان در ايران معاصر، ص 128، 258.
24. براي اطلاع از نوشته هاي پيشه وري در روزنامه حقيقت، نگاه كنيد به: رحيم رئيس نيا، آخرين سنگر آزادي، مجموعه مقالات ميرجعفر پيشه وري در روزنامه حقيقت ارگان اتحاديه عمومي كارگران ايران 1300-1301 ( تهران: شيرازه، 1377).
25. Sakina Berengian,Azeri and Persian Literary Works in Twentieth Century Iranian Azarbaijan,146.
26. Atabaki,Azerbaijan... ,104.
27. Zenkovsky,Pan-Turkism and Islam in Russia,92.
28. زنكوفسكي مي نويسد كه « علي رغم فتح مناطق ايراني قفقاز، زبان فارسي تا زمان اصلاحات سال 1840 همچنان زبان اصلي اداري در اين مناطق بود. مقامات محلي يا ايراني بودند يا اشراف محلي فارسي زبان. فارسي تا سال هاي دهه ي 1870ميلادي زبان رسمي دادگاه ها بود. روحانيت شيعه كه اداره مدارس و دادگاه ها را در اختيار داشت، عامل عمده ي نفوذ ايران بود. فارسي همچنان زبان طبقات بالا و زبان ادبي باقي ماند» نگاه كنيد به: Ibid,94.
29. Ronald Grigory Suny,Baku Commune 1917-1918:Class and Nationality in Russian Revolution,( N.J:Princeton University Press,1972 ),16.
30. Zenkovsky,Pan-Turkism and Islam in Russia,274
سويتوچوسكي مي نويسد كه « گرايش به اجتناب از سنت هاي فرهنگي ايراني با مخالفت شديد عناصر محافظه كار مواجه شد و حتي برخي از روشنفكران تحصيل كرده ي غربي نيز از آن انتقاد كردند. نگاه كنيد به:
Tadusz Swietochowski "National Consciousness and Political Change in Azarbaijan 1905-1920",211.
31. براي مطالعه بيشتر درباره اكنچي، نگاه كنيد به:
Jeyhoun Bey Hajibeyli,"The Origins of the National Press in Azerbaijan",in The Asiatic Review,261,nos 85-88( January-October 1930 ),758-756.
32. Swiettochowski,"National Consciousness and Political Orientations in Azarbaijan,1905-1920",211.
33. از نظر مقامات تزاري، اكنچي طرفدار عثماني شده بود و همين امر سبب ممنوعيت فعاليت آن در گرماگرم جنگ روسيه با عثماني در سال 1877 شد.
34. Kashkul,22(1884) cited in Swiettchowski,211.
35. عليرضا نابدل، آذربايجان و مسأله ملي ( بي جا: انتشارات سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران، 1356)، ص 22.
36. David B.Nissman,The Soviet Union and Iranian Azerbaijan,68.
37. Ibid,60,ftn.6.
38. Ibid,68.
39. براي آگاهي بيشتر نگاه كنيد به فصل سوم.
40. گروه محمد چوپانزاده، مسئله ملي و طرح آن...، ص 34.
41. علي آذري، قيام شيخ محمد خياباني در تبريز، و نيز نگاه كنيد به: ح.م. زاوش، « نهضت خياباني »، كيهان هوايي، ش 1072، ص 15.
42. عنايت الله رضا، « تركان، پان تركيسم و پان تورانيسم » اطلاعات سياسي و اقتصادي، ش 9-10 ( خرداد و تير 1371)، ص 6.
43. ابراهيم اف در سال 1911م/ 1290ش در سراب به دنيا آمد. خانواده اش در سال 1918م/ 1297ش به باكو مهاجرت كردند و در آن جا ساكن شدند. او تنها چند سال همزمان با اشغال ايران به دست ارتش سرخ شوروي در تبريز به سر برد و فعالانه در سازماندهي فعاليت هاي قومي شركت جست.
44. David Nissman,The Soviet Union and Iranian Azerbaijan,42-43.
45. Ibid,43-44.
46. Ibid.
47. Ibid,35.
48. كامران مهدي و سليمان رستم هر دو اشعاري درباره ي رود ارس سروده اند. محمدخانلي يك نمايشنامه در مورد آذربايجان ايران نوشت و خاندان پايان نامه ي خود را تحت عنوان « انديشه هاي نهضت رهايي ملي در ادبيات آذربايجان جنوبي » نوشت. نگاه كنيد به: Ibid,35-36.
49. Ibid,37.
براي آگاهي بيشتر نگاه كنيد به:
David Nissman,"The Origin and the Development of the Literature of Longing in Azerbaijan," Journal of Turkish Studies,VIII(1984),199-207.
50. Shirin Hunter,"Azerbaijan:Search for Identity and New Pattern", in Ian Bremmer and Ray Taras,eds., Nations and Politics in the Soviet Successor States,( Cambridge:Cambridge UP,1993 ),234.
51. در اين مورد نگاه كنيد به فصل سوم.
52. گنجه و شيروان شهرهاي بزرگ جمهوري آذربايجان هستند.
53. نظامي و خاقاني آشكارا ايران و شكوه گذشته ي آن را در دوران پيش از اسلام، ستوده اند. نظامي در يكي از اشعارش درباره ي ايران چنين مي گويد:
همه عالم تن است و ايران دل *** نيست گوينده زين قياس خجل
چون كه ايران دل زمين باشد *** دل ز تن به بود، يقين باشد
نگاه كنيد به:
Mostafa Vaziri,Iran as Imagined Nation: The Construction of National Identity,( New York:Paragon House,1993 ),122.
54. Hunter,"Azarbaijan:Search for Identity",235.
55. S.Enders Wimbush,"Davided Azerbaijan:Nation Building,Assimilation and Mobilization Between Three States",62.
56. S.Enders Wimbush,"Davided Azerbaijan:Nation Building,Assimilation and Mobilization Between Three States",62.
57. Hunter,"Azerbaijan:Search for Identity",228-229.
58. عهدنامه ي گلستان( 1813م/ 1228ق) و عهدنامه ي تركمانچاي ( 1828م/ 1243ق ) كه در اثر آن ايران تمامي نواحي متعلق به خود در شمال رود ارس از جمله جمهوري آذربايجان كنوني را از دست داد.
59. Ibid, 229.
60. Ibid,232.
61. Ibid,229,256.
62. نخبگان سياسي در باكو نگران اين مسئله بودند كه درخواست هاي سياسي و قومي آن ها نتيجه ي عكس دهد، يعني اين خطر را دربرداشته باشد كه آذربايجاني هاي شمال رود ارس به ويژه آن هايي كه لهجه هاي ايراني داشتند براي پيوستن به ايران ابراز تمايل كنند. يكي از مقامات دانشگاهي شوروي به شيرين هانتر گفته است كه « در مناطقي نظير لنكران و مناطق مرزي تالش نشين نشانه هاي زيادي دال بر تمايل به ايران مشاهده مي شود كه از جمله مي توان به انتخاب نوروز به عنوان روز آغاز سال و تعطيل ملي در جمهوري آذربايجان اشاره كرد ». در اين مورد نگاه كنيد به:
FBIS,Sov-90-067;Fred Halliday,"The Other Country with Some Awkward Azeris",The Economist,( January 20,1990 ),43-44.
63. Farhad Malekafzali & Robert G.Moser,"Primordial,Instrumental Identities of Ethnic Collective Movements:The Case of Azeri Nationalism", Canadian Review of Studies in Nationalism,19,1-2(1992),36.
64. Atabaki,98.
65. ابوالحسن تفرشيان، قيام افسران خراسان، ص 94.
66. همان، ص 95-96.
67. يك سازمان سياسي غيررسمي در آذربايجان شوروي سابق به نام بيرليك ( وحدت ) به وجود آمد كه هدف اصلي آن ايجاد آگاهي سياسي در زمينه ي قوم گرايي در آذربايجان ايران بود. اين سازمان در نيمه نخست سالهاي دهه ي 1350 شمسي ماهنامه اي به نام بيرليك در خارج از كشور منتشر كرد و آن را ارگان « جمعيت روشنفكران مترقي ترك » معرفي مي كرد. اين نشريه خود را ادامه دهنده ي راه فرقه ي دمكرات آذربايجان مي خواند. براي اطلاع بيشتر پيرامون اين ماهنامه، و نقد و بررسي برخي از مقالات آن نگاه كنيد به: گروه محمد چوپانزاده، مسئله ملي و طرح آن در مبارزات رهايي بخش ايران، ص 94. پس از انقلاب، رهبري اين سازمان را رسول سيامك از اعضاي سازمان فداييان خلق ايران به عهده داشت. نگاه كنيد به: Hunter, 230-231.
احمدي، حميد؛ (1378) ، قوميت قوم گرايي در ايران افسانه و واقعيت، تهران: نشر ني، چاپ نهم.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}