شرق شناسي غرب و تشويق ناسيوناليسم قومي
روشنفكران بين المللي در گسترش هويت قومي، انديشه هاي ناسيوناليستي و نيز در ظهور حركت هاي قومي در ميان بسياري از گروه هاي مذهبي و زباني خاورميانه سهم عمده اي داشته اند. اين روشنفكران غربي، شرق شناسان قرن نوزدهم و بيستم و نيز بسياري از محققان علوم اجتماعي از جمله انسان شناسان، زبان شناسان، جامعه شناسان، مورخان و دانشمندان علوم سياسي بودند. منظور ما از شرق شناسي همان مفهومي است كه ادوارد سعيد در اثر معروف خود به آن اشاره كرده است:
كسي كه به تدريس، نوشتن و تحقيق درباره ي شرق مشغول است- حال اين شخص انسان شناس باشد يا جامعه شناس، مورخ باشد يا زبان شناس - چه به طور اخص و چه به طور اعم يك شرق شناس است و آنچه كه او انجام مي دهد شرق شناسي است. (1)
ادوارد سعيد علي رغم آنكه شرق شناسي را به طور عام مطالعه كرده است، نقش آن را در طرح و تشويق مفهوم غربي انديشه هاي ناسيوناليستي غيرمذهبي و قومي در مشرق زمين بررسي نكرده است. در اينجا صرفاً بر نقش شرق شناسي در طرح و تبليغ مسئله ي قوميت و ناسيونايسم قومي در ميان گروه هاي مختلف زباني- مذهبي در خاورميانه تأكيد مي شود. شرق شناسان تاريخ، فرهنگ، مذهب و ساختارهاي اجتماعي - سياسي گروه هاي مختلف مذهبي، زباني و قبيله اي در خاورميانه و ساير نقاط شرق و جهان سوم را عميقاً مطالعه كرده اند.
از جمله دستاوردهاي مهم مطالعات شرق شناسان قديم، كشف ريشه هاي تاريخي مشخص و متمايز و ميراث هاي فرهنگي و سياسي مردمي بود كه شايد خود از آنها اطلاع چنداني نداشتند. مي توان گفت كه تا حدود زيادي در نتيجه ي همين مطالعات بود كه ساكنان خاورميانه از نظر سياسي به ريشه هاي مشخص به اصطلاح قومي خود پي بردند. تحقيقات و آثار پژوهشگران علوم اجتماعي جديد تا حدي وجود علايق قومي را اثبات كرد. معيار اساسي مليت، استقلال سياسي در نظر گرفته شد.
اشكال عمده ي آثار بسياري از محققان علوم اجتماعي جديد، چه غربي و چه شرقي تأثير پذيرفته از مطالعات نظري غرب، اين بوده است كه مفاهيمي چون قبيله، گروه قومي، هويت قومي يا ناسيوناليسم قومي را قطعي و غيرقابل انتقاد فرض كرده و آن ها را بي هيچ كم و كاستي درباره ي جوامع خاورميانه و ساير جوامع جهان سوم به كار برده اند. فقدان حساسيت و بينش تاريخي و ناديده گرفتن ويژگي هاي تاريخي جوامع غيرغربي، نتايج مخدوش بسياري را در مورد مسئله قوميت، گروه قومي و ناسيوناليسم قومي به بار آورده است. (2)
يافته هاي تاريخي، فرهنگي، انسان شناسانه و زباني اين روشنفكران بين المللي مواد لازم را براي نخبگان فكري و سياسي بومي فراهم ساخت تا با آن هويت هاي مشخص قومي را خلق و حركت هاي خودمختاري گرا يا جدايي طلب را سازماندهي كنند. اولين گروه هاي روشنفكر ناسيوناليست غيرمذهبي ( سكولار ) در خاورميانه كه به خلق انديشه هاي « پان ايسم » در جوامع عمدتاً مذهبي پرداختند، از آثار شرق شناسان غربي الهام مي گرفتند. نفوذ انديشه ي « پان تورانيسم » و ظهور آن در ميان نخبگان عثماني و قفقاز در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم نمونه اي از اين تأثيرپذيري است. يكي از اولين و فعال ترين كساني كه در ترويج انديشه ي پان تورانيسم و پان تركيسم كوشيد، سياح و شرق شناس يهودي- مجاري آرمينيوس ( هرمن ) وامبري (3) ( 1913-1832 ) بود. فعاليت هاي او در خدمت اهداف استعماري و منافع استراتژيك انگلستان در آسيا قرار داشت. (4) وامبري يكي از بخش هاي كتاب خود با عنوان « طرح هايي از آسياي مركزي » را كه نخستين بار در سال 1868 منتشر شد به تورانيان اختصاص داد. او استدلال مي كرد كه همه ي گروه هاي ترك به يك نژاد تعلق دارند. وامبري در كتاب خود به نام سفرهايي به آسياي مركزي (5)، نقشه ي يك امپراتوري پان ترك را ترسيم كرد. كاملاً آشكار بود كه همه ي تلاش وامبري مفهوم بندي كردن امپراتوري پان توراني به منظور تحريك احساسات ناسيوناليستي در ميان ترك هاي امپراتوري عثماني، قفقاز و آسياي مركزي عليه روسيه ي تزاري رقيب اصلي امپراتوري انگلستان در « بازي بزرگ در آسيا » صورت گرفت. نوشته هاي وي اين مسئله را به خوبي روشن مي كند:
خاندان عثمان با ويژگي دودماني تركي و داشتن پيوندهاي خويشاوندي زباني، مذهبي و تاريخي، مي توانست بنيان گذار يك امپراتوري بزرگ از سواحل آدرياتيك تا چين باشد. اين امپراتوري همچنين مي توانست بسيار قوي تر از امپراتوري رومانف باشد كه قهراً از ناهمگون ترين عناصر به وجود آمده بود. آناتولي ها، آذربايجاني ها، تركمن ها، ازبك ها، قرقيزها و تاتارها گروه هايي بودند كه از پيوندشان [ امپراتوري ] معظم ترك مي توانست ظهور كند. در اين صورت اين امپراتوري بسيار بهتر از تركيه ي كنوني قادر بود با رقيب شمالي خود مقابله كند. (6)
رهبران پان ترك در امپراتوري عثماني، روابط نزديكي با وامبري داشتند و از طريق همين ارتباط بود كه به اصول پان تركيسم در نوشته هاي خود اشاره كردند. (7) شايد بتوان گفت كه طراح انديشه ي پان تركيسم و پان تورانيسم و برجسته ترين حامي آن، لئون كاهون شرق شناس فرانسوي بود. وي بيشترين تأثير را بر ضياء گوك آلپ پدر انديشه ي پان تركيسم داشت. به نوشته خود ضياء گوك آلپ، هنگامي كه او در سال 1896 وارد قسطنطنيه شد، اولين كتابي كه به دست آورد مقدمه اي بر تاريخ آسيا (8) نوشته ي كاهون بود كه « گويا در حمايت از آرمان پان تركيسم نوشته شده بود »(9). در اين كتاب، كه مدتي بعد به تركي ترجمه شد، كاهون چنگيزخان و تيمور رهبران مهاجمان مغولي و تيموري را اين گونه ستايش مي كند:
... [ آنها ] اَبَرقهرمان بودند. مغولان يك اشرافيت « نژادي » بودند. ترك ها از اعقاب مغولان اند و به عنوان جنگجو، بسيار برتر از اعراب و ايرانيان هستند. عرب ها از طريق قرآن [ ... ] خود، ذهن ترك ها را مسموم كرده اند، مليت را از آنان گرفته و آن ها را تضعيف نموده اند و به اين ترتيب مانع از تشكيل يك امپراتوري عظيم جهاني ترك شده اند. (10)
هرتز مي نويسد كه انديشه هاي كاهون در ميان روشنفكران ترك مقبوليت بسيار يافت و به ايجاد بنيادهاي « پان تورانيسم » كمك كرد. از جمله پان تورانيست هاي معروف كاشن زاده (11) بود كه دولت توراني و خيالي او آسياي صغير، عراق، شمال ايران، قفقاز، كريمه، دشت هاي ميان ولگا و اورال، استپ هاي قزاق، آسياي مركزي، مغولستان، غرب چين، سيبري شرقي، ايركوتسك و سواحل رود آمور تا سواحل اقيانوس آرام را دربرمي گرفت. (12) به اين ترتيب انديشه ي توران زمين، به عنوان موطن اصلي ترك ها، بيشتر از ذهن شرق شناسان غربي تراوش كرد تا محافل پان ترك در امپراتوري عثماني.
برابر دانستن تورانيان و ترك ها سوء تفاهم و برداشتي نادرست است، هرچند ناسيوناليست هاي بومي غيرمذهبي در تركيه و جمهوري آذربايجان اين تصوير مخدوش را يك حقيقت مسلم مي پندارند. شايان ذكر است كه يكي از قديمي ترين منابعي كه واژه ي توران را به كار برده است، شاهنامه فردوسي است ( قرن دهم ميلادي / قرن چهارم هجري ). در شاهنامه، توران نه سرزمين ترك ها، بلكه سرزمين منسوب به تور يكي از پسران فريدون پادشاه اسطوره اي ايران است. در شاهنامه آمده است كه پس از مرگ فريدون، ميان پسران او ( ايرج، سلم و تور ) كشمكش و خصومت بر سر تصاحب تاج و تخت آغاز شد. ايرج نماد خوبي و حقيقت بود و تور نماد خيانت و مكر. پدر، ايرج را به پادشاهي برگزيده بود و مناطق واقع در شرق را به تور و غرب را به سلم داده بود، اما برادرش تور او را ناجوانمردانه به قتل رسانيد. در نتيجه، ميان طرفداران ايرج و تور ( تورانيان ) كشمكشي طولاني آغاز شد. پس به روايت فردوسي، تورانيان ايراني بوده اند نه ترك. در برخي منابع تاريخي كهن تر مانند اوستا، كتاب مقدس زرتشتيان، توران بخشي از قلمرو ايراني ها است. (13)
علي رغم همه ي اين شواهد، شرق شناسان غربي كه انديشه ي پان تورانيسم را مطرح كردند و همچنين طرفدارانشان در عثماني، قفقاز، جمهوري تركيه و جمهوري آذربايجان، توران را از مفهوم تاريخي و اصلي خود خارج كرده و در خدمت يك هدف سياسي مشخص قرار دارند. زنكوفسكي اين مفهوم بندي مبتني بر خطا را اين گونه توضيح مي دهد:
آقايف، ضياء گوك آلپ و ناسيوناليست هاي طرفدار آن ها چنان غرق شور و اشتياق بودند كه نمي دانستند ستايش توران به عنوان موطن افسانه اي جامعه ي ترك- مغول متأسفانه بر يك برداشت نادرست ادبي و علمي استوار بود. اصطلاح « توران » در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به غلط براي اشاره به سرزمين تركي- مغولي آسياي مركزي به كار رفت. اين اشتباه بيشتر ناشي از شباهت هاي موجود ميان كلمات « توران » و « ترك » بوده است. توران در اصل آن گونه كه در سنت اساطيري ايراني و در شاهنامه اثر حماسي فردوسي آشكار است، به مفهوم سرزمين باستاني مردم ترك - مغول نبوده است، بلكه به سرزمين ساكنان شمالي ايران اطلاق مي شد كه تا قرن ششم پس از ميلاد در سراسر آسياي مركزي مي زيستند. در نتيجه، فرهنگ اصطلاحات ( ترمينولوژي ) پان تركي و همه ي تلاش هاي پان ترك ها براي معرفي « سرزمين باستاني و باشكوه توران » به عنوان مظهر مليت ترك، حاصل سوءاستفاده از يك اصطلاح جغرافيايي منسوخ شده بوده است. (14)
ردپاي شرق شناسي را در طرح و تبليغ انديشه هاي قومي و خلق هويت قومي براي كردها و بلوچ ها نيز مي توان پيدا كرد. مثلاً ولاديمير مينورسكي (15) ، شرق شناس معروف (16) نظريه ي ريشه هاي مادي كردها (17)را مطرح ساخت و آن را به بيستمين كنگره ي شرق شناسان در بروكسل در سال 1938 ارائه داد. (18) قبل از مشهور شدن نظريه ي مينورسكي، در منابع تاريخي كوچك ترين اشاره اي به ريشه هاي مادي كردها نشده بود. منابع كلاسيك فارسي، عربي و كردي بيشتر بر شواهد اسطوره اي، همانند آنچه كه در شاهنامه فردوسي نقل شده است، تكيه مي كردند. (19) شرفنامه، قديمي ترين تاريخ كردها كه به زبان فارسي نوشته شده است، ريشه ي كردها را به نقل از فردوسي در افسانه ي ضحاك(20) جست و جو مي كند. اما امروزه روشنفكران كرد، ساير ايرانيان و بسياري از دانشمندان غربي نظريه ي ريشه ي مادي كردها را پذيرفته اند.
در مورد قوميت بلوچ، مي توان به اثر جورج راولينسون، شرق شناس انگليسي و استاد تاريخ باستان در دانشگاه اكسفورد، اشاره كرد. راولينسون با توجه به شباهت هاي موجود ميان واژه هاي بلوچ، بلوص (21)و كوچ ( كوش ) نتيجه گرفت كه بلوچ از بلوص پادشاه بابل، يعني همان نمرود كتب مقدس، مشتق شده است و ريشه ي واژه ي ( كاچن ) « كاشن » نام بخش شرق كلات در بلوچستان پاكستان و واژه ي « كوش » ( كوچ ) از نام پدر نمرود آمده است.(22) استدلال هاي راولينسون (23) الهام بخش بسياري از محققان و مورخان بلوچ از جمله محمدسردار خان و عنايت الله بلوچ شده است. از آنجا كه بلوچ هاي بومي آثار كلاسيك چنداني درباره تاريخ بلوچ ها ننوشته اند، آثار شرق شناساني چون راولينسون، لرد كرزن(24)، ديمز(25)، و هيوز (26) به منابع عمده ي مطالعاتي محققان و نخبگان سياسي بلوچ تبديل شده است. عنايت الله بلوچ ( از پاكستان ) تأكيد مي كند كه اطلاعات ارائه شده از طرف لرد كرزن در مورد بلوچستان، منبع اصلي ناسيوناليسم بلوچ است.(27)
همان گونه كه ذكر شد، شرق شناساني مانند ديمز و هيوز زماني شروع به نوشتن مطلب در مورد بلوچستان كردند كه اين منطقه براي مقامات استعماري انگلستان در هند ارزش استراتژيك پيدا كرده بود. در اواسط قرن نوزدهم كه ده ها دانشمند و جاسوس انگليسي به بلوچستان سفر كردند كتاب هاي تاريخي بسياري نوشتند كه به گفته ي اسپونر بلوچ شناس برجسته « اعتبار چنداني » نداشت. (28)
نويسنده ي يكي از منابع مهم درباره ي تاريخ و جامعه ي بلوچ، كه نخبگان سياسي و محققان بلوچ مرتب از آن استفاده مي كنند، سر هنري پوتينگر است. او يك افسر انگليسي بود كه براي ارتش بومي كمپاني هند شرقي كار مي كرد و براي خدمت به دولت انگلستان در سال هاي 1809 و 1810 به بخش هايي از بلوچستان سفر كرد و با انتشار كتابي (29) در سال 1816 اطلاعات قابل ملاحظه اي ارائه داد. (30) نخبگان سياسي بلوچ در پاكستان از اين اثر هم مانند اثر كرزن به نحو گسترده اي استفاده كرده اند. (31) سهم شرق شناسان غربي در توسعه ي ناسيوناليسم قومي در ميان كردها، ترك ها و بلوچ ها به قلمرو تاريخ نگاري محدود نمي شود. در قلمرو زبان- كه مهم ترين ويژگي تمايز هويت ميان كردها، ترك ها و بلوچ هاست- شرق شناسان غربي نقش مهم تري داشته اند. اولين تلاش ها براي احياي زبان كردي، تركي و بلوچي را نه روشنفكران بومي، بلكه دانشمندان غربي صورت دادند. مثلاً در اوايل قرن نوزدهم آرتور لوملي ديويد اولين دستور زبان ( گرامر ) تركي را به انگليسي و فرانسه نوشته و منتشر كرد.(32) همان گونه كه هاستلر اشاره مي كند، كتاب دستور زبان تركي حاوي يك نقشه ي جغرافيايي مناطق ترك زبان آناتولي، روسيه، بالكان و خاورنزديك و نيز شرحي از وابستگي ها و گويش هاي زباني آن ها بود. هدف از انتشار كتاب تبليغ انديشه ي وحدت ترك ها بود. (33) جالب است بدانيم كه طرح پالايش زبان تركي ( از كلمات عربي و فارسي ) را شرق شناس لهستاني كنستانتين بورژكي ( 1876- 1826 ) پيشنهاد كرد. او يك مهاجر سياسي بود كه در امپراتوري عثماني زندگي مي كرد و با نام مصطفي جلال الدين پاشا تبديل به يك ژنرال و نويسنده ي ترك شد. (34) وي نخستين كسي بود كه با استفاده از الفباي لاتين به جاي عربي به زبان تركي مطلب نوشت. (35) پس از سقوط امپراتوري عثماني، كمال آتاتورك در جمهوري تركيه اين خط را به عنوان خط رسمي زبان تركي انتخاب كرد.
نقش شرق شناسان غربي در مورد زبان كردي نيز قابل ذكر است. همان گونه كه در فصل سوم اشاره شد، زبان كردي، جز در چند مورد، تا اواسط قرن بيستم زبان مكتوب ادبي نبوده است. نخبگان كرد يا به عربي يا به فارسي مي نوشتند. پس از جنگ جهاني اول نخبگان سياسي كرد در سوريه، عراق، اتحاد شوروي و مصر براي ارتقاي كردي به عنوان زبان مكتوب (36) محافل ادبي را سازمان دادند. با اين حال، حدود يك قرن و نيم قبل از آن، شرق شناسان غربي و به ويژه روسي نوشتن مطلب و تحقيق درباره ي زبان كردي را آغاز كرده بودند. از جمله اولين دستور زبان كردي، را موريزيوگارزوني (37) در سال 1787 به زبان ايتاليايي در رم منتشر كرد.(38) همچنين در قرن نوزدهم ويليامينوف زرموف (39) شرق شناس روسي براي اولين بار نسخه ي اصلي فارسي كتاب شرفنامه، قديمي ترين كتاب تاريخ كردها، را در مسكو منتشر كرد. يكي از شرق شناسان ديگر روس به نام چارموي (40) بين سال هاي 1868/ 1282ق و 1875/1292ق اين كتاب را به فرانسه ترجمه و در چهار جلد منتشر كرد. (41) يابا (42) شرق شناس روسي، كه از سال 1848 تا 1866/ 1264 تا 1282ق سركنسول روسيه در شهر ارزروم عثماني بود، سهم عمده اي در ارتقاي زبان كردي داشت. در اين شهر او برخي از كردهاي تحصيل كرده را دعوت و به كمك آن ها مجموعه اي از اشعار كلاسيك كرد را تدوين كرد. از جمله فعاليت هاي ديگر يابا در مورد زبان كردي، نوشتن يك فرهنگ لغت كردي- فرانسوي و يك فرهنگ بزرگ كردي- فرانسوي- روسي بود.
شرق شناسان آلماني نظير اسكار مان (43) به منظور رقابت با نفوذ روسيه همه ي اوقات خود را در ميان كردهاي ايران و امپراتوري عثماني صرف مطالعه ي زبان و ادبيات كردي كردند.(44) سوان، شرق شناس انگليسي، سهم بسيار مهمي در مطالعه ي زبان كردي (45) داشت. او در سال 1913 ميلادي نخستين دستور زبان كردي را به انگليسي نوشت. برخي از كردها، كه معتقدند كردي زباني آريايي ( ايراني ) و مستقل از زبان فارسي است، از آثار سوان درباره ي زبان كردي (46) به طور گسترده اي استفاده مي كنند.
زبان بلوچي نيز مانند زبان هاي كردي و تركي غالباً زباني غيرمكتوب بوده است. بلوچ هاي باسواد و شعراي آن ها تا دهه هاي اوليه ي قرن بيستم معمولاً از زبان فارسي (47) به عنوان زبان كتابت و ادب استفاده مي كردند.(48) تا زمان تأسيس دولت پاكستان، حتي در نواحي دورافتاده اي چون سوات(49) در بخش هاي شمال شرقي پاكستان كنوني، فارسي زبان رسمي بود. به گفته ي آخرين والي سوات، انديشه ي استفاده از زبان بلوچي به عنوان يك مسئله ي سياسي پس از سال 1947م/ 1326ش شكل گرفت. بلوچ ها در واكنش نسبت به سياست پاكستان در انتخاب اردو به عنوان زبان رسمي بر حق استفاده از زبان بلوچي تأكيد كردند. (50) ميراث ادبي بلوچ به طور پراكنده در آن چه كه به دبتر شعر ( دفتر شعر ) معروف بوده ثبت مي شد. به اين ترتيب، روشنفكران بلوچ تا اواسط قرن جاري توجه چنداني به مسئله ي زبان نداشتند. شرق شناسان غربي، كه غالباً براي حكومت استعماري انگلستان در هند كار مي كردند، اولين مطالعات منظم درباره ي زبان بلوچي را انجام دادند. بيشتر اين مطالعات در قرن نوزدهم صورت گرفت، يعني زماني كه انگليسي ها توجه خود را به بلوچستان معطوف ساخته بودند تا از هرگونه رخنه ي احتمالي روسيه جلوگيري كنند. در اين رابطه همچنين گفته شده است:
زبان بلوچي تا قرن نوزدهم ويژگي هاي خود را به صورت زبان گفتاري حفظ كرد. در اين دوران افسران و دانشمندان حكومت استعماري انگليس براي اولين بار دستور زبان بلوچي را تدوين و يك فرهنگ لغت و مجموعه اي از ادبيات و فرهنگ عامه گردآوري كردند. آثار موكلر(51) ، ديمز، سرلشكر و گيلبرستون (52) ، پيرس (53) ، ليچ(54) و ديگران اولين مطالعات سيستماتيك درباره ي زبان و ادبيات بلوچي بود. قبل از آن فقط برخي از نخبگان كتاب هايي به نام دبتر ( دفتر ) داشتند كه در آن ها اشعار ( بلاد ) مورد علاقه ي خود را به زبان فارسي ثبت مي كردند. (55)
سه موردِ مطالعه شده نشان مي دهد كه در قرن نوزدهم شرق شناسي غرب از طريق مطالعه ي تاريخ، زبان و فرهنگ جوامع خاورميانه طرح و رواج انديشه ي ناسيوناليسم قومي را در ميان آنان آغاز كرد. آثار اين شرق شناسان را بايد سنگ بناي ايجاد هويت قومي مشخص براي اين جوامع دانست، زيرا از طريق مطالعه ي اين نوشته ها بود كه نخبگان تحصيل كرده ي قرن بيستم، كه قبل از آن تحت تأثير انديشه هاي ناسيواليستي محيط گفتمان سياسي بين المللي قرار گرفته بودند، از اين مسئله آگاه شدند كه به گروهي با هويت قومي مشخص تعلق دارند.
شرق شناسان غربي مطالعات خود را صرفاً به دليل علايق علمي انجام نمي دادند. مطالعات بسياري از آن ها غالباً با سياست روز مرتبط بود و يكي از قدرت هاي اروپايي درگير در رقابت هاي امپرياليستي در خاورميانه آن را از نظر مالي تأمين كرد.
انگلستان، روسيه، فرانسه و آلمان براي معامله با ترك ها، عرب ها، ارمني ها، بلوچ ها، كردها و پشتون ها و جلب حمايت آن ها، نياز داشتند كه زبان و فرهنگ اين مردم را بشناسند. تا زماني كه گرايش ها و تمايلات قومي باعث تضعيف قدرت هاي رقيب مي شد، دولت هاي اروپايي از ايجاد آگاهي قومي در ميان مردم خاورميانه سود مي بردند. به همين دليل و به ويژه به منظور تضعيف نفوذ روسيه، انگلستان فعالانه به طرح و تشويق انديشه هاي قومي در ميان ترك هاي امپراتوري عثماني، قفقاز و آسياي مركزي پرداخت. روس ها نيز به نوبه ي خود به منظور تضعيف عثماني ها و انگليسي ها در ميان كردها به همين نوع فعاليت ها مشغول شدند.
شرق شناسان قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، تحقيقات تاريخي و فرهنگي خود را بر گروه هاي اقليت متمركز كردند. پس از جنگ جهاني دوم نوعي از شرق شناسي مدرن غربي نيز ظهور كرد كه غالباً بر مطالعات نظري و مفهومي در شرق تأكيد داشت. جوامع غيرغربي محيط هاي مناسبي براي به كارگيري مفاهيم و نظريه هايي بودند كه محققان جديد علوم اجتماعي با توجه به تجربه ي غرب تدوين كرده بودند. به اين ترتيب، جهان سوم به آزمايشگاهي تبديل شد كه مفاهيم سياسي- اجتماعي از قبيل مدرنيزاسيون، توسعه، فرهنگ سياسي، قبيله گرايي و قوميت در آن مطالعه مي شد.
نسل قديمي تر شرق شناسان غالباً اروپايي و نسل جديد دانشمندان علوم اجتماعي مطالعه گر خاورميانه بيشتر آمريكايي بودند. ادوار سعيد مي گويد كه « از آغاز قرن نوزدهم تا پايان جنگ جهاني دوم، فرانسه و انگلستان بر شرق و شرق شناسي سلطه داشتند و از جنگ دوم به بعد آمريكا بر شرق مسلط شده و به همان شيوه ي فرانسه و انگلستان با آن برخورد كرده است. » (56) آمريكا به عنوان ابرقدرت مسلط پس از جنگ دوم به شناخت جوامع جهان سوم نياز مبرم داشت و اين نياز پس از شروع جنگ سرد ميان دو بلوك ايدئولوژيك شديدتر شد. دولت آمريكا به منظور كسب اطلاعات لازم، بودجه ي زيادي را به مطالعات اجتماعي در جوامع در حال توسعه اختصاص داد.
مهم ترين تأثير آثار نسل جديد شرق شناسان، طرح آگاهي هاي قومي يا هويت هاي گروهي در ميان اعضاي گروه هاي اقليت بوده است. واقعيت اين است كه آثار انسان شناسان و جامعه شناساني نظير لويس بك ( در مورد قشقايي ها )، فردريك بارت و مارتين وَن بروينسن ( در مورد كردها )، جين گارت ويت ( در مورد بختياري ها )، ريچارد تاپر ( در مورد شاهسون ها )، برايان اسپونر، فيليپ سالزمن و سليگ هاريسون ( در مورد بلوچ ها ) اولين متون موجود درباره ي گروه هاي ايلي يا قومي بود. اين محققان با قبول طرح هاي تحقيقاتي از نهادهاي آموزشي يا دولتي، سال ها در ميان كردها، آذري ها، بلوچ ها، قشقايي ها و بختياري ها زندگي كردند و ضمن برخورداري از مهمان نوازي رؤساي ايلات و دولت هاي ميزبان، اطلاعات لازم را براي آزمايش تجربي چارچوب هاي مفهومي و نظري خود جمع آوري مي كردند.
مدعي نيستيم كه همه ي اين گروه هاي شرق شناس يا دانشمندان علوم اجتماعي كه پس از جنگ دوم درباره ي مسائلي چون قوميت و قبيله گرايي تحقيق مي كردند، به طور مستقيم با دولت هاي غربي ارتباط داشتند يا از آن ها كمك مالي دريافت مي كردند. اما واقعيت اين است كه سياست گذاران غربي، كه دل مشغول جوامع در حال توسعه بوده اند، از نتايج آثار حتي مستقل ترين محققان علوم اجتماعي به نحوي از انحاءاستفاده كرده اند. با اين همه، مي توان گفت كه اين مطالعات بيشترين تأثير را در خود خاورميانه داشته است، زيرا بسياري از اعضاي تحصيل كرده ي گروه هاي مذهبي و زباني اين منطقه از طريق مطالعه ي آثار محققان مزبور بود كه نسبت به گروه هايي كه به آن تعلق داشتند، آگاهي سياسي پيدا كردند.
شايان ذكر است كه مطالعات سياسي، معمولاً هر دو جنبه ي مورد بحث را داشته است، يعني هم با سياست هاي روز مرتبط بوده و هم به طرح و تشويق هويت قومي در ميان گروه هاي مورد مطالعه پرداخته است. اين موضوع به ويژه در مورد آثار مربوط به ناسيوناليسم قومي صادق است. از جمله در مقدمه ي ناشر كتاب معروف سليگ هاريسون با عنوان در سايه ي افغانستان كه در مورد بلوچ ها نوشته شده است (57) ، آمده است كه تهاجم شوروي به افغانستان و خطر كشمكش ابرقدرت ها در منطقه، ضرورت شناخت بهتر مسئله ي بلوچ را مطرح كرد. در غرب چنين گمان مي شد كه اگر شوروي ها در بلوچستان رخنه كنند و با بهره برداري از ناسيوناليسم بلوچ يك بلوچستان بزرگ مستقل طرفدار شوروي ايجاد كنند، كشمكش دو ابرقدرت تشديد خواهد شد. به اين ترتيب، « بلوچستان ممكن بود به كانون رويارويي دو ابرقدرت تبديل شود؛ زيرا مسكو با استفاده از برگ برنده ي بلوچ مي توانست كمك آمريكا به مقاومت افغان يا ارتباطات گسترده ي نظامي آمريكا با پاكستان را تلافي كند. » (58) در اين صورت حضور شوروي در اقيانوس هند، خليج فارس و درياي عمان مستحكم مي شد و دو ابرقدرت در آستانه ي يك كشمكش نظامي واقعي قرار مي گرفتند. با توجه به اين مسئله، جامعه ي آكادميك بين المللي درصدد برآمد براي جلوگيري از اين رويارويي حداكثر تلاش خود را به كار برد. « بنياد كارنگي براي صلح بين المللي » (59) هاريسون روزنامه نگار برجسته و متخصص امور آسياي جنوبي را برگزيد تا درباره ي مسئله بلوچ مطالعه كند. كتاب مزبور همان گونه كه نويسنده اشاره مي كند، « يك ديدگاه عمدي بلوچ محور » دارد (60) و مسئله را غالباً از ديد نخبگان سياسي بلوچ ( در پاكستان ) نقل مي كند. نكته ي مهم آنكه نويسنده معتقد است كه دولت آمريكا بايد دولت هاي پاكستان و ايران را تحت فشار قرار دهد تا براي جلوگيري از هرگونه رخنه ي احتمالي شوروي و بهره برداري از مسئله ي بلوچستان، سياست هاي ليبرال تري در قبال بلوچستان در پيش بگيرند. نويسنده اظهار مي دارد كه « در صورت عدم آمادگي اسلام آباد و تهران براي مصالحه، احتمال خلق ناسيوناليسم بلوچ و بهره برداري از آن توسط شوروي افزايش خواهد يافت » (61) . با اين همه، به نظر مي آيد كه هاريسون براي رساندن اين پيام و متقاعد كردن دولت آمريكا نسبت به خطر احتمالي مسئله بلوچستان به طور كلي اغراق كرده است. خواننده پس از مطالعه ي كتاب به اين نتيجه مي رسد كه حركت هاي سياسي در بلوچستان پاكستان و ايران يك خطر واقعي براي ثبات منطقه است. كوتاه سخن اين كه كتاب هاريسون منعكس كننده ي فضاي سياسي در آمريكاي آن روز، يعني « دكترين كارتر » است.
واقعيت مهم تر در مورد كتاب هاريسون تأثير آن بر نخبگان سياسي و فكري بلوچ و نقش آن در طرح و تشويق قوميت بلوچي است. (62) اين تأثير در مورد بلوچستان ايران نيز قابل طرح است، جايي كه مسئله ي قومي همانند بحران هاي آذربايجان و كردستان وخيم نبوده است. اين كتاب محمد حسن حسين بور دانشجوي بلوچ را تشويق كرد تا در دانشگاه آمريكايي (63) با هاريسون كار كند و پايان نامه ي دكتراي خود را درباره ي بلوچ هاي ايران بنويسد. حسين بور علي رغم سابقه ي بلوچي خود در پايان نامه اش بيشتر بر اطلاعاتي تكيه كرده است كه هاريسون در كتاب خود در مورد بلوچستان ايران ارائه داده است.
مطالعات بسياري از محققان علوم اجتماعي درباره ي قوميت، قبيله، دولت و هويت قومي در جوامع جهان سوم، منعكس كننده ي نفوذ شديد تجربه ي اروپا و تفكر اجتماعي- سياسي غرب است. اما همان طور كه قبلاً اشاره شد، چنين تعاريفي از ملت، دولت و مليت درباره ي بسياري از كشورها، به ويژه كشورهاي خاورميانه صدق نمي كند. از نظر آن گروه از محققان علوم اجتماعي كه چنين ديدگاهي دارند، اغلب كشمكش هاي داخلي و بين المللي جاري ريشه در مسائل قومي دارد. از نظر آنان، اغلب اين گروه هاي قومي كه در دولت هاي چندمليتي كنوني به سر مي برند، به نحوي از انحا براي استقلال خود مبارزه مي كنند. به گفته ي آنان، بسياري از جوامع خاورميانه اي داراي اين ويژگي هستند، يعني از گروه هاي مختلف قومي در حال مبارزه براي استقلال يا خودمختاري تشكيل شده اند. بايد گفت كه اين ديدگاه مسلط، هيچ گونه تمايزي ميان قبايل و گروه هاي قومي قائل نيست و طبق اين نظريه دو جامعه تقريباً يكسان هستند. درواقع همان گونه كه بسام طيبي مي نويسد، « به نظر مي رسد كه محققان علوم اجتماعي مفهوم قبيله را رها كرده و مفهوم گروه قومي و قوميت را به جاي آن نشانده اند، اما تجربه ي خاورميانه برابري اين مفاهيم را تأييد نمي كند » (64).
در اين گونه آثار قبايل، همانند گروه هاي قومي، بيشتر گروه هاي فرهنگي و منسجم مبتني بر رابطه ي خويشاوندي عنوان مي شوند. محققان علوم اجتماعي با اين تعريف، قبيله را با دولت كه برخلاف قبيله يك واحد غيرمنسجم و ناهماهنگ است، برابر مي كنند. (65) قبايل و دولت ها با چنين ساختارهايي در كشمكش مداوم با يكديگر بوده اند. همان گونه كه در فصل دوم به تفصيل گفته شد، اين مفهوم بندي و تعريف از گروه هاي ايلي و روابط آن ها با دولت، مشكلات جدي ايجاد مي كند و نمي تواند ويژگي هاي قبايل و رابطه آن ها را با دولت ها در خاورميانه به طور اعم و در ايران به طور اخص تبيين كند. ميان دولت هاي غيرمتمركز و گروه هاي قبيله اي هرگز چنين روابط خصمانه اي وجود نداشته است. روابط حذفي متقابل ميان اين دو نهاد اجتماعي- سياسي، بيشتر پديده اي قرن بيستمي و نتيجه ي ظهور دولت مدرن بوده است.
مواردي كه به آن ها اشاره شد، برخي از اشكالاتي است كه در آثار نسل جديد شرق شناسان و بسياري از محققان علوم اجتماعي شرقي وجود دارد. شرق شناسان مدرن تا زماني كه به ويژگي هاي تاريخي جوامعي نظير ايران توجه نكنند، دچار فقدان بينش تاريخي هستند. آن ها با تأكيد بر روابط كشمكش آميز موجود ميان دولت و گروه هاي ايلي سابق يا به قول آن ها گروه هاي قومي، ماهيت اين گروه ها و روابطشان با دولت هاي سنتي پيش از ظهور دولت بوروكراتيك مدرن را ناديده مي گيرند و اغلب گروه هاي قبيله اي يا قومي را واحدهاي اجتماعي- سياسي در حال كشمكش دائمي با دولت ها براي كسب استقلال توصيف مي كنند.
تعريف گروه هاي قومي به عنوان واحدهاي منزوي، همگن و مستقل، مستلزم آن است كه بگوييم اين گروه ها هويت فرهنگي و سياسي خاص خود را نيز دارند، در حالي كه اعضاي اين گروه ها، حتي نخبگان تحصيل كرده ي آن ها خود را اين چنين معرفي نمي كنند و از يك چنين هويت هاي ويژه و متمايزي بي خبرند. اينجاست كه اين سخن كارل ماركس معني پيدا مي كند كه مي گويد: « آن ها قادر به معرفي خود نيستند، بايد نماينده ي آن ها شد و معرفي شان كرد » (66).
نخبگان تحصيل كرده ي ايلي يا قومي تا حد زيادي از طريق مطالعه ي آثار شرق شناسي جديد از تاريخ خود، مبارزه ي ملي خود عليه رقيب و گروه هاي مسلط كنترل كننده ي دولت آگاه مي شوند. پيام بسياري از آثار شرق شناسي مدرن مربوط به اين مسائل، مسلماً يك پيام ناسيوناليستي قومي است و مدلي كه به طور صريح يا ضمني براي حل مشكل قوميت و كشمكش قومي ارائه مي دهند، بر تجربه ي تاريخي غرب در گذشته، يعني فدراليسم يا خلق دولت- ملت هاي مستقل استوار است.
مطالعه ي تحولات سياسي در سه منطقه ي ايران ( كردستان، آذربايجان و بلوچستان ) بيانگر دخالت عوامل بين المللي در سياسي كردن روابط و علايق كهن نظير زبان و مذهب است. در حالي كه سياست بين الملل، چه در سطح منطقه اي و چه در سطح فرامنطقه اي، نقش قاطعي در ايجاد سازمان هاي سياسي يا ترغيب نخبگان قومي در اين جهت داشته است. تلاش براي شكل دادن به هويت قومي و گرايش هاي محلي گرا بيشتر در قلمرو انديشه ها صورت گرفته است. همان گونه كه در اين فصل گفته شد، نخبگان فكري و سياسي گروه هاي زباني- مذهبي بيشتر تحت تأثير محيط گفتمان سياسي مسلط بين المللي اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم بود كه جذب انديشه ي قوميت و ناسيوناليسم قومي شدند.
شرق شناسي غرب نقش غيرقابل انكاري در خلق گفتمان هاي سياسي داشت. شرق شناسان از طريق مطالعات تاريخي و زباني خود به ايجاد تاريخ ملي و هويت فرهنگي مجزا براي گروه ها دست زدند. بسياري از اين شرق شناسان تحقيقات خود را جدا از منافع استراتژيك قدرت هاي غربي انجام نمي دادند. در چنين شرايطي است كه نظريه ي ميشل فوكو درباره ي « ارتباط ميان قدرت و دانش » مفهوم پيدا مي كند. قدرت هاي استعماري از شرق شناسان حمايت مي كردند و از استعدادهاي علمي آن ها براي شناخت بهتر جوامع تحت سلطه بهره مي گرفتند. به اين ترتيب، مطالعات شرق شناسي به ابزارهاي سلطه تبديل مي شد. لرد كرزن، شرق شناس و سياستمدار برجسته ي انگليسي، ارتباط موجود ميان مطالعات شرق شناسي و منافع استراتژيك غرب را در اظهارات خود در مجلس لردهاي انگليس به خوبي آشكار ساخت:
آشنايي ما نه فقط با زبان مردم شرق، بلكه با رسوم، احساسات، سنت ها و تاريخ و مذهب آن ها و توان ما براي درك آنچه مي توان از آن به عنوان خلق و خوي شرق نام برد، يگانه مبنايي است كه با تكيه بر ان احتمالاً قادر خواهيم بود موقعيت كسب شده ي كنوني را در آينده نيز براي خود محفوظ نگاه داريم. (67)
به اين ترتيب، آگاهي علمي از شرق و مردم آن در خدمت قدرت هاي استعماري و امپرياليستي رقيب بود. پس از جنگ جهاني دوم، اين رابطه ي متقابل به شيوه هاي ظريف تر، به ويژه در ايالات متحده ي آمريكا ادامه يافت و بسياري از محققان علوم اجتماعي مدرن تحقيقات و آثار جامعه شناسانه، انسان شناسانه و سياسي خود را در چارچوب هاي مفهومي و نظري جديد انجام مي دادند.
مفاهيم و چهارچوب هاي جديد در جايي كه به مسئله ي گروه هاي قومي و قوميت مربوط مي شود، به شدت رنگ و بوي ناسيوناليستي دارد. گروه هاي قومي در اين چارچوب ها با واحدهاي ملي داراي ساختارهاي مشخص و همگون اجتماعي- فرهنگي برابر تلقي مي شوند. اِشكال اين نوع تعريف از گروه هاي قومي، زماني آشكار مي شود كه در مورد گروه هاي ايلي سابق در جوامعي مانند ايران به كار رود و اين گروه هاي ناهمگون و پراكنده ي به عنوان گروه هاي قومي همگون و در نتيجه گروه هاي ملي معرفي شوند. بنابراين از طريق چنين تحريف هاي روشنفكرانه اي است كه به گروه هاي ايلي هويت هاي ملي و قومي متمايز از هويت همسايگان خود داده مي شود. اين محصولات علمي صنعت شرق شناسي غرب، بر نخبگان فكري و سياسي بومي عميقاً تأثير گذاشت و به آن ها الهام بخشيد تا در تكميل اسطوره ريشه هاي قومي و نژادي و در نتيجه مشروعيت دادن به مبارزه ي سياسي خود بر سر كسب قدرت و موقعيت به ابداعات، اختراعات و بازسازي هاي روشنفكرانه متوسل شوند.
پينوشتها:
1. Edward Said,Orientalism,( New York:Vintage Books,1973 ),2.
2. نگاه كنيد به فصل اول.
3. Arminius( Herman )Vambery.
4. دو جلد بزرگ از يادداشت هاي شخصي او و مكاتباتش با دفتر وزارت خارجه در لندن در فاصله ي 1889 و 1911 موجود است. نگاه كنيد به: Landau,Pan-Turkism in Turky,1-2,5.
5. Travels in Central Asia.
6. به نقل از: Landau,2.
7. Ibid,2,5 ft. 12.
8. Introduction a L`Histore de L`Asie.
9. Hostler,The Turks of Central Asia,112.
10. Ibid.
11. Kachen Zadeh.
12. Zenkvosky,Pan-Turkism and Islam in Russia,111.
13. براي اطلاع از يك بحث جالب در اين مورد نگاه كنيد به: عنايت الله رضا، « تركان، پان تركيسم و پان تورانيسم »، اطلاعات سياسي و اقتصادي، ش10 و 9 ( خرداد و تير 1371 )، 9-16.
14. Zenkovsky,110.
15. Vladimir Minorsky.
16. او اهل روسيه بود، اما بخش عمده ي عمر علمي خود را در اروپاي غربي گذراند.
17. Minorsky,"Les Origines des Kurdes",Travaux du XX Congres International des Orientalistes,1949,143-152.
18. او اهل روسيه بود، اما بخش عمده ي عمر علمي خود را در اروپاي غربي گذراند.
19. نگاه كنيد به فصل سوم.
20. نگاه كنيد به مبحث كردستان در فصل سوم.
21. Belus.
22. Hughes,The Country of Baluchistan,26.
23. George Rawlinson,The Five Great Monarachies of Ancient Eastern World.( New York: Dodd,Mead & Co.1870 ).
24. George N.Curzon,Persia and the Persian Question,( London:Longman,1892 ).
25. M.Longworth Dames,The Baloch Race:A Historical and Ethnological Sketch,( London:Royal Asiatic Society,1904 ).
26. Hughes,The Country of Balochistan:Its Geography,Topography,Ethnography and History.
27. Baloch,The Problem of Greater Baluchistan,23.
28. Brian Spooner,"Who are the Baluch",105.
29.Henry Pottinger,Travels in Beloochistan and Sinde( London:Astrahan,1816 ).
30. اين اطلاعات از Hughes، ص 57 گرفته شده است.
31. Henry Pottinger,Travels in Beloochistan and Sinde( London:Astrahan,1816 ).
32. Arthur Lumley David,A Grammar of Turkish Language,(London:1832).
33. Hostler,The Turks of Central Asia,112.
34. بورژكي ( K.Borzecki ) نقش مهمي در بيداري تمايلات پان تركي داشت. او در سال 1869 كتابي به نام ترك هاي باستان و مدرن ( Les Turcs Ancients et Modernes ) نوشت و در آن ادعا كرد كه منبع تمدن مدرن را بايد در گذشته ي ترك ها جست و نقش ترك ها را در تحول زبان هاي اروپايي و تاريخ مهم ارزيابي كرد. Hostler,116.
35. Ibid.
36. براي مطالعه ي بحث تفصيلي درباره ي اين مسئله نگاه كنيد به: نيكيتين، ص 584-602.
37. Maurizio Garzoni.
38. همان، ص 602.
39. Veliaminov Zermov.
40. F.Gharmoy.
41. زرموف اين نسخه را در ميان مجموعه كتاب هاي كتابخانه بقعه شيخ صفي اردبيل پيدا كرد. كتاب هاي اين كتابخانه معروف را روس ها در دوران جنگ هاي ايران و روس و هنگام تصرف اردبيل در سال 1828 مصادره كردند ( نيكيتين، ص 603).
42. A.Jaba.
43. Oskar Mann
44. براي اطلاعات بيشتر،رجوع كنيد به: نيكيتين، ص 606-603.
45. سرگرد الي بانيستر سوان ( Major Ely Bannister Soane ) يك افسر انگليسي بود كه براي حكومت مستعمراتي انگلستان در هند كار مي كرد. او پس از جنگ جهاني اول به سليمانيه، مركز ناسيوناليسم كرد، اعزام شد. نگاه كنيد به: Arfa.The Kurds,113-114
سوان چندين كتاب درباره ي كردها و تاريخ و زبان آن ها نوشت از جمله:
Soane,E.B.Through Mesopotamia and Kurdistan in Disguise,( London:John Murray,1912 )
به نظر برخي « سوان يك جاسوس انگليسي بود كه به عنوان افغاني به كردستان آمد و زير نظر يك عالم صوفي به مطالعه ي تصوف پرداخت. او سپس ناپديد شد، اما پس از مدتي در كسوت يك افسر انگليسي به كردستان برگشت ». نگاه كنيد به: حميد مؤمني، درباره ي مبارزات كردستان، ص 30.
46. از جمله نگاه كنيد به: Soane,Report on Sulainmania ( Calcutta.,1918 ).
47. براي اطلاع از شرح حال شعراي بلوچ كه به فارسي شعر مي سروده اند، نگاه كنيد به:
Muhammad Sardar Khan Baluch,History of Baluch Race and Baluchistan,197-213;349 و نيز: افشار سيستاني، بلوچستان...، ص 56-349.
48. اُرانسكي، مقدمه ي فقه اللغه ايراني، ص 315.
49. Swat.
50. Miangul Jahanzeb,The Last Wali of Swat:An Autobiography as Told to Frederick Barth,( Oslo:Universitetsforlaget,1985 ),51, 114.
51. E.Mokler.
52. H.W.Gillberston.
53. E.Pierce.
54. R.Leech.
55. Hosseinbor,Iran and Its Nationalities,54.
56. Edward Said,Orientalism,4.
57. Selig Harrison,In Afghanistan`s Shadow( Wshington D.C Carnegie,1981 ).
58. Ibid,vii.
59. Carnegie Endowment for International Peace.
60. Ibid,4.
61. Ibid,vii
62. قضيه دادشاه نمونه ي روشني از خلق هويت ملي است. هاريسون صرفاً با منعكس كردن ديدگاه هاي نخبگان بلوچ در پاكستان منزلت دادشاه را به سطح يك قهرمان ملي و « شهيد بلوچ » در ايران ارتقا داده است، درحالي كه چنين تصويري به هيچ وجه با زندگي واقعي دادشاه مطابقت نمي كند. در اين مورد به فصل ششم رجوع كنيد.
63. American University.
64. Bassam Tibi,"The Simultaneity of Unsimultaneous:Old Tribes and Imposed Nation-States in the Modern Middle East",131.
65. Christensen,"Tribes,States and Anthropologists",290.
66. Said,Orientalism,i.
67. Ibid,214.
احمدي، حميد؛ (1378) ، قوميت قوم گرايي در ايران افسانه و واقعيت، تهران: نشر ني، چاپ نهم.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}