نويسنده: دکتر محمّد ابراهيم آيتي




 

بازگشت اسيران کربلا به مدينه

شصت و يک هجري فرا رسيد و پس از حدود شش ماه نگراني بني هاشم و مسلمانان مدينه خبر شهادت امام حسين و ياران فداکار او در اين شهر منعکس شد، و روزي چون روز وفات رسول خدا از نو پديد آمد. شيخ مفيد و طبري مي نويسند که چون عبيدالله بن زياد حسين بن علي عليهماالسلام را به شهادت رساند و سر امام را نزد وي آوردند، عبدالملک بن ابي الحارث سلمي را خواست و به او گفت راه مدينه را پيش گير تا بر عمرو بن سعيد بن عاص حاکم مدينه وارد شوي و مژده کشته شدن حسين بن علي را به وي برساني.

خرسندي حاکم مدينه از شهادت امام

راستي جاي حيرت است که در حدود پنجاه سال پس از وفات رسول خدا و در اين فاصله کوتاه کار حق ناشناسي مسلمانان به جايي رسيد که خبر کشته شدن فرزندان و عزيزان او را به عنوان يک خبر خوش و يک مژده بزرگ به حاکم شهر مدينه يعني محل هجرت و محل دفن رسول خدا گزارش دهند. عبدالملک بن ابي الحارث که از رساندن اين مژده به شهر مدينه و محل سکونت بني هاشم و خويشان و بستگان امام (عليه السلام) شرمنده بود و حيا مي کرد از در معذرت خواهي در آمد و علاقه مند بود که عبيدالله او را از اين کار معاف بدارد. اما ابن زياد که تازيانه قدرت را به دست داشت و با کشتن امام بيش از پيش به سختگيري خو گرفته بود عبدالملک را تهديد کرد و به او گفت ناچار بايد اين خبر مسرّت بخش را به حاکم مدينه برساني و نبايد پيش از تو اين خبر به مدينه برسد مبلغي هم پول به او داد و گفت عذر تراشي مکن و هر چه زودتر رهسپار شو و اگر شترت از راه رفتن باز ماند شتري ديگر تهيه کن و آن شتر را رها کن.
ابن زياد هنوز نمي توانست بفهمد که اين تلاشها و اصرارها به زيان خود اوست و هر چه داستان شهادت امام بهتر و روشن تر به گوش مسلمانان برسد و در تاريخ اسلام ثبت شود و سندهاي زنده آن يکي پس از ديگري در صفحات تاريخ درج گردد، بيشتر به رسوايي او و يزيد تمام مي شود و از اين راه زياني به امام (عليه السلام) نمي رسد زيان امام - اگر تعبير به زيان درست باشد - درآن است که داستان شهادت او پوشيده بماند، و فساد اخلاق و تباهکاري هاي دشمن وي در تاريخ منعکس نشود و مسلمانان معاصر و غير معاصر نتوانند به حقيقت آنچه بوده و روي داده واقف شوند، ابن زياد از آن مردمي بود که خود گور خود را مي کنند و در بيچارگي خود اصرار مي ورزند و سندهاي رسوايي خود را به اينجا و آنجا مي فرستند « يخادعون الله والذين آمنوا و ما يخدعون إلّا أنفسهم و ما يشعرون »(1) چنان گمان مي کنند که مي توانند خدا را فريب دهند و مردم با ايمان را از راه فريبکاري بيچاره کنند با اين که جز خود را فريب نمي دهند و اين حقيقت را هم نمي فهمند که زيان فريبکاري آنان به خودشان مي رسد و هرچه در اين کارهاي ناپسند بيشتر اصرار ورزند و سپس به آنها افتخار و مباهات کنند بيشتر سند به دست دشمن خود داده اند و بيشتر راه گريز از دادگاه تاريخ را به روي خود بسته اند.

ابن زياد و رسوايي تاريخي او

ابن زياد نمي دانست که نام او در تاريخ اسلام با چه رسوايي برده خواهد شد و داوري تاريخ درباره او چگونه خواهد بود. و نام درخشان حسين بن علي (عليه السلام) و ياران او در تاريخ به چه صورتي جلوه گر خواهد شد و چهره تاريخ اسلام و نهضت هاي ديني را چگونه روشن خواهد ساخت و قيام او با چه افتخاري در رديف بزرگترين و ارزنده ترين قيام هاي بشري قرار خواهد گرفت.
عبدالملک سلمي که نيروي مخالفت با ابن زياد را نداشت به دستور وي راه مدينه را در پيش گرفت و با شتاب فراوان رهسپار حجاز شد تا به مدينه رسيد، و مردم متوجه شدند که پيک عراق است و لابد خبري از حوادث عراق هر چه بوده دارد، مردي از قريش که نام وي در تاريخ برده نشده عبدالملک را ديد و دانست که اين مرد از عراق مي رسد و با نگراني تمام از وي پرسيد از عراق چه خبر داري؟ و مقصودش همين بود که کار حسين بن علي و دستگاه خلافت اموي به کجا رسيد و قيام کوفيان عليه خليفه چه نتيجه اي داد و امروز چه کسي بر سرکار است و خلافت بر که استوار گشته است؟ عبدالملک در جواب اين مرد قريشي فقط گفت که الخبر عند الامير يعني هر خبري باشد نزد امير مدينه است و آنجا گفته خواهد شد و به وسيله او به مردم خواهد رسيد. اين پاسخ مختصر براي مردم عاقل کافي بود که حديث مفصّل را از اين مجمل بخوانند و از اين که گزارش آنچه در عراق گذشته نزد حاکمي مي رود که دست نشانده يزيد است و خود هم مردي از بني اميه است. بدانند که حسين بن علي از صحنه خلافت و سياست برکنار شده و کار زمامداري بر يزيد و آل ابي سفيان استوار گشته است، مرد قريشي هم با شنيدن اين جواب مختصر به آنچه پيش آمده بود پي برد و دانست که کار به کجا منتهي شده است و گفت انا لله و انا اليه راجعون قتل الحسين بن علي.

در دارالاماره مدينه

عبدالملک مي گويد: بر عمرو بن سعيد وارد شدم و او هم که هنوز از پيش آمد عراق خبري نداشت با نگراني تمام گفت بگو که از عراق چه خبر آورده اي؟گفتم: خبر آورده ام که امير مدينه را خوشحال مي کند، و آن خبر اين است که حسين بن علي کشته شد و کار با کشتن وي به انجام رسيد. عمروبن سعيد بن عاصي اموي که با شنيدن اين خبر از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد. گفت مردم را از کشته شدن وي باخبر کن، مي گويد از نزد وي بيرون رفتم و درميان مردم فرياد زدم که حسين بن علي در عراق به شهادت رسيد. به خدا قسم که از بانوان بني هاشم چنان شيوني برخاست که در عمر خود به ياد نداشتم و چون عمروبن سعيد شيون زنان هاشمي را بر امام (عليه السلام) شنيد خنديد و گفت:
عجّت نساء بني زياد عجّة *** کعجيج نسوتنا عذاة الارنب (2)

انتقام خون عثمان

پس گفت هذه واعية بواعية عثمان بن عفان. يعني شيون امروز زنان هاشمي نسبت به جاي شيون زناني که از ما بني اميه در کشته شدن عثمان سوگوار و داغدار شدند. عمرو بن سعيد هم به همان اشتباه يزيد و ابن زياد گرفتار بود و تصور مي کرد که مي شود تاريخ را گيج و گمراه کرد و علي بن ابي طالب و پسران او را که در روزهاي گرفتاري عثمان جز نصيحت و محبت و خيرخواهي کاري نکردند و در کشتن او کمتر شرکتي نداشته و براي او آب بردند و راه آرامي فتنه و راضي شدن مردم را به او نشان دادند جزء کشندگان عثمان به شمار آورد، و کشتن حسين بن علي (عليه السلام) را به آن مربوط ساخت. او نمي دانست که اين دروغ ها و بهتان ها و ياوه گويي ها جز رسوايي گويندگان آن اثري ندارد.
عمروبن سعيد به مسجد مدينه رفت و منبر برآمد و مردم را از کشته شدن امام باخبر ساخت. اما همچنان که زنان و مردان اهل بيت در هر فرصتي سندي به دست تاريخ مي سپردند و در مقابل هر سطر ياوه اي که دشمنان يافتند، سطري از حقيقت آنچه بود و پيش آمده بود مي نوشتند، اينجا زني بزرگوار از خاندان عصمت و طهارت جواب سخنان و ياوه گويي هاي حاکم مدينه را داد و اين امانت را در تاريخ ضبط کرد. نوشته اند که در همين موقع دختري از عقيل بن ابي طالب همراه بانوان بني هاشم از خانه بيرون آمد و رو به مرقد مطهر رسول خدا نهاد و خود را روي قبر انداخت و شيون کنان مي گفت:
ماذا تقولون اذ قال النبي لکم *** ماذا فعلتم وانتم آخر الامم
بعترتي و باهلي بعد مفتقدي *** منهم اساري ومنهم ضرجوابدم (3)
دختر عقيل بن ابيطالب با همين دو شعر مرثيه تاريخ عاشورا را خلاصه کرد، و در گذشته تاريخ سپرد. مي گويد روز حساب خواهد رسيد، جدّ بزرگوار همين حسين بن علي که او را کشتيد و خبر شهادت او را به عنوان يک خبر مسرت بخش گزارش داديد با شما روبرو خواهد شد و از شما خواهد پرسيد که شما امت آخر زمان اين چه کاري بود که کرديد، و اين چه رفتاري بود که پس از مرگ من با فرزندان و خاندان من داشتيد، مردانشان را کشتيد و آغشته به خون کرديد، و زنان و کودکانشان را به اسيري گرفتيد.

بازگشت اهل بيت به مدينه

شهر مدينه به اين ترتيب ازشهادت امام باخبر شد و در انتظار بازگشت اسيران اهل بيت روز مي گذراند تا آن که امام چهارم (عليه السلام) و ديگر همراهان وي نزديک مدينه رسيدند، و يکي از روزهاي تاريخي مدينه فرا رسيد، امام چهارم (عليه السلام) در نزديک شهر مدينه فرود آمد و بانوان را پياده کرد و مردي را فرستاد تا وارد مدينه شود و مردم را از ورود امام باخبر سازد. فرستاده امام چهارم مي گويد وارد مدينه شدم تا به مسجد رسول خدا رسيدم و آنجا صدا به گريه بلند کردم و گفتم:
يا اهل يثرب لامقام لکم بها *** قتل الحسين فادمعي مدرار
الجسم منه بکربلاء مضرج *** والرأس منه علي القناة يدار (4)
اين مرد روشن ضمير که در اين موقع مناسب سندي بسيار پر ارزش به دست تاريخ سپرد، و پس از چند ماه که از شهادت امام (عليه السلام) مي گذشت وضع شهادت او را تشريح کرد و بي پرده گفت اي مردم يثرب ديگر به چه اميد در اين شهر توان ماند. حسين ابن علي به شهادت رسيد و چشم مردم بر وي اشک بار است. فرستاده امام مي توانست به همين مقدار اکتفا کند، اما آن را براي بيان مقصود خود و امام خود کافي ندانست او نمي خواست که مردم بيشتر گريه کنند او نمي خواست که بيشتر نوحه سرايي و عزاداري کرده باشد، او مي خواست سندي بر اسناد فاجعه کربلا بيفزايد، و راه بررسي تاريخ عاشورا را براي آيندگان هموار سازد. تاريخ قيام اباعبدالله (عليه السلام) تنها به کار روضه خواني و عزاداري و ثواب بردن و شست و شوي گناهان نمي خورد و نبايد هميشه به عنوان يک نقل تأثرانگيز و گريه خيز در حاشيه و کنار منبرها و سخنراني هاي مذهبي قرار گيرد.
تاريخ نهضت امام حسين خود متني بسيار مهم و قابل استفاده و فصلي از فصول بسيار زنده تاريخ اسلام که بايد آن را به عنوان اصالت مورد بررسي قرار داد. و ارزش آن بيش از آن دانست که تنها در گوشه و کنار مطالب ديگر نامي از آن به ميان آيد.

امام خلافت اموي را رسوا کرد

فرستاده امام در شعر دوم خود دستگاه خلافت اموي را براي هميشه رسوا ساخت و در کنار قبر رسول خدا فرياد کرد که اين کافر سيرتان فرزند پيامبر خود را کشتند و پيکر او را به خاک و خون کشيدند و سر او را بر نيزه برافراشتند.
آنگاه مردم را از ورود اهل بيت باخبر ساخت و گفت که هم اکنون در بيرون شهر مدينه فرود آمده اند.
مردم رو به خارج شهر نهادند، راه ها بسته شد مدينه وضع فوق العاده اي پيدا کرد. امام چهارم خود را در مقابل تمام جمعيت مدينه ديد و مردم را با اشاره خاموش ساخت، و لازم ديد که اينجا هم گزارش اين سفر چند ماهه را به اطلاع مسلمانان مدينه برساند.

پي نوشت ها :

1- البقره (2): 9.
2- شعر از عمر بن معد يکرب زبيدي است يعني زنان بني زياد فرياد و شيوني کشيدند. همان گونه که زنان ما در جنگ ارنب فغان کردند ارنب جنگي بود که بين بني زبيد و بني زياد اتفاق افتاد و بني زياد بن حارث بن کعب از رهط عبدالمدان مغلوب گشتند.
3-روضه الواعظين 1ص 193.
4- بحار الانوار ج 45 ص 147 باب 39.

منبع مقاله :
آيتي، محمد ابراهيم؛ (1388) بررسي تاريخ عاشورا، [بي جا]: مؤسسه انتشاراتي امام عصر (عج)، چاپ پنجم