نويسندگان: محمود زراعت پيشه (*)، رضا محمدي نسب (**)




 
با پذيرش سخن تفصيلي خواجه، بايد توجه داشت که در اين گونه طبقه بندي ها، تقارني ميان علوم اوائل و اواخر (يا فلسفي در برابر غير فلسفي يا مذهبي/ اسلامي در مقابل عجمي / غير اسلامي) برقرار مي شده است و علوم در سايه ي اين تقارن نام برده مي شدند. تنها ابن خلدون و از جهاتي، آملي بودند که در از هم پاشيده شدن ساخت انعطاف ناپذير اين رويکرد (تقارن مذکور) در قرون وسطي نقش داشتند. (1) ايشان اين علوم را، نه در تقابل با يکديگر، بلکه به صورت در هم و پشت سر هم آورده اند. کار آملي در نفائس الفنون في عرايس العيون، به جز نکته ي اخير، در واقع، متأثر از قطب الدين شيرازي در درّة التاج (2) است، با اين تفاوت که قطب الدين به علوم غيرحکمي غيرديني نپرداخته است، در حالي که آملي آن ها را نيز بيان مي کند. (3) قطب الدين شيرازي پس از تقسيم علوم به حکمي و غيرحکمي، آنها را به ديني و غير ديني تقسيم نموده است. تقسيم بندي او در خصوص علوم حکمي بسيار متأثر از سخن خواجه در نمودار 1 است. در تأييد اين سخن توجه به اين نکات کافي است که ملاک وي در تقسيم اين علوم همان « انقسام موجودات » است. همچنين او همانند خواجه و بر خلاف ارسطو و ابن سينا، شاخه هاي حکمت نظري را از مابعدالطبيعه آغاز نموده و به علم طبيعي ختم مي گرداند و مهمتر از همه اين که در بيان فروع برخي علوم، پس از آوردن همان قيد « و غير آن » خواجه، به تفصيل سخن در آن و برشمردن آنچه تحت آن است، مي پردازد، اما تقسيم بندي وي در خصوص علوم ديني بسيار متفاوت از کار خواجه است. او ابتدا اين علوم را به اصول و فروع تقسيم نموده و اصول دين را چهار قسم دانسته است و پس از دسته بندي دوباره فروع به « مقصود » و « تبع »، آن ها را بر مي شمرد. (4)
اما با پذيرش بيان اجمالي خواجه در خصوص نمودار 3، بايد اين باب را از مسائل حکمت عملي به حساب آورد. در نتيجه اين سخن، حکمت عملي، در وهله نخست، به دو دسته تقسيم مي گردد که يکي از آنها نمودار 3 و ديگري همان اقسام سه گانه ي مشهور را رقم خواهد زد. اگر چه به نظر مي رسد نظر مختار خواجه همان رويکرد تفصيلي در خصوص اين باب باشد، اما او در اين کتاب روند اجمالي بحث را در پيش گرفته است. به نظر مي رسد يکي از دلايل اين امر شباهت فراوان اين باب و اقسام سه گانه ي حکمت عملي است. خواجه حتي وجه تقسيم « نواميس الهي » به سه قسم خود را دقيقاً از روي وجه تقسيم حکمت عملي به سه شاخه اش الگوبرداري نموده است. بر طبق نظر وي اگر نواميس الهي راجع به هر نفسي، به انفراد، باشند،« عبادات و احکام » اند و اگر راجع به اهل منازل باشند، « مناکحات و ديگر معاملات » و اگر راجع به اهل شهرها و اقليم ها باشند، « حدود و سياسات (فقه) »
همچنين، به نظر او تنها تفاوت اين باب با اقسام حکمت عملي در اين است که اين ها وضعي اند و آن ديگران طبعي و اصلي (مأخود از سرشت)، اما به دليل شباهت بسيار زياد اين دو دسته بايد آن ها را اجمالاً در زمره ي حکمت عملي دانست. پذيرش اين رويه، جداي از انگيزه ي خواجه، رويکردي جديد در تقسيم بندي حکمت عملي است. تقسيم فلسفه ي عملي به اخلاق و اقتصاد و سياست يا به اصطلاح خواجه،« تهذيب اخلاق يا علم اخلاق »، « تدبير منازل يا علم منازل » و « سياست مدن يا علم سياست »، اگر چه بعينه در آثار ارسطو نيست، اما توسط يکي از پيروان متقدم وي بيان گرديده است. جي. شپنسون (5) به نقل از ماريئتن (6)، اين فرد را ائودموس (7) معرفي مي نمايد.
چنين تقسيمي را مي توان، همچنين، در آثار قرون وسطائيان در غرب، چون بوئتيوس و توماس آکوئيناس، يافت، اما تقسيم حکمت عملي در وهله ي اول به آنچه طبعي يا اصلي و آنچه وضعي است، در واقع، بدعتي در سنت ارسطويي است. همچنين از آنجا که متفکران مسلمان نيز عمدتاً پيرو همان نظر تفصيلي خواجه اند، نگرش اجمالي او در سنت اسلامي نيز بديع و قابل تأمل است. پيش از وي ابن سينا نيز در منطق المشرقين، تشريع را از اقسام حکمت عملي دانسته، آن را داراي چهار قسم معرفي مي کند. (8) و خواجه در قول اجمالي خويش در حقيقت پيرو ابن سينا است، با اين تفاوت که خواجه اين سخن را بسط داده و اقسامي براي تشريع قائل شده است.
دليل ديگري که مي توان براي قول خواجه در اين زمينه، به جز تشابه اين دو دسته و تأثيرپذيري از ابن سينا، برشمرد، تأثر مباحث اخلاقي دوره ي اسلامي از آراي اخلاقي ارسطو است. ارسطو مباحث اخلاقي خود را در حکمت عملي مطرح نموده است و اگر آثار اخلاقي در دوره ي اسلامي متأثر از دو منبع ارسطويي و اسلامي باشد، امري طبيعي خواهد بود. اگر خواجه در تأليف اثر اخلاقي خود بخواهد براي استفاده از هر دو منبع، اين اقسام را به نحو اجمالي در زمره ي شاخه هاي يک علم (يعني حکمت عملي) به حساب آورد تا محکوم به التقاط علوم نگردد.
جا دارد طرح هاي خواجه را با طرح هاي ابن سينا در اين زمينه مقايسه نماييم. ابن سينا يکي از مهمترين فلاسفه ي اسلامي که به طبقه بندي علوم روي آورده، آنچه از اسلاف خويش به ارث برده بود را بهتر از ديگران به رشته ي نظم درآورد. شپنسون در خصوص طبقه بندي ابن سينا از کتابي با عنوان في تقاسيم الحکمه و العلوم نام برده، پيش از هر چيز، به اين نکته اشاره دارد که ابن سينا در اين کتاب رويکردي متمايز از ساير آثار خود، در زمينه ي طبقه بندي علوم، اتخاذ نموده است و در نتيجه طرح او در اين کتاب با گفته هاي وي در ساير مواضع همخواني ندارد. شپنسون طرح ابن سينا در اين کتاب را با نمودار 1 مقايسه نموده، در توصيف آن چنين اذعان مي دارد که اين طرح در مشي اصلي خود و همچنين در ابزار انگاري منطق با طرح خواجه مطابق است. ابن سينا نيز عمدتاً همان طرح ارسطويي را پذيرفته است. اگر چه به نقل از شپنسون، بنابر آنچه کارّا دي وو (9) در کتاب خود (10) ذکر مي کند، ابن سينا پس از تقسيم فلسفه به نظري و عملي، براي فلسفه ي عملي قائل به سه قسم 1) فيزيک کاربردي، 2) مکانيک و 3) هنر و اخلاق است، اما آنچه در خصوص وي مشهور است همان تقسيمات سه گانه ي اخلاق، تدبير منزل و سياست مُدُن مي باشد. توصيفات شپنسون از اين کتاب نيز مؤيد قول مشهور است. اصول علم طبيعي و علم رياضي در هر دو يکسان است، اما فروع علم طبيعي، در طرح ابن سينا، عبارتند از طب، احکام نجوم، علم فراست يا قيافه شناسي، تعبير خواب، طلسمات، علم سحر و شيمي، در حالي که خواجه تنها به دو مورد از اين فروع اشاره نموده و ذکر مابقي را با قيد « و غير آن » مسکوت گذارده است. همچنين بنابر گزارش شپنسون ابن سينا فروع علم رياضي را نيز اندکي مغاير با نمودار 1 ذکر نموده است. براي نمونه او، بر خلاف خواجه، رياضيات هندي ( جمع و تفريق هندي) (11) را نيز ذکر مي کند. اگر چه مي توان گفت خواجه در موارد سابق الذکر با قيد « و غير آن » به اقسام ديگر نيز اشاره داشته است، اما بر اساس توصيفات شپنسون، تقسيمات مابعدالطبيعه در نمودار 1 به طور قابل ملاحظه اي با آنچه ابن سينا آورده، متفاوت است.
در طرح ابن سينا، مابعدالطبيعه پنج شاخه ي اصلي دارد که عبارتند از: علم معاني عامه ( مانند وحدت و کثرت، اين هماني، علت و معلول)، علم مبادي علوم، برهان بر حق اول، وحدت و قدرت و ديگر صفات او، علم به جواهر روحاني (مانند عقول و نفوس)، علم به طريق تعلق نفوس به بدن هاي جسماني. ابن سينا فروع مابعدالطبيعه را دو چيز مي داند: علم به وحي و علم به معاد. شپنسون از تفاوت بارز در ناحيه ي شاخه هاي مابعدالطبيعه نزد ابن سينا و خواجه طوسي به اين نتيجه مي رسد که نصيرالدين طوسي يا کساني که وي اين طبقه بندي را از آنها اخذ نموده است، سعي داشته اند به شکلي مبتکرانه، تقسيم بندي رايج را تغيير دهند. تحقيقات وي، در اين زمينه، به همين جا ختم مي شود و انگيزه ي تلاش در جهت چنين تغييري از سوي خواجه در هاله اي از ابهام باقي مي ماند.
اگر چه به کتاب مورد اشاره شپنسون دسترسي نداشتم، اما نمونه ي همين طبقه بندي را در رساله في اقسام العلوم العقليه (12) مي توان يافت. توجه به شباهت بي چون و چراي طبقه بندي ابن سينا در اين اثر با کار وي در کتاب مورد اشاره شپنسون، کافي است تا نخستين ادّعاي او مبني بر عدم همخواني مفاد رسالة في تقاسيم الحکمة و العلوم با ديگر آثار ابن سينا بي اساس جلوه نمايد. اين رساله در باب طبقه بندي علوم به کار ابن سينا در الهيات شفا ترجيح دارد. کار ابن سينا در شفا، در واقع، بيشتر جنبه علم شناسي دارد. او خود به اين امر اذعان نموده است که در پي يافتن موضوع فلسفه ي اولي و معناي آن در ميان ساير علوم است. (13) توسعه ي علم شناسي و طبقه بندي علوم، همواره با تحول علوم در ارتباط اند، اما آنچه به عنوان رئوس ثمانيه هر علم مورد استعمال منطق دانان است، در وهله ي نخست متعلق به علم شناسي است. به ديگر سخن: در علم شناسي اجزاي علوم مورد بحث است، در حالي که طبقه بندي علوم، به اقسام علوم نظر مي شود. پس بايد توجه داشت که علم شناسي به طور کلي در خصوص يک علم خاص مطرح مي گردد، در حالي که طبقه بندي علوم، برخاسته از نوعي علم شناسي يعني علم شناسي تطبيقي است. همچنين نبايد طبقه بندي فلسفي يا دايرة المعارف نگاري فلسفي را با علم شناسي منطقي-فلسفي (14) يکسان پنداشت. علم شناسي منطقي- فلسفي ناظر به علوم برهاني است، (15) در حالي که طبقه بندي علوم، چنين محدوديتي را بر نمي تابد. اگر چه خواجه طوسي نيز همانند ديگر حکيمان مسلمان در مواضع مختلفي به علم شناسي پرداخته است، (16) اما بايد توجه داشت که سررشته ي کلام در اين نوشتار در باب طبقه بندي علوم است.
به هر حال کار ابن سينا در في تقاسيم الحکمة و العلوم، بنابر توصيفات شپنسون، کاملاً منطبق با کار وي در في اقسام العلوم العقليه است. شپنسون، به دليل عدم مراجعه به رساله ي في اقسام الحکمه خواجه، به نمودار 2 دسترسي نداشته است و تمايزاتي که از آنها سخن به ميان آورده، تنها حاصل مقايسه نمودار 1 با کار ابن سينا است. انطباق نمودار 2 با طبقه بندي هاي ابن سينا آنجا که شپنسون ادّعاي تمايز کرده است، سخنان وي را زير سؤال مي برد. اکنون به بررسي تفصيلي نمودار 2 با کار ابن سينا در في اقسام العلوم العقلية مي پردازيم. خواجه از اصطلاح « علم الهي » استفاده نموده است و ابن سينا از « ما بعدالطبيعه »، علم الهي در اينجا همان علم مابعدالطبيعه است که در نمودار 1 آمده بود. عنوان دوم ( ما بعدالطبيعه) در واقع به جنبه ي تعليمي اين علم اشاره دارد. هر دو فيلسوف مذکور، فروع و اصول علوم طبيعي و رياضي و الهي را برشمرده اند، با اين تفاوت که خواجه شماره ي آنها را نيز بيان مي کند، اما ابن سينا به جز ذکر شماره ي اصول حکمت طبيعي، در ساير موارد، فقط به بر شمردن اقسام پرداخته است. تنها تفاوت بارز طرح هاي اين دو دانشمند در خصوص فروع علم رياضي رخ داده است. خواجه اين فروع را شش فقره دانسته است، در حالي که ابن سينا به يازده قسم اشاره مي نمايد. اقسامي که خواجه از قلم انداخته، عبارتند از: عمل حيل متحرکه (مکانيک اجسام متحرک)، علم اوزان و موازين، علم آلات جزئيه، علم مناظر و مرايا و علم نقل مياه. اگر اين سخن وسل صحيح باشد که منزلت و مقام علوم و فنوني که ابن سينا در اين رساله جزو رشته هاي فرعي فلسفه نظري به حساب آورده است، به تدريج و به ويژه پس از ابن رشد مورد ترديد و سؤال قرار گرفت، (17) شايد بتوان فقدان برخي اقسام فرعي در نمودار 2 را بازتاب همين حقيقت دانست.
از ديگر نکات اين که ابن سينا ميان عمل و علم فرق نهاده و به اين واسطه به بعد عملي برخي اقسام اشاره نموده است؛ براي نمونه در طبقه بندي وي با « عمل جبر و مقابله » و « علم حساب » مواجه هستيم، اما در طبقه بندي خواجه شاهد چنين تمايزي نيستيم. شايد کاري که بعدها شمس الدين آملي (حدود 740ق) در نفائس الفنون في عرايس العيون بر مبناي تمايز ميان بعد عملي و نظري علوم انجام داد، ريشه در کار ابن سينا داشته باشد. بنابر تحقيقات وسل، پيش از آملي نيز تني چند از دايرة المعارف نويسان اين رويه را به صورت ناآگاهانه دنبال کرده اند، اما وي اولين کسي است که صراحتي از اين تمايز به عنوان اصل طبقه بندي در کار خويش استفاده نموده و تقسيم بندي کاذب دانش به سلسله ي مراتب اصلي و فرعي را مورد ترديد قرار داد و به حيطه ي نويني از علم گام نهاد. (18) نمونه ي چنين رويکردي را مي توان در قسمت دوم يواقيت العلوم و دراري النجوم نيز مشاهده نمود. نگارنده ي گمنام اين اثر، تعدادي از رشته هاي فرعي طبيعي و رياضي را تحت عنوان « علم عمل » آورده است. اين کتاب، به خطا به غزالي و گاه فخر رازي نسبت داده شده است. اگر چه تمايز ميان علم و عمل را در طرح قطب الدين شيرازي در درّه التاج نيز نمي يابيم، اما اضافه نمودن اقسامي چون علم حيل، کرات متحرک، اوزان و موازين، و علم نقل مياه به فروع رياضيات نشانگر اين است که وي به طرح هاي خواجه بسنده نکرده و نظري نيز به کار ابن سينا در رسالة في اقسام العلوم العقلية داشته است.
ابن سينا عمل جمع و تفريق هندي (رياضيات هندي) و جبر و مقابله را از فروع علم عدد و علم مساحت را از فروع هندسه و عمل زيجات و تقاويم را از فروع هيئت و اتخاذ آلات غريبه چون ارغنون را از فروع علم موسيقي به شمار آورده است. خواجه بر خلاف وي، علم زيجات و تقويم که همان علم جداول نجومي است را از فروع هندسه مي داند. ابن سينا مي گويد « عمل زيجات و تقاويم » و خواجه مي گويد « علم زيجات و تقويم ». شايد بتوان براي « زيجات و تقاويم يا تقويم » قائل به بعدي عملي و بعدي علمي شد که اولي از فروع هيئت و دومي از فروع هندسه باشد تا بدين ترتيب ميان سخن ابن سينا و خواجه آشتي برقرار نمود. از ديگر تفاوت ها اين که ابن سينا قسم اول علم الهي را « معاني عامه » و خواجه « امور عامه » ناميده است.
همان گونه که مشاهده مي شود، در نمودار 2 که بسيار مفصل تر از نمودار 1 است، هيچ يک از تمايزات مورد نظر شپنسون يافت نمي شود. بايد توجه داشت که ابن سينا از رياضيات هندي با عنوان « عمل جمع و تفريق هندي » ياد کرده است که خواجه نيز آن را برشمرده است. در پي اين مقايسه، ديگر نمي توان به سادگي به نتايج شپنسون بر اساس تمايزهاي طرح بو علي و طرح خواجه، تن داد. البته شايد توجه به تقدم و تأخر اين دو اثر بتواند تا حدي راهگشا بوده و کار را براي نظريه شپنسون تسهيل نمايد. به عبارت ديگر: اگر خواجه اخلاق ناصري را پس از اقسام الحکمة نگاشته باشد، آن گاه مي توان بر اين ادّعاي شپنسون که وي در صدد تغييري مبتکرانه بوده است، صحه نهاد. البته باز هم اين به معناي رفع تمامي مشکلات از نظريه وي (شپنسون) نيست؛ زيرا تبيين مبتکرانه در باب طبقه بندي علوم با بيان اجمالي اقسام چندان سازگاري ندارد و جاي اين پرسش باقي مي ماند که چرا خواجه در جايي که نظر ابداعي خود را مطرح مي نمايد، در بيان برخي فروع از عباراتي چون « و غير آن » استفاده نموده است. در بيان يک نظر ابداعي، چنين تساهلي چه معنايي مي تواند داشته باشد؟ آيا خواجه با اين قيد به کار مفصل تري در اين زمينه در اثر ديگر خود اشاره دارد يا در اثر شخصي ديگر؟
اگر چه برخي تقسيم فلسفه به نظري و عملي و صناعي در آثار ارسطو را داراي مجوز کافي نمي دانند و همچنين اگر چه برخي معتقدند او به صراحت به فلسفه عملي اذعان نکرده است، (19) اما تقسيم فلسفه به نظري و عملي و سپس تقسيم فلسفه ي نظري به فيزيک، رياضيات و الهيات را مي توان به صراحت در آثار ارسطو ديد. ابن سينا نيز حکمت نظري را به همين ترتيب تقسيم نموده است، اما آنچه در مقايسه نمودار 2 و نمودار 1 در وهله ي نخست به چشم مي خورد، ترتيب برعکسي است که خواجه براي اين شاخه ها در نمودار 1 اتخاذ نموده است. شپنسون در مقايسه طرح ابن سينا با نمودار 1 به اين نکته پي برده، اما تبييني براي آن ارائه نکرده است. شايد بتوان کار خواجه را بروز و ظهور نگرش ارزشي فيلسوفان مسلمان به طبقه بندي علوم دانست. توضيح بيشتر اين که فيلسوفان و به طور کلي انديشمندان اسلامي به ارزش ها بسيار بها مي دهند؛ از اين رو، گاه، هدف از طبقه بندي علوم معطوف به ارزش گذاري آنها مي شد. البته در تعيين مصداق علم برتر، اختلاف نظراتي وجود داشت. برخي اين علم را فلسفه و برخي، فقه و يا عرفان معرفي نموده اند. در جريان چنين نگرشي، همگي علوم به خدمت يک علم در آمده و مقدمه اي براي تحصيل آن خواهند بود. فلاسفه ي مسلمان عمدتاً مابعدالطبيعه را اشرف از ديگر شاخه ها مي دانستند. اين گونه نگرش ارزشي نسبت به فلسفه ميان ابن سينا و خواجه مشترک است. در جريان اين نگرش، ديگر علوم، در يک سير آموزشي، به منزله مقدمه اي در رسيدن به فلسفه بوده است و يکي از اهداف طبقه بندي علوم، معرفي علم برين و ارائه ي برنامه آموزشي به طالب علم خواهد بود. با توجه به اين توضيحات، طبيعي مي نمايد که با ملاحظه ي روند آموزشي علوم، زيرشاخه هاي فلسفه ي نظري از فيزيک آغاز شده و به مابعدالطبيعه ختم گردد و با ملاحظه ي مراتب ارزشي علوم، ترتيبي برعکس اتخاذ شود. به عبارت ديگر: خواجه نصير در ذکر زير شاخه هاي حکمت نظري در نمودار 1 مراتب ارزشي علوم را لحاظ نموده است، در حالي که در نمودار 2، به تبع ارسطو و ابن سينا، به مراتب تعليمي آنها اشاره دارد.
خواجه، در هر دو نمودار، پس از تقسيم حکمت به نظري و عملي و تقسيم حکمت نظري به مابعدالطبيعه، رياضيات و علم طبيعي، به اين نکته اشاره دارد که هر يک از اين علوم، خود، داراي اصول و فروعي است. برشمردن اصول و فروع چيزي است که مي توان به وضوح در آثار ابن سينا نيز مشاهده نمود. برخي مناط فرعيت و اصليت علوم از نظر ابن سينا را نقشي مي دانند که اين علوم در رفع نيازمندي هاي ابعاد مختلف بشري ايفا مي نمايند (20) و برخي ديگر معتقدند که ابن سينا اصولاً در اين زمينه معياري به دست نداده است. (21) اولين تفاوت اين دو نمودار در اين است که خواجه در نمودار 1 به تعداد اصول و فروع تصريح نکرده و تنها آن ها را برشمرده است، اما در نمودار 2 تعداد هر يک را پيش از برشمردن بيان مي دارد. اين امر به انضمام اين که وي فروع هر شاخه از حکمت نظري را در نمودار 1 با قيد « و غير آن » ناتمام باقي مي گذارد و همچنين با توجه به اين که پس از حکمت نظري و شاخه هاي آن به سراغ حکمت عملي مي رود، همگي تأييدي بر اين امر است که او در اخلاق ناصري در صدد مقام طبقه بندي علوم نبوده و مي خواهد هر چه سريع تر از اين مبحث بگذرد و به مبحث اخلاق بپردازد. اصول و فروع علم مابعدالطبيعه در مقايسه اين دو نمودار بحث برانگيز است. گويي وي در نمودار 1 سعي نموده است که تمامي اقسام پنج گانه ي مابعدالطبيعه را ابتدا تحت دو دسته ي اصلي علم الهي و فلسفه ي اولي معرفي نمايد. توجه به اين نکته که ابن سينا در منطق المشرقيين، علوم نظري را به چهار قسم طبيعي، رياضي، الهي و کلي تقسيم مي نمايد، (22) شايد خالي از وجه نباشد. او موضوع علم کلي را، واحد و کثير، جزئي و کلي و علت و معلول معرفي نموده است که همان موضوعات فلسفه به معناي عام هستند. در واقع، علم کلي مورد نظر ابن سينا، همان فلسفه به معناي عام است. مراد خواجه از فلسفه ي اولي در برابر علم الهي به عنوان دو شاخه ي مابعدالطبيعه نيز چندي جز اين نمي تواند باشد. رضايي به ريشه يابي اين بحث پرداخته است. (23) خلاصه تفحصات وي از اين قرار است که ارسطو اصطلاحات فلسفه ي اولي و علم الهي يا الهيات را در مابعدالطبيعه بارها بر يک علم اطلاق نموده است. ابن سينا نيز در الهيات شفا اين دو را به يک معنا به کار گرفته است، اما در عيون الحکمة، علم الهي را براي اشاره به الهيات به معني الاخص به کار مي برد و فلسفه ي اولي را همانند ارسطو بر مجموع اين مباحث اطلاق مي کند. شيخ اشراق نيز در المشارع همين بيان شيخ را بازگو مي کند، جز آن که مباحث مربوط به امور عامه را علم کلي و مجموع علم کلي و علم الهي را علم اعلي ناميده است. پيداست که شيخ اشراق در استعمال « علم کلي » متأثر از منطق المشرقيين ابن سينا است. به هر حال چنين به نظر مي رسد که خواجه در خصوص دو اصطلاح « فلسفه ي اولي » و « علم الهي » به عنوان شاخه هاي مابعدالطبيعه (در نمودار 1) معاني جديدي را، با اندکي تأثير از ابن سينا، اراده نموده است. قطب الدين شيرازي نيز در درّة التاج همين دو اصطلاح را، در معاني مورد نظر خواجه، به کار گرفته است و اين خود نشان ديگري از تأثيرپذيري بسيار او در طبقه بندي خويش از خواجه نصير است. قبلاً به تأثير خواجه در نمودار 3 از منطق المشرقيين اشاره شد و مي دانيم که نمودار3 ، ضميمه اي بر نمودار 1 است. اين امر نيز مي تواند مؤيدي ديگر بر سخن ما در تأثيرپذيري خواجه در نمودار 1 از اثر مذکور باشد.
جايگاه منطق در طبقه بندي علوم نيز امري قابل تأمل است. اگر چه خواجه در هر دو کتاب خويش به ابزار بودن منطق براي ديگر علوم اذعان نموده است و به همين دليل آن را در طبقه بندي خود جاي نداده است، اما در اقسام الحکمه، پس از طبقه بندي علوم، به بيان اقسام نه گانه ي منطق مي پردازد که عبارتند از: إيساغوجي، قاطيغورياس ( معقولات )، باريرميناس ( العبارة )، انولوطيقاي أوّل ( قياس )، ابودقطيقا يا انولوطيقاي ثاني ( برهان )، طوبيقا ( جدال )، سوفسطيقا ( مغالطي )، ريطوريقا ( خطابه )، بوطيقا ( شعر ). ابن سينا نيز اقسام منطق را درست پس از اتمام طبقه بندي خود بر مي شمرد. (24)
خواجه در انتهاي اين رساله تمامي اقسام حکمت را با احتساب اقسام منطق 44 و بدون آن 35 فقره مي داند. اين در حالي است که در اخلاق ناصري، تنها به ابزار بودن آن اشاره مي کند. چنين رويکردي نسبت به منطق ريشه در آثار ارسطو دارد. ارسطو از آن جهت که منطق را ابزاري براي ساير علوم تلقي مي نمود، آن را در طبقه بندي خود ذکر نکرد. همين رويه در ميان مسلمانان اتخاذ شد. اگر بنابر سخن خواجه بپذيريم که اقسام حکمت با احتساب منطق 44 فقره است، آن گاه پذيرفته ايم که منطق نيز از شاخه هاي حکمت بوده و علمي حکمي است. ابن سينا، نيز، در في اقسام العلوم العقلية فصلي دارد با عنوان « في اقسام الحکمة التي هي المنطق» (25) اين عنوان، در واقع، تأييدي بر حکمي بودن منطق است، اما وي حکمت را در همان اثر به دو شاخه ي نظري و عملي تقسيم نموده است و جاي اين پرسش است که منطق حکمتي است غير از اين دو يا در برگيرنده هر دو؟! اين پرسش، اشکالات و پاسخ هايي در اين زمينه را رقم زده است. اشکالاتي از اين دست، از طرف ديويد راس، به ارسطو نيز وارد شده است (26) و با پذيرش سخن فوق الذکر خواجه، دامنگير وي نيز مي گردد. راهکار گريز از اين نقيضه در ميان فلاسفه عمدتاً معطوف به تأکيد بر جنبه ابزاري منطق بوده است و بدين نحو سعي شده تا آن را از حيطه ي علوم حکمي خارج نمايند. در اين فرايند، علوم در ابتدا به آلي و اصالي تقسيم مي گردند تا شايستگي عنوان حکمت به علوم اصالي تعلق گرفته و منطق از حيطه بحث خارج گردد. گرايش خواجه نيز بيشتر به همين سمت استه ي اما بايد توجه داشت که نسبي بودن « آلي » و « اصالي » بار ديگر اين راه گريز مي بندد. (27)

پي نوشت ها :

* دانشجوي دکتري دانشگاه تهران.
** دانشجوي کارشناسي ارشد دانشگاه تهران.
1. دائرة المعارف هاي فارسي، ص 67.
2. درة التاج، صص 159-153.
3. دائرة المعارف هاي فارسي، ص 79.
4. ر. ک: درّة التاج، صفحه 163 به بعد.
5. J. Shephenson
6. Marietan
7. Eudemus
8. منطق المشرقيين، ص 8
9. Carra De Vaux
10. Hastings Encyclopeadia
11. indian sexagesimal calculus
12. ر. ک: تسع رسائل في الحکمة و الفلسفة، صص 108-111
13. الهيات شفا، ص1.
14. براي آشنايي با علم شناسي منطقي- فلسفي ر. ک: رهيافت هاي دانشمندان مسلمان در علم شناسي، ص 42.
15. همان، ص 52.
16. براي ديدن بحثي از خواجه طوسي در علم شناسي با عناويني چون « در موضوعات و مبادي و مسائل علوم برهاني و آنچه در فواتح بعضي علوم ياد کنند » يا « احوال العلوم » ر. ک: اساس الاقتباس، ص 393 و الجوهر النضيد في شرح منطق تجريد، صص 336-326.
17. دائرة المعارف هاي فارسي، ص 78.
18. ر. ک: همان، صص 64-65.
19. براي اين مدعيات و تحليل آنها ر. ک: بررسي، تحليل و نقد ديدگاه ابن سينا درباره طبقه بندي علوم، ص 148.
20. بررسي تطبيقي نظريه ابن سينا در باب طبقه بندي علوم، ص 182.
21. بررسي، تحليل، و نقد ديدگاه ابن سينا درباره طبقه بندي علوم، ص 159.
22. منطق المشرقيين، ص 7.
23. بررسي، تحليل و نقد ديدگاه ابن سينا درباره طبقه بندي علوم، ص 154.
24. ر. ک: تسع رسائل في الحکمة و الطبيعيات، ص 116.
25. همان، ص 116.
26. براي ديدن برخي اشکالات و پاسخ ها ر. ک: بررسي، تحليل و نقد ديدگاه ابن سينا درباره ي طبقه بندي علوم، صص 157-156.
27. براي بررسي بيشتر اين مسئله، ر. ک: همان، ص 157.

منبع مقاله :
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول