نويسنده: گروه نويسندگان
مترجم: پريچهر حکمت



 

گوش کنيد تا مونگوتان کوچولو براي شما حکايت کند که مردمان دهکده ي کوچکش، واقع در زمين بارونگا (1) که در نواحي دور دست افريقاي جنوبي نزديک اقيانوس هند قرار دارد، چه طور زندگي مي کنند.
اسم من مونگوتان است و به زبان مردم بارونگا، يعني سنجاقک. (2) به آساني مي شود فهميد که من در کدام فصل به دنيا آمده ام. در فصلي که سنجاقک ها در سراسر آن سرزمين به پرواز در مي آيند و در کنار رودخانه ها و باتلاق ها تخم گذاري مي کنند. مادرم مي گفت در همان سال سه کلبه ي بزرگ نيي دهکده آتش گرفت و همه وحشت داشتند که مبادا تمام قريه ي ما آتش بگيرد، زيرا خانه هاي همه ي ما از کاه و ني ساخته شده است. از آن تاريخ تاکنون هفت سال مي گذرد. پس من حالا هفت سال دارم.
وقتي که خيلي کوچک بودم قبل از اين که بتوانم راه بروم مادرم مرا به پشتش مي بست و راه مي برد به همين علت پدرم پيش از اين که من به دنيا بيايم يک پوست آهو براي مادرم تهيه کرده بود. مادرم مرا در اين کيسه ي ظريف مي گذاشت و پاهاي پوست آهو را به دور کمر و گردن خود مي پيچيد و به مزرعه مي رفت.
در قصبه ي ما کندن زمين و شخم کردن کار زنان است. مادرم نيز با همين باري که بر دوش داشت بر سر چاهي که يک متر بيشتر عمق نداشت مي رفت و آب مي کشيد يا آشپزي مي کرد. من به چپ و راست تکان مي خوردم ولي هيچ وقت بر زمين نمي افتادم. هر وقت گريه مي کردم مادرم به من شير مي داد.
کم کم به راه افتادم و هميشه زير دست و پاي ماردم مي لوليدم و هر جا مي رفت با گريه و زاري از پي او مي رفتم. در موقع خرد کردن ارزن و ذرت در کنارش بودم و او با تمام گرفتاري هايش مانند همه ي مادران دنيا مرا در گهواره مي خواباند و برايم لالايي هاي شيرين و ملايم مي خواند و گاه و بي گاه به من غذا مي داد؛ در نتيجه ي اين پر خوري مثل همه ي کودکان سياه پوست شکم بزرگي پيدا کردم.
حالا ديگر من آن بچه ي کوچکي که مادرم در گهواره مي خواباند نيستم؛ بزرگ شده ام و بيشتر دوست دارم که با بچه هاي همسال خود بازي کنم. اگر گاهي گريه مي کنم شايد از آن است که پدرم به سبب نافرماني هايي که مي کنم تنبيه ام مي کند. او هنوز به من اجازه نمي دهد از دهکده خارج شوم؛ فقط بزرگ سالان مي توانند از دهکده خارج شوند و از بزغاله ها و گاوها نگه داري کنند. آنها از شاخه ي درختان نيزه و از گياهان سپر درست مي کنند و از ميوه ي نخل ها گلوله مي سازند و به يک ديگر پرتاب مي کنند. اکنون من در دهکده ول گردي مي کنم و ميان کلبه ها به هر سو مي دوم و ميوه ها را مي دزدم و هزاران ديوانگي ديگر و جز اين، کار ديگري ندارم.
دهکده ي ما کلبه هاي کوچک و بزرگي دارد که اطراف کلبه ي رئيس قبيله را فرا گرفته است. پدرم کلبه ي ما را خودش ساخته؛ اين کلبه از تير و چوب و ني درست شده است. بام نوک تيز آن از شاخه هاي درختان و پيچک ها درست شده و بر سر آن سرپوشي از علف هاي خشک قرار دارد که نمي گذارد باران به درون کلبه نفوذ کند؛ اين گونه کلبه ها پنجره ندارد و يک در براي آن ها کافي است.
اطراف دهکده چمنزار وسيعي است که دور آن را با شاخه ي درختان و خار، ديواري کشيده اند و شب ها حيوانات را در آنجا نگهداري مي کنند.
کار عمده ي پدرم زنبيل بافي است و من اغلب وقتي به اين کار مشغول است مي نشينم و کارش را تماشا مي کنم. بعضي از سبدها براي بوجاري کردن و بعضي ها براي حمل خاک رس يا پِهِن و بعضي ديگر براي نگه داري پسته و ذرتِ فصلِ آينده به کار مي رود؛ اين سبدها گرد يا چهار گوش و گاهي هم مخروطي شکل هستند. پدرم گاهي مرا همراه خود براي کندن کدو تنبل هاي بزرگ مي برد و من از اين که کدوها را مي غلتانم لذتي فراوان مي برم و در خانه به او کمک مي کنم تا کدوها را خالي و خشک کنيم. بعد پدرم بر روي آنها نقاشي هاي قشنگي مي کند. مادرم اين کدوهاي گرد و دراز را در داخل کلبه به شاخه اي مي آويزد و به جاي ظرف آب يا شير از آنها استفاده مي کند.
اما من از نگاه کردن به کارهاي پدرم خيلي زود خسته مي شوم و به سوي همسالانم که مثل خودم شيطان و چابک هستند مي دوم. ما کودکانِ مجعدموي و سياه پوست، همه فرزندان خوش بخت و خوش حال دهکده ي بارونگاي سرزمين افريقا هستيم.

پي نوشت :

1. Baronga.
2. سنجاقک قسمي حشره است با رنگ هاي مختلف که مي خواند و عموماً بر کنار جوي ها ديده مي شود.

منبع مقاله :
جمعي از نويسندگان، (1390)، داستان هاي ملل، پريچهر حکمت، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم