مخاطب عهدنامه مالک اشتر کيست؟
مخاطب اين عهدنامه مالک اشتر است. مالک پسر حارث نخعي، پيش از اسلام در يمن چشم به جهان گشود. در همان جا رشد کرد و اسلام آورد، ولي پيامبر اکرم (ص) را نديد، و از اين رو از تابعان به شمار مي آيد. (1) پس از رحلت پيامبر (ص) و شکل گيري فتوحات، مالک در فتوحات شرکت جست و در سال پانزده هجري در جنگ يرموک با سپاه روم، گرزي به کلاهخودش کوفته شد و خود بر سر او پخش شد و پاره اي از آهن آن چشم او را چاک داد و از آن پس به اشتر ملقّب شد، (2) زيرا اشتر به کسي گويند که پلک چشمش برگشته و مژه نداشته باشد، يا کسي که چشم يا لب پايينش چاک داشته باشد. (3)
رشادت و توانايي فرماندهيِ مالک، او را از برجستگان فتوحات نمود. سپس به عراق منتقل شد و در کو فه ساکن گرديد.
مالک در عصر حکومت عثمان، شخصيتي فعال در مخالفت با سياست هاي او و معترض به کارگزاران وي در کوفه بود. او در برابر وليد بن عُقبه و سعيد بن عاص - فرمانداران کوفه - به اعتراض ايستاد و به سبب همين اعتراض ها از جمله کساني بود که به شام تبعيد گرديد، و در شام نيز، دست از اعتراض برنداشت و معاويه پس از چندي تبعيديان را به کوفه برگردانيد. (4)
در ماجراي شورش بر عثمان، مالک به همراه کوفيان به مدينه رفت (5)، و پس از کشته شدن عثمان از کساني بود که از امام علي (ع) خواست تا خلافت را بپذيرد.
پس از بيعت مردم با امام، مالک از نزديکان و مشاوران وي بود. او از ياران با وفاي علي (ع) شمرده مي شد که سخت پايبند دوستي وياري اميرمؤمنان علي (ع) بود. (6)
مالک در ماجراي فتنه ي جمل نقشي مؤثر در کنار امام داشت، او بود که با حضور در کوفه، ابوموسي اشعري را که نمي گذاشت مردم کوفه به ياري امام برخيزند، عزل کرد و مردم کوفه را براي ياري امام همراه ساخت. (7) او در صحنه هاي مختلف جنگ جمل حماسه ها آفريد و رشادت ها نمود. (8)
پس از جنگ جمل و استقرار اميرمؤمنان علي (ع) در کوفه، امام مالک اشتر را به عنوان استاندار جزيره انتخاب کرد و حکومت شهرهاي موصل، نصيبن، دارا، سِنجار، آمِد، هِيت و عانات را به وي واگذاشت. (9)
چون پيکار صفّين پيش آمد، مالک به عنوان فرمانده بزرگ اين نبرد نقش آفريني کرد. اوايل پيکار صفّين، اميرمؤمنان پس از فرستادن نيروي پيشقراول به فرماندهي زيادبن نضر و شريح بن هاني، به دليل پيدايش اختلافاتي ميان آن دو، نامه اي به آنان نوشت و مالک را به فرماندهي کل بر آن دو منصوب کرد: (10)
« وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلي مَنْ فِي حَيِّزِکُمَا مَالِکَ بْنَ الْحَارثِ الْأَشْتَرَ فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِيعاً، واجْعَلاَهُ دِرْعاً وَمِجَنّاً، فَإِنّهُ مِمَّنْ لاَ يُخَافُ وَهْنُهُ، وَلاَ سَقْطَتُهُ، وَلاَ بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَيْهِ أَحْزَمُ، وَلاَ إِسْرَاعُهُ إِلَي مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ. » (11)
من مالکِ اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهياني که در فرمان شماست، فرمانده گردانيده ام. گفته ي او را بشنويد و از وي فرمان بريد! و او را چون زره و سپر نگهبان خود قرار دهيد، زيرا او از کساني است که نه بيم سستي او مي رود و نه لغزش، و نه کُندي کُنَد، آن جا که شتاب بايد، و نه شتاب گيرد آن جا که کُندي شايد.
اين نامه بيانگر جايگاه رفيع و ويژگي هاي کم نظير مالک اشتر و اعتمادي است که امام به او داشته است.
در پيکار نهايي در صفّين، مالک در نقش فرماندهي بزرگ عمل کرد. او در آخرين نبرد عرصه را بر معاويه و سپاهش تنگ کرد و در آن حال بود که معاويه و عمروبن عاص از سر فريب و نيرنگ فرمان بر سر نيزه قرار دادن قرآن ها را صادر کردند و در سپاه عراق شکافي بزرگ پيدا شد و مقدّس مآبانِ سپاه امام که حدود بيست هزار تن بودند گرد امام را گرفتند که اگر مالک را برنگرداند او را مي کشند. (12) پايداري بر پيکار با قاسطين منجر به جنگي داخلي در سپاه امام مي شد. از اين رو امام به ناچار مالک را فراخواند و جنگ به بدترين شکل پايان يافت و پيمان نامه ي آتش بس و تن دادن به داوري قرآن نوشته شد. در تعيين دو داور، امام مالک اشتر را به عنوان نماينده ي خود تعيين کرد، امّا همان مقدّس مآبان زيربار نرفتند و پيشنهاد بعدي امام که عبدالله بن عبّاس بود، آن را هم نپذيرفتند، و با اصرار ابوموسي اشعري را به عنوان داور عراقيان تحميل کردند؛ (13) و آن فرجام تلخ در ماجراي داوري به بار آمد.
مدتي پيش از اين محمدبن ابي بکر از طرف امام به عنوان استاندار مصر منصوب شده بود. (14) امام پس از بازگشت از صفّين، مالک را به منطقه ي مأموريتش - جزيره - فرستاد. پس از ماجراي حکميت، قاسطين به توطئه هاي خود در مصر شدّت بخشيدند. عمروبن عاص در اين اوضاع و احوال خواهان حکومت مصر بود. معاويه با کمک ايادي خود در مصر، آن جا را به آشوب کشيد و جنگي سخت را بر ضدّ محمدبن ابي بکر برپا نمود. محمد از امام ياري خواست و امام کوفيان را به کمک محمد فراخواند، امّا آنان کوتاهي مي ورزيدند. امام چاره اي نديد جز آن که مالک را به مصر بفرستد تا بتواند بر اوضاع مسلط شود. از اين رو نامه اي به نصيبين، مرکز جزيره، نوشت و مالک را به کوفه احضار کرد و از او خواست به مصر رود. (15)
خبر اعزام مالک به سوي مصر، معاويه را به وحشت انداخت و توطئه اي انديشيد تا از رسيدن مالک به مصر جلوگيري کند. از اين رو به کارگزار خراج قُلزُم ( شهري در مصر که ويرانه هاي آن نزديک شهر کنوني سوئز است ) پيام فرستاد که علي، مالک را روانه ي مصر کرده است، اگر شرّ او را از من بازداري، تا زنده اي و زنده ام از تو خراج نخواهم گرفت. هر اندازه توان داري در نابودي او چاره سازي کن.
مالک راهي مصر شد، و چون در قُلزُم فرود آمد، آن کارگزار به نزد مالک رفت و او را به خوراکي دعوت کرد، مالک پذيرفت، و خوراک او را خورد. سپس وي شربتي از عسل که زهرآلود بود براي مالک آورد. مالک آن را نوشيد و درگذشت. (16)
چون خبر مرگ او به معاويه رسيد گفت: « خداي را سپاهياني است در عسل »، و سپس بر منبر رفت و مردم شام را مژده داد که علي را دو دست بود، يکي عمّار ياسر که در جنگ صفّين بريده شد، و ديگري مالک اشتر که اکنون در راه رفتن به مصر از ميان رفته است. (17)
چون خبر شهادت مالک به علي (ع) رسيد، گفت:
« مَالِكٌ وَ مَا مَالِكٌ! لَوْ كَانَ جَبَلًا لَكَانَ فِنْداً، وَ لَوْ كَانَ حَجَراً لَكَانَ صَلْداً، لَا يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ وَ لَا يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ. » (18)
مالک! مالک چه بود! به خدا اگر کوه بود، کوهي جدا از ديگر کوه ها، و اگر سنگ بود، سنگي خارا، که سُمِ هيچ ستور به ستيغ آن نرسد، و هيچ پرنده برفراز آن نپرد.
و نيز روايت شده است که در اين هنگام فرمود:
« رَحِمَ اللهُ مَالِکًا، فَلَقَد کَانَ لِي کَمَا کُنتُ لِرَسُولِ اللهِ - صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ-. » (19)
خداوند مالک را رحمت کند. او براي من همان گونه بود که من براي پيامبر (ص) بودم.
مالک اشتر شخصيتي جامع داشت، گذشته از آن که فرمانده و مديري کم نظير بود، زيان آور و اديب و شاعري والا بود؛ (20) و از نظر کمالات انساني به برترين قلّه ها دست يافته بود.
پي نوشت ها :
1- تاريخ مدينة دمشق، ج 56، ص 377.
2- همان، ص 380.
3- ابوالحسن محمدبن حسين موسوي ( شريف رضي )، نهج البلاغه، ترجمه و شرح علينقي فيض الاسلام، چاپ اوّل، چاپخانه ي حيدري، 1330ش. ص 979.
4- أنساب الاشراف، ج 6، صص 139، 151-159.
5- أبو عبدالله محمدبن سعد، الطبقات الکبري، دار بيروت للطباعة و النشر، بيروت، 1405ق. ج 3، ص 71؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 39، ص 360.
6- شرح ابن أبي الحديد، ج 15، ص 98.
7- أبو عبدالله محمدبن النعمان، البغدادي الملّقب بالمفيد، الجمل و النصرة لسيّد العترة في حرب البصرة، تحقيق السيّد علي ميرشريفي، الطبعة الاولي، مکتب الاعلام الاسلامي، قم، 1413ق. صص 251-253، 254-255.
8- همان، صص 344-346، 350.
9- أبوالفضل نصربن مزاحم المِنقَري، وقعة صفّين، تحقيق و شرح عبدالسلام محمد هارون، الطبعة الثانية، المؤسّسة العربية الحديثة، القاهرة، 1382ق. افست مکتبة المرعشي النجفي، قم 1403ق. ص 13؛ أبوحنيفة احمدبن داود الدينوري، الأخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، الطبعة الاولي، داراحياء الکتب العربية، القاهرة، 1960م. ص 154.
10- وقعة صفّين، صص 152-154؛ تاريخ الطبري، ج 4، صص 566-567.
11- نهج البلاغة، نامه ي 13. در سراسر کتاب از ترجمه هاي زير استفاده شده است:
* ترجمه ي سيد جعفر شهيدي، چاپ اوّل، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1368ش.
** گزيده ي سخنان، نامه ها و حکمت هاي اميرالمؤمنين امام علي بن ابي طالب (ع)، ترجمه ي سيّد محمدمهدي جعفري، چاپ اوّل، مؤسّسة نشر و تحقيقات ذکر، 1386ش.
12- وقعة صفّين، صص 475-484؛ تاريخ الطبري، ج 5، صص 47-48.
13- وقعة صفّين، صص 499-501؛ تاريخ الطبري، ج 5، صص 49-52.
14- الغارات، ص 137؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 555.
15- تاريخ الطبري، ج 5، صص 94-95؛ امالي المفيد، صص 79-80.
16- الغارات، صص 167-168؛ احمدبن أبي يعقوب بن جعفر بن واضح اليعقوبي، تاريخ اليعقوبي، دارصادر، بيروت، ج 2، ص 194؛ امالي المفيد، ص 83؛ أبوالحسن علي بن الحسين المسعودي، مروج الذهب و معاون الجوهر، دارالاندلس، بيروت، ج 2، ص 409.
17- الغارات، 169؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 96؛ أبوعبدالله محمدبن النعمان البغدادي الملقّب بالمفيد، الاختصاص، صحّحه و علّق عليه علي اکبر الغفّاري، منشورات جماعة المدرسين، قم، ص 81.
18- نهج البلاغه، حکمت 443.
19- شرح ابي أبي الحديد، ج 15، ص 98.
20- همان، ص 102.
دلشاد تهراني، مصطفي؛ (1390)، رايت درايت: اخلاق مديريتي در عهدنامه ي مالک اشتر، تهران: انتشارات دريا، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}