نويسنده: گروه نويسندگان
مترجم: پريچهر حکمت



 

چانگِ تسه لان (1) يک دختر زيبا و مهربان و فرمان بردار چيني است . او طبيعت را دوست مي دارد و مثل تمام کودکان چيني در برابر تغييرات فصول حساس است. در بهار به آواز پرندگان و جنگل گوش مي دهد و همين که اولين روزهاي گرم تابستان فرا مي رسد بادبزن خود را که از چوبي معطر ساخته شده است، بيرون مي آورد و در پاييز وقتي مي بيند که برگ هاي زرد درختان فرو مي ريزد بي سبب غمگين مي شود. در شعر چيني، پاييز معناي غم دارد اما از فرا رسيدن زمستان او دلش شاد مي شود زيرا در اين فصل برف مي بارد و اندکي بعد سال نو آغاز خواهد شد.
تسه لان نام زيبايي است، به معناي گل معطر ثعلب، که در چين بسيار فراوان است؛ اغلب دختران چيني به نام گل ها يا گوهرهاي قيمتي ناميده مي شوند و چانگ نام خانوادگي اوست.
تسه لان دختر کوچک خانواده ي چانگ است. برادران بزرگ تر او « پانگ » و « پويا » هيچ وقت با او بازي نمي کنند. او ترجيح مي دهد با دختران همسال خود « کين تسه » بازي کند؛ بازي کين تسه خيلي شبيه به بازي گوي پردار دخترکان مغرب زمين است.
اما چيني ها خودشان اين اسباب بازي را با سه پر خروس که به يک چيز کوچک سنگين مي بندند مي سازند و آن را به هوا پرتاب مي کنند و با مهارت تمام با پاي خود مي گيرند و اين کار را تکرار مي کنند تا زماني که ديگر نتوانند آن را با پا بگيرند. تمام دختران کوچک چيني در اين بازي مهارت خاصي دارند و هنگامي که پسر بچه ها به توپ بازي مي پردازند دختران نيز کين تسه بازي مي کنند.
آقاي چانگ زارعي است که در ايالت « هانکه ئو » کنار شط « آبي » در مرکز چين زندگي مي کند. او براي اين که معاش افراد زياد خانواده ي خود را تأمين کند مجبور است خيلي کار کند؛ خانواده ي او محدود به زن و بچه هايش نيست، بلکه طبق رسوم چين شامل پدر و مادربزرگ هم است. رسم ديگري دارند که مطابق آن براي کودکان در سه سالگي و ده سالگي و سيزده سالگي و بيست سالگي جشن مي گيرند؛ اين چهار جشن مراحل مهم زندگي جوانان را نشان مي دهد. در سه سالگي کودک ديگر بچه ي شيرخواره نيست؛ در ده سالگي پسر بچه يا دختر بچه ي بزرگي مي شود؛ در سيزده سالگي پسر جوان يا دختر جواني مي گردد و در بيست سالگي ديگر آدم بزرگي است. اما بزرگ ترين جشن خانوادگي آنها جشن عروسي است. در آن روز تمام خانواده حتي آنهايي را که خيلي دورند دعوت مي کنند و گاهي مهمان ها ماه ها در جشن عروسي مي مانند!
زمستان موقعي است که مردان استراحت مي کنند. همسايگان به ملاقات آقاي چانگ مي آيند و با يک ديگر حرف مي زنند يا شطرنج بازي مي کنند. بر عکس در اين هنگام مادر خانواده براي خياطي و تعمير لباس بچه ها و شوهرش کاملاً سرگرم کار است؛ زيرا در هنگام بهار و تابستان در مزارع کار مي کند و هيچ وقت به کار خياطي نمي رسد. گاهي نيز خانم چانگ از دوختن لباس خسته شده به قلاب دوزي مي پردازد؛ او در فکر جهاز دخترش است که به زودي به سن رشد مي رسد. خود تسه لان هم در اين کار به مادرش کمک مي کند و پيوسته قلاب دوزي مي کند و دستمال و کفش و کيف پول ابريشمي درست مي کند. او چمدان کوچکي دارد که پر از چيزهايي است که خودش يا مادرش آنها را قلاب دوزي کرده اند، زيرا طبق رسوم چيني ها در روز عروسي بايد آنها را به عنوان هديه بين پسر عموهاي شوهرش تقسيم کند.
در اين فصل سرما اگر کتاب خانه ي سيار، نزديک خانه ي کودکان نيايد سخت اندوهگين مي شوند. يک دوره گرد با دو صندوق پر از کتاب تمام آن سرزمين را دهکده به دهکده مي پيمايد و همين که به سر چهار راهي مي رسد مي ايستد و فرياد مي کند: « که مي خواهد بخواند؟ » آن گاه همه ي کودکان با پول هاي خود به سوي او مي دوند و چند کتاب از او کرايه مي کنند. اين کتاب ها شامل رمان و کتاب هاي تربيتي و مصور است و مردي که آنها را کرايه مي دهد دو يا سه روز بعد براي جمع آوري کتاب ها باز مي گردد.
اين کتاب ها به خط چيني، که بي شک مشکل ترين خطوط دنياست، نوشته شده است. شش سال به کلاس رفتن لازم است تا انسان بتواند قسمتي از چند هزار حرفي را که الفباي آنها را تشکيل مي دهد بشناسد شاگردان نخست با سر قلم هاي فلزي مي نويسند و بعد با قلم مويي که آن را خيس کرده و در مرکب چين فرو مي برند و مي نويسند.
کودکان خانواده ي چانگ مثل تمام کودکان چيني مؤدب و فرمان بردار هستند. آن ها سال خوردگان و مخصوصاً پدر و مادر را بسيار احترام مي گذارند و هميشه به کمک يک ديگر مي شتابند.
در اولين روزهاي بهار کودکان از خانه بيرون مي آيند و انسان ديگر آنها را نمي بيند، زيرا با پدرانشان به جنگ و مزارع مي روند. در همين موقع پيش از فرا رسيدن گرما برنج مي کارند؛ برنج غذاي اصلي چيني هاست. پس از چند روز برنج در باتلاق هايي که برنج زار ناميده مي شود مي رويد، در اين موقع مردان چون زياد کار دارند ديگر نمي توانند به خانه برگردند و تسه لان غذاي آنها را که هميشه برنج نيز همراه آن است برايشان مي برد و خودش نيز با قطعه چوب هاي نازک با آنها غذا مي خورد، زيرا چيني ها مانند مردم کشورهاي ديگر قاشق و چنگال به کار نمي برند.
بعد از اين روزهاي خسته کننده ي کشت برنج، تسه لان روي تشکي که بر زمين گسترده است مي خوابد و سر بر بالش کوچک گرد و سختي مي گذارد و به خواب عميقي فرو مي رود.
شايد او داستان ها و افسانه هايي را که پدرش برايش حکايت کرده است به خواب مي بيند. پدر او در نظرش مهربان ترين و داناترين مرد دنياست. او داستان هايي از اژدها و جنگ جويان و نيز قصه هايي از دختران زيبا روي مي داند که در آنها پند و اندرزهاي فراوان نهفته است.

پي نوشت :

1. Tchang Tse-Lan.

منبع مقاله :
جمعي از نويسندگان، (1390)، داستان هاي ملل، پريچهر حکمت، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم