نويسنده: بهجت واحدي *
سميه قاسمي نيري **



 

فضيلت و رذيلت

فارابي در اکثر مباحث اخلاقي از فضايل بيش از رذايل سخن گفته است. او دو تعريف از فضيلت و رذيلت ارائه مي دهد:
1. هيئت نفسانيي که انسان بواسطه آنها خيرات و افعال جميل را انجام مي دهد، فضايلند و هيئتي که از طريق آنها شرور و افعال قبيح صادر مي شود، رذائل و نقايص گفته مي شوند.
2. هرگاه در استعداد طبيعي گرايش بسوي افعال نيک وجود داشته باشد و آن افعال تکرار شوند، بواسطه عادت، هيئتي در نفس پابرجا مي شود که مستحق مدح مي باشد که اين هيئت پابرجا شده بواسطه عادت را فضيلت مي گويند. (1)
ملاصدرا در بيان تفاوت فضيلت و رذيلت مي گويد: حال و ملکه صفتي وجوديند و هر صفت وجودي از حيث وجودي بودن کمال است. بنابرين فضيلت و رذيلت از اين حيث مشترکند. تفاوت آن دو از اين حيث است که رذائل کمالات مخصوص نفوس شريفه (نفوس انساني) را زائل مي کنند ولي فضايل نه تنها موجب زوال آنها نمي شوند بلکه شرف نفوس شريفه با اتصاف به آنها افزون مي گردد. (2)

فضيلت و حد اعتدال

فارابي فضيلت را اعتدال و ميانه روي مي داند. اطراف فضيلت افراط و تفريط است که هر دو رذيلتند؛ مانند شجاعت ميانه ي تهوّر و جبن، سخاوت ميانه ي تقتير و تبذير (3)، عفت ميانه ي شره و عدم حس لذت، ظرف ( دانايي و سخن به جا گفتن) ميانه ي مجون ( بي پروايي در سخن و عمل) و فدامه ( گنگ و کم فهم در سخن)، تواضع ميانه ي تکبر و تحقير، آزادگي و بخشش ميانه خودستايي و فرومايگي، بردباري و شکيبايي ميانه خشم شديد و بي خشمي، شرم و آزرم (حيا) ميانه بي شرمي و درماندگي در سخن، دوستي کردن ميانه دشمني و بيزاري چاپلوسي. (4)
فارابي اعتدال را به دو قسمت تقسيم مي کند؛ يکي حقيقي و ديگري اضافي.
ميانه ي حقيقي: واقع شدن چيزي ميان دو امر که همواره معين باشد و با تغيير شرايط دگرگون نشود؛ مانند عدد شش ميان عدد ده و دو. افعال معتدل حقيقي، مقدار معيني مي باشند و بحسب شدت و ضعف و زيادي و نقصانشان دگرگوني ندارد؛ همچون سلامتي که معيار معين دارد.
ميانه ي اضافي يا ميانه نسبي: اين نوع ميانه در زمانهاي گوناگون و نسبت به چيزهاي گوناگون، دگرگون مي شود؛ مانند متوسط غذاي کودک و مرد سختکوش که در چندي و شمار، غلظت و نرمي، سنگيني و سبکي تفاوت دارد و يا هواي معتدل نسبت به ابدان مختلف و يا خشگين شدن که حالت ميانه ي آن نسبت به آنکه مورد خشم قرار گرفته و هدف خشم و زمان و مکان آن گوناگون است. حالت ميانه ي همه ي رفتارها نيز اينگونه است. در واقع حالت ميانه ي هر رفتاري نسبت به اموري که پيرامون آن است، سنجيده و معين مي شود. همه کارها يک حالت ميانه ندارند، بلکه حالت ميانه کاري مثلاً نسبت به پنج چيز، معين و معلوم مي شود و حالت ميانه کار ديگر نسبت به چيزهاي کمتر يا بيشتر از آن تعيين مي گردد. (5)
فارابي در التنبيه بعد از بحث از ميانه ي افعال، پرسش و پاسخ زير را بيان مي کند: اينکه انسان چگونه بداند فعلش در حالت ميانه است؟ اولاً، بايد دانست که شناسايي حد ميانه ي افعال وابسته به دانستن اموري چون فاعل، هدف، سرمنشأ، زمان و مکان فعل است. با مشخص کردن تمام اين موارد مي توان به حد ميانه ي يک فعل دست يافت. دائمي نبودن اين مقادير در کثرت يا قلت، نشاندهنده ي آن است که افعال حد اعتدال و ميانه دائمي ندارند. ثانياً، اين اعتدال همانند اعتدال طعام است؛ اگر معتدل باشد صحت و خوشي بدنبال دارد و در غير آن، ناسلامتي و رنج حاصل مي شود. بنابرين شخص بايد يکايک خلقها و افعال صادر از آنها را پيش روي آورد و سهولت و سختي لذت و الم حاصل از آنها را در نظر بگيرد، اگر ناراحتي نداشته و لذت آور باشد و يا ناراحتي از آن بسيار کم باشد، مي فهمد در حد اعتدال است. اما گاهي ممکن است بين شبه اعتدال (شبه خلق) و اعتدال خلط شود و انسان بجاي اصل مجذوب شبيه شود. امري که باعث کشش انسان بسوي امور شبه اعتدال مي شود، لذت بردن از فعل است. گاهي کار زشت بسبب لذتش، سهل و آسان مي گردد، در حالي که اکتساب فعل جميل همراه با سختي و ناراحتي گرديده و گمان مي شود، لذت براي هر فعلي غايت است و افعال لذت آور دنبال مي شود؛ مثلاً تهور بجاي شجاعت، تبذير بجاي سخاوت، مجون بجاي ظرف، ملق بجاي دوستي و حب تحاسر بجاي تواضع، تصنع بجاي صداقت گرفته مي شود. براي احتراز و دوري از شبه خلقها بايد شبه اعتدالها و اموري که باعث کشش بسوي آنها مي شوند را بشناسيم. (6)

فطرت زمينه ي فضيلت

فارابي معتقد است فطرت براي حصول فضايل همچون حرفه هاي ديگر، گرچه شرط لازم است ولي کافي نيست و نياز به پرورش دارد، زيرا بدون تلاش و کوشش ملکه ي فضيلت حاصل نمي شود. او معتقد است انسان در آغاز آفرينش فطرتاً داراي فضيلت و رذيلت نيست؛ همانطور که انسان از آغاز آفرينش بافندگي و نويسندگي را نمي داند. استعداد فضيلت يا رذيلت همانند نويسندگي يا بافندگي است که اگر آمادگي و استعداد داشته باشد اين کارها برايش آسانتر خواهد بود و اگر بازدارنده يي او را به انجام ضد همان کار وادار نسازد، براي دست يافتن به آن تلاش و کوشش خواهد کرد.
چنانچه انسان آمادگي و استعداد طبيعي را با تکرار پي در پي بسوي انجام افعال با فضيلت سوق دهد، انجام افعال فاضلانه برايش عادت شده و در نفس جاي مي گيرد و بر اثر آن، حالتي خاص براي نفس حاصل مي شود که انجام اينگونه کارها را براي انسان آسانتر مي کند. همانطور که قبلاً گفته شد، نام اين حالت « فضيلت » است و نام آن حالت طبيعي و استعداد، قبل از تکرار و عادت، نه فضيلت و نه رذيلت است. فضيلت و رذيلتي که از روي عادت پديد مي آيد و آگاهانه پرورش داده مي شود، همان است که انسان بوسيله آن نکوهش يا ستايش مي شود، در حالي که آدمي بخاطر داشتن افعال طبيعي نکوهش و ستايش نمي شود.
بنابرين اخلاق جميل و قبيح و بتبع آنها فضايل و رذائل، اکتسابي هستند. انسان مي تواند خلقي که ندارد را براي خود ايجاد کند. همانطور که مي تواند خلقش را، خواه قبيح يا جميل به ضدش تبديل کند. اين مقصود با عادت کردن به فعل حاصل مي شود و در غير اينصورت ممکن نيست. انتقال از يک فعل به فعل ديگر قبل از هر عاملي در سايه اراده و بعد عادت کردن به آن فعل حاصل مي گردد. منظور از عادت، تکرار يک فعل بصورت مکرر و در زمان طولاني و پشت سر هم است. بر اثر عادت و تکرار، انجام افعال آسان مي گردد و با انجام مکرر و جايگزين شدن افعال نيک و خير يا شر و بد، فضيلت يا رذيلت بدست مي آيد.
حاصل آنکه فضيلت يا رذيلت ارتباط مستقيمي با عادت و تکرار دارند. اگر فعل نيک در طي مدت زماني پشت سر هم و بدون فاصله انجام گيرد، در نفس ملکه شده و تبديل به اخلاق فاضله و جميل مي شود. اگر همان فعلي که استعدادش در فطرت است ‌مهمل شده و هيچ توجهي به آن نشود،‌ بمرور زمان از بين مي رود. (7)

انواع فضايل و رذايل

فارابي در رساله هاي خود تقسيمات مختلفي از فضايل و بتبع آن از رذائل ارائه داده است. او در الفصول فضايل را بر دو قسم مي کند: يکي خلق و خوي برتر و ديگري انديشه هاي برتر. انديشه هاي برتر، دريافتهاي کلي عقليند؛ مانند حکمت، زيرکي، نيک انديشي. خلق و خوي برتر، فضايلند که توسط قوه نزوعيه و خواهشهاي نفساني بوجود مي آيند؛ مانند عفت، شجاعت، سخاوت و عدالت. رذائل هم دو نوع هستند: يکي خلق و خوي پست که توسط قوه ي نزوعيه در نفس انسان حاصل مي شود و ديگري انديشه هاي پست؛ مانند بد انديشي، مکر و حيله.
او در تحصيل فضايل را به چهار دسته ( نظري، فکري، خلقي و عملي) تقسيم کرده و سپس بتفصيل آنها را توضيح مي دهد. ما در ذيل باختصار به اهّم آن مطالب اشاره مي کنيم:

1. فضايل نظري

فضايل نظري علومي هستند که هدف نهايي آنها تحصيل موجوداتي است که انسان در بوجود آمدنشان هيچ دخالتي ندارد. اين علوم از طريق براهين يقييني و يا بوسيله ي اقناع در نفس انساني بوجود مي آيند و دو نوعند: قسمي علوم بديهي يا اوليات ( علوم الاوائل يا معقولات نخستين) است که خودبخود براي انسان معلومند بطوري که انسان نمي داند اين علوم از کجا آمده است؛ مثل علم به اينکه کل بزرگتر از جزء است. اين علوم يقييني هستند و کسي نمي تواند در صادق بودنشان شک کرده يا انکار کند و همواره مقدمه براي ديگر علومند.
قسم ديگر، آن دسته از علومي هستند که از طريق بررسي، استدلال، تعليم و تعلم حاصل مي شوند. اين قسم علوم در آغاز مجهول و مطلوبند و بعد از کاوش و بررسي معلوم مي شوند. غرض و مقصود در تحقيق اين نوع علوم رسيدن به حق اليقيين مي باشد، گرچه بيشتر اوقات براي انسان گمان و اقناع حاصل مي شود و در برخي موارد مي تواند به يقيين برسد. اين قسم علم چهارگونه است: 1) علم تعاليم يا رياضيات؛ 2) علم طبيعت که به علل طبيعي موجودات و مبادي جسماني وجود آنها مي پردازد و پاسخگوي علل چهارگانه در اين حوزه است؛ 3) علم ماوراء الطبيعه که به بررسي مجردات و مبادي اولي امور طبيعي مي پردازد؛ 4) علم مدني که با شناخت کمال و سعادت انساني و شناخت اجتماعات و مسائل مربوط به آن سروکار دارد. کسب تمام اين علوم منجر به کسب کمال فضايل نظري مي شود.

2. فضايل فکري

فضايل فکري متوقف بر فضايل نظري است، ولي شبيه آن نيست، زيرا متعلَّق فضايل فکري امور معقول ارادي است در حالي که متعلق علوم نظري وابسته به اراده ما نبوده و در خارج از نفس ما وجود دارد. فکر يا قوه استنباط گر، قوه ي تمييز دهنده ي اعراضي است که قابليت مبدل شدن به معقولاتي را دارند که جزئياتشان با اراده ي شخصي در زمان محدود، خواه طولاني يا کوتاه، در مکان محدود، بزرگ يا کوچک،‌ بالفعل موجود مي گردند. انديشه يا فکر اينچنين است که انسان در آغاز غايتي را که دوست داشته و شوق آن را دارد در برابر فکر و انديشه اش قرار مي دهد و سپس در مورد اموري که او را به آن غايت مي رسانند، فکر مي کند که چه هستند؟ چقدرند؟ و چگونه اند؟
فضايلي که بوسيله قوه ي فکر ( مصالح و منافع يک امت و يا چند امت) تشخيص داده مي شوند، فضايل فکري گفته مي شوند که منجر به استنباط و صدور احکام و قوانيني مي گردند که در مدت زمان طولاني يا کوتاه پابرجا مي ماند. فضايل فکري را مي توان بر حسب مدت زمان پابرجايي آن در بين افراد جامعه، ‌به دو قسم تقسيم کرد: قسمي که در مدت زمان کوتاهي پابرجاست و با توجه به موقعيت، زمان و مکان و از انساني به انسان ديگر متفاوت است و به آن تدبيرات جزئيه زمانيه گفته مي شود. قسم ديگر، مربوط به مصالح و منافع مشترک يک قوم و يا چند امت است و مدت طولاني پابرجاست که اعظم فضايل است. اينگونه فضايل اقسام فراواني دارند؛ از جمله فضيلت فکريه مدنيه، مشوريه، منزليه و جهاديه. قوانين ناظر به هر يک از اين اقسام متفاوت مي باشد، ولي غايت و هدفي که هر يک دنبال مي کنند بر مبناي تشخيص خيرات و مصالح است. اگر غايت دنبال شده شر باشد، ديگر فضيلت فکري ناميده نمي شود، بلکه نام ديگري بايد بر آن نهاد.

3. فضايل اخلاقي

اين فضيلت عبارت از استنباط خير براي شخص ( آنچه بيشترين فايده و زيبايي را دارد) است که آن را حقيقتاً براي خود يا ديگري مي خواهد. هر فضيلت خلقي متکي به فضيلت فکري است؛ هر اندازه فضيلت فکري استحکام بيشتري داشته باشد، فضيلت خلقي هم بهمان اندازه مستحکم مي شود و از آنجاييکه فضيلت فکري مراتبي دارد، درجات فضيلت اخلاقي نيز هماهنگ با آن متفاوت مي گردد. تابعيت فضيلت خلقي از فضيلت فکري به اين دليل است که تا انسان در مورد کاري که مي خواهد انجام دهد فکر نکند نمي تواند فعلي انجام دهد.

4. فضايل عملي

اين فضايل عبارت از تحقق بخشيدن به فضايل اخلاقي و عمل به خير و ايجاد فضايل جزئي در امتها و اصناف و حرفه هاست.
فارابي در تقسيم ديگري، فضايل را به دو قسم فضايل نطقيه و خلقيه تقسيم مي کند. فضايل نطقيه ( فضايل جزء ناطقه) عبارتند از: حکمت، عقل، کيس، ذکاء و جودت فهم. فضايل خلقيه ( فضايل جزء نزوعيه) عبارتند از: عفت، شجاعت، سخاوت و عدالت. در اينجا از هر دسته به سه مورد اشاره مي کنيم:
حکمت: علم به اسباب بعيده که وجود ساير موجودات از آنهاست و اسباب قريبه اشياء است. حکمت افضل علوم است.
زيرکي (کيس): توانايي بر درست انديشيدن در مورد اموري که در دستيابي به خيرات، بهتر و شايسته ترند. خردمندي و زيرکي نيازمند استعداد طبيعي و سرشتي انسان است. حال اگر انسان با تعقل تام و رذائل رو کند، تعقلش مبدل به حيله و مکر و فريب مي شود.
ذکاء: دريافت چيزي به سرعت و بدون هيچ درنگي است.
شجاعت:‌ خلقي جميل و اعتدال و ميانه روي در اقدام بر اشياء مي باشد که بين دو رذيله ي جبن و تهور واقع است.
عفت: فعلي جميل که حالت افراط آن شره و حالت تفريط آن عدم حس لذت ( که هر دو قبيحند) مي باشد.
عدالت در آثار فارابي در چند معنا بکار رفته است:
1. عدالت خصيصه ي جهان هستي: بنظر فارابي سراسر جهان هستي بمقتضاي عدل الهي است و آن افاضه ي وجود به موجودات از جانب جواد مطلق و قرار دادن آنها در مراتب مختلف از اکمل تا انقص بحسب رتبه و استحقاقشان مي باشد.
2. عدالت بمعناي ايفاي اهليت و شايستگي: از نظر فارابي در عالم کون و فساد هر جسمي از اجسام عالم طبيعت شايستگي و فعليت و تحقق صورت خود و امکان گرفتن صورتهاي متضاده را دارد. فارابي به اين مضمون در آراء خود اشاره دارد: عدل آن است که به هر ي از آن دو (ماده و صورت) آنچه اهليت و شايستگي دارند، اعطاء شود.
3. عدالت در کشور: منظور وي تقسيم خيرات مشترک براي تمام اهالي کشور است؛ خيراتي که امکان اشتراک دارند مانند سلامتي، اموال، کرامت و رتبه به هر يک از افراد کشور، متناسب با اهليت و شايستگيشان، به بخشي از آنها تعلق مي گيرد. کاهش يا فزوني نيز بر آن، ستم است. او اين نوع عدالت را از وظايف حکومت مي داند.
4. عدالت، فضيلتي در اخلاق فرد: فارابي عدل به اين معني را عمل به فضايل اخلاقي که مجموعه وسيعي از کردارهاي پسنديده در رابطه با ساير افراد جامعه است، تعريف مي کند. عدالت در اين معني عين فضيلت نيست، بلکه وضعيتي است که بر اثر رعايت اخلاق و انجام افعال فاضلانه در رابطه به سايرين حادث مي گردد.
فارابي تعقل (خردمندي) را نيز نحوه يي از فضايل محسوب مي کند و آن را با توجه به عقل نظري و عملي تعريف و تقسيم مي نمايد و جودت رأي (نيکويي انديشه) و جودت تمييز (اعتقاد حق) را در آن مؤثر مي داند. (8)
ملاصدرا عقيده دارد فضايل رئيسه که مبادي اعمال نيکو مي باشند، سه گونه اند؛ شجاعت، عفت و حکمت که مجموعه آنها عدالت است و دو طرف هر يک از آن سه رذيلت است.
همچنين او معتقد است که تمام فضايل نفساني به دو فضيلت حکمت (توانايي احاطه به معلومات) و حرّيت (تجرد از ماديات) و تمام رذائل به ضد آن دو باز مي گردند. همانطور که حسن صورت ظاهر وابسته به حسن و اعتدال همه اعضاست، خلق هم با حسن همه ي ارکان صورت باطن، نيکو شده و حکمت و حريت حاصل مي شود. ارکان آن قوه علم، غضب، شهوت، عقل مي باشد و عدل بين آنهاست. اعتدال و حسن قوه علم به اين است که صدق و کذب در اقوال، حق و باطل در اعتقادات، زشت و زيبا در اعمال را بدرستي تشخيص دهد و ثمره ي آن حکمت، اصل و روح فضايل است. اعتدال دو قوه غضب و شهوت به اين است که قبض و بسطشان پيرو احکام حکمت و شريعت باشد. قوه عدالت اين است که ضبط دو قوه غضب و شهوت بحکم دين و عقل باشد. ملاصدرا در اينجا به دو نکته اشاره مي کند:
1. قوه و توانايي نفس غير از شرف آن است، با وجود اين، در برخي موارد هر يک از آن دو موجب افزايش ديگري مي شود؛ مثلاً شجاعت گاهي براي کوچک کردن دشمن و بزرگي خود است و گاهي بخاطر شرافت نفس و پيروي از حکم عقل است. در برخي موارد هر دو لوازم يکسان دارند؛ مانند حب رياست در نفس شريف و نفس قوي جاهل.
2. لفظ حکمت چند معني دارد:
الف) حکمت نظري: ادراک کليات و عقليات که وجودشان ثابت است. حکمت به اين معني کمال انسان است و هرچه اضافه شود افضل است.
ب) حکمت عملي: خلقي که از آن افعال متوسط بين جربزه و غباوه حاصل مي شود. در اين معني، دو طرف آن (افراط و تفريطش) رذيلت است.
ج) حکمت عملي: علم به خلق و قسيم حکمت نظري است و آن معرفت به اموري است که ما در وجود و عدمشان نوعي مدخليت داريم که شامل معرفت نسبت به ملکات اخلاقي که چه هستند؟ چند قسمند؟ برتر و پستشان کدام است؟ و معرفت به چگونگي اکتسابشان براي نفس يا اخراجشان از آن مي باشد و همچنين معرفت به سياست منزلي و مدني است. افراط اين حکمت فضيلت است.
د) حکمت عملي: افعالي که از خلق صادر مي شوند. (9)
ملاصدرا همانند فارابي تکرار و تمرين را براي به ظهور رسيدن فضايل لازم و ضروري مي داند. بنابر يکي از اصول حکمت متعاليه، انسان جامع عوامل روحاني و حسي است و در گوهر خود پذيراي هر گونه هيئتي است. اگر سعادت ازلي ياريش کند، پس از دعوت الهي و تأديب، تکليف به طاعات و تهذيب در او اثر کرده و روحش با خوردنيها و نوشيدنيهاي رواني (ايمان، بندگي، معرفت و زهد) تقويت مي گردد و از کفر، ناداني گناه و گمراهي به دور مي ماند. ولي اگر قواي غضبي و شهوي او را به اطاعت و بندگي وادارد و چيزي مانع اميالش نشود، گمراه شده و به راه راست نخواهد رفت. (10)
عاملي که يکي از اين دو طرف را براي انسان حاصل مي کند، تکرار و تمرين و تقويت افعال است. تکرار کارهاي شهواني باعث وابستگي نفس به انجام اينگونه افعال مي شود. اين امور جلوي بينش عقل را از ادراک حقايق علمي و عملي مي گيرند و باعث صرف نظر کردن از عالم قدس و محل رحمت و کرامت مي شوند. تکرار فضايل نيز باعث نزديکي هر چه بيشتر به خدا مي گردد. چنانچه نفس در يکي از اخلاق تمرين فراوان نمايد، آن خلق در وي رسوخ مي يابد بطوري که مشکل مي تواند از آن حالت بدرآمده و حالتي ديگر بگيرد. دلبستگي به خواسته هاي دنيايي، گوهر و ذات انسان را از سلامت فطري بر مي گرداند؛ بطوري که اشياء را بر خلاف آنچه هستند، مي بيند.
منبع پيدايش هر مقام و ملکه ي نفساني (فضايل) مانند: شجاعت، عدالت، صبر، شکر و... سه چيز است؛ علوم و احوال و کردارها. علم فضيلت آور معرفتي است که انسان را از درجه ي حيواني به معارج ملکوت مي رساند و آن جز از راه حق و کشف قدسي حاصل نمي شود. برترين بخش علوم مکاشفه يي معرفت خداي تعالي است که خود ذاتاً هدف و عين سعادت حقيقي است و نه وسيله براي رسيدن به هدفي ديگر. هر عملي بحسب نزديکي بيشتر به معرفت خدا فضيلتمندتر است.
غرض از احوال، اخلاق و ملکات فاضله نفس انساني است که با رسوخ خود در تصفيه روح اثر مي گذارند و در پاکسازي آن از آلودگيهاي دنيايي بمقدار کم يا زياد کارگرند. مبدأ پيدايش احوال نيک در انسان کارهاي نيک است. آنچه از نيکي يا زشتي از انسان سرزند، اعم از گفتار يا کردار يا انديشه در احوال قلب او تأثير مي گذارد. بهر حال رفتار انسان ملکات اخلاقي را بجاي مي گذارد، چرا که وقتي گفته ها همراه نيتهاي صادق تکرار شوند، ملکات از آنها پديدار مي گردند و از ادامه و تکرار آنها کيفيتهايي در نفس رسوخ مي کنند که روح گوينده را صفا مي دهند و انجام فضايل اخلاقي و خيرات از او بسبب همين نيتهاي خالص آسان مي گردد. نتيجه اعمالي همانند نماز، روزه و حج اصلاح حالت قلب است، تا امراض دروني زائل، ناپاکيها پاک و صفات ناپسنديده زدوده شود. در اين حالت، قلب بهبود مي يابد و نوراني مي شود. نتيجه ي اصلاح قلب و تصفيه آن ، انکشاف ذات و صفات و افعال خدايي در آن است.
هر عملي يکي از دو اثر را خواهد داشت؛ يا حالتي براي قلب پيش مي آيد که مانع از مکاشفه بوده و موجب ظلمت قلب مي گردد و آن را بسوي کارهاي پست دنيوي مي کشاند و يا قلب را حالت آمادگي براي مکاشفات حقه مي بخشد و موجب صفاي نفس و تجرد آن از بستگيهاي شهوي و غضبي مي شود. اعمال بخش اول، گناه و بخش دوم، طاعت ناميده مي شود. کاري نيکوست که سبب وصول به خلق نيک گردد و عملي ناپسند است که خلق ناپسند را بدنبال آورد.
تصفيه باطن، راههاي مختلفي دارد، ولي همگي آنها منحصر به برپا داشتن وظايف و عبادات، دوام بر رسوم عدالت و نابود کردن وسوسه ها هستند که بر تهذيب اخلاق، رسوم بندگي، اداي شکر نعمتهاي ربوبي و عطاياي خداوندي، ترک چيزهاي مأنوس و دور افکندن لذت خواهي استوار است. اين امور را تنها اشتياق به معبود حقيقي ميسر مي سازد و آنهم جز با شناخت او ممکن نيست. اساساً هدف از سلوک و حرکت چيزي جز شناخت نيست، بنابرين معرفت و شناخت حق نقطه آغاز و پايان است. مقصود شارع مقدس از وضع قوانين الهي، سوق دادن مخلوق بسوي خالقشان، رساندن به معرفت او و رهاسازي ايشان از صفات نکوهيده و خويهاي ناپسندي است که موجب وابستگي ذات آنان به امور پست مي شود. (11)

سعادت

فارابي معتقد است که سعادت غايت و کمال انساني است و همگان شوق حرکت بسوي آن دارند و از اينرو خير و تأثير گذار است. سعادت بر دو قسم است:
1. سعادت حقيقي (سعادت بالذات يا سعادت قصوي و اخروي): آن سعادتي است که بخاطر ذاتش و در همه اوقات و نه در بعضي اوقات، طلب مي شود. اينگونه سعادت در اين دنيا حاصل نمي شود، بلکه در آخرت بدست مي آيد و جزء خيراتي است که بالذات مؤثرند.
بتعبير ديگر، سعادت، وصول نفس انسان به کمال وجودي است بطوري که ديگر براي قوام خود نيازمند ماده نبوده و در زمره ي جوهرهاي مفارق از ماده و بري از جسم قرار گيرد. نفس در اين رتبه تا ابد باقي مي ماند. گرچه رتبه اش پايينتر از عقل فعال مي باشد.
2. سعادت ظّني (سعادت بالعرض): سعادتي که گمان شود سعادت حقيقي است. وي‍ژگي اين نوع سعادت در موضعي و موقتي بودن آن است مثل ثروت. انسانها مراتب مختلفي دارند و هر کس متناسب با رتبه خود از سعادت تصور خاصي دارد، بعضي سعادت را در ثروت، عده يي در کرامت و لذت و جلال و گروهي در سياست و... مي بينند.

توصيفي ديگر از سعادت دنيوي و اخروي

سعادت دنيوي (کمال اول): اين نوع کمال فقط با انجام افعال فاضله بصورت تدريجي براي انسان حاصل مي شود، زيرا براي انسان بدون اينگونه افعال فاضلانه، ‌فضيلتي حاصل نمي گردد و کمال فقط با انجام فعل حاصل مي شود، نه با فضايل بالقوه که علت وجود افعالند؛ همانگونه که کمال پزشک يا هر صنعتکار ديگري، انجام افعال پزشکي يا افعال مربوط به آن صنعت است، نه افعال بالقوه آنها. براي حصول کمال اول لازم است نفس ناطقه بر ساير قوا حاکم شده و نظم و هماهنگي را در بين آنها برقرار کند تا آنها با کمک عقل، فرد را در رسيدن به کمال نفس ياري نمايند، در غير اينصورت، نفس دچار ضعف و زبوني شده و روز به روز پست و حضيض مي گردد.
کمال اخير (سعادت قصوي يا اخروي): اين کمال توسط کمال اول حاصل مي گردد و خير علي الاطلاق و مؤثري است که لذاته طلب مي شود. سعادت قصوي و خير مطلق متساويند و هيچگاه بخاطر غير از خود مؤثر نيستند، بلکه ساير امور براي رسيدن به آن مؤثرند. در اين مرتبه از کمال، نفس با از بين رفتن ماده از بين نمي رود.

شرايط حصول سعادت

سعادت با هر گونه احوالي حاصل نمي شود بلکه تنها با احوالي که امکان اتصاف به مدح و ذم دارند، حاصل مي گردد، مشروط به اينکه انسان آن را با اختيار و طيب خاطر و آگاهانه، نه بجهت بي اطلاعي و يا جبر، انجام دهد. (12)‌ ملاصدرا نيز سعادت حقيقي و خوشي و آسايش واقعي را چيزي جز اشرف معارف يا همان آگاهي بر اسرار ربوبي و شناخت نظام هستي نمي داند.
شقاوت حقيقي در مقابل اين سعادت است که يا بحسب نقصان غريزه از ادراک مراتب عاليه، يا بحسب غلبه هيآت بدني بخاطر گناهان و معاصي حسّيه، يا بحسب انکارِ حق از طريق آراء باطله و عقايد سفسطي و مشاغبي و ترجيح بعضي مذاهب بر بعضي ديگر از روي تقليد و بالأخره طلب شهرت، رياست، افتخار و آنچه مردم آن را نيک مي دانند، حاصل مي شود. بهر حال، بدعاقبتي گاهي بر اثر اعتقاد تقليدي و غير برهاني است و گاهي بسببب دنيا دوستي و مقام جويي در نزد ديگران است که سر منشأ همه خطاها و گناهان حب دنياست و باعث آن قلّت معرفت به باريتعالي و ملکوت اوست. (13)‌

نتيجه گيري

1. هر دو حکيم، نظريه اخلاقي خود را بر پايه ي آموزه هاي وحياني، تأملات عقلاني و الهامات قلبي بنيان نهادند و مبدأ و مقصدي مشابه را مد نظر قرار دادند. به اين ترتيب، راه انتخابي هر دو و شيوه حل مسائلشان نزديک بهم مي باشد.
2. فارابي مباحث جهان شناسي، انسان شناسي و معرفت شناسي را بطور موجز و منطوي آورده است، ولي ملاصدرا در هر يک از سه ساحت متذکر آراء فلاسفه و عرفاي بعد از فارابي شده و بطور مفصّل به نقد و بررسي هر يک پرداخته، سره را از ناسره جدا نموده و در نهايت به اصولي متعالي دست يافته و توانسته است توسط آنها بسياري از مسائل مطرح شده در اين سه حوزه را حل نمايد.
3. فارابي بخاطر توجه ويژه يي که به علم اخلاق داشته، کتب متعددي را در اين زمينه از خود به يادگار گذاشته است و از اين حيث حق تقدم بر تمامي حکماي اسلام دارد. او در برخي از آنها فقط متذکر مباحث اخلاقي شده و در برخي آن را همراه مباحث ديگر آورده است. او فضايل و رذايل را تعريف و توصيف کرده و آنها را به اعتبارات مختلف تقسيم نموده و شبه فضايل را نيز برشمرده است. درباره فطرت که زمينه پيدايش اخلاق نيکوست و سعادت که غايت آن است نيز بتفصيل و مکرر سخن گفته و راه تشخيص فضايل را بيان نموده است. ملاصدرا به مباحث اخلاقي، بطور مجمل، غير مستقل و مندرج در مباحث ديگر پرداخته است. او در محتواي اين علم تغيير و تحولي ايجاد نکرده مگر در مواردي ( انتقال نفس از بدن دنيوي به بدن اخروي مناسب با اوصاف و اخلاق مکتسبش در دار دنيا، انتقال صورت ظاهري و اوليه انسان به صورت باطني او که بر اثر طغيان قواي حيواني مسخ شده است، حرکت جوهري نفس از نقص به کمال و... ) که وابسته به اصول متعالي اوست.

پي نوشت ها :

* عضو هيئت علمي دانشگاه تربيت معلم تهران.
** کارشناس ارشد فلسفه و کلام اسلامي.
1. فصول منتزعه، ص 24، 31.
2. الحکمة المتعالية في الاسفارالعقلية الاربعة، ج 4، 115.
3. سخاوت يکي از دوازده نوع تحت جنس عفت است. ( خواجه طوسي، نصيرالدين، اخلاق ناصري، ص 114)
4. فصول منتزعه، ص 36و 37؛ التنبيه علي سبيل السعادة، ص 11و 12.
5. فصول منتزعه، ص 37-39.
6. فارابي در شرح نواميس افلاطون به افعال مشابه فضايل اشاره مي کند و مي گويد: براي هر خلق نيکي مشابهاتي (شبه فضايل) هم هست که بايد آنها را شناخته و از آنها دوري کرد؛ مثلاً خويشتنداري پسنديده است ولي اگر افراط شود ترس و تن زدگي که نکوهيده است بر فرد غالب مي شود (نخعي، يانامه فارابي، 56). همچنين ر.ک: التنبيه علي سبيل السعادة، ص 10، 14و 15.
7. فصول منتزعه، ص 31و 32؛ التنبيه علي سبيل السعادة، ص 7و 8؛ السياسة المدنية، ص 46.
8. فصول منتزعه، ص 30-74؛ آراء اهل المدينة الفاضلة، ص22؛ التنبيه علي سبيل السعادة، ص11؛ تحصيل السعادة، ص1-26.
9. الحکمة المتعالية في الاسفارالعقلية الاربعة، ج 4، 115؛ ج 9، ص 86-92.
10. ملاصدرا، الواردات القلبية، فيض 31، ص 99 و 100.
11. همو، کسر اصنام الجاهليه، ترجمه بيدارفر، انتشارات الزهرا، چ 2، 1366، ص 70-118.
12. التنبيه علي سبيل السعادة، ص 3؛ آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 66؛ فصول منتزعه، ص 46، 94؛ السياسة المدنية، ص 43 و 44؛ فارابي، الملة‌ و النصوص اخري، حققها و قدّم لها و علّق عليها محسن مهدي، بيروت، دارالمشرق، الطبعة الثانية، 1986، ص 52؛ احصاء العلوم، ص 80.
13. کسر اصنام الجاهليه، ص 79؛ الشواهدالربوبية، ص 256.

منبع مقاله :
زير نظر محمد خامنه اي، (1391)، اخلاق متعاليه (نگاهي به اخلاق و فلسفه اخلاق در حکمت متعاليه)، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول