مهدويت در واقفيه (2)
گونه هايي از فعاليت هاي انحرافي واقفيه درباره مهدويت
درباره فعاليت تبليغي و ادعاي فريب کارانه مهدويت و قائم بودن امام موسي بن جعفر(عليه السلام) توسط فرقه واقفيه و همچنين گرفتار شدن بعضي شيعيان در دام فريب اين گروه، بيش از همه، توجه به اين نکته تاريخي اهميت دارد که شهادت موسي بن جعفر بعد از سال ها در زندان و نوع خفقاني که وجود داشت، سبب شد تا شهادت آن امام براي بسياري از شيعيان مخفي بماند. به همين دليل وقتي بنيانگذاران واقفيه خبر شهادت حضرت را شنيدند، با انتخاب سياست اغفال گري، از نام و نشاني که به عنوان وکيل امام داشتند، سوء استفاده نموده و در همان زمان بدون از دست دادن فرصت با طرح مهدويت آن حضرت شهادت او را انکار نمودند.چنانکه درباره دو وکيل امام، حيان بن سراج و يکي از همکارانش نقل شده است:
انکرا موته و اذاعا في الشيعة، انه لا يموت؛ لانه القائم و اعتمد طائفة من الشيعه و انتشر قولهم في الناس؛ (1)
آن دو، رحلت امام کاظم (عليه السلام) را انکار نموده و در ميان شيعه شايعه نمودند که آن حضرت، رحلت نکرده چون او همان امام قائم است و گروهي از شيعيان برگرفته آنها اعتماد نموده و ادعاي آنان را تبليغ مي نمودند.
آنان در تبليغ مهدويت نسبت به امام کاظم (عليه السلام) چنان با جديت حرکت مي نمودند که در برابر امام رضا (عليه السلام) به طور علني و گستاخانه موضع گيري نمودند. در هنگامي که امام رضا (عليه السلام) بعد از شهادت پدرش به آنها نامه نوشت و مالي را که نزد آنها بود درخواست کرد، در جواب امام نوشتند:
ان اباک لم تمت... و ان کان مات فلم يأمرني بدفع شئي اليک؛ (2)
پدرت فوت نکرده و اگر هم فوت کرده باشد او به من امر نکرده بود که چيزي به تو تحويل دهم.
اين گونه پاسخ دادن به امام معصوم نشان دهنده اين است که آنها با صراحت امامت و جانشين امام رضا (عليه السلام) را انکار نموده و به دنبال زنده جلوه دادن امام کاظم (عليه السلام) بودند.
سران واقفيه در تبليغ مهدويت و قائم بودن امام هفتم چنان بي ملاحظه پيش رفتند که بنا به نقل ابي حازم، عده اي از واقفيه که در ميان آنها علي بن حمزه بطائني، محمد بن اسحاق بن عمار، حسن بن مهران و حسين بن سعيد مکاري بودند بر امام رضا (عليه السلام) وارد شدند. علي بن حمزه به امام رضا (عليه السلام) گفت:
اخبرنا عن ابيک ما ناله؟ فيقال له، انه قد مضي. فقال له إلي من عهد؟ فقال اليّ. فقال له انک لتقول قولاً ما قاله احد من ابائک؛ (3)
به ما از پدرت خبر بده، چه بر سر او آمد؟ امام فرمود: پدرم درگذشت. پس امام گفت: (پدرت) به چه کسي عهد (امر امامت) را واگذارد؟ امام فرمود: براي من. علي بن حمزه گفت: تو سخني گفتي که هيچيک از پدرانت آن را نگفته بود.
بر اين اساس حرکت تبليغي واقفيه آنگونه موذيانه و خطرناک بود که در بعضي موارد به ديگران علني وعده رشوه مي دادند و سعي در خريد افکار ديگران مي نمودند. (4)
در پي جويي تبليغات انحرافي واقفيه درباره مهدويت و قائم بودن امام هفتم به مواردي مي توان دست يافت که نشان مي دهد اين جريان در تبليغات خود، در زمان امام رضا (عليه السلام) چنان حرکت ابزاري و فريب دهنده داشت که بسياري از شيعيان با اينکه در ابتدا نسبت به امامت امام رضا (عليه السلام) عقيده داشتند، اما در ادامه مسير و در اثر اين تبليغات، متزلزل شده بودند و علني رو در روي امام مي گفتند: در روايات اجداد تو آمده است که امامي نيست؛ مگر اينکه امام و جانشين پس از خود را مي بيند و تو که چندين سال از عمرت گذشته فرزندي نداري پس امام نيستي. (5)
سرانجام اينکه گرچه فرقه واقفيه در فضاي فرهنگي شيعه دوام نيافت (بعداً در اين رابطه مطالبي ارائه خواهد شد) اما براي مدت کوتاهي در زمان امام رضا (عليه السلام) توانستند حرکت ايذايي و بازدارنده اي را در برابر شيعه اثني عشري که زمامش در دست امام هشتم بود، ايجاد نمايند.
حرکت توجيهي واقفيه نسبت به شخصيت امام رضا (عليه السلام)
در تحليل کلي از اعتقاد و انديشه واقفيه نسبت به سلسله امامت، اين مسئله روشن است که آنها تا امام هفتم هماهنگ و هم اعتقاد با بدنه اصلي اماميه بوده و در ترتيب و شرايط امامت از جمله عصمت و واجب الاطاعت بودن امامان تا امام هفتم مشکل نداشتند. اما لغزش اصلي آنها در امام هفتم آغاز شده و برخلاف عقيده رسمي شيعي که مصداق مهدي منتظر و قيام کننده به عدل را در وجود امام دوازده مي ديدند، امام موسي بن جعفر (عليه السلام) را معرفي مي کردند و تبليغ مي نمودند.واقفيه قله فتح شده قائميت را در وجود امام هفتم به نظاره نشستند؛ اما در اين راه ميان بر و تمام نشده، با مشکل مهمي روبه رو بودند که آن عبارت بود از شخصيت امام رضا (عليه السلام) که خود را جانشين پدر دانسته و بيشتر شيعيان نيز به آن کاروان پيوسته وامامت آن حضرت را قبول داشتند. لذا در اين ميان واقفيه مجبور بودند براي اثبات قائم و مهدي منتظر بودن امام موسي بن جعفر (عليه السلام) موضع خود را در برابر امام رضا (عليه السلام) مشخص نمايند.
شيخ مفيد درباره مواضع واقفيه نسبت به امام رضا (عليه السلام) مي نگارد:
اختلفت الوافقة في الرضا و من قام من آل محمد بعد ابي الحسن موسي. قال بعضهم هولاء خلفاء ابي الحسن و امرائه و قضاته إلي اوان خروجه وأنهم ليسوا بائمة و ما ادعوا الامامة قط و قال الباقون أنهم ضالون مخطئون ظالمون و قالوا في الرضا خاصة قولاً عظيماً واطلقوا تکفيره و تکفير من بعده من ولده. (6)
بنابراين گفتار، واقفيه نسبت به شخصيت امام رضا (عليه السلام) و امامان بعد از ايشان به دو گروه فکري تقسيم شده بودند: بعضي از واقفيه، امام رضا (عليه السلام) و امامان بعد از ايشان را خليفه، امير و قاضيان بعد از امام کاظم (عليه السلام) مي دانستند نه ائمه عليهم السلام و پيشوايان دين. و بعضي ديگر از واقفيه، آنها (امامان بعد از امام هفتم) را گمراه، خطاکار و ظالم مي دانستند و نسبت به امام رضا (عليه السلام) با شديدترين وجه برخورد داشتند.
در برخي منابع ديگر نيز شبيه مطلب شيخ مفيد در مواجهه واقفيه با امام رضا (عليه السلام) و امامان بعد از ايشان نقل شده است که بعضي از واقفيه آنها را گمراه مي خواندند و برخي ديگر آنان را مجريان امر و قاضيان از جانب امام موسي بن جعفر(عليه السلام) مي دانستند که تا زمان ظهور آن حضرت وظيفه اجراي امور را دارند. (7)
نگرشي بر ادله واقفيه بر مهدويت امام هفتم
از آنجا که گروه واقفيه برخواسته از متن تشيع و افراد تربيت شده در مکتب امام و آشنا با راهبردهاي اصيل شيعي بودند، طبيعي به نظر مي رسد که آنها براي پيش برد ادعاي انحرافي خود، نسبت به مسئله مهدويت بايد راهبردي را انتخاب مي نمودند که در افکار عمومي شيعه مورد پذيرش قرار مي گرفت.قرائن و شواهد نشان دهنده اين امر است که آنان در کنار طرح مهدويت امام کاظم (عليه السلام) رواياتي را به عنوان دليل و پوشش دهنده اين عقيده مطرح مي نمودند. ظاهر بعضي از اين روايات با فرهنگ انتظار در تشيع هم خواني داشته و در دل هاي بعضي اين اميد را ايجاد مي کرد که شايد آن ظلم و ستم ها به واسطه قيام موسي بن جعفر پايان يابد که به نمونه هايي از آن روايات به عنوان شاهد اشاره مي شود:
الف) روايت غسل امام توسط امام بعدي
واقفه روايتي را از امام صادق (عليه السلام) نقل نموده اند که آن حضرت فرمود:الامام لا يغسله الا الامام؛
امام را (بعد از رحلت) غسل ندهد مگر امام (بعدي).
واقفيه به اين حديث، اين گونه استدلال نموده اند که رحلت امام کاظم در بغداد واقع شده و در اين زمان، امام رضا (عليه السلام) در مدينه بود. اين از يک سو از سوي ديگر نقل شده است که کسان ديگري (مأمورين حکومت) امام کاظم (عليه السلام) را غسل داده و دفن نمودند. بنابراين امام کاظم (عليه السلام) را امام رضا (عليه السلام) غسل نداده است، پس او امام نيست. (8)
شيخ صدوق در جوب اين استدلال مي نگارد: اين حديث نمي تواند دليلي بر ادعاي واقفه باشد؛ زيرا:
الف) امام صادق (عليه السلام) نهي کرده که امام را غير از امام کس ديگر غسل ندهد. پس اگر فردي بر اين نهي امام عمل نکرد و در اين امر دخالت نمود و امام را غسل داد با اين عمل او، امامت امام بعدي باطل نمي شود. چون امام صادق (عليه السلام) نگفته است: امام نمي باشد، مگر کسي که امام قبلي را غسل دهد.
ب) ما در روايات داريم که امام رضا (عليه السلام) بدون اينکه ديگران متوجه شوند، مخفيانه پدر خود را غسل داد و اين مطلب چيزي است که واقفيه نمي توانند منکر آن شوند، چرا که خداوند مي تواند طي کردن مسافت دور را براي امام، در زمان کوتاه ميسر نمايد. (9)
ب) کاربرد واژه قائم بر موسي بن جعفر
علاوه بر روايات پيشين، واقفه روايات ديگري را نيز به عنوان دليل بر مهدويت امام کاظم (عليه السلام) آورده که در آن روايات، واژه قائم براي آن حضرت به کار رفته است.در يکي از اين روايات که طولاني هم هست آمده: امام صادق (عليه السلام) به بعضي ياران خود فرمود: روزهاي هفته را حساب نماييد. آنها تا سبت (شنبه) را شمردند. امام فرمود:
سبت السبوت و شمس الدهور... و هو سابعکم قائمکم هذا و اشاره إلي ولده موسي الکاظم. (10)
اينجا واژه قائم بر امام هفتم به کار رفته است.
در روايت ديگري که مورد استدلال واقفيه واقع شده است، اين چنين آمده است: هنگام تولد امام کاظم (عليه السلام) عده اي از ياران امام صادق (عليه السلام) در خدمت حضرت بودند: در آن هنگام کلمه قائم نسبت به امام کاظم به کار رفته است. (11)
در روايت ديگر آمده است: هنگام تولد امام کاظم (عليه السلام) پدرش امام صادق (عليه السلام) ميان دو چشم او را بوسيد و فرمود: انت القائم بعدي. (12)
واقفيه با نگرش سطحي بر ظاهر اين روايات از واژه قائم سوء استفاده کرده و اين روايات را دليل گرفته بر اينکه آن حضرت همان مهدي منتظر و قائم موعود است.
گرچه جواب اصلي اين ادله در فصل بعدي (در موضع گيري امام رضا (عليه السلام) خواهد آمد؛ اما در اينجا تنها به اين جواب فرعي اشاره مي شود که علما و دانشمندان اثني عشريه در جواب اينگونه روايات با ديد تحليلي و انتقادي نگريسته و دوگونه جواب داده اند:
الف) ما هم در کاربرد واژه قائم به موسي بن جعفر، شک نداريم؛ زيرا هر امامي بعد از پدرش قائم و عهده دار امامت است اما آن قائم منتظر که عدالت با دستان پرتوان او برقرار مي شود، مهدي فرزند امام عسکري (عليه السلام) است. (13)
شيخ مفيد در جواب مي نگارد: مراد از واژه قائم به امام کاظم (عليه السلام) قائم بالسيف نيست؛ بلکه قائم به امامت بعد از پدرش امام صادق (عليه السلام) است. (14)
ب) جواب ديگري که در بحار و غيبة شيخ طوسي آمده اين است که براي کذب ادعاي واقفيه اخبار متواتر درباره شهادت امام موسي بن جعفر (عليه السلام) کافي است و اخباري که واقفيه نقل نموده اند، همگي خبر واحد است. علاوه بر آن، راويان واقفيه همگي مورد طعن است. بنابراين نمي توان به روايات آنها در برابر اخبار متواتر درباره شهادت امام کاظم (عليه السلام) اعتماد نمود. (15)
پس نتيجه اين است که ادله واقفيه بر قائم بودن امام موسي بن جعفر (عليه السلام) مبني بر اثبات مهدي منتظر بودن آن حضرت وجهي ندارد. تفصيل اين جواب ها در ادامه خواهد آمد.
انگيزه واقفيه در طرح مهدويت موسي بن جعفر (عليه السلام)
انگيزه، واقعيتي است که به عنوان نيروي حرکت دهنده در درون انسان شکل گرفته و او را به سوي انجام کارهايش به تحرک وامي دارد. بر اين اساس هر انساني وقتي ادعاي بزرگي و يا کار مهمي انجام مي دهد، اولين پرسشي که مطرح مي شود اين است که انگيزه او از طرح اين ادعا و يا انجام فلان کار چيست؟ پس هر مقدار که آن انگيزه به واقعيت ها نزديک تر و داراي مباني اصولي باشد کارها نيز عاقلانه تر و بادوام خواهد بود.نسبت به انگيزه واقفيه در طرح و ادعاي مهدويت و قائم به عدل دانستن موسي بن جعفر، امکان دارد در ابتدا افراد با ديدن ادله واقفيه که تمسک به تعدادي از روايات ائمه معصومين عليهم السلام است، به اين توهم افتد که انگيزه آنان در طرح اين مسئله تنها جنبه مذهبي و فرهنگي دارد.
اما با دقت پيرامون عملکرد بنيانگذارن واقفيه معلوم مي شود که رو آوردن آنها به عمومات روايات در حقيقت ايجاد يک پوشش حفاظتي و چتر امنيتي براي مخفي نگه داشتن انگيزه واقعي است. بر اين اساس ضرورت دارد براي تبيين انگيزه واقعي اين فرقه مسئله در دو گزينه ذيل مورد بررسي قرار گيرد.
الف) انگيز مادي و دنياگرايي
بنابه آنچه از گزارش ها به دست مي آيد طراحان نخستين اين فرقه عده اي از وکلاي موسي بن جعفر و خزانه داراني بودند که اموالي از شيعيان نزد آنها جمع آوري شده بود. پس از شهادت امام هفتم، تمايلات نفساني و دنياگرايي آنها را واداشت تا رحلت آن حضرت را انکار نموده و از تحويل آن اموال به علي بن موسي الرضا (عليه السلام) به بهانه اينکه امام کاظم (عليه السلام) زنده است و تا او ظهور نکرده ما اين اموال را به ديگري تحويل نمي دهيم، با امام رضا (عليه السلام) به منازعه برخواستند.بنابه گزارشي، اموال فراوان از زکات و ديگر حقوق مالي در کوفه نزد بني اشعث جمع آوري شده بود که به دو نفر از وکلاي امام کاظم (عليه السلام) در کوفه سپردند. آن دو وکيل در آن زمان که امام در زندان بود با آن اموال خانه هايي خريدند و معاملاتي انجام دادند. پس از شنيدن خبر شهادت امام در زندان، آن را انکار و شايعه کردند که امام نمرده است؛ چرا که او قائم و مهدي موعود است. (16)
درباره عثمان بن عيسي که وکيل امام کاظم (عليه السلام) در مصر بود اين گونه گزارش شده است که اموال فراوان و تعدادي کنيز نزد وي جمع آوري شده بود. بعد از شهادت امام کاظم (عليه السلام) وقتي امام رضا (عليه السلام) آن اموال را از او خواست او رحلت امام کاظم (عليه السلام) را منکر شده و آن اموال را خودش تصرف و از تحويل آنها به امام رضا (عليه السلام) خودداري ورزيد. (17)
بر اين اساس در منابع قابل اعتماد شيعه درباره انگيزه علي بن ابي حمزه، زياد بن مهران قندي و عثمان بن عيسي رواسي، سه نفر از وکلاي امام در کوفه و مصر، نقل شده است:
طمعوا في الدنيا و مالوا إلي حطامها و استمالوا قوماً فبذلوهم شيئاً مما اختانوه من الاموال نحوه حمزة بن بزيع و ابن مکاري و کرام الخشعمي و امثالهم؛ (18)
آن سه نفر طمع به دنيا ورزيده و دل به زخارف آن بستند. پس گروهي را به خدمت گرفته و از آن اموال که در آن خيانت کرده بودند به آنها بخشيدند که آن افراد عبارتند از حمزه فرزند بزيع، فرزند مکاري و کرام الخشعمي اينها.
بنابراين، مال دوستي، افراد ديگري غير از بنيانگذاران اصلي واقفيه را نيز در اين مسير قرار داده بود.
در حقيقت دخالت داشتن انگيزه مالي در ادعاي واقفيه چنان روشن و آشکار بود که بعد از مدت کوتاهي براي همه شيعيان معلوم شد که آنها اين ادعا را به جهت دنيا دوستي مطرح نموده اند. (19)
ب) فتنه جويي و درآميختن حق و باطل
در پي جويي انگيزه واقفيه، گرچه مسئله سوء استفاده مالي به عنوان يک گزينه مهم و تأثيرگذار مطرح شده است، ولي اين واقعيت را نيز نمي توان ناديده گرفت که ممکن است در ابتداي شکل گيري واقفيه مسئله مالي انگيزه اصلي براي بعضي بنيانگذاران آن بوده؛ اما در تداوم خط واقفيه با گرايش افراد ديگر با انگيزه هاي متفاوت به اين جريان، در کنار مسئله مالي، انگيزه ايجاد فتنه و اختلاف نسبت به امامت علي بن موسي الرضا (عليه السلام) و ايجاد اختلاف ميان شيعيان نيز توسط برخي افراد و مدعيان واقفيه دنبال مي شده است؛ به ويژه اينکه اين موضوع با سياست حکمرانان و پيروان مذاهب ديگر که مخالف امامت آن حضرت بودند، به خوبي همخواني داشت.چنانچه درباره روش فعاليت دو وکيل ديگر امام موسي بن جعفر (عليه السلام)، به نام هاي حيان بن سراج و يکي ديگر از همکاران او نقل شده است:
انکرا موته و اذاعا في الشيعة انه لا يموت؛ لانه القائم و اعتمد طائفة من الشيعه و انتشر قولهم في الناس؛ (20)
آن دو نفر، رحلت امام کاظم (عليه السلام) را انکار و در ميان شيعيان شايعه نمودند که آن حضرت رحلت نکرده؛ چون او همان امام قائم است. و گروهي از شيعيان به گفته ي آن دو اعتماد کردند و ادعاي آن ها را در ميان مردم پخش نمودند.
مسلم است که اين شايعه افکني ها جز فتنه انگيزي مطلبي ديگر به دنبال نداشت. چنانکه اين فتنه انگيزي واقفيه در ميان شيعيان در طول حيات اين فرقه هميشه وجود داشته است. (21)
در اين فصل، درباره پيدايش واقفيه و ادعاي مهدويت و انگيزه واقفيه به اين مقدار اکتفا نموده و تکميل اين بحث را در بخش بعدي (موضع گيري امام رضا (عليه السلام) پي خواهيم گرفت.
پينوشتها:
1. بحارالانوار، ج48، ص 266؛ رجال، کشي، ص 460.
2. عيون اخبار الرضا، ج20، ص 103؛ قرب الاسناد، ص 75؛ علل الشرايع، ص 235.
3. عيون اخبار الرضا، ج1، ص 231.
4. من لايحضره الفقيه، ج4، ص 543؛ غيبة، شيخ طوسي، ص 64؛ جامع احاديث الشيعه، ج14، ص 451.
5. الکافي، ج1، ص 286؛ دلائل الامامة، ص 368.
6. الفصول المختارة، ص 313.
7. رجال خاقاني، ص 165.
8. بحارالانوار، ج48، ص 254.
9. عيون اخبار الرضا، ج2،ص 97.
10. ملل و نحل، ج1، ص 150؛ غيبة، طوسي،ص 39.
11. شيخ مفيد، الفصول المختارة، ص 313.
12. الخرايج و الجرايح، ج1، ص 111.
13. همان، ج1، ص 111.
14. فصول المختاره، ص 314.
15. غيبة، شيخ طوسي،ص 76؛ بحارالانوار، ج48، ص 250.
16. ابن بابويه قمي، الامامة والتبصرة، ص 75؛ عيون اخبارالرضا، ج2، ص 103، بحارالانوار، ج48، ص 266.
17. علل الشرايع، ص 235؛ جامع احاديث شيعه، ج14، ص 451.
18. بحارالانوار، ج48، ص 252؛ عيون اخبار الرضا، ج2، ص 103.
19. بحارالانوار، ج48، ص 266.
20. همان، ج48، ص 266؛ طوسي، اختيار معرفة الرجال، ص 460.
21. شاکري، حاج حسين، موسوعة المصطفي والعترة، ج11، ص 214.
مظفري ورسي، حيدر؛ (1392)، جريان شناسي مهدويت در فرقه هاي شيعي، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}