ارتباط دين و اخلاق در حکمت متعاليه
حسين آسا (2)
مقدمه
اخلاق عبارت است از يک سلسله خصلتها، سجايا و ملکات اکتسابي که بشر آنها را بعنوان اصول اخلاقي مي پذيرد يا بعبارت ديگر قالبي روحي براي انسان است که روح او در آن کادر و طبق آن طرح و نقشه ساخته مي شود. در واقع اخلاق مرتبط با ساختمان روحي انسان است و بر اين اساس با آداب و رسوم مرسوم در جوامع تفاوت دارد؛ چرا که آداب و رسوم يک سلسله قراردادهاي صرف مي باشند که ربطي به ملکات و خلقيات و قالبهاي روحي دروني ندارند.رابطه دين و اخلاق يکي از مباحث دامنه دار و با پيشينه يي چند هزار ساله است که در دهه هاي اخير نيز از زواياي گوناگون مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. برخي دين و اخلاق را به يکديگر فروکاسته، عبادت و بندگي را جز خدمت خلق ندانسته اند. گروهي اخلاق را بخشي از دين بشمار آورده و پاره يي ديگر دين را در اخلاق گنجانده اند. برخي بر اين باورند که با کنار رفتن دين، اخلاق نيز رخت بر مي بندد و اگر خدايي نباشد، همه چيز روا خواهد بود و گروهي ديگر اعتقاد به خداي اديان توحيدي را ويرانگر اخلاق مي شمارند.
آنچه در اين نوشتار مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد صرفاً نظر ملاصدرا در قالب حکمت متعاليه مي باشد که لازم است در اين مورد اشاره کوتاهي به مباني او داشته باشيم.
مباني هستي شناختي و انسان شناختي
1. وجود اصالت دارد؛ وجود سزاوارترين چيز به تحقق در خارج است، زيرا غير وجود، بسبب وجود متحقق و موجود در خارج مي شود.فموجودية الماهيّات التي لا حقيقة لها بأنفسها انّما هي بالوجود، لا بأنفسها؛ و موجودية الوجود بنفس ذاته، لأن الوجود نفسه حقيقة الماهيات الموجودة به. (3)
2. وجود داراي مراتب است. بالاترين مرتبه آن بسيط الحقيقه و مستجمع جميع کمالات بنحو بسيط و اشرف است که آن مرتبه منبع کمال و فيض است.
و اما کونه محمولا علي ما تحته بالتشکيک. اعني بالاولوية و الاقدمية... . کما ان الوجود الحقيقي القيومي بذاته منبع الکمال و الفيض و الجود اِنَّ کلما قرب الي مبدأ الحق يکون أشد صورية و اتم کمالا و فعلية و کل ما بعد منه يکون اضعف فعلية و انقص کمالا و أوفر نقصاناً و قوة. (4)
3. صفات حقيقي براساس اصالت وجود عين هستي و مشکک هستند. صفات حقيقي مانند علم، شعور و ادراک عين وجودند و داراي شدت و ضعف مي باشند. موجودات براساس ظرفيت مرتبه شان براساس تجرد و تعلقشان به ماده از اين اوصاف وجود برخوردارند.
الوجود اذا اخلص عن شوب العدم و الظلمات لکون ان ادراک به و له علي التمام.
4. وجود معلول عين فقر و تعلق نسبت به علت است و همه وجودات عين تعلق و فقر نسبت به واجب هستند و اين تعلق هم در استمرار و هم در بقا ثابت است.
لا يخفي حکاية ما سيقرع سمعک بيانه علي الوجه اليقييني البرهاني مما نحن بصدده ان شاءالله. « انَّ وجودات جميع الممکنات في فلسفتنا من قبيل الروابط لوجود الحق تعالي ».(5)
5. در انديشه ملاصدرا رابطه وجودات يک رابطه طولي است و مبتني بر تشکيک عوالم مثال، طبيعت و مجرد. (6)
6. در نظر ملاصدرا کاروان جهان روانه بسوي منزلي است، اين امر در نخستين نظر مستقيماً از اصل حرکت جوهري بر مي خيزد. عالم طبيعت در عمق و نهاد خود در سيلان و بيقراري بسر مي برد و با تمام هويت خويش، رو به تروح و تجرد و ثبات دارد. ملاصدرا علاوه بر اينکه حرکت جوهري را برهاني مي سازد، در نوشته هاي مختلف خود ( از جمله الاسفارالاربعه، ج 3، صفحه 110؛ رساله ي العرشيه، صفحه 14؛ المشاعر، صفحه 64 و اسرارالايات، صفحه 86) تأکيد مي کند که از راه تدبر و انديشه در آيات قرآني به حرکت جوهري پي برده است.
7. در انديشه ملاصدرا نفس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است. نفس در جريان امتداد وجود و در امتداد تکامل وجودي بعنوان لطيفه ي الهي انشاء مي شود و بتدريج در پرتو انوار معرفت ( اتحاد عالم و معلوم) و آثار افعال، بمعناي اتحاد فاعل با حقيقت اثر خود فربه و کامل مي گردد. (7) نفس در نظر وي با ادراکات جديد دگرگون مي شود، از اينرو نفس انسانهاي کامل و انبيا، با انسانهاي عادي متفاوت است. در هر مرحله از ادراک، جوهر نفس ادراک کننده با مرحله پيشين متفاوت خواهد بود، هرچند وحدت و تشخص آن محفوظ است.
8. نفس انسان از حيث ذات و صفت و فعل، مثال خداست و از مملکتي شبيه مملکت باريتعالي برخوردار است و سري از اسرار الهي است که داراي دو قابليت است؛ ترقي و استکمال بسوي واجب و تنزل بسوي طبيعت. (8)
فطري بودن اخلاق و کمال جويي
از ديدگاه ملاصدرا نفس انسان داراي دو جنبه است؛ از يک جهت الهي و متعلق به عالم ديگر است و از جنبه ي ديگر متوجه بدن و درصدد تدبير و اداره ي امور متعلق به آن است. نفس انسان از جنبه ي اول شيفته ي معارف الهي و درصدد کسب اين علوم و معارف و انوار الهيه است و اين دو جنبه به عقل نظري و عملي موسوم است. در واقع نفس آدمي داراي دو بال است که با بال اولي به صيد معارف عقلي و شناخت عالم معرفت مشغول است و با بال ديگر به شناخت فضايل و رذائل مي پردازد و براي هر کدام يک غايت است. در جواب اين سؤال که نفس چه ملاک و معياري براي تشخيص خوب و بد دارد، بايد گفت که طبق نظر ملاصدرا همه وجودهاي معلول از جمله وجود انسان عين فقر و تعلق نسبت به خداوند است که خير محض و کمال محض مي باشند، از سوي ديگر همه ي وجودها در مرتبه ي خود از اوصاف وجودي برخوردارند که از جمله ي آنها علم، حيات و عشق است. بنابرين همه ي وجودها در نظر ملاصدرا داراي ويژگيهايي هستند از جمله اينکه اولاً، شعور نسبت به کمال و وجود خود دارند. ثانياً، شعور و شوق نسبت به کمال و علت مقوم خود دارند. ثالثاً، بطور جبلي درصدد استکمال خود و رسيدن به کمال خويش هستند و کمال هر موجودي علت مقوم اوست و اين سلسله ادامه دارد و در نهايت به کمال نهايي باريتعالي مي رسد و اين جستجوي دائمي و مداوم مي باشند.ان ادراک الحق - تعالي - علي الوجه البسيط حاصل لکل احد في اصل فطرته، لان المدرک بالذات من کل شيء عند الحکماء بعد تحقيق معني الادراک و تلخيصه عن الزوائد - علي ما يستفاد من تحقيقات المحصلين من المشائين، کما سيقرع سمعک - ليس الا نحو وجود ذلک الشيئ، سواء کان الادراک حسياً او خيالياً او عقلياً، و سواء کان حضورياً و حصولياً. و قد تحقق و تبين عند المحققين من العرفاء و المتألهين من الحکماء أن وجود کل شيء ليس الا حقيقة هويته المرتبطة بالوجود الحق القيوم، و مصداق الحکم بالموجودية علي الاشياء و مطابق القول فيها هو نحو هوياتها العينية متعلقةً بالوجود الالهي... فإذن، ادراک کل شيء ليس الا ملاحظة ذلک الشيء علي الوجه الذي يرتبط بالواجب من ذلک الوجه الذي هو وجوده و موجوديته. فکل من ادرک شيئاً من الاشياء بأيّ ادراک کان فقد ادرک الباريء ... فظهر و تبين ان هذه الادراک البسيط للحق - تعالي - حاصل لکل احد من عباده. (9)
نفس انسان هم از اين صفات و ويژگيها برخوردار است و بدليل اينکه لطيفه الهي است و از صبغه و فطرت ويژه يي نيز برخوردار است، در پرتو هدايت اين طينت الهي در پي معشوق مي دود و تشخيص خوب و بد افعال و فضايل و رذائل در متن اين لطيفه و صحيفه الهي مرتکز است، به اين معنا که انسان بمدد عقل عملي و در پرتو نور فطرت ميداند که چه کاري با فطرت و طينت اوليه او سازگار است و چه کاري او را از نيل به سعادت و کمال باز مي دارد. ببيان ديگر، اگر انسان به خود واگذار شود و عوامل و موانعي که نفس را از مسير اصلي خود منحرف مي کنند وجود نداشته باشد، در اينصورت بر اثر صرافت طبع خود مي داند که چه عملي او را به کمال خود مي رساند و افعال مناسب و کارساز در اين زمينه را از افعال نامناسب و بازدارنده خواهد شناخت، مگر اينکه راهزناني از قواي شهويه و غضبيه و شيطانيه با مکاري و فريب انگيزي او را از مسير مستقيم باز دارند و توجه اش را به اموري غير از وسايط کمال مشغول سازند. بنابرين انسان در نظر ملاصدرا مصبوغ به صبغه ي الهي است و همچنين مفطور به فطرت ربّاني و متعلق به عالم قدس و طهارت و مسافر طريق کمال نهايي است و بطور تکويني و جبلي به طي طريق بسوي کمال مشغول است و کل عالم هم با همه ي حقايق و صورتش تصنيف خداوند است و همه ي موجودات بسوي خداوند در حرکتند و ليکن اين سير و حرکت در انسان کامل روشنتر و بارزتر است. ملاصدرا بيان مي کند: « اي سالکِ راه خدا و اي طالبِ دار کرامت، آگاه باش که از زماني که بعنوان نطفه در قرار مکين خلق شدي قاصد بسوي پروردگار بودي و صاعد بسوي او تا اينکه به ملاقات با او نايل شوي و مشاهده اش نمايي ». خاستگاه اصول اخلاقي در نظر ملاصدرا وجود خود آدمي است. انسان وقتي خود را در يک محيط و فضاي آرام و کاملاً عادي قرار دهد و به مطالعه وجدان خويش بپردازد، در آيينه فطرت خود اصل فضايل و رذائل اخلاقي را مي يابد و شجاعت، راستگويي، امانتداري، وفاي به عهد، نوعدوستي، سپاس از متعلم، عفت و پاکدامني و... را نيکو مي شمارد و رفتارها و صفات مخالف آنها را ناپسند و بد مي داند. چنين خصوصياتي بوسيله ي خداوند در وجود انسان نهاده شده است تا بدين وسيله شعور و ميل به حقيقت و تشخيص خوب و بد اخلاقي در او بوجود آيد. در نظر ملاصدرا کمال نهايي در نظام هستي واجب الوجود کامل من جميع جهات است و همچنين موجودات ديگر از جمله وجود انسان مفتقر به او و عالم به او و طالب او هستند و در واقع با شوق دروني و شعور تکويني بمعناي علم بسيط در جستجوي آن غايت نهايي هستند. بنابرين در متن حقيقت انسان تشخيص امور خور و رذائل اخلاقي نهفته است.
خداجويي فطري
با توجه به بيانات مذکور در باب هستي شناسي انسان و ديگر موجودات عالم در نظر ملاصدرا، علاوه بر اخلاق و تشخيص خوب و بد امور که از مسائل تکويني در وجود انسان است، خداجويي و شناخت علت و پديد آورنده ي انسان که واجد تمام کمالات و اتم خيرات و برکات است نيز در درون بشر نهاده شده است. در واقع ملاصدرا هم اخلاق و هم خداجويي را بر علم بسيط مبتني ساخته است. ادراک بسيط صرف ادراک شيء است، بدون وقوف و تذکر به آن، ولي ادراک مرکب ادراکي است توأم با آگاهي به علم. ملاصدرا که با قرآن مجيد و روايات مأنوس بوده است، از آنها براي مسائل فلسفي استمداد مي جست؛ او از آيه « اولئک کَتَبَ في قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه » (المجادله/22) به تمييز و تشخيص ادراک مرکب و بسيط رسيد و بيان داشت: همه ي مردم از اين علم بسيط برخوردارند و تمايز و تفاوت عام و خاص در اندازه و شدت علم مرکب است. علم مرکب مبناست، زيرا اگر اين مرتبه ي ضعيف و نازله ي علم نبود هيچ علمي ممکن نبود، بدين سبب بر طبق نظر ملاصدرا بدون شاخت واجب اِنيت و حقيقت هيچ موجودي ممکن نخواهد بود.إعلم يا أخا الحقيقة - ايدَکَ الله بروح منه - اِنَّ العلم کالجهل قد يکون بسيطاً، و هو عبارة عن ادراک شيء مع الذهول عن ذلک الإدراک، و عن التصديق بأن المدرک ماذا، و قد يکون مرکباً و هو عبارة عن ادراک شيء مع الشعور بهذا الادراک، و بانّ المدرک هو ذلک الشيء. اذا تمهد هذا فتقول اِن ادراک الحق- تعالي - علي الوجه البسيط حاصل لکلِّ أحد في اصل فطرته... أنّ وجود کِّل شيء ليس الا حقيقة هويته المرتبطة بالوجود الحَقِّ القيوم، و مصداق الحکم بالموجودية علي الاشياء و مطابق القول فيها هو نحو هوياتها العينية، متعلقة مرتبطةً بالوجود الالهي، و سنقيم البرهان علي أن الهويات الوجوديه من مراتب تجليات ذاته و لمعات جلاله و جماله، فاذن، ادراک کل شيء ليس الا ملاحظة ذلک الشيء علي الوجه الذي يرتبط بالواجب من ذلک الوجه الذي هو وجوده و موجوديته. وهذا لا يمکن الا بادراک ذات الحق - تعالي -.(10)
حضرت علي (عليه السلام) نيز اين را بنوعي بيان کرده است، چنانکه مي فرمايد: « ما رأيتُ شيئاً الا و رأيتُ الله قبله ( ومعه فيه) » يعني اگر خدابيني و خداجويي نبود، درک هيچ چيز و هيچ معنايي امکان نداشت، با اين وجود هم علم مرکب و هم وجود انسان و ماسواي الله و گذران زندگي انسان همه وابسته به علم بسيط مي باشد. مطابق نظر ملاصدرا علم بسيط عين انسانيت و اقتضاي اوست و شرط امکان علم و عمل ماست. ملاصدرا وابستگي آدمي به خداي تعالي و درک بسيط اين وابستگي را عين ذات او مي داند. او معتقد است که انکار خدا مستلزم انکار اخلاق و ارزشها و انکار علم است و بنوعي به نفي آدميت مي انجامد. نظر ملاصدرا در مورد اخلاق، سخن داستايفسکي را بياد مي آورد که گفته است: « اگر خدا نباشد هر کاري مباح است ». (11)
ابتناي ارکان دين بر عقل و عدم تقليدي بودن آنها
ملاصدرا در حديث بيست و چهارم اصول کافي در شرح حديثي از امام صادق (عليه السلام) که مي فرمايد « عقل راهنماي مؤمن است » بيان مي کند که برهان عقلي راهنماي انسان در رسيدن به اثبات خدا و معاد و وجوب پيروي از دين مي باشد. او در اين حديث شنيدن و تقليد کردن و روايات و شهادات و حکايات در امر شناخت خداوند را به اين دليل که منتهي به حواس و حس و محسوس مي شوند، رد مي کند و تشريح مي کند که هر چند اين امور بخاطر همان ملکه محکمي که اصل عمل نيکو و دوري از عمل زشت مي شود، موجب رهايي از عذاب و آتش جهنم مي گردند ولي قرب الهي و رسيدن به جهان قدس که مشکلترين امور است و فقط عده ي قليلي به آن مي رسند، تنها به نور عقلي و با بصيرت در پرتو عقل حاصل مي آيد؛ عقلي که بوسيله ي آن حقايق با برهان شناسايي مي شود. ملاصدرا معتقد است که اين نور عقلي همان ايمان حقيقي است و مؤمن حقيقي در واقع همان است که راهنماي او در معارف الهي و ديني، تقليد و حکايات و شنيدن از طريق حواس نباشد، زيرا تقليد و شنيدن روايات و حکايات فقط موجب ملکه يي مي شود که انسان را به مرتبه ي ضعيفي از نجات واصل مي کند و سعادت حقيقي فقط با نور عقل حاصل مي گردد. (12)ملاصدرا ايمان را همان نور عقل و در مقابل آن، کفر را همان ظلمت جهل مي داند، بنظر او هر وقت عقل انسان کامل شود، مؤمن حقيقي است و هر گاه جاهل محض شود، کافر خالص است و حالت واسطه يي هم بين اين دو در نظر مي آورد به اين معنا که هر گاه انسان در مراتب عقل و جهل متوسط باشد، اين حالت را ضعف ايمان گويند. بنظر ملاصدرا واسطه بين ايمان حقيقي و کفر حقيقي جز کمي عقل و نارسايي نور بصيرت نيست. او معتقد است که هر وقت عقل کامل گردد ايمان و دين با آن خواهد آمد و براي روشنتر شدن بحث به کوري و بينايي مثال مي زند و بيان مي کند همانگونه که واسطه يي بين بينايي و کوري جز کمي نور چشم نيست حال کفر و ايمان هم همينطور است و اختلاف انسانها را در ارتباط اين دو در مرتبه ي عقل آنها مي داند. (13)
ملاصدرا در ارتباط دين و عقل حديثي از امام علي (عليه السلام) را شرح مي دهد به اين بيان که جبرئيل بر آدم (عليه السلام) فرود آمد و به او گفت که من از طرف خدا مأمورم و با خود سه چيز دارم؛ عقل و حيا و دين و تو در اين سه چيز مختاري يکي را انتخاب کني. حضرت آدم (عليه السلام) از ميان آنها عقل را برگزيد و جبرئيل به دين و حيا گفت: بر گرديد و او را واگذاريد. آن دو گفتند: ما مأموريم هر کجا که عقل باشد با او باشيم. جبرئيل به آنها گفت: باشيد و بعد از آن به سعادت عروج کرد.
ملاصدرا ضمن تعريف هر کدام از اين سه عامل سعادت و خوشبختي انسان، به توضيح و تبيين آنها از جوانب گوناگون مي پردازد: 1) تحليل انتخاب عقل از اين سه مورد؛ 2) علت اکتفا کردن براي اين خوهاي سه گانه؛ 3) علت ملازم بودن اين دو با عقل.
ملاصدرا عقل را نيرويي مي داند که ادراک حقايق مي کند و ضد آن جهل است، حيا را نيرويي مي داند که بوسيله ي آن از آنچه که بر قلب وارد مي شود منفعل و اثر مي پذيرد و دين را نيرويي مي داند که بوسيله ي آن توانايي بر انجام طاعات و ترک کارهايي زشت (رذائل) مي يابد. او معتقد است همانطور که اين امور سه گانه بر مبادي و اصول بمعناي قوا و اخلاق اطلاق مي گردد، همچنين بر آثار و افعالي که ناشي از آنهاست نيز اطلاق مي شود و سپس مي گويد: عقل ادراک معقولات مي نمايد و حيا انفعال قلب است از آنچه که بر آن وارد مي شود و دين عمل نيک و ترک بديهاست.
او در تعليل اکتفا کردن بر اين خوهاي سه گانه معتقد است که انسان داراي دو نيروست؛ فعلي و انفعالي. نيروهاي فعلي اگر فاضل و عالي باشد از آن اعمال، اطاعات و عبادات صادر مي شود و نيروي انفعالي يا انفعالِ آن بوسيله ي صورتهاي ادرکي است که در اينصورت اگر فاضل و عالي باشد عقل است و ضد آن جهل است و اين از پستترين و فاسدترين اخلاق است، زيرا کفر شاخه يي از آن است و اگر انفعال آن به غير از صورت ادراکي بلکه از کارهاي نيک باشد، در اينصورت اگر برتر و عالي باشد، حياست.
در تعليل انتخاب عقل
ملاصدرا در تبيين اينکه چرا عقل از ميان اين سه انتخاب شده است مي گويد: چون عقل از بهترين خوها و ارجمندترين آنهاست، زيرا بوسيله آن شناخت حق حاصل مي شود و ايمان بوسيله آن کامل مي گردد و فقط بوسيله آن تقرب به خداوند حاصل مي آيد. سپس در تبيين استلزام و همراهي اين دو با عقل مي گويد: چون عقل حاصل شود ادراک عظمت و جلال الهي را مي نمايد. از اينرو از آن حيا لازم مي آيد و چون علم به خدا و روز رستاخيز حاصل گردد، خشوع و بيم الهي در دل وارد مي آيد. او در اين مورد به آيه 28 سوره فاطر استناد مي کند اينکه « ... فقط دانايان در ميان بندگان خدا از او بيم دارند » و اگر بيم و ترس از عذاب الهي براي انسان حاصل شود در اينصورت دين کامل شده و عمل تمام مي شود. (14) به اين ترتيب عقل موهبتي است که بوسيله آن ايمان کامل مي شود. عقل در صورتي که به کمال نهايي خود برسد و از شهوات و رذائل بري باشد، مي توان مسائلي از جمله اثبات واجب، ضرورت معاد، ضرورت دين و... را بر آن مبتني نمود.همانطور که بيان شد در نظر ملاصدرا عقل قادر به درک حسن و قبح افعال مي باشد و حتي حسن و قبح بعضي از افعال نيز نزد او بديهي است، اما بايد گفت که دايره ادعاي ملاصدرا در مورد تشخيص حسن و قبح بوسيله عقل کلي و گسترده نيست و در بعضي از بياناتش عقل را از جنبه هاي فرعي عملي استثنا کرده است و اجمالاً نشانگر اين است که عقل و خرد ياراي درک زيبايي و زشتي برخي از امور مانند حسن عدل و قبح ظلم را دارد و اين مانع از آن نيست که خرد از داوري خود نسبت به برخي از افعال خودداري کند و نسبت به يک طرف حکم جازم و قاطع ارائه ندهد. (15)
از آنجا که از نظر ملاصدرا، جوهره و ذات روح همان عقل است و کمال و سعادت حقيقي انسان سعادت عقلي است، از اينرو در پي اين است که چه شرايطي آزادي عقل را ايجاد مي کند و باعث مي شود که عقل بتواند براحتي به کمالات و سعادت خود نايل گردد. از سويي ديگر براي نفس دو جنبه قائل است که يکي از اين جوانب توجه و علاقه نفس به بدن است و توجه و علاقه نفسي نيز مزاحم روح است و مانع از رسيدن او به کمالات و سعادت مي شود. ملاصدرا براي بر طرف کردن و از بين بردن اين موانع نظريه توسط (حد وسط) را مي پذيرد؛ به اين معنا که تمام حالتهاي افراط و تفريط که از رذائل اخلاقي هستند را در مقابل همديگر قرار دهيم بطوري که اين قوا همديگر را خنثي يا نگهداري کنند. در نظر ملاصدرا ريشه اخلاق که به توازن و تعادل بر مي گردد براي آزادي عقل است و اخلاق او از مقوله آزادي و همچنين از مقوله حاکميت عقل است که اگر بمعنايي ديگر بگوييم، مي شود « آزادي عقلي ». (16)
تبيين اول ملاصدرا از نياز انسان به دين
ملاصدرا مسئله نياز انسان به دين را بگونه هاي مختلفي تبيين کرده است. اولين استدلال او در مسئله ي شريعت به استدلال مشائيان شبيه است. او در اولين تبيين خود همچون فلاسفه ي مشاء بقاي حيات اجتماعي و نيازهاي جامعه به قانون شرعي و صادر شده از ناحيه ي حق تعالي و همراه با عدالت اجتماعي را عامل نياز ضروري بشر به دين تلقي مي کند. طبق نظر ملاصدرا نوع انسان منحصر در فرد نيست و وجودش به انفراد ممکن نيست، پس اعداد متفرقه و احزاب مختلفه و انعقاد بلاد در تعيش انسان ضروري است. وي معتقد است در معاملات و جنايات بايد قانوني وجود داشته باشد که مردم به آن رجوع کنند و بر طبق آن قانون به عدل حکم کنند و براي آنها قانوني لازم است که با سلوک آن معيشت ايشان در دنيا منتظم گردد و بوسيله ي آن به جوار خدا نايل شوند و اين قوانين بايد انسانها را بياد خدا و روز رستاخيز بندازد و آگاه سازد تا راه مستقيم را پيدا کنند و شارع نبايد از مَلَک بلکه بايد از انسانها باشد زيرا که تعليم ملک بر انسان و تصرفش در ايشان به اين وجه ممتنع است. ملاصدرا بعد از اين بيانات، شرايط و حالات صاحب شريعت را بيان مي کند که نفس او از جهت مرتبه ي عقل نظري بايد به مرتبه ي اعلاي صفا و درخشش برسد تا بدانجا که شباهت کامل به عقل کلي عالم پيدا کند و در نتيجه با روح اعظم اتصال کلي يابد و صاحب علم لدني گردد:اِنّ الانسان غير مکتف بذاته في الوجود والبقاء، لان نوعه لم ينحصر في شخصه؛ فلا يعيش في الدنيا الا بتمدن و اجتماع و تعاون، و لا يمکن وجوده بالانفراد. فافترقت أعداد، واختلفت أحزاب، وانعقد ضياع و بلاد. فاضطروا في معاملاتهم و مناکحاتهم و جناياتهم الي قانون مرجوع اليه بين کافة الخلق يحکمون به بالعدل، والا تغالبوا و فسد الجميع وانقطع النسل و اختل النظام، لما جبل عليه کل أحد من أن يشتهي لما يحتاج اليه و يغضب علي من يزاحمه فيه، و ذلک القانون هو الشرع. (17)
تبيين دوم ملاصدرا از نياز انسان به دين
ملاصدرا در تبيين بعدي بيشتر بر منافع عبادات و اعمال حرام و حلال و... تأکيد مي کند. وي از اينکه حقيقت انسان از يک وحدت تأليفي برخوردار است و اين وحدت تأليفيه او شبيه وحدت عالم است، او را « عالم صغير » مي نامد. وي معتقد است وحدت انسان داراي مراتب مختلفي از جهت تجرد و تجسم و صفا و تکدّر است. در نظر ملاصدرا همانطور که اجزاء عالم کبير چنان به هم وابسته و متصلند که آثار و هيئت اجزاء و طبقات گوناگون عالم از سافل به عالي صعود مي کنند، اجزاء عالم صغير نيز از جهت هيئت و آثار نفس و بدن بر يکديگر تأثير مي گذارند و جنبه هاي مختلف نفس - عقل عملي و عقل نظري - و قواي آنها، دائماً در حال تنزل و تصعد هستند و توجه به ميل نفسي به امور نفساني و شهواني و رذائل اخلاقي تأثير مستقيم بر عقل نظري و جنبه ي ديگر نفسي دارد و او را از رسيدن به کمال و سعادت نهايي باز مي دارد. ملاصدرا نتيجه مي گيرد که براي استخدام و مطيع ساختن عالم شهادت بوسيله ي عالم غيب، آوردن قوانين و نواميس الهي لازم است و با وجود اين قوانين و نواميس الهي، اميال نفساني و شهواني بنحو شايسته تري خادم عقل و مطيع فرمان او مي باشند و در واقع در دو حالت ارتباط جنبه هاي نفس که يکي از آنها برقراري عدالت در بين قوا و تسلط و غلبه ي عقل و ديگري حاکميت ضد عدل (جور) و مغلوب شدن عقل است، دين کمک مي کند که جور حاکم نشود و عدالت در بين اين قوا برقرار گردد و عقل حاکم شود. طبق نظر ملاصدرا، طي کردن مراتب عقل عملي که عبارتند از: تهذيب ظاهر با انجام امور واجب و اجتناب از محرمات و امور ممنوعه، پا کردن نفس از هر گونه رذائل اخلاقي تا حد شفاف و درخشان گشتن آيينه ي درون، مشاهده معلومات توسط نفس در اثر پاکي و شفافيت و فناي نفس از تمايلات نفساني و مشاهده جلوه حق در همه ي اشياء، جز با اطاعت از تعاليم و دستورات شريعت ميسور و ممکن نخواهد بود:أن حقيقة الانسان حقيقة جمعيه، ولها وحدة تألفية کوحدة العالم ذات مراتب متفاوتة في التجرد و التجسم و الصفاء والتکدر، و لهذا يقال له « العالم الصغير »... .فکذلک الانسان - کما مر- مشتمل علي شيء کالعقل و شيء کالنفس و شيء کالطبع، و لکلِّ منها لوازم. و کما له في اَن ينتقل من حد الطبع الي حد العقل ليکون احد سُکّان الحضرة الالهية. و ذلک اذا تنّور باطنه بالعلم و تجرَّد عن الدنيا بالعمل. و کما أن طبقات العالم الکبير کلها بحيث يجمَعَها رباط وحد بعضها يتصل ببعض... . فکلّ صفة جسمانية او صورة حسية صعدت الي عالم النفس، صارت هيئة نفسانية؛ و کلُّ خلق او هيئة نفساني نزلت الي البدن، حصل له انفعال يناسبه... . فاذا تَقَرَّر عندک هذا الامر، فاعلم أنَّ الغرض من وضع النواميس و ايجاب الطاعات هو استخدام الغيب للشهادة و خدمة الشهوات للعقول وارجاع الجزء الي الکلِّ و سياقة الدنيا الي الاخرة و تصيير المحسوس معقولاً، والحثُّ عليه و الزَّجر علي عکس هذه الأمور، لئلا يلزم الظلم و الوبال و وخامة العاقبة و سوءِ المال؛ کما قال بعض الحکماء « اذ قامَ العدل، خدمت الشهوات للعقول؛ و اذا قامَ الجور، خدمت العقول للشهوات ».(18)
تبيين سوم ملاصدرا از نياز انسان به دين
تبيين سوم ملاصدرا از دين، يک رويکرد معرفت شناسانه است. وي معتقد است که عقل مي تواند شناخت يابد اما از خطا در معارف ديني عاري نيست. سرّ خطاپذيريش از اينجاست که عقل هم قابليت پذيرفتن اعتقادات درست را دارد و هم قابليت ادراکات باطل را و نسبت به هر دو ساحت نسبتي برابر دارد. عقل در اينصورت براي ترجيح اعتقادات درست بر نادرست به مرجحي غير خود نيازمند است و آن هدايت الهي است که از ناحيه خداوند نصيب انسان مي شود و از آنرو که عقل بالسويه از اين هدايت برخوردار نيست، براي برخورداري از اين هدايت و رسيدن به شناخت واقعي، اقتباس انوار حکمت از مشکات نبوت در تعاليم ديني لازم است. (19) عدم توجه به اين موارد و مستقل ديدن عقل در شناخت واقعيت و بسنده کردن به بحث صرف، نتايج مخربي در فهم استدلال ملاصدرا در اينباب دنبال خواهد داشت. ملاصدرا براي اثبات نيازمندي عقل در ادراک به شريعت و طريقت از روايات پيشوايان ديني مبني بر نابودي عقل از ناحيه طول امل و شهوات و هواي نفس استشهاد مي آورد. (20)نتيجه
نگاه ملاصدرا به نفس و عقل و شريعت، حلقه ارتباطي ميان اخلاق و دين در حکمت متعاليه است. نفس انسان در عين وحدت داراي قابليتهاي مختلفي است؛ گاه در سير عروجي خود نسبت به عالم قدس توجه دارد و گاه اسير شهوات مي گردد. ملاصدرا براي سعادت مراتبي در نظر دارد و معتقد است که بالاترين درجه آن سعادتي است که از طريق درک معارف الهي بوسيله عقل حاصل مي گردد. او در بررسي آسيب شناسانه خود از اسارت عقل، کليد آزادي آن را فضايل اخلاقي مي داند و از سويي ديگر در تبيين خود از دين به رويکرد معرفت شناسانه آن براي مدد رساندن عقل در فهم روشنتر مسائل فرعي - عملي تأکيد دارد.پي نوشت ها :
1. عضو هيئت علمي گروه معارف دانشگاه آزاد اسلامي واحد بهبهان.
2. مدرس دانشگاه آزاد اسلامي واحد تويسرکان.
3. ملاصدرا، الاسفارالاربعة، تصحيح و تحقيق غلامرضا اعواني، مقدمه و اشراف سيد محمد خامنه اي، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، ج1، ص 198.
4. همان، داراحياء التراث العربي، ج 2، ص 230.
5. همان، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، ج 1، ص 219.
6. همان، تصحيح رضا اکبريان؛ باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، ج 9، ص 194.
7. همان، داراحياء التراث العربي، ج3، ص 201، 292.
8. ملاصدرا، الشواهد الربوبيه، تصحيح و مقدمه مصطفي محقق داماد؛ باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، ص 238.
9. الاسفارالاربعة، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، ج 1، ص 136 و 137.
10. همانجا.
11. داوري، اردکاني، رضا، فلسفه تطبيقي، ص 136 و 137.
12. ملاصدرا، شرح اصول کافي، کتاب عقل و جهل، تصحيح و ترجمه محمد خواجوي، ص 581.
13. همان، ص 598.
14. همان، ص 156-158.
15. همان، ص 581.
16. مطهري، مرتضي، فلسفه اخلاق، ص 311.
17. الشواهد الربوبية، ص 420.
18. همان، ص 427 و 428.
19. ملاصدرا، متشابهات القرآن، ترجمه سيد جلال الدين آشتياني، ص 78-86.
20. شرح اصول کافي، کتاب عقل و جهل، ص 366.
1. داوري اردکاني، رضا، فلسفه تطبيقي، تهران، نشر ساقي، چ1، 1383.
2. ملاصدرا، الحکمة المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعة، تصحيح رضا اکبريان؛ باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، ج 9، 1381.
3. ـــــــــــــــــ، ملاصدرا، الحکمة المتعاليه في الاسفار العقلية الاربعة، تصحيح و تحقيق غلامرضا اعواني؛ مقدمه و اشراف استاد سيد محمد خامنه اي، انتشارات بنياد حکمت اسلامي انتشارات صدرا، ج1، 1383.
4. ـــــــــــــــــ، الحکمة المتعاليه في الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 2، 1410 ق.
5. ـــــــــــــــــ، الحکمة المتعاليه في الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج3، چ4، 1410 ق/ 1990.م.
6. ـــــــــــــــــ، اسرارالآيات، ترجمه محمد خواجوي، تهران، انتشارات مولي، 1380.
7. ـــــــــــــــــ، شرح اصول کافي، کتاب عقل و جهل، تصحيح و ترجمه محمد خواجوي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چ2، 1383.
8. ـــــــــــــــــ، الشواهد الربوبيه، تصحيح و تحقيق و مقدمه سيد مصطفي محقق داماد؛ باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، ويراستار مقصود محمدي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1382.
9. ـــــــــــــــــ، رساله العرشيه، ترجمه و تصحيح غلامحسين آهني، تهران، انتشارات مولي، 1361.
10. ـــــــــــــــــ، المشاعر، تصحيح سيد جلال الدين آشتياني، تهران، اتشارات امير کبير، 1378.
11. ـــــــــــــــــ، متشابهات القرآن، ترجمه سيدجلال الدين آشتياني، 1378.
12. مطهري، مرتضي، فلسفه اخلاق، تهران، انتشارات صدرا، چ 6، 1368.
منبع مقاله :
زير نظر محمد خامنه اي، (1391)، اخلاق متعاليه (نگاهي به اخلاق و فلسفه اخلاق در حکمت متعاليه)، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}