معرفت شناسي در مکتب امام صادق (عليه السلام)
در بسياري از آيات قرآني و روايات رسيده از پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ائمه معصومين (عليهم السلام) به پديده هاي طبيعي اشاره شده است. در دو قرن اخير که علم جديد رونق گرفته و از غرب به جهان اسلام منتقل شده
نويسنده: دکتر مهدي گلشني
مقدمه
در بسياري از آيات قرآني و روايات رسيده از پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ائمه معصومين (عليهم السلام) به پديده هاي طبيعي اشاره شده است(1). در دو قرن اخير که علم جديد رونق گرفته و از غرب به جهان اسلام منتقل شده است همواره اين سؤال مطرح بوده است که پيام اين آيات و روايات براي ما چيست؟ آيا منظور اينها تبيين پديده هاي طبيعي است و يا اين که اينها ضمن دادن بعضي اطلاعات جالب درباره طبيعت عمدتاً در جهت تشويق بشر به مطالعه طبيعت و کشف آثار الهي در جهان طبيعت است.از همان قرون اوليه هجري بعضي از علماي بزرگ جهان اسلام، نظير غزالي، بر اين بوده اند که تمام علوم داخل در افعال و صفات خداوند است و در قرآن اشاراتي به آنها شده است، به عبارت ديگر در قرآن علوم اولين و آخرين يافت مي شود. از متأخران هم بسياري بر اين نظر رفته اند. مثلاً عبدالرزاق نوفل در « القرآن الکريم و العلم الحديث » به اين اشاره دارد:
« ... فهل اذا اوضحنا للعالم غير العربي ان القران معجزة علميه قد حوي اصول العلم الحديث، و سبق الي کل مستحدث من العلوم، الا يکون هذا الوجه من اعجاز القران کافياً لاقناع رجاله بمعجزة القران ... لا سيما و ان حديث العلم هو القول الفصل الذي لا يستطيع اي مکابر ان يجادل معه و يشک فيه؟ اولا يکون اعجاز القران العلمي بذلک هو السبيل ال تبليغ الدعوة الاسلامية لغير العرب؟ » (نوفل، 1393 ق، ص 26)
« پس ما وقتي به غير عرب ثابت مي کنيم که قرآن شامل اصول علم جديد است و از هر پديده علمي جديد صحبت کرده است، آيا اين نوع معجزه قرآن کافي نيست که توجه آنها را به قرآن جلب کند؟ ... آيا اعجاز علمي قرآن راه جذب غير عرب به اسلام نيست؟ روزي که ما ترجمه چيزهايي را که قرآن پيش بيني کرده و توسعه علوم مختلف تأييد کرده است به زبان هاي مختلف به انجام برسانيم مأموريتمان کامل است و پيام ما به نتيجه مي رسد و سرشت اعجاز آميز قرآن بر غير عرب روشن خواهد شد. »
لذا بسياري دنبال اين بوده اند که هر مطلب مهم علم جديد را از قرآن بيرون بکشند. مثلاً بعضي کوشيده اند نظريه ذره اي ماده را از آيه: « ... وَمَا يَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذَلِكَ وَلا أَكْبَرَ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ » (يونس/ 61) (بر پروردگار تو به اندازه يک ذره در آسمان و زمين پوشيده نيست، و همين طور هيچ چيزي کوچکتر و يا بزرگتر از آن نيست مگر آن که در کتابي روشن محفوظ است.) استنتاج کنند. (مروه، 1387، صص 161-165) از طرف ديگر بسياري از محققان قرآن را کتاب هدايت فرض کرده و اشاره به پديده هاي طبيعي را جهت ترغيب آدميان به کشف اسرار طبيعت تلقي کرده اند. اينان هرگز دنبال فرمول هاي علمي در قرآن نگشته اند و تطبيق آيات قرآني با نظريه هاي ناپايدار علم را تعرض به آيات قرآني مي دانند. اينان به کمک آيات و روايات استدلال مي کنند که خداوند خواسته است بشر خود حقايق طبيعت را به کمک حواس و عقلش کشف کند. آياتي نظير: « قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ » (عنکبوت/20) (بگو در زمين سير کنيد و بنگريد که چگونه خداوند خلقت را آغاز کرد.) شاهدي روشن بر اين مدعا است. از نظر اين جانب قرآن کتاب هدايت براي بشريت و حاوي همه چيزهايي است که بشر در حوزه ايمان و عمل به آنها نياز دارد. مع الوصف، شک نيست که فهم بعضي از آيات و روايات به کمک علم روز آسان تر مي شود. مثلاً درک آيه: « وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ... » (ذاريات/ 49) (و هر چيزي را به صورت زوج آفريديم) که از عموميت زوجيت در مخلوقات سخن مي گويد در پرتو فيزيک جديد آسان تر شده است. به قول مصطفي صادق الرافعي: « ان المرء ليجد في القرآن کثيراً من التلميحات الي حقايق العلميه و ان العلم الحديث يساعدنا علي تفسير معاني بعض الآيات القرانية و اکتشاف حقايقها » (الرافعي، بي تا، صص 127-128)
(انسان در قرآن اشاره به بسياري از حقايق علمي را مي يابد، و علم جديد ما را در تفسير بعضي از آيات قرآني و کشف حقايق آنها ياري مي کند.) همچنين آيات قرآني و روايات معصومين (عليهم السلام) حاکي از لزوم کشف آيات الهي در طبيعت و کشف قانونمندي جهان است. اما به نظر اينجانب مهم ترين درس هايي که ما از قرآن و روايات معصومين (عليهم السلام) مي آموزيم جهان بيني و معرفت شناسي است. درس هاي معرفن شناختي قرآن و روايات معصومين (عليهم السلام) ما را از آفاتي که علوم طبيعت مي تواند به آنها مبتلي شود نجات مي دهد.درواقع اين جهان بيني و معرفت شناسي حاکم بر علم جديد است که منجر به شرور در بعد کاربردي آن شده و گرايش افراطي به ماديات و دوري از معنويات و گرايش به طبيعت گرايي ماده گرايانه را در بعد نظري به همراه داشته است.
درس هاي معرفت شناختي که از امام صادق (عليه السلام) مي آموزيم.
1. نقش عقل در شناخت
پس از تکوين علم جديد و به موازات پيشرفت هاي آن کم کم فلسفه تجربه گرايي (Empiricim) بر علم حاکم شد که طبق آن تنها اموري که ريشه در حس دارند، قابل پذيرش هستند. اين نگرش در قرون نوزدهم و بيستم ميلادي به صورت مکتب هاي پوزيتيويسم و پوزيتيويسم منطقي درآمد که بر اساس تجربه گرايي، منکر هر گونه شأني براي متافيزيک شد. اما در حالي که ماديون واقعيت عيني را محدود به آن چه که قابل مشاهده است مي دانند، واضح است که داده هاي حسي براي تفسير قضايا کفايت نمي کند. مثلاً در حالي که يک حيوان يک کتاب را صرفاً يک شکل رنگين مي بيند، يک فرد بي سواد آن را توالي حروف مي بيند و يک فرد با سواد آن را معنادار تلقي مي کند. در تمامي اين موارد تأثرات حسي يکي است ولي برداشت متفاوت است و اين به خاطر در کار آمدن چيزهاي ديگر است. به قول شوماخر:ما صرفاً با چشمانمان نمي بينيم، بلکه بخش بزرگي از تجهيزات ذهني ما هم در کار است و چون اين امکانات از يک شخص به شخص ديگر فرق مي کند، ضرورتاً امور زيادي هستند که بعضي مي بينند، در حالي که ديگران نمي توانند ببينند.
شوماخر در ادامه مي افزايد:
ما اشياء را در پرتو عقلي مي بينيم، که براي حواس جسماني ما نامرئي است. هيچ کس ترديد ندارد، که حقايق رياضي و هندسي به اين طريق « ديده » مي شوند. اثبات يک گزاره به معناي شکل دادن به آن از طريق تحليل، ساده سازي، تبديل و يا تجزيه است تا از طريق آن حقيقت بتواند ديده شود. در روايات رسيده از معصومين، خصوصاً امام صادق (عليه السلام) اشاره به اهميت عقل در شناخت را مي بينيم. مثلاً در کتاب ارشاد شيخ مفيد؛ آمده که ابوشاکر ديصاني به امام صادق (عليه السلام) عرض کرد که شما مي دانيد ما جز آن چه را که با چشمانمان مي بينيم، يا به وسيله گوش هايمان مي شنويم، يا به وسيله دهان هايمان مي چشيم، يا به وسيله بيني هايمان استشمام مي کنيم و يا به وسيله پوستمان لمس مي نماييم، قبول نمي کنيم.
امام صادق (عليه السلام) در پاسخ فرمودند: « ذکرت الحواس الخمس و هي لا تنفع في الاستنباط الا بدليل، کما لا تقطع الظلمه بغير مصباح. » (مفيد، بي تا، ص 281) (تو حواس پنجگانه را نام بردي ولي اين حواس در استنباط [حقايق] جز به راهنمايي عقل سودي نمي دهند، چنان که تاريکي جز باچراغ برطرف نشود.)
در روايت ديگري امام صادق (عليه السلام) فرمودند: « فانک لو رايت حجرا يرتفع في الهواء علمت ان رامياً رمي به، فليس هذا العلم من قبل البصر، بل من العقل، لانّ العقل هو الذّي يميزه فيعلم ان الحجر لا يذهب علوا من تلقاء نفسه » (مجلسي، 1403، ج3، صص 146-147) (پس تو اگر سنگي را ببيني که در هوا بالا مي رود، مي داني که شخصي آن را پرتاب کرده است « اين » علم از طريق چشم به دست نيامده، بلکه از طريق عقل حاصل شده است. زيرا اين عقل است که اين را تحليل مي کند و نتيجه مي گيرد که سنگ به خودي خود به طرف بالا نمي رود.)در حالي که در نيمه دوم قرن نوزدهم و عمده قرن بيستم تجربه گرايي به صورت هاي مختلف، از جمله پوزيتيويسم، حاکم بود، که طبق آن نظريه هاي علمي صرفاً بر اساس ملاحظات تجربي انتخاب مي شوند و چيزي جز شواهد تجربي جزو دانش علمي به حساب نمي آيد، در چند دهه آخر قرن بيستم تعدادي از علماي برجسته، تجربه گرايي را مورد مناقشه قرار دادند. از جمله اينها نيکولاي ماکسول، فيلسوف علم معاصر انگليسي، است که در مقاله اي لزوم يک انقلاب در فلسفه علم را ضروري مي شمارد. (Maxwell, 2003, pp. 381-408) استدلال او اين است، که ما هر نظريه علمي را که در نظر بگيريم، هرچه هم که موفق بوده باشد، همواره مي توان بي نهايت نظريه رقيب را در نظر گرفت که با شواهد موجود سازگارند، اما در مورد پديده هاي مشاهده نشده پيش بيني هاي متفاوت دارند. بديهي است که نمي توان بي نهايت زمان صبر کرد تا به تدريج نظريه هاي رقيب حذف شوند. پس اگر تنها آزمايش معيار گزينش نظريه ها باشد، ما با بي نهايت نظريه سروکار داريم. اين که در عمل اين قضيه رخ نمي دهد، به خاطر اين است که ما با دو نوع ملاحظات سروکار داريم:
- ملاحظات مربوط به تأييد تجربي؛
- ملاحظات مربوط به سادگي، وحدت بخشي، توان توضيح؛ و ...
براي اين که به تعداد اندک و نهايتاً يک نظريه برسيم بايد هر دو معيار را به کار بريم- هم تأييد تجربي را و هم سادگي، وحدت بخشي و ... را، و البته به کمک ملاحظات نوع دوم است که از سروکار داشتن با تعداد نامحدودي نظريه رهايي مي يابيم. اما با ملاحظات نوع دوم ما داريم فرض هاي مهمي را درباره سرشت جهان در کار مي آوريم- فرض هايي که از خود فلسفه علم استاندارد نتيجه نمي شوند. مثلاً ما فرض مي کنيم که جهان قابل فهم است. اين يک فرض متافيزيکي است که ما بر علم خود حاکم مي کنيم. پس برداشت استاندارد از علم ناقص است، يعني نمي توان به تجربه گرايي اکتفا کرد.
2. مسئله علم نافع
يکي از آثار قابل توجّه علم جديد شروري است که از سوء کاربرد آن نتيجه شده است. علم هم در جهت نابودي بشر و هم در جهت تخريب محيط زيست به کار رفته است و اين چيزي است که سرو صداي بسياري از بزرگان علم جديد را درآورده است، تا حدي که نيکولاي ماکسول، فيلسوف علم انگليسي معاصر، صحبت از تجديد نظر در معيارهاي پذيرش علم مي کند. (Maxwell, 2003, p. 381) در قرآن و روايات اسلامي صحبت از علم نافع و علم غير نافع شده است. امام صادق (عليه السلام) ملاک تشخيص علم نافع از علم غيرنافع را به دست مي دهند:« فکلّ ما يتعلّم العباد او يعلمون غيرهم من صنوف الصناعات مثل الکتابة و الحساب و التجارة و الصياغة و السراجة و البناء و الحياکة و القصارة و الخياطة و صنعة صنوف التصاوير- ما لک يکن مثل الروحاني و انواع صنوف الالات التي يحتاج اليها العباد التي منها منافعهم و بها قوامهم و فيها بلغة جميع حوائجهم فحلال فعله و تعليمه و العمل به و فيه لنفسه او لغيره و ان کانت تلک الصناعة و تلک الالة قد يستعان بها علي وجوه الفساد و وجوه المعاصي و يکون معونة علي الحث و الباطل. فلا بأس بصناعته و تعليمه، نظيرالکتابة التي هي علي وجه من وجوه الفساد من تقوية معونة ولاة الجور. و کذلک السکين و السيف و الرمح و القوس و غير ذلک من وجوه الآلة التي قد تصرف الي جهات الصلاح و جهات الفساد و تکون الة و معونة عليهما، فلا بأس بتعليمه و تعلمه و اخذ الاجر عليه و فيه و العمل به و فيه لمن کان له فيه جهات الصلاح من جميع الخلائق و محرم عليهم فيه تصريفه الي جهات الفساد و المضار، فليس علي العالم و المتعلم اثم و لا وزر لما فيه من الرجحان في منافع جهات صلاحهم و قوامهم و بقائهم به و انما الاثم و الوزر علي المتصرف بها في وجوه الفساد و الحرام. و ذلک انما حرم الله الفساد التي حرام هي کلها التي يجيء منها الفساد محضا نظير البرابط و المزامير و الشطرنج و کل ملهوبة و الصلبان و الاقسام و ما اشبه ذلب من صناعات الاشربة الحرام و ما يکون منه و فيه الفساد محضا و لا يکون فيه ولا منه شيء من وجوه الصلاح الحرام تعليمه و تعلمه و العمل به و اخذ الاجر عليه و جميع التقلب فيه من جميع وجوه الحرکات کلّها. الا ان تکون صناعة قد تتصرف الي جهات الصنائع، و ان کان قد يتصرف بها و يتناول بها وجه من وجوه المعاصي. فلعلّه لما فيه من الصلاح حلّ تعلّمه و العمل به، و يحرم علي من صرفه الي غير وجه الحق و الصلاح » (الحراني، 1363، صص 335-336)
( هر گونه صنعتي که بندگان خدا بياموزند و يا به ديگري ياد بدهند، از قبيل نويسندگي و حسابداري و بازرگاني و زرگري و زين سازي و بنايي و بافندگي و دوزندگي و نقاشي (جز در مورد ذوي الارواح) و ساختن آلاتي که بندگان خدا به آنها نياز دارند، يعني منافعشان در آنهاست و قوامشان به آنها و برطرف کردن نيازهاي زندگي شان وابسته به آنهاست. اشتغال به آن و تعليم آن و عمل به آن و دخالت در آن براي خود و يا به خاطر ديگران حلال است. اما اگر اين صنعت و يا آلت براي امور فاسد و يا معاصي به کار برود و کمک به حق و باطل هر دو باشد، نظير نويسندگي که مي تواند در امور فاسدي نظير تقويت کارگزاران حکومت هاي ظالم به کار رود، در اين صورت استفاده از آن و تعليمش اشکالي ندارد. همين طور است در مورد ساختن کارد و شمشير و نيزه و کمان و غير اينها از آلاتي که هم در جهات صلاح به کارمي روند و هم در جهات فساد و براي هر دو مي توانند کمک باشند. تعليم و تعلم و دريافت مزد و اشتغال به اينگونه امور در صورتي که در جهات مصالح خلق خدا باشد اشکالي ندارد، اما به کار بردن آنها در جهات فساد و مضر حرام است. در اين موارد به استاد و شاگرد گناهي متوجه نيست، زيرا در اين آلات جهات صلاح غلبه دارند و قوام و بقاء مردم به آنهاست، و البته اگر کسي اينها را در جهات فساد و حرام به کار برد گناهکار است. دليل اين مطلب اين است که صنايعي نظير ساختن تار و ني و وسايل شطرنج و آلات گوناگون لهو و صليب ها و بت ها و نظايرشان از نوشابه هاي حرام را، که کلاً حرام هستند و تنها جنبه هاي فساد انگيز دارند، حرام کرده است. پس آن چه که تنها فساد از آن حاصل شود يا در آن جهات فساد وجود داشته باشد و هيچ صلاحي در آن نباشد و از آن حاصل نشود، تعليم و تعلم و اشتغال به آن و دريافت مزد براي آن و هر گونه دخالتي در آن حرام است. اما اگر صنعتي باشد که به کار صنايع ديگر بيايد اما گاهي هم از آن براي ارتکاب معاصي استفاده شود، در اين صورت از آن جهت که در آن جنبه هاي صلاح هست فراگيري و اشتغال به آن حلال است ولي براي کسي که آن را در راه غير حق و صلاح به کار مي گيرد فراگرفتن آن حرام است.)
اگر در کلام امام صادق (عليه السلام) اهداف علم کاملاً مطرح است، در علم جديد، که تجربه گرايي استاندارد بر آن حاکم است، « بايدها » را از « هست ها »، يعني « واقعيات » را از « ارزش ها » جدا مي کنند. اما عملاً ارزش ها به طرق مختلف وارد کار علمي مي شوند. مثلاً هم در کارهاي علمي و هم در پذيرش مقالات علمي توسط مجلات علمي، اين که چه چيزي مهم است و شايستگي وارد شدن به بدنه دانش علمي را دارد، در تصميم گيري ها سرنوشت ساز است. به علاوه ارزش ها بر مقاصد و محتواي علم اثر مي گذارند. کسب علم مي تواند به خاطر توضيح و شناخت طبيعت باشد يا به خاطرکسب ثروت و قدرت و غيره. تجربه گرايي استاندارد منکر اين است که ارزش ها دخالتي در حوزه علم دارند و به علاوه قيدي روي اهداف علم ندارد و لذا اين مؤسسات بزرگ يا دولت ها هستند که در پيشرفت بخش هاي مختلف دانش نقش عمده دارند. نتيجه اين وضعيت اين شده است که علم بيشتر در جهت تأمين منافع اصحاب قدرت و ثروت به کار رفته است. به قول نيکولاي ماکسول: تحقيقات علمي و فناورانه زيادي صرف تحقق علايق کشورهاي ثروتمند مي شود، نه صرف هزاران ميليون نفري که در فقر محقرانه به سر مي برند. تحقيقات پزشکي در درجه اول صرف علاج بيماري هاي ثروتمندان مي شود، نه فقرا. همچنين مسئله ننگ آميز تحقيقات نظامي در کار است. در انگليس 30 درصد و در آمريکا 50 درصد بودجه تحقيقات و توسعه صرف امور نظامي مي شود.
در دنياي ما که دچار نابرابري ها و بي عدالتي هاي فاحش، تنازع و جنگ است، آيا اين مخارج در جهت تأمين بهترين منافع براي انسانيت است؟ همچنين، تعجب آور ناتواني جوامع علمي در صحبت کردن درباره اين مطلب است. (Maxwell, 2008, p. 102) به عقيده ماکسول (Maxwell, 2008, p. 102-105) علم بايد در جهت بالا بردن کيفيت زندگي، چه از لحاظ فيزيکي و چه از لحاظ عقلاني، افزايش دانش افراد و شناخت و ساير جهات مشروع باشد. مشکل اين است که با تفکر حاکم بر جوامع علمي امروزي بحث درمورد اهداف انساني علم کمتر صورت گرفته است. نقايص متنوع علم ناشي از اين حقيقت است که جامعه علمي براي مدت طولاني يک فلسفه علم بد، يعني تجربه گرايي استاندارد [ اکتفا به حواس ]، را پذيرفته است. جوامع علمي بايد انقلابي در برداشت خود از علم بکنند؛ يعني بايد فلسفه علمي حاکم شود که علاوه بر تجربه گرايي به اهداف علم هم توجه داشته باشد تا علمي به وجود آيد که از لحاظ عقلاني و انساني واجد ارزش بيشتر باشد.
3. آفات شناخت
گاهي عواملي دروني يا بيروني بر عقل انسان چيره مي شود و باعث مي گردد که نتواند به نتيجه صواب دست يابد. اين گونه عوامل که به صورت تعصبات، غرورها، کوتاه نگري ها و ... بروز مي کنند، مانع از شناخت صحيح مي شوند. توجه به اين آفات شناخت، به طور مکرر در روايات ائمه، و از جمله امام صادق (عليه السلام) آمده است. در اينجا به ذکر چند نمونه از آنها بسنده مي کنيم.در مورد پرهيز از تصديق و يا انکار بي دليل از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است که « إِنَّ الله تَبارَکَ وَ تَعالي خَصَّ عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِهِ أَنْ لا يَقُولُوا حَتَّى يَعْلَمُوا وَلا يَرُدُّوا مَا لَمْ يَعْلَمُوا وَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى الله إِلا الْحَقَّ وَقَالَ بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ. » (صدوق، 1400 ق، ص 343) (خداوند تبارک و تعالي در دو آيه قرآن بندگانش را سرزنش کرد. [ و به آنها هشدار داد] که تا چيزي را ندانند درباره آن صحبت نکنند و تا چيزي را ندانند رد نکنند. خداوند در قرآن فرمود: آيا از آنان پيمان نگرفتيم که جز حق درباره خدا نگويند؟ » و فرموده « آنها آن چه را که به آن علم نداشتند تکذيب کردند، با آن که تفسير آن آنها را نيامده بود. ») در مورد پرهيز از اتباع هواي نفس، امام صادق (عليه السلام) مي فرمايند: « احذروا اهوائکم کم تحذرونا عدائکم، فليس شيء اعدي للرجال من اتباع اهوائهم و حصائد السنتهم. » (کليني، 1401ق، ج2، ص 335) (از پيروي هواي نفس خويش بترسيد همان طور که از دشمنان خود بيم داريد، زيرا که براي انسان ها چيزي دشمن تر از پيروي هواي نفس و آن چه بر زبان آنها جاري مي شود نيست.) و نيز مي فرمايند: « الهوي عدو العقل » (مجلسي، 1403 ق، ج1، ص 130) (هوي و هوس دشمن عقل است.) در مورد عمل بدون بصيرت از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است: « العامل علي غير بصيرة کالسائر علي غير الطريق لا تزيده سرعة السير عن الطريق الا بعداً » (کليني، 1401 ق، ج1، ص 43) (کسي که بدون بصيرت عمل کند مانند کسي است که بيراهه مي رود. [در اين حالت] هر چه شتاب گيرد از مسير [واقعي] دورتر مي شود.)
4. پيش فرض هاي متافيزيکي علم
همان طور که در بخش (1) اين مقاله متذکر شديم، همواره دانسته يا ندانسته، بعضي اصول متافيزيکي حاکم بر علم مي شود- مثل قابل فهم بودن طبيعت، اصل عليت و غيره- و البته گاهي بعضي اصول شايع مورد مناقشه و ترديد قرار گرفته اند، چنان که مثلاً در مورد اصل عليت در قرن بيستم در فيزيک رخداد. در سخنان امام صادق (عليه السلام) اشارات صريح الهام بخشي درمورد بعضي از اين اصول مي بينيم. در اين جا به چند مورد از آنها اشاره مي کنيم.هدف داري خلقت و وحدت تدبير
در مورد نظام مندي و هدف داري جهان و وحدت مدبر و تدبير، امام صادق (عليه السلام) خطاب به مفضل مي فرمايند: « يا مفضل: أول العبر و الدلالة علي الباري جلّ قدسه، تهيئة هذا العالم، و تأليف أجزائه و نظمها علي ماهي عليه، فإنک إذا تأملت العالم بفکرک » و ميزته بعقلک، وجدته کالبيت المبنيالمعد فيه ما يحتاج إليه عباده... ففي هذا دلالة واصحة علي أن العالم مخلوق بتقدير و حکمة و ملاءمة، و أن الخالق له واحد، و هو الذي ألفه و نظمه بعضاً اليبعض... » (مجلسي، 1403 ق، ج3، ص 61) (اي مفضل، نخستين عبرت ها و دلايل بر خالق، جل و علا، هيئت بخشيدن به اين عالم و گردآوري اجزا و نظم دهي به آنها است. زيرا اگر با انديشه خويش در آن تأمل کني و با عقلت داوري نمايي، آن را چون خانه اي مي يابي که تمام نيازهاي بندگان خدا در آن فراهم شده است...، اينها جمله دليل واضح بر آن است که اين جهان با اندازه گيري دقيق و حکيمانه و نظم و هماهنگي آفريده شده است و اين که آفريننده آن يکي است و او است که به آنها شکل داد و بين آنها نظم برقرار ساخت.) همچنين جعفر بن محمد بن عمارة عن پدرش نقل مي کند که وي از امام صادق (عليه السلام) دليل خلقت انسان را مي پرسد. امام (عليه السلام) در پاسخ مي فرمايند:« إنّ اللهَ تبارَکَ وتَعالي لَم يَخلُقْ خَلقَه عَبَثاًوَلم يَترُکهُم سُديً، بَل خَلَقَهُم لاِظهار قُدرَتِهِ وَلَيکَلّفَهُم طاعَتَه، فَيَستَوْجِبوا بِذلک رِضوانَه. » (صدوق، 1385 ق، ص 9) (خداي متعال انسان ها را بيهوده نيافريد و آنها را بدون هدف رها نکرد، بلکه اظهار قدرت خود آفريد و اين که طاعتش را به آنها تکليف کند، تا به خاطر طاعتش مستوجب رضايت او شوند.)
حاکميت اصل عليت
از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است که فرمود: « ابي الله ان يجري الاشياء الا باسباب. فجعل لکل شيء سبباً » (کليني، 1401 ق، ج1، ص 183) (خداوند ابا دارد از اين که اشياء جز از طريق اسباب خاص خود تحقق پذيرند. لذا براي هر چيزي سببي قرار داده است.)منابع تحقيق :
الحراني، حسن بن علي (1363)، تحف العقول عن آل الرسول، قم: دفتر انتشارات اسلامي.
الرافعي، مصطفي صادق (بي تا)، اعجاز القرآن و البلاغة النبوية، بيروت: دار الکتب العربي.
الصدوق، محمد بن علي (1385ق)، علل الشرايع، النجف: منشورات المکتبة الحيدرية.
الکليني، محمد بن يعقوب (1401 ق)، الاصول من الکافي، جلد 1، بيروت: دار احياء التراث العربي.
المجلسي، محمد باقر (1403 ق)، بحارالانوار، جلد1، بيروت: منشورات مروة العلمية.
المفيد، محمد بن محمد (بيتا)، الرشاد في معرفة حجج الله في العباد، تهران: انتشارات علميه اسلاميه.
نوفل، عبدالرزاق (1393ق)، القرآن الکريم و العلم الحديث، بيروت: دار الکتاب العربي.
Maxwell, Nicolai (2002), The need for a revolution in the pgilosophy of science, Journal for General Philosophy of Science 33.
Maxwell, Nicolai (2008), Do we need a scientific revolution?, Journal of Biological Physics and Chemistry 8.
Schumacher, E. F. (1977), A Guide for the Perplexed, London: Jonathan Cape.
پينوشتها:
1- استاد دانشگاه صنعتي شريف.
منبع مقاله :پاکتچي، احمد؛ (1391)، مباني و روش انديشه ي امام صادق (ع)، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}